ماهان شبکه ایرانیان

اراده و جبر و اختیار در شعر ابوالقاسم شابی

ابوالقاسم شابی، شاعر جوان تونسی که آغازگر حرکتی نو در ادبیات معاصر عربی به شمار می رود، در سال 1909 میلادی، که مصادف با سالهای اشغال تونس به وسیله فرانسویان بود،چشم به جهان گشود. وی به دلیل احساس بسیار غنی و قدرت تعبیرالهام بخش خود، توانست مفاهیم والا وعمیق و مضامین ژرف و جاودانه انسانی را در شعر خویش، با بیان سحرآمیز شعری درآمیخته و بابهره گیری از ادب رمانتیک و اسلوب نگارش ادبیات مهجر، به آفرینش جدیدی در عرصه ادب و شعر دست یازد. خلق تحولات جدید در شعر او تنها منحصر به صورتهای شعری یا شکل قصیده نیست، بلکه به نوع تعبیر و تحول درمعانی هم مرتبط است . شعر او ما را به نمونه ای ایده آل از ادبیات آرمانی مطلق مورد علاقه انسان آشنا می کند و دردرک "حقایق احساسی و عاطفی" - که ماده و مایه ادبیات بوده و با دیگر حقایق که باعث برانگیختگی و تاثیرپذیری می شود، ربط دارد - افقی جدید برخواننده می گشاید و ملکه جدیدی را دروجود او تثبیت می کند.
شخصیت انسان، فرصتی برای رشد وبروز نمی یابد مگر آنکه بر دو پایه آزادی ومسؤولیت، بنا شود. ناگزیر هر آزادی وآزادگی، مسؤولیت و تعهد را می طلبد تابتواند معنای آزادی را در چهار چوبی فساد ناپذیر، تعیین نماید. شخصیتی، آزادو مسؤول است که بنیانگذار تاریخ باشد وهر دو رکن چنین شخصیتی برای به فعلیت در آمدن، نیازمند اراده و اختیارهستند.
مطالعه تاریخ طولانی زندگی انسان،هماره حاکی از سرکوب عوامل قوام دهنده شخصیت انسان است. تجاوزها، اشغالگریها، حکمرانیهای ستمگرانه،زندانها و قیدها، همه و همه، زاییده تفکرشوم خرد کردن شخصیت انسانی بوده وآثار هولناکی را از خود به جای نهاده است. این پدیده مختص به دوران خاصی از زندگی بشر نیست و در هر برهه ای باچهره ای جدید رخ می نماید.
ظهور استعمار با اشکال مختلف استعمار کهنه که با تجاوز مستقیم واشغال علنی و نظامی و نئوکلنیالیسم یااستعمار جدید که با تهاجم فرهنگی وسلطه غیر مستقیم همگام است ، از مظاهرسرکوب اراده و شخصیت است. آغاز قرن حاضر مصادف با حمله نظامی قدرتهای استعماری به کشورهای ضعیف شرق وآفریقا بود. در این میان کشورهای اسلامی از این توطئه در امان نبودند و سخت تر وکوبنده تر از همه جا، تحت سلطه و موردتجاوز علنی قرار گرفتند; از این رو، انسان قرن بیستم راهی برای احیای شخصیت حقیقی خویش نیافت زیرا تمامی عوامل دست به دست هم داده بودند تا با وی بستیزند و راه رشد و کمال او را سد کنند.در این حال کاملا طبیعی است که قدرتمندان زورمدار حاکم، دست اندرکارنابودی و قتل شخصیت انسانی ملتهای تحت سلطه خویش باشند تا بدین وسیله،کیان و هستی خود را به پای داشته وقدرت خود را حفظ کنند.
"باید اعتراف کرد که بسیارشگفت انگیز می نماید اگر برای این عمل زشت قدرتهای متجاوز، یاورانی از محیطو مردمان زیر سلطه بیابیم. اما حقیقت این است که تقلیدهای کورکورانه و عادتهای بیمارگونه، خرافات و افکار پوسیده ای که از دورانهای انحطاط روح تکامل، در این جوامع نفوذ و سرایت کرده، بزرگترین یاور و پشتیبان برای بسط و گسترش اندیشه شخصیت زدایی و شخصیت کشی بوده اند." (1)
اختیار و اراده به عنوان پایه اصلی آزادی و مسؤولیت ، همواره در تهاجم عوامل برونی و درونی ، در معرض تهدیدو خطر بوده اند; مخصوصا زمانی که این اراده جمعی بود، خطر با ابعاد بیشتری آن را مورد هجوم قرار می داد و از آنجا که دست خدا با جماعت است و قدرتی که در گروه و جمع وجود دارد، همیشه نافذترو قویتر است اگر ضعفی یا خللی در جمع وارد شود، به همان نسبت، مضرتر وصدمه زننده تر از وجود آن در فرد خواهدبود.
زمانی که اراده یک ملت به خطرمی افتد و در برابر پیکان تیز حملات سرکوبگر واقع می شود ، انتظار مرگ یک جمع را باید داشت زیرا به محض خمودگی اراده و یا سرکوب شدید آن ،تمامی انگیزه های حیات و زندگی از میان آنان رخت بر می بندد و از زندگی تنهاکالبد و جسمی بی روح باقی می ماند که بنا بر قول متنبی دیگر از هیچ خواری وتوهینی آزرده نمی شود و زخم هیچ نیشتری در او تاثیر نمی کند :
من یهن یسهل الهوان علیه ما لجرح بمیت ایلام (2) شابی ، منادی اختیار و اراده اذا الشعب یوما اراد الحیاة فلا بد ان یستجیب القدر و لا بد للیل ان ینجلی و لا بد للقید ان ینکسر و من لم یعانقه شوق الحیاة تبخر فی جوها واندثر
"هرگاه، ملتی عزم زندگی کند،سرنوشت ناگزیر است خواسته او رااستجابت کند. و بر شب است که به صبح انجامد و بر زنجیرها و قیدهاست که درهم شکسته شوند. و هر آنکه شور و شوق زندگی، او را در بر نمی گیرد، در فضای زندگی فنا و محو می گردد." (3)
اشعار نغز و پر معنای بالا، به اعتراف همه ادبا و کسانی که لذت شناوری دربحر بیکران ادبیات را تجربه کرده اند، ازبزرگترین مضامین و افکاری است که ابوالقاسم شابی آن را به تصویر کشیده است. این قصیده، نه تنها از مهمترین سروده های بزرگترین شاعر تونس در دوره معاصراست، بلکه از بهترین معانی شعرکلاسیک و معاصر عربی است.
"قصیده فوق، چه از جهت استحکام هنری، پختگی و بنیان قوی و چه از جنبه موضوع، معانی، الفاظ، موسیقی، الهام بخشی شعری، خیال، قدرت تعبیر وروانی، در اوج قرار دارد." (4)
این قصیده، تحت عنوان اراده زندگی،لبریز از نیرو و قدرت است و از اشعارسیاسی - اجتماعی شاعر به شمار می رود.
شابی با سرودن این قصیده، قصدبرانگیختن ملت و ایجاد رستاخیز در میان آنان را دارد. تو گویی با سرودن آن می خواهد روح جدیدی را در کالبد خسته ملتی بدمد و با نفس مسیحایی خویش،آرزوهای مرده را دوباره زنده کند.
شابی در این قصیده انسان را تجسم آفرینشگری و ابداع می داند، که هرگاه زندگی او، از مبارزه و اثرگذاری در هستی و تاریخ خالی شود، زندگی و مرگ یک ملت یکسان خواهد بود. شکی نیست که منظور از مرگ در اینجا مرگ معنوی است که آثاری تلختر و سخت تر از مرگ جسمانی دارد زیرا در مرگ معنوی ،وظیفه و مسؤولیت آفرینش و ابتکار ، وبه تعبیری اراده زندگی ، از انسان سلب می شود و تنها وظیفه غریزی و مشترک میان او و دیگر آفریده های خداوند برای وی باقی می ماند.
اراده ای که از آن به آزادی تعبیر می کند،همان چیزی است که وجود انسان راتوجیه می کند ، تمایل به خلود وجاودانگی را در او زنده می سازد و به وی تحمل و شکیبایی می بخشد. موضع گیری شابی ، مرتبط با اراده انسانی و عمل معنویی است که به وسیله آن ، انسان پیوسته احیا می شود. اگر انسان در بندجسم و قوای مادی خویش است ، باید به اراده و آزادی روحی در آویزد که حد ومرزی نمی شناسد; آزادی و اراده ای که ازدرون انسان می جوشد و از ذات حقیقی اوبرون می تراود و از انسان و قوای دربندگردیده مادی او دفاع می کند. انسان خودقادر است که با اختیار و خواست خویش،از ذلت و زنجیر سرباز زند و به روح کرامت چنگ زده، پناه جوید و با توسل به آزادی معنوی، از عبودیتهای مادی برهدزیرا ماده، جزئی ناچیز و پست از وجودانسان است. جانی که در این قصیده دمیده می شود و از ضعف، قدرت را بیرون می کشد و انسانهای ضعیف را به جبارانی سرکش و نیرومند تبدیل می کند، همان روح نفی کننده و سرکش در برابر قضا وقدر است ; همان روحی که مسؤول سرنوشت خویش است حتی اگر ماده وجسم، مانع او گردند. (5)
جالب آن است که بدانیم عصر شابی،عصر حاکمیت افکار منحرف و اشتباهی بود که رنگی از تقدس داشت. بسیاری ازعلمای دینی که مسؤولیت سنگین هدایت اجتماع را داشتند تن به سکوت و خفقانی مرگ آور سپرده، در سکر عوالم انزوای خویش غوطه ور بودند و برخی هم پا را ازاین فراتر نهاده ، در دامن استعمار سقوطکرده بودند و با آن هم کاسه گشته، منادی صبر سیاه، سازش و تسلیم به قضا بودندتا جایی که شابی قصیده ای بسیار تلخ،نیشدار، سرزنش کننده و در عین حال دلسوزانه را با قلبی بی شائبه که حاوی پیامهای بزرگی است با این مطلع می سراید:
لقد نام اهل العلم نوما مغنطسا فلم یسمعوا ما رددته العوالم سکتم حماة الدین! سکتة واجم ونمتم بمل ءالجفن والسیل داهم سکتم و قد شمتم ظلاما ، غضونه علائم کفر ، ثائر ، و معالم
"اهل علم در خوابی عمیق غوطه ورهستند و آنچه را که جهان پیرامونشان،برای آنها بازگو می کند، نمی شنوند.
ای حامیان دین، شما سکوت پیشه کرده اید، سکوتی زشت و ناخوشایند!
خفته اید و چشمانتان را مستی و سکرخواب پر کرده است ، در حالی که سیل توفنده سیاهی در راه است.
شما سکوت کرده اید و چشم به تاریکی و ظلمتی دوخته اید که درلایه های آن، نشانه های کفر آشوبزده وگستاخ نهفته است." (6)
در پایان همین قصیده است که شاعربا دل آزردگی می گوید: "خداوند آن قومی را لعنت کند که به تیرهای ستمگران وظالمانی که به سویش نشانه رفته اند،اهمیتی نمی دهد."
فکر بلند و اندیشه وسیع و جهانی شابی را در بیت آخر قصیده "حماة الدین"به روشنی می توان درک کرد. آیا این همان افسوس دردمندانه از تهاجم فرهنگی وغیر فرهنگی اجانب و قدرتهای سیری ناپذیر نیست؟ اگر بپذیریم که شابی این پیامهای ارزشمند را در سن بیست و سه سالگی به جامعه انسانی تقدیم کرده است، باید وی را از نوابغ بشر به شمارآوریم و این قصیده را با صدای بلند، برای علمای کشورهایی که به نحوی ملت خویش را استحمار می کنند، بر خوانیم که پیام شعر، پیامی جهانی است.
در تجربه شعری شابی، علاوه برعلمای دینی، ملت نیز مسؤول خسارتهاوصدماتی هستند که بر آنها وارد می شود."شعب یا ملت" تعبیری از آگاهیهای جدید و بیانی از تاثیر پذیریهای شدیدشاعر در برابر خضوع ملت و تسلیم او دربرابر طغیانها و ستمگریهای سرکشان ومتجاوزان است; به شرط آنکه از عزم واراده، سلاحی قوی و بران بسازد و به آن مسلح گردد. ملت، تعبیری از حس ایمان قلبی شاعر به قوای درونی و نیروی اراده است. برای همین به جز یک مورد، خشم خویش را به حاکم محلی و یا استعمارگربیگانه، اختصاص نمی دهد. آن یک موردهم زمانی است که شاعر، ظالم مستبد رامخاطب ساخته و پیام تهدیدآمیز وطوفانزای خود را چون شراره هایی مهلک بر سر وی می ریزد. (7) وی در این مورد نیزگوشه چشمی به اراده ملی و قدرتهای نهفته در زیر خاکستر دارد. شابی تمام خشم و خروش خود را بر ملت خودمنحصر می کند; ملتی که تن به ستم حاکمیتی عاصی و اشغالگر داده،زمینه ساز سیاستهای ظالمانه گردیده است. از نظر او ملت با ضعف، تسلیم و ازدست دادن اراده و رامت خویش،مسؤول فرار از مواجهه با دشمنان وزمینه ساز سلطه آنان است. او به نیروی نهفته در ملت، واقف است. اگر ملتی این نیروی بالقوه را به فعلیت در آورد شایسته اکرام و ارجمندی است، اما "ملتی که تحت ستم و ذلت بسر می برد، از دیدشابی شایسته مهرورزی و عطوفت نیست. بر نویسندگان و شعرا است که به جای توجه به حکام و رهبران و نصیحت آنان، بر ملتهای تسلیم شده و بی اراده وستم پذیری که زندگی بدون حقوق انسانی را پذیرفته اند، بشورند. (8)
نمونه هایی که گذشت، همه حاکی ازایمان شاعر به اراده ملتها و انسان است.وی در بیشتر قصاید خود، قصدبرانگیختن اراده مفقود و مدفون در زیرخاکستر موانع را دارد و خطر استمرارسکوت و افزایش نمونه های منفی راپیوسته بازگو می کند و گاه با زبانی گزنده وزمانی با استدلالی منطقی یا سخریه ای تلخ ، قصد احیای اراده های مرده را دارد. به نظر می رسد که نقطه آغازین حرکت شابی آغاز صحیحی برای بیدار سازی است ;آنجا که دردمندانه فریاد می کشد و به مصراعی از متنبی ، شعر خویش را پایان می بخشد و با استشهاد به آن مصراع براین موضوع تاکید می کند که در برخی موارد، مرگ برای انسان بسیار بهتر اززندگی و حیاتی است که زیر گامهای ذلت و خواری پایمال می گردد :
این یا شعب قلبک الخافق الحساس این الطموح و الاحلام این عزم الحیاة ؟ (9) لا شی ء الا الموت، والصمت، والاسی، والظلام ای عیش هذا و ای حیاة؟ رب عیش اخف منه الحمام
"ای ملت قلب حساس و تپنده توکجاست و بلندپروازیها و رؤیاهایت چه شده است ؟
عزم زندگی در تو کجا رفته است ؟هیچ نیست جز مرگ و سکوت و رنج وتاریکی .
این کدامین زندگی و چه حیاتی است؟ چه بسا حیاتی که مرگ از آن خوشتر است." (10) در مقطع دوم این قصیده، رنگ و بوی کلام شاعر، تلخی و گزندگی بیشتری به خود می گیرد:
انت لا میت فیبلی، و لا حی ... لیمشی، بل کائن لیس یفهم
"تو نه مرده ای هستی که بپوسد و ازمیان رود و نه زنده ای که گامی به جلوبردارد، بلکه موجودی بدون شعور وآگاهی هستی." (11) در ادامه این قصیده همین معنا را دنبال می کند و می گوید :
فالزم القبر... فهو بیت شبیه بک فی صمت قلبه و خرابه
" پس در گور بمان و آن را رها مکن!زیرا گور خانه ای است چون تو، که درخاموشی و ویرانی اش، به تو شباهت دارد." (12)
شابی در قصیده "النبی المجهول"یکپارچه آتش، خشم و عصیان است که آرزو می کند تا هیزم شکنی بود و تیشه برریشه های ملت می زد یا چون سیلی خروشان تمام قبرها و گورها را یک به یک ویران می ساخت و یا تندبادی می گشت که تمام عوامل خفقان آوری راکه موجب عقب ماندگی و ارتجاع می شود، در هم می پیچید. (13)
واقعیت تلخ پیرامون او، مردمانی بی اراده و بی هویت هستند که بدون عقل و قلب زنده اند، روح برادری را در میان خود کشته و چون خانه به دوشان کولی می زیند و هم و فکرشان در خوراک خلاصه می شود. (14)
شابی، ایمان عمیق و صادقانه ای به عظمت اراده و اختیار دارد; اراده ای که سرنوشت جبار و بی انعطاف در برابرش ناگزیر به تسلیم می شود، اراده و عزمی که نداشتن آن انسان را از قله عظمت شخصیت تا پستی یک گور پایین می کشد.
ضعف العزیمة لحد فی سکینته تقضی الحیاة ، بناه الیاس و الوجل
"سستی اراده، چون گوری است که درآرامش و سکون آن، زندگی به پایان می رسد. بنای آن سستی، ترس و ناامیدی است." (15)
و اراده ای که کوههای سر به فلک کشیده و قله های دست نیافتنی را در برابرقدرت و قوت خویش به زانو در می آوردو تسخیر می نماید :
و فی العزیمة قوات مسخرة یخردون مداها الشامخ الجبل
" و در اراده و عزم، نیروهایی تسخیرشده اند که در برابر عظمت آن ، کوههای بلند و رفیع به فروتنی و تسلیم درمی آیند." (16)
جایگاه رفیعی که عزم و اراده دراندیشه شابی اشغال کرده است، موجب می شود تا وی تحقق عدالت را در جامعه ممکن نداند مگر آنکه موازنه ای میان قدرتهای موجود در جامعه انسانی ایجادشود; در صورت نا متعادل بودن جبهه های انسانی، و وجود طرفی قوی وطرفی ضعیف، اراده و تصمیم انسان وجامعه انسانی سرکوب می گردد; ضعفی که در پی اعتیاد به تحمل حقارت و ذلت حاصل می شود و انسان را از قله رفیع شخصیت پر فروشکوهش به خاک ذلت وزبونی فرو می کشد، و در نتیجه، تحقیق عدالت را ناممکن می سازد. (17)
با تمام آنچه که از تکریم و بزرگداشت شابی نسبت به ارزش اراده بیان شد،می توان درک کرد که او وجود نیرویی ژرف و بی پایان و معنوی را که به صورت یک انرژی نهفته در وجود ملتها وانسانهاست، باور دارد و معتقد است که براساس قدرت روحی و تمرکز اراده،مستضعفان زمین روزی برخاسته، حقوق از دست رفته خویش را باز خواهند ستاند.در آن روز قدرتهای ستم پیشه ای که تزلزل ناپذیر و بی انعطاف به نظر می رسندناگزیرند در برابر این آتشفشان مهیب که پس از سالها خاموشی و سکون، به فعالیت درآمده است، سر تسلیم فرودآورند. (18)
اما در بررسی بخشهای دیگر دیوان او،به قصایدی می رسیم که در مرحله اول این فکر را به ذهن می آورد که شابی، معتقد به فلسفه قدرت در زندگی است و انسان راکاملا مسخر سرنوشت، قضا و قدر حتمی و تغییر ناپذیر می داند و خداوند را عامل وضع چنین سرنوشتی می داند. (19)
به طور مثال چگونه می توان شعر زیررا خواند و معتقد نشد که شابی فردی معتقد به جبر سرنوشت نیست :
کن کما شاءت السماء کئیبا ای شی ء یسر نفس الاریب ؟ (20)
"همانگونه که آسمان (سرنوشت آسمانی) می خواهد ، غمگین و اندوهناک باش! چه چیزی می تواند انسان آگاه و بابصیرت را شاد سازد؟"در همین قصیده بار دیگر همین مفهوم را با وضوح بیشتری بیان کرده است:
انما الناس فی الحیاة طیور قد رماها القضا بواد رهیب
" مردم در این زندگی بسان پرندگانی هستند که سرنوشت، آنها را به سرزمین وحشتناکی در انداخته است." چنین اشعاری را در همه جای دیوان شابی، می توان یافت; آنجا که می گوید:
قد کبل القدر الضاری فرائسه فما استطاعوا له دفعا، و لا حزروا
" سرنوشت درنده و وحشی، شکارهای خود را در بند اسارت در آورده است،به گونه ای که نه قادر هستند آن بندها وزنجیرها را از خویش بگسلند و سرنوشت محتوم را برانند و نه قدرت و نیرویی دارند که از آن بگریزند."
یا آنجا که از زندگی و مشکلات فراوان آن شکوه دارد خود را مخلوقی غریب وبینوا در هستی می یابد و از خویشتن می پرسد که چرا زندگی او را عذاب می دهد و قلب زیبا و لطیف او را در هم می کوبد؟ آیا او را گناهی است که تاوان آن چنین شاید؟ زمانی که از خود می پرسد:"چرا هستی وجود دارد در حالی که زندگی یک رنج و اندوه ذوب کننده و فنا کننده است ؟" پاسخ این است:
نوامیس السماء قضت و مالک من هروب (21)
"سنت های آسمانی چنین تقدیرکرده اند و تو را گریزی نیست."
یا آنجا که می سراید:
و القضاء الاصم یعتسف الناس ...
" و سرنوشت ناشنوا ، بر مردمان ستم روا می دارد." (22) شاعر علاوه بر اینکه به نظر می آید دراین قسمت به جبر تقدیر و سرنوشت باوردارد، خداوند را مسؤول تبعید انسان و ازجمله خودش به غربت زمین و قراردادن قلبی حساس برای او و خلق احساس وعاطفه و آگاهی برای درک رنجها و آلام می داند و معتقد است هموست که تلخی و شرنگ آه را در کام انسان می ریزد. (23)
در اینجا دوگونه نتیجه گیری می توان کرد: اول، آنکه بپذیریم شاعر دارای تزلزل فکری و آشفتگی اندیشه بوده و خط سیرفکری خاصی نداشته و به تناسب تاثیرپذیریهای موقت خود از جریانات پیرامون خویش، هر زمان به سویی کشیده شده است. دوم آنکه با تفسیر مضامین شعری او به وسیله یکدیگر می توان اندیشه یکدست و سیر فکر روشنی برای او قائل شد که این تناقض نمایی را حل کند.
نتیجه گیری اول، در حق شاعری چون او، بسیار غیر منصفانه و دور از شان والای اوست. اما نتیجه دوم، راهی عملی،عادلانه و قابل حصول است زیرا مطالعه دقیق دیوان او و بررسی و تحلیل اشعاروی، مشکل این متناقض نمایی را، کاملاحل می کند.
برای اینکه تناقض عقیده شابی درمجبور ساختن سرنوشت به سر فروآوردن در برابر خواست و اراده انسان و اندیشه تسلیم محض بودن در برابر سرنوشت وحکم بی چون و چرای قضا و قدر رابتوانیم حل کنیم باید در چند موضوع تامل کنیم. این مسائل عبارتند از:
1- بیشترین بی تابی و طغیانهای روحی شاعر، زمانی است که وی انسان رادر مواجهه با مرگ می بیند. این آشفتگی وغم، مختص شابی نیست. غم از فنا وسرمدی نبودن انسان و اینکه همه زیباییها، قدرتها، عشقها و نعمتها زوال خواهند یافت و هر بهاری در قدم خزان پایان خواهد یافت، درد همیشگی و سوزدائم انسان بوده و هست. شاعران این موضوع را همیشه با حساسیت وشکنندگی بیشتری در لوح دل، ترسیم وبرای ما به تصویر کشیده اند. حافظمی گوید:
مرا درمنزل جانان چه جای عیش چون هردم جرس فریاد می دارد که بربندید محملها (24)
و یا
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد فراش باد هر ورقش را به زیر پی (25)
خیام می سراید:
جامیست که عقل آفرین می زندش صدبوسه زمهر بر جبین می زندش این کوزه گر دهر ندانم زچه رو می سازد و باز بر زمین می زندش
ابو فراس ، شاعر خوش سخن عرب می گوید:
الا انما الدنیا نضارة ایکة اذا اخضر منها جانب جف جانب (26)
شابی نیز در مواجهه با مرگ، خروش معترضانه نوع انسان را داشت، بخصوص که او با تمام وجود، سایه هولناک و مهیب مرگ را همواره بر خویشتن حس می کرد ودر طول ابتلا به بیماری قلب، بارها دربرابر مرگ، خیره، چشم در چشمان سرخ او دوخت و در جهنم سوزانی که دردهای جانکاه برایش ساخته بودند، بارها لهیب سوزان آن را با جان لمس کرد.
این فرسایش مدام و درگیری فکری وپنجه در پنجه مرگ داشتن، از عناصر مهم تراژدی زندگی خصوصی شاعر به شمارمی رود. احساس فنا و اینکه در عنفوان جوانی و شادابی همه چیز در حال فروریختن است و زیباییها، رهسپر مسیرنیستی هستند و عشقها به سوی نابودی می روند و سرانجام احساس اینکه اینهمه قدرت، نشاط، نیرو و جمال بازیچه دست مرگ است، بر تارهای وجود شاعر ضربه نواخته، او را به سوز و نوادر می آورد.
و حقیقت این است که انسان را دربرابر مرگ، اختیاری نبخشیده اند، گرچه اودر میانه مرگ و تولد، صاحب اختیار واراده است، اما در میلاد و مرگ خویش هیچ نقشی ندارد. بیتابی انسان که از زبان شاعر شنیده می شود، حاصل ترس ازمرگ نیست بلکه حاصل ترس از عدم خلود می باشد، انسان به طور فطری کمال را می طلبد و جاودانگی و سرمدیت ازخواستهای اوست; روح نشات گرفته انسان از خداوند، جزئی از بقای مطلق اوست که این جزء در خلود، تابع کل است. بنابراین گرچه مساله مرگ حداقل برای شاعران مسلمان حل شده است،اما بهر حال برای فنای انسان درمقطعی از زمان که دنیا باشد، تاسف دارند.
شابی در این باره می گوید:
وقلت: هو الکون مهد الجمال ولکن لکل جمال خریف (27)
"گفتم که این هستی و جهان وجود،بستر و گاهواره زیبایی است ولی هرزیبایی و جمال، پاییزی دارد."
شاعر حقیقت فنا را در چهار چوب تعالیم اسلام پذیرفته و اگرچه به جهان دیگر ایمان دارد و به رستاخیز انسان معتقد است اما بهر حال فنای این همه زیبایی را دردناک می داند و می گوید:
تمشی الی العدم المحتوم باکیة طوائف الخلق و الاشکال و الصور (28)
"گروههای مردم و شکلها و صورتهای گریان و اندوهناک، به سوی نابودی حتمی پیش می روند."شابی انسانی مؤمن است و می داند که دنیا بر نظامی درست می چرخد و مرگ،پایان همه چیز نیست و مرگها و سختیهاخود عاملی برای درک سعادت وخوشبختی هستند . برای همین، این حقیقت را در شعرش به وضوح بیان می کند تا مبادا بر این وهم باشیم که وی رستاخیز را نپذیرفته یا از نظام دنیا بی خبراست :
تامل ... فان نظام الحیاة نظام دقیق ، بدیع ، فرید ولو لا شقاء الحیاة الالیم لما ادرک الناس معنی السعود
"تامل کن ... زیرا نظام زندگی ، نظامی دقیق ، ابتکاری و نادر است و اگر تیره روزی و شوربختی این زندگی دردناک نبود ، مردم معنای سعادت را درک نمی کردند." (29)
ولی با اینهمه ، مرگ مشغولیت فکری انسان است و فطرت او خلود را می طلبد،پس این اشتغال فکر، امری کاملا طبیعی است، مخصوصا آنجا که انسان را و اختیارانسانی را در آن راهی نیست. برای همین شابی می سراید:
و ماذا علی القدر المستمر لو استمرا الناس طعم الخلود ولکن هو القدر المستبد یلذ له نوحنا ، کالنشید !
"قضا و قدر همیشگی را چه می شود،اگر مردمان لذت و شیرینی طعم جاودانگی و سرمدی شدن را بچشند؟!... ولی این همان سرنوشت جبار و خودکامه است که ناله و زاریهای ما برایش چون یک ترانه ، شیرین می نماید." (30)
این حقیقت که ما را بر خلود خویش،اختیاری نیست و سرنوشت است که ما رابه سوی مرگ می راند، حقیقتی است که ناچار از تسلیم در برابر آن و گردن نهادن بدان هستیم و این همان جبری است که در بخشی از اشعار شاعر به آن بر می خوریم.
2- دنیا و زندگی دنیوی، آمیزه ای ازشیرینی و تلخی، شکست و پیروزی وناکامی و کامروایی است.
انسانهایی که دارای عواطف لطیفتری هستند و احساسات بیدار و شعور وآگاهی قویتری دارند، در آن نج بیشتری می برند و جامهای زهرآگین تری رامی نوشند. این ویژگی در وجود همه انسانها هست و لحظات رنج آور انسان درروی زمین بیشتر از اوقات خوش وسعادتمندی اوست چرا که "انسان در رنج و سختی آفریده شده است" (31) ; خمیره وجود او بارهای سنگین مسؤولیتی را که آسمانها و زمین از برداشتن آن خودداری کرده بودند، پذیرفته است. همین درک ومشقت و رنج گریز ناپذیر است که شاعران را وا می دارد تا چنین بسرایند:
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ای دل بشوی ازتلخ واز شورش
و چون تلخیهای روزگار و اندوه آن راجبری و اجتناب ناپذیر یافته اند، گفته اند:
به داده رضا بده وز جبین گره بگشای که برمن و تو دراختیار نگشوده است
و شاعر خوش قریحه عرب در قرن چهارم می سراید:
هی الدار ما الآمال الا فجائع علیها و لا اللذات الا مصائب (32)
"دنیا خانه ای است که آرزوها در آن جزمصیبت و فاجعه نیستند و خوشیها ولذتها، گرفتاری و بلا هستند."
شابی نیز با تمام تلخیهایی که از عمرکوتاه بیست و پنج ساله خویش دیده، به دلیل ظرافت بیشتر روحش و بیداری احساسش، این موضوع را حس و ترسیم می کند و شکوه کنان به خداوند خطاب می کند:
انت جبلت بین جنبی قلبا سرمدی الشعور و الانتباه انت عذبتنی بدقة حسی و تعقبتنی بکل الدواهی بالاسی ، بالسقام، بالهم، بالوحشة بالیاس ، بالشقا المتناهی بالمنایا تغتال اشهر امانی و تذوی محاجری و شفاهی (33)
در این قصیده از اینکه بدون حق انتخاب، قلبی حساس و شکننده نصیب وی گردیده، رنجور است و خطاب به خداوند از داشتن قلبی که جاودانه حس وآگاهی دارد، شکایت می کند و می پرسد که چرا چنین قلب حساسی را در سینه او قرارداده است و با حساسیت شدید و اعطای احساس قوی، او را شکنجه و عذاب می دهد و با تمام مصائب و بلاها که درپی شاعر است (با درد، بیماری، رنج وتنهایی، ناامیدی، شوربختی کامل و مرگ که لذت بخش ترین آرزوها را به ناگهان می میراند) لبها و چشمان شاعر را پژمرده می سازد.
این جبر نیز از جمله مسائلی می باشدکه از اختیار انسان خارج است زیرا دنیاترکیبی از خیر و شر است و همانطور که خود شاعر قبول دارد، اگر شر نبود هرگزسعادت دنیا قابل لمس نمی شد. اساس وبنای دنیا چنین آفریده شده و انسان چاره ای ندارد جز آنکه نوع نگرش خود رابه دنیا عوض کند و یا عمر خود را درعذاب همیشگی سپری نماید. بنابر این بخشی از جبرگرایی شاعر - که منافاتی بااراده و عزم او در مسائلی که در آن مختار،است ندارد - ناشی از این حس است. خوداو نیز به انسان پیام می دهد که:
فاصبرعلی سخط الزمان وماتصرفه الشؤون فلسوف ینقذک المنون و یفرح الروح (34)
"بر غضب و خشم زمان وگردش امور،صبر و شکیبایی نما! چرا که بزودی مرگ،تو را نجات خواهد داد و روح زندانی درکالبد تن، شادی خواهد کرد."
اراده مورد نظر شابی ، اراده عرفی است و اراده عرفی در چهار چوب اراده تفویض شده از جانب خداوند به انسان می گنجد و در شؤونی چون مرگ، حیات،تولد، تغییر نوامیس و قوانین طبیعی درحالت عادی ، دخالت ندارد. پس وقتی که شابی از اراده انسانی دفاع می کند وباحرارت و ایمان از شدت نفوذ و قدرت عملی آن سخن می گوید به اموری خارج از نیمه جبری زندگی نظر دارد، زیرا انسان بطور نسبی مختار یا مجبور است و درهیچ یک از این موارد حق تصرف مطلق ندارد.
3- در برخی از موارد، نگرش شابی به مساله مجبور بودن انسان و تسلیم او درمسائل اجتماعی - سیاسی، نگرش هجوآمیز و استهزاگر است، ولی روش مطرح کردن موضوع به وسیله وی، ازنوعی پیش استدلال ایجابی که سرانجام به نفی می رسد، تشکیل می شود.این کاراوشبیه به موضع گیری ابراهیم خلیل «علیه السلام »در برابر بت پرستان و منکران قومش می باشد. ابراهیم «علیه السلام »، زمانی که قصدنفی خدایان و اثبات خدای واحد را دارد،ابتدا خود را پرستنده ستاره و ماه و سپس خورشید می خواند ولی با برشمردن ضعفها و کاستیها و نقص هر کدام از آنها،سرانجام به اثبات توحید می پردازد و یازمانی که در بتکده، آتش خشم خود را برسر بتها ریخته و آنها را می شکند و تبر برگردن بت بزرگ می نهد و در پاسخ مردم متحیر می گوید: "از بت بزرگ بپرسید اوپاسخ شما را خواهد داد که چه کسی بتهارا شکسته است." یعنی از موضعی برخورد می کند که توهم همسو بودن ابراهیم با آنان و پذیرش مبادی اولیه آنهارا می نماید، در حالی که چنین نیست .
از آنجا که جامعه دینی در زمان شاعر،یک جامعه مرده و پر از خرافات وتقلیدهای کورکورانه بود و عده ای عالم ناآگاه و یا خیانت پیشه و منافق که منادی تسلیم، خفت، ذلت و صبر سیاه وخواستار تحمل رنجها و مشقات به وسیله مردم برای دریافت اجر اخروی بودند، همگام با استعمار بیرحم بیگانه، برلوح سرنوشت مردمان رقمی دیگر طرح می زدند (35) ، افرادی چون شابی مجبورشدند با ترسیم این جنبه زشت از حیات ملت خود، عمق فاجعه را بنمایانند; گرچه این پدیده، مخصوص جامعه او نبود ونیست و می تواند در هر جامعه فرسوده بنیانی که استحمار و تحمیق مردمان در آن رایج است، رخ بنمایاند.
در چنین جو تاریکی که حرکتهای اصلاحی با مواجهه شدید و به نام مذهب و دین سرکوب می شد و حتی تلاشهای جدید ادبی نیز به نوعی تفسیر و تعبیرناروا پیدا می کنند شاعر از همان موضع ابراهیم خلیل «علیه السلام »با مردمان سخن می گوید.
مهمترین تجسم تفکر شاعر در این باره در قصیده "فلسفة الثعبان المقدس" (36) تبلور یافته است. خلاصه این قصه شعری،این است که شاعر طبیعتی زیبا را در بهارتوصیف می کند که تمام هستی غرق درطهارت و پاکی و جنگل بسان محرابی برای عبادت به نظر می رسد; در چنین فضای شادی، توکای کوچکی، رقصان وشاد، برفراز گلها و سبزه ها، برای خورشیدآواز می خواند و احساس خوشبختی ونشاط و امنیت سراسر و جودش را انباشته می سازد، ولی مار کوهستان او را می بیندو گویی که شلاق سرنوشت و لعنت خدایان بر توکا نازل شده باشد، پرنده بینوا و متحیر، در نهایت خشم از خودمی پرسد که: "گناه او چیست تا مستحق چنین عذابی باشد؟" و بعد خودش پاسخ می دهد که: "او را جرمی نیست، جز آنکه در هستی، خوشحال و سعادتمند است وبدبختی او از آن روست که سعادت ضعیفان، در نزد قدرتمندان، جرمی بزرگ محسوب می شود که بدترین مجازاتها رادر پی دارد." و سپس از خود می پرسد:"عدالت در کجاست؟ آیا عدالت در شرع مقدس ، نهفته در اندیشه قدرت است که سعادت ضعیف در آن جرم به شمارمی رود؟" توکای گرفتار، به خود می گویدکه: "صلح و امنیت، حقیقتی دروغین است و هیچ عدالتی در جهان نمی تواندپیاده شود، مگر آنکه نیروها و قوای دوطرف ضعیف و قوی به توازن و تعادل برسند." ولی اژدهای مقدس، لبخندی استهزاآمیز زده و سخنان توکا را حمل برجهالت و جوانی او می کند و به اومی گوید: "من خدا هستم، و مادامی که مردم سایه مرا می پرستند و از لعنت ومجازاتم می هراسند و شادمانه چون پارسایان برایم قربانی می کنند، خدایی من پایدار است و سعادت موجودپرهیزکار در این است که قربانی خدای خود باشد." و به توکا تلقین می کند که جاودانگی او در گرو هضم شدن وی درروح همیشه زنده اژدهاست.
خروش حماسه روح شاعر، با تعبیرچنین سخنانی به اوج می رسد و از زبان توکا در حالی که پنجه های مرگ گلویش رامی فشارد، می گوید:
"حق و حقیقت ضعیف ، نه می تواندصاحب نظر باشد و نه صدایش به جایی می رسد. نظر، نظر مغلوب کننده پیروزمنداست. پس تو خواسته و اراده خود را اجراکن و به خاطر شنیدن سخنان پوچ من برحضرتت، رحم کن." (37) در حقیقت حرف آخر این قصیده راخود شاعر می زند و نتیجه را چنین بیان می کند:
و کذلک تتخذ المظالم منطقا عذبا لتخفی سوءة الآراب
"این چنین است که ستم از زبانی شیرین و خوش استفاده می کند تا زشتی اهداف و خواهشهای خود را بپوشاند."
این قصیده تنها جایی نیست که شابی از قضا و سرنوشت و حکومت جبارانه آن بر انسان سخن می گوید. ولی چگونه شاعری که با شور و ایمان از اراده و قدرت آرمانخواهی انسان صحبت می کند و همه موجودات قهار را تابع خواست انسان می داند، ناگهان چنین رضایتمندانه دربرابر قضا و قدر تسلیم می شود و به خواهش آن گردن می نهد ؟
جواب این سؤال، همان موضع گیری ابراهیم «علیه السلام » در برابر قوم خویش است.شابی در آغاز قصیده ، مقدمه ای کوتاه آورده و در آن می گوید: "فلسفه اژدهای مقدس، فلسفه ای برای تمام مکانهاست وهمانطور که مار مقدس در این قصیده باتوکا - که می کوشد تا دلیل مرگ خویش رابداند - طوری سخن می گوید که چنان مرگی را توجیه کند و فیلسوفانه وصوفیانه این مرگ را جانبازی و فداکاری ترسیم نماید، امروز نیز سیاست غرب، دربرابر ملتهای ضعیف و کم قدرت، با زبان شعر، زیبایی و هنر همراه است. زمانی که استعمار برای بلعیدن ثروت و خیرملتهای آزاده می کوشد و ارزشهای ملی آنها را می کشد، از همین زبان بهره می گیردو آن را سیاست ترکیبی و همراهی می نامد و از این سیاست به عنوان تنهاراهی که ملتها برای رسیدن به حقوق وکمال انسانی خویش در پیش دارند، یادمی کند. ولی نابودی و فنای حقیقی،زشت و ناپسند است که هیچ فلسفه، شعر،خیال و سخن جذابی و هیچ روح صوفیانه ای نمی تواند از زشتی و فضاحت آن بکاهد." (38)
شابی با بیان چنین مقدمه ای، فلسفه قدرت و تعمیم فکر قضا و قدر محتوم رابرای خواننده توجیه کرده تا کسی گمان نکند که این سخنان توکا، اندیشه موردقبول خود اوست.
متاسفانه بسیاری از نویسندگان ، درتحلیل شعر شابی ، دچار اشتباه شده وتوجهی به توهم زدایی شابی نکرده اند،مثلا جرج ناصیف در کتاب خویش، به این باور می رسد که "انسان از دیدگاه شابی، محکوم به قدرت و خواست خداست و هیچ چاره دردی برای وی نیست و نیتجه پرسشگرانه ای که از این قصیده می گیرد جز این نیست که شاعر،خداوند، دین، عبادت مردم و تقدیم قربانی آنان را به سخریه گرفته است." (39)
در صورتی که با مطالعه دقیق دیوان ،این تناقض نمایی از بین می رود و بایدگفت که شابی ایمان داشته که زندگی اصل است و انسان برای کمال، زندگی می کند وراز کمال در آرمانجویی و عشق است واین اهداف اگر برانگیزنده عزم ملتی باشدو با اراده عملی آنها درهم آمیزد، هیچ موجودی را تاب ایستادن در برابر چنان خواستی نیست، چرا که عزم و اراده انسان در این جهت، همسو با قوانین و نوامیس طبیعی و در طول خواست خداست، آنجاکه می فرماید: "ان الله لا یغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" (40) و شابی می گوید :
لا ینهض الشعب الا حین یدفعه عزم الحیاة، اذا ما استیقظت فیه و الحب یخترق الغبراء، مندفعا الی السماء اذا هبت تنادیه (41)
"ملت به پای نمی خیزد ، مگر آنکه تصمیم به زندگی ، در او بیدار و زنده گرددو او را به حرکت در آورد و به جلو براند،همینطور است زمانی که آسمان دانه را ندامی دهد و به سوی خود می خواند. دانه دردل خاک، تیرگیها را می شکافد و به سوی آسمان سر بر می کشد."
شابی به قضا و قدر در چهارچوبی که انسانها فطرتا حس می کنند که در آن آزادنیستند و در مسائلی که خارج از قدرت وتوان انسات است، ایمان دارد ولی قضا وقدری را که از سوی توانگران، دین فروشان و استعمارگران تحمیل می شود،نمی پذیرد. او به قضا و قدر به عنوان ناموس خلقت اعتراف می کند و حقیقت این است که چنان قضا و قدری در طول اراده خالق هستی است و اراده انسان متصل به آن است. اگر انسانی اراده اش برخیر باشد و عزم کند، خداوند نیز "یهدی من یشاء" است و او را در جهت خیر وصلاح هدایت می کند و اگر عزم بر کاهلی و سستی و ضعف کند، بر اساس قانون هستی بدان سو سوق داده می شود. آنچه ملت، او در آن زمان برگزید، این راه بود.قدرت جابرانه چنین سرنوشتی تا زمانی است که انسان در برابرش ضعیف ومنفعل باشد ولی اگر انسان عزم زندگی درسرداشت ، قدرت سرنوشت و قضا و قدررا به خود منتقل می کند شابی می گوید:
"بگذاریم سرنوشت کار خود را انجام دهد. ما نیز باید کار خویش را بکنیم. اگرقلب ما انباشته از نور باشد، دیگر چه ترسی از تاریکی و سیاهیهاست، مااقیانوسی وسیع با ساحلهایی دور خواهیم شد که سلطه بارانها و طوفانها، تنها بررونق و حیات و مواج بودن آن خواهدافزود." (42)
شابی در قصیده "للتاریخ" (43) نیز ازهمان برهان ابراهیمی بهره گرفته است. ازدیدگاه او از قضای خداوند باید به قدر اوپناه برد. مشیت خداوند جز در مواردخارق العاده و اعجازی ، از کانال اسباب وعوامل و در سایه نظام مندی بر مخلوقات جاری است و اراده و عزم انسانی سببی ازاسباب نظام الهی است. آنچه شابی از اراده ملت و قضا و قدر می گوید، چیزی درچهارچوب همین نظام مندی است.بنابراین هیچ تناقضی میان عقیده او به قضا و قدر و ایمان او به اراده ملتها، وپیروزی خواست آنها وجود ندارد، آنجا که چون پیامبری ناشناخته و رسولی گمنام در عالم ادب، می گوید:
خلقت طلیقا کیف النسیم و حرا کنور الضحی فی سماه تغرد کالطیر این اندفعت و تشدو بما شاء وحی الاله کذا صاغک الله یا ابن الوجود و القتک فی الکون هذی الحیاة فمالک ترضی بذل القیود و تحنی لمن کبلوک الجباه؟ و تسکت فی النفس صوت الحیاة القوی اذا ما تغنی صداه ؟ (44)
شاعر به همجنسان و نوع بشرمی گوید که انسان چون نسیم، رها و چون نور سپیده دمان در آسمان، آزاد آفریده شده است، پس باید هرکجا می رود و به هر سو حرکت می کند، چون پرندگان ترانه سر دهد و به آنچه که خداوند بدو الهام کرده است، نغمه سرا دهد. او به انسان یادآوری می کند که خداوند بشر را چنین آفریده است و زندگی اینگونه او را درعالم وجود در انداخته است. و از انسان می پرسد که چرا به تحمل خواری وتحقیر در بندها و زنجیرها تن داده است ودر برابر زندانبانها و اسیر کنندگان خویش،پیشانی بر زمین سوده و فروتنی پیشه می کند، و در وجود خویش صدای بلند ونیرومند زندگی را که در تمام اجزای وجودش طنین افکن شده و پژواک آن راکه از همه سو به سوی او بازمی گردد،خاموش می سازد؟
وی شاعری مسلمان و متعهد است که فکرش در مهد اندیشه اسلامی و درسایه سار ایمان پرورش یافته است. از این رو مساله قضا و قدر و جبر و اختیار درباور او جایگاه حقیقی خود را می یابد.شابی یقین دارد که انسان در دنیای ما، نه آزاد مطلق است و نه گرفتار و مجبورمحض; بلکه چیزی است میان این دو.
با استفاده از رابطه هیبرپول در فیزیک و کوانتوم مکانیک که عبارت است از:رابطه X ضربدر y مساوی با مقداری ثابت یعنی X * y const می توان گفت که "حاصل ضرب شخصیت انسان در درجه اختیار او ساویست با یک مقدار ثابت. یعنی هرچقدر شخصیت انسان کمتر باشد، درجه جبرش زیادترشده و به سوی حیوانیت میل می کند و برعکس هر چقدر شخصیت انسان بیشترباشد درجه جبرش کمتر می شود تا به چیزی تقریبا نزدیک صفر برسد."
"بنابراین نظریه، هرچقدر شخصیت انسان اوج گرفته و پر قدرت تر شود،جبرش صفر می گردد. یعنی به نفس مرضیه می رسد که با روح یکی است و دراین حالت دارای اختیار مطلق است یعنی دیگر جبر بر او حکومت نمی کند. بنابراین برای یک انسان ممکن و میسر است که به درجه حیوانیت سقوط کند و مجبورمطلق باشد و یا به ملکوت اعلی صعودکند و مختار مطلق گردد. شخصیتها بین این دو حد ماگزیمم و مینیمم، در حال نوسان هستند. هرچقدر شخصیت آدم بالاتر است، اختیارش بیشتر و جبرش کمتر است.
اینگونه می شود که انسانها بر اساس شخصیتشان در طبیعت حرکت می کنند وبه اندازه طیران و پرواز روحی که به آنهادست می دهد از دنیای مادی آزاد و به اختیار نزدیک می شوند تا جایی که مختارمطلق می شوند و در آنجا حتی حیاتشان نیز به دست خودشان خواهد بود." (45)
سوز و گداز شاعر و شعله ور شدن روح حساس او در اعتراض به چنین جبری است که ساخته دست انسان است. وی از اینکه ملتی آزاد، با مرگ مجد وافتخار و اقتدار معنوی خویش به لجن جبر انسانی نشسته است، شکوه دارد و نه از جبری که در بخشی از طبیعت و بدون حق دخالت انسان و ارده او جاری است ونه از جبری که انسان را در آن اختیارنیست. گرچه زمانی از چنین جبری نیز لب به شکایت گشوده است اما در بررسی دیوان و آمار او بیشترین رنج وی از جبرخود ساخته انسان و بندهای تنیده به دست خود وی می باشد. نتیجه
اراده (46) از مهم ترین مضامین به کاررفته در قصاید و اشعار ابوالقاسم شابی است که از حیث تقسیم بندی، در وطنیات یا شعر ملی یا شعر سیاسی - اجتماعی اومی گنجد.
در مطالعه دیوان و برخی اشعار شابی به نظر می رسد که شابی کاملا به جبرمعتقد است و انسان را از هر نوع عکس العمل در برابر قدرت جبارسرنوشت عاجز می داند، از این رو لازم است اراده در شعر شابی و متناقض نمایی های آن در دیوان او بررسی شود.
شاعر در جایی از دیوان خود می گوید:"فرزندان روزگار در دنیا همانطور که اله می خواهد ، هستند" (47) به نظر می آید که او در برخی از موارد، تابع فلسفه قدرت است و انسان را در بست در اختیارسرنوشت و قضا و قدر حتمی می شمارد (48) و عامل تعیین سرنوشت رانیز خداوند می داند ، در حالی که درجاهای دیگری ، از اراده و اختیار انسان دم زده و سعی در دمیدن روح زندگی و اراده،در وجود فسرده او می کند. پس چگونه می توان این سخنان شاعر را که با ایمان وصداقت ابراز می شود با تسلیم در برابرسرنوشت ، تعلیل و توجیه کرد ؟
این پژوهش نشان می دهد که شابی اراده انسانی را در طول اراده خداوندارزیابی می کند. شاعر ایمان دارد که زندگی و حیات، اصل است و انسان برای کمال، زندگی می کند و راز کمال را درآرمانگرایی و عشق می بیند و وسیله حصول به آن را در اراده می داند. وی معتقد است همانگونه که در قرآن آمده:"خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییرنخواهد داد، مگر آنکه در وجود خود تغییرایجاد کنند " (49) ، طبق ناموس هستی وقوانین آفرینش، اراده خداوند زمانی درراستای خیر انسان به کار خواهد افتاد که اراده انسان به اختیار با آن منطبق وهماهنگ گردد.
اشعار جبر نمایی که وی در دیوان آورده در درجه اول حاصل جو دینی توجیه کننده به صبر سیاه و ذلت و تسلیم در برابر استعمار و در درجه بعد جنبه طنزی تلخ و گزنده را دارد.
نهایت سخن آنکه وی به قضا و قدر تاحد زیادی به عنوان ناموسی از نوامیس هستی ایمان دارد اما قضا و قدر موردقبول او، نوعی سرنوشت مثبت است; نه یک تسلیم کور و محض.
پی نوشتها:
1) التلیسی - خلیفه: الشابی و جبران، بیروت،دارالثقافه، ج 2 ، ص 35
2) عکبری - عبدالله بن حسین: شرح دیوان المتنبی، بیروت، دار المعرفة، الطبعة الاولی، ج 4،ص 215 و ما بعد
3) الشابی - ابوالقاسم: الدیران ، قصیدة "ارادة الحیاة"، ص 406
4) کرو ابوالقاسم محمد: کفاح الشابی ، دمشق،دار طلاس للدراسات و الترجمة و النشر، ج 4،ص 40
5) الحاوی - ایلیا: ابوالقاسم الشابی شاعر الحیاة و الموت، بیروت، دار الکتاب اللبنانی، الطبعة الرابعة، ص 88 و ما بعد
6) الدیوان ، قصیدة "یا حماة الدین" ، ص 275
7) الدیوان، قصیدة "الی طغاة العالم" ، ص 457
8) د. المقالح - عبدالعزیز : عمالقة عند مطلع القرن ، بیروت ، منشورات دار الآداب ،الطبعة الثانیة، ص 207
9) الحیاة الدیوان، قصیدة "الی الشعب" ص 426
10) ایضا
11) ایضا
12) ایضا
13) الدیوان ، قصیدة "النبی المجهول" ، ص 246
14) ایضا
15) الدیوان ، قصیدة "غرفة من یم"، ص 82
16) ایضا
17) الدیوان ، قصیدة"فلسفة الثعبان المقدس" ،ص 487
18) الدیوان، قصیدة"الی الطاغیة" ،ص 118
19) الدیوان ، قصیدة"الی الله"، ص 239
20) الدیوان ، قصیدة "ایها اللیل" ، ص 137
21) الدیوان ، قصیدة"نشید الاسی" ، ص 208
22) الدیوان ، قصیدة "شجون" ، ص 279
23) الدیوان ، قصیدة "الی الله"، ص 239
24) حافظ - شمس الدین محمد: دیوان، بامقدمه پژمان بختیاری، چاپ سیرنگ، چاپ دوم، ص 1
25) حافظ : همان منبع ، ص 333
26) الحمدانی - ابوفراس: الدیوان، تحقیق التونجی، دمشق، دارالعلم للملابین، الطبعة الثانیه، ص 142 -143
27) الدیوان ، قصیدة "بقایا الخریف " ، ص 171
28) الدیون، قصیدة "شکوی ضائعة" ص 475
29) الدیوان ، قصیدة "حدیث المقبرة" ، ص 334
30) ایضا
31) لقد خلقنا الانسان فی کبد. (بلد / 4)
32) الحمدانی: الدیوان ، ص 143
33) الدیوان ، قصیدة "الی الله" ، ص 239
34) الدیوان، قصیدة "الذکری"، ص 159
35) کرو ابوالقاسم محمد،الشابی حیاته وشعره،بیروت، دار مکتبة الحیاة، الطبعة الثانیة، ص 80
36) الدیوان ، ص 484
37) لا رای للحق الضعیف و لا صدی
38) الدیوان ، مقدمة قصیدة "فلسفة الثعبان المقدس "، ص 484
39) جرجس - ناصیف: ابوالقاسم الشابی فی شعره، بیروت، دارالفکراللبنانی، الطبعة الاولی،ص 144
40) سوره رعد/ 11
41) الدیوان، قصیدة "سرالنهوض"، ص 324
42) الدیوان ، قصیدة "نشید الجبار" ، ص 446
43) الدیوان ، ص 381
44) الدیوان، قصیده "یا ابن امی" ، ص 220
45) شهید چمران - مصطفی: مقاله جبر و اختیاربه نقل از جزوه پیشین (کنکاش در اندیشه شهیدمصطفی چمران) انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران و بنیاد شهید چمران، 23 خرداد1372
46) مقصود از اراده در این مبحث ، معنای فلسفی و یا علمی آن نیست بلکه معنای عرفی ومعهود آن مدنظر است ; از این رو اگر زمانی اشاره ای به ریشه های فلسفی آن باشد ، ناشی ازتداخل میدانهای فلسفه و عرف است که از آن گریزی نیست.
47) ایضا، قصیدة "انا ابکیک للحب" ، ص 296
48) ایضا ، قصیدة "الی الله" ، ص 239
49) سوره رعد / 11
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان