ماهان شبکه ایرانیان

جلال آل احمد و غربزدگی

جلال آل احمد(1302-1348 ه.ش) از نویسندگان بزرگ دوره تاریک پهلوی است که عمر کوتاه خود را در جستجوی حقیقت سپری کرد و آنچه نگاشت علاوه بر ارزش ادبی و هنری، گنجینه اسنادی شد در افشای ماهیت حاکمان آن روزگار و کارگزاران فرهنگی ایشان که دل به مهر بیگانه بسته بودند و مردم را به آبشخور بیگانه سوق می دادند.
آثار جلال، بویژه "غربزدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" که مقالات اجتماعی و تحلیل گرانه او را دربردارد، لبه تیز شمشیر اوست در حمله به پدیده تجدد گرایی و مدرنیزاسیون پوچ نظام ستمشاهی. این آثار، در پاسخ به نیازهای اجتماعی روزگار او نوشته شده است، اما پدیده از خود بیگانگی و بیگانه گرایی، اختصاص به عصر و زمانه خاصی ندارد; تاریخ گذشته بشریت نمونه های آن را دیده است و آینده نیز عاری از آن نخواهد بود; از این رو، چنین نوشته هایی در هر عصر و زمانه خوانندگانی دارد و قابل طرح و بررسی است. در سالگرد درگذشت جلال آل احمد(17 شهریور) ضمن طلب رحمت و غفران الهی برای او، "غربزدگی " را به مروری دوباره می نشینیم.
غربزدگی تصویری است از روزگاری که جلال آل احمد در آن می زیست و برخی از مسائل آن، امروزه در جامعه ما مصداق ندارد; لیکن کتابی است که همانند دیگر کتابهای جلال، اصرار دارد "اندیشیدن" و "چگونه اندیشیدن" را به خواننده بیاموزد و او را از محصور ماندن در جزئیات، بیرون برده، به وی نگرشی جامع دهد; این مهم اختصاص به عصر و زمانه معینی ندارد، بلکه اقتضای "بودن" است و لازمه "جاری شدن".
جلال در نوشته هایش عقل و احساس را در کنار هم دارد. با فریاد، مخاطبش را بیدار می کند; با استدلال وامی داردش که برخیزد و با شور خود، او را به حرکت درمی آورد. وی در این کتاب به تحلیل اجتماعی آفت غربزدگی پرداخته، اما چه تصویری می تواند عاطفی تر و تخیلی تر از این، تهی بودن یک غربزده را بنمایاند که "او مثل پوستی است که از پروانه ای بر درختی مانده" (1) و در عین حال ناگفته بگوید که در گذشته، حیات داشته و چه حیات زیبایی !
بنحو بارزی می توان دریافت که آل احمد، مسائل اجتماع را در یک خط عمودی، از بالا، و در یک قلمرو وسیع می نگرد و همین امر موجب می شود بسیاری رابطه ها که در کتب تاریخ، بعمد و آگاهانه غایب است، در ذهن بیدار او حضور یابد و بر ملا شود. می نویسد; و البته در اغلب موارد، تنها زاویه ها و گوشه هایی کمرنگ را نشان می دهد بی آنکه به تحلیل عمیق تاریخی بپردازد و خودش هم اقرار می کند که "من تاریخ نویسی نمی کنم، استنباط می کنم و خیلی هم بسرعت ; دلایل و وقایع را خود شما در تاریخ ها بجویید."(ص 84) به دلیل همین طرح سریع مساله و گذشتن سریعتر از آن - که ناشی از روح سرکش و پرخاشگر او هم هست - نوشته های او مخاطب هشیاری می خواهد که اطلاعاتی ولو اجمالی از تاریخ و اجتماع داشته باشد.
وقتی که او در یک نگرش کلی به تاریخ، حرکت موذیانه استعمار را در غارت نفت می بیند، خیلی سریع می تواند روابط پنهانی میان وضعیت حوزه امتیاز نفت دارسی را که در دامنه جنوب غربی کوههای بختیاری قرار داشته، با ممانعت از کوچ زمستانی ایل بختیاری دریابد و سر دیگر قضیه را در مشغول نگه داشتن ایل مزبور در جریان مشروطه ببیند و اینهمه را شرایط لازم برای غارت نفت و تامین سوخت مطمئن برای دریاداری انگلیس در جنگ جهانی اول بداند و در ادامه جریان نفت، پرده از همزمانی اتمام جنگ و پایین آمدن مصرف خارجی بردارد و نیاز غارتگران را به بازارهای داخلی، امنیت کشور ایران و لزوم وجود یک دیکتاتور را که مؤید مصالح ایشان باشد، ببیند و روشنگری کند که کودتای رضاخان، پاسخ طبیعی به نیازهای مزبور بوده است(84-85).
دید کلی و ذهن تیزیاب او، علایم و نشانه های کنسرسیوم نفت را بر چادرها و ماشین آلات حفریات باستان شناسی شاپور کازرون می بیند و می فهمد که "گیرشمن" باستان شناس چه ماموریتی می تواند داشته باشد و چرا دنبال سوابق مسیحیت در خارک می گردد. و باز درمی یابد که چرا "دمرگان" فرانسوی پیش از دارسی به حفریات شوش پرداخته و چرا نتایج حفریاتش در مجله "معادن" پاریس چاپ شده است(ص 130).
جلال آل احمد با مخاطبی سخن می گوید که ذهن او نیز باید مثل ذهن خود وی بیدار و متوجه مسائل باشد; چه جای جای کلامش، وقتی رمزی از اسرار را سر می گشاید، خیلی تند و سریع تمام می کند: "... سؤال اینجاست. بگذریم، سربسته بگویم! بیش از این نمی توان صریح گفت و..."(ص 201، 204،209، 212 و...) .
از این نکته نباید صرفنظر کرد که جلال گرچه درد مردم را می فهمد، بشدت مراقب مسائل اجتماعی زمان خویش است، در تاریخ جستجو می کند، پشت نقابها را می بیند، نقشه ها و توطئه ها را افشا می کند و ذهنی فعال دارد، با اینهمه یک ادیب و هنرمند درد آشناست تا یک جامعه شناس و فیلسوف تاریخ که با واقعیات و نتایج صرفا منطقی سروکار دارد. چه بسا اتفاق می افتد که تحلیل او از یک قضیه، تحلیل عاطفی، هنری و مبالغه آمیز است و شاید هم غیر جدی. در هر حال، بکار بردن قیاسهای مع الفارق در برخی تحلیلهایش، ارزش استدلالی آنها را بشدت پایین می آورد و این تردید را ایجاد می کند که گویی بیشتر شامه قوی دارد تا استدلال مستند; البته باز هم تحرک بخشی خود را از دست نمی دهد. آنجا که می خواهد سوابق غربزدگی را در تاریخ ما بیان کند، می نویسد: "... درست است که آب حیات در ظلمات شرق بود، اما اسکندر که به جستجویش رفت، غربی بود و نظامی گنجوی از ماست که او را پیامبر خواند و با ذوالقرنین درآمیخت. جنات عدن نیز غربی است و عنبر همیشه از دریاهای شمال غربی می آمده است و بغداد کعبه زندیقان مانوی در منتهای غربی فلات ایران بود و حتما سپاه زنگ و روم را شنیده اید و اطلاق آن را به شب و روز یا به زلف و صورت دلبران. و شاید به همین دلیل هیچ حرمسرایی در شرق، خالی از کنیزکان رومی نبوده است که مبشر روز و حامل سپیدی و سپید بختی بوده اند. حتی عرفان با همه شرق زدگی اش، شیخ صنعان بادیه نشین را در بند کنیزکی رومی،مرتد می کند و زنار بند. حتی نرگس خاتون، مادر مهدی موعود شیعیان نیز کنیزکی است در اصل رومی..."(ص 50- 51).
نکته قابل توجه دیگر این است که "غربزدگی " در سال 1340 بعد از کناره گیری جلال از جریانهای چپگرا و بازگشتش به مذهب نوشته شده است و در خود همین کتاب، تعریضها به عالم کمونیسم وجود دارد(ص 25-26); اما آثار فکری گذشته نیز، بطور جسته و گریخته، در آن خودی نشان می دهد; مثلا تبیین جلال از مسائل اقتصادی، بیشتر به تبیین چپ روانه می ماند و به زبان ماتریالیسم سخن می گوید:
"... برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیایی، بلکه دو مفهوم اقتصادی است; غرب یعنی ممالک سیر و شرق یعنی ممالک گرسنه"(ص 23).
"... ما اکنون نیز بقول مارکس، دو دنیا داریم در جدال... "(ص 26).
"بحث از نفی ماشین نیست یا طرد آن; هرگز ! دنیاگیر شدن ماشین، جبر تاریخ است"(ص 27).
"... ما ملل در حال رشد، سازنده ماشین نیستیم، اما به جبر اقتصاد و سیاست، و آن مقابله دنیایی فقر و ثروت، باید مصرف کنندگان نجیب و سر به راهی باشیم برای ساخته های غرب"(ص 27).
او تا جایی پیش می رود که حتی برای حل مشکل صنایع بزرگ، طرح سوسیالیزه کردن آنها را پیشنهاد می کند(ص 166). اما با همه اینها سرانجام راه نجات را در اسلام و وحدت مسلمانان می بیند و صریحا اعلام می کند که تمامی گرفتاریهای ما در طول تاریخ، از آنجا ناشی می شود که مسلمانان در مقابل تعرضهایی که به عالم اسلامی می شد، احساس خطر نکردند و آن زمان که در قرون دور، دشمنان اسلام بیدار شدند، اینان به خواب غفلت فرو رفتند و در کشمکشهای بیهوده فردی، اجتماعی و عقیدتی افتادند(ص 65); و به پیشوایان روحانی جامعه در قرن اخیر، معترض است که چرا مسلح به سلاح دشمن نشدند و در قم یا مشهد ایستگاه رادیو - تلویزیون ایجاد نکردند که از طریق آن، قیام مردم را در سطح وسیعی علیه حکومت، رهبری کنند(ص 82).
اکنون پس از گذشت چند دهه، آرزوهای جلال تحقق یافته و ایستگاههای رادیو تلویزیونی در شهرهای مزبور تاسیس شده که به رواج معارف دینی و تبلیغات اسلامی می پردازند و از این رهگذر امکانات وسیعی را برای روحانیان حوزه علمیه فراهم می آورند تا مردم را به سوی تشکیل آرمانشهر اسلامی هدایت کنند; لکن ارائه این طرحها در زمانی که رسانه های گروهی جز رواج فساد و ابتذال رسالتی نداشتند، حاکی از تیزبینی و روشن نگری طبقه پیشتاز روشنفکر - به معنی واقعی و مثبت - است که آل احمد در زمره آنان بود.
جلال آل احمد به مساله وحدت اسلامی - که نجات بدون آن حاصل نخواهد شد و ضرورتش بسیار ژرف می اندیشید و معتقد است که رگه های سلطه استعمار در گذشته های بسیار دور ریشه دارد; در گذشته هایی که کلیت اسلام از دو جانب مورد حمله واقع شد: از شرق توسط مغولها و از غرب توسط صلیبیان(ص 64). از همان زمان که پدران ما در خواب غفلت فرو رفتند و وحدت اسلامی در طول تاریخ دچار تلاشی شد، رفته رفته به طرف بی هویتی حرکت کردیم تا در عصر مشروطیت، این دمل سر باز کرد; و شهید شیخ فضل الله نوری به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی بالای دار رفت و نعش او بر سر دار، همچون پرچمی شد که به عنوان استیلای غربزدگی بربام سرای ایران افراشته شد و نتیجه: از خود بیگانگی و فرنگی مآبی(ص 78).
امروزه با گذشت زمان، وقوع انقلاب اسلامی و کنار رفتن پرده ها، به سادگی و راحتی می توان درباره عصر مشروطه و روشنفکری بیماری که از آن زمان در کشور ما زاده شد، قضاوت کرد; اما در عصر جلال، با آن اختناق حاکم بر جامعه و خفقان گرفتن بسیار کسان که می دانستند در جامعه چه می گذرد، اما مصلحت خویش را در سکوت می دیدند، شجاعت تحسین برانگیزی لازم بود که وی صریحا اعلام کند روشنفکران صدر مشروطه جاده صاف کن های غربزدگی بودند و مایه بدبختی ملت، که خرافات را به اسم مذهب می کوبیدند; و نیز روشنگری کند که فراماسونها خوب و بد ندارند و همه شان سر و ته یک کرباسند(ص 80). و از سوی دیگر افشا کند که شرق شناسان مشکوک، دلالهای رسمی استعمارند (ص 110). و راه نجات را نشان دهد که روشنفکران و رهبران، باید از پیشوایان مذهبی در هدایت مردم برای ملی کردن نفت درس بگیرند(ص 111).
جلال آل احمد در فصلهای "جنگ تضادها" و "شیر علم" به بررسی وضعیت موجود جامعه غربزده خود پرداخته، و از آنجا که با طبقه روشنفکر تماس و آشنایی کامل داشت توانسته است با دقت به روانکاوی آنها بپردازد و نشان دهد که غربزده چه موجود آویخته و پا در هوایی است و با اطلاق صفت "هرهری مذهب" بر او و تصویر کردن صحنه هایی از زندگی وی، تابلویی ماندگار برای نسلهای بعدی بجای گذارد تا سندی باشد از سوق دادن یک ملت، توسط روشنفکرانش، به سوی بی هویتی و مرگ تدریجی .
آل احمد در توصیف وضع علم و تکنولوژی وابسته در جامعه غربزده خود، متاثر است که چرا مصرف کننده رام و سر براه ماشین هستیم، تن به تسلیم ماشینیزم داده ایم و به استقلال و پیشرفت واقعی نمی اندیشیم. او در بیان ارتباط میان غربزدگی و ماشین زدگی، آگاهانه فریاد می زند که ماشین طلسم است برای ما غربزدگان که خود را در ظل حمایتش می بریم و در پناهش، خود را از شر آفات دهر مصون می دانیم، غافل از اینکه این طلسمی است که دیگران به سینه ما آویخته اند تا بترسانندمان و بدوشندمان. سپس می گوید: خدا عالم است که همین رعب موجب غربزدگی است یا به علت غربزدگی است که مادچار چنین رعب ناشی از حرمتی هستیم (ص 121-120).
او راه شکستن طلسم مزبور را در این می داند که باید جان دیو ماشین را در شیشه کنیم و آن را تحت اختیار و اراده خود درآوریم و توجه داشته باشیم که ماشین وسیله است نه هدف. هدف، فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همگان گذاشتن (ص 118-119).
فریادهای جلال که تا زنده بود پاسخ مناسبی دریافت نکرد، در انقلاب امام خمینی «رحمه الله » به بار نشست. جهان در قرن اخیر شاهد و ناظر بود که ایران به رهبری امام، طلسم قدرت آمریکا را که مظهر غرب بود، در هم شکست و به او لقب شیطان (2) بزرگ داد. چون طلسم فروشکست و ترس و رعب از میان رفت، مردم برای اثبات هویت تاریخی خویش قیام کردند. اما پس از چند سال، همان آفت غربزدگی، در برخی زمینه های متعفن دوباره جان گرفت و در پی راه یافتن به ریشه های زندگی این ملت بر آمد. اکنون بر ذمه روشنفکران حقیقی امروز است که توطئه را در نطفه خفه کنند و نگذارند که مصایب گذشته در تاریخ تکرار شود، چه:
سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پرشد نشاید گذشتن به پیل
آل احمد در تحلیل جامعه غربزده دانشگاهی که مرعوب ماشین و ماشینیزم شده، نشان می دهد که در چنان نظام بی هویتی، دانشگاه و فرهنگ نیز نمی تواند اهداف متعالی داشته باشد; بلکه هدف نهایی ایشان پروردن غربزدگانی است که خوراک آینده تشکیلات اداری باشند. پرورش متخصصان، بدون هماهنگی و برنامه ریزی مثبت است و به علف هرزی می مانند که بطور خودرو پرورش یافته باشند(ص 177). از این رو، فارغ التحصیلان مهمترین مراکز دانشگاهی مثل دانشکده های علوم فنی هم نهایتا تعمیر کنندگان خوبی برای مصنوعات غربی می شوند و دیگر نه کشفی، نه اختراعی و نه حل مشکلی برای ایشان باقی می ماند(ص 181).
در دانشکده ها و رشته های علوم انسانی هم وضع بهتری حاکم نیست. آنها نیز در یک نظام کهنه گرا، منفعل و غیر فعال، در برابر غربزدگی جا زده اند و در نتیجه، اخلاق، ادب و معارف ایرانی و اسلامی روز بروز بی ارج تر و دورمانده تر شده است(ص 186). جلال پرداختن استادان و محققان این رشته ها را به امور جزئی و پیش پا افتاده و رها کردن مسائل کلی را بدان تشبیه می کند که چون خانه ای را سیل برد یا به زلزله فرو ریخت، صاحبانش زیر آوار، دنبال لنگه دری بگردند تا جسد پوسیده عزیزی را بر روی آن به گورستان حمل کنند (ص 186-187).
خیل از فرنگ برگشتگان نیز گرهی از مشکلات بیکران جامعه نمی گشایند بلکه خود مشکلی از مشکلات می شوند زیرا تنها در پی آنند که مقام و منصبی کسب کنند.ایشان به عقیده آل احمد، کم کم بصورت تفاله ای در می آیند که نه دلی سوخته دارند و نه دستی به کار; خصوصا که خود و رای خود را در برابر مشاور و مستشار غربی، که مسلط براوضاع است، هیچ می بینند و از آنجا که در کشورهای مختلف و تحت نفوذ فرهنگهای گوناگون تربیت شده اند، هر یک ساز جداگانه می زنند و در حل مسائل و مشکلات کشور، هماهنگی ندارند(ص 188-187).
آل احمد پس از بررسی راههای فرضی که ممکن است نجات کشور را میسر سازد، نظر کسانی را مطرح می کند که می پندارند "اگر بتوانیم نسخه دومی از کشورهای غربی شویم به رستگاری رسیده ایم" و پاسخ می دهد، " بر فرض محال، اگر شدیم مانند سوئیس، سوئد، فرانسه یا آمریکا، آیا تازه دچار مشکلاتی نخواهیم شد که در غرب مدتهاست به آن رسیده اند؟ با این مشکلات مجدد چه خواهیم کرد؟"(ص 197-198). سپس با نقد آثار ادبی و هنری غربیان مانند "طاعون" آلبرکامو، نمایشنامه "کرگدن" اوژن یونسکو، فیلم "مهر هفتم" اینگمار برگمن، سرخوردگی غرب را از رهاوردهای ماشین و ماشینیزم و نتایج تهی شدن ایشان را از انسانیت، تحلیل کرده و نشان داده است که چگونه هنرمندان و روشنفکران غرب از عاقبت کار بشریت دست شسته اند و از پایان راه انسان خبر می دهند که دیو ماشین در آن بمب هیدروژن نهاده است (ص 224-227).
اینگونه مسائل که جلال و معدود روشنفکران جامعه آن روزگار منادی آن بودند مهمترین مسائل تاریخ بشریت هستند و در واقع، اصول نظام ارزشی انسان به شمار می روند که ضرورت دارد بر تمام ابعاد توسعه صنعتی، علمی، سیاسی و... حاکم باشند. این ضرورت با انقلاب فرهنگی و حرکت مستمر آن پیوند دارد و از همین رو یکی از رویدادهای مهم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، پرداختن به آن بود که از دانشگاههای کشور آغاز شد و در تداوم خود به سایر عرصه های فرهنگی جامعه راه یافت.
امروزه پس از گذشت قریب چهل سال از سخنان آل احمد، ثابت شده است که راهی که او برای نجات جامعه خود نشان داده بود، راهی است برای نجات جامعه بشری ; آنجا که گفت:
"متخصصی که غربی می پرورد، شخصیت به همراه ندارد و ما درست از همین جا باید شروع کنیم. یعنی از اینجا که متخصص باشخصیت بپروریم"(ص 217).
خداوند ما را توفیق دهد که با الهام گرفتن از تعالیم آسانی اسلام، در دانشگاههای خود متخصصان با شخصیت و با ویت بپرورانیم، متخصصانی که از خود بیگانه نباشند و دل به بیگانه نسپارند، بلکه منجی بشریت از ورطه ماشینیزم باشند.
پی نوشت ها:
1) آل احمد جلال: غربزدگی، انتشارات رواق، تهران، چاپ دوم، ص 21
2) فراموش نکنیم که شیطان در فرهنگ اسلامی همان دیو و اهریمن در فرهنگ باستان و آیین مزدیسناست.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان