تاریخ دریافت: 12/12/79
تاریخ تایید: 13/2/80
چکیده:
جدا ناپذیری نوشتار و دموکراسی در یونان کلاسیک به عنوان یک واقعیت تاریخی، اندیشه افلاطون را به سوی طرح روایت و تفسیر خود از همراهی این دو مقوله در چارچوب دو موضوع فلسفه زبان و فلسفه سیاسی می کشاند . وی با تشخیص روح زمانه و گذار تمدن یونانی از مرحله گفتاری و شفاهی به کتابی و نوشتاری در آشکارترین لایه نسبت فرازبانی آن با نوع خاصی از پولیس یا دولت - شهر - شهروند را نشان می دهد . به تعبیر دیگر، گفتار نوشتاری در شروع و نیز طی مسیر خود با رژیم یا نظام سیاسی دموکراسی پیوند یافته و از آن قابل گسست و انفکاک نیست .
در این راستا به نظر می رسد از دو زاویه خاستگاه و ویژگی نوشتار و دموکراسی به نقاطی مشترک می رسیم: خاستگاه وابسته و تبعی این دو به سازنده و پدری به نام الیگارشی و گفتار، و نیز اشتراک آنها در دو صفت برابری و آزادی (به تناسب موضوع) در عکس العمل به وجود نابرابری، محدود بودن به ضروریات و نیازهای ضروری .
واژگان کلیدی: نوشتار، دموکراسی، خاستگاه و منشاء، آزادی، برابری .
روایت افلاطون از همگامی نوشتار و دموکراسی مقدمه
در یونان کلاسیک به عنوان یک واقعیت تاریخی شاهد مجموعه تحولاتی چون گذار از خانوار، (genos) به دولت - شهر - شهروند، (Polis) ، از اریستوکراسی به دموکراسی; و از عدالت شخصی، (Themis) به عدالت قانونی، (dike) به همراه تحولاتی در زبان، (Logos) در دو وجه گفتاری و نوشتاری آن هستیم .
(3) البته این سخن به معنای ایجاد رابطه و نسبتی جبری، متعین و غیرقابل سرپیچی بین این مجموعه از تحولات نمی باشد، بلکه دلالت بر همراهی و همبودی و به عبارتی حضور توامان آنها با هم را دارد .
آنچه که از این مجموعه مورد نظر می باشد همراهی و تفکیک ناپذیری کلام نوشتاری
(4) و دموکراسی است . مبنای این ایده آن است که در سپهر اسطوره «خانوار یا گنوس » با «نام » همبودی داشته است، ولیکن در سپهر فلسفه خانوار به «دولت - شهر یا پولیس » متحول شده و نام نیز به «گفتار» یا «لوگوس » تبدیل می شود . از این رو تولد و تاسیس پولیس با زایش لوگوس همگامی دارد . جالب آن که در طول تحولات و فراز و نشیبهای پولیس، لوگوس نیز حیات و موضوعیت خود را به صور مختلف نشان می دهد . به بیانی دیگر می توان گفت که در سپهر فلسفه هم نشینی طبیعی ای مابین گفتار یا لوگوس و پولیس و امور مربوط به آن یا سیاست بوجود آمده و در این میان به عنوان یک واقعیت (Fact) تاریخی در سطحی خرد و موردی شاهد همراهی کلام نوشتاری (به عنوان وجهی از لوگوس) با دموکراسی (چه در هیات نظام و رژیم و چه فرد یعنی شخص دمکرات) هستیم .
(5) به عبارت دیگر در این جا به گذار تمدن یونانی از سپهر اسطوره به سپهر فلسفه نظر داریم . در این حالت هر سپهر ممیزه و مشخصه ای غالب دارد که با آن شناخته و نمودار می شود . پس ویژگی دوره پیشین در دوره بعدی کاملا حذف نشده و از بین نمی رود . با پذیرش این مهم سخن ما آن خواهد بود که ویژگی غالب عصر اسطوره «خانوار و نام » ، و عصر فلسفه «پولیس و لوگوس » می باشد .
با عنایت به این مهم می توان گفت که تمدن یونانی غالبا تعریف انسان و امور انسانی را در ارتباط با دو مقوله زبان (در وجه کلان و موسع آن) و امر دیگری که به رابطه او با دیگران در سطح خرد (خانواده) و کلان (اجتماع و مردم) مربوط است لحاظ می کند .
با عنایت به سخن فوق الذکر به صورت مشخص می توان گفت همراهی و همداستانی نوشتار و دموکراسی از آن رو است که نوشتار به مثابه ملک مشترک و عمومی کلیه شهروندان به صورت همگانی و عام در دسترس مردم قرار می گیرد . و به طریقی کم و بیش مشابه نیز دموکراسی یا حکومت مردم (demos) بر نقش و ارزش برابر و یکسان همه مردم در اداره امور پولیس دلالت دارد . دموکراسی ملک مشترک و همگانی مردمی است که در اداره آن مشارکت برابر و یکسانی دارند .
(6) به بیانی موجز و مضمون وار می توان گفت که نوشتار و دموکراسی در دسترس یکایک و همه مردم قرار دارند،
(7) و محور چنین موضوعی اتصال و همبودی این دو مقوله است، از این رو طبیعی است که نوشتار و دموکراسی موجب تقویت، تایید و تسهیل زمینه برای دیگری شود .
با توجه به پس زمینه ذهنی یونانی در سپهر فلسفه یا همان ارتباط مابین زبان و رابطه یونانی با دیگری طبیعی است که فلاسفه یونانی در دوره های مختلف با شدت و ضعف به این مساله پرداخته و یا حتی آن را پیش فرض مباحث خویش دانسته باشند . و در دوره های بعدی نیز رابطه این دو مقوله کلان توسط فیلسوف - مورخ کشف شده، مورد تاکید قرار گرفته یا تبیین شود .
در آثار معاصر نیز شاهد پرداختن به نسبت دو موضوع زبان و سیاست به صورت کلی یا به صورت جزئی در یونان کلاسیک هستیم . برای نمونه در این راستا شاهدیم که اثری به طرح وجود رابطه میان گذار از اریستو کراسی به دموکراسی همراه با تحول در انواع لوگوس می پردازد، ولی در ادامه مؤلف به صورت متمرکز و مشروح به رابطه دموکراسی و نوشتار اشاره نداشته و تنها به پدیده ای به نام تورم نوشتار اشاره می نماید .
(8) منبعی دیگر از منظر تاریخی به تشریح جداناپذیری فرآیند دموکراتیزه کردن با نوشتار در یونان کلاسیک و فرق وضعیت نوشتار با موقعیت آن در شرق دور می پردازد .
(9) و در نهایت کتابی دیگر با منظر فلسفی در چارچوب فرارفتن از تاکید صرف بر گفتار یا نوشتار در نزد افلاطون و با تکیه عمده بر همپرسه فایدروس بر اساس ایده دسترس پذیری نوشتار برای همگان به شباهت آن با دموکراسی اشاره می نماید .
(10) با عنایت به چنین وضعیتی از ادبیات بحث در دوره معاصر (البته با تمرکز بر سنت فرانسوی) سخن ما آن است که افلاطون فلسفه زبان (لوگوس) و فلسفه سیاسی (پولیس) داشته و در مکالمات مختلف مترصد نسبت سازی بین این دو مقوله می باشد . از این رو با توجه به منظومه فلسفی و نیز واقعیت تاریخی افلاطون از بی توجهی و عدم عنایت به نسبت دموکراسی و نوشتار به دور بوده است .
در نتیجه بحث ما باید بتواند به صورت مشخص و متمایز، فلسفه و تاریخ را در کنار هم گرد آورد و بدین وسیله کاستی و نقصان کمتری داشته باشد . با توجه به چنین فضا و بستری زمینه برای طرح این سؤال که حالت ترکیبی نیز دارد مهیا می گردد: افلاطون به عنوان فیلسوفی که در دو حوزه سیاست و زبان به فلسفیدن دست یازیده نسبت دو مقوله دموکراسی و نوشتار را چگونه مطرح ساخته؟ و به عبارتی چگونه مورد تفسیر قرار می دهد؟ برای پاسخ به این سؤال و به تعبیری دستیابی به ارائه فرضیه، گامهای ذیل باید برداشته شود . الف) گرایش سیاست و سیاستمدار به نوشتار و نویسندگی
افلاطون با صراحت گرایش سیاست و سیاستمداران عصر به نوشتار و نویسندگی به عنوان روح زمانه (Zeitgeist) را خاطر نشان می سازد . چنین جو عام و کلی نشانگر گذار و گسست از کلام گفتاری و ریطوریقا (Rhetoric) به عنوان هم نشین اولیه و طبیعی پولیس یا دولت - شهر و رسیدن به کلام نوشتاری (Logographias) و ساختن نوشتار، همراه با تعبیر خاصی از سیاست و امور مربوط به پولیس می باشد .
(11) چنین تحولی فی نفسه از نظر افلاطون نشانه توهین، تحقیر و ضعف نیست، بلکه دلالت بر فرآیندی غیر قابل اجتناب، ستایش برانگیز و قدرتمند دارد .
(12) مشروط بر آن که شالوده و مبنای هر دو طرف درست و بر پایه حقیقت باشد . از این رو تغییر و تحولات این چنینی بر اساس قیاس و سنجش با معیار برتر و والای مورد نظر افلاطون مورد داوری و ارزیابی قرار می گیرند . افلاطون گرایش و تمایل سیاست و سیاستمداران به نوشتار را از طریق طرح مفهوم و ایده اتانتوس (Othantos) که توامان دلالت بر نامیرایی، و یافتن شهرت پایدار و زوال ناپذیر دارد مورد بحث و بررسی قرار می دهد .
سیاست و سیاستمدار خواهان تحصیل نامیرایی در میان هم عصران خود و نیز در نزد آیندگان هستند و نوشتار، چنین هدفی را تامین می سازد . بدین ترتیب سیاست به نوشتار گرایش پیدا کرده و آن را دوست می دارد، و سیاستمدار با این کار به همسری و برابری با خدایان دست می یازد .
(13) اما این تمام مطلب نیست، زیرا که به نظر افلاطون عینیت بخشیدن به اتانتوس یا نامیرایی به تایید و ستایش مردم (demo) نیاز دارد . به عبارت دیگر نوشتار به مرجع، مقام و محملی برای تایید و تصویب نیازمند است و از ابتدا و آغاز نوشتن و نگارش چنین مرجعی همراه و همیار آن می باشد، و نوشتار و نگارنده با صراحت به این مهم اشاره می کنند . به گفته سقراط:
- به نظر می رسد که فایدروس تو با حکایت گربه و گوشت ناآشنایی، و علاوه بر این به نظر می رسد نمی دانی که جاه طلب ترین سیاستمداران بسیار علاقمند نوشتار و بر جای گذاشتن نوشتار در پس از خود هستند، از آن رو که آنها اهمیت بسیاری به ستایش می دهند وقتی که سخنرانی را می نگارند در آغاز آن نام کسانی را که در هر موردی آنها را مدح می کنند می آورند .
- منظورت چیست؟ من در نمی یابم .
- نویسنده چنین می گوید: این نوشتار توسط مجلس (boulh) یا مردم (dhmw) یا هر دو تصویب و مقرر شد، . . . .
(14) چنین سر نخ و نشانه ای ضرورت پرداخت مشروح تر و عمیق به بحث و موضوع خاستگاه نوشتار و فرد انگارنده، و دموکراسی و فرد دموکرات را پیش می کشد . ب) خاستگاه نوشتار و دموکراسی
از منظر افلاطون رژیم و نظام دموکراسی و نوشتار و نیز فرد نویسنده و دموکرات به عنوان دو موضوع تبعی، غیر مستقل و ساخته شده نیازمند منشاء و خاستگاهی هستند تا از آن به وجود آمده و با تکیه بر آن به حیات و زندگی خود ادامه دهند . که در این خصوص به تناسب کلام گفتاری و تئوت (theuth) در قبال نوشتار و نگارنده، و نظام الیگارشی و الیگارک در مورد نظام دموکراسی و فرد دمکرات نقش پدری و خاستگاه و منشاء را بر عهده دارند .
تئوت چه از جانب خود و چه تاموس (thamus) به عنوان بوجود آورنده، سازنده و پدر نوشتار و حروف (grammata) ، و تبعی بودن آن نسبت به گفتار نیز در قالب واژه گفتار نوشتاری (logographa) نمودار می گردد . بر این اساس نوشتار، محصول، نتیجه و فرآورده بوده و از این رو نیازمند و وابسته به عامل و فاعل خارجی و بیرونی (در قالب تئوت و گفتار) است تا موجودیت و هستی پیدا کند .
پس از بررسی وضعیت خاستگاهی نوشتار باید به دموکراسی پرداخت و سپس تشابه منشاء این دو را عرضه کرد . نظام دموکراسی و فرد دمکرات محصول، فرآورده و فرزند نظام الیگارشی و فرد الیگارک هستند . بدین صورت که نظام پدر یا الیگارشی با ایجاد محدودیت و عدم امکان بروز دادن و تامین کردن دیگر نیازها و خواستها، بستر و زمینه ساز محصول و پسری بنام دموکراسی و فرد دموکرات می گردد . به تعبیر افلاطون، الیگارشی در قالب نظام و فرد با حرص سیری ناپذیر خود برای ثروت و توجه به نیازها و تمایلات ضروری مهد و زمینه را برای زایش و تولد پسری که از محدودیت و انحصار ثروت در دست قلیلی به تنگ آمده و دست به طغیان می زند فراهم می سازد .
(16) با این که فرزند علیه پدر دست به شورش می زند اما برای ادامه حیات خود همواره نیازمند حامی + مردم) [dema/gogos: demos است، زیرا بنابر خیال و تصور خود مستقل شده و می تواند روی پای خود بایستد در حالی که در واقعیت عکس این سخن صدق می کند .
بنابر تفسیر فوق نوشتار و دموکراسی «مطایبه عجیبی » را در خود در قبال مساله منشاء و خاستگاه، پنهان دارند: ایندو در حالی که محصول و فرآورده پدری بنام گفتار و الیگارشی هستند، اما دعوی استقلال و فرا رفتن از ضرورتها را دارند . نظام گفتار و الیگارشی با توجه به نیازها و تمایلات ضروری و تمرکز در این نقطه کانونی باعث شدند تا فرزندان آنها به جهت معکوس تمایل یافته و به انواع نیازها به صورت برابر و یکسان بذل توجه نموده و در جهت تامین آنها دست به عمل بزنند، (از این رو به صورت ضمنی از ابتدا نوشتار و دموکراسی به تناسب خویش متوجه و مروج «برابری » و «آزادی » و تحقق آنها هستند .) به عبارت دیگر، نوشتار و دموکراسی به عنوان یک امر تبعی خود را مستقل قلمداد می کنند . آنها در حالی که فرزند و فرآورده پدری بنام گفتار و الیگارشی هستند خود را بی نیاز از حامی و مدافع بیرونی و غیر خود می دانند، ولی در عین حال همواره به چنین عامل و حامی در واقعیت و عمل احتیاج و نیاز پیدا می کنند .
از نظر افلاطون وجود خاستگاه و منشاء تبعی و وابسته برای نوشتار و دموکراسی تبعات و نتایجی چون: مورد سوء استفاده و دستاویز قرار گرفتن نوشتار بد، زشت و نا متناسب
(17) ، و دموکراسی در جهت تیرانی
(18) ; و چشم پوشی و اغماض به وجود آورنده از صفات منفی فرآورده و یا طرح ویژگیهایی برای آن که وجود ندارند - انتساب صفات خلاف واقع و به عبارتی قلب کیفیات . برای نمونه در راستای شرح موضوع دوم افلاطون می گوید که در عرصه نوشتار پدر یا بوجود آورنده یا تئوت مدعی است که نوشتار اکسیر حافظه، (mnemis) و خرد و حکمت، (sophias) می باشد، در حالی که داور، شاه یا همان تاموس با نقد سخن تئوت دو ویژگی یادآوری، (opomniseos) و نمود حکمت و خرد، (doxan) را بر نوشتار برمی شمارد .
(19) و در قبال نظام دموکراسی نیز افلاطون به غفلت نظام الیگارشی از اقدامات فرزندان و جوانان و نیز قلب و استحاله مفاهیم و معانی (نظیر تبدیل شرم و حیاء به حماقت، میانه روی به سادگی، تربیت خوبی به گستاخی، آزادی به بی بند و باری و) . . .
(20) اشاره دارد . براساس چنین تفسیری فرآورده و نتیجه ای چون دموکراسی و نوشتار بدلیل خاستگاه تبعی و وابسته و انشقاقی خود از یک سو مورد سوء استفاده و وسیله شدن قرار می گیرند و از دیگر سو حامی و مدافعشان از صفات منفی آنها چشم پوشیده و صفاتی را که ندارند به آنها منتسب می کند . با وجود چنین موضوعی زمینه برای برداشتن قدم بعدی یعنی ذکر ویژگیها و ممیزات نوشتار و دموکراسی مهیا می شود . ج) ممیزه نوشتار و دموکراسی
بحث درباره خاستگاه تبعی و وابسته نوشتار و دموکراسی و نیز جهت گیری سازنده و پدر آنها قدم به قدم ضرورت پرداختن و به عبارتی برجسته کردن صفات و کیفیات را پیش می کشد . گفتار و الیگارشی که به عنوان منشاء و پدید آورنده عمل می کنند به صورت طبیعی براساس نوعی «ضرورت » در عالم زبان (لوگوس) و سیاست (پولیس) قرار داشته و عمل می کنند . ولیکن چنین تمرکز و انحصاری خالی از برخی محرومیتها و محدودیتها که جای بروز و ظهور ندارند نیست . از این رو نیرویی که در عکس العمل به این چنین انحصار و محدودیتی به ضرورت شکل می گیرد به طرف مقابل حرکت کرده و روی می آورد . رژیم گفتار و الگیارشی با عنایت به نیازها و خواسته هایی ضرور و لازم که گریزی از تامین آنها نیست توجیه و عملکرد داشتند . و این مهم خود نوعی محدودیت و نابرابری را به وجود آورده و تشدید می کند . وجود عده ای قلیل و معدود در عرصه زبان و سیاست . به عبارت دقیق تر و مشخص تر لوگوس و پولیس در اختیار همگان قرار نداشته و همه سهمی برابر و یکسان از آن ندارند . در عکس العمل و پاسخ فرزندان به سلطه پدران نوشتار و دموکراسی قطب مخالف را انتخاب و تبلیغ می کنند: آزادی و برابری . بدین ترتیب که با نوشته شدن واژه و گفتار دیگر نوشته در انحصار گوینده قرار ندارد، بلکه به این سو و آن سو رفته به همه جا راه می یابد، و بطور یکسان و مساوی در دسترس فهم کنندگان آن و افراد بی توجه و علاقه به آن قرار می گیرد .
(21) بر عکس اتصال کلام گفتاری با گوینده ای حاضر و زنده، زمانی که نوشتار و کلام نوشتاری شکل می گیرد بین این دو جدایی افتاده و دیگر نوشته به صورت یک جسد در اختیار همگان قرار گرفته و در استفاده از آن آزادی عمل و اختیار وجود دارد . از این رو نوشتار بصورت برابر و یکسان و بدون هیچ گونه تفاوت و تمایزی در اختیار همه کس قرار می گیرد و دیگر ملک مطلق و انحصاری فرد و شخصی نیست، و همین امر بر حسب مورد موجب یک نوع آزادی نزدیک به لگام گسیختگی به صورت کم و زیاد کردن عبارات، بالا و پائین بردن واژگان و جملات می شود
(22) . برعکس گفتار، با وجود این که در اختیار همگان قرار دارد اما به عنوان موجودی زنده، آغازگر و به وجود آورنده می تواند از خود دفاع نموده و در مقابل سخن دیگر و سؤالی که از آن می شود پاسخگو باشد . از این رو لوگوس گفتاری خصوصیات یک موجود زنده را داراست ولی لوگوس نوشتاری نظیر یک جسد می باشد . البته این سخن تمام مطلب نیست زیرا افلاطون زمانی که مساله را از زاویه «حقیقت و درستی » مطرح می کند گفتار و نوشتار را به یک نحو و شیوه با چنین معیاری می سنجد و مورد داوری قرار می دهد، که در چنین صورتی همیشه و ضرورتا گفتار بر نوشتار برتری و امتیاز ندارد .
وضعیت همراه و یاور نوشتار یعنی دموکراسی نیز بر این مبناست که به موضوعات مختلف و نیز شهروندان در امر شهروندی و مسؤولیت و مقام دولتی سهمی برابر و یکسان داده می شود . چنین برابری به صورت یکسان و بدون تفاوت به افراد برابر و نابرابر و انواع تمایلات ضرور و غیر ضرور تعلق می گیرد .
(23) برابری افراد به وجه یکسان و مشابه و نیز موضوعات موجب آزادی و اختیار برای افراد در عرصه های مختلف گفتار، کنش و عمل، طرح و برنامه، مدل و الگو، جنگ و صلح، قانون، تربیت و پرورش، و غیره می شود .
(24) تا پیش از این میان افراد و موضوعات تفکیک و حد و حدود سلسله مراتبی وجود داشت، اما حال در دموکراسی یک نوع برابری و یکسانی که منتهی به آزاد بودن برابرها می گردد غلبه می یابد و بدین ترتیب تکثر و تنوعی از مواد و موضوعات و عناصر مختلف به وجود می آید (نظیر یک تکه پارچه رنگارنگ .) بر این اساس می توان گفت که افلاطون به دموکراسی سوء ظن نسبی دارد و کاملا آن را مردود و مطرود نمی شمارد . بدین معنا که کاستی نظام پدر یا الیگارشی در انحصار تمام ضروریات به ثروت و عدم رعایت یک نوع تعادل و همه جانبه نگری موجب عکس العمل و عصیان پسر یا دموکراسی علیه پدر یا الیگارشی می گردد . اما با وجود طبیعی بودن چنین عکس العملی دموکراسی نیز با تکیه و تاکید بر آزادی و برابری به وجه دیگری به افراط افتاده و زمینه را برای تیرانی مهیا می سازد . از این رو افلاطون دموکراسی را با نگاه به پاسخ آن به الیگارشی از یک سو و فرو افتادن آن به تیرانی از سوی دیگر مورد داوری قرار می دهد . د) نتیجه
افلاطون به عنوان یک واقعیت تاریخی در یونان کلاسیک و نیز عصر خود تمایل و روی آوردن سیاست و سیاستمدار به نوشتار و نویسندگی را تشخیص داده و بر اساس این چنین امر واقع و نیز مبانی فلسفی خود یعنی چارچوب فلسفه سیاسی و فلسفه زبان از دو مبنا و سکو به تفسیر همراهی و پیوستگی نوشتار و دموکراسی می پردازد . از یک سو منشاء و خاستگاه وابسته و تبعی نوشتار و دموکراسی با دلالتهای آنها، و از دیگر سو ویژگی و ممیزه این دو مقوله تحت عنوان برابری و آزادی (به تناسب مورد) مطرح می شود . بدین طریق زمانی که این دو مبنا را کنار هم قرار می دهیم فرضیه ما در قالب تفکیک ناپذیری نوشتار و دموکراسی به لحاظ نظری و عملی در نزد افلاطون شکل می گیرد . بدین طریق وی ضمن درک گذار تمدن یونانی از مرحله شفاهی به نوشتاری و کتابی، تاثیر فرازبانی آن از طریق ارتباطش با نوع خاصی از نظام سیاسی (یعنی دموکراسی) و تبعات آن را نیز ترسیم و آسیب شناسی می کند . به تعبیری دیگر، نوشتار و دموکراسی دارای دو مقطع آغازین و پایانی هستند و این دو مقطع دو نوع تبیین و ارزیابی متفاوت می طلبد . در نقطه شروع به دلیل وجود یک نوع کاستی و محدودیت، شکل گیری محصولی به نام نوشتار و دموکراسی، ضروری و به عبارتی غیر قابل اجتناب می نماید . پس از آن که این دو محصول شکل گرفتند در طی فرایند رشد و بلوغ خود با ظاهر کردن ممیزات خود به پایانی نیک ختم نمی شوند . از این رو افلاطون با خوش بینی و حسن ظن نسبت به این دو پدیده و فرآورده بحث را آغاز می کند ولی با بدبینی و سوء ظن بحث را به پایان می رساند . و در اینجا مجبور به انتخاب یک شق نیستیم زیرا این نظر و ایده دو لحظه و آن مقوله ای واحد به نام دموکراسی و نوشتار را نشان می دهد .
پی نوشت ها:
1) دانشجوی دکتری رشته علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس .
2) استادیار دانشگاه تربیت مدرس .
3. Henri Joly, ؛Le Renversement Platonicien Logos, Episteme, Polis؛, (Paris: Libraire Philosophique, 1974), p.112.
4) زیرا که یونانیان لوگوس یا زبان را اساسا به عنوان گفتار و سخن درک و فهم می کردند و از اینرو از کلام گفتاری و نوشتاری صحبت می نمودند .
5. J.P. Vernant, ؛Mythe et pensee chez les Grecs, Etudes de Psychologie historique؛, ( Paris: Maspero, 1965), pp. 151-152.
6. Pierre leveque & P. Vidal - Naquet, ؛Ccleisthenes the Athenian؛,D.A. curtis trans., ( New Jersey: Humanities Press, 1996), pp. 128-133.
7. Jacques Derrida, ؛Dissemination؛ ,Barbara Johnson trans., (Chicago: The Universty of Chicago Press, 1981), p.144.
8. Henri Joly, op. Cit., p. 112.
9. J.P. Vernant, op.Cit., pp, 25, 78.
10. Jacques Derrida, op.Cit., P. 144.
11. , ؛Plato in twelve volumes؛, Harold N.Fowler trans., (Cambridge: Harvard University Press, 1971), vol. I, Phaedrus, 257 E.
12. Ibid., 257 c,D.
13. Ibid., 285 C.
14. Ibid., 285 A.
15. Ibid., 274 D, E.
16. , ؛Plato in twelve Volumes؛, Paul Shorey trans., (Cambridge: Harvard University Press, 1970), vol. VI, The Republic, Book VIII, 556 A, B, 556 D, E.
17. Phaedrus, op.cit., 258 D.
18. The Republic, Book VIII, op.Cit., 562 A-C.
19. Phaedrus, op.Cit., 274 E, 275 A.
20. The Pepublic, Book VIII, op.Cit., 560 D, E; 561 A.
21. Phaedrus, op.Cit., 275 D, E.
22. Ibid., 278 D, E.
23. The Republic, Book VIII, op.Cit., 557 A, 558 C, 561 B, C.
24) افلاطون درباره هر یک از موضوعات مذکور به بحث می پردازد:
Ibid., 557 B-558 C.