یکی از دل مشغولیهایی که این جانب در زمان حیات امام خمینی و پس از رحلت ایشان داشته و دارم این است که: چرا ایشان پیوسته تمامی گروهها: از روحانیان، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، نمایندگان مجلس خبرگان، مسئولان مملکتی و... را به ساده زیستی و دوری از تجمل گرایی دعوت می کرد، ولی هیچ دگرگونی محسوسی در زندگی فردی و اجتماعی این گونه افراد، گروهها و مسؤولان پدید نیامد. با این که انسان یقین دارد در جمع مخاطبان ایشان، اگر نگوییم همه، به یقین می توان گفت که بیش تر از ژرفای دل ایشان را دوست می داشتند و آرزوی درونی آنان این بود که سخنان ایشان را به کار ببندند، با این حال، چرا یادآوریها و تذکارهای بسیار ایشان درباره ساده زیستی ، نا کارآمد و یا کم کارآمد بود؟
اگر کسی بگوید: مقام طلبی، رفاه خواهی و پست و مقام همه را شیفته کرده و به همین جهت سخنان آن پیر سالک را نشنیده اند، این نیز سخنی خارج از انصاف و غیر محققانه است، چون بسیاری از آنان فداکاریهای چشم گیری انجام داده و می دهند که نمی توان به آسانی انگ رفاه گرایی و مقام طلبی را به آنان زد.
از احتمالهایی که در ذهن بنده آمده و مقاله حاضر را در همان راستا نگاشته ام، این است که: سفارش امام به ساده زیستی، برابر مبنای فقهی است که ایشان دارد که با مبنای فقهی مشهور فقهای شیعه در باب نگهداشت شان، در ظاهر ناسازگار است.
در رساله های عملی، حرکت برابر شان، مصرف برابر شان، هزینه زندگی برابر شان، مرکب برابر شان را مطرح می کنند و در مثل بیان می شود: اگر در شان کسی بود که یک ماشین آخرین سیستم خوب داشته باشد، یا خانه ای بسیار گسترده، اشکالی ندارد و از بابت خریدن آن خمسی بدهکار نیست و حتی گاهی نگاه نداری شان را خلاف مروت و سبب پایین افتادن فرد از عدالت می دانند. با این حال، در سخنرانیها و بیانیه ها، مردم را به ساده زیستی فرا می خوانند.
هر پای بند به شرع و از جمله مخاطبان ساده زیست، خود را بر سر دو راهی: سربرتافتن از فتوا یا سربرتافتن از سفارش اخلاقی گرفتار می بینند. اگر بخواهند ساده بزیند، با فتوای نگهداشت شان ناسازگار است و اگر بخواهند نگهداشت شان را پیش بدارند، راهی برای ساده زیستی (در برخی موارد) باقی نخواهد ماند. و چون فتوا، حکم شرعی و قانون الهی است که سر بر تافتن از آن کیفری را به همراه دارد، پیوسته جانب فتوا نگهداشته می شود و سفارش به ساده زیستی، موضوعی پیدا نمی کند.
بحث درباره کبرای کلی که آیا در دین اسلام و به طور کلی در دین آسمانی و الهی، امکان ناسازگاری اخلاق، با قانون وجود دارد یا خیر، به مجالی دیگر وا می گذاریم. در این نوشتار این بحث را پی می گیریم که آیا واجب بودن نگهداشت شان یک مساله اسلامی پذیرفته شده است، یا این که پایه و اساس درست فقهی ندارد؟
این بحث، دستاوردهای مهمی دارد. اگر واجب بودن نگهداشت شان رد شود و از نظر شرعی نتوان آن را ثابت کرد، آن گاه می توان مردمان، گروهها و کارگزاران حکومت را به ساده زیستی، قناعت، زهد و... فراخواند و حتی با گذراندن قانون، آنان را از بسیاری از ناهنجاریها بازداشت. ولی اگر شان امری درخور پذیرش بود و دلیلهای شرعی و عقلی بر فرق و جدایی افراد از نظر شان اقامه شد، باید بحث ساده زیستی را به کناری نهاد و آن را ویژه گروهی از جامعه دانست که از نظر مالی ضعیف، از نظر حسب و نسب پایین و از نظر علمی و مانند آن، در مرتبه فرودینی قرار داشته باشند که در واقع، اینان چون چیزی ندارند باید هم ساده زندگی کنند و این اثر طبیعی فقر آنان است، نه اثر دعوت دین بر ساده زیستی. و از سویی، پیوسته باید توجیه گر ساده زیستی پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) باشیم و بگوییم: آنان چون در زمان و مکان سختی به سر می بردند و ساز و نوایی وجود نداشت، تن به ساده زیستی می دادند که توجیهی بسیار دور از واقعیت است. ترتیب بحثها را این گونه پی می گیریم:
1. سفارشهای امام امت به ساده زیستی.
2. سیره پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) در ساده زیستی
3. چرا در زمان ما بین مسؤولان ساده زیستی لازم وجود ندارد؟
4. ناسازگاری ظاهری بین نگهداشت شان و ساده زیستی.
5. شان، در رساله های عملیه و دلیلهای له یا علیه آن.
6. شان در آیات و روایات.
7. جواب به چند اشکال، از جمله فرق سید هاشمی با دیگران. سفارشهای امام خمینی به ساده زیستی
حضرت امام که خود فقیهی وارسته بود و تا آخرین روزهای عمر و در اوج قدرت و مقام، حاضر نشد خانه ای بزرگ و گسترده برای خود فراهم کند، حتی حاضر نشد حسینیه ای که محل دیدارهای او بود، گچ کاری و رنگ آمیزی شود. و در عمل تلاش می ورزید درسی را که از بزرگان و استادان بنام و عارف خود آموخته بود، نه تنها در زندگی شخصی خود پیاده کند، بلکه به تمامی کسانی که او را الگو و مقتدای خود می دانستند، بیاموزاند.
و اگر او در این راه موفق می شد، چهره ای از اسلام همانند آنچه که در صدر اسلام جلوه گر شده بود، دگربار جلوه گر می شد. بدین جهت او، افزون بر ساده زیستی عملی، با بیان رسای خود، گروههای گوناگون جامعه را به ساده و بی آلایش زندگی کردن، بر می انگیخت که اکنون بخشی از درر گفته های وی را در این جا یادآور می شویم:
الف. در جمع سفرا و کارداران دولت جمهوری اسلامی:
«... شما باید به هر سفارتخانه ای که دارید، به جای آن خرجهای طاغوتی که در آن وقت [دوران ننگین پهلوی] می شد، آن مهمانیهای طاغوتی، که همه اش برخلاف اخلاق اسلامی بود، و آن خرجهای دیگری که خود شما هم می دانید که در آن جا می شد، آن مخارج را صرف تبلیغات بکنید و به دنیا بفهمانید که اسلام چطور است... خوف این که ما اگر ساده رفتار کنیم، آنها با آن سفارتخانه های آنها، با آن وضعی که دارند، ما در نظر آنها تحقیر می شویم، این خوف را در خودتان راه ندهید... شما گمان نکنید که اگر چنانچه به طور ساده عمل بکنید و سفارتخانه شما یک جای ساده ای باشد، یک مرکزی باشد که از آن جا علم و دانش و اخلاق صادر شود، شما تحقیر خواهید شد، خیر. این حرف، حرف غرب زده هاست که خیال می کنند ما اگر مثل غرب نباشیم ما تحقیر می شویم... عظمت انسان، به لباس و کلاه و اتومبیل و پارک و امثال آن نیست. انسان یک حقیقتی است که اگر آن حقیقت بروز کند، شرافتمند است، عظمت دارد. شما می بینید که بزرگ ترین افراد بشر، انبیا بودند و ساده ترین از همه هم آنان بودند. در عین حالی که بزرگ تر از همه بودند... تمام انبیا این طور بودند و تاریخ همه آنها را نشان می دهد که با وضع بسیار ساده ای عمل می کردند... در عین حالی که وضعشان آن طور بود که وقتی یک کسی از خارج می آمد، در مسجد رسول الله(ص) و این افراد نشسته بودند، نمی شناخت که کدامیک اینها رسول الله هستند... برای این که، نه بالایی بود نه پایینی، دور می نشستند... لیکن عظمت شان، عظمتی بود که دنیا را تحت تاثیر قرار داد... شما آقایانی که در سفارتخانه ها هستید، موظفید عقلا و شرعا به این که هر چه ساده تر، سفارتخانه هاتان، هر چه ساده تر باشد... » (1)
ب . در جمع فقها و حقوقدانهای شورای نگهبان:
«مساله دیگر، مساله تشریفات حوزه های روحانیت است که دارد زیاد می شود. وقتی تشریفات زیاد شد، محتوا کنار می رود. وقتی ساختمانها و ماشینها و دم ودستگاه ها زیاد شد، موجب می شود بنیه فقهی اسلام صدمه ببیند; یعنی با این بساطها نمی شود شیخ مرتضی و صاحب جواهر تحویل جامعه داد این موجب نگرانی است... این تشریفات اسباب آن می شود که روحانیت شکست بخورد. زندگی صاحب جواهر را با زندگی روحانیون امروز که بسنجیم خوب می فهمیم که چه ضربه ای به دست خودمان به خودمان می زنیم.» (2)
ج . در جمع طلاب و روحانیون حوزه علمیه:
«یکی از امور مهم این است که روحانیون باید ساده زندگی کنند. آن چیزی که روحانیت را پیش برده تا حالا، و حفظ کرده است این است که ساده زندگی کردند. آنهایی که منشا آثار بزرگی بودند، ساده زندگی کردند... ارزش انسان، به خانه نیست، به اتومبیل نیست. اگر ارزش انسان به اینها بود، انبیا باید همین کار را بکنند. انبیا سیره اشان را دیده اید چه جور بوده. ارزش انسان به این نیست که یک هیاهو داشته باشد، یک اتومبیل کذا داشته باشد، یک رفت و آمد زیاد داشته باشد. ارزش روحانیت به این نیست که یک بساطی داشته باشد و یک دفتری و یک دستکی داشته باشد. فکر کنید ارزش انسان را به دست آورید، ارزش روحانیت را از دست ندهید.» (3)
د . در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان:
«از اهم مسائلی که باید تذکر بدهم، مساله ای است که به همه روحانیت و دست اندرکاران کشور مربوط می شود و همیشه نگران آن هستم... کیفیت زندگی اهل علم است. اگر خدای نخواسته، مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر داده اند عمارت درست کرده اند و رفت وآمدهایشان مناسب شان روحانیت نیست.... از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان... آن چیزی که مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است این که زندگی شما ساده باشد، همان طوری که سران اسلام و پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین و ائمه ما زندگی شان ساده و عادی بود، بلکه پایین تر از عادی.» (4)
ه . پیام به حجاج:
«و آخرین نکته ای که... بر آن تاکید نمایم مساله ساده زیستی و زهدگرایی علما و روحانیت متعهد اسلام است که من متواضعانه و به عنوان یک پدر پیر، از همه فرزندان و عزیزان روحانی خود می خواهم که در زمانی که خداوند بر علما و روحانیون منت نهاده است و اداره کشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیا را به آنان محول فرموده است، از زی روحانی خود خارج نشوند و از گرایش به تجملات و زرق وبرق دنیا که دون شان روحانیت و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران است، پرهیز کنند و برحذر باشند که هیچ آفت و خطری برای روحانیت و برای دنیا و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست.» (5)
این سفارشها و تاکیدها، نه تنها از سوی امام امت مطرح می شد و نه تنها او ساده زیست بود و از تشریفات دوری می جست که این روش تمامی علما، بزرگان و مراجعی که اکنون می شناسیم و از آنان به بزرگی یاد می کنیم بوده و هست، بلکه برخی چونان شیخ انصاری، آن چنان ساده زیست و ژنده پوش بوده اند که گوی سبقت از هم گنان خود ربوده اند. ولی بیان و عمل امام امت از این جهت اهمیت دارد که او با این که رهبری دینی مردم را به عهده داشت، رهبری سیاسی مردم را نیز بر عهده داشت. در چنین پست و مقامی، چه بسا افراد زیادی و حتی به نام متخصص در فن مدیریت و مانند آن، داعیه دار میدان شوند و بگویند از ویژگیهای مدیریت است که مدیر ابهت و جذبه ویژه داشته باشد، گونه لباس، گونه نشستن، جایگاه ملاقات، تشریفات ملاقات و... باید براساس عرف شناخته شده ای باشد و این ساده زیستی به مدیریت صدمه می زند و....
ولی او خوب می داند که پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) بهترین مدیریت را در جامعه انجام دادند و افزون بر رسالت دینی و تبلیغ احکام الهی، بهترین و به یادمان ترین دوران حکومتی را برای مردم به وجود آوردند، به گونه ای که در آن محیط سراسر ستم، آن رفتارها، همگان را شیفته اسلام و رفتار پیامبر(ص) و علی(ع) کرد و آن قدر برای آنان شیرین بود که با اندک و انگشت شمار بودن باسوادان و کمبود نوشت افزار، بیش تر حالتها و برخوردهای آنان برای ما ثبت شده است. او خوب می داند شاید مدیریت با جذبه و ابهت و اسراف و زرق وبرق، تا اندک زمانی جلوه ای داشته باشد و جلوه گری دروغین آن، چند روزی چشم همگان را خیره کند، ولی همچون کف روی آب زود فرو می نشیند و نابود می شود، ولی مدیریت مردمی، ساده زیستی و حتی خود را در رتبه پایین ترین مردم، از نظر زندگی مالی قرار دادن است که انسان را در دنیا و آخرت، جاودانه می کند و روشی حسنه بر جای می گذارد.
بله، او به جای گوش فرا دادن به سخنان آنان که مدیریت را از روی نوع میز و صندلی باز می شناسند، و برای مدیر، معاون اول، معاون دوم، منشی و... صندلی و میزهای گوناگون و به اصطلاح برای هر کدام به فراخور شان و رتبه پیشنهاد می کنند، تا نشانه مقام سازمانی آنها باشد، به سخنان پیامبران(ص) و ائمه اطهار(ع) توجه می کند و مدیریت خوب و سالم را از آنان فرا می گیرد.
حال مناسب است مقداری از ساده زیستیهای پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و سفارشهای آنان به ساده زیستی، حرکتهای عملی آنان در کشیدن جامعه به ساده زیستی و دوری از پاره ای امور اعتباری نقل شود، تا الگوی امام امت و منبع مدیریتی او، برای ما روشن شود و معلوم شود ما نیز باید به چنان منبعی نزدیک شویم و خود را با آن برابر سازیم. ساده زیستی و سیره پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع)
احادیث درباره ساده زیستی پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) بسیار است و آن چنان زندگی ساده آنان را بیان می کند که وقتی انسان تشریفات حکومتهای امروزی را می بیند و سخنان در باب علم مدیریت را می شنود و جدایی مدیران و کارگزاران را در هر رده، از زیردستان نگاه می کند، با تمام وجود می خواهد اعلام کند که «حکومت » و «حاکمیت » مشترک لفظی است که در پیامبر اکرم(ص) و حضرت امیر(ع) به معنایی بوده و در حاکمان مسلمانان امروزی به معنای دیگر.
آنان، مانند بردگان روی خاک می نشستند، نان جوین می خوردند، بازشناخت آنان از دیگران، در ظاهر، ممکن نبود.
اکنون، به نمونه هایی از سیره زندگی آنان که بسیاری و شهرت آن، ما را از بررسی سندی بی نیاز می کند، می پردازیم:
ابوذر می گوید:
«رسول اکرم(ص) در بین افراد می نشست و هنگامی که غریب بیگانه ای وارد می شد، نمی دانست کدام یک پیامبر است، تا این که می پرسید. به همین جهت، ما از ایشان خواستیم تا مکانی برای نشستن خود قرار دهد که غریبه ها او را بشناسند.» (6)
و در احادیث بسیاری وارد شده است: نبی اکرم(ص) در تمام عمر، هیچ گاه شکم از غذا سیر نکرد و گاهی سه روز غذا نمی خورد که به نمونه هایی اشاره می کنیم:
«ما شبع النبی(ص) من خبز بر ثلاثة ایام حتی مضی سبیله.» (7)
«عیص بن قاسم به حضرت صادق(ع) گفت: خبری از پدر شما روایت شده که فرمود: پیامبر(ص) هیچ گاه از نان گندم سیر نخورد [نشد] آیا چنین خبری صحیح است؟
حضرت صادق(ع) فرمود: نه، رسول اکرم(ص) هیچ گاه نان گندم نخورد و هیچ گاه از نان جوین به مقداری که سیر بشود، نخورد.» (8)
عایشه می گوید:
«ما شبع آل محمد ثلاثة ایام شباعا حتی لحق بالله عزوجل.» (9)
اهل پیامبر(ص) سه روز غذای سیر نخوردند، تا وقتی که پیامبر از دنیا رفت.
این حدیث، راه جمعی بین دو حدیث پیشین است و نشان می دهد که پیامبر(ص) یک غذای سیر از نان گندم نخورده و خانواده او نیز در زمان آن حضرت سه روز پشت سر هم غذایی سیر نخورده اند.
اخبار از این گونه فراوان است، از جمله:
امام صادق(ع) می فرماید:
«شخصی نزد پیامبر اکرم آمده و دوازده درهم به پیامبر(ص) داد. لباسهای پیامبر فرسوده شده بود; از این روی، حضرت پول را به علی(ع) داد و فرمود: این درهمها را بگیر و لباسی برایم بخر تا بپوشم.
حضرت علی(ع) می گوید: به بازار رفتم و پیراهنی به دوازده درهم خریدم و نزد پیامبر(ص) آوردم.
پیامبر(ص) به آن نظری افکند و فرمود: ای علی! لباسی دیگر [ارزان تر و ساده تر] را بهتر دوست دارم! آیا فروشنده معامله را بر هم می زند؟ گفتم نمی دانم. فرمود: امتحان کن.
نزد فروشنده رفتم و گفتم: رسول الله(ص) این لباس را نپسندید و لباسی ساده تر خواست [لطفا] معامله را برهم بزن. او پولها را به من برگرداند. آنها را نزد پیامبر(ص) آوردم و با هم به بازار رفتیم تا پیراهنی بخرد. چشمش به دخترکی افتاد که بر کنار راه نشسته و گریه می کرد.
پیامبر اکرم پرسید: چه مشکلی داری؟ گفت: ای رسول خدا! خانواده ام چهار درهم به من دادند تا چیزی بخرم، آن پول گم شد و جرات نمی کنم که به خانه برگردم.
پیامبر اکرم(ص) چهار درهم به او داد و فرمود: نزد خانواده ات برگرد. سپس به بازار رفت و پیراهنی چهار درهمی خرید و پوشید و خدا را ستایش کرد و از بازار بیرون آمد، مرد برهنه ای را دید که می گفت: هر کسی مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس بهشتی بپوشاند. پیامبر اکرم(ص) لباسش را درآورد و به او داد و باز به بازار برگشت و پیراهن دیگری با چهار درهم باقیمانده خرید و پوشید و حمد خدای را انجام داد و به سوی منزل برگشت. ناگهان همان دخترک را دید که در کنار راه نشسته و می گرید.
پیامبر اکرم فرمود: چرا نزد خانه ات نمی روی؟
گفت: ای رسول خدا! چون دیر شده می ترسم که مرا کتک بزنند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: از جلو برو و خانواده ات را به من نشان بده. پیامبر اکرم(ص) به در خانه ایستاد و فرمود: السلام علیکم یا اهل الدار. کسی جوابش را نداد دوباره سلام کرد کسی جوابش را نداد. دفعه سوم سلام کرد، گفتند: علیک السلام یا رسول الله و رحمة الله و برکاته.
فرمود: چرا دفعه اول و دوم جواب سلام را نگفتید؟
گفتند: سلامت را شنیدیم. دوست داشتیم که بیش تر سلام کنی.
پیامبر اکرم فرمود: این دخترک مقداری تاخیر داشت، از او بازخواست نکنید.
گفتند: ای رسول خدا! برای این که شما برای او این راه را آمدید او آزاد شد (و ما او را آزاد کردیم) .
پیامبر اکرم(ص) فرمود: چه دوازده درهم با برکتی! دو عریان را لباس پوشاند و برده ای را آزاد ساخت.» (10)
نکته ها:
1. معلوم نیست پیراهنی دوازده درهمی پیراهنی عالی و گران قیمت بوده باشد، چون حضرت علی(ع) با روحیه حضرت آشنا بوده و به حتم لباس ساده ای برای او گرفته، ولی باز پیامبر(ص) لباس ساده تری را می خواسته است.
2. پیامبر اکرم(ص) از پوشیدن لباس کهنه پرهیز نداشته است.
3. پیامبر اکرم از رفتن به در خانه ارباب یک کنیزک و شفاعت و عذرخواهی برای او، باکی نداشته است.
4. پیامبر اکرم(ص) از پذیرش پول به عنوان هدیه ابائی نداشته است.
5. پیامبر اکرم، وقتی غم زده یا گرفتاری را می دیده از گرفتاری او می پرسیده و به فکر چاره می افتاده است.
نکته مهم: این سادگی زندگی پیامبر اکرم(ص) در لباس، خوراک و مشی زندگی، تنها جنبه فردی نداشته است و از ویژگیهای غیردرخور پیروی حضرت نبوده است، بلکه چنین مشی و روشی داشته تا دیگران او را الگو قرار دهند و همانند او باشند، همان گونه که خود حضرت فرمود: «لتکون سنة من بعدی.» (11)
از سخن پیامبر اکرم، روشن تر کلام حضرت علی است که می فرماید:
«ان الله تعالی فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کی لایتبیغ بالفقیر فقره.» (12)
خداوند بر امامان عادل واجب کرده است که زندگی خود را همانند مردم فرودست و مستضعف سامان دهند تا فقر فقیران بر آنان سخت نیاید.
حال اگر خداوند بر امامان عادل فرض و واجب کرده است که خود را همانند طبقه مستضعف جامعه تقدیر کنند، چنین نتیجه می گیریم که: پیروی از پیامبر اکرم(ص) برای همگان مستحب نیست، بلکه بر سردمداران و مسؤولان حکومتی واجب است. ساده زیستی بر مردم مستحب است و بر ائمه مردم: رئیس جمهور، استانداران، وزیران، مدیران، ادارات، ائمه جمعه و رهبران سیاسی و دینی واجب است.
بنابراین، ریاست، مقام و مدیریت، نه تنها اقتضای دکوراسیون، ماشینهای قیمتی و خدم و حشم ندارد، بلکه بر ائمه عدل واجب است که همانند طبقه ضعیف مردم باشند. و به دیگر سخن، نه تنها شانی که نگهداشت آن واجب باشد وجود ندارد، بلکه زندگی معمولی نیز بر آنان روا نیست و باید همانند بینوایان و مستضعفان باشند و گرنه کلام علی(ع) زیرپا نهاده می شود. حضرت علی(ع) و ساده زیستی
علاءبن زیاد حارثی، از یاران حضرت علی(ع) بیمار شد. حضرت، به دیدن او رفت. هنگامی که خانه بزرگ او را دید، فرمود:
«با این خانه بزرگ و گسترده در دنیا چه کار می کنی؟ در حالی که نیازت به چنین خانه ای در آخرت بیش تر است.»
امام، با این جمله، به بزرگی خانه او خرده می گیرد.
سپس می فرماید:
«بله می توانی با این خانه به آخرت برسی، در آن میهمانی کنی صله رحم کنی و حقوق حق داران را اظهار کنی که در این صورت به وسیله خانه ات به آخرت رسیده ای.»
وقتی علاء دید که حضرت علی(ع) بر خانه گسترده او، با این شرط که با آن خانه آخرت خود را آباد کند، صحه گذاشت، به گلایه از برادر خود عاصم بن زیاد پرداخت.
حضرت پرسید: مگر او چکار می کند؟
علاء گفت: او لباس خشن پوشیده و دنیا را ترک گفته است.
حضرت فرمود: او را بیاورید.
هنگامی که او را آوردند فرمود:
«ای دشمن خویشتن! شیطان بر تو چیره گشته است، چرا به اهل و فرزندانت رحم نمی کنی؟ آیا فکر می کنی خداوند روزیهای خوشگدار و دلپذیر را حلال کرده و با این حال کراهت دارد که از آن برگیری؟...»
عاصم گفت: ای امیرمؤمنان: خودت را ببین با این لباسهای خشن و غذاهای خشک؟!
حضرت فرمود:
«خداوند بر امامان عادل واجب کرده است که زندگی خود را همانند ضعیفان تقدیر کنند تا فقر فقرا بر آنان سخت نیاید.»
بررسی:
روشن است که حضرت علی(ع) به عاصم اجازه نمی دهد که غذای سخت و ناگوار بخورد و لباس خشن بپوشد، چون عاصم یک فرد معمولی جامعه است و خانه بزرگ برادرش علاء را نیز، مورد تایید قرار می دهد و وقتی بحث خودش پیش می آید می فرماید: امام عادل باید چنین باشد. نمی فرماید: من از زهد خوشم می آید، بلکه می فرماید: «امام عدل باید این چنین باشد.»
برعکس امام، عاصم فکر می کند بهره گرفتن از دنیا و خوب خوردن و خوب زندگی کردن، ناخوشایند است که امام بر این فکر خدشه وارد می سازد و به آن انتقاد می کند و افزون بر این، به او دستور می دهد: شیطان را از خود دور کند و به زن و بچه خود رحم کند، از پاکیزه ها و خوشگدارهای دنیا بهره مند شود.
ولی همین علی(ع) وقتی که می شنود استاندارش در جلسه ای که غذاهای رنگارنگ داشته و پول داران جمع بوده اند، از بینوایان خبری نبوده، شرکت کرده، او را سخت سرزنش می کند. (نهج البلاغه، نامه 45) پیداست مقام حکومتی داشتن اقتضا می کند که انسان از پول داران، زراندوزان و مرفهان دوری گزیند، یا دست کم، آنان و مستضعفان را در کنار هم و در یک سطح قرار دهد و برای آنان ارزشی برابر در نظر بگیرد و باور داشته باشد.
در جاهای بسیار، قرآن بیان می کند: زراندوزان و اشراف می گفتند: تا فقیران و بینوایان گرد انبیاء را گرفته اند، ما ایمان نمی آوریم و خداوند اجازه پراکندن فقرا و یا بی اعتنایی به آنان را حتی برای چند لحظه نیز، بر نمی تافت. که در ضمن بحثهای آینده به پاره ای از آنها اشاره خواهد شد.
چرا سفارشهای به ساده زیستی کم اثر یا بی اثر است؟
پس از این که روش و شیوه زندگی پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) در ساده زیستی روشن شد و سفارشها و روش زندگی بزرگان فقاهت و رهبری دینی، سیاسی، بویژه امام امت، به عنوان یک رهبر سیاسی و مدیر امروزی بیان شد، به طور طبیعی هر کسی از خود می پرسد: چرا امروزه چنین نیست؟ چرا در وزارت خانه ها، مراکز و نهادهای دولتی و غیردولتی، این الگو پیاده نمی شود. مگر رهبران ما ساده زیست نبودند، به ساده زیستی دعوت نکردند؟ پس چرا زندگی امروزی ما چنین است؟
این پرسشها، پرسشهای اساسی است و باید پاسخ درخور داده شود و آن هم نه با زبان، با عمل. این پرسشها، دغدغه خاطر خارخار بسیاری از جوانان، بینوایان، فرودستان، تهی دستان، و پابرهنگان است. حتی صاحبان مال و ثروت و مقام و مکنت نیز گه گاه از این همه ریخت و پاشها و خودنماییهای با جاه و جلال و حشم دلتنگ می شوند.
البته، برای حال و وضع موجود، تفسیرها و تحلیلها شده و کسانی به توجیه وضع موجود پرداخته اند و همچنین بسیارند کسانی که به توجیه کار خود می پردازند و برای خود دلیلهایی دارند و به پندار خود راه خطا نمی پویند، از جمله می گویند:
1. آن زمان فقر و بدبختی و سیاه روزی در بین مردم زیاد بوده و چیزی نداشته اند که با آن از ساده زیستی خارج شوند.
ولی این سخن، نادرست است; زیرا اگر فقر سبب و انگیزه ساده زیستی بود، توده مردم، به حتم فقیرتر و بینواتر از حاکم; یعنی پیامبر اکرم(ص) یا حضرت علی(ع) بوده اند و در این صورت، آنان ساده تر از آن معصومان می زیسته اند، پس وجهی ندارد که با شگفتی، ساده زیستی آنان در زندگی نمایانده شود.
به دیگر سخن، بیان ساده زیستی آن دو در کتابها، نشانه ساده زیستی ناشناخته و نامعمولی است که همگان را به شگفتی وا می داشته است وگرنه اگر شناخته شده و معمول بود جای شگفتی نداشت.
2. زندگی با جلال و شکوه امروز حاکمان و دست اندرکاران از پیوند کشورهای اسلامی با کشورهای صنعتی شرق و غرب، ناشی شده است و چون آنان با زیب وزیور و آرایه های بسیار زندگی می کنند و در بین مردم با حشم و خودآرایی ظاهر می شوند، کم کم این روش و مشی، به کشورها و حکومتهای مسلمانان نیز، سریان پیدا کرده است.
3. زندگی اسراف گرایانه و پرریخت و پاش و پر حشم و خدم، برخاسته از فتوای عالمان دین است که نگهداشت شان را واجب دانسته اند.
4. زندگی تجمل گرایانه امروز، ناشی از حس راحت طلبی، مقام پرستی، حب جاه و مقام و برتری طلبی انسان است.
البته باید اذعان داشت که امور اجتماعی هیچ گاه ناشی شده و برخاسته از یک علت نیست و نمایاندن و شناساندن سهم هر علت در یک معلول نیز کار مشکلی است، چون ثابت نگه داشتن دیگر عاملها و انگیزه ها جهت بررسی نقش یک عامل، در امور اجتماعی کاری بسیار دشوار، بلکه ناممکن است و نمی توان همچون امور تجربی در آزمایشگاهها، سایر عوامل را تثبیت کرد و نقش یک یک آنها را روشن ساخت.
افزون بر اینها، چگونگیها و حالتهای روحی و روانی کسان، گوناگون است. امکان دارد در شخصی روحیه و حس جاه خواهی قوی تر باشد و در دیگری خودباختگی در مقابل صنعت جهان کنونی و در سومی فتوای شرعی و پایبندی بیش از اندازه به نگهداشت شؤون.
باری، انگیزه های گوناگونی از این گونه، می تواند در دور ساختن انسان از ساده زیستی نقش بازی کند و گاهی انگیزه های جدیدی از ترکیب این انگیزه ها و همچنین ترکیب هر یک از این عوامل با روحیه ها و حالتهای روانی مانند حسادت، چشم و هم چشمی، خود برتربینی و... در دور ساختن انسان از ساده زیستی نقش دارد.
ولی با همه این سخنها، در جامعه مذهبی ایران و پس از تشکیل حکومت اسلامی، نقش فتوای فقیهان در واجب بودن نگهداشت شؤون را نباید کم تر از عوامل دیگر دانست و بلکه در بین متدینان، روحانیان و بزرگان دینی، شاید مساله حفظ و نگهداشت شؤون نقش کلیدی را داشته باشد. و چون نگهداشت شؤون، با ساده زیستی، در ظاهر ناسازگاری دارند، و اولی مورد فتوای فقها و واجب فقهی و دومی سفارش اخلاقی است، فتوای فقهی نقش اصلی و ظاهری و دینی را داشته و دیگر علتها و انگیزه ها، نیز نقش پنهان خود را داشته اند و ناگهان زندگی ساده یک انسان دیندار و مؤمن، یا جامعه مؤمنان به زندگی آراسته با زیور و زیب فراوان غیر درخور توجیه تبدیل شده است.
زبان حال ناسازگاری وضع موجود و اسلام امروزی با اسلام واقعی را شاعری در شعر خود خطاب به امام زمان(ع) این چنین بازگو کرده است:
بس که ببستند بر آن برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز
بنابراین، یا باید ناسازگاری بین خوش آیند بودن ساده زیستی و خوش آیند بودن نگهداشت شان حل شود، یا معلوم شود یکی از این دو حقیقت ندارند و به اسلام بسته شده است.
سمت و سوی نوشته حاضر، در جهت رد واجب بودن نگهداشت «شان » به معنایی که امروزه در جامعه مطرح است و منشا فتوای فقها در واجب بودن نگهداشت شان را مورد مناقشه جدی قرار می دهد.
معنای شان و کار بردهای آن:
لغت نامه دهخدا:
«شان ماخوذ از شان عربی به جای «باره » استعمال شود، چنانکه گویند: «این در شان آن منزل است » [یعنی درباره] گاهی به جای لفظ «حق » هم گفته می شود، چنانکه گویند: این آیه در شان او نازل شده است، یعنی در حق او. حق و باره... [معنای دیگر شان] رسم و قاعده و کار. [نظیر] جهان را چنین است آیین و شان، همیشه به ما راز دارد نهان [یعنی رسم و قاعده جهان این چنین است]... [معنای دیگر]: قدر و منزلت و شکوه. رتبه، قدر و مرتبه [نظیر] باز بنشست به صدر اندر با جاه و جلال. باز زد تکیه بگاه اندر با عزت و شان.» (13)
در لغت نامه دهخدا، در ذیل واژه «شان » نیز معنایی چون: کار و حال; خوی، سرشت و طبیعت و معانی دیگری آورده شده و دست آخر آمده:
«در تداول فارسی زبانان، به معنی حق آمده است، چون: این آیه در شان او نازل شده است... در تداول فارسی زبانان، قدر و مرتبه و شوکت و عظمت باشد (از برهان قاطع). قدر و مرتبه و شکوه (انجمن آرا) رفع الشان: بلند پایه، بلند مرتبه، والا مقام. عالی شان، بلند پایه و بزرگ.» (14)
فرهنگ لاروس:
«الشان: حالت و کار، امر، «وماتکون فی شان »: در هیچ کار نباشی. مقام منزلت: «هومن ذوی الشان » او صاحب منزلت است. کار بزرگ و دشوار... حاجت، نیاز.» (15)
نتیجه: چند معنی برای «شان » یاد شد، مانند: کار، حالت، حق، رسم و آیین، مقام و منزلت، حاجت ولی روشن است که بحث ما پیرامون شان به معنای کار و مانند آن نیست، بلکه بحث شانهای اعتباری است که واژگانی مانند: مقام، منزلت، رتبه، شکوه و... تا اندازه ای معنی آن را به ذهن نزدیک می کند.
برای بازشناسی بهتر معنی و یافتن محل بحث، با ذکر نمونه هایی و مواردی که شان در زندگی روزمره به کار می رود، سعی خواهیم کرد ماهیت شانی را که مورد بحث است روشن سازیم.
گاهی گفته می شود: در شان پزشک نیست که خود در مطب را باز کند و آن را آب و جارو کند... در شان او نیست با بیمار به نزاع پردازد. در شان روحانی نیست که در خیابانها و کوچه و بازار رها بگردد و عمر بر باد دهد. در شان مجتهد نیست که موضوع حکم را تعیین کند. در شان رئیس قبیله نیست که از بازار سبزی و... بخرد. در شان رئیس اداره نیست که با آبدارچی درگیر شود.
این گونه شانها را به طور معمول، عرف باز می شناسد و گویا ملاک و معیار آن این است که وقت یک دکتر با ارزش تر از این است که به جاروکشی بپردازد و وقت رئیس قبیله نیز همین طور. مجتهد رتبه اش و مقام علمی اش در فقه است و حکم الهی را می فهمد و بیان می کند، ولی در شناسایی و شناساندن موضوع خبره نیست. او می گوید اگر آب برایت زیان دارد وضو نگیر، ولی در شان او و در محدوده کاری او نیست که باز گوید و روشن کند چه وقت آب ضرر دارد. رئیس اداره نیز از نظر شغلی مرحله بسیار بالاتری از آبدارچی دارد و نباید خود را به حد درگیری با وی، پایین بیاورد.
در این گونه جاها، ارزش مندی وقت، نوع تخصص، مرتبه علمی، مرتبه اجتماعی و... و بایستگی استفاده بهینه از فرصتها، توانها و... شان را تعیین می کند و عرف اجازه چنین کارهایی را به این کسان نمی دهد و اگر انجام دهند، آنان را سرزنش می کند.
اما گاهی مساله شکل دیگری به خود می گیرد. پزشک پا را روی پای انداخته، بدون هیچ خستگی و ناراحتی، بی کار نشسته است و می گوید: در شان من نیست که آمپول بزنم، در شان من نیست که در مطب را باز کنم!
و رئیس قبیله، اکنون در حال گذر از بازار است و می تواند نیازهای خود را بدون این که وقتی از او از بین برود، بخرد، ولی می گوید: شان من از این حرفها بالاتر است و... یا شخص تا دیروز در خیابانها پیاده راه می رفت امروز پستی به او دادند یا گنجی پیدا کرد و ثروتمند شد، ناگهان بگوید چون من میلیاردر شده ام در شانم نیست که پیاده راه بروم، اتومبیل چنین و چنان سوار شوم در حالی که نه استفاده بهینه از وقت است و نه ترس از جان و مال.
در این جا، عرف او را سرزنش و بر کار او خرده می گیرد و می گوید: تو مقامی نداشتی و نداری و وقت تو ارزش چندانی ندارد، خطری هم در کمین تو نیست و... بنابراین، وجهی و دلیلی برای کناره گیری از مردم، سوار شدن بر اتومبیل چنین و چنان و... وجود ندارد.
گاهی شخصی خانه کوچکی دارد و در آن زندگی می کند، ولی به جهت مهربان بودن، شناسا بودن ، خویشاوندان زیاد داشتن، هر روز میهمانهای زیادی به خانه اش رفت و آمد می کنند و او حس می کند که در این منزل کوچک، هم خودش و هم میهمانانش ناراحتند، می گوید در شان من است که خانه بزرگ تر داشته باشم، من نیازمند به خانه بزرگی هستم عرف این سخن را می پذیرد.
شخص دیگری که دوست، همسایه و... دارای زندگی و منزل مساوی با اوست; اما میهمان کم تری به خانه او می آید، اگر این شخص بخواهد خانه خود را با خانه ای بزرگ تر عوض کند و بگوید شان من خانه بزرگ تری است، عرف نمی پذیرد، بلکه خرید خانه بزرگ تر را بر چشم وهم چشمی، حسادت و مانند آن حمل می کند.
و همچنین اگر شخص در اثر شغل زیاد، موقعیت اجتماعی، اهمیت وقت و عمر او، ترس از ترور یا ربودن او، لازم باشد در حال و وضع ویژه ای به سر برد، شاید عرف بپذیرد که او شانش این است که از تواناییها و برنامه های ویژه ای برخوردار باشد، ولی برای فرزندان، بستگان و خویشان او چنین شانهایی را قائل نیست، مگر این که خود آنان نیز، حال و وضع ویژه ای داشته باشند.
بنابراین، قضاوت عرف در جاها، حال و وضعها، زمانها و افراد گوناگون، فرق دارد و قاعده مند ساختن این امور کاری بس مشکل است. به طور فشرده و خلاصه می توان گفت: شانهایی که بر خاسته از نیازها باشد، چه نیاز معنوی، چه مادی، چه اجتماعی و سیاسی و... را عرف می پذیرد، ولی آنچه فرد سعی می کند خود را نیازمند آن بداند و با توجیه به خود ببندد چه با نسبت دادن خود به مقام و موقعیتی باشد و چه با نسبت دادن به فرد صاحب جاه و مقام و چه به رخ کشیدن مال و منال باشد، از دید عرف پذیرفته نیست.
خلاصه: با توجه به مثالهای مطرح شده، معنای امروزی شان، افزون بر آن شانهای پذیرفته شده و پذیرفته نشده از نظر عرف، تا حدودی روشن شد و به دست آمد عرف ترکیبی از مقام و منزلت همراه با احتیاج و نیاز را در نظر می گیرد و براساس آن حکم می کند.
اما این که عرف بین مال شخصی و مال عمومی و بیت المال، چقدر فرق می گذارد نیاز به دقت افزون تری است. رساله های عملیه و مساله شان
سید محمد کاظم طباطبایی در عروة الوثقی در مساله 61 از مسائل خمس می نویسد:
«المراد بالمؤونة مضافا الی مایصرف فی تحصیل الربح، مایحتاج الیه، لنفسه وعیاله فی معاشه بحسب الشان اللائق بحاله فی العادة من الماکل والملبس والمسکن... و مایحتاج الیه لتزویج اولاده او ختانهم. و نحو ذلک. مثل مایحتاج الیه فی المرض و فی موت اولاده و عیاله الی غیر ذلک مما یحتاج الیه فی معاشه، ولو زاد علی ما یلیق بحاله مما یعد سفها و سرفا بالنسبة الیه لایحسب منها.»
[ایشان در مسائل گذشته شرح داده اند که خمس پس از هزینه است; یعنی وقتی انسان سودی به دست آورد باید هزینه هایی که در راه به دست آوردن آن سود مصرف شده است، از آن کم شود تا سود خالص روشن شود، آن گاه خمس سود خالص را بدهد. اکنون در این مساله مؤونه ( هزینه) را به معنای وسیع تری می گیرد و می نویسد:] مراد از مؤونه ( هزینه) افزون بر آنچه که در راه تحصیل رنج و سود هزینه می شود، شامل آنچه که سود برنده آن را در زندگی روزمره برای خود و خانواده اش برابر شانی که شایسته اوست، به آنها نیاز دارد، مانند خوراک، پوشاک و مسکن نیز می شود... بلکه مؤونه شامل آنچه که برای ازدواج و دیگر هزینه های فرزندانش و آنچه که به آن در بیماریها، در مرگ زن و فرزند و مانند آن نیاز دارند نیز می شود. ولی اگر از آنچه شایسته شان اوست، بیش تر مصرف کرد به طوری که در عرف نسبت به او این گونه هزینه ها سفهی و اسراف باشد از هزینه به حساب نمی آید.
فقیهان بسیاری بر عروة الوثقی حاشیه زده اند که به دوازده حاشیه از آنان که در دسترس بود مراجعه شد و معلوم شد که بر این مساله حاشیه ای ندارند و معنای آن این است که این مساله از نظر آنان بدون اشکال است.
در جواهر نیز، بر این مساله ادعای عدم خلاف شده است و آقا جمال در حاشیه روضه ادعای نفی ریب کرده است. (16)
در رساله توضیح المسائل فارسی امام خمینی (17) این مسئله عروه به چندین مساله تبدیل شده است که پاره ای از آنها ذکر می شود.
«مساله 1775: آنچه از منابع کسب در بین سال به مصرف خوراک و پوشاک و اثاثیه و خرید منزل و عروسی و جهیزیه دختر و زیارت و مانند اینها می رساند، در صورتی که از شان او زیاد نباشد و زیاده روی هم نکرده باشد، خمس ندارد.
مساله 1776: مالی را که انسان به مصرف نذر و کفاره می رساند، جزء مخارج سالیانه است و نیز مالی را که به کسی می بخشد یا جایزه می دهد در صورتی که از شان او زیاد نباشد از مخارج سالیانه حساب می شود.
مساله 1777: اگر انسان نتواند یک جا جهیزیه دختر را تهیه کند و مجبور باشد که هر سال مقداری از آن را تهیه نماید، یا در شهری باشد که معمولا هر سال مقداری از جهیزیه دختر را تهیه می کنند، به طوری که تهیه نکردن آن عیب است چنانچه در بین سال از منافع آن سال جهیزیه بخرد خمس ندارد.»
آیة الله منتظری در سه مساله گذشته با امام خمینی موافق و دو مساله دیگر به آن افزوده است که عبارتند از:
«مساله 1667: ماشینی را که انسان برای مسافرتهای خود و خانواده اش و یا رفتن به زیارت می خرد، اگر خارج از شان متعارف او نباشد جزء مخارج همان سال به حساب می آید و خمس ندارد....
مساله 1668: تجملات و تشریفات منزل و زندگی و ایاب و ذهاب و میهمانیهای انسان و خانواده او اگر از حد متعارف و شان او بیش تر نباشد خمس ندارد و اگر از حد متعارف و شان او بیش تر باشد، باید خمس زائد بر متعارف را بپردازد و شان افراد به حسب زمانها و شهرها و اوضاع معیشت عمومی مردم متفاوت می باشد.»
در مسائلی که نقل شد سخنی از احتیاج و نیاز به میان نیامده بود، در حالی که عبارت عروة الوثقی درباره احتیاج ونیاز بود و در رساله های آقایان: گلپایگانی و فاضل نیز مساله نیاز مطرح شده، در مثل در مساله تهیه جهیزیه دختر نوشته اند: «و تهیه آن مورد حاجت باشد».
و بالاخره مساله مصرف در حد شان با مساله نیاز، پیوند تنگاتنگ دارند، به گونه ای که شماری با آوردن واژه شان، شاید خود را از آوردن واژه «حاجت و نیاز» بی نیاز دیده اند و شماری برای از بین بردن زمینه هرگونه شبهه، حاجت و نیاز را نیز آورده اند. چون روشن شد که در ذیل عبارت عروة الوثقی همه بر یک نظرند.
اگر چه این احتمال نیز وجود دارد که نیاوردن قید حاجت و نیاز درپاره ای از رساله ها برای فراگیر ساختن شان و گسترده تر ساختن آن از حاجت باشد. ولی با صدر و ذیل مسائلی که بحث از مؤونه است و زیاده روی را از مؤونه نمی دانند و با توجه به قیدی که پس از تهیه جهیزیه آورده اند (به طوری که تهیه نکردن آن عیب است) معلوم می شود که مساله نیاز و حاجت در ذهن همگان بوده است و دست بالا می توان گفت که در ذهن شماری حاجت و نیاز فراتر از حاجت و نیاز مادی است و شامل حاجتهای روحی و آبرویی نیز می شود.
خلاصه: از فتواهای فقها در این جا روشن شد که در مساله شان فرقی بین آنچه فقها از این لفظ می فهمند و آنچه در عرف مردم مطرح است، وجود ندارد و مقام و منزلت همراه با حاجت است که شان را می سازد.
نکته مهم: روایی نگهداشت شان در مالهای شخصی است.
در مسائل نقل شده از عروة الوثقی و رساله های توضیح المسائل بحث درباره مصرفهای شخصی و در زندگی های خصوصی است. در مثل آیا اگر شخصی میهمانی بزرگی از مال خود راه بیندازد و هر شب چند نفر را غذا دهد، از شان او خارج است یا خیر؟ که در صورت اول باید خمس پول صرف شده در میهمانی ها را نیز بپردازد.
یا اگر کسی با پول خود به مسافرتهای گوناگون برود و در هتلهای درجه یک سکنی گزیند و به هر حال پول زیادی مصرف کند آیا برابر شان عمل کرده تا بگوییم پولهای مصرف شده از هزینه های معمولی اوست و خمس ندارد یا از هزینه های معمولی او نیست و چون زیاده روی کرده، افزون بر اصل مال که تلف شده، باید خمس آن را نیز بپردازد بنابراین بحث صاحب عروة الوثقی و فقیهان دیگر، ربطی به مصرف از بیت المال ندارد حرام بودن استفاده از اموال عمومی در مصرفهای شخصی و در راه شان، آن قدر روشن است که تنها به جمله ای از حضرت علی(ع) بسنده می کنیم:
«ادقوا اقلامکم و قاربوا بین سطورکم و احذفوا عنی فضولکم واقصدوا قصد المعانی. وایاکم والاکثار. فان اموال المسلمین لاتحتمل الاضرار.» (18)
قلم هایتان را تیز کنید، سطرها را به هم نزدیک سازید، واژه های زاید را درباره من حذف کنید، تنها معانی را قصد کنید، از زیاده گویی بپرهیزید; زیرا اموال مسلمانان تحمل زیان را ندارد.
بله وقتی بیت المال مسلمانان تحمل زیان ناشی از نوشتن لقبهای امیرمؤمنان، به عنوان خلیفه مسلمانان را ندارد و وقتی سطرهای نوشته درمورد مسائل جاری مملکت، باید کنار هم و با قلم ریز نوشته شود; زیرا که اموال مسلمانان این ضرر را نمی تواند تحمل کند، تکلیف پلاکاردهای بلند برای تبلیغ افراد یا معرفی آنان یا خوش آمدگوییها و... روشن است. وقتی نتوان بیت المال را برای تبلیغ مسؤولان و رهبرانی همچون حضرت علی(ع) که کشور به وجودشان نیازمند است، هزینه کرد و بزرگداشت شان آنان از بیت المال مسلمانان اشکال داشته باشد، بزرگداشت کسان دیگر و نگهداشت شان و منزلت افراد با مال مسلمانان به طریق اولی جایز نیست. شان در استطاعت حج
«مساله 4: المراد بالزاد هنا، الماکول والمشروب و سائر ما یحتاج الیه المسافر، من الاوعیة التی یتوقف علیها حمل المحتاج الیه و جمیع ضروریات ذلک السفر، بحسب حاله قوة و ضعفا وزمانه حرا و بردا و شانه شرفا وضعة والمراد بالراحلة: مطلق مایرکب، ولو مثل سفینة فی طریق البحر. واللازم وجود ما یناسب حاله بحسب القوة والضعف. بل الظاهر اعتباره من حیث الضعة والشرف، کما و کیفا. فاذا کان من شانه رکوب المحمل او الکنیسة، بحیث یعد ما دونهما نقصا علیه، یشترط فی الوجوب القدرة علیه و لایکفی مادونه وان کانت الآیة والاخبار مطلقة و ذلک لحکومة قاعدة نفی العسر والحرج علی الاطلاقات. نعم اذا لم یکن بحد الحرج وجب معه الحج. و علیه یحمل ما فی بعض الاخبار، من وجوبه ولو علی حمار اجدع مقطوع الذنب.»
مراد از توشه در این جا: [ توشه و راحله شرط استطاعت برای حج است] خوراکی، آشامیدنی و دیگر چیزهایی است که مسافر به آنها احتیاج دارد، حتی ظرفهایی که جابه جایی اثاثیه های مورد نیاز به آنها بستگی دارد و همه ضروریات آن سفر، برابر حال او از نظر قوت و ضعف [ اگر او توانا و سالم است یک نوع غذا نیاز دارد. و اگر بیمار و سست بنیه است نیاز به غذا و وسایل رفاهی بیش تری دارد] و برابر زمان سفر، از نظر گرمی و سردی، برابر شان او از نظر شرافت و پستی [که اگر شریف است زاد و توش خوب، غذای خوب و... و اگر از طبقه پایین است، غذای معمولی و...] و مراد از «راحله مطلق مرکب است و لو این که آن مرکب کرایه ای باشد، مانند کشتی که در راه دریایی بر آن سوار می شوند و لازم است مرکبی موجود باشد که مناسب حال او باشد، از نظر قوت و ضعف [اگر تواناست و سالم مرکب معمولی برای وی خوب است ولی اگر بیمار است، نیاز به مرکب رام دارد با ابزار و وسائل مورد نیاز برای رفاه حال وی.] بلکه ظاهر این است که در استطاعت شخص، جایگاه اجتماعی او، از نظر پستی و شرافت نیز در چگونگی وسیله سواری او، نقش دارد، هم از نظر چندی و شمار و هم از نظر چونی و چگونگی. بنابراین اگر از شان اوست که بر مرکب محمل دار یا کجاوه دار سوار شود، به گونه ای که اگر سوار بر مرکب پایین تر شود، برای وی عیب به شمار می آید. در واجب بودن حج، شرط است که قدرت بر آن گونه مرکب داشته باشد و به کم تر از آن بسنده نمی کند. در این جا اگر چه آیه و روایات مطلق است، ولی این نظر و فتوا با در نگریستن به این نکته است که قاعده نفی حرج و عسر، بر اطلاقات حاکم است.
بله اگر از طبقه پایین اجتماع باشد، وسیله سواری یا توشه به گونه ای نباشد که حرج لازم بیاید، با داشتن آن زاد و راحله حج بر او واجب می شود و اخباری که بر واجب بودن حج [گرچه با سوار شدن و استفاده کردن از الاغ گوش، بینی و دم بریده] دلالت دارند، بر همین صورتی که حرجی نباشد حمل می شوند.
پس از بیان نظر صاحب عروة الوثقی، مناسب است که به شرحهای استدلالی که بر این کتاب نگاشته شده است نیز، نظری افکنده شود، تا اگر آنان برای حق بودن شان، سخنی دارند بررسی شود.
در معتمد عروة الوثقی آمده:
«اصحاب ما در این که مکلف از طبقه شریف بالای اجتماع باشد و یا از طبقه پایین بودن مکلف در نوع مرکب او در سفر حج نقشی دارد یا خیر، به دو گروه تقسیم شده اند: گروهی بر این باورند جایگاه اجتماعی مکلف در راحله او دخیل است و دیگران بر این باورند که چنین نیست.
گروه نخست، به قانون نبود دشواری (حرج) تمسک کرده و گفته اند: اگر چه دلیلها از این جهت اطلاق دارند ، ولی قاعده نبود تنگنا و دشواری، بر اطلاقها حکومت دارند. ولی در این جا اشکالی وجود دارد: قاعده نبود تنگنا و دشواری ، تنها می تواند واجب بودن حج را از عهده مکلف بردارد، ولی مشروع بودن آن بر سر جای خود موجود است. بنابراین، اگر کسی تنگناها و دشواریها را تحمل کرد [و بر خلاف شان خود مرکب سوار شد] حج وی صحیح است.» (19)
از فراز بالا روشن می شود که: نویسنده اصل وجود شان و واجب بودن نگهداشت آن و دخالت آن را در واجب بودن حجة الاسلام قبول دارد. به همین جهت تنها به این بحث می پردازد که اگر شؤون را نگه نداشت و خود را به حرج انداخت، عبادت وی مشروع است یا خیر؟ و مجزی است یا خیر؟
بررسی:
پرسش اصلی ما از فقیهان این است که: واجب بودن نگهداشت، شان از کجا آمده تا ناسازگاری آن، به دشواری و تنگنای بیانجامد و قاعده نفی حرج بر آیه و اطلاقها حاکم باشد؟
وقتی پیامبر اکرم(ص) (که علاوه بر نبوت، از قریش و از شاخه هاشم، مهم ترین و با شخصیت ترین افراد حجاز [نام «هاشم » به این جهت بر جد وی اطلاق شد که او در هنگام مراسم حج گوشت، قربانی می کرد، غذا آماده می ساخت و با دست خود نانهای خشک را که از پیش تهیه دیده بود، در ظرفهای آب گوشت خورد می کرد و به حاجیان می داد و آن قدر این کار، بزرگ و مهم بود که کم کم نام اصلی او، عمرو، فراموش شد و «هاشم »; یعنی «خورد کننده » نام او گردید. (20)
جدش عبدالمطلب بود که پس از سالیان درازی که دو باره زمزم را حفر بئر کرد و در فراهم ساختن آب برای حج گزاران کوشید، به گونه ای که کم کم پناهگاه مردم شد و جمله «یا من حفر زمزماه » در منادای مندوب ورد زبانها شد و... که حضرت ابوطالب هنگام خواستگاری حضرت خدیجه برای پیامبر اکرم(ص) به گوشه ای از برتریها و شایستگیهای بی شمار نیاکان پیامبر اکرم(ص) اشاره می کند)] بر مرکب برهنه سوار می شود و پشت سر خود نیز یک نفر سوار می کند، بر روی زمین می نشیند و وقتی تربیت شده مکتب وی، حضرت علی(ع) که خود، هم نسب با پیامبر اکرم(ص) است، غذای معمول و پایین تر از معمول می خورد و لباسش را همسان لباس غلامش قرار می دهد و سنت شکنی می کند و حاضر نمی شود بر رسم و مرام جاهلیت و یا حتی بر رسم و مرام خلفای پیشین خود، که خلفای اسلامی بودند، حرکت کند، همه و همه، حکایت از این دارد که برای آنان شان مطرح نبوده است و بلکه می توان از آیات قرآن به دست آورد که شانهای نشات گرفته از امور اعتباری، نه تنها منشا دینی و شرعی ندارند، بلکه پیوسته مورد هجوم انبیا بوده و از رسالتهای انبیا مبارزه با اشراف و حمایت از مستضعفانی بوده که اشراف، آنان را «اراذلنا بادی الرای » قلمداد می کرده اند. نگاه به کلمه «ملا» یعنی اشراف و برخورد انبیاء با آنان از یک سوی; و از دیگر سوی، دستور به همنشینی با برخاستگان از طبقه فرودین جامعه نشان می دهد که قرآن خواهان پایان یافتن شان و شان به خودگرفتنها بوده است. در این جا، آیاتی چند یادآور می شود که بسیار راهگشاند:
1. «واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة والعشی یریدون وجهه ولاتعد عنهم عیناک ترید زینة الحیاة الدنیا ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه و کان امره فرطا.» (21)
و با کسانی که پروردگارشان را صبح و شام می خوانند و خشنودی او را می خواهند، شکیبایی پیشه کن و دو دیده ات را از آنان بر مگیر که زیور زندگی دنیا را بخواهی و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروی کرده و کارش بر زیاده روی است، پیروی مکن.
2. «عبس و تولی. ان جاءه الاعمی. و ما یدریک لعله یزکی. او یذکر فتنفعه الذکری. اما من استغنی فانت له تصدی. وما علیک الا یزکی.» (22)
چهره در هم کشید و روی گردانید. که مرد نابینا پیش او آمد. و تو چه دانی شاید او به پاکی گراید یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد. اما آن کس که خود را بی نیاز می پندارد، تو، به او می پردازی. با آن که اگر پاک نگردد بر تو مسؤولیتی نیست؟
3. «کذبت قوم نوح المرسلین... قالوا انؤمن لک واتبعک الارذلون. قال... وما انا بطارد المؤمنین.» (23)
قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند... گفتند آیا به تو ایمان بیاوریم و حال آن که فرومایگان از تو پیروی کرده اند؟ نوح گفت. .. و من مؤمنان را از خود نمی رانم.
4. «فقال الملا الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرای و ما نری لکم علینا من فضل.» (24)
سپس سران قوم او [قوم نوح] که کافر بودند گفتند: ما تو را جز بشری مانند خود نمی بینیم و جز فرومایگان ما، آن همه نسنجیده، نمی بینیم کسی از تو بیرون کرده باشد. و شما را بر ما برتری نیست.
-ان سخن این اس’ که: اگ کسانی باید ش اف’ به خود بگی ند و با شیفان نشس’ و بخاس’ داش’ه باشند، انبیاء سزاوا ’ ین گ وه بودند; زی ا افزون ب سال’ و پایگاه والا و بلند معنوی، دلیل ش عی نیز ب ای کا خود داش’ند و می’وانس’ند بگویند: ’ا وق’ی که با ف ومایگان نشس’ و بخاس’ دا یم و با بینوایان، نابینایان و... دمسازیم، بز گان نزد ما نمی آیند و نمی’وانیم دین خدا ا به گس’ انیم و از آن ’بلیغ کنیم. د حالی که خداوند از آنان می خواهد که به ه قیم’ی که شده با فقی ان و بی شانهای ا-’ماع شس’ و بخاس’ داش’ه باشند و ب ای هدای’ ث و’مندان و اش اف، بی اح’ امی یا کم’و-هی به ف ودس’ان و بینوایان، به هیچ وی و ح’ی ب ای لحظه ای وانیس’.
د شان نزول آیه های سو ه عبس آمده اس’: پیامب اک م(ص) با ع’ب"بن بیعه، ابو-هل و عباس عموی خود و ابی و امی"، سخن می گف’ و آنان ا به اسلام دعو’ می ک د. عبدالله بن ام مک’وم. که نابینا بود و [شاید] نمی دانس’ که پیامب (ص) با دیگ ان -لسه دا د، به طو مک می گف’:ای سول خدا ب ای من ق آن بخوان. از آنچه خدا به ’و یاد داده به من یاد بده. پیامب اک م د پیش خود گف’: بز گان ق یش می گویند: پی وان او کو ان و ب دگان هس’ند، از این وی، از ابن ام مک’وم وی گ دانید و به سخن گف’ن با بز گان ق یش پ داخ’ که د این هنگام، آیا’ «عبس و ’ولی » نازل شد. (25)
د بحثی که اکنون د نظ اس’ این مهم نیس’ که پیامب اک م(ص) از آن نابینا وی گ دانیده باشد، یا شخص دیگ ی، آنچه مهم اس’ این که ظاه ق آن نشان می دهد که خداوند نه ’نها ’قسیم -امعه ا به گ وه های شیف و غیشیف ب نمی’ابد و نمی پذی د، بلکه ح’ی چند لحظه یا چند وزی با شیفان نشس’ن و زی شیفان به خود گ ف’ن ا نیز ب ای هدای’ آنان، ب نمی’ابد. و این از -ه’ حق الناس نیس’، ’ا کسی بگوید خداوند می خواس’ه که این نابینا نا اح’ نشود; زی ا وی ’ ش ک دن و چه ه د هم کشیدن ا از چه ه می’وان فهمید و نابینا چنین قد ’ی ندا د. به ه حال ق آن زی ش اف’ به خود گ ف’ن ا نمی پسندد ح’ی موسی و ها ون که ب ای دعو’ شخصی چون ف عون، صاحب کاخهای م-لل و دس’گاه ف عونی، به سوی او ف س’اده شدند، با -امه ای باف’ه شده از موی بز و لباسی چوپانی ب او وا د شدند، به گونه ای که او ب ’ ی خود ا ب آنان وشن دید و گف’:
«ام انا خی ام هذا الذی هو مهین ولایکاد یبین. فلولا القی علیه اسو " من ذهب.» (26)
آیا [نه این اس’ که] من از این کسی که خود بی مقدا اس’ و نمی’واند د س’ بیان کند، به’ م؟ پس چ ا ب او دس’بندهای ز ین آویخ’ه نشده اس’؟
حض ’ علی(ع) د خطبه قاصعه می ف ماید:
«ولقد دخل موسی بن عم ان و معه اخاه ها ون علیهماالسلام علی ف عون. و علیهما مدا ع الصوف وبایدیهما العصی. فش طا له ان اسلم بقاء ملکه و دوام عزه، فقال: الا ’ع-بون من هذین یش طان لی دوام العز و بقاء الملک. و هما بما ’ ون من حال الفق و الذل فهلا القی علیهما اساو من ذهب.» (27)
موسی بن عم ان با ب اد ش ها ون، ب ف عون وا د شدند، د حالی که -به های پشمینه ب ’ن و د دس’ عصای چوپانی داش’ند. سپس ش ط ک دند: اگ اسلام بیاو د پادشاهی او باقی بماند و عز’ش ادامه یابد. ف عون به قوم خود گف’: آیا از این دو شگف’ زده نمی شوید که ماندگا ی پادشاهی و دوام عز’ م ا مش وط می سازند و اینان، فق و ذل’شان چنین اس’ که می بینید; چ ا ب آنان دس’بندهای طلا آویخ’ه نشده اس’.
به ه حال، آیا’ و وایا’ د این قسم’، بسیا اس’. و وق’ی اسلام اساس شان ا، گ چه ب ای زمانی کو’اه و گذ ا و گ چه ب ای هدفی بز گ مانند ’بلیغ و ساندن دین به گوش ف عون یا ف عونهای مکه، نپذی د، بی گمان، ف ق گذا ی بین ’وش و احله شخص -اه مند و دا ا و شخص ف ودس’ و بینوا ا نمی پذی د.
بناب این، به نظ می سد که مساله ع وه باید ’غیی کند و بیان شود که زاد و احله ای که ش ط وا-ب بودن ح- اس’، ب اساس نیازها، گ می و س دی هوا، ’وانایی و سس’ی بنیه مساف و مانند آن ’عیین می شود و شان هیچ گونه دخال’ی ندا د.
نک’ه 1: شانی که د مساله ع و"الوثقی مو د بح" واقع شد و بنظ ما م دود اس’، شان از حی" -اه مندی و دا ایی و ف ودس’ی و بینوایی بود، ولی همان طو که پیش از این مط ح شد، ع ف ’ کیبی از مقام و منزل’. هم اه با نیاز و اح’یا-، ا به عنوان شان می پذی د و اگ اح’یا- و نیاز هم اه آن نباشد، از دید ع فی نیز محکوم اس’ و عنوان ’کب ا به خود می گی د. حال چه شده که سید یزدی این مساله ا به طو مطلق د ع وه مط ح ساخ’ه و چه شده که فقهای عص ما ب آن ’علیقه ای ننوش’ه اند، معلوم نیس’؟ به ه حال دلیل ش عی، ب خلاف آن اس’ و دلیل ع فی نیز با آن ب اب نیس’.
نک’ه 2: گییم که نگهداش’ شان -ایز، مس’حب یا وا-ب باشد. منبع ’امین این حکم، اموال خود شخص اس’ و حا-ی دا ای ش اف’ با پول خود، م کب مناسب با شان خود ا ’هیه می کند و هیچ گونه دلیلی ب -ایز بودن اس’فاده از بی’المال ب ای نگهداش’ شان اشخاص د دس’ نیس’. پیشینه شان د فقه شیعه
با ’و-ه به بحثهای پیشین وشن شد که شان به معنای -اه مندی، -ایگاه والای ا-’ماعی ص ف و اع’با های بخاس’ه از آن م دود اس’ و از هدفهای پیامب ان، مبا زه با این گونه شؤون بوده اس’ و ح’ی معلوم شد که ع ف ام وزی نیز این گونه شان ا د می کند، مگ این که نیازی نیز هم اه آن مط ح باشد. اکنون این بح" پیش می آید که چ ا فقها به شان این قد بها داده اند، به گونه ای که عای’ آن ا ش ط اس’طاع’ دانس’ه اند و بیان ک ده اند که اگ شخصی ح- گزا د و شان خویش ا نگه نداش’ از ح-"الاسلام کفای’ نمی کند!
آقای حکیم د مس’مسک الع و" ذیل عبا ’ ع و"الوثقی:
«بل الظاه اع’با ه من حی" الضع" والش ف کما و کیفا»می نویسد:
«کما یظه من الش ایع حی" قال... و نحوه فی القواعد. لکن فی کشف اللثام... و فی المدا ک.» (28)
وی با این بیان، دلیل و پیشینه ’ا یخی این بح" ا نشان می دهد و کلام موافقان و مخالفان ا نقل می کند و معلوم می شود که نخس’ین کلام د این باب از محقق صاحب ش ایع صاد شده و سپس دیگ انی با آن موافق’ و یا مخالف’ ک ده اند، ’ا مساله به زمان ما سیده که همه با ف’وای محقق موافق گش’ه اند.
بناب این، مساله نه ’نها ا-ماعی نیس’، بلکه از مسائل مس’حدثه ای اس’ که پیشینه ’ا یخی آن به قبل از زمان محقق و علامه نمی سد. اما کلام آن بز گان چیس’؟ باید دوبا ه مو د بح" ق ا دهیم; زی ا به نظ می سد این چند فقیهی که مس’مسک الع وه ذک ک ده اس’ نیز، عبا ’های چندان وشنی د شان نداش’ه باشند.
محقق حلی صاحب ش ایع الاسلام (م:676ه.ق.) می نویسد:
«والم اد بالزاد قد الکفای" من القو’ والمش وب، ذهابا وایابا، و بال احل" احل" مثله.» (29)
م اد از ’وشه آن مقدا از خو دنی و نوشیدنی اس’ که ب ای ف’ و ب گش’ او کافی باشد و م اد از « احل"» وسیله سوا ی مثل اوس’.
علامه حلی (م: 726ه.ق.) که پن-اه سال پس از محقق از دنیا ف’ه د قواعد نیز، همانند عبا ’ محقق ا آو ده اس’: «ویش’ ط احل" مثله.» (30)
اما آیا واقعا م اد محقق و علامه بیان مساله شان بوده اس’، یا این که می خواس’ه اند بگویند: بین کشو ها و شه ها ف ق اس’. د مثل آنان که از اه شام به مکه می ف’ه اند، نیاز به م کبی داش’ه اند که شاید ب ای م دم ای ان یا م دم حبشه مفید نبوده اس’ و دو ی و نزدیکی اه، طبیع’ م دم از حی" ’وان ’حمل دشوا یها، و-ود د یا د مسی ، نبودن د یا و... نقش دا د. بناب این ممکن اس’ م اد از «مثله » مثل بودن شانی نباشد، بلکه مثل بودن د ’وانایی و سس’ی بنیه و نیاز به م کب و بی نیازی از آن و... باشد. همان گونه که شهید د د وس و سید محمد عاملی د مدا ک الاحکام نیز «مثله » ا همین گونه معنی ک ده اند که عبا ’های آنها خواهد آمد.
علامه د ’ذک ه عبا ’های گوناگونی دا د که صاحب مدا ک از آنها ظهو د شانی’ و صاحب -واه ’ص یح به آن ا فهمیده اند:
«و یع’ب احل" مثله. فان کان یس’مسک علی ال احل" من غی محمل ولایلحقه ض و لامشق" شدید"، فلایع’ب فی حقه الا و-دان ال احل" لحصول الاس’طاع" معها، وان کان لایس’مسک علی ال احل" بدون المحمل او ی-د مشق" عظیم"، اع’ب مع و-ود ال احل" و-ود المحمل، ولوکان ی-د مشق" عظیم" فی کوب المحمل، اع’ب فی حقه الکنیس".» (31)
وسیله سوا ی اف اد مثل این شخص، د اس’طاع’ او اع’با و نقش دا د. اگ او به گونه ای اس’ که ب م کب بدون ک-اوه و هود- می’واند سوا شود و ض ی به او نمی سد و نا اح’ی و ن- شدیدی ب ای او پیش نمی آید، د اس’طاع’ او، ’نها احل" کافی اس’. و اگ ب م کب بدون ک-اوه نمی’واند سوا شود [د مثل می اف’د] یا ن- و نا اح’ی بسیا بز گی ا باید ’اب بیاو د، د اس’طاع’ مع’ب اس’ که افزون ب م کب، ک-اوه نیز داش’ه باشد و اگ د سوا شدن ب ک-اوه نیز، نا اح’ی و ن- بز گی ا باید ’اب بیاو د، د حق او مع’ب اس’ که ک-اوه م-هز و دا ای سایبان داش’ه باشد.
وشن اس’ که این عبا ’، پیوندی با مساله شان ندا د، بلکه ’وان سوا شدن و ن- و نا اح’ی بز گ ا د نظ دا د. و دو اس’ که نظ صاحب -واه و صاحب مدا ک، به این عبا ’ باشد.
2. د آخ مساله 39 پس از این که و-وب ’وشه ف’ و ب گش’ ا ش ط اس’طاع’ دانس’ه و دیدگاههای اهل سن’ ا نیز نقل ک ده که شما ی از آنان گف’ه اند: اگ د آن شه زن و ف زند ندا ند، نفقه ب گش’ن ش ط وا-ب بودن ح- نیس’ و آن ا د ک ده و نوش’ه: انسانها وطن خود ا می خواهند و -ویاند، اگ چه د آن -ا زن، ف زند و مالی نداش’ه باشند.
سپس افزوده اس’:
«اذا ع ف’ هذا فالمش’ ط فی ال احل" و الزاد، احل" مثله وزاد مثله، ل’فاو’ الاشخاص فی خشون" العیش ونعوم’ه، فیع’ب فی حق ال فیع زیاد" علی مایح’ا- الیه غی ه مما یناسبه.» (32)
با شناخ’ آنچه یادآو ی شد، معلوم شد ش ط د احله و ’وشه، احله مثل او و ’وشه مثل اوس’; زی ا اشخاص از نظ سخ’ی زندگی و آسایش گوناگونند بناب این، د حق -اه مند و دا ا افزون ب آنچه که غی او نیاز دا د، آنچه مناسب اوس’ نیز، اع’با دا د.
ب سی:
کسانی که ظهو با ص اح’ شان ا به ’ذک ه علامه نسب’ داده اند، به همین عبا ’ نظ داش’ه اند. بویژه اگ کسی «ال » د «ال فیع » ا موصول بداند; یعنی «آن انسانی که فیع اس’ آن گاه ظهو قابل انکا نیس’. ولی به نظ می سد که این عبا ’، نه ’نها ص اح’ ندا د، بلکه ظهو نیز ندا د; زی ا با ملاحظه اول مساله که بح" پی امون ’وشه بود که آیا ’وشه ب گش’ن نیز د اس’طاع’ ش ط اس’ یا خی ؟ به نظ می سد که همان گونه مثل بودن ا د نظ دا د، بویژه با ’و-ه به -مله: «اذا ع ف’ هذا» که مطالب پسین ا ب شناخ’ مطالب پیشین، م’ ’ب ک ده اس’. بناب این، م اد این اس’ که چه آن شخص د آن شه زن، ف زند، مسکن و... داش’ه باشد، چه نداش’ه باشد د اس’طاع’، ش ط این اس’ که ’وانایی ب گش’ به شه خود ا داش’ه باشد و م کب او نیز م کبی باشد که ب’واند با آن به دیا خود ب گ دد.
به ه حال، باید نگاه کند اف ادی که مانند او هس’ند، از نظ ساخ’مان بدنی، خو اک و مانند آن، چه وق’ مس’طیع هس’ند، این نیز مانند آنان اس’. حال چ ا مثل بودن مع’ب اس’؟ زی ا اف اد د ه شه نیز، با یکدیگ ف ق می کنند، شما ی پیوس’ه د ناز و نعم’ بوده اند و همیشه غذای خوب می خو ده اند شما ی به گونه ای دیگ . اکنون او ’وشه اه ا نیز باید همانند ’وشه وطن محاسبه کند و با ’و-ه به وضع ف دی و ا-’ماعی خود، نوع خو اک و هزینه ح- خود ا ا زیابی کند.
د با ه م کب نیز همین طو . یکی همیشه ب م کب بدون ک-اوه سوا شده و به آن عاد’ ک ده اس’، دیگ ی ’ا حال م کب بدون ک-اوه سوا نشده اس’. این دو د ش ط اس’طاع’ یکسان نیس’ند. آن که د ناز و نعم’ بوده، ش ط اس’طاع’ او، احله و ’وشه ب ’ و زیاد’ ی اس’، نه این که ه که دا ای شان و مقام بالا’ ی اس’ زاد و احله افزون ا نیاز دا د. بین دو مساله ف ق زیادی اس’.
خلاصه: از عبا ’ علامه د ’ذک ه نیز چیزی افزون ب ش ایع الاسلام و قواعد الاحکام، که عبا ’هایی دو پهلو بودند، به دس’ نیامد. و نه ’نها ص اح’ ب ای ما وشن نشد که ظهو نیز قابل مناقشه بود.
شهید اول (786ه.ق.) د ک’اب د وس می نویسد:
«والمع’ب فی ال احل" ما یناسبه، ولو محملا اذا ع-ز عن الق’ب، ولایکفی علو منصبه فی اع’با المحمل او الکنیس". فان النبی(ص) والائم" علیهم السلام ح-وا علی الزوامل.» (33)
[د اس’طاع’ ش عی ب ای ح-] مع’ب اس’ که ح-گزا ، وسیله سوا ی مناسب با خود داش’ه باشد. اگ چه اس’فاده از ک-اوه باشد، هنگامی که او از اس’فاده و به کا ب دن سوا ی با پالان [و بدون ک-اوه] نا’وان باشد. ولی -اه مندی و مقام د این که ک-اوه و ک-اوه با سایبان [د اس’طاع’ وی] مع’ب باشد، ناکافی اس’; زی ا پیامب اک م(ص) و ائمه(ع) ب زوامل (34) ح- ان-ام داده اند.
’وضیح: وسایل سوا ی آن زمانها، به طو معمول حیوانا’ی مانند ش’ بوده و گاهی، ’نها ب آن -هازی، مانند پالان می گذاش’ند، گاهی افزون ب پالان ’خ’ی وان ب ای اح’ی مساف وی آن می گذاش’ند که به آنها ک-اوه گف’ه می شد و گاهی به پی امون ک-اوه چوبهایی نصب می ک دند و پوششی ب ای -لوگی ی از گ ما و س ما و اح’ی ب ای م یض و مانند آن د س’ می ک دند که به آن کنیسه می گف’ه اند. به ه حال، د این سه صو ’، ه مساف یک م کب داش’ه اس’، ولی گاهی وسیله ای د س’ می ک دند که د ه پهلوی ش’ یک نف سوا شود و بناب این، دو نف یک م کب داش’ه اند که این «زامله » نام داش’ه اس’ حال نظ شهید اول این اس’ که اگ شخصی نا’وان بود و به خاط نا’وانی، نیاز داش’ که سوا ی او م-هز به بخی امو باشد، اشکالی ندا د و آنها ش ط اس’طاع’ اس’. ولی کسی که نا’وان نیس’، ’نها به عذ این که -اه مند اس’ و وکیل و وزی ، بخواهد ب ای خود شان و مقامی قائل شود و د حالی که ’وان سوا شدن ب م کب معمولی ا دا د، بخواهد ب م کبی م-هز’ سوا شود و آن ا ش ط اس’طاع’ بداند، کافی نیس’.
بناب این، شهید به گونه وشن، مساله شان و دخال’ آن ا د اس’طاع’ د ک ده اس’.
سید محمد عاملی، مع وف به صاحب مدا ک (م: 1009ه.ق.) د ک’اب مدا ک الاحکام که ش ح ش ایع الاسلام محقق حلی اس’، پس از بیان کلام محقق: «وبال احل" احل" مثله » نوش’ه:
«یمکن ان یید المماثل" فی القو" والضعف و به قطع الشهید فی الد وس حی" قال: والمع’ب ... ویمکن ان یید المماثل" فی ال فع" والضع" وهو ظاه اخ’یا العلام" فی ال’ذک ". والاصح الاول، لقوله(ع) فیمن ع ض علیه الح- فاس’حیا: هو ممن یس’طیع، لم یس’حیی ولو علی حما ا-ذع اب’ .» (35)
ممکن اس’ محقق مثل، هم بودن ا د ’وان و ضعف، ا اده ک دن باشد که شهید د د وس، به همین قطع پیدا ک ده و گف’ه اس’: وممکن اس’ مثل هم بودن د -اه مندی و ف ودس’ی ا قصد ک ده باشد که ظاه سخن علامه د ’ذک ه می ساند که همین ا اخ’یا ک ده اس’. و د س’’ همان اح’مال اول اس’; زی ا امام(ع) د با ه کسی که ح- ب او ع ضه شد و او خ-ال’ کشید که قبول کند، ف مود: او از کسانی اس’ که مس’طیع اس’، چ ا خ-ال’ کشید؟ و گ چه به الاغ گوش، بینی و دم بیده باشد.
ب سی:
1. وشن نیس’ ایشان از کدام کلام علامه د ’ذک ه چنین مطلبی فهمیده; زی ا دو عبا ’ که اح’مال داش’ چنین مطلبی ا ب’وان از آن فهمید، پیش از این نقل شد و به گمان قوی، نظ صاحب مدا ک نیز ب همان عبا ’ها بوده اس’، اگ چه ما د ظهو آن عبا ’ها شک دا یم و آن عبا ’ها ا دا ای اح’مالهای ب اب می دانیم.
2. صاحب مدا ک اح’مال نخس’ ا د س’’ می داند و مفهوم آن این اس’ که اح’مال دوم نیز، د س’ باشد. بناب این، د ب اب شهید اول که اع’با نگهداش’ شان ا د اس’طاع’، به طو کامل د می کند. ایشان ضمن ’ایید سخن شهید و د س’’ دانس’ن آن، اح’مال دیگ ا نیز صحیح می داند. بناب این، می’وا ن گف’: اگ چه صاحب مدا ک د صدد نفی اع’با شان بوده اس’، ولی ناخواس’ه، مساله شان و دخال’ آن د اس’طاع’ ا با وشنی بیش’ از محقق و علامه بیان ک ده اس’.
3. د نظ صاحب مدا ک، شهید و دیگ علمای پیشین، زیان، دشوا ی و نا’وانی سبب می شود که امو زیاد’ ی د اس’طاع’ ح- ش ط باشد. بناب این، نمی’وان گف’: آنان به قاعده نفی ض یا نفی ح -، ’و-هی نداش’ه اند، بلکه با ’و-ه به آن قاعده، می خواس’ه اند بگویند: شان د این امو مع’ب نیس’. به این عبا ’ مدا ک که د ادامه عبا ’ گذش’ه آمده ’و-ه کنید:
«وعلی هذا فمن کان یس’مسک علی ال احل" من غی محمل ولا یلحقه من ذلک ض ولامشق" لم یع’ب فی حقه الا و-دان ال احل"، وان لحقه من ذلک مشق" اع’ب فی حقه و-ود المحمل، ولو و-د مشق" عظیم" فی کوب المحمل اع’ب فی حقه الکنیسه...» (36)
و بناب این کسی که می’واند ب احله بدون ک-اوه سوا شود و از این باب’ به او زیانی و ن-ی نمی سد، د حق او بیش از یاف’ن احله مع’ب نیس’ و اگ زیان به او می سد، و-ود ک-اوه نیز، د حق وی مع’ب اس’ و اگ د سوا شدن ک-اوه زیان و ن-بز گی احساس می کند، د حق وی، کنیسه مع’ب اس’.
فاضل هندی (م: 1137ه.ق.) د کشف اللثام که ش ح قواعد علامه حلی اس’، عبا ’ خود ا با عبا ’ علامه د هم آمیخ’ه و نوش’ه اس’:
«(ویش’ ط احل") یف’ق الیها (مثله) قو" و ضعفا لاش فا وضع" لعموم الآی" والاخبا ... والعبا " ’وهم اش’ اط احل" مثله ش فا وضع".» (37)
وش ط اس’ م کبی که انسانهای مثل او از نظ ’وان و ضعف، نه از نظ ش اف’ و غیش اف’، به آن اح’یا- دا ند، داش’ه باشد به دلیل عام بودن آیه و اخبا [ب ه دو صو ’] و عبا ’ م’ن به وهم می اندازد که احله انسانهای نظی او از نظ ش اف’ و ف ودس’ی ش ط اس’؟
صاحب -واه (م: 1266ه.ق.) د -واه الکلام پس از اشا ه به عبا ’های مدا ک، د وس و کشف اللثام می نویسد:
«الا ان الانصاف عدم خلوه عن الاشکال مع النقص فی حقه، اذ فیه من العس والح - مالایخفی وح-’هم علیهم السلام لعله کان فی زمان لانقص فیه فی کوب مثل ذلک.» (38)
انصاف این اس’: اگ کاس’ی د حق مکلف به شما آید، گف’ه های فقیهانی نظی شهید د د وس خالی از اشکال نیس’، زی ا ’نگنا و ن-ی بسیا پیش می آید که ب هیچ کس پوشیده نیس’ و این که ائمه اطها (ع) آن گونه ح- می ک ده اند، شاید د زمانی بوده که آن گونه م کبها ب ای آنان نقصی به هم اه نداش’ه اس’.
از آیا’ و وایا’ی که از اول نوش’ا ’اکنون نقل شد، به خوبی وشن می شود که پیامب اک م(ص) و به طو کلی دین آمد ’ا آداب و سوم باطل ا از بین بب د و یکی از همان آداب شوم و باطل، اع’با قائل شدن ب ای شانهای اع’با ی بود. هب ان الهی به شد’ با این اع’با ها مبا زه ک ده اند، حال چگونه اس’ که صاحب -واه با یک کلمه «الانصاف » و «لعله » همه آن امو ا زی سؤال ب ده و با قاعده نفی ح - که -ای آن د این -ا نیس’، به س اغ ’مامی دلیلها ف’ه و آنها ا از کا انداخ’ه اس’!
شاید ایشان ’و-ه نداش’ه که پذی ش مساله شان د یک بخش و مساله ای از فقه، به زودی به ’مامی زوایای زندگی اف اد کشیده می شود و از زندگی شخصی گذش’ه و وا د ا-’ماع می شود و ح’ی د ادا ا’ نظام اسلامی نیز صندلی ئیس و کا مندان و اس’کان چایی خو ی آنان نیز از هم -دا می شود و ’مام سن’های ساده زیس’ی پیامب اک م(ص) و ائمه معصومان(ع) به کلی ف اموش می شود و به اسم شان، دینی غی آنچه او آو ده بود ا ائه می شود.
کم کم بح" شان و اع’با به -ایی سیده اس’ که ساده زیس’ن و نگه نداش’ن شؤون اع’با ی ا، شما ی از فقیهان، خوا ک دن نفس دانس’ه اند و ساح’ ائمه ا از این کاس’ی به دو .
آقای حکیم پس از نقل سخن صاحب -واه و اشا ه به سخنان دیگ فقیهان، نوش’ه اس’:
«لایظن امکان الال’زام بانهم(ع) کانوا یوقعون انفسهم فی المهان" ال’ی ’کون ح -ی". کما انه لم یعلم وقوع ذلک منهم فی ح-الاسلام علی نحو لم یکونوا مس’طیعین الا بذلک. اما ما فی صحیح ابی بصی فقد ع ف’ انه معا ض بغی ه مما ی-ب ’قدیمه علیه. » (39)
گمان نمی ود ب’وان پذی ف’ و پای بند شد که ائمه اطها (ع) پیوس’ه نفس خود ا به خوا ی ن-آو می افکنده اند. همان گونه که معلوم نیس’ سوا شدن ب ش’ های آن چنانی د ح-"الاسلام بوده، به گونه ای که ’نها اس’طاع’ ح- به آن گونه ا داش’ه اند.
ایشان، با یک کلمه «لایظن » و یک کلمه «لایعلم » خواس’ه اند ’مامی وایا’ ساده زیس’ن و ح- بی پی ایه پیامب اک م(ص) و ائمه اطها (ع) ا پاسخ دهند، د حالی که این گونه پاسخ گف’ن وق’ی د س’ اس’ که اصل و-ود شان پذی ف’ه شده باشد، آن گاه نگه داش’ن آن د خوا ی افکندن نفس اس’، ولی از آیا’ و وایا’ گوناگون و ف اوان اس’فاده می شود که دین ب ای بی اع’با ک دن این گونه شانها اع’با ی و غی واقعی آمده اس’. نگهداش’ شان د مص ف زکا’
سید محمد کاظم طباطبایی یزدی د ع و"الوثقی، د بح" زکا’ می نویسد:
«اذا کان یقد علی ال’کسب لکن ینافی شانه، کما لو کان قاد ا علی الاح’طاب والاح’شاش غی اللائقین بحاله، ی-وز له اخذ الزکا". » (40)
وق’ی که شخصی ’وانایی ب کسب و کا دا د، لکن با شان او ناسازگا ی دا د، مانند این که ’وانایی ب -مع هیزم یا -مع خا و خاشاک دا د که شایس’ه به حال او نیس’. د این صو ’، ب ای او -ایز اس’ که زکا’ بگی د. [مص ف کند].
هیچ یک از علما، د این-ا حاشیه ای ب ع و" نزده اند و این نشانگ آن اس’ که علمای عص ما، همگی با صاحب ع و" موافقند. م حوم حکیم د مس’مسک الع وه، دلیل این مساله ا این چنین بیان می کند:
«بلاخلاف ظاه و یس’فاد من نصوص اس’ثناء العبد والخادم الم’قدم" ولاسیما خب عبد العزیز.» (41)
اخ’لاف آشکا ی د این مساله نیس’ و از نصوص اس’فاده می شود که ب ده و خادم اس’ثنا شده [با داش’ن خادم و ب ده باز می’واند زکا’ بگی د] بویژه از خب عبدالعزیز اس’فاده می شود که می’واند زکا’ بگی د.
باید ب سی شود که آیا فقهای پیشین چنین مساله ای ا عنوان ک ده و سپس این گونه ف’وا داده اند که د این صو ’ معلوم می شود مساله شان ا قبول داش’ه اند. ولی اگ مساله ا عنوان نک ده اند، ادعای بلاخلاف بی فایده اس’ و نمی’وان به آنان نسب’ داد که شان ا قبول داش’ه اند.
محقق د ش ایع الاسلام می نویسد:
«ومن یقد علی اک’ساب مایمون به نفسه وعیاله لایحل له اخذها لانه کالغنی.» (42)
و کسی که ’وانایی ب کا و کسبی دا د که ب’واند با آن هزینه زندگی خود و زن و ف زندش ا ف اهم آو د، ب او حلال نیس’ که زکا’ بگی د; زی ا او همانند شخص بی نیاز اس’.
محقق، سخنی از نبود خلاف یا ا-ماع به میان نیاو د و دلیل ف’وای خود ا «همانند غنی بودن او» دانس’ و سخنی از لایق به حال و غی آن نیز به میان نیاو د. صاحب مدا ک د ذیل این عبا ’ می نویسد:
«ویع’ب فی الاک’ساب والصنع" کونهما لائقین بحاله، لما فی ال’کلیف بغی المع’اد من الح - والض المنفیین بالآی" وال وای".» (43)
د کسب و صنع’ مع’ب اس’ که شایس’ه به حال او باشد; زی ا د ’کلیف به کا ی که عاد’ او نیس’ ’نگنا و زیان لازم می آید که به آیه و وای’ نفی شده اس’.
نک’ه: «لایق به حال » با «عاد’» همیشه همگون نیس’ند. چه بسا کا ی شایس’ه به حال او باشد، ولی چون عاد’ ندا د، ب ایش سخ’ باشد.
صاحب -واه عبا ’ خود ا با م’ن ش ایع د آمیخ’ه و نوش’ه اس’:
«وکیف کان ف (من یقد علی اک’ساب ما یمون نفسه وعیاله) علی و-ه یلیق بحاله (لا’حل له لانه کالغنی وکذا ذوالصنع") اللائق" بحاله ال’ی ’قوم بذلک کال’-ا " والحیاک" ونحوهما بلاخلاف مع’د به ا-ده فی الاخی .» (44)
و به ه حال کسی که قد ’ ب اک’ساب کا ی که خود و عیالش ا ب و-هی که لایق به حال اوس’ آذوقه دهد، دا د، زکا’ ب ای او حلال نیس’ زی ا او همانند غنی اس’ و همچنین صنع’گ ی که صنع’ لایق به حال او باشد نظی ’-ا ’، بافندگی و مانند آن [فقی نیس’] بدون این که اخ’لاف قابل اع’نایی د دومی بیابم. نک’ه ها:
1. از عبا ’ صاحب -واه به خوبی وشن می شود، د مطلب اول که م بوط به شان بود ا-ماع و نبود خلاف و-ود ندا د; زی ا محقق دو مطلب ا یاد ک د: نخس’: کسی که قد ’ ب کا و کسب دا د.... دوم: کسی که صنع’گ اس’.
مطلب نخس’ ا محقق اس’دلال ک ده که: او، همانند غنی اس’ و صاحب -واه از کنا آن گذش’ه و دومی ا محقق دلیل نیاو ده و صاحب -واه د با ه آن نوش’ه اس’: «اخ’لاف د خو اع’نایی د دومی نمی یابم، بلکه ممکن اس’ ا-ماع ب آن ’حصیل ک د...»
2. عبا ’ صاحب مدا ک از بود و نبود ا-ماع خالی اس’. ’نها د اب’دای عبا ’ش ادعای شه ’ ک ده، ولی به ق ینه وای’ی که نقل ک ده معلوم می شود که آن شه ’، م بوط به صنع’گ اس’، نه ’وانایی ب کسب و کا .
3. عبا ’ی که از صاحب مدا ک نقل شد، دا ای دو کلمه به ظاه ناسازگا اس’; زی ا از یک سو می نویسد: «کونهما لائقین بحاله » کسب و صنع’ شایس’ه به حال او باشند. و از سویی می گوید: «لما فی ال’کلیف بغی مع’اد من ح -»; زی ا د ’کلیف به کا ی که عاد’ ندا د ’نگنا و دشوا ی لازم می آید. وشن اس’ که ه کا شایس’ه به حالی ا انسان ب ان-ام آن عاد’ ندا د و همه کا هایی که انسان به آنها عاد’ ک ده، شایس’ه به حال او نیس’. بله، به طو معمول کا هایی ا که کسان عاد’ ک ده اند که ان-ام دهند آن کا ها ا شایس’ه و سازوا به حال خود می دانند، د حالی که کا های بیش’ ی نیز هس’ که ’وان ان-ام آن ا دا ند، شایس’ه شان آنها نیز هس’، ولی چون عاد’ نک ده اند، ب ای آنان ح -ی و ض ی اس’. بناب این، از اس’دلال و کلمه «مع’اد» می’وان گف’ که م اد او از لائق به حال همان کا ی اس’ که به آن عاد’ ک ده اس’، نه کا ی که مناسب شان او باشد.
4. د عبا ’ صاحب-واه اگ «علی و-ه یلیق بحاله » قید «اک’ساب » باشد، بح" پیش می آید که کا ها دوگونه اس’: گونه ای خلاف شان او و گونه ای موافق شان او. ولی اگ قید «یمون » باشد، د ظاه همین م اد اس’، یعنی آذوقه و غذا بساند ب و-هی که شایس’ه به حال خود اوس’ و این دیگ بطی به بح" شان ندا د; زی ا لایق به حال د آذوقه سانی منحص به عای’ شان نیس’، بلکه قبیله، محیط، شغل، و... نیز دخال’ دا د.
5. ن’ی-ه: آقای حکیم که ادعای «لاخلاف » ک ده، به نظ ، پذی ف’نی نیس’; زی ا ادعای: نبود خلاف صاحب -واه و ادعای شه ’ صاحب مدا ک، م بوط به امو دیگ بوده و فقهای گذش’ه نیز، به مساله نپ داخ’ه اند; زی ا عبا ’ شیخ د نهایه چنین اس’:
«ولای-وز ان یعطی الزکا" لمح’ ف یقد علی اک’ساب مایقوم باوده واود عیاله.» (45)
شیخ مفید (46) و شیخ صدوق (47) نیز، به مساله نپ داخ’ه اند. بناب این، مناسب بود آقای حکیم دیدگاههایی ا که مناسب و یا ب اب با م’ن ع وه اس’، یاد کند و به یک عدم خلافی که اساس و بنیاد ندا د، بسنده نکند.
به ه حال، بح" ما این نبود که آیا انسانی که شغل مناسب خود ا نمی یابد حق زکا’ گ ف’ن دا د یا ندا د; زی ا د آن بح" ممکن اس’ کسی بگوید: شا ع خیلی سخ’گی نیس’ و او می’واند زکا’ بگی د، بلکه بح" ما این بود که عبا ’های شان و شانی’ سابقه زیادی ندا د و به زمان شا ع مقدس نمی سد.
آقای من’ظ ی از ذیل این مساله ع وه، ’نها به سخن حا-آقا ضا همدانی د ک’اب مصباح الفقیه بسنده ک ده اس’:
«واما القد " علی الکسب والصنع" الغی اللائقین بحاله فلیس’ مانع" عن ’ناولها -زما، فلایکلف ال فیع ببیع الحطب والح " والکنس وخدم" من دونه فی الش ف واشباه ذلک مما فیه مذل" فی الع ف والعاد"، فان ذلک اصعب من بیع خادمه ودا ه الذی قد سمع’ فی خب اسماعیل الم’قدم ال’ص یح بعدم لزوم ما فیه من الح - المنفی بادل’ها.» (48)
اما ’وانایی داش’ن ب کسب و صنع’ی که شایس’ه به حال او نیس’، بی گمان مانع از د یاف’ زکا’ نیس’. بناب این، انسان -اه مند و صاحب مقام و از طبقه اش اف وادا نمی شود به هیزم ف وشی، کشاو زی، -ا وکشی و خدم’گزا ی ب ای پایین’ از خود د ش اف’ و مانند این امو که د ع ف و عاد’ خوا ی اس’; زی ا این کا ها سخ’’ از ف وش خادم و خانه ای اس’ که د خب اسماعیل که پیش از این ذک شد، ’ص یح به لازم نبودن ف وش آنها ا شنیدی. افزون ب اینها، ح -ی که با دلیلها نفی شده اس’ نیز، لازم می آید.
و این نشان می دهد که قول دیگ ی د این مساله و-ود نداش’ه اس’ و گ نه آنها ا نیز د این -ا نقل می ک د; زی ا وش ایشان این اس’ که اول گف’ه های دیگ ان ا به گونه مس’قیم، از خود آنان نقل کند.
سپس خود وی، وا د بح" شده و نوش’ه اس’:
«ما ذک ه صحیح فی ال-مله ولکن لیعلم ان کثی ا من الشئون من الامو الموهوم" ال’ی یخطؤها العقل والعقلاء وقد ’وهمها ضعف" النفوس و-علوها اغلالا علی انفسهم: الم یکن النبی(ص) وامی المؤمنین والائم" علیهم السلام من الش فاء وقد و د ان امی المؤمنین(ع) اع’ق الف مملوک من کد یده وان ابا الحسن، موسی بن -عف (ع) کان یعمل فی ا ض له قد اس’نقع’ قدماه فی الع ق، فقیل له این ال -ال؟ فقال قد عمل بالید من هو خی منی و من ابی فی ا ضه. فقل’: ومن هو؟
فقال: سول الله(ص) و امی المؤمنین وآبائی کلهم، کانوا قد عملوا بایدیهم. وهو من عمل النبیین و الم سلین والاوصیاء والصالحین.
وفی وای" الشیبانی. قال ای’ ابا عبدالله(ع) وبیده مسحا" وعلیه ازا غلیظ یعمل فی حائط له والع ق ی’صاب عن ظه ه فقل’ -عل’ فداک: اعطنی اکفک فقال: انی احب ان ی’اذی ال -ل بح الشمس فی طلب المعیش".
وفی صحیح" هشام بن سالم عن ابی عبدالله(ع) قال: کان امی المؤمنین(ع) یح’طب و یس’قی و یکنس، وکان’ فاطم" ’طحن و’ع-ن و’خبز. الی غی ذلک من الاخبا (49) ف ا-ع.» (50)
آنچه محقق همدانی بیان ک د، به طو ا-مال صحیح اس’، ولی باید معلوم باشد که بسیا ی از شؤون از امو موهومی اس’ که عقل و عقلا آنها ا ’خطئه می کنند. د حالی که بخی نفسهای ضعیف آنها ا ’وهم ک ده اند و آنها ا مانند غل و زن-ی ی ب خود نهاده اند. مگ پیامب اک م(ص) و امی مؤمنان و ائمه(ع) از شیفان نبودند؟ د حالی که د وایا’ وا د شده اس’ که: حض ’ علی(ع) هزا ب ده ا از دس’ ن- خود آزاد ک د و حض ’ کاظم د زمین خود کا می ک د و پاهایش از ع ق خیس شده بود.
به او گف’ه شد: پس م دان [کا گ ان] ک-ایند؟
ف مود: کسانی که از من و از پد من به’ بودند با دس’ کا ک دند.
گف’م: آنان چه کسانی بودند؟
ف مود: سول الله(ص) و امی المؤمنین و پد انم همگی با دس’ کا می ک دند و کا با دس’ از عمل پیامب ان، سولان، اوصیاءو صالحان اس’.
و د وای’، شیبانی گف’: حض ’ صادق ا دیدم که بیلی د دس’ دا د و پی اهن خشن ب ’ن، د بس’ان کا می کند و ع ق از پش’ش می یزد و گف’م: فدای’ شوم. [بیل ا] به من بده کا ا ان-ام می دهم.
ف مود: من دوس’ دا م که م د د اه وزی با ح ا ’ خو شید اذی’ شود.
و د صحیحه هشام بن سالم، از حض ’ صادق(ع) ف مود: امی المؤمنین هیزم -مع می ک د، از چاه آب می کشید -ا و می ک د و فاطمه(س) آ د د س’ می ک د، خمی می ک د، نان می پخ’.
اخبا زیادی د این مو د و-ود دا د که -وع شود.
ن’ی-ه گی ی: سه عبا ’ از ع و"الوثقی از سه باب -دای از یکدیگ نقل شد و وشن شد که د باب خمس و خیدن -هیزیه «شان » به معنای مقام و منزل’ هم اه با نیاز (مادی و معنوی) د نظ گ ف’ه شده اس’; زی ا که د ’هیه -هیزیه دخ’ ، مقام و -ایگاه خانواده، آداب و سوم محلی عاد’ محل د ’هیه زود هنگام -هیزیه که مخالف’ با آن عیب باشد و همچنین نداش’ن پول ب ای ’هیه یک با ه -هیزیه د هنگام ع وسی، همه، د از هزینه سال به حساب آمدن -هیزیه خیده شده دخال’ دا ند.
اما همین فقیهان، د بح" ح-، اح’یا- ا از -اه و ا - و بز گی -دا ک دند و د کنا یکدیگ ق ا دادند که ظاه عبا ’ دلال’ ب ناهمگونی می کند و اس’دلالهای ذیل آن نیز بیش’ به ناهمگونی دامن زد. به ه حال، وشن شد که شان د باب ح-، همان -اه و ا - اع’با ی اس’ و اح’یا- د آن هیچ گونه دخال’ی ندا د.
-ا داش’ فقهای بز گوا موضوع حکم خود ا وشن می ک دند ’ا معلوم شود م ادشان از شان، -اه و ا - هم اه با اح’یا- اس’، یا ’نها به یکی از آنها نظ دا ند و آن یک کدام اس’. به ه حال، همین م-مل بودن معنای شان، سبب شده که شما ی از وی اح’یاط و عمل به وظیفه و شما ی بنا ب هدفهای دیگ شان ا به معنای -اه مندی و ا - اع’با ی بدانند و به پیامدهای آن ’ن د دهند.
فقیهان د باب -ایز بودن د یاف’ زکا’ و خوددا ی از ان-ام کا غی د خو به شان نیز، شان ا ش ح نداده اند، ولی از م-موع ف’واها و حها معلوم می شود، شان ا همان -اه مندی و ا -مندی اع’با ی دانس’ه اند.
ف’واهای باب زکا’ مشکلی پدید نمی آو د; زی ا بح" ب س -ایز بودن د یاف’ زکا’ اس’; یعنی مکلف اخ’یا دا د که کا پایین’ از شان خود ا ان-ام دهد و اخ’یا دا د که از ان-ام آن کا خوددا ی و زد و از زکا’ مص ف کند. د حالی که د بح" ح-، وا-ب بودن نگهداش’ شؤون وا-ب الح- نبودن انسانی ا که وسیله سوا ی مناسب با مقام و -ایگاه خود نمی یابد به هم اه دا د و ح’ی بح" بسنده نبودن چنین ح-ی از ح-"الاسلام، مط ح اس’.
و همین گونه ف’واها، بویژه با ’و-ه به این که ث و’مندان به مکه می وند، نه فق ا، به مساله شان دامن زده اس’ و -امعه ا دچا وضعی ساخ’ه که د آن -ایی ب ای ساده زیس’ی یا سفا ش به ساده زیس’ی باقی نگذاش’ه اس’. د حالی که از ب سی دلیلهای آن وشن شد که و-وب عای’ چنین شانی، به طو کلی، پایه و اساس ندا د و نه ’نها وای’ و آیه ای ب اع’با آن قائم نیس’ که ح’ی فقهای پیش از صاحب ش ایع از آن ذک ی به میان نیاو ده اند و عبا ’ ش ایع، قواعد و ’ذک ه نه ’نها بیان وشنی د این با ه ندا ند، بلکه ظاه آنها د مثل بودن امو غی اع’با ی بوده اس’ و به ه حال، وا-ب بودن نگهداش’ شان، به معنای ا -مندی و ناا -مندی، پیشینه ای د فقه ندا د، بناب این، نباید مو د اع’نا واقع شود. کا ب د شان د لغ’، ق آن و وایا’
پس از بح" ف’واهای فقها د با ه شان و اثبا’ بی پایگی و بی اساسی وا-ب بودن نگهداش’ شان به معنای -اه مندی و ا -مندی و ادعای -دید بودن شان به این معنی، به طو طبیعی ه مسلمان ف هیخ’ه میل پیدا می کند که س ی به ک’ابهای لغ’ قدیم بزند و یا با و ق زدن مع-م المفه س آیا’ ق آن و وایا’، موا د شان ا د آیا’ و وایا’، پیدا کند و د معنای آن د نگ و زد ’ا بیابد ادعاهای مط ح شده قبلی ’ا چه اندازه به واقعی’ نزدیک اس’.
اغب اصفهانی:
«الشان الحال والام الذی ی’فق ویصلح ولایقال الا فیما یعظم من الاحوال والامو .» (51)
شان، حال’ و کا ی اس’ که ا’فاق می اف’د و صلاحی’ دا د. و ’نها د احوال و امو ی که بز گ اس’ گف’ه می شود.
ابن اثی :
«الشان: الخطب والام والحال وال-مع شؤون.» (52)
شان، به معنای مساله مهم، کا و حال اس’ و -مع آن شؤون می باشد.
ق آن:
واژه «شان » د ق آن چها م ’به به کا ف’ه اس’:
1. «و ما’کون فی شان و ما’’لوا منه من ق آن ولا’عملون من عمل الا کنا علیکم شهودا.» (53)
و د هیچ کا ی نباشی واز سوی او هیچ از ق آن نخوانی و هیچ کا ی نکنید مگ این که ما ب شما گواه باشیم.
امین الاسلام طب سی، د ذیل آیه می نویسد:
«الشان ام یقع علی الام والحال، ’قول ما شانک وما بالک وما حالک.» (54)
شان اسمی اس’ که ب کا و حال واقع می شود، می گویی شان’ چیس’؟ کا ’ چیس’؟ د چه حالی؟
معنایی که د ’ -مه آیه آمده، با آنچه اغب، ابن اثی و طب سی نوش’ه اند یکی اس’ و سازوا با صد و ذیل آیه نیز همین معناس’.
2. «... ان الذین یس’اذنونک اولئک الذی یؤمنون بالله و سوله، فاذا اس’اذنوک لبعض شانهم فاذن لمن شئ’ منهم.» (55)
کسانی که از ’و ا-ازه می گی ند آنانند که به خدا و پیامب ش ایمان دا ند پس چون ب ای بخی از کا هایشان از ’و ا-ازه خواس’ند، به ه کس از آنان که خواس’ی ا-ازه ده.
امین الاسلام طب سی می نویسد: «لبعض مهما’هم وحا-ا’هم.» (56) ب ای پا ه ای نیازها و کا های مهمشان. بناب این د آیه سو ه نو ، شان به معنای کا یا کا مهم به کا ف’ه اس’.
3. «یساله من فی السموا’ والا ض کل یوم هو فی شان.» (57)
ه که د آسمانها و زمین اس’، از او د خواس’ می کند. ه زمان او د کا ی اس’.
د م-مع البیان، نمونه ها و مصداقهای بسیا ی از کا های خداوند، مانند زنده ک دن و می اندن، بخشش و خوددا ی از بخشش ذک شده اس’. (58)
4. «یوم یف الم ء من اخیه وامه وابیه وصاحب’ه و بنیه لکل ام ؤ منهم یومئذ شان یغنیه.» (59)
وزی که آدمی از ب اد و ماد و پد و از همس و ف زندان خود می گ یزد، د آن وز ه کسی از آنان ا کا ی اس’ که او ا به خود مشغول می دا د.
ن’ی-ه: د ’مامی آیا’ ق آن شان به معنای کا ، به کا ب ده شده اس’، ولی وق’ی به کا ، شان گف’ه می شود که آن کا مهم و بز گ باشد.
د وایا’ واژه شان زیاد به کا ف’ه و افزون ب کا به معنای ’به، مقام و م ’به و حال’ نیز به کا ف’ه اس’، د مثل «و من شان السعی ان یکون بعد الطواف » (60) شان سعی بین صفا و م وه این اس’ که پس از طواف باشد.
یا:
«اذا کان ال -ل من شانه ان یح- کل سن".» (61)
وق’ی که از شان م د این باشد که ه سال ح- ان-ام دهد.
یا:
«... و ما فس ه سول الله(ص)؟ قال: بلی قد فس ه ل -ل واحد و فس للامه شان ذلک ال -ل.» (62)
آیا سول اک م(ص) [ق آن ا] ’فسی نک د؟ ف مود: چ ا: آن ا ب ای یک نف ’فسی ک د و ب ای ام’ شان آن م د ا بیان ک د.
د این حدی"، شان می’واند به معنای مقام و ’به ذا’ی یا مقام و ’به اع’با ی و یا حال’ها و ویژگیها باشد به ه حال د ک’ابهای چها گانه حدیثی شیعه، کم و بیش 60 مو د کلمه شان به کا ف’ه که نیمی از آن د با ه خدا و ائمه اطها اس’ که د آن -اها، مقام اع’با ی معنایی ندا د و مقدا ی که د با ه دیگ ان اس’، د با ه کا ، حال’ و مقام اع’با ی اس’ و ’نها دو سه مو د اس’ که اح’مال مقام اع’با ی د آنها می ود.
ن’ی-ه: به نظ می سد شان اب’داء ب ای شغل و کا مهم به کا ب ده شده و به م و زمان، چون اف اد ا با شغل و کا شان می شناخ’ه اند، شان به مقام ذا’ی و سپس به مقام اع’با ی گس’ ش پیدا ک ده و کم کم معنای اولی مه-و شده اس’.
د زمان ما، وق’ی واژه «شان » به گوش می سد، یک دس’ه امو اع’با ی که شخص از آنها کسب آب و می کند، به ذهن می آید، د حالی که پیش از این، این طو نبوده اس’ و د بین احادی"، ’نها چند حدی" به مقام و ’به ویژه می شد که آنها نیز، شاید مقام و ’به حقیقی ا د نظ داش’ه باشند. د مثل «اذا کان ال -ل من شانه ان یح- کل سن"» ا می’وان به گونه های گوناگون، معنی ک د:
1. شغل وی این اس’ که ه سال به ح- ب ود مانند اننده و....
2. از لحاظ مقام علمی، ا-’ماعی و مدیی’ی به گونه ای اس’ که باید ه سال به مکه ب ود.
3. ’نها مقام اع’با ی وی اس’ که لازم می کند ه سال ح- ب ود.
به نظ می سد معنای سوم، د طول زمان و با د نظ گ ف’ن شغل و اع’با ، پدید آمده اس’ و د اصل، مقصود و معنای اول و دوم بوده اس’.
’وضیح این که: اصل د واگذا دن مسؤولی’ها، لیاق’های د ونی اف اد اس’. اگ خداوند م’عال که عالم به همه چیز اس’، به کسی مقام اع’با ی و یا مسؤولی’ی بدهد، نشانه این اس’ که او شایس’گی آن مسؤولی’ و مقام ا دا د. د مثل، وق’ی خداوند مقام اع’با ی سال’ ا به کسی می دهد، نشان می دهد که آن شخص شایس’گی حقیقی و ذا’ی ا ب ای آن مقام داش’ه اس’. حال اگ بگوییم: محمد(ص) همان انسان خود ساخ’ه و پاکی اس’ که شان سال’ الهی ا دا د، د س’ اس’ و این مقام اع’با ی نشانه و-ود آن مقام حقیقی اس’. ولای’ اع’با ی نیز همین گونه اس’. ولی کم کم چون نااهلانی که مقامهای معنوی اصیل د ونی ا نداش’ند، ب پس’های اع’با ی دس’ پیدا ک دند، شان خود ا آن مقام اع’با ی دانس’ند. از این وی ه گاه از یکی از این کسان پ سیده شود شان ’و چیس’؟ شغل ’و چیس’؟ حال’ و وان ’و چگونه اس’؟ پیوس’ه خود ا زی نقاب مقام اع’با ی پنهان می کند و مقام اع’با ی خود ا باز می گوید. کم کم شان همان مقام اع’با ی معنی شد و گ نه همان گونه که پیش از این آمد، د آیا’ ق آن شان به معنای ام وزی آن نیس’. د نه-البلاغه نیز شش م ’به کلمه شان به کا ف’ه و سه م ’به د با ه خدای م’عال و سه م ’به د با ه شغل و مقام اصلی و د ونی اس’ نه اع’با ی.
1. «فاقیموا علی شانکم والزموا ط یق’کم وعضوا علی ال-هاد بنوا-ذکم.» (63)
ب شان خود پایدا بایس’ید و ملازم اه خود باشید و با دندانهای’ان ب -هاد پای فش ید.
2. «والله لو شئ’ ان اخب کل -ل منکم بمخ -ه ومول-ه و-میع شانه لفعل’.» (64)
سوگند به خدا، اگ بخواهم به ه یک از شما م دم از محل خ و-، محل و ود و همه حال’هایی که دا ید، خب دهم، می دهم.
3. «فالزموا کل ام لزم’ العز" به شانهم.» (65)
هم اه باشید با ه کا ی که [پیشینیان] به سبب آن کا عز’ و بز گوا ی هم اه شان و حال آنان شد.
خلاصه: کا ب د نخس’ین شان، شغل و کا مهم بوده اس’. به همین -ه’ بیش’ ین -ایی که به کا ف’ه د با ه خداوند م’عال اس’، مانند: «کل یوم هو فی شان.» د ک’ابهای چها گانه وایی شیعه که حدود شص’ با این واژه و ب گ ف’ه های از آن، به کا ف’ه، حدود سی مو د آن م بوط به خداوند اس’ که ساح’ او از مقام اع’با ی به دو اس’ ولی این واژه، کم کم ب ای امو اع’با ی به کا ف’ و د این معنی اس’ق ا یاف’ به طو ی که ام وزه وق’ی شان گف’ه می شود، ’نها مقامهای اع’با ی به ذهن می آید. د عبا ’ ع و"الوثقی آمده بود:
«وشانه ش فا وضع"» (66) و د قسم’ دیگ آن عبا ’ آمده: «فاذا کان من شانه کوب المحمل او الکنیس".»
اشکال: ممکن اس’ کسی بگوید که ب سی واژه شان گ ه ا نمی گشاید; زی ا اگ چه شان د ق آن و وای’ به معنای شغل و کا اس’ و بطی به مقام و ا - اع’با ی ندا د، ولی ما از مذاق فقه و ب سی بابهای گوناگون آن به دس’ می آو یم که بین انسان آزاد و ب ده ف ق گذاش’ه، با این که ف ق و -دایی آن دو اع’با ی محض اس’ و یا می یابیم که بین مسلمان و مش ک، مؤمن و کاف ف ق قائل اس’ با این که آنان ف قی ندا ند و بالاخ ه بین عالم و -اهل ف ق قائل اس’. بناب این، چه اشکالی دا د که گف’ه شود: بین ئیس و کا مندان شیف و وضیع، غنی و فقی نیز ف ق قائل باشد و ب ای ه یک ’به و -ایگاه مخصوصی ق ا دهد و همین ف قها ا ام وزه با واژه «شان » باز می شناسند.
-واب: د عالم ’کوین و -هان خا - از ذهن، ف ق بین مو-ودا’ زیاد اس’ و ب اساس همین ف قها و -داییهاس’ که چیزهای گوناگون از یکدیگ بازشناخ’ه می شوند و گونه های گوناگون ’شکیل می شود و د ه گونه باز با ’و-ه به ویژگیهای گوناگون، صنفها و دس’ه های بسیا ی ’شکیل می شود و این -داییها و ف قها، گاهی -سمی، ظاه و آشکا اس’، مانند ف ق بین انسان بلندقد و انسان کو’اه قام’ و گاهی ’فاو’ها وحی و د ونی اس’، مانند انسان بخیل و سخی،’ سو و ش-اع، خوش انصاف و بی انصاف، ’نبل و ز نگ، اح’طلب و کوشا و ....
و د اساس، زیبایی -هان ’کوین و نظم آن و ادا ه امو آن ب اساس همین ف قها و -داییهاس’. اگ همه حال’های وحی و وانی، مانند هم بود یا همه ا-سام همانند هم بودند، لازمه اش ’شکیل نشدن -هان بود.
-هان چون خط و خال و چشم و اب وس’ که ه چیزش به -ای خویش نیکوس’
’ا این-ا، بح" وشن اس’. حال گاهی این ف قهای ذا’ی و د ونی منشا یک س ی امو اع’با ی می شوند و گاهی امو اع’با ی از امو ذا’ی بیگانه اس’. ’وضیح این که: امو ب اب یک ’قسیم به اع’با ی و حقیقی ’قسیم می شوند.د مثل مالکی’ ما ب خانه و دکان یک مالکی’ اع’با ی اس’، ولی مالکی’ ما ب خودمان و ب قوای اد اکی خودمان مالکی’ حقیقی اس’ و قابل ف وش و واگذا ی نیس’.
و د -ای خود بح" شده که اساس مالکی’های اع’با ی ا مالکی’های حقیقی ’شکیل می دهند و اع’با مالکی’ از سوی خ دمندان ب ای ف دی از اف اد، وق’ی صحیح اس’ که مس’ند به مالکی’ حقیقی او باشد.
از باب مثال: من چون مالک خود و مالک قوای خود هس’م، اگ با این قوا کا ک دم و وسیله ای ساخ’م یا ک’ابی نوش’م، مالک آن نیز می شوم. خ دمندان نیز، مالکی’ آن ا ب ای من اع’با می کنند.
اما اع’با هایی که منشا حقیقی نداش’ه باشد، خ دمندان نمی پذی ند و مالکی’ اع’با ی که هیچ گونه بس’گی به مالکی’ حقیقی نداش’ه باشد هم، از نظ خ دمندان م دود اس’.
بناب این، امو اع’با ی، باید با امو حقیقی، د پیوند باشند و قانونها و آیینهای اع’با ی آن گاه صحیح و اس’وا اس’ که ب پایه امو حقیقی و ’کوینی باشد و قانونها و دس’و های ش ع هنگامی د س’ و باقی ماندنی و عقل پسند اس’ که ب اب با ’کوین باشند.
حال بح" اسلام و کف ، از همین گونه اس’ و یشه د ’کوین دا د. مسلمان کسی اس’ که وحیه حق پذی ی دا د و د ب اب خداوند م’عال، به عنوان آف یدگا ، وزی ده، ’ بی’کننده او ’سلیم اس’ و همان گونه که د ’کوین نیازمند اوس’، د ’شیع نیز خود ا نیازمند او می داند.
ولی کاف کسی اس’ که چنین وحیه ای ندا د، بلکه د ب اب حق، وحیه انکا ، س’یز و مقابله دا د، با این که د ’کوین نیازمند خداس’، د ’شیع خود ا از او بی نیاز می داند و ....بناب این، ’فاو’ این دو ذا’ی اس’ و پیوندی با بح" شؤون ندا د.
سای ف قها و -داییها نیز، اگ دا ای منشا ’کوینی باشند، پذی ف’ه اند و گ نه م دودند.
از باب مثال: چون انسانها از نظ ’وان -سمی، ’وان وحی، ’لاش و ’نبلی، حافظه و کودنی و ...با هم ف ق دا ند، امو اع’با ی ناشی از این امو نیز، پذی ف’ه اس’ و به همین -ه’، ب اب ی دا ایی و هزینه زندگی پذی ف’ه نیس’ و انسانها ب اساس ’لاش و فک خود می’وانند صاحب مال و منال شوند و مالک اع’با ی اموال خود هس’ند; زی ا اگ این دا اییها ا با به کا ب دن قوای خود که مالک حقیقی آنها هس’ند، به دس’ آو ده اند و د هزینه ک دن آنها آزادند و حق دا ند که با آسایش و فاه زندگی کنند.بله، اس اف و ’بذی ح ام اس’ که آن بح" دیگ ی اس’.
د بح" ب ده و آزاد نیز همین گونه اس’، یعنی ف قها، یا به امو ذا’ی و ف قهای ’کوینی باز می گ دند و یا از نظ اسلامی م دودند.
ب ای ش ح مطلب مقدمه ای بایس’ه اس’: «اسلام د یک -امعه سالم و پاک از افق س نزده، بلکه اسلام د -امعه ای که ب ’ ی دادنهای بی دلیل شما ی ب شما ی، س’مها و حق کشیها، معمول بوده و ای-، -نگ و خون یزی و به ب دگی گ ف’ن انسانها ب ای شغل و کا ، طلوع ک ده و پابه ع صه و-ود گذاش’ه اس’. پا ه ای از امو اساسی و اع’قادی ا که اصول دین بوده اس’، از اول گف’ه و ب آن اساس -امعه اسلامی ا از -امعه مش کان -دا ساخ’ه اس’، مانند ’وحید و نبو’ و پا ه ای از دس’و ها ا د طول 23 سال بیان و کامل ک ده، مانند ’مامی دس’و های عملی دین.از آن -مله:ب نامه های عملی لغو ب ده دا ی که با ب نامه ویژه ای زمینه ا ب ای آزادشدن آنان، مهیا ساخ’ه اس’.دس’ آخ ب ای یشه کن ک دن این پدیده زش’، اعلام ک ده «بد’ ین م دم، کسانی هس’ند که م دم ا بف وشند» (67)
بناب این، ’مامی سازوکا های اسلام د اس’ای آزادسازی ب دگان بوده اس’ و د ک’ابهای فقهی ما، ک’اب «ع’ق » دا یم نه ک’اب «ب دگان ». بناب این، ب ده دا ی ام ی عا ضی بوده که ق آن د صدد ب انداخ’ن آن بوده اس’.د ق آن ک یم، ’کیه ا وی ایمان ب ده و ب ده مؤمن ا از آزادم د کاف مهم’ دانس’ه اس’.
«ولا ’نکحوا المش کا’ ح’ی یؤمن ولام" مؤمن" خی من مش ک" ولو اع-ب’کم. ولا ’نکحوا المش کین ح’ی یؤمنوا و لعبد مؤمن خی من مش ک ولو اع-بکم اولئک یدعون الی النا ...» (68)
و با زنان مش ک ازدوا- مکنید، ’ا ایمان بیاو ند. کنیز با ایمان به’ از زن مش ک اس’، ه چند او شما ا به شگف’ آو د و به م دان مش ک زن مدهید، ’ا ایمان بیاو ند، ب ده با ایمان به’ از م د آزاد مش ک اس’، ه چند شما ا به شگف’ آو د. آنان شما ا به سوی آ’ش ف ا می خوانند.
بناب این، اسلام ب ای انسان آزاد، ا زش بیش’ ی از ب ده باو نداش’ه اس’. بلکه ب ده دا ای عا ضه ای بوده که -امعه آن زمان به آن مب’لا بوده و اسلام، از آغاز ب آن شده ’ا این نظام ا ب اندازد.
بله، نمی شده که ب ده دا ی ا به یکبا ه از بن ب کند،چون باید چا ه ای ب ای اسی ان -نگی اندیشیده می شد که کم’ ین هزینه و بیش’ ین سود ا داش’ه باشد و آن عبا ’ از ب ده ق ا دادن اسی ان بود، ’ا د خانواده های اسلامی ادب بیاموزند و کم کم، زمینه آزادی آنان ف اهم شود و اگ از آغاز، بدون هیچ قیدوش طی اعلام می شد: اسلام ب ده دا ی نمی کند و اسی نمی گی د یا اسی ان ا آزاد می کند، گ ف’ا یهای بسیا ی ب ای مسلمانان پدید می آو د، از -مله سبب می شد که مش کان - ا’ حمله به مسلمانان ا بیابند.
بناب این، ب ده یا اسی ، ’ا ناآگاه اس’، مسؤولی’ی ندا د و خوا شم ده نمی شود، بلکه اسلام به او آموزش داده می شود.
اگ پس از آموزش و شناخ’ اسلام، ایمان آو د دا ای شخصی’ی چونان دیگ ان اس’، ولی اگ پس از شناخ’ اسلام، از وی پلیدی د ونی، دین ا نپذی ف’، د ف ودس’ ق ا می گی د و به -ایگاه مؤمنان اه نمی یابد. و این به خاط ب ده بودن او نیس’.
د ن’ی-ه اسلام، ب ای آزادبودن شان و ’به ای د نظ نگ ف’ و ب دگان ا به خاط ب دگی حقی نشم ده بلکه آن ا پدیده ای دانس’ که د اث -نگ یا امو دیگ پیش می آید.
بناب این اگ د اسلام، احکام ح با عبد ف ق دا ند دلیل آن، بی اخ’یا ی عبد اس’ نه پایین بودن مقام و -ایگاه او.
اشکال:ف ق دیه زن با م د، ف ق دیه آزاد با ب ده و قانونها و آیینهای قصاص که اگ آزاد م دی ب ده ای ا کش’ قصاص نمی شود ولی اگ ب ده ای آزادم دی ا بکشد، قصاص می شود، دلال’ ب مقام و -ایگاه بالای انسان آزاد نسب’ به ب ده و -ایگاه و ’به بالای م د نسب’ به زن می کند و این خود پذی ش گونه ای شان اس’.
-واب: نظ اشکال کننده به مضمونی اس’ که از این آیه شیفه فهمیده می شود:
«یا ایها الذین آمنوا ک’ب علیکم القصاص الح بالح والعبد بالعبد والانثی بالانثی.» (69)
ای کسانی که ایمان آو ده اید، د با ه کش’گان، ب شما (حق) قصاص مق شده:آزاد به -ای آزاد، و بنده به -ای بنده و زن به -ای زن.
بله، د س’ اس’ که م دآزاد د ب اب کش’ن ب ده قصاص نمی شود، ولی چ ا چنین اس’؟آیا به این -ه’ اس’ که م دآزاد مقام و م ’به بالا’ ی دا د یا به -ه’ دیگ ی اس’؟ معلوم نیس’ شاید انگیزه آن، این باشد که آزادگان، به طو معمول مسؤولی’های بیش’ ی به عهده دا ند: مدیی’ منزل، ’امین امنی’ خانواده، ’هیه غذا، و دیگ نیازمندیها و ...و به همین -ه’ ا زشهای ب ’ ی دا ند، نه این که خود آزاد بودن مقامی اع’با ی و دا ای ا زش باشد. به ه حال، کسی که مدعی دخال’ شان د صدو این احکام اس’، باید ثاب’ کند این ف ق، ناشی از شان ح اس’ نه به خاط پذی ش مسؤولی’ی که نوع آزاد م دان به عهده دا ند.
مساله ’فاو’ زن با م د نیز د -ای خود بح" شده و وشن شده اس’ که م د بودن به خودی خود ش اف’ نمی آو د، ’ا اگ زنی ا از وی عمد کش’ قصاص نشود، بلکه م د، افزون ب انسان بودن مسؤولی’ انسانهای دیگ مانند: زن و ف زند ا به عهده دا د و این ا زش بیش’ ی که ب ای او د نظ اس’، می’واند به این -ه’ باشد، به دیگ سخن، اگ م دی زنی ا کش’، می’وان او ا قصاص ک د، ولی اولیای زن باید نیمی از دیه ا به اولیای م د بپ دازند، ’احق کسانی که س پ س’ی آنان ا به عهده داش’ه از بین ن ود، و به سومین بیان می’واند دیه ه انسان ا پانصد مثقال طلا یا پن-اه ش’ ، به حساب آو د و ب ای حق مسؤولی’ م د و وظیفه ای که او ب ای ’امین خو اک و پوشاک و مسکن خانواده دا د نیز، پانصد مثقال طلا ق ا داد. د مساله ’فاو’ ا " زن و م د نیز همین حساب ا می’وان مط ح ک د.
اشکال: نظ یه انکا مساله شان، با وایا’ی که زکا’ ا ب بنی هاشم ح ام ک ده و آن ا «اوساخ الناس » دانس’ه و شان بنی هاشم ا بالا’ از آن دانس’ه که از «اوساخ الناس » اس’فاده کنند سازگا ی ندا د;زی ا د آن وایا’، با وشنی بیان شده که زکا’ ب شما ح ام اس’ چون «اوساخ م دم » اس’ و د عوض به -ای او خمس ب ای شما ق ا داده شده که ک ام’ اس’.
-واب: قبل از پ داخ’ن به -واب لازم اس’ بخی از آن وای’ها یاد شود، ’ا ببینیم مفاد آنها چیس’؟
1. صحیحه محمدبن مسلم و ابی بصی و ز ا " از حض ’ باق و حض ’ صادق(ع) که آن دو امام ف مودند:
«قال سول الله(ص) «ان الصدق" اوساخ ایدی الناس. وان الله قد ح م علی منها ومن غی ها ما قد ح مه. وان الصدق" لا’حل لبنی عبدالمطلب » ثم قال: اما والله لو قد قم’ علی باب ال-ن" ثم اخذ’ بحلق’ه لقد علم’م انی لااوث علیکم فا ضوا لانفسکم بما ضی الله و سوله لکم.» قالوا: ضینا» (70)
پیامب اک م(ص) ف مود: صدقه چ کهای دس’های م دم اس’ و خداوند از آنها (اوساخ) و از غی آنها، آنچه ا که ب من ح ام ک ده، ح ام ک ده اس’ و صدقه ب ای ف زندان عبدالمطلب حلال نیس’.
سپس ف مود: آگاه باشید سوگند به خدا اگ ب د بهش’ ایس’ادم، سپس حلقه آن ا گ ف’م شما خواهید دانس’ که هیچ کس ا ب شما ب نمی گزینم. بناب این به آنچه خدا و سولش ب ای شما ان’خاب ک ده، اضی باشید.
گف’ند: اضی شدیم.
صحیحه عیص بن قاسم عن ابی عبدالله(ع) قال:
«ان اناسا من بنی هاشم ا’وا سول الله(ص) فسالوه ان یس’عملهم علی صدقا’ المواشی وقالوا:یکون لنا هذا السهم الذی -عل الله عزو-ل للعاملین علیها فنحن اولی به فقال سول الله(ص) یا بنی عبدالمطلب ان الصدق" لا ’حل لی و لالکم، ولکن قد وعد’ الشفاع"...فما ظنکم یا بنی عبدالمطلب اذا اخذ’ بحلق" باب ال-ن"، ا’ ونی مؤث ا علیکم غی کم.» (71)
حض ’ صادق(ع) ف مود: گ وهی از بنی هاشم نزد پیامب اک م(ص) آمدند و د خواس’ ک دند که آنان ا ب -مع ک دن صدقا’ گوسفندان بگما د و گف’ند: ( ما زکا’ گوسفندان ا -مع می کنیم ’ا) آن سهمی ا که خداوند ب ای عاملان زکا’ ق ا داده، ب ای ما باشد; زی ا ما از دیگ ان به این سم’ سزاوا ’ یم.
پیامب اک م(ص) ف مود: ای ف زندان عبدالمطلب; صدقه ب ای من و ب ای شما حلال نیس’ و لکن به من وعده شفاع’ داده شده اس’...
ای ف زندان عبدالمطلب!هنگامی که حلقه د بهش’ ا گ ف’م، گمان شما چیس’؟آیا ’صو می کنید غی شما ا ب شما ب ’ ی دهم؟
3. -عف بن اب اهیم هاشمی از حض ’ صادق(ع) پ سید: آیا صدقه ب ای بنی هاشم حلال اس’؟ حض ’ ف مود:
«انما ’لک الصدق" الوا-ب" علی الناس لا’حل لنا فاما غی ذلک فلیس به باس. ولو کان کذلک ما اس’طاعوا ان یخ -وا الی مک". هذه المیاه عام’ها صدق".» (72)
’نها، صدقه ای که ب م دم وا-ب اس’، ب ای ما حلال نیس’. اما غی وا-ب اشکالی ندا د. و اگ چنین بود (که ه صدقه چه وا-ب و چه مس’حب ب بنی هاشم ح ام باشد) نمی’وانس’ند به مکه ب وند; زی ا آبهای بین اه بیش’ ش صدقه اس’.
4. عن -عف بن محمد(ع) قال:
«ان الله لااله الا هو، لماح م علینا الصدق"، ابدل لنا الخمس، فالصدق" علینا ح ام و الخمس لنا ف یض" و الک ام" لنا حلال.» (73)
حض ’ صادق(ع) ف مود: خداوندی که غی او خدایی نیس’، چون که صدقه ا ب ما ح ام ک د، ب ای ما خمس ا به -ای آن ق ا داد. بناب این، صدقه ب ما ح ام و خمس ب ای ما ف یضه اس’ و ک ام’ ب ای ما حلال.
5. سول خدا ف مود:
«انا اهل بی’ لا ’حل لنا الصدق" و ام نا باسباغ الوضوء وان لاننزی حما ا علی ع’یق".» (74)
ما خاندانی هس’یم که صدقه ب ای ما حلال نیس’، به ’ام و کامل گ ف’ن وضو ام شده ایم و ما الاغ ا ب اسب ماده (ب ای -ف’گی ی) -هش نمی دهیم.
اینها شما ی از وای’هایی اس’ که د این مو د و-ود دا د. اکنون باید دید نخس’ آن که آیا این وای’ها، انسانها ا ب یکدیگ ب ’ ی می دهد و د مثل می گوید:
انسانها دو دس’ه اند: یک دس’ه، فق ای غی بنی هاشم. که آنان چون ’هی دس’ هس’ند و از طبقه ف ودین -امعه حق دا ند «چ کهای دس’های م دم » ا بخو ند و دس’ه دوم فقی ان بنی هاشم، یا بنی هاشم چه فقی و چه غنی، که آنان چون طبقه بین هس’ند حق ندا ند چ کهای دس’های م دم ا بخو ند؟یا این که نه وایا’ مالها ا ب یکدیگ ب ’ ی می دهد، نه انسانها ا و مفاد آنها این اس’ که: مال زکا’ چ کهای دس’ م دم اس’. بناب این، به خو دن آن طمع و هوس نداش’ه باش؟
وشن اس’ که مفاد وایا’، ب ’ ی اموال اس’، نه ب ’ ی انسانها. چون می ف ماید:«انما هی اوساخ الناس » و م -ع ضمی «هی » اموال اس’، نه فق اء.
دو دیگ : باید وشن شود که اگ مفاد وایا’ ب ’ ی مال خمس ب مال زکا’ اس’، آیا واقعا عقل بین دو نوع مال ف ق می گذا د یا خی ؟آیا د واقع پول زکوی چ ک و وسخ اس’؟
وشن اس’ که عقل، هیچ ف قی بین دو مال نمی یابد و با وشنی می گوید: دو اسکناس هزا ’ومانی که یکی خمس و دیگ ی زکا’ اس’، ه دو ب اب اس’ و هیچ کدام چ کی، یا ب ’ ی خاصی ندا د گییم مال الزکا’، اوساخ الناس باشد وق’ی فقی به طو مس’قیم آن ا نخو د، بلکه به نانوا، قصاب و دیگ ان بدهد و نان، گوش’، شی و ...بخ د دیگ چ کی ا نخ یده و چ کی ا نخو ده اس’.آیا می’وان گف’ دو نف ، یکی سید هاشمی و دیگ ی غی سید، از دکان نان می خ ند یکی چ کهای دس’های م دم ا می خ د و دیگ ی ک ام’ و ب ک’ ا؟
معلوم اس’ که این ح فها مط ح نیس’ و عقل به وشنی این امو ا د می کند و شاهدش وای’هایی اس’ که دلال’ می کند یک مال ممکن اس’ ب ای کسی صدقه باشد، ولی وق’ی همین شخص گی نده آن صدقه ا ب ای دیگ ی به عنوان هدیه ب د، آن مال ب ای دیگ ی هدیه اس’، اگ چه بداند که د اصل صدقه بوده اس’:
«...’صدق علی بی " بلحم فاهد’ه الی سول الله(ص) فعلق’ه عائشه، و قال’: ان سول الله(ص) لایاکل لحم الصدق" ف-اء سول الله(ص) و اللحم معلق. فقال: ما شان هذا اللحم لم یطبخ؟ فقال’: یا سول الله صدق به علی بی " و ان’ لا’اکل الصدق".
فقال: هو لها صدق" و لنا هدی". ثم ام بطبخه.» (75)
به بی ه، گوش’ی صدقه داده شد و او آن ا به سول اک م(ص) هدیه ک د.
عایشه گوش’ ا آویزان ک د و گف’: سول الله گوش’ صدقه ای نمی خو د.
پس از آن سول اک م آمد و گوش’ هنوز آویزان بود. حض ’ ف مود:قصه این گوش’ چیس’ که پخ’ه نشده اس’؟
عایشه گف’: ای سول خدا!این گوش’ به بی ه صدقه داده شده اس’ و ’و صدقه نمی خو ی.
حض ’ ف مود: آن ب ای او صدقه اس’ و ب ای ما هدیه. سپس دس’و داد که آن ا بپزند.
سند حدی" صحیح اس’ و به وشنی ب مطلب ما دلال’ می کند. د واقع اگ صدقه «اوساخ الناس » اس’، این گوش’ صدقه ای ’ا ابد باید «اوساخ الناس » باشد، نه این که با عوض شدن عنوان، خود آن نیز عوض شود.
بناب این، به یقین وای’ها د صدد بیان نک’ه دیگ ی هس’ند که باید آن ا یاف’ ’ا وای’ها، ناسازگا با خ د -لوه نکنند. از وای’ دوم وشن می شود که بنی هاشم می خواس’ند س پ س’ی گ دآو ی مالهای زکوی ا عهده دا شوند، ’ا از این اه سهم «العاملین علیها» ا ویژه خود سازند. بناب این، شاید پیامب اک م(ص) این مطلب ا ف مود ’ا طبع آنان م’نف شود و از فک -مع زکا’ و فک خو دن زکا’ به طو کلی پ هیز کنند.
کسی اشکال نکند که با این ’و-یه، پیامب اک م(ص) به خلاف واقع گویی م’هم شده اس’. خی حض ’ ام خلاف واقع نف موده اس’ و هنوز مساله نیاز به ’وضیح دا د و آن این که:بین مال الزکا’ و مال الخمس، ف ق اس’. د زکا’ وا-ب، مکلف اول مالک مال می شود و پس از آن که مالک مال شد و یک سال آن ا د اخ’یا داش’، مکلف می شود که مقدا ی از آن ا به عنوان زکا’ بدهد.
بناب این، د اب’دا مال از آن خود وی بوده و سپس ب عهده او آمده که زکا’ بدهد و به همین -ه’، گ وهی آن ا از وی میل و سندی نمی دهند.آیا’ ق آن از این حقیق’ پ ده ب داش’ه و می ف ماید:
«ولا ینفقون الا و هم کا هون » (76)
و (منافقان) -ز از وی بی میلی و ناخسندی انفاق نمی کنند.
د آیه دیگ :
«ومن الاع اب من ی’خذ ما ینفق مغ ما» (77)
بخی از آن بادیه نشینان، کسانی هس’ند که آنچه ا پ داخ’ می کنند، زیانها می دانند.
اما مال خمس، که اساس آن غنیم’ اس’ از کاف ان به دس’ می آید و به پن- قسم ’قسیم می شود، و یک قسم آن خمس و باقی آن بین زمندگان پخش می شود. بناب این، دید ا-’ماع نسب’ به مال زکا’ که از دا ایی م دم -دا شده و مال خمس که پیش از ’قسیم -دا شده، گوناگون اس’.
و پیامب اک م(ص) ’ا این حد نیز نمی خواس’ند بنی هاشم از زکا’ اس’فاده کنند، ’ا به ذهن کسی بیاید که او پیامب ی ک د و حکوم’ ’شکیل داد و قانون وضع ک د، ’ا به خویشان او سیدگی شود.
اما خمس، حق الاما " حق الحکوم" اس’ و پیش از اسلام نیز م دم چنین حقی ا ب ای والیان و ؤسای خود ق ا می دادند و ح’ی پیش از اسلام، یک چها م از غنیم’های -نگی ا به حاکم و ئیس قبیله می دادند.
و د اشعا -اهلی هس’ که «لک الم باع و...» آن گاه با طلوع اسلام و کم شدن حق الاما " از یک چها م به یک پن-م، گ وهی از اع اب که مسلمان هم نبودند، خود ا زی پوشش حکوم’ اسلامی ق ا دادند و د کاب آن شمشی می زدند و سهم غنیم’ی خود ا می ب دند.
به ه حال، اس’فاده بنی هاشم از خمس اس’فاده مس’قیم از مال م دم نیس’، ’ا پنداش’ه نشود، پیامب اک م(ص) به سود خویشان خود قانون گذا ده اس’. بلکه اس’فاده از حق الاما " و حق الحکوم" اس’. به دیگ سخن، حکوم’ اسلامی بایس’ی به گونه ای ب نامه یزی کند که فقی ی د -امعه نباشد، آن گاه گ وهی ا از مال زکا’ ادا ه می کند و گ وه دیگ ا از مال الحکوم". ف قی بین مالها نیس’، مگ از این -ه’ که زکا’، به طو مس’قیم از م دم گ ف’ه می شود، ولی غنائم، انفال و ... به صو ’ غی مس’قیم و پیش از سیدن و به دس’ مکلف، ب داش’ه می شود. خلاصه سخن:
1. ف قی بین مال زکا’ و خمس نیس’ و هیچ یک چ کهای دس’ م دم نیس’.
2. فقی ان بنی هاشم، هیچ ب ’ ی شانی یا غی آن، ب فقی ان غی بنی هاشم ندا ند.
3. هدف از وای’هایی که زکا’ ا «اوساخ الناس » می دانس’، بیزا ساخ’ن بنی هاشم بوده از این که بخواهند س پ س’ی گ دآو ی زکا’ ا به عهده بگی ند.
4. مال زکا’ و مال خمس از این -ه’ ف ق دا ند که زکا’ اول مال م دم اس’ و یک سال نزد آنان بوده اس’ و سپس از ملک آنان خا - می شود که د این صو ’، به طو معمول، م دم چون به مال خود وابس’ه ا ند، نا اح’ می شوند، ولی خمس قبل از این که مال به م دم ’علق بگی د، -دا می شود و بناب این، دلبس’گی به آن و-ود ندا د.
5. خمس حق الاما "، حق الحکوم"، حق الولای" و ...اس’ و سادا’ چون اهل بی’ پیامب ند، پیامب اک م(ص) می خواس’ه اس’ ’ا از حق الاما " ’امین شوند، ’ا م دم نپندا ند که او حکوم’ی ’شکیل داد ’ا خانواده خود ا از حقوق م دم سی کند.
6. از آنچه بیان شد، وشن شد که چ ا زکا’ وا-ب، ب بنی هاشم ح ام اس’، ولی صدقه مس’حبی که اف اد با میل و شوق و خسندی می دهند، ب ای بنی هاشم حلال اس’.
اشکال: د وایا’، ب ای پیامب اک م(ص) و امام معصوم و پیشوای مسلمانان، شان ویژه ای د نظ گ ف’ه شده و انفال غنائم نفیس ب ای آنان ق ا داده شده اس’.
-واب: انفال و مانند آن، مال شخص امام نیس’، بلکه از آن مقام امام’ و مقام حکوم’ اس’ و به همین -ه’، پس از وفا’ پیامب اک م(ص) یا امام معصوم، بین و ثه ’قسیم نمی شود و به -انشین او می سد. غنیم’های نفیس، یا غنیم’هایی که ’قسیم شدنی نیس’ند، مانند کوه نو ، د یای نو ، ف ش بها س’ان و مانند آنها که ’قسیم شدن آنها سبب پایین آمدن قیم’ آنها و از ا زش اف’ادن آنهاس’،به امام مسلمانان می سد و د واقع از آن بی’المال اس’.
به ه حال، صفایای ملوک و مانند آن، از همین گونه اس’ که چون سم’وسوی این مقاله، مقوله دیگ ی اس’، از پ داخ’ن به نک’ه های -زئی این بح" خوددا ی می کنیم.
’ا این -ا وشن شد که شان به معنای -اه و -ایگاه والا، موضوع حکمی از احکام نیس’ و آنچه د بح" اس’طاع’ ع و"الوثقی، د با ه شان آمده اع’با ی ندا د و از اههای گوناگون ب ای یاف’ن دلیلی ب ای این گونه شانها پیش ف’یم، ولی دلیلی ب اع’با آن پیدا نشد و ف قها و -داییهای اف اد د احکام، د مال و دا ایی و د علم و -هل، دا ای ’و-یه هایی اس’ که از ه -ه’ ب ’و-یه های ناشی از قبول شان، پیش هس’ند. حال نوب’ به بیان و ش ح آیا’ و وایا’ی می سد که د صدد دک دن شانهای اع’با ی اس’ که بخی اف اد یا گ وهها و قبیله ها، ب ای خود، چنین شانهایی ا پنداش’ه و به دنبال آن ب ای خود ام’یاز ویژه ای باو داش’ه اند.
آیا’ و وایا’، نه آن شانها ا امضا می کند و نه ب ’ یهای ناشی از آن ا. آیا’ ق آن:
1. «و ما کان لمؤمن ولامؤمن" اذا قضی الله و سوله ام ا ان یکون لهم الخی " من ام هم ومن یعص الله و سوله فقد ضل ضلالا مبینا. واذ ’قول للذی انعم الله علیه وانعم’ علیه امسک علیک زو-ک وا’ق الله و’خفی فی نفسک ما الله مبدیه و ’خشی الناس والله احق ان ’خشاه فلما قضی زید منها وط ا زو-ناکها لکی لایکون علی المؤمنین ح - فی ازوا- ادعیائهم اذا قضوا منهن وط ا وکان ام الله مفعولا.» (78)
«هیچ م د و زن مؤمنی ا ن سد که چون خدا و سولش ب کا ی ’صمیم -دی گ ف’ند، ب ای آنان د کا شان اخ’یا ی باشد و ه کس خدا و سولش ا ناف مانی کند، بی گمان دچا گم اهی آشکا ی گ دیده اس’. و آن گاه که به کسی که خدا به او نعم’ داده بود و ’و نیز به او نعم’ داده بودی می گف’ی: همس ’ ا پیش خود نگه دا و از خدا پ وا بدا و آنچه ا خدا آشکا کننده آن بود، د دل خود نهان می ک دی و از م دم می’ سیدی با آن که خداوند سزاوا ’ بوده که از او ب’ سی. پس چون زید از همس خویش کام ب گ ف’ [و او ا طلاق داد] وی ا به نکاح ’و د آو دیم، ’ا د مو د ازدوا- مؤمنان با زنان پس خواندگانشان [پس از طلاق] گناهی نباشد و ف مان خدا ان-ام شدنی اس’. نک’ه ها:
زید ب ده سیاهی بود که پیامب (ص) او ا آزاد ساخ’ و او ا به ف زندی گ ف’. او از پیشی گی ندگان د اسلام بود. پیامب (ص) ب آن شد همس ی ب ای وی ب گزیند و از دخ’ عمه خویش، زینب بن’ -حش، خواس’گا ی ک د. زینب، به خیال این که پیامب (ص) او ا ب ای شخص خودش خواس’گا ی ک ده، -واب مثب’ داد، ولی وق’ی فهمید که خواس’گا ی ب ای زید بوده، از قبول ازدوا- خوددا ی و زید و ب اد زینب نیز، با چنین ازدوا-ی مخالف’ ک د. آیه نخس’: «ما کان لمؤمن...» د این با ه نازل شد.
بناب این، آیه ق آن از این که شخصی د ب اب حکم خدا و سول مبنی ب -واز ازدوا- م د مسلمان از ه نژاد و قبیله ای ب ده یا آزاد، سفید یا سیاه، ق یشی یا غی ق یشی، هاشمی یا غی هاشمی، ایس’ادگی کند به شد’ می ایس’د و گناهکا ا دا ای گم اهی آشکا می بیند.
یادآو ی: د آیه 36 از سو ه احزاب یادی از زید یا زینب و مانند آنان نشده، ’ا آیه مفهوم عام خود ا داش’ه باشد و ’مامی موا د ا شامل بشود.
د آیه لفظ «قضی الله و سوله » اس’ که م’ -مان به طو معمول، به «ف مان خدا و سول » ’ -مه ک ده اند که ’ -مه مناسبی نیس’.
«قضی » حکم -دی و ’صمیم قطعی ا می گویند. یکی از حکمهای -دی خدا و سول عبا ’ اس’ از: ب اب ی ’مامی قبیله ها، نژادها و گ وهها که مساله ب اب ی و هم کفو بودن زید و زینب یکی از نمونه ها و مصداقهای آن اس’.
پس از نزول آیه، زینب و ب اد ش ’سلیم حکم خدا و سول شدند و زینب با زید ازدوا- ک د. پس از گذش’ مد’ی، زندگی آنان به ناسازگا ی کشید و زید با ها د صدد طلاق زینب ب آمد و پیامب (ص) با ها او ا سفا ش می ک د که «ا’ق الله » و «امسک علیک زو-ک » ولی دس’آخ ، زید ب آن شد زینب ا طلاق بدهد.
خداوند زینب ا به ازدوا- پیامب (ص) د آو د ’ا چند مساله حل شود.
1. این که وشن شود ازدوا- با همس پس خوانده پس از طلاق، ح ام نیس’ و همس پس خوانده حکم همس پس واقعی ا ندا د که ق آن این ا به وشنی بیان می کند.
2. م دم ب اب ند و بز گ’ ین مقام اسلامی، پیامب اک م، حق دا د و بلکه باید با همس طلاق داده شده یک غلام آزاد شده، ازدوا- کند، ’ا د عمل نشان دهد. زنان و م دان مسلمان از ه نژاد و باه حال و وضع، باهم ب اب ند و حق ازدوا- با یکدیگ ا دا ند.
3. نک’ه شایان ’و-ه: آن گاه که زینب دخ’ اس’ و هنوز به شوه ن ف’ه و خود خواس’ا ازدوا- با پیامب اک م(ص) اس’ از ازدوا- با سول خدا مح وم می شود، ولی پس از چندین سال که دیگ که دخ’ نیس’ و یک ب ده ز خید ’ازه آزاد شده نیز، حاض نیس’ او ا د کابین خود نگه دا د و ح’ی سفا شهای پیامب (ص) د او کا گ نمی اف’د و طلاق داده می شود، آن گاه به ازدوا- پیامب (ص) د می آید، ’ا همگان بدانند این اع’با ها و شانها د اسلام، هیچ گونه ا زشی ندا ند. همان گونه که دخ’ بودن، -وان بودن، ق یشی بودن و دخ’ عمه پیامب بودن ا زش ذا’ی ندا د و ب ای وی شانی د س’ نمی کند که از ازدوا- با زید سباز زند. و از سوی دیگ مسن شدن، بیوه شدن، نازا بودن، طلاق داده شدن و د شدن زن از سوی شوه ، که خود یک ب ده آزاد شده اس’، از قد و ا زش و -ایگاه شخص نمی کاهد که ن’واند همس مسلمان دیگ و ح’ی همس پیامب اک م شود.
از دیگ سوی، پیامب بودن، د -نگهای مخ’لف پی وز شدن، ’شکیل حکوم’ اسلامی دادن، احزاب ف اوان ا د هم شکس’ن و یک ’نه م د میدان شدن ام’یازا’ی نیس’ که به خاط آنها سول خدا شان و -ایگاه ب ’ ی داش’ه باشد که نخواهد با زینب ازدوا- کند.
از این-ا -واب یک پ سش دشوا و پیچیده د آیه وشن می شود.
آیه ق آن می ف ماید: زینب ا به ازدوا- ’و د آو دم ’ا ب ای مؤمنان د ازدوا- با همس پس خوانده هایشان وق’ی که آنها ا طلاق دادند، ح - و مشکلی نباشد.
پ سش: نخس’ آن که: مگ چقد پس خوانده و-ود دا د؟ د زمان ما که بسیا کم پس خوانده یاف’ می شود.
دو دیگ : مگ چند د صد از پس خوانده ها همس خود ا طلاق می دهند؟
سه دیگ : مگ چند د صد از م دان که پس خوانده هایشان همس ان خود ا طلاق داده اند خواس’ا ازدوا- با همس پس خوانده خویش’نند؟
می بینید که اح’مال پدید آمدن چنین پدیده ای د زمان ما نزدیک به صف اس’ و د زمانهای گذش’ه از حد یک د صد ’-اوز نمی ک ده اس’. حال این چه ح -ی بوده اس’ که خداوند از مؤمنان ب داش’ه و آیه ق آن ا بیان ک ده اس’: «زینب ا به ازدوا- ’و د آو دیم ’ا ب مؤمنان ح - و مشق’ی نباشد.»
-واب: از مطالب پیشین وشن شد که ازدوا- با همس پس خوانده، ’نها یک نمونه بوده و آنچه که مهم اس’، از بین ب دن شانها و اع’با ها بوده که اف اد ب ای خود قائل بوده اند و هس’ند یا می’وانس’ند قائل باشند؟ چه شانها و اع’با هایی که زینب پیش از ازدوا- با زید ب ای خود باو داش’، چه شانها و اع’با هایی که پیامب می’وانس’ ب ای خود باو داش’ه باشد و یا دیگ ان ب ای حض ’ باو داش’ه باشند و به دلیل داش’ن آن شانها، پیامب (ص) خود از ازدوا- با زینب سباز زند و یا او ا به خاط این ازدوا- مو د ’حقی و ’وهین ق ا دهند و بگویند او با کسی ازدوا- ک د که موالی نیز او ا طلاق داده اند. و چه کمبود شانی که زینب پس از این ازدوا- و طلاق د و-ود خود حس می ک د که د محیط غ یب پس از زندگی طولانی با ب ده ای ز خید و بدون به و-ود آمدن ح’ی یک ف زند از آنان، شوه ش او ا طلاق دهد.
بله: این به هم یخ’ن شانها و از بیخ و بن ب کندن کامل آن، نعم’ بز گی بود که خداوند آن ا ب ای مؤمنان به ا مغان آو د و نعم’ی سزاوا یادآو ی اس’.
2. از -مله آیا’ شیفه ای که با شان به مخالف’ ب می خیزد، آیا’ ح- اس’. د سو ه بق ه، خداوند پس از بیان پا ه ای از احکام می ف ماید:
«ثم افیضوا من حی" افاض الناس واس’غف وا الله ان الله غفو حیم.» (79)
از همان-ا که انبوه م دم وانه می شوند، شما نیز وانه شوید و از خداوند آم زش بخواهید که خدا آم زنده مه بان اس’.
ش ح این آیه ا زید شحام از حض ’ صادق(ع) پ سید و حض ’ ف مود:
«اولئک ق یش کانوا یقولون نحن اولی الناس بالبی’ ولایفیضون الا من المزدلف" فام هم ان یفیضوا من ع فه.» (80)
آنان ق یش بودند که می گف’ند ما به بی’الله سزاوا ’ یم و ’نها از مزدلفه کوچ می ک دند، ولی آنان ا ام ک د که از ع فه کوچ کنند.
وای’های دیگ ی نیز د ذیل آیه و-ود دا د که بیانگ همین نک’ه اس’. (81) این مطلب ’نها د وایا’ بیان نشده، بلکه د ’فسی های شیعه و سنی آمده اس’ که:
«ق یش و هم پیمانان آنان، به ع فا’ نمی ف’ند، چون ع فا’ خا - از ح م اس’ و آنان خود ا اهل ح م و دا ای شان و -ایگاه ویژه ای می دانس’ند. آنان د آخ مزدلفه که داخل ح م اس’ می ماندند و دیگ م دم به ع فا’ می ف’ند و وق’ی که م دم از ع فا’ ب می گش’ند، اینان پیشاپیش همه از مزدلفه به سوی منی هسپا می شدند. خداوند آنان ا مو د ان’قاد ق ا می دهد و می ف ماید: از همان-ا که م دم کوچ می کنند کوچ کنید.»
و د واقع به آنان می گوید: ف قی بین ق یش و غی ق یش، اهل ح م و غی اهل ح م نیس’ و ح’ی آنان ا به طلب بخشش از خداوند ف مان می دهد که نشانه گناه بودن این فک اس’.
3. باز ق آن وق’ی د با ه مس-دالح ام سخن می گوید مقیم و مساف ، شه ی و وس’ایی و... ا ب اب می داند و می ف ماید:
«المس-د الح ام الذی -علناه للناس سواء العاکف فیه والباد.» (82)
مس-دالح ام که آن ب ای م دم، مقیم د آن-ا و بادیه نشین یکسان ق ا داده ایم.
د واقع آیه -واب دندان شکنی اس’ به اهل مکه که خود ا ب ’ از دیگ ان می دانس’ند. د ’فسی علی بن اب اهیم آمده اس’:
«سواء العاکف فیه والباد» قال اهل مک" و من -اء من البلدان فهم سواء لایمنع من النزول ودخول الح م.» (83)
اهل مکه و ه کس که از شه های دیگ می آید ب اب ند و از ف ود آمدن و وا د شدن باز داش’ه نمی شوند.
د نه-البلاغه اس’ که حض ’ علی(ع) به قثم بن عباس ف ماندا خود د مکه نوش’:
«از میهمانان مکه ک ایه نگی ند، چون ساکن و غیساکن ب اب ند.» (84)
ح’ی از حض ’ صادق(ع) نقل شده اس’: خانه های مکه د نداش’، ’ا همه ب’وانند از آن اس’فاده کنند و نخس’ین کسی که ب ای آنها د گذاش’، معاوی"بن ابی سفیان بود. (85)
به ه حال، وشن اس’ که اهل مکه چون ساکن ح م بودند ب ای خود ش اف’ و حقی قایل بودند، ولی آیه ق آن آنان ا با اهل بادیه ب اب می داند و ح’ی این ب اب بودن ا گاهی به -ایی می سانده اند که به خانه ها نیز د نمی گذاش’ند ’ا گمان اخ’صاصی و ویژه بودن نشود.
4. ق آن داس’ان ازدوا- حض ’ موسی با دخ’ حض ’ شعیب و پیشنهاد آن ازدوا- از ط ف شعیب ا ب ای ما نقل می کند. موسی -وانی بود گ سنه، فقی ، آوا ه و ف ا ی. بی’وش و ’وان، بیکا ، ناآشنای با ح فه و کا ی، ولی د س’کا ، دا ای زو بازو و د حالی که دخ’ شعیب ف زند پیامب خدا و دا ای مقام معنوی و وحانی، افزون ب بخو دا ی از ’واناییهای مادی بسیا ، که گله های گوسفندش نمونه ای از آنهاس’.
و -الب این که پیشنهاد این ازدوا- از -انب حض ’ شعیب، پد دخ’ و اشا ه ظ یف دخ’ مط ح شده اس’ و ب ای این که سن’ قبیله ای و شانها از بین ب ود، خود حض ’ شعیب پیشنهاد ک د:
«انی ا ید ان انکحک احدی ابن’ی ها’ین علی ان ’ا- نی ثمانی ح-.» (86)
من می خواهم که یکی از دو دخ’ خود ا به نکاح ’و د آو م به این که هش’ سال ب ای من کا کنی.
و چون مه یه بسیا کمی بود و گویا خود موسی(ع) دوس’ می داش’ که مقدا زمان بیش’ ی د پناه حض ’ شعیب باشد، د ادامه ف مود:
«وان ا’مم’ عش ا فمن عندک.»
اگ خود’ مایلی که ده سال باشد اشکالی ندا د.
-وانی که از مص ف ا ک ده و ’نها یک پناهگاه می خواهد و از شد’ گ سنگی به خود می پیچد و به د گاه خدای می نالد:
« ب انی لما انزل’ الی من خی فقی .» (87)
پ و دگا ا من به ه خی ی که به سویم بف س’ی سخ’ نیازمندم.
به چنین -وان پیشنهاد ازدوا- دادن، خود، از شان گذش’ن اس’، ’ا چه سد به این که چنین پیشنهادی از سوی یک پیامب ، مانند حض ’ شعیب مط ح شود و چه سد به این که مقدا مه یه ا به عهده خود داماد واگذا ند و بازخودش چیزی ا به عنوان مه یه پیشنهاد کند که ح’ی اگ پیشنهاد ازدوا- نیز مط ح نمی شد، موسی موافق بود آن ا ان-ام دهد، ’ا یک پناهندگی ب ای حفظ -انش و یک اهی ب ای گذ اندن زندگی پیدا کند. ولی حض ’ شعیب همین عمل ا به عنوان مه یه دخ’ ش از وی قبول ک د.
باید به این نک’ه نیز ’و-ه ک د: حض ’ موسی(ع) د آن زمان پیامب نبود و سخنی نیز از این که حض ’ شعیب از پیامب شدن وی خب داش’ه، د آیا’ مط ح نشده اس’ به ه حال نقل این قسم’ از داس’ان د ق آن د ب دا نده این نک’ه اس’: که بین ما ای- اس’ که خواس’گا ی باید از سوی م د و خویشان م د باشد و ب س مقدا مه یه باید مقدا ی چک و چانه زد و ح’ما خویشاوندان زن باید کمی ب مه یه بیفزایند و ا زش زن و شان او ا از مقدا مه یه اش بفهمند، همه و همه، سخنان م دود و بی پایه و اساس اس’. وایا’:
شیخ ح عاملی، صاحب وسائل الشیعه، بابهای گوناگونی از ک’اب وسائل الشیعه ا به بح" شؤون اخ’صاص داده اس’.
د یک باب مؤمن ا کفو و ب اب مؤمن دیگ دانس’ه اس’ د باب دیگ وایی ازدوا- هاشمی با غی هاشمی ا مط ح ساخ’ه و د بابی مس’حب بودن ازدوا- م دان شیف ا با زنانی که د نسب ش ف و حسب، د لایه ف ودین -امعه ق ا دا ند، مط ح می کند. د باب دیگ ی به زنان سفا ش می کند: اگ م د مؤمن و نیک خلقی خواس’گا ی آمد، دس’ د به سینه او نزنید.
ثق"الاسلام کلینی، د کافی بابهایی ا به کفو هم ط از اخ’صاص داده اس’ و د دیگ ک’ابهای وایی نیز، این گونه وایا’، بسیا یاف’ می شود که د این -ا به چند وای’ از باب نمونه اشا ه می شود:
1. ابی حمزه ثمالی با سند صحیح نقل می کند.
«نزد حض ’ باق نشس’ه بودم که شخصی ا-ازه و ود خواس’ و حض ’ به او ا-ازه داد. هنگامی که داخل شد و سلام ک د، حض ’ ب ای او -ای باز ک د و به وی خوش آمد گف’ و وی ا نزد خود نشاند و حالش ا پ سید.
م د -واب داد: -انم فدای شما، از مولای شما فلان ابن ابی افع، دخ’ ش ا خواس’گا ی ک دم، د ک د و از من وی گ داند و به خاط زش’ی، فق و بی کسی م ا خوا شم د و به این -ه’ خیلی احساس خوا ی ک دم. خوا ی قلبم ا گ ف’ و د آن لحظه آ زوی م گ ک دم.
حض ’ باق ف مود: ب و، ’و ف س’اده من به سوی او هس’ی به او بگو: محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب می گوید: دخ’ ’ فلان" ا به ازدوا- من-ح بن باح د آو و او ا د نکن.
م د [من-ح بن باح] از خوشحالی پ ید و با ش’اب ب ای ساندن پیام حض ’ باق (ع) ح ک’ ک د. هنگامی که ف’ حض ’ باق (ع) ف مود:
م دی از اهل یمامه، که -ویب نام داش’، د -س’و-وی اسلام، نزد سول اک م آمد و اسلام آو د و مسلمان خوبی هم شد. او شخصی کو’اه قد، زش’ چه ه، نیازمند، ب هنه و از زش’ ویان سیاه پوس’ان بود. به خاط غ یبی و نیازش، سول اک م او ا به خود وابس’ه ساخ’ و از غذا، خ ما و... به او می داد و به او دس’و داد: د مس-د باشد و د مس-د بخوابد، ’ا این که غ یبهایی که مسلمان می شدند د مس-د زیاد شدند....
وزی سول الله(ص) به -ویب نگاه حم’آمیزی ک د و ف مود: ای -ویب کاش ازدوا- می ک دی....
-ویب گف’: پد و ماد م فدای’ ای سول خدا! چه کسی به ازدوا- با من گ ایش دا د؟
من نه حسب و نسب دا م و نه مال و -مال. کدام زن، خواس’ا من اس’؟
سول اک م ف مود: ای -ویب ، خداوند با اسلام ه کسی ا که د -اهلی’ شیف بود، پایین آو د و ه کسی ا که د -اهلی’ پایین بود، با اسلام عزیز و شیف ساخ’....
سپس پیامب (ص) ف مود: ای -ویب ، نزد زیادبن لبید ب و، او از بز گان بنی بیاضه [یکی از قبیله های انصا ] اس’ و به او بگو: من ف س’اده سول خدا به سوی ’و هس’م و او می گوید: دخ’ ’ «الذلفاء» ا به ازدوا- -ویب د آو ....
زیاد گف’: ما دخ’ ان خود ا ’نها به ازدوا- هم دیفها و هم ’به های خود، از انصا ، د می آو یم. ای -ویب ! ب و، ’ا من خودم سول خدا(ص) ا دیدا کنم و عذ خویش به او بگویم.
-ویب ب گش’ و با خود می گف’: نه ق آن به این چنین نازل شده اس’ و نه نبو’ محمد به این چنین. «الذلفاء» سخنان -ویب ا از پس پ ده شنید و به سوی پد ش ف س’اد و گف’: این چه گونه سخن گف’ن بود؟
دخ’ گف’: به خدا سوگند، -ویب د محض سول خدا به وی د وغ نمی بندد و ف س’اده ای بف س’ و او ا ب گ دان.
زیاد ف س’اد و -ویب ا ب گ داند و به او گف’: م حبا به ’و، لخ’ی د نگ کن ’ا ب گ دم و خود ا به سول خدا(ص) ساند و گف’: پد و ماد م به فدای شما، -ویب چنین پیامی آو ده اس’، من به او وی خوش نشان ندادم و فک ک دم، با شما دیدا کنم و بگویم: ما دخ’ ان خود ا به ازدوا- انصا ، هم دیفان و هم شانهای خود د می آو یم.
پیامب خدا(ص) ف مود: ای زیاد! -ویب مؤمن اس’ و م د مؤمن، هم دیف زن مؤمن اس’ و م د مسلمان هم شان زن مسلمان اس’ او ا همس ده و از او وی مگ دان....
سپس ب ای دخ’ ش -هیزیه ’هیه ک د و او ا آماده ساخ’ و بعد به س اغ -ویب ف س’اد و گف’: آیا خانه ای دا ی که همس ’ ا به آن-ا بیاو یم؟
گف’: به خدا سوگند هیچ منزلی ندا م....
ب ای او منزلی سامان دادند و ف ش و اثاثیه و غذا ب ای او ’هیه دیدند و ب او لباس پوشاندند و «الذلفاء» ا داخل ح-له ب دند و -ویب ا شبانگاه وا د ا’اق ک دند.» (88)
مهم د این خداد ’ا یخی، این اس’ که -ویب ، نه ’نها مال و منال، ش ف و حسب نداش’، بلکه زیبایی و قد و قام’ مناسب نیز نداش’.
به ه حال، بیان وشن پیامب (ص) د با ه ب اب و هم کفو بودن مؤمنان با یکدیگ هیچ قابل ’و-یه نیس’ و اه ا ب ای ’مامی ’و-یه های ام وزی می بندد.
سند حدی" هم د خو خدشه نیس’; زی ا کلینی از محمدبن یحیی از احمدبن محمدبن عیسی از حسن بن محبوب از مالک بن عطیه از ابی حمزه ثمالی نقل می کند که همه از اف اد مؤثق هس’ند و -ای بح" ندا د. چند نک’ه مهم:
1. پیامب اک م(ص) ’مامی کلام زیاد ا د نک د; یعنی دخ’ دادن به هم قبیله و هم دیف اشکالی ندا د ولی این که کسی فک کند که نباید با دیگ ی ازدوا- ک د و ’قاضای ازدوا- دیگ ی ا د کند، مشکل ساز اس’. به دیگ سخن، افزون ب اف اد قبیله بنی بیاضه و دیگ قبیله ها و عشی ه های انصا ، مسلمانان دیگ از مها- ان، سفیدپوس’، سیاه پوس’، همه، هم کفو و هم دیف با قبیله بنی بیاضه اند.
2. د حدی" آمده بود: وق’ی که ابن ابی افع حاض نشده بود دخ’ خود ا به من-ح بدهد، من-ح از نا اح’ی و خوا ی ’قاضای م گ ک د و این احساس ذل’ و خوا ی ب ای -امعه مشکل ساز اس’. اگ هم دیف آمد و به بهانه های واهی، مانند «قبیله، مال، -مال و... به او زن داده نشد و او س افکنده و ش منده شد، ممکن اس’ فک های انح افی، مانند حس ان’قام-ویی و مانند آن د و-ود او شد کند و فسادهای ف اوانی بیاف یند که د احادی" دیگ به آنها اشا ه شده اس’.
3. زیادبن لبید، د آغاز فک می ک د که پیامب (ص) -ویب ا ف س’اده اس’، ’ا از وی کمک مالی و... بخواهد. از این وی، به -ویب گف’: پیام پیامب (ص) ا آشکا ا بیان کن; زی ا ب ای من اف’خا ی اس’. وق’ی فهمید مساله چیز دیگ ی اس’ و باید شانها و اع’با هایی ا که ب ای خود و دخ’ خود می پنداش’، زی پا بگذا د، خیلی زود دو ی گزید و خود ا کنا کشید.
اگ فهم عمیق دخ’ ش نبود، او خواس’ه پیامب (ص) ا د می ک د و ب اب گف’ه دخ’ ش کاف می شد.
4. بی گمان زنان و دخ’ ان دیگ که از نظ ا-’ماعی د -ایگاه و لایه پایین’ از «الذلفاء» باشند و از نظ زیبایی به زیبایی وی نباشند نیز، و-ود داش’ه اس’; زی ا «الذلفاء» یعنی «دخ’ ک بینی نازک و خوش اندام » ان’خاب چنین دخ’ ی ب ای -ویب ، بیانگ ب نامه و هدفی اس’ که اسلام داش’ه و آن ساخ’ن و پ داخ’ن انسانها و از بین ب دن اف’خا های قبیله ای و -لوگی ی از نازش به مال و شان و ای-اد پیوند عمیق و ناگسس’نی بین مؤمنان بوده اس’.
5. این حدی" د صدد بیان این نبود که به خویشان و هم کفوان ع فی و هم حسبها نباید همس داد و د صدد بیان این -ه’ نبود که بگوید ح’ما باید زنان زیبا ا به م دهای زش’ داد، یا دخ’ ان ث و’مند ا باید به زنی م دان فقی و ’هی دس’ د آو د، بلکه د صدد بیان این -ه’ بود که این گونه امو شانی ای-اد نمی کند و ث و’مند و -اه مند شانی ب ’ از فقی ندا د، زیبا وی شانی بالا’ از زش’ وی ندا د.
2. وایا’ بسیا ی ا د این با ه کلینی د کافی -مع ک ده اس’، از -مله:
«پیامب (ص) صباغ" دخ’ زبی بن عبدالمطلب ا به ازدوا- مقدادبن اسود د آو د.
امام صادق(ع) می ف ماید: پیامب اک م(ص) چنین ازدوا-ی ا ’ ’یب داد، ’ا ازدوا-ها اح’ شود و به او ’اسی شود و معلوم شود که گ امی’ ین کسان نزد خدا، پ هیزگا ’ ینهایند.» (89)
د وای’ دوم د همین باب، همین حدی" ا نقل می کند و د آن-ا زبی ا می شناسد که ب اد پد و ماد ی عبدالله و ابوطالب بود. بناب این دخ’ زبی از عشی ه و قبیله ای شیف و نوه عبدالمطلب و دخ’ عموی حقیقی پیامب اک م بوده اس’. و حض ’ او ا به عقد مقداد د آو د، که پس خوانده اسودبن عبدالمطلب اس’ و پد حقیقی او عم و بوده اس’ و اسودبن عبدالمطلب، او ا پس خوانده خود ق ا داده اس’. بی گمان هدف از این ازدوا- شکس’ن شؤون طبقا’ی و حسب و نسب بوده اس’. (90)
3. د وای’ دیگ ی د کافی آمده اس’:
«عبدالملک بن م وان -اسوسی د مدینه داش’، که خداد و خب های آن-ا ا ب ای وی می نوش’. د ضمن خب ها نوش’: حض ’ س-اد کنیزی داش’، آن ا آزاد ک د و سپس با وی ازدوا- ک د. عبدالملک، نامه ای به حض ’ س-اد نوش’: به من خب سیده اس’: که با کنیزک آزاد شده ا’ ازدوا- ک ده ای! د حالی که می دانی د ق یش هم کفو و هم دیف و-ود دا د که به او س ف از شوی و از وی بچه دا شوی. ’و نه به حال خود’ فک ک ده ای و نه ب ای ف زندان’ آب ویی باقی گذاش’ه ای!
حض ’ د -واب وی نوش’: نامه س زنش آمیز’ د با ه ازدوا- با کنیزک آزاد شده ام، به دس’م سید و گمان می کنی که د بین زنان ق یش، کسی باشد که با او س ف از شوم و او ا ب ای بچه دا شدن ب گزینم؟ ولی بدان که بالا’ از سول اک م کسی د م-د و بز گوا ی نیس’ (و او کنیز ا پذی ف’ و -وییه ا آزاد و آن گاه با او ازدوا- ک د) من کنیزک خود ا به خاط پاداش الهی آزاد ک دم و از ملکم بی ون ف’، سپس او ا ب سن’ پیامب (ص) به خود باز گ داندم. کسی که د دین خدا پاک و پاکیزه باشد، این امو به او گزندی وا د نمی سازد و خداوند به وسیله اسلام، ف ومایگی های -اهلی’ ا ب ط ف ساخ’ و کاس’یها ا -ب ان ک د و ف ومایگی ا از میان ب د. بناب این، ب انسان مؤمن س زنشی نیس’ و ف ومایگی ’نها ف ومایگی -اهلی’ اس’.
هنگامی که عبدالملک نامه ا خواند آن ا پیش پس ش سلیمان انداخ’، او نیز، خواند و گف’: ای امی مؤمنان! چه قد علی بن الحسین ب ’و فخ ف وخ’ه اس’.
عبدالملک گف’: چنین نگو. او سخن پ داز بنی هاشم اس’ که سنگ ا می شکافد و از د یا آب ب می گی د. پس م، علی بن الحسین از -ه’ی که م دم د آن -ه’ م ’به شان پایین می آید، بلند م ’به می شود.» (91)
نک’ه ها:
الف . شان به خود گ ف’ن، و خود ا ب ’ از دیگ ان دانس’ن اگ چه از ویژگیهای د ونی انسانهاس’ و ه کسی به گونه ای می خواهد خود ا با اهمی’ بداند و پادشاهان نیز دوس’ دا ند که به این مساله دامن بزنند، ولی اسلام هیچ گونه ا زشی ب ای این امو قائل نشده اس’.
ب . حض ’ س-اد د این حدی" به وش پیامب اک م(ص) اشا ه ک د که شاید نظ ش به ازدوا- آن حض ’ با -وییه دخ’ ئیس قبیله بنی المصطلق بوده اس’.
همچنین آن حض ’ ما یه قبطیه ا که به عنوان هدیه از مص ب ایش ف س’ادند، قبول ک د و او ا به همس ی ب گزید و از وی صاحب ف زندی به نام اب اهیم شد.
او همچنین صفیه دخ’ حیی بن اخطب ا به ازدوا- خود د آو د. (92) و به ه حال د ’مامی این ازدوا-ها از بین ب دن شؤون مدنظ ایشان بوده اس’. د حالی که به’ ین همس ها ا به او می دادند و او بز گ’ ین شخصی’ دینی سیاسی م دم د آن زمان بود ولی با کنیزکان ازدوا- می ک د، ب وی زمین می نشس’، (93) ب الاغ ب هنه سوا می شد، (94) ’ا ب ’مامی اع’با ها و شانهای این گونه، خط بطلان بکشد.
-. از وای’ ب می آید: از نظ حاکمان وق’ و سیاس’مدا ان وزگا ، حض ’ س-اد م ’کب خطای فاحشی شده بود که مساله شؤون ا نگه نداش’ه و با کنیز آزاد شده خودش ازدوا- ک ده بود. به همین -ه’، -اسوس عبدالملک خب ا به گوش او ساند و او نیز، به س زنش حض ’ پ داخ’.
از این-ا می’وان ن’ی-ه گ ف’: پافشا ی ب این گونه شؤون، فک ی اموی و م وانی اس’ و پش’ پا زدن به این شؤون و خود ا هم دیف م دم دیدن و م دم ا هم سطح خود دیدن، مساله ای نبوی و علوی اس’.
4. د وای’ دیگ ی آمده اس’:
«موالی (ب دگان آزاد شده) به خدم’ حض ’ علی(ع) سیدند از ع بها شکوه ک دند و گف’ند: سول الله(ص) به ما و آنان به گونه ب اب بخشش می ک د و به سلمان و بلال و صهیب همس داد ولی اینان ابا می کنند. حض ’ امی (ع) نزد آنان ف’ و با آنان سخن گف’. ع بها ف یاد ب آو دند که ابا می کنیم، بله، ای ابوالحسن، ابا می کنیم (که آنان ا با خود ب اب بدانیم) حض ’ علی(ع) خشمناک خا - شد و از شد’ خشم دایش وی زمین می کشید و می گف’:
«ای موالی (ب دگان آزاد شده) اینان شما ا همانند یهود و نصا ا می دانند، از شما زن می گی ند و به شما همس نمی دهند و آن مقدا بخشش که خود د یاف’ می کنند، به شما نمی دهند. شما به ’-ا ’ بپ دازید، خدا به شما ب ک’ می دهد. از سول خدا شنیدم که می ف مود: زق ده -زء اس’، 9 -زء آن د ’-ا ’ و یکی د چیزهای دیگ .» (95)
از این حدی"، افزون ب مطالب گذش’ه، وشن می شود که د بخشش از بی’المال ف قی بین ع ب و ع-م و اصیل و مولی نیس’ و پیامب اک م(ص) به همه به گونه ب اب بخشش می ک د و پس از پیامب (ص) سن’ او دگ گونی یاف’ه اس’ و چنان آن فک ک ژ، انح افی و ب اب با خواس’ د ونی آنان، شد ک ده که -سو انه می گویند: ما از سن’ سول(ص) ابا می کنیم و مولی ا مانند اصیل ق ا نمی دهیم.
5. د بابی دیگ از کافی و باب 28 وسائل الشیعه وایا’ بسیا ی نقل شده که مضمون مش’ ک آنها چنین اس’: اگ کسی، به خواس’گا ی دخ’ شما آمد، که اخلاق و دین او ا قبول دا ید، او ا د نکنید و گ نه مو-ب فساد بز گی می شود.
از -مله علی بن اسباط به حض ’ باق (ع) د با ه ازدوا- دخ’ انش نامه نوش’ و گف’:
«به هیچ وی، کسی مانند خودم نمی یابم. حض ’ باق (ع) نوش’: مطلبی که ا-ع به دخ’ ان’ گف’ه بودی که شخصی همانند خود’ نمی یابی فهمیدم. د این مساله دق’ نکن; زی ا سول اک م ف مود:
«اذا -اءکم من ’ ضون خلقه و دینه فزو-وه الا ’فعلوا ’کن ف’ن" فی الا ض وفساد کبی .»
وق’ی کسی ب ای خواس’گا ی آمد خلق و دینش مو د ضای’ شما بوده به او همس بدهید. اگ چنین نکنید، د زمین ف’نه و فساد بز گی پدید خواهد آمد.» (96)
از ظاه سؤال وشن اس’ که خواس’گا ان اهل ’دین و امان’ بوده اند ولی از نظ کمالها و ب ’ یها، د ’به او نبوده اند، چون علی بن اسباط شخص موثق و -لیل القد ی اس’ وق’ی می گوید: کسی مانند من پیدا نمی شود، از باب غ و و خودبز گ بینی به مساله نگاه نمی کند، بلکه مساله عقید’ی دینی ا د نظ می گی د. به ه حال، وق’ی کمالهای معنوی شانی نیاو د، امو اع’با ی بی ا زش دنیائی، بی هیچ شک و گمانی، ب ای کسی شانی د س’ نمی کند.
وایا’ د این باب بسیا اس’ و م-ال یادآو یهای آنها بیش از این نیس’.
خلاصه: آنچه ’ا این-ا وشن شد: حسب و نسب و مقامهای اع’با ی د ازدوا-، نباید نقشی داش’ه باشند و همه قومها و قبیله ها از این -ه’ ب اب ند. مؤمن، د ازدوا-، هم دیف مؤمن اس’ و ’مامی ش اف’های قبیلگی و اع’با ی به دو افکنده شده اس’. بخلاف این که طبع م دم، به پی وی این ام’یازها و پذی ش آنها عاد’ ک ده اس’، ولی اسلام می گوید: ویژگیهای ایمان، ’قوا و... هیچ گاه نباید با حسب و نسب، هم دیف ق ا گی د و هیچ گاه نباید حسب و نسب ب ایمان ب ’ ی یابد. وای’های ناسازگا :
حال که بح" شان از نظ ق آنی، وایی ’ا یخی و ف’وایی ب سی شد، مناسب اس’ چند وای’ی که به نظ می سد با بحثهای گذش’ه ، ناسازگا ی داش’ه باشند، ذک شود، ’ا ب’وانیم به یک -مع بندی کاملی بسیم.
1. «پیامب وق’ی وا د مدینه می شود، د خانه ام ابی ایوب، سکنی می گزیند و کسانی، مانند: سعدبن عباد"، اسعدبن ز ا ه، سعدبن خیثمه، واسیدبن حضی و... به ’ ’یب ب ای آن حض ’ صبح و شام غذا می آو دند.
اسید، وزی غذایی ’هیه ک د و کسی ا نیابید که غذا ا ب ای حض ’ بیاو د، ناگزی خود آن ا آو د: او م د شیفی بود و از نقبای دوازده گانه ای بود که پیامب (ص) معین ساخ’ه بود. پیامب (ص) د حالی که از نماز ب می گش’ با او وبه و شد.
ف مود: خود’ آو دی؟
گف’: بله یا سول الله کسی ا نیاف’م که بیاو د.
پیامب ف مود: با ک الله علیکم من اهل بی’.» (97)
2. د حدی" م سلی از حض ’ صادق(ع) نقل شده:
«باش کبا امو ک بنفسک وکل ما شف الی غی ک...»
امو مهم و بز گ ا خود’ ان-ام بده و امو کوچک ا به غی واگذا . سپس مثال می زند و می گوید: خیدن زمین و مانند آن ا خود’ ان-ام بده. (98)
3. الا قط نقل می کند: که حض ’ صادق(ع) به وی ف مود:
«از آدمهایی که پیوس’ه د بازا دو می زنند نباش و کا های کوچک ا خود’ ان-ام نده، ب ای م د دا ای حسب و دین سزاوا نیس’ که خید چیزهای کوچک ا به عهده بگی د. سزاوا اس’ که انسانهای دا ای حسب و نسب و دین، خیدن سه چیز ا به عهده بگی ند: زمین، ب ده و ش’ .» (99)
ب سی:
اوی حدی" سوم: «الا قط » ناشناخ’ه اس’ و خب دوم نیز م سل اس’ و اع’با ی به آن نیس’. حدی" نقل شده از بحا الانوا نیز، سند قابل اع’نایی ندا د.
این وایا’ ب ف ض د س’ی سند آنها با آنچه بیان شد، ناسازگا ی ندا ند; زی ا یک وق’ ف د از وی ’کب و حساب این که شان من ب ’ از چنین کا ی اس’، از کا ی سباز می زند و می گوید: شان من بالا’ از کشاو زی اس’، شان من بالا’ از ا’وبوس واحد سوا شدن اس’ و شان من بالا’ از به بازا ف’ن و سبزی و میوه خیدن اس’، ولی گاهی وق’ها به خاط ص فه-ویی د وق’ و اس’فاده از ’مامی اس’عدادها و ’واناییها، به بچه یا خدم’گزا می گوید: سبزی ا شما بخ ید. ’ا من از ف ص’ اس’فاده کنم و کا مهم’ ی که از عهده شما ساخ’ه نیس’، ان-ام دهم. این ’قسیم کا اس’، نه شانی و اع’با ی ب ای خود انگاش’ن. گویا م-موع این سه داس’ان د همین اس’ا بود، آو دن غذا ب ای پیامب (ص) ا، غلام یا ف زند اسید نیز می’وانس’ند ان-ام دهند، بناب این، اگ غلام می بود، اسید کا ا به او وا می گذا د ولی اکنون که غلام نیس’، بدون د نظ گ ف’ن ’به والای خانوادگی و عشی گی، خود، غذا ا می آو د.
و د دو حدی" نقل شده از کافی نیز وشن اس’ که به طو معمول، وق’ انسان با حسب و نسب و -اه مند، ا زش دا د و سزاوا نیس’، وق’ با ا زش خود ا که خیلی از گ ه های شخصی و -معی ا می گشاید، به خیدهای -زئی و کا هایی که از دیگ ان ب می آید، هد دهد.
بله، اگ زمانی کسی نبود که خیدهای -زئی ا ب ای او ان-ام دهد و آن کا ها به زمین بماند به بهانه ش ف و حسب، د س’ نیس’ که خلاف آموزه های اسلامی اس’.
دیگ سخن، د س’ اس’ که د وای’ بح" حسب و نسب مط ح اس’; اما شاید حسب و نسب عنوان مشی باشد به این که چنین کسانی که کا های مهم بسیا دا ند نه این که وصف دخال’ی د حکم داش’ه باشد و افزون ب این -ه’ اصلی بح"، شان و مقامهای مدیی’ی و عمومی بود نه شخصی علاوه ب اینها ب ف ض صحیح بودن سند و ص ف نظ ک دن از اشکالهای گذش’ه، این خب ها ’نها به به’ بودن عای’ شان دلال’ می کنند.
4. موا دی ا د ش ع دا یم که نشان می دهد د آنها شان از نظ شا ع مو د امضاء واقع شده اس’ و به آنها ’و-ه شده، د مثل وق’ی دخ’ یزدگ د سوم به دس’ مسلمانان اسی شد و خلیفه خواس’ که وی ا مانند دیگ اسی ان ’قسیم کند، حض ’ علی(ع) اع’ اض ک د و ف مود:
«لیس لک ذلک اع ض عنها.» (100)
چنین حقی ندا ی از این کا خوددا ی کن. صب کن ’ا او یکی از مسلمانان ا اخ’یا کند سپس ’و وی ا از فی ء او به حساب بیاو .
و د خب دیگ ی ف مود:
«ف وش دخ’ ان پادشاهان -ایز نیس’ اگ چه کاف باشند ولکن به او پیشنهاد کن که م دی از مسلمانان ا اخ’یا کند و با وی ازدوا- کند و مه یه اش ا از سهم آن م د از بی’المال حساب کن.» (101)
محمدبن - یبن س’م طب ی (نویسنده دلائل الامامه که شخصی شیعی اس’ و با صاحب ’ا یخ طب ی ف ق می کند) نقل ک ده اس’:
«وق’ی اس ای ای ان به مدینه وا د شدند عم بن الخطاب ’صمیم داش’ که زنان آنها ا بف وشد. و م دانشان ا ب ده ق ا دهد. حض ’ علی(ع) به او ف مود: پیامب اک م ف مود:
«بز گان ه قومی ا اک ام کنید.
عم گف’: من شنیدم که ف مود:
«اذا ا’اکم ک یم قوم فاک موه و ان خالفکم.»
وق’ی بز گ قومی نزد شما آمدند وی ا گ امی بدا ید اگ چه مخالف شما باشد.
حض ’ علی(ع) به او ف مود: اینان گ وهی هس’ند که ’سلیم شما شده اند و به اسلام مایل گش’ه اند... سپس حض ’ کوشش ف اوانی ک د، ’ا همه آن اسی ان آزاد شدند.
گ وهی از ق یش مایل شدند که با زنان اسی ازدوا- کنند. حض ’ ف مود: آنان ب ازدوا- وادا نمی شوند، ولی اگ کسی ا اخ’یا ک دند [ب اب خواس’ خود آنان] عمل می شود. گ وهی به شه بانو دخ’ کس ی اشا ه ک دند. او از پس پ ده مخی شد و خواس’گا ی شد و م دان حاض بودند....
سپس خواس’گا ان به شه بانو نشان داده شدند و او با دس’ به حسین بن علی(ع) اشا ه ک د. دوبا ه سخن مخی بودن وی ’ک ا شد، با دس’ش اشا ه ک د و گف’: اگ اخ’یا با من اس’ این ا [اخ’یا ک دم] و حض ’ علی(ع) ا ولی خود ق ا داد و حذیفه خطبه عقد ا خواند....» (102)
ب سی:
د م-موع این نقلهای ’ا یخی اگ چه اخ’لافهایی و-ود دا د، د مثل گ وهی می گویند: این واقعه د زمان عم ا’فاق اف’اد و گ وهی دیگ آن ا م بوط به زمان عثمان می دانند و... ولی آنچه که مش’ ک اس’ این که بز گ یک قوم، مانند دیگ اسی ان نیس’ و ب ایش حقوقی نگهداش’ه و د نظ گ ف’ه می شود که ب ای اسی ان دیگ د نظ گ ف’ه نمی شود. و این خود صحه گذا ی ب مساله شان اس’.
-واب: از بح" سندی د با ه این واقعه خوددا ی می کنیم; زی ا خدادهای ’ا یخی از این گونه، د ک’ابهای زیادی نقل شده، ولی به طو معمول، م سل هس’ند و سندی که د خو اع’نا باشد، ندا ند. از سوی دیگ ، مثل این که همگان این گونه مقوله ها و خدادها ا پذی ف’ه اند. بناب این، به بح" دلالی آن می پ دازیم:
این گونه امو نیز، ممکن اس’ م بوط به شان نباشند و امو دیگ ی د آنها د نظ گ ف’ه شده باشد.
د مثل، بچه ای که د خانواده ای م فه بز گ شده و به کا های سخ’: قالی باقی، کشاو زی و... عاد’ نک ده اس’. حال اگ ب ای شغل او، حال و وضع کا او، آسان گییهایی د نظ بگی ند، شاید نه از باب اع’با و شان اوس’، بلکه از باب این که همین مقدا از شغل ب ای او، بسیا ’وان ف ساس’ و او ’حمل بیش از این ا ندا د.
دیگ آن که، همان گونه که پیش از این بیان شد اسی گ ف’ن کا ی بوده خلاف قاعده و از وی ناگزی ی، از این وی با ه بهانه ای که امکان داش’ه اسی ان ا آزاد بکنند، آزاد می ک ده اند و حض ’ علی(ع) نیز، ب اب همین نقلهای ’ا یخی، ’مام ’لاش خود ا ب ای آزادی اسی ان به کا ب د. د آغاز سعی ک د، با اس’فاده از سخن پیامب اک م(ص) اک ام به ک یمان قوم، دخ’ یزدگ د ا از اسا ’ ن-ا’ دهد، ’ا او با اخ’یا خود همس ی ب گزیند و سپس کوشش خود ا د اه آزادی دیگ اسی ان به کا ب د، مانند کا ی که پیامب اک م(ص) د غزو" بنی المصطلق ان-ام داد. حض ’، -وییه، دخ’ ئیس قبیله بنی المصطلق ا خید، آزاد ک د و با او پیوند زناشویی بس’. و مسلمانان چون دیدند خویشاوندان همس پیامب اک م(ص) د نزد آنان اسی ند و این، ننگی اس’ ب ای آنان از این وی، همه اسی ان بنی المصطلق ا آزاد ک دند. (103)
باز مانند همین کا ، د غزوه هوازن پدید آمد. بسیا ی از م دان و زنان قبیله س’یزه گ ، د این -نگ اسی مسلمانان شدند. کسانی از این قبیله که حلیمه سعدیه، ماد ضاعی پیامب اک م(ص) از آنان بود، نزد پیامب اک م(ص) آمدند: حض ’ ف مود: سهم خود ا بخشیدم، سهم بنی هاشم ا هم، که اخ’یا شان د دس’ من اس’، بخشیدم. شما بین نماز بپاخیزید و از مسلمانان بخواهید که اسی ان’ان ا آزاد کنند و م ا شفیع ق ا دهید و آنان این چنین ک دند و اس ای خود ا آزاد ک دند. (104)
به ه حال، نک’ه مهم این اس’ که د ’مامی این خدادها، پیامب اک م(ص) و حض ’ علی(ع) می خواس’ند به گونه ای اسی ان ا آزاد کنند و سخنان حض ’ علی(ع) پی امون دخ’ یزدگ د اح’مالا از همین باب بوده اس’، نه از باب قبول شانی ب ای او.
ن’ی-ه:
1. د آیا’ و وایا’، هیچ دلیلی ب -ایز و وا-ب بودن نگهداش’ شانهای اع’با ی و شانهای پدید آمده از عنوانهای اع’با ی یاف’ نشد، بلکه لبه ’یز حمله انبیاء و اولیاء م’و-ه این شان بود.
2. نیازهای انسان ف ا’ از نیازهای مادی اوس’ و همان طو ی که بدن اف اد ’فاو’هایی دا د، وح و وان آنان نیز ’فاو’هایی دا د که نگهداش’ آنها لازم اس’ و بازشناخ’ آن به عهده خود اف اد اس’: «بل الانسان علی نفسه بصی ه.» (105)
3. ب آو ده ساخ’ن نیازهای د ونی، باید از اموال شخصی خود ط ف باشد و از بی’المال نمی’وان اس’فاده ک د.
4. کسانی که نگهداش’ شان ا وا-ب یا -ایز می دانند، ’امین هزینه آن ا به عهده اموال شخصی آنان می دانند و اس’فاده از بی’المال ا د این اه -ایز نمی دانند.
5. ساده زیس’ی د گ و حل فقهی مساله شان اس’ و با وا-ب بودن نگهداش’ شان، -ایی ب ای ساده زیس’ی نمی ماند.
6. شان به معنای اع’با ی آن، د ک’ابهای فقهی سابقه طولانی ندا د.
7. مح وم ساخ’ن سادا’ از زکا’ به خاط نگهداش’ شان نبوده، بلکه ب ای نگهداش’ حال فقی ان بوده اس’ و این که م دم نپندا ند پیامب اک م(ص) خواس’ه از حکوم’ و مقام خود اه د آمدی ب ای اهل بی’ خود باز ک ده باشد.
8. پا ه ای از کا ها و سخنان پیامب اک م(ص) یا ائمه اطها (ع) که شاید از آنها نگهداش’ شان و شانی’ اس’فاده شود، عل’های دیگ ی دا د، بناب این نمی’وان گف’ که آنان ب ای شان اع’با ی قائل بوده اند.
با ’و-ه به آنچه بیان شد، اگ همه صاحبان ف’وا بپذی ند که نگهداش’ شان وا-ب نیس’، و ف’وای خود ا د بح" ح- و مانند آن اصلاح کنند، آن گاه اه ب ای سفا ش، ساده زیس’ی یا ف’وای به ساده زیس’ی و بیان امو اخلاقی باز می شود وگ نه سفا ش به ساده زیس’ی با ف’وای به وا-ب بودن نگهداش’ شان، ناسازگا می شود. سفا ش به ساده زیس’ی از سوی ه کسی، گ چه از سوی امام ام’ که همگان عاشق وش، منش و سای صفا’ اویند، به س ان-ام نمی سد.
و همین گونه که د این سالها -امعه با ش’اب به سوی زیب و زیو و زندگی پ ز ق و ب ق پیش ف’ه باز هم با همین ش’اب به پیش خواهد ف’ و کم کم ساده زیس’ی انبیا و اولیاء به یک ام اسطو ه ای دگ گون خواهد شد.
پی نوش’ها:
1. «صحیفه نو »، م-موعه هنمودهای امام خمینی، ح 362/13 363.
2. همان، -50/19.
3. همان 157/.
4. همان 188/.
5. همان، -130/20.
6. «بحا الانوا »، علامه م-لسی، -229/16، ح 35، به نقل از مکا م الاخلاق.
7. همان 220/، ح 15، به نقل از عیون الاخبا 224/.
8. همان، -219/19، ح 4، به نقل از امالی.
9. همان، -221/16، ح 18.
10. همان 214/، ح 1.
11. همان 215/، 219.
12. «نه-البلاغه »، صبحی صالح، خطبه 209.
13. «لغ’نامه دهخدا»، -12383/9.
14. همان 12438/، 12439.
15. «ف هنگ لا وس »، -1235/2.
16. «مس’مسک ع و" الوثقی »، -539/9.
17. «’وضیح المسائل »، امام خمینی 475/ 476، با حاشیه چها ’ن از م ا-ع.
18. «وسائل الشیعه »، شیخ ح عاملی، -299/12، ابواب ال’-ا "، باب 25، ح 2.
19. «مع’مد الع و"»، ک’اب الح-، -89/1.
20. «لغ’نامه دهخدا»، -20640/14.
21. سو ه «کهف »، آیه 82.
22. سو ه «عبس »، آیه های 1 6.
23. سو ه «شع اء»، آیه های 105، 111، 112، 114.
24. سو ه «هود»، آیه 27.
25. ’فسی «م-مع البیان »، طب سی، -9 437/10.
26. سو ه «زخ ف »، آیه 52.
27. نه-البلاغه، خطبه 92.
28. «مس’مسک الع و"»، -75/10.
29. «ش ایع الاسلام »، محقق حلی، -226/1.
30. «کشف اللثام »، -289/1.
31. «’ذک " الفقهاء»، -512/7.
32. همان 53/.
33. «الد وس الش عیه »، -312/1، مؤسسه نش اسلامی، قم.
34. زامله، ش’ ی ا می گویند که یک ف د د این سوی و ف د دیگ ی د آن سوی آن سوا شود.
35. «مدا ک الاحکام »، -40/7.
36. همان.
37. «کشف اللثام »، -289/1، چاپ سنگی.
38. «-واه الکلام »، -256/17.
39. «مس’مسک الع و" الوثقی »، -76/10.
40. «الع و"الوثقی »، -307/2، محشی، مساله 4.
41. «مس’مسک الع و"»، -225/9.
42. «ش ایع الاسلام »، -159/1.
43. «مدا ک الاحکام »، -197/5.
44. «-واه الکلام »، -311/15 312.
45. «النهایه »، -436/1، مؤسسه نش اسلامی.
46. «المقنعه »241/.
47. همان 165/.
48. «مصباح الفقیه »81/، مک’ب" المصطفوی; «ک’اب الزکا"»، -347/2.
49. «وسائل الشیعه »، -12، باب 9 و بابهای بعدی د مقدما’ ’-ا ’.
50. «ک’اب الزکا"»، حسینعلی من’ظ ی، -348/2، الم کز العالمی للد اسا’ الاسلامیه.
51. «نهایه »، ابن اثی ، -437/2.
52. «مف دا’»، اغب اصفهانی 260/.
53. سو ه «یونس »، آیه 61.
54. ’فسی «م-مع البیان »، -5 118/6.
55. سو ه «نو »، آیه 62.
56. ’فسی «م-مع البیان »، -7 158/8.
57. سو ه « حمن »، آیه 29.
58. ’فسی «م-مع البیان »، -9 202/10.
59. سو ه «عبس »، آیه های 34 37.
60. «الاس’بصا »، شیخ طوسی، -314/2.
61. «وسائل الشیعه »، -595/8.
62. «کافی »، -249/1.
63. «نه-البلاغه »، صبحی صالح، خطبه 122.
64. همان، خطبه 175.
65. همان، خطبه 192. د ش ح نه-البلاغه ابن ابی الحدید به -ای «شانهم »، «حالهم » آمده اس’.
66. «الع و" الوثقی »، -429/2.
67. «من لایحض ه الفقیه »، -159/3.
68. سو ه «بق ه »، آیه 221.
69. سو ه «بق ه »، آیه 178.
70. «کافی »، -58/4، ح 2; «وسائل الشیعه »، -186/6.
71. همان 58/، ح 1; «وسائل الشیعه »، -185/6.
72. همان 59/، ح 3.
73. «وسائل الشیعه »، -187/6، ح 7.
74. همان، ح 6.
75. «’هذیب »، -341/7، ح 27; -134/3; «کافی »، -486/5.
76. سو ه «’وبه »، آیه 54.
77. سو ه «’وبه »، آیه 98.
78. سو ه «احزاب »، آیه 36، 37.
79. سو ه «بق ه »، آیه 199.
80. ’فسی «نو الثقلین »، -195/1، ح 710.
81. همان، ح 711، 715، 719.
82. سو ه «ح-»، آیه 25.
83. ’فسی «نو الثقلین »، -480/3، ح 40.
84. همان 41/.
85. همان 480/ 481; ح 43، 45.
86. سو ه «قصص »، آیه 27.
87. سو ه «قصص »، آیه 24.
88. «ف وع کافی » 8، -339/5 344، دا الک’ب الاسلامیه.
89. همان، -344/5.
90. «لغ’نامه دهخدا»، -13، ماده مقداد; «مع-م ال -ال »، -18، ماده مقداد.
91. «کافی »، -344/5 345.
92. «وسائل الشیعه »، -50/14، ح 1.
93. «ی-لس -لس" العبید».
94. «ی کب حما العا ی ».
95. «وسائل الشیعه »، -46/14.
96. «کافی »، -347/5; «وسائل الشیعه »، ح 51/14.
97. «بحا الانوا »، -109/19.
98. «کافی »، -90/5.
99. همان 91/.
100. «بحا الانوا »، -9/46، ح 20.
101. همان 10/، ح 21.
102. همان 15/ 16.
103. «السی " النبویه »، -3 295/4، دا المع فه.
104. همان 489/.
105. سو ه «قیام’»، آیه 14.