ماهان شبکه ایرانیان

تجدّد - هویّت - سنّت

نخست
گذر از سالهایی که در جستجوی هویت پریشان خویش ، پرسشهایی چون «جهان بینی و ایدئولوژی » و «توسعه و نوسازی » درمی افکنیم و خود را در دام دشواریهای پاسخ بدان می پیچیدیم، به دورانی که پرسش بنیادین «سنت و تجدد» عقل آشفته و افسرده مان را می گزد، خود تحولی مهم و تامل برانگیز است و می تواند به سان عیارسنجی برای اندازه گیری گونه و اندازه فهم ما از مشکل و بحران موجود به کار رود. با طرح «سنت و تجدد» فرایند تفکر به سوی آغازه ها پیش می رود و مبانی وضعیت دوگانه ای را که پدید آمده می کاود و می پژوهد.فرافکندن چنین پرسشی به معنای آن است که باور داریم از این پس هر گونه ژرف سنجی در باب مشکل هویت و کوشش برای فراپیش نهادن راه حلها نمی تواند بدون اعتنای اساسی به این پرسش صورت و سامان گیرد و تا صورت مساله در اینجا بسته نشود، سرابهای معنایی و معرفتی در کار فریب ذهن دریغ نخواهند کرد.
دوم. در این که با سنت و تجدد هر دو بیگانه ایم تردیدی نیست . در این که هم به ناچار ، به سایه سنت می گریزیم و پناه می بریم و هم از میوه های تجدد می چینیم نیز تردیدی نیست ، و اگر جز این بود چرا باید در تندباد بحرانی چنین می لرزیدیم؟ این ستیز و آویز ما به سنت و مدرنیته هر دو است که چنین روان پاره و روان گسیخته می داردمان و حالتی می رود که ما آن را بحران هویت می نامیم . وجه اساسی بحران در این است : جهان تجدد بریده و گسسته از جهان سنت است و مدرن ها اموری هستند که در بنیاد و ریشه مشروعیت معرفتی خود از مبانی و مبادی سنت فاصله ای بازگشت ناپذیر گرفته اند. اما ما بنا به سرشت ناگهان زده وضعیت خویش پایی در آن جهان و پایی در این جهان داریم و خود نمی دانیم که به فرجام کجا خواهیم افتاد.
سوم . شاید بتوان گفت رویداد تجدد در چهار گستره سنجیدنی و شناختنی است : معرفت شناسی ، انسان شناسی، هستی شناسی و وظیفه شناسی (اخلاق و حقوق). گسست تجدد از سنت در هر یک از این گستره ها رخ داده و بر این روی ، قابل بررسی درازدامن است . فقه قدیم در کجا رشته های خود را با حقوق مدرن می گسلد؟ هنجارها و ارزشهای مدرن چگونه و در چه فرآیندی از اخلاق سنتی می بُرند؟ معنای وجود چگونه دگردیسی می پذیرد و در سامانه ای نو و بی پیشینه خود را در پیشگاه ذهن می نمایاند و همه انگاره های واقع گرایانه خام را واپس می زند؟ انقلاب در بنیادهای معرفت به چه ترتیبی صورت می پذیرد؟و انسان فرد آزاد (سوژه) مدرن چگونه تاسیس می شود؟ همین گستره اخیر را در نظر بگیرید. در دنیای قدیم، انسان جز در زمینه تیره مفهوم جامع و کلانی چون «امت » مجال طرح نمی یافت و اگر سخنی از او می رفت، نمی توانست بیرون از چارچوب آن باشد و چیزی به نام سوژه معنا و مبنا نداشت . در دوران جدید است که فرد آزاد بر ویرانه های انگاره کهن از انسان و در پی تاملات فلسفی فیلسوفان مدرن سر برمی آورد. مفهوم «حقوق بشر» به چنین دریافتی از آدمی ارجاع می دهد و بدون مبانی نوین انسان شناختی نمی تواند مجال پیدایی بیابد. علوم اجتماعی و انسانی مدرن که نشانی از آنها در دوران قدیم نمی توان گرفت، حاصل چنین دید و داوری ای نسبت به انسان هستند و با تبدیل او به ابژه شناخت بود که توانستند آن را به طور مستقل زیر تیغ تحلیل ببرند. حتی نظریه های مخالف فردگرایی نیز بدون پیدایش درک نو از انسان -به مثابه سوژه و فرد آزاد- امکان بروز و ظهور نمی یافتند و بی گمان بر این برداشت از آن استوارند.
چهارم. دین در چهار ساحت خود را می نمایاند: ساحت عقیده که بعد معرفتی دین را به نمایش می گذارد، ساحت تجربه دینی که سویه معنوی و فردی آن را وامی نماید، ساحت مناسک دینی که شعایر و عبادات را فرامی گیرد، و ساحت سازمان دینی که جنبه اجتماعی و برونی دین را به دید می آورد. بر این روی، این نکته پرسیدنی است که در موقعیت مدرن، کدام یک از این ساحتها آسیب ناپذیرتر یا دست نخورده تر می مانند؟ پرسشی دیگر: کدام یک از این قلمروها در دنیای مدرن برای بقای بیشتر تن به بازسازی می دهند؟ تصادم شوک آور مدرنیته با کدام یک از اینها مهیبتر و مهلک تر صورت می گیرد؟...
آیا تجدد پویشی ناخودآگاه و طرحی از پیش نیندیشیده بود، یا فراورده تلاش آگاهانه مجموعه گسترده ای از اندیشمندان، هنرمندان، عالمان علوم تجربی، ادیبان و فیلسوفان به شمار می آید؟ برخی بر این باورند که قرن دوازده و سیزده میلادی دورانی است که نطفه این توفان در آرامشی تمام بسته می شود. الهیات و نظم تازه ای که از این پس بر آن حاکم می شود و زنجیره مسائلی که تار و پود جهان اندیشه گی تازه ای را می بافند، زمینه ساز طرح تجدد است. اما رنسانس آغاز عهدی است که نمی توان از غفلت معماران مدرنیته به آسانی سخن گفت.
و آخر این که، از غرب برای ما چه مانده جز جامه های نخ نمای ایدئولوژی ها و خوراکهای تلخ و خوش تکنولوژی. تا کنون در قلمرو معرفت، پرسشها چنان خام و خرد بودند که کمینه ای از الزامات دوران را در خود مجال بازتاب نمی دادند.آیا فرصت آزمون سخت اندیشیدن در شالوده های این تحول شگرف در غرب (مدرنیته) و نسبت آن با سنت فرا رسیده است؟ آغاز هزاره سوم ما را به چنین راهی خطرناک می خواند.
سردبیر
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان