چکیده:
نماد علامت محسوسی است که واقعیتی قدسی و ماورایی را به نحو رازآلودی نمایش می دهد و از آنجا که با عاطفه و جان آدمی پیوند بنیادین دارد، از نخستین دوره های پیدایی بشر، در زندگی او حضور داشته به پدیده های هستی معنا می بخشیده است. با ظهور دوره رنسانس، از ارزش نمادها در اروپا کاسته شد و به بهانه توجیه علمی - عقلانی نداشتن نمادها، اعتقاد به آنها از خصایص ملل عقب مانده و خرافی شمرده شد. با اینهمه مکتب سمبولیسم در همان زمان با محور قرار دادن نمادها در عرصه هنر و ادبیات شکل گرفت تا پناهگاه روحی انسان سرگشته عصر علم و صنعت گردد.
مقاله حاضر بااشاره به جریانهای فوق، زمینه های نمادین رنگ سبز در اسلام و انعکاس آن را در شعر ناصر خسرو، شاعر شیعی قرن پنجم هجری، بعنوان نمونه بررسی می کند تا نشان دهد که نمادها چگونه می توانند به نگاه انسان و آثار هنری ژرفا بخشند. کلیدواژه ها: نماد، راز، قداست، عاطفه، رنگ سبز
مطالعه نمادها و نمادپردازی ها از یک قرن گذشته، جایگاه والایی را در تحقیقات جهانی به خود اختصاص داده است. امروزه در دانشهایی چون شناخت ادیان، اساطیر، عرفان، روانشناسی، هنر و ادبیات به شناخت و بازخوانی نمادها ارزش بسیاری داده می شود. مکتب سمبولیسم هم که در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا شکل گرفت و چندین دهه محل توجه شاعران و هنرمندان واقع شد، بر پایه نگرش نمادین به خویشتن و هستی پایه گذاری شده بود.
مطالعه نمادها هم ارزش علمی - تحقیقی دارد و هم با التذاذ هنری همراه است ; زیرا همچنانکه در ساخت و پرداخت نمادها عاطفه، احساس و تخیل نقش عمده ای ایفا می کنند، در شناخت آنها نیز این عوامل، از شرایط اساسی به شمار می روند. حاصل کار نیز بسیار لذتبخش است و انسان با کشف عقاید، عواطف و هیجانات گذشتگان، با ایشان احساس همدلی می کند و به معنایی در فراسوی معنا دست می یابد.
نمادهایی که بدینگونه شناخته می شوند، اگر به شیوه هنرمندانه ای در آفرینشهای هنری به کار گرفته شوند، عمق و ژرفای خاصی به پیام رسانی می بخشند. مثلا اگر هنرمند زمینه های نمادین گل سرخ را بشناسد و بداند که گل سرخ در آیین مزدیسنا مخصوص ایزد دین بود و در میان مسلمانان، تلقی زیبا و شاعرانه ای، گل سرخ را عرق حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله دانسته است، و حدیث هم آورده اند که گل سرخ از نور و بهاء الهی است، دیگر گل سرخ در شعر او فقط «گل » نخواهد بود; بلکه شبکه ای از معانی و مفاهیم مزبور را با خود همراه خواهد آورد و به او امکان خواهد داد که شعر را با تقدس پیوند دهد و جان مخاطب را در ورای کلام خویش به سیر و التذاذ قدسی گل سرخ میهمان برد.
بازشناسی نمادها، در واقع جلا دادن به آثار بازمانده از تفکرات و اندیشه های گذشتگان است. کار جستجوگر نماد، بسیار شبیه کار باستان شناسی است که در کاوشها و حفاریها به اشیای با ارزش برخورد می کند، غبار قرنها را از آنها می زداید، مرمتشان می کند، و پس از شناسایی، بازخوانی و ارزش گذاری، سرگذشتشان را بازگو می کند. حال اگر این اشیا به موزه منتقل شوند، برای بازدیدکنندگان غیر متخصص نیز - که در آغاز به آنها بهایی نمی دادند جالب و تحسین برانگیز خواهد بود. شایان ذکر است که برخی از همین یافته های باستان شناسان، خود در زمره نمادها هستند.
نمادها از هر نوع آن که باشند (بصری، کلامی و مکتوب) داستان عقاید گذشتگان را درباره خویشتن، هستی، و ارتباط فی مابین بازمی گویند و آنگاه که انسان این روزگار موفق به یافتن و شناختن آنها می شود، در حقیقت، زنجیره مقدس و پنهانی را که در ضمیر ناخودآگاه جمعی، موجب پیوند او با گذشته می شد، کشف می کند. کمترین فایده این کشف آن است که احساس گسستگی از هستی و طبیعت، سرگردانی، از خود بیگانگی و نهایتا پوچی یا درنده خویی در وی رشد نمی کند. کارل گوستاویونگ نادیده گرفتن نمادها و آثار زیانبار آن را بروشنی بیان کرده است. او می گوید: اشتباه محض است که ما نمادهای فرهنگی را به این علت کنار بگذاریم که از لحاظ عقلی سست به نظر می آیند. نمادها و اعتقاد به آنها، اجزای مهم شالوده ذهنی ما و نیروهای حیاتی لازم را در ساختن جامعه انسانی تشکیل می دهند و نادیده گرفتن آنها زیانی جبران ناپذیر دربرخواهد داشت; زیرا نمادها می توانند واکنش های عاطفی و هیجانی عمیقی را در انسان برانگیزند و اگر آنها را سرکوب کنیم یا نادیده بگیریم نیروی خاص آنها با عواقبی غیرقابل پیش بینی در ناخودآگاه ناپدید می شود; در نتیجه تمایلات غیر انسانی که تا آن زمان فرصت ابراز وجود نداشتند یا مجالی برای حضور در ناخودآگاه به آنها داده نشده بود، زنده و تشدید می شوند و یک سایه همیشه حاضر و ذاتا مخرب در برابر ذهن خودآگاه ما تشکیل می دهند. تمایلات ناخودآگاه نمادین که در برخی شرایط ممکن بود تاثیر سودمندی هم داشته باشند، وقتی که سرکوب شوند، به شیطانهای خطرناکی تبدیل می شوند. یونگ با توجه به مسائل و رخدادهای روزگار خود، آلمان و شوروی را شاهد گفتار خویش می آورد که در آرزوی ره یافتن به علم، خزانه معنوی ناخودآگاه را باخته اند و در نتیجه، نیروهای شیطانی شان جهان را به آتش کشیده است.
(1) امروزه فهرست مفصلی از شیاطین افسارگسیخته می توان تهیه کرد که دست پروردگان شوروی دیروز در افغانستان، نزدیکترین آنها به ما هستند; سیه دلانی که در اثر چندین دهه حکومت ماتریالیستی، چنان از معنویت تهی شده اند که بسادگی ذبح گوسفند، انسان سر می برند و هرگز احساس نمی کنند که خود سالهاست در مذبح مطامع شیاطین بزرگ، قربانی شده اند.
اما در اینکه نماد چیست، باید گفت تعریف جامع و مانع و خدشه ناپذیری از آن ارائه نشده و در تعریف آن از نشانه تا استعاره مورد توجه بوده است
(2) ; چنانکه مثلا نشان دادن عدد مجهول در ریاضی با X ، نمونه ای از نمادگری شمرده شده، در حالی که X فقط نشانه عدد مجهول است. یا در شعری، زندان تاریک، نماد دل غمگین شاعر تلقی شده است، در حالیکه این تصویر بیشتر مبتنی بر استعاره است تا نماد; اما وقتی از غزل غزلهای سلیمان در کتاب مقدس سخن می گوییم کاملا وارد قلمرو نماد و دلالت نمادین می شویم. تعریفی که یونگ از نماد یا سمبل کرده است ساده و در عین حال به مقصود ما نزدیکتر است; او می گوید: سمبل عبارت است از یک اصطلاح، یک نام و یا حتی تصویری که ممکن است نماینده چیز مانوسی در زندگی روزانه باشد و با این حال، علاوه بر معنی آشکار و معمول خود، معنای تلویحی بخصوصی نیز داشته باشد; سمبل معرف چیزی مبهم، ناشناخته یا پنهان از ماست، مثلا بر ابنیه تاریخی کرت، شکل تیشه دوسر رسم شده است; این شی را ما می شناسیم اما فحوای سمبلیک آن را نمی دانیم
(3) ; به عبارت دیگر معلوم نیست که مردم روزگاران باستان، به چه منظوری این شکل را در بناهای خود به کار می بردند.
باید توجه داشت که زندگی انسان همواره با نماد و نمادگری همراه بوده است تا جایی که برخی انسان را حیوان استفاده کننده از نماد تعریف کرده اند.
(4) سرشت انسان ذاتا به نمادپردازی تمایل دارد و همواره بطور ناخودآگاه در پی ساختن نمادها گام برمی دارد. انسانهای نخستین که از شناخت درست هستی و طبیعت عاجز بودند و نمی توانستند ما فی الضمیر خود را براحتی و روشنی در قالب کلام ابراز کنند از ابزارهای غیرکلامی استفاده می کردند تا هم عقاید خود را در کیهان شناسی ابراز کرده باشند و هم با جهانی که شناخته اند، ارتباط برقرار سازند; مثلا هنگامی که می خواستند به شکار روند، قبل از خروج از غار، در گوشه تاریکی جمع می شدند و رهبر ایشان با تشریفات خاصی،شکل ابزار و آلات شکار را روی بدن حیوانی که بر دیوار نقاشی شده بود می کشید. پس از آن از غار بیرون می رفتند و عقیده داشتند که آنچه پنداشته و تصویر کرده اند بزودی وقوع خواهد یافت و آنها موفق به شکار خواهند شد.
(5) یا برای درخواست باران با مراسم خاصی آب روی زمین می پاشیدند و گمان می کردند ارتباط واقعی میان این عمل آیینی و بارش باران وجود دارد.
(6) این تفال نیک و درخواست نمادین، نمونه های دیگر هم دارد ; در تورات می خوانیم که چون یعقوب به دیدار لابان، دایی خود رفت و با دختر او ازدواج کرد، چهارده سال در خدمت او به شبانی پرداخت ; سودلابان فزونی گرفت و یعقوب با راهنمایی فرشته ای که به خوابش آمده بود اجرتی برای خویشتن خواست و توافق کردند که میشها و بزهای پیسه و ابلق در رمه از آن یعقوب باشد. یعقوب ترکه های درخت را برگرفت و خطهای سفید در آنها کشید و سفیدی زیر پوست ترکه ها را ظاهر ساخت; وقتی که رمه برای خوردن آب می آمد، یعقوب این چوبهای مخطط را در حوضها و آبخورها مقابل دامهای فربه می نهاد و آنها پیش چوبها بارور می شدند و بره های پیسه و ابلق می زادند.
(7) نمونه دیگر در میان برخی قبایل ابتدایی افریقا وجود دارد. نزد بیگمه ها، برگزاری جشن خورشید مخصوص مردان و جشن ماه نو یا هلال مخصوص زنان است. ماه نماد مادینگی جهان به شمار می رود. زنان در روز جشن، به پیکر و سیمای خود، گل و شیره نباتی می مالند و بدینگونه سپید چون نور ماه پریده رنگ، از ماه می خواهند که آنها را بارور کند.
(8) ملاحظه می شود که این نمادگرایی ها ساختار مشابهی دارند; با عملی محسوس و بصری، عنایت نیروهای ماورایی جلب می شود; در حالیکه میان آن عمل و خواسته و مرجع خواسته، رابطه ای اسرارانگیز مبتنی بر نوعی هماهنگی، مشابهت و سنخیت به تصویر کشیده می شود. علاوه بر این، احساسات مشترک در زمانهای مختلف و مکانهای متفاوت، موجب نمادپردازی های مشابهی شده که همیشه با هاله ای از قداست همراه بوده است. این قداست، حتی اگر مبنای الهی نداشته باشد، یاس و دلمردگی را تا حدود زیادی از انسان دور می سازد و مانع از آن می شود که وی خود را موجودی آویخته، سرگردان و بی ارتباط با هستی بداند; داستان موسی و شبان را در مثنوی مولوی به خاطر می آورد که به هر حال نوعی رابطه با غیب و ابراز نیاز به درگاه غیب دان بی نیاز است ولو آنکه با معایب و کاستی های فراوان همراه باشد.
"قداست" بحدی در ساختار نمادها اهمیت پیدا می کند که می توان آن را از ویژگیهای نماد برشمرد و بخصوص وجه ممیز نماد و نشانه قرار داد; مثلا رنگ قرمز در چراغ راهنمایی، نشانه توقف است و X در ریاضی نشانه عدد مجهول ; اما هیچ یک از اینها قداست ندارند بلکه قراردادی هستند و تنها برای سهولت در روابط اجتماعی و معادلات علمی منظور شده اند. حال اگر این نشانه ها را مقایسه کنیم با پرچم و توتم که در عین قراردادی بودن، دلالت بر هویت ملی و قومی جوامع مختلف دارند و در جامعه ای که بدان متعلق اند، مقدس و محترم شمرده می شوند، تفاوت نشانه و نماد روشنتر می شود و خطای آنان که نماد را نشانه دانسته اند، آشکار می گردد.
ملاحظه می شود که در نگرش نمادین به پدیده ها، عاطفه انسانی هم محل ظهور می یابد. عاطفه و تخیل چه در ساختن نماد و چه در ادراک آن نقش اساسی دارد; به عبارت دیگر سازنده نماد، با نماد ارتباط عاطفی دارد و با آن زندگی می کند و در پی آن نیست که برای این ارتباط، دلیل عقلی و منطقی بیاورد. جستجوگر نماد نیز برای دریافت درست نماد باید چنین روشی را در پیش گیرد. به همین جهت در توضیح نماد گفته اند: رابطه اساسی و اسرارآمیز میان ظاهر و حقیقت باطن است که بیشتر با کشف و شهود و بصیرت حساس درک می شود تا با دلیل منطقی. رابطه مزبور به بهترین شکل شاعرانه با اشارات و کنایات و تلقین بیان می شود و از همین رو کیفیتی عارفانه و غالبا اسرارآمیز دارد که همفکری و همکاری مخاطب را در گشودن راز نمادها می طلبد.
(9) منشا قداست نمادها و رابطه عاطفی انسان با آنها بصورت تئوریک در قرن هفدهم تبیین شد. امانوئل سودنبرگ، رهبر مذهبی سوئد و نظریه پرداز فلسفه تطابقات
(10) معتقد بود که واقعیتهای قابل رؤیت در دنیا، نمادهایی برای جهان معنوی غیر قابل رؤیت هستند. چنانکه می دانیم پیشینه این تفکر به نظریه مثل افلاطون می رسید اما در اروپای قرن هجدهم و دوره رنسانس، دیدگاه مخالف حاکم بود و موفقیتهای علمی، صنعتی سبب شده بود که روش حسی، تجربی و اصالت علم جایگاه ویژه ای پیدا کند. نحله های فلسفی چون فلسفه تحققی یا ثبوتی
(11) اگوست کنت و به تبع آن مکاتب ادبی چون رئالیسیم، ناتورالیسم و پارناسیسم بر چنین مبنایی پا گرفته بود که با اعتقاد به آنها جایی برای پذیرش واقعیتهای غیر مادی و مقدس باقی نمی ماند. مکتب سمبولیسم به رهبری استفان مالارمه در برابر حرکتهای مزبور و برپایه فلسفه سودنبرگ به وجود آمد و تا چندین دهه بسیاری از شاعران اروپایی را مجذوب خود کرد.
شاعران سمبولیست همزمان با ضعف ایمان مسیحی، در جستجوی راه گریزی از سختیها و نابسامانیهای روحی و اجتماعی بودند. تصور وجود جهانی آرمانی در فراسوی طبیعت، پاسخی به نیازهای روحی این عده بود; لکن پایه های باور مذهبی متزلزل تر از آن شده بود که بتواند تکیه گاه اینان باشد. لذا در پی آن برآمدند که از طریق دیگر، احساساتی را در خود ایجاد کنند که مردم گذشته از باورهای دینی - عرفانی و اعتقادی حاصل می کردند. این مهم از راه شعر میسر شد.
(12) بودلر شاعر سمبولیست فرانسه می نویسد: از طریق شعر و به واسطه آن است که چشم جان، شکوه و زیبایی آن سوی گور را می بیند. وقتی که شعر نابی اشک به چشم می آورد، خود مؤید این واقعیت است که خواننده خویشتن را در جهانی بی سامان، تبعیدی حس می کند و مشتاق آن است که در همین جهان، بیدرنگ به بهشتی که بر او فاش شده دست یابد. سمبولیستها معتقد بودند که شاعر توانایی دارد در فراسوی پدیده های جهان واقعی، جوهره پنهان در جهان آرمانی را ببیند; از همین رو مالارمه می گفت در شعرهایش نه هیچ گل واقعی، بلکه «غایب و غیب هر دسته گلی » را خلق می کند، یعنی ذات گلی که میان هیچ کدام از گلهای جهان خاکی یافت نمی شود.
(13) این نگرش با دیدگاه علمی و فلسفه اثباتی، قابل تایید و انطباق نبود. نمادگرایان هم در آثار خود به تحلیل و اثبات چیزی نمی اندیشیدند، بلکه القاء و احساس عاطفی مد نظر آنها بود و نهایتا می خواستند خود و مخاطبانشان را تحت تاثیر عواطف و احساسات معنوی قرار دهند. برای رسیدن به چنین هدفی، به جای حواس ظاهری و عقل، از قوه تخیل استفاده می کردند. استفاده از تخیل، موجب نوعی آزادی می شدومحدودیتهای زمان و مکان را از پیش پای هنرمند برمی داشت. او می توانست با نیروی خیال در مراتب هستی نفوذ و سیر کند و در نتیجه، دیوارهای عظیمی را که پس از دوره رنسانس، میان او و عالم هستی کشیده شده بود از میان بردارد. نمادهایی که در این سیر و سیاحت به دست می آمد دستمایه های اولیه برای شاعر نمادگرا واقع می شد تا اولا خود، معانی پنهان در آنها را کشف و بازخوانی کند و ثانیا در تجسمی هنری، پلی میان آن معانی و واقعیتهای زندگی امروز ایجاد کند; آنگاه انسان سرگشته این روزگار را با عبور دادن از پل مزبور به آرامشگاهی برساند که نیاکان وی در آن زیسته بودند. در این آرامشگاه می شد دمی فارغ از هیاهوی گیج کننده عصر ماشین و جنگ آسود و به هویت حقیقی انسان اندیشید.
تخیل نمادین در ایجاد تعادل میان تمدن فنی و ماشینی از یک سو و معنویات و عواطف انسانی از سوی دیگر، نقش بسزایی داشت. برخی از متفکران، همچون نور تروپ، آشنایی مغرب زمین را با هنر و فرهنگ شرقی و بطور کلی غیر غربی که آکنده از تجلیات عاطفی حیات است، تنها راه متعادل ساختن تمدن ماشینی غرب و انسانی کردن آن دانسته اند. به عقیده نور تروپ گردآوری همه مظاهر فرهنگی جهان در موزه ای خیالی، بهترین وسیله بازسازی تعادل روانی بشر است. این موزه باید خزانه مجسمه ها، تمثالها و مضامین شاعرانه، بلکه نمایشگاه امیدها و آرزوهای نوع بشر باشد تا هر کس بتواند تصویر مطلوب خود را در آن بیابد.
(14) در جهانی که نمادهای فرهنگ بشری چنین اهمیتی پیدا کرده است، شایسته است که این مقوله در تحقیقات و مطالعات اسلامی نیز محل توجه قرار گیرد و محققان و اندیشمندان، نمادهای اسلامی را که با فطرت انسان همخوان هستند، به جامعه جهانی عرضه و معرفی کنند. ارزش این تحقیقات زمانی آشکارتر می شود که توجه داشته باشیم نمادهای روزگاران کهن و دوران طفولیت بشر ساده تر بودند و هر چه بر هوش و ذکاوت انسان افزوده شده نمادهای او هم پیچیده تر گشته است. در بررسی نمادها، نمادگری رنگ یکی از جنبه های با ارزش و زیباست که اگر بدقت پیگیری شود، به منزله کلیدی در شناخت خاستگاه نماد، و دین و ملیتی که نماد متعلق به آن است، می تواند عمل کند. مثلا در اسلام رنگ سبز هویت نمادین دارد و در زرتشتی رنگ سفید; زرد از نمادهای چینی و بودایی است، و لاجوردی از نمادهای یهودی.
بررسی نمادهای اسلامی نشان می دهد که رنگ کبود و به اصطلاح امروز آبی، به هیچ وجه از زمینه های مثبت نمادین برخوردار نیست. اما در دین یهود، از جمله رنگهایی است که به دستور خداوند، در ساختن عبادتگاههای بنی اسرائیل و جامه های مقدس و دینی در تورات، فراوان به آن سفارش شده است.
این رنگ اگر در میان یهود، نماد معنویت و عرفان تلقی شود دور از انتظار نیست; ولی کوشش در جهت جهانی جلوه دادن این نماد - چنانکه در بعضی ترجمه ها، اشعار و حتی تلقی عموم دیده می شود - می تواند نتیجه سیاستها و تهاجم فرهنگی صهیونیسم باشد.
در اسلام و به تبع آن در عرفان اسلامی و ادبیات فارسی، رنگ سبز از معانی نمادین گسترده ای برخوردار است. پیامبر این رنگ را ستوده و جامه سبز پوشیده است. جامه اهل بهشت و بال فرشتگان نیز سبز است; نام خضر پیامبر و اسطوره زیبایش که بر هر کجا می گذشت سبزه می رویید، با این رنگ پیوند خورده است. طبق حدیث نبوی، ارواح شهیدان در چینه دان مرغانی سبز بر گرداگرد عرش در پروازند و هر که لااله الاالله بگوید، خداوند از گفتار او مرغی سبز بال بیافریند چنانکه تا ساق عرش پرواز کند و آرام نگیرد تا خداوند گوینده او را بیامرزد. رنگ سبز در کرامات اولیا بسیار حضور می یابد، امدادهای غیبی با این رنگ می آمیزد و رنگ سادات و علویان شمرده می شود. اینهمه سبب می گردد که رنگ سبز با تقدس و الوهیت پیوند خورد و بنحو گسترده ای در عرفان اسلامی و ادبیات فارسی منعکس شود. زمینه های نمادین رنگ سبز را برای نمونه در چند بیت ناصر خسرو (394-481 ه.) که از بزرگترین شاعران ادبیات فارسی است، بررسی می کنیم.
او در بیتی اشاره می کند که علم دین قانونی دارد که با خط سبز نوشته شده است:
علم دین را قانون اینست که می بینی
به خط سبز بر این تخته قانونی
(15) و در جای دیگر می گوید اگر انسان می خواهد بهشتی شود و لباس سبز بهشتیان را بپوشد، باید عدل پیشه کند:
عدل کن با خویشتن تا سبزپوشی در بهشت
عدل
(16) از ایرا خاک را می سبز چون میناکند
(17) رنگ سبز نماد رویش و حیات و زندگی است. در قرآن مجید - که ناصر خسرو بطور خود آگاه و ناخودآگاه متاثر از آیات نورانی آن است بکرات از زنده شدن زمین به واسطه بارانی که خداوند نازل می کند سخن رفته است: «والله انزل من السماء ماء فاحیا به الارض بعد موتها»
(18) قرآن زنده گردانیدن زمین را پس از مرگ آن، کنایه از رویانیدن گیاه و سرسبز کردن آن پس از خشکی و فسردگی آورده است. پس به لحاظ ملازمت بسیار نزدیک سرسبزی با رویش و حیات، می توان رنگ سبز را نشانه حیات نباتی دانست; تجارب طبیعی بشرهم این رابطه را تایید می کند. اما در قرآن، از موت و حیات دیگری هم سخن رفته است که ژرفتر از این بایدش دید; سخن از مردگانی است که عزرائیل روحشان را قبض نکرده است و سخن از زنده کردن کسانی است که خود زنده اند. می فرماید:«یا ایها الذین آمنوااستجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم
(19) »; ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و پیامبر را اجابت کنید آنگاه که شما را فرا می خواند به آنچه زنده تان سازد.
در تفسیر «مایحییکم » گفته اند که آن ایمان و قرآن است که موجب حیات قلب می شود; همچنانکه کفر دلمردگی می آورد; در جای دیگر نیز فرمود:
«او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا...»
(20) منظور از «مرده ای که زنده اش گردانیدیم » کافری است که به نور ایمان زنده شده باشد. برخی دیگر از مفسران، «مایحییکم » را «علم » دانسته اند که موجب حیات طیبه می شود به استناد
«فلنحیینه حیوة طیبة »
(21) همچنانکه جهل نیز به منزله مرگ است.
(22) این حیات ثانوی و تولد دیگر، مهمتر از حیات مادی است که همه موجودات زنده از آن برخوردارند; از این رو سزاوارتر است بدان که رنگ سبز را نماد خویشتن سازد; بخصوص که کشف رابطه نمادین آن تا حدودی مستلزم تلاش ذهنی است و موجب التذاذ هنری می شود.
با توجه به آنچه گفته شد آشکار می گردد که چرا ناصر خسرو می گوید علم دین با خط سبز نوشته شده است; زیرا دین و علم دین موجب حیات انسان می شود و سبز هم نماد حیات است. حال می توان جامه سبز بهشتیان را نیز تاویل نمادین کرد
«و یلبسون ثیابا خضرا من سندس و استبرق »
جامه های سبزی از سندس و استبرق پوشند.
(23) اهل بهشت مؤمنانی هستند که در زندگی دنیوی به واسطه علم و ایمان، حیات معنوی یافته اند و به پاداش آن از حیات جاودانه بهشتی برخوردار شده اند; پس به دو اعتبار بر ایشان برازنده است که سبز پوشند.
ناصرخسرو در بیت دیگری خود را درخت سبزی می داند که پیش پای عاقل می روید و می افروزد تا راه او را روشن سازد:
درخت سبز که در پای عاقل افروزد
منم و لیک مبر ظن که سبز سرونبم
(24) یکی از نمادهای علم ، درخت است; مولانا جلال الدین محمد بلخی در مثنوی می گوید:
گفت دانایی برای داستان
که درختی هست در هندوستان
هر کسی کز میوه او خورد و برد
نه شود او پیر، نه هرگز بمرد...
(25) پادشاهی در پی بدست آوردن میوه آن درخت بر می آید و کسی را مامور جستجوی آن می کند. مامور شاه پس از سالها جستجو چون در می ماند به نزد شیخ عالمی می رود و ماجرا می گوید:
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم
این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط
آب حیوانی ز دریای محیط
این حکایت، داستانی را به خاطر می آورد که نصرالله منشی در دیباچه کلیله و دمنه از آن یاد کرده است; آنجا نیز سخن از کوههایی در هندوستان است که گیاهان دارویی آن، مرده را زنده می کند و برهمن می گوید: «این سخن از اشارات و رمز متقدمان است و از کوهها علما را خواسته اند و از داروها سخن ایشان را و از مردگان جاهلان را که به سماع آن زنده گردند و به سمت علم، حیات ابد یابند.»
(26) مهمترین منبعی که بتوان رابطه علم و درخت را در آن نشان داد قرآن مجید و و «سدرة المنتهی »
(28) دو نام برای یک رخت شگرف بهشتی است که پیامبرصلی الله علیه وآله در شب معراج، آن را دید و از آن گذشت. در تفاسیر گفته اند که «سدرة المنتهی » نهایت علم مخلوقات و مقامات انبیاست و کسی جز پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله از آن نگذشته است; چنانکه جبریل هم که در شب معراج با پیامبرصلی الله علیه وآله بود به سدرة المنتهی که رسید باز ایستاد.
(29) نکته دیگری که بطور غیر مستقیم، سدرة المنتهی را به علم پیوند می دهد، فرموده پیامبرصلی الله علیه وآله است که : «اصل و ریشه آن درخت در خانه من است و شاخه های آن در خانه های مؤمنان.» بار دیگر که از پیامبرصلی الله علیه وآله درباره این درخت سؤال کردند فرمود: «اصل آن درخت در خانه علی است.» و چون از علت اختلاف این دو قول پرسیدند، فرمود: «خانه من و علی یکی است.»
(30) طبق عقیده اسلامی، پیامبرصلی الله علیه وآله به واسطه وحی الهی دارای علم حقیقی است و این علم از ایشان به امیرالمؤمنین علی علیه السلام ارث رسیده است; حدیث معروف
«انا مدینة العلم و علی بابها»
هم راه بهره مند شدن مسلمانان را از آن علم الهی نشان می دهد. وقتی سدرة المنتهی نهایت علم باشد، قرار گرفتن ریشه آن در خانه پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام معنادارتر می نماید و در کنار حدیث انا مدینه العلم زمینه مناسبی را برای تاویل نمادین فراهم می آورد; بخصوص که سدرة المنتهی مطابق تفسیر قرآن، اصل همه درختان عالم است
(31) و شاخه های آن به خانه های مؤمنان می رسد; همچنانکه علم پیامبر و علی علیه السلام هم اصل همه علوم الهی است و علمای امت و مؤمنان ، علوم خود را از ایشان می گیرند. ناصر خسرو که دیوان شعرش آکنده از خردورزی و دعوت به علم و حکمت و تدبر است، خود به این نکته واقف است و می گوید:
تا نبودم من به حیدر متصل
علم حق با من نمی کرد اتصال
چون به من برتافت نور علم او
روی دین را خالم اکنون، خوب خال
شعر من بر علم من برهان بس است
جانفزای و پاک چون آب زلال
(32) او در سراسر دیوانش به خود می بالد از اینکه حامل و مبلغ این علم شریف است و از این رو دور نیست که خود را شاخه ای از آن درخت مادر بداند و بگوید
«درخت سبز که در پای عاقل افروزد
منم . . . .»
افروختن این درخت هم می تواند برگرفته از افروختن همان درخت مادر باشد که بنابه تفسیر، پروانه های زرین زنده، آن را پوشانده بودند; و نیز گفته اند که نور خدا آن را پوشانده بود; و هم گفته اند که اگر برگی از آن درخت بر روی زمین افتد، همه جا را نور فرو پوشد.
(33) پس ملاحظه می شود که این درخت، پرفروغ و تابناک هم هست; و اصولا" علم از جنس نور است که ره می نماید و به نور حقیقی هدایت می کند و ناصرخسرو در ابیات مورد بحث به این ویژگی علم توجه داشته است.
گذشته از ارتباط درخت و علم، زمینه های دیگری هم سبب شده که ناصر خسرو خود را درخت سبز تلقی کند. در ماثورات دینی، موارد متعددی از تمثیل درخت برای «ذاکر حق » وجود دارد. در حدیثی از پیامبر آمده است که
«ذاکر الله فی الغافلین کالشجرة الخضراء فی وسط الهشیم و کالمقاتل بین الفارین »
ذاکر حق تعالی در میان غافلان، چون درخت سبز است میان گیاه خشک ریزیده، و چون غازی ای است که در میان گریختگان، به جنگ کافران بایستد.
(34) این حدیث به صورتهای دیگر هم نقل شده است که مثلا" مؤمن را در خیر رسانی به مردم، به درخت همیشه سبز تشبیه می کند
(35) . امام جعفر صادق علیه السلام نیز فاجران را به درختی تشبیه کرده است که هرگز برگ سبز نمی دهد.
(36) این تمثیلها زمینه رابرای سرودن بیت مورد بحث ناصر خسرو مساعدتر می کرده است.
آنچه گفته آمد، چند نمونه بسیار محدود از نمادگری های بیکران در وادی اسلام و ادبیات فارسی بود. نمونه های بیشتر مجال وسیعتری را می طلبد. در این مقال، تنها می توان گفت که زیباترین و پرمعناترین نمادها در حوزه اسلام و ادبیات فارسی وجود دارد که بررسی آنها تا حدود زیادی عطش روحی نسل سرگشته امروز را می تواند فرو نشاند.
پی نوشت ها:
1) انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ و دیگران، ص 26
2) برای اطلاع از دشواری تعریف و ابهامات آن بنگرید به: Encyclopedia of phylosophyV., 7&8. title sign and symbol
3) انسان و سمبولهایش، ص 23 -24
4) The Encyclopedia Americana V.26,p.166
5) تاریخ جامع ادیان، جان ناس، ص 9
6) Encyclopedia of Religion and Ethics V.XII,P.142.
7) کتاب مقدس، سفر پیدایش، ص 45-46
8) رمزهای زنده جان، مونیک دوبوکور ، ص 55
9) Chambers؛s Encyclopedia,V.13,p.389
10) Correspondances
11) (Positivism)
12) سمبولیسم، چارلز چدویک ، ص 11
13) همان منبع، ص 12
14) زبان رمزی افسانه ها، لوفلر.م. دلاشو ، ص 36
15) دیوان اشعار، ناصرخسرو، ص 368
16) منظور اعتدال هوا و تساوی طول شب و روز در آغاز بهار است.
17) دیوان اشعار، ناصر خسرو، ص 388
18) آیه 65 سوره نحل; نیز بنگرید به: آیات 164 سوره بقره، 5 جاثیه، 9 فاطر، 19 و 50 روم، 17 حدید و ...
19) انفال، 24
20) انعام، 122
21) نحل، 97
22) بنگرید به: کشف الاسرار، میبدی، ج 4، ص 28; مجمع البیان ، الطبرسی، ج 4، ص 820
23) کهف، 31; نیز بنگرید به: آیه 21 سوره انسان
24) دیوان اشعار، ناصرخسرو، ص 545
25) مثنوی معنوی، مولوی، دفتر دوم، بیت 2641 به بعد
26) کلیله و دمنه، انشای نصرالله منشی، ص 18-19
27) رعد، 29
28) نجم، 14 و 16
29) کشف الاسرار، ج 9 ، ص 360-361
30) همان منبع ، ج 5 ، ص 198
31) همان منبع ، ج 5 ، ص 199
32) دیوان اشعار، ص 74
33) کشف الاسرار، ج 9 ، ص 361
34) احیاء علوم الدین، غزالی، ج 1، ص 644
35) حلیة الاولیاء : حافظ ابو نعیم اصفهانی، ج 2، ص 252، ج 4، ص 62-63
36) همان منبع ، ج 3، ص 196; یونگ معتقد است که تولد مسیح در عید میلاد مسیحیان، با رازی از یک درخت همیشه سبز که نور نوزاد را برخود دارد، آمیخته است و شواهد تاریخی فراوان برای ارتباط سمبولیک میان مسیح و درخت وجود دارد (انسان و سمبولهایش، ص 120).
منابع :
- قرآن مجید: ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات سروش، 1367، چاپ اول
- احیاء علوم الدین: ابو حامد محمد غزالی، ترجمه مؤید الدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368، چاپ اول
- انسان و سمبولهایش: کارل گوستاو یونگ و دیگران، ترجمه ابوطالب صارمی، تهران، امیرکبیر، 1352، چاپ اول
- تاریخ جامع ادیان: جان ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372
- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء: حافظ ابو نعیم اصفهانی، بیروت، دارالفکر
- دیوان اشعار: حیکم ناصر خسرو قبادیانی، به اهتمام مجتبی مینوی و مهدی محقق، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل کانادا، شعبه تهران، 1357
- رمزهای زنده جان: مونیک دوبوکور، ترجمه جلال ستاری، تهران، نشر مرکز، 1373، چاپ اول
- زیان رمزی افسانه ها: لوفلر.م. دلاشو، ترجمه جلال ستاری، تهران، انتشارات توس، 1364، چاپ اول
- سمبولیسم: چارلز چدویک، ترجمه مهدی سحابی، تهران، نشر مرکز، 1375، چاپ اول
- کتاب مقدس: ترجمه انجمن کتاب مقدس ایران، 1987 م، چاپ دوم در ایران
- کشف الاسرار و عدة الابرار: ابوالفضل رشیدالدین میبدی، به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1361، چاپ سوم
- کلیله و دمنه: انشای نصرالله منشی، تصحیح مجتبی مینوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1361، چاپ ششم
- مثنوی معنوی: جلال الدین محمد مولوی، تصحیح رینولد الین نیکلسون، تهران، انتشارات مولی، 1361
- مجمع البیان فی تفسیر القرآن: الشیخ ابو علی الطبرسی، تصحیح السید هاشم الرسولی المحلاتی و السید فضل الله الیزدی الطباطبایی، بیروت، دارالمعرفة، 1406ه.، الطبعة الاولی
- Chambers^s Encyclopedia, copyright 1967
- The Encyclopedia Americana, copyright 1973
- - Encyclopedia of phylosophy, copyright U.S.A,1967
- Encyclopedia of Religion and Ethics, Edited by James Hastings, New York