چکیده: اخوان الصفا گروهی اندیشمند اصلاحگر بودند، که در دوره شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی ظهور کردند. هدف ایشان به وجود آوردن تحول فکری و بنیادی در جامعه بود تا از آن طریق، انسانها را به سعادت برسانند. از این گروه بیش از پنجاه رساله در زمینه های گوناگون دانش و فرهنگ به جای مانده که اگر چه همه آثار علمی ایشان نیست، ولی همین مقدار باقیمانده کافی است که نمایانگر سهم قابل توجه ایشان در رشد و شکوفایی فرهنگ اسلامی باشد. اخوان الصفا تشکیلات زیر زمینی و مخفی داشتند و به همین جهت، نام رهبران و همچنین نام نویسندگان این آثار علمی ارزنده بدرستی روشن نیست. بی تردید، این گروه شیعه بودند، ولی شیعه دوازده امامی بودنشان محل درنگ است; و احتمال قوی تر آنکه، از اسماعیلیه بوده اند. ایشان به تزکیه نفس اهمیت بسیار می دادند، و اندیشه هایشان در زمینه های گوناگون از قبیل: وحدانیت الهی، نفس، فلسفه دین، پیامبران و صاحبان شرایع، فلسفه اخلاق، مراتب مردم، نظریه شناخت، سیاست، نظام اجتماعی، نظریه دولت، خلافت و امامت، از عمق و گستردگی و در عین حال گیرایی خاصی برخوردار است. مقاله حاضر تحقیقی در جهت شناخت این جمعیت و اندیشه های ایشان است.
سده های چهارم و پنجم هجری، دوران شکوفایی تمدن اسلامی است. از نظر سیاسی، در این عهد خلافت عباسی ضعیف شده و قدرت و صلابت خود را از دست داده بود. بنابراین، در گوشه وکنار سرزمین پهناوراسلامی، دولتهای چندی تاسیس شدند. شاید مهمترین خصیصه سیاسی قرن چهارم هجری، قدرت یافتن شیعه و مدعیان تشیع باشد. در مصر، فاطمیان خلافت باشکوهی تشکیل دادند و تمدن مهمی رابنیان گذاشتند. در بحرین و سرزمینهای پیرامون آن، قرمطیان سالها قدرتی قابل توجه و اعتنا به وجود آوردند. آل بویه -که شیعه اثنی عشری بودند- در ایران نفوذ خلافت بغداد را از بین بردند، و حتی خلیفه را از قدرت خلع کردند. در همین عصر ، دانش و فرهنگ رشد و توسعه بسیاری یافت. علم کلام از فقه جداگردید، و بسیار رایج شد. در این دوره، دانشمندان بزرگی همچون: فارابی، طبری، ابوالفرج اصفهانی و زهراوی، ظهور کردند. در همین دوره، ابوزید احمدبن سهل بلخی (د.322ق) از قول گروهی از دانشمندان گفت: آنچه در گردش ستارگان دیده می شود، در حقیقت گردش زمین است نه گردش ستارگان. وی معتقد بود که زمین کروی است.ابوریحان بیرونی (د.440ق) با یک قیاس علمی، وجود سرزمینی را در غرب و در آن سوی دریاها ممکن دانست; سرزمینی که چهار قرن بعد کشف و آمریکا نامیده شد. در همین دوره، ابوالفضل ابن عمید(د.359یا360ق) از دانشمندان و رجال سیاسی آل بویه، وسایلی را برای فتح قلعه ها ساخت و عدسیهایی را اختراع کرد که از فاصله های دور قادر به سوزاندن اشیا بودند. وی در علم الحیل (مکانیک) توانا بود، و به کمک آن توانست درخت خیلی بزرگی رااز ریشه در آورد.ابن سینا(د. 428ق) بدون آنکه جسدی در برابر او باشد، بدن انسان را تشریح کرد. در همین عصر مراکز علمی، دانشگاهها و کتابخانه های بزرگی در سرتاسر سرزمین اسلامی تاسیس شد. اصولا، در کنار هر مسجدی یک کتابخانه مهم وجود داشت. اخوان الصفا در همین قرن چهارم هجری پدید آمدند.
وجه تسمیه اخوان الصفا
از اخوان الصفا مطلبی درباره علت این نامگذاری، به دست ما نرسیده است. محققان در این باره حدسهایی زده اند.
شماری واژه اخوان الصفا رابرگرفته از این شعر منسوب به علی(ع)دانسته اند (علمی، بی تا، ج 3، ص 40):
علیک باخوان الصفاء فانهم عماد اذا استنجدتهم و ظهور و ما بکثیر الف اخ وصاحب وان عدوا واحدا لکثیر
یعنی تو را به برادران پاک و منزه سفارش می کنم، که روز کمکخواهی پشتیبان تو هستند.هزار برادر و دوست زیاد نیست، ولی یک دشمن زیاد است.
ابوالعلاء معری، فیلسوف و شاعر نابینای عرب، شعری سروده که در آن واژه اخوان الصفا آمده است:
واذا اضا عتنی الخطوب فلن اری لوداد اخوان الصفاء مضیعا
یعنی، اگر حوادث روزگار مرا تباه کنند، یاران صفا مرا ضایع نمی گذارند.
بعضی خواسته اند واژه اخوان الصفا را برگرفته از این شعر بدانند (حلبی،بی تا،ص 158)، ولی به نظر می رسد که این شعر نشان می دهد ابوالعلاء با این جمعیت بی ارتباط نبوده است.
بعضی پنداشته اند چون تصوف از صفا آمده است و از آنجا که اخوان الصفا هدف خود را صفای باطن دانسته اند و به تصوف نظر داشته اند، لذا این نام را به برای خود برگزیده اند.
بسیاری از محققان نیز احتمال قوی داده اند، که این واژه ماخوذ از کتاب کلیله و دمنه عربی بویژه «باب الحمامة المطوقه » باشد. زیرا اخوان الصفا به کتاب کلیله و دمنه- که حاوی داستانهای اخلاقی و پند آموز است- علاقه و توجه وافر داشتند، و در رساله های خود بارها به آن استناد و نقل مطالب کرده اند. ایشان برادری و همراهی گروه کبوتران را به رهبری کبوتری به نام طوقی -که داستان آن در کتاب کلیله و دمنه آمده است -سرمشق خود قرار دادند (اخوان الصفا،بی تا، ج 1، صص 99-100).
هویت و اهداف اخوان الصفا
اخوان الصفا جمعیتی از دانشمندان و فلاسفه بودند که می کوشیدند به کمک علم و فلسفه، دین را از خرافات پاک کنند، و به تهذیب نفس و پاکی روح بپردازند. ایشان نام خود را «اخوان الصفا و خلان الوفا» گذاشتند، و در اختفا و استتار کامل به سر می بردند. ایشان آرا و اندیشه های خود را در پنجاه ودو رساله نوشتند و به پیروان خود با نظم و ترتیب خاصی تعلیم دادند. نام نویسندگان این رساله ها و اعضای این جمعیت مشخص نبود، و هم اکنون نیز بدرستی معلوم نیست که این رساله ها را چه فرد یا افرادی نوشته اند. اگر چه در بعضی منابع نادر نام برخی از اعضای جمعیت آمده است، ولی -بر فرض قبول گفته این منابع- نویسندگان رساله ها را به طور قطع و یقین نمی توان مشخص کرد. همچنین، از دیگر اعضای این گروه نیز اطلاعی در دست نیست.در هر حال، رساله های به جا مانده از اخوان الصفا، از جمله آثار علمی بسیار گرانبهای تمدن اسلامی است، که در زمینه های مختلف علوم رایج زمان به طور جهتدار و با روش تحقیق بدیع نگاشته شده است.
مطلبی که ذهن کاوشگران و محققان را همواره به خود جلب کرده، این است که چرا این گروه تشکیلات مخفی داشته اند؟ پنهانکاری آنان بحدی بود،که هیچ کس از راز ایشان مطلع نمی شد، و به اسرارشان پی نمی برد. در این باره، احتمالات چندی داده شده است.
اول اینکه،ایشان در تعلیمات خود از فلسفه استفاده می کردند. از آنجا که در آن روزگار تحصیل و تدریس فلسفه امر ناپسندی محسوب می شد، لذا ایشان خود و تشکیلاتشان را مخفی نگاه می داشتند.این نظر ضعیف است، زیرا در همین دوران فلاسفه معروفی همچون: ابن سینا و فارابی زندگی می کردند. و اگر چه اینان به طعن گروهی گرفتار بودند، ولی مشکل چندانی در بیان اندیشه هایشان نداشتند.
احتمال دیگر اینکه، چون اعضای این جمعیت تزکیه نفس را وجهه همت خود قرار داده بودند،لذا از شهرت و معروفیت میان مردم اجتناب می کردند، زیرا صاحبان سیر و سلوک و عارفان آگاه، شهرت و معروفیت را آفت صفای باطن و تهذیب روح می دانند. قابل ذکر است که فرقه صاحب نامی از عارفان اسلامی موسوم به ملامیه یا ملامتیه که در قرن سوم هجری بنیان گرفت، و اساس اندیشه شان که دوری از ریا و تظاهر و اجتناب از مقبولیت نزد مردم بود، بر عارفان دیگر فرقه های عرفان و تصوف اسلامی اثر گذاشته است. مؤسس این فرقه، ابوصالح حمدون بن احمدبن عماره قصار (د.271ق)است. از علی بن عثمان هجویری، عارف معروف قرن پنجم، نقل شده که در باره اندیشه های حمدون قصار گفته است (غنی، بی تا، ص 439):
«وی گفتی باید که تا علم حق تعالی به تو نیکوتر از آن باشد که علم خلق. یعنی باید که اندر خلا با حق تعالی معاملت نیکوتر از آن کنی که اندر ملا با خلق، که حجاب اعظم از حق دل تست با خلق . و از نوادر حکایات وی یکی آن است که گوید: روزی اندر جویبار حیره نیشابور می رفتم . نوح نام عیاری بود به فتوت معروف و جمله عیاران نیشابور در فرمان وی بودندی. وی را اندر راه بدیدم. گفتم: یا نوح جوانمردی چه چیز است؟ گفت: جوانمردی من خواهی یا از آن تو؟ گفتم: هر دو بگوی. گفت: جوانمردی من آن است که این قبا بیرون کنم و رقعه بپوشم و معاملت مرقع پیش گیرم تا صوفی شوم و از شرم خلق اندر آن جامه از معصیت بپرهیزم. و جوانمردی تو آن که رقعه بیرون کنی تا تو به خلق و خلق به تو فتنه نگردند. پس جوانمردی من حفظ شریعت بود بر اظهار،و از آن تو حفظ حقیقت بود بر اسرار. و این، اصلی قویست ...»
در باره محی الدین عربی، عارف معروف، نیز گفته شده است(بامداد،بی تا،ص 43) که با آنکه بر حفظ ظواهر شرع تاکید داشت و شرط سلوک را حفظ ظواهر احکام می دانست، ولی موردی را که شخص در معرض توجه و اقبال مردم قرار می گرفت، از این امر مستثنا می کرد و تظاهر به اعمال خلاف شرع را مجاز می دانست. البته، محی الدین عربی خود ملامتی نبود، ولی در این باره راه و روش ایشان را می پسندید.
به انگیزه همین باور، ملامتیان خانقاه، شیخ و تشکیلات مرسوم دیگر صوفیان را نداشتند، در اختفای کامل به سر می بردند واز هر اقدامی که باعث نام آوری و شهرت در میان مردم شود پرهیز می کردند.
حافظ در این باره می گوید:
رطل گرانم ده ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد
جالب توجه اینکه، به گفته مقریزی (مقریزی،بی تا، ج 4، ص 302)،قلندران که فرقه دیگری از متصوفه بودند و به همه آداب و سنن مورد احترام افراد عادی جامعه پشت پا می زدند، در اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری ظهور کردند. از این جهت، اینان تقریبا با دوران ظهور اخوان الصفا معاصر بودند. اینان که به «جوالق پوشان » نیز شهرت داشتند، موی سر، ریش، ابرو و سبیل را می تراشیدند و لباس خشنی با نام جولخ یا جولق می پوشیدند. حافظ در این شعر، به ایشان نظر دارد:
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
البته، اخوان الصفا از ملامتیه نبودند، ولی روش آنان را- در دوری از شهرت و مطرح بودن میان مردم، که پذیرفته دیگر عارفان بود- قبول کرده بودند. ایشان می گفتند: هدف ما به دست آوردن حکومت زمین نیست، بلکه ما می خواهیم مالک آخرت و حاکم بر آسمان باشیم. باید این مدینه فاضله را که در نظر داریم، با اتحاد و اتفاق بنا کنیم. در هر حال، این احتمال که ایشان برای تزکیه نفس و دوری از شهرت خود رامخفی نگاه می داشتند، احتمالی قوی است. ولی چنین شیوه ای شاید بیانگر همه واقعیت در باره اخوان الصفا نباشد، زیرا انسجام درونی و تشکیلاتی این گروه، چیزی بیش از حد لازم برای تهذیب و تزکیه نفس بود.
دیگر احتمال اینکه، اخوان الصفا اهداف سیاسی نیز در سرداشتند. ایشان به دولت خیر معتقد بودند، و آن را دولتی می دانستند که توسط عالمان، فلاسفه وآگاهان بر قرار شود. به اعتقاد آنان، فقط صالحان می توانند چنین حکومتی را بنیان گذارند. در رساله ای از اخوان الصفا آمده است:(اخوان الصفا، بی تا، ج 1، ص 181)«ای بردار نیکوکار مهربان خدا تو را و مارا به روحی از جانب خود یاری کند. می بینیم که دولت فساد پای گرفته و به قدرت رسیده وچون به اوج رسند، انحطاط و نقصانشان خواهد آمد. و بدان که دولت و ملک در هر روزگار از گروهی به گروهی دیگر و از نقطه ای به نقطه ای دیگر انتقال می یابد و دولت خوبان در میان علماء و حکماء و فضلاء پدیدار می شود; بین کسانی که تفکر واحد، مذهب واحد و دین واحد داشته وعهد بندند که بیهوده ستیز نکنند وبه یاری یکدیگر بشتابند.»
بنابراین، وجود اهداف سیاسی ایشان قطعی است. آنان راه وصول به این اهداف را نابود کردن نظام فکری حاکم بر جامعه، از طریق پرورش گروهی دانشمند پیشتاز می دانستند.در دهه های اخیر نیز قبل از سرنگونی رژیم شاه، گروههایی راه پیروزی سیاسی را به همین شکل تصور می کردند و به انگیزه همین اندیشه، کار خود را با چنین برنامه ای آغاز کردند. آنچه که این احتمال را در باره اخوان الصفا تقویت می کند، این است که- به عقیده بسیاری از محققان- اخوان الصفا شیعه بودند- روشن است که گروههای مختلف شیعه در آن عصر درگیر مبارزه با حکومت عباسی و حامیان ایشان بودند، و تشکیلات زیر زمینی داشتند.
شمه ای از تشکیلات درونی اخوان الصفا
تشکیلات اخوان الصفا برپایه عضو گیری بسیار دقیقی استوار بود. این جمعیت، اعضای خود را به گوشه وکنار شهرها، شهرستانها و روستاها می فرستاد تا هر کس را که بوی خیری از او به مشام می رسید و احتمال رشد و تکامل در او وجود داشت، به این جمعیت دعوت کنند. ایشان در میان اقشار مختلف بویژه اقشار سطح بالای جامعه که برایشان امکانات رشد و دانش آموزی فراهم بود، طرفداران زیادی داشتند. آنان بیشترین کوشش خود را صرف جذب و تعلیم جوانان پانزده سال به بالا می کردند، زیرا عقیده داشتند که پیران متحجرند و برای نهضت مناسب نمی باشند (حلبی، بی تا، صص 165-166). تعلیمات ایشان برای جوانان سری بود. در باره شرایط و نحوه عضوگیری، در یکی از رساله های اخوان الصفا آمده است(اخوان الصفا، 1405،ج 4،صص 144-155):
«شایسته است برادران- ایدهم الله - در هر سرزمینی که هستند که اگر خواهند دوست و برادر تازه ای بر گزینند، در احوال او بنگرند، از سابقه اش آگاه باشند، اخلاقش را بسنجندو مذهب وعقیده اش را جویا بشوند تا بدانند شایستگی صداقت صفا و مودت و حقیقت را دارد یا خیر. و همچون زمینی که برای کشت کردن آن را آزمایش می کنند، وی را نیز بسنجند. و مانند مردم که هنگام انتخاب همسر برای ازدواج وخریدن عبد وکالا وغیره نهایت دقت را از خود نشان می دهند، تو نیز در موقع انتخاب دوست وبرادر (عضو گیری) باید از آزمایش و سنجش کوتاهی نورزی.»
تشکیلات اخوان الصفا از چهار گروه سنی تشکیل می شد که عبارت بودند از:
1. جوانان پانزده تا سی ساله
اینان می بایست صفاتی همانند: پاکی ، جوهر نفس و سرعت تصور را داشته باشند. این دسته را «اخوان الابرار والرحماء» می نامیدند.
2. افراد سی تا چهل ساله
ویژگیهای این دسته، سخاوت وفیض بخشی، شفقت و مهربانی نسبت به دیگر اخوان بود. به این دسته از اعضا، «اخوان الاخیار والفضلاء» می گفتند.
3. اعضای چهل تا پنجاه ساله
اینان به نام «اخوان الفضلاء الکرام » موسوم بودند.چنین افرادی توانایی امر و نهی داشتند و بامخالفان همواره با نرمی و ملاطفت مجادله و مباحثه می کردند (حلبی، بی تا، ص 163).
4. اعضای پنجاه ساله به بالا
اینان آمادگی برای رستاخیز و مفارقت هیولی را داشتند. در این مرتبه قوه معراج دست می داد، و صعود به ملکوت میسر بود. اعضا می توانستند احوال قیامت، بعث، نشور، میزان و عبور از صراط را ببینند، در این مرحله نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار میسر می شد. همه اخوان از مراحل قبلی به این مرحله دعوت می شدند، وخود را برای دخول به این مرحله آماده می کردند.
عبور از یک مرحله و ورود به مرحله بعد، مستلزم عبور از موانع و موفقیت در آزمایشهای سخت و توانفرسا بود. مثلا به اعضا فرمان می دادند تا از نزدیکان خود ببرند و با بیگانگان بپیوندند، و ایشان چنین می کردند; مال خود را انفاق کنند، و می کردند; جان خود را بر سر اهداف جمعیت ببازند، و می باختند; در راه رضای خدا بکوشند، و چنین می کردند; از وطن بیرون روند، و می رفتند; از یاران ببرند، و می بریدند; فرزندان خود را بی پدر بگذارند، ومی گذاشتند; زنان خود را بی شوهر بگذارند، و چنین می کردند، و از شهر و دیار خود آواره می شدند. وقتی این مراحل را طی می کردند، آن وقت رئیس الوفاء ایشان را لایق گذر از مرحله ای به مرحله دیگر می دانست.لذا، آنان را به علم خود رهبری می کرد، کتابهای پنهانی را برایشان می خواند، اسرار ناگفته را می گفت، علوم مکتوم را آشکار می کرد، رساله ها و کتابهای اخوان الصفا را می آموخت،و معنای اخبار، روایات واشارات را یاد می داد (فاخوری، بی تا، صص 199-200).
جلسات اخوان الصفا هر پانزده روز یک بار تشکیل می شد .اعضای جلسات، لباس مخصوص می پوشیدند. رئیس در جای خود می نشست، و برای حاضران سخن می گفت. ظاهرا مرکز اخوان الصفا در بصره قرار داشت، ولی تشکیلات این جمعیت در دیگر نواحی ممالک اسلامی گسترده بود.
رهبران جمعیت و معتقدات آنان
در تاریخ الحکماء قفطی (قفطی، 1371، ص 118) از قول ابوحیان توحیدی (1) نام پنج نفر از جمعیت اخوان الصفا آمده است، که عبارتند از: ابوسلیمان محمدبن معشر بستی، ابوالحسن علی بن هارون زنجانی، ابواحمد مهرجانی، ابوالحسن عوفی و زیدبن رفاعه.
احتمالا، خود ابوحیان توحیدی نیز از اعضای همین جمعیت بوده، وشاید زیدبن رفاعه رهبری این جمعیت را بر عهده داشته است.
البته، قفطی به صراحت می گوید که چون نویسندگان رساله ها نام خود را مخفی می کردند، لذا مردم درباره ایشان حدسها وگمانهای مختلف داشتند. بعضی این رساله ها را نوشته یکی از امامان از نسل علی (ع) دانسته، ولی در نام او نیز اختلاف داشته اند. شماری نیز بعضی رساله ها را نوشته یکی از پیشوایان معتزله در آغاز کار این فرقه دانسته اند. ولی سرانجام، خود او از پاسخی که ابوحیان توحیدی در جواب ابن سعدان، وزیر صمصام الدوله دیلمی پسر عضدالدوله، داد، دریافت که نویسندگان رساله ها، همین اشخاص پیشگفته بوده اند.
دکتر سیدحسن نصر در این باره می گوید (نصر، بی تا، ص 49):
شهرزوری (2) در نزهة الارواح و روضة الافراح اسامی دیگری را نام می برد، که عبارتند از: ابوسلیمان ... معروف به المقدسی، ابوالحسن علی بن هارون عباسی، ابواحمد نهرجوری، عوفی البصری وزید بن رفاعه . بنابر نظر ابوحیان توحیدی، وزیر مشهور، ابوعبدالله سعدان که در سال 375به قتل رسید، گروهی از دانشمدان را مانند:ابن زرعه (331 - 398)، مسکویه رازی (وفات 421) ابوالوفاء بوزجانی، ابوالقاسم اهوازی، ابوسعید بهرام، ابن شاهویه، ابن بکر، ابن حجاج شاعر، شوح شیعی (وفات 391) و ابن عبید کاتب را نزد خود آورد، و از جمع آوری گفتار آنان رسائل را به وجود آورد.»
کتاب دانشنامه ایران و اسلام از قاضی القضاة عبدالجبار همدانی نقل می کند که گذشته از افراد مذکور، شخصی به نام ابومحمدبن ابی بغل کاتب ومنجم نیز از نویسندگان این رساله ها بوده است. (دانشنامه ایران واسلام،1360، ص 1355)در کتاب فلسفه شرق (مهرین، 1361، ص 359) دو نفر دیگر نیز جزء نویسندگان این رساله ها شمرده شده اند; یکی معصومی ابوالعباس، و دیگری ابوالمامون اسپهانی است. بعضی (نصر، بی تا،ص 49) نویسنده رساله ها را علی ابن ابی طالب (ع)، گروهی امام جعفر صادق (ع)، برخی غزالی، بعضی حلاج و بعضی نویسندگان رساله ها را داعیان اسماعیلیه دانسته اند.
این تشتت و سردر گمی که در باره هویت نویسندگان رساله ها پیش آمده، نتیجه تشکیلات زیر زمینی و مخفی این جمعیت بوده است.از این رو، قابل درک است که سردرگمی در باره مذهب ومعتقدات این گروه نیز وجود داشته باشد.
شماری معتقدند که اخوان الصفا جماعتی از شیعه با تمایلات صوفیانه بوده اند.از این رو، برخی محققان بعضی رساله ها را مبتنی بر عقاید شیعه قلمداد کرده اند، ولی گفته اند که رساله ها دعوت به شیعه یا اسماعیلیه به طور ویژه و مخصوص نیست; هر چند بعدها اسماعیلیه برای پیشبرد اهداف خود،از این رساله ها استفاده کردند(حلبی، بی تا،صص 159-160). همچنین از قول احمد زکی پاشا در مقدمه رسائل از کتاب جلاءالعینین فی محاکمة الاحمدین، تالیف سید نعمان خیرالدین مشهور به ابن آلوسی،و چند منبع دیگر نقل شده که رساله ها بر پایه مذهب قرامطه و بعد از سده سوم در روزگار آل بویه نوشته شده است، ولی برای ترویج آنها را به امام صادق(ع) منسوب کرده اند. در حالی که این رساله ها نوشته ابوسلیمان محمدبن جعفر البستی معروف به مقدسی، ابوالحسن علی بن هارون زنجانی، ابوالاحمد نهرجوری، عوفی و زید بن رفاعه است (حلبی،بی تا، ص 160).
سید حسین نصر از قول بسیاری از مستشرقان می گوید که نظریات سیاسی فارابی، تاثیر مهمی در رساله های اخوان الصفا داشته است. به نقل از همین منبع، پرفسور کربن معتقد است که اخوان گروهی از دانشمندان اسماعیلیه بودند (نصر، بی تا، صص 51-52).
محمد اقبال لاهوری در کتاب سیر فلسفه در ایران می گوید: شیوه تبلیغی اخوان الصفا، شباهت زیادی با شیوه اسماعیلیه داشت. از این رو، وی این جنبش را یک جنبش ایرانی می داند (لاهوری،1357، ص 50).
دکتر آژند معتقد است که رساله های اخوان در بصره- که پایگاه اصلی قرامطه بود- تالیف شد. و نسبت به قرامطه دیدگاه مثبت دارد (آژند،1368،صص 48-49). ولی لوئی ماسینیون عقیده دارد که اخوان الصفا با قرامطه بسیار فرق دارند. به عقیده استرن، اخوان هیچ رابطه ای بااسماعیلیه نداشتند، و رساله هایشان تا دو قرن بعد از تالیف پذیرفته اسماعیلیه نبود (استرن، بی تا، ج 3، ص 1071).
فرید وجدی، مؤلف دائرة المعارف قرن بیستم ،می گوید (وجدی،بی تا،ج 10): مؤلف رساله ها شخصی به نام مجریطی قرطبی، (د. 395ق) است، که آن را براساس و به تقلید از رساله های پنجگانه ای که اخوان الصفا به نام، تحفة اخوان الصفا تالیف کرده بودند، نوشته ومنتشر کرده است.
در کتاب تاریخ الحکما- که قبلا از آن نام بردیم- به نقل از ابوحیان توحیدی در باره مذهب زیدبن رفاعه- که یکی از پنج نفر بزرگان شناخته شده و شاید رهبر اخوان الصفا بوده- چنین آمده است (قفطی، بی تا، ص 116): به چیز معینی نسبت داده نمی تواند شد، و او را به قومی وطایفه ای اضافت نمی توان کرد، زیرا که با همه می جوشد و از هر باب داخل می شود. آنچه در دست دارد با آنچه از زبان وبیان او ظاهر می شود، مختلف است. روزگاری در بصره اقامت داشت، و در صحبت جمعی از علما که اصناف علوم و انواع صناعات می دانستند مثل ابوسلیمان محمد معشر البستی المقدسی و ابوالحسن زنجانی و ابواحمد مهرجانی و عوفی و غیر ایشان به سر می برد. و این جماعت با یکدیگر با کمال صداقت مؤالفت و معاشرت می کردند، وهمگی بر طریق قدس وطهارت متفق بودند.سپس در میان خویش روشی ومذهبی وضع نمودند. و زعم ایشان آن بود که به آن روش وطریقه، راه رسیدن به رضوان الهی را بر خلق گشوده اند.
اکثر محققان نظرداده اند که اخوان الصفا شیعه واحتمالا اسماعیلی بوده اند(فاخوری، بی تا،ص 192; شیخ، بی تا، ص 76، آژند، بی تا، ص 48). از آثار و نوشته های ایشان نیز همین امر استنباط می شود. ولی اظهار نظرهای مخالف درباره ایشان نیز کم نبوده است. ریچارد. ن. فرری، یکی از مستشرقان، می گوید: ایشان از معتزله بوده، و از معتقدات کیش زرتشتی متاثر بوده اند (فرری،1363،ص 174). ابن تیمیه (فاخوری، بی تا،ص 193) ایشان را دنباله رو فلاسفه، زرتشتیان ، رافضیان، اسماعیلیه و قرامطه می داند، و به کفر منصوبشان می کند. ابن جوزی نیز ابوحیان توحیدی، ابن راوندی و ابوالعلاء معری را از زنادقه اسلام می شمارد. انتساب نویسندگان اخوان الصفا به کفر، در زمان حیاتشان نیز شایع بود. به نوشته احمد امین، نویسندگان رساله ها از سوی خلافت عباسی به زندقه متهم شدند و کتابهایشان را در بغداد سوزاندند (امین، بی تا، ج 2، ص 155).
باید توجه داشت که بزرگان تاریخ همواره از سوی متعصبان و کژاندیشان آزار و اذیت می شدند،و با هر اندیشه بدیع ونوینی مخالفت می شد و از دشمنی گروهی بدخواه بی نصیب نمی ماند.حکومتهای وقت نیز با مخالفان خود با همین تهمتها برخورد می کردند. در روزگارانی که از آن بحث می کنیم، تهمت انتساب به زندقه و قرمطی بسیار رایج بود تا آنجا که دانشمندان نیز از این اتهامات مصون نبودند. مرحوم دهخدا ذیل نام ابوریحان، مطلب ذیل را نقل می کند:
«می گویند: مردی از اقصی بلاد ترک، محمود سبکتکین را حکایت می کرد که بدان سوی دریاها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتی همواره پیدا باشد; چنانکه در آن اوقات شبی در میان نیست. محمود- چنان که عادت او در تعصب بود- برآشفت و گفت: این سخن ملحدین و قرمطیان است.ابونصرمشکان گفت: این مرد اظهار رای نمی کند، مشاهدات خویش می گوید و این آیت برخواند:«وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (کهف، 90). محمود رو به ابوریحان کرد و گفت: تو چه گویی...»
یاقوت حموی، ابوحیان توحیدی را- که از نویسندگان رساله های اخوان الصفا شمرده شده است و بسیاری از متعصبان او را زندیق و کافر دانسته اند- فردی صادق، دیندار، زاهد منش و مورد وثوق مردم دانسته است. ابوحیان نامه ای را از او نقل می کند که نشان می دهد وی در زندگی خود تا چه اندازه از دست ظاهربینان رنج و عذاب کشیده است. ابوحیان در اواخر عمر خود کتابهایش را سوزاند. یکی از دوستان او به نام قاضی ابوسهل علی بن محمد از این کار او انتقاد کرد. ابوحیان نامه مزبور را در توجیه اقدام خود، به دوست مذکور نوشته است. جمله هایی از نامه مزبور بنابر- آنچه یاقوت حموی آورده- به قرار ذیل است (حموی،بی تا، ج 5، ص 1923):
«... بر من ایراد مگیر که چرا تا این حد نسبت به مردم و رفتار ایشان پس از خود بدبینم، زیرا آنچه در زندگی از ایشان دیدم، حدس وگمان مرا درمورد پس از مرگ خود، قطعی و محقق می کند.چگونه این کتابها را برای کسانی بگذارم که مدت بیست سال در بغداد با ایشان همنشین بودم، و از هیچ یک محبتی ندیدم و از دست هیچ یک در امان نبودم، در حالی که ایشان مرا می شناختند. مجبور بودم، که بیشتر اوقات سبزی صحرا بخورم و نزد خواص و عوام در خواری و تنگدستی به سر برم و دین و مروت خود را بفروشم و ریا و نفاق داشته باشم، خود را بفروشم و به کارهایی مبادرت کنم که بر هیچ آزاده ای سزاوار نیست که آنها را به قلم آورد و دل دوستان را بیازارد. تو مردی هوشمندی و احوال زمانه را می دانی و آنچه را که من می گویم بر تو پنهان نیست. تو نباید درکار درستی که من کرده ام، شک کنی. تو آنچه را که من از ترس قیل و قال بر زبان نیاوردم، می دانی ...»
ابوحیان این رنج و عذاب را در بغداد، مرکز خلافت عباسی، تحمل کرده بود; جایی که به علت نفوذ مذهبی مستقیم خلیفه بر عوام، امکان آزاد اندیشی، آزادگی و تقوای سیاسی و علمی کمتر بود. آن طور که از احمد امین نقل شد، در این شهر نویسندگان رساله های اخوان الصفا از سوی دستگاه خلافت به کفر و زندقه متهم بودند و کتابهایشان را می سوزاندند.
در هر حال بسیاری از محققان، اخوان الصفا را شیعه و احتمالا از اسماعیلیه می دانند. اینان کشف بسیاری از رساله های اخوان الصفارا در قلاع الموت پس از تصرف آنها به دست هلاکوخان، قرینه ای بر این امر می شمارند. به نظر قفطی وقتی رساله ها منتشر شد، گروهی آنها را به یکی از فرزندان علی(ع) منسوب کردند. واقعیت این است که در رساله ها نشانه های زیادی از گرایش اخوان الصفا به تشیع به چشم می خورد (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 5،104و486). در رساله ها از خلفای عباسی به عنوان جابرانی یاد شده است که اولیای خدا را می کشند، شراب می نوشند، فسق و فجور می کنند و حرمت مال، جان و شرف کسی را نگاه نمی دارند. همچنین، از علمای عامه به دلیل حمایت از ایشان، انتقاد شده است (اخوان الصفا،1347ق، ج 2،صص 358-361). در هرصورت، اگر چه در گرایش به تشیع اخوان الصفا تردیدی نیست، ولی در شیعه اثنی عشری بودن آنان تردید و تامل است. به همین دلیل، مرحوم سید محسن امین ایشان را شیعه اثنی عشری نمی داند(امین، 1968م، ج 2،صص 149-150).
بعضی از محققان در آثار اخوان الصفا و اندیشه های عمر خیام، شباهت زیادی دیده اند; به طوری که در بسیاری موارد فرق گذاشتن میان آنها مشکل می نماید (حلبی، 1361، ص 339).
در مجموع، می توان گفت که اخوان الصفا مسلمانانی معتقد بودند، و گرایشهای شیعی در آثارشان کاملا مشهود است. ولی خود ایشان از انتساب به مذهب خاصی ابا داشتند، و می گفتند:«راینا و مذهبنا یستغرق المذاهب کلها و یجمع العلوم جمیعا» (اخوان الصفا،1347ق، ج 3، صص 198-199). سعی ایشان، تلفیق دین و علم بود . رنگ اندیشه های صوفیه و متکلمان گنوسی و یونانی در آثار ایشان مشهود است. آنان خود را به خلفای صوفیه منتسب می کردند. طریقه ایشان، جمع حکمت استدلالی با حکمت اشراق بود. توجه آنان به مکتب ارسطو، تعالیم و مبادی حاکی از عقاید گنوسی، مراتب نزدیکی مشربشان را با مشرب حکمای اسکندریه نشان می دهد. از طرفی، بحث از اموری همانند: عالم کبیر و عالم صغیر، و توجه خاص به مسئله کثرت و وحدت،و فیض و صدور، نشاندهنده جنبه اشراقی مکتب آنان است(زرین کوب، بی تا، صص 133-134)
موضوع رسائل
رساله های اخوان الصفا در چهار زمینه نگاشته شده است: ریاضیه تعلیمیه، جسمانیه طبیعیه، نفسانیه عقلیه و ناموسیه الهیه
1. رسائل ریاضیه تعلیمیه
این رساله ها در زمینه های گوناگونی نوشته شده است، که برخی از آنها عبارتند: عدد، هندسه، نجوم، موسیقی ، جغرافیا، نسبتهای عددی، صنایع علمی نظری، صنایع عملی، اخلاق و اختلاف اخلاق و علل آن، آداب پیامبران و پیامبر اسلام (ص) ، منطق (ایساغوجی)، قاطیغوریاس (مقولات دهگانه ای که هریک اسمی برای یک جنس از موضوعات است)، ادبیات و قیاس برهان.
2. رسائل جسمانیه طبیعیه
بیشتر این رساله ها عبارتند از: هیولی و صورت، آسمان جهان، کون وفساد، آثار الهی و حوادث جوی، کیفیت تکوین معادن، ماهیت طبیعت، انواع گیاهان، انواع حیوانات، ترکیب جسم انسان، صغیر بودن آدمی، حساس ومحسوس، چگونگی انعقاد نطفه و حلول روح، کیفیت نشر نفسهای جزئی در اجساد بشری و اجسام طبیعی، کیفیت بلوغ انسان، طاقت انسان و توان او در دانشها، مرگ وزندگی، عالم کون وفساد، حقیقت معاد، ماهیت لذات و دردهای جسمانی و روحانی و علل اختلاف زبانها، خطها، مذاهب و اعتقادات.
3. رسائل نفسانیه عقلانیه
این رساله ها شامل عناوین ذیل است: مبانی و مبادی عقلی براساس نظر فیثاغوریان، مبادی و مبانی عقلی براساس نظر اخوان الصفا، کبیر بودن جهان انسان و داشتن نفس و روح زنده، عقل و معقول و توضیح عقل هیولائی، عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل مستفادو عقل فعال، اختلاف دورانهاو زمانها، ماهیت عشق، ماهیت قیامت و حساب، چگونگی معراج، انواع حرکات و کیفیت اختلاف آنها، علتهاو معلولها، حدها و رسمها وشناخت حقایق اشیا.
4. رسائل ناموسیه الهیه
برخی عناوین این رساله ها عبارتند از: آرا و مذاهب، ماهیت وصول به خداوند، بیان اعتقاد اخوان الصفا و خلان الوفاء، چگونگی معاشرت اخوان الصفا، ماهیت ایمان و ویژگیهای مؤمنان، ماهیت قانون الهی و شرع، شرایط نبوت، چگونگی دعوت به سوی پروردگار- عزوجل-، چگونگی افعال روحانیون و جن وفرشتگان، تعداد و انواع سیاسات، چگونگی پیداش جهان، مراتب موجودات ونظام هستی و ماهیت سحر و جادو.
تعداد رساله ها، پنجاه ودو تاست. ولی در متن، ده بار سخن از پنجاه ویک رساله آمده است. در رساله پنجاه ودوم، اشاره به پنجاه رساله سابق شده که آخرین آنها مربوط به سحر و جادو می باشد، که رساله پنجاه ویکم خوانده شده است. ولی در رساله جامعه، که اثر دیگر اخوان الصفا و خلاصه ابواب رسائل است، تعداد رساله ها پنجاه ودو رساله ذکر شده است. به نظر می رسد علت این اختلاف، یا اشتباه استنساخ کنندگان است یابه این دلیل می باشد که دوعنوان از رساله ها، در اصل یکی بوده ولی بعد از آن مجزا شده اند.
غیر از رساله های پنجاه ویک گانه یا پنجاه و دوگانه ای که از اخوان به جا مانده است، اخوان الصفا آثار دیگری نیز داشته اند. در رساله جامعه خطاب به یاران خود چنین گفته اند (اخوان الصفا، بی تا،ج 2، صص 395-396):
«... و بر آنان از مدارس چهارگانه، کتابهای هفتگانه، دوجفر، رساله های بیست و پنج گانه، رساله های پنجاه ویک گانه و رساله جامعه هر چه بتوانی بخوان ...»
ولی امروز غیر از رساله های پنجاه ویک گانه- یا پنجاه و دوگانه- و رساله جامعه،چیزی در دست ما نیست.
به گفته اخوان الصفا، آنان علوم خود را از چهار منبع به دست می آوردند:
1. کتابهایی که در علوم ریاضی و طبیعی، به وسیله علمای سلف تالیف شده بود.
2. کتابهای آسمانی، که مهمترین آنها عبارتند از: قرآن، تورات وانجیل.
3. کتاب طبیعت، که شامل همه مخلوقات واقعی است.
4. کتاب الهی، که فقط اصفیاو افراد مطهر و پاک از آن آگاهند; مثل ملائکه که فقط با اشخاص منتخب و ارواح با کرامت انس دارند.
اندیشه های اخوان الصفا
اخوان الصفا در رساله های خود، اندیشه هایشان را در زمینه های گوناگون بیان کرده اند. در ذیل، به طور اجمالی اندیشه های گوناگون آنان بررسی می شود.
وحدانیت الهی
به عقیده اخوان الصفا، ترکیب پیدایش اشیا و نظم آنها، درست مثل اعداد است که از یک شروع می شود تا کثرت مخلوق پدید آید. همین کثرت، بر وحدانیت خداوند دلالت دارد. علم عدد در نظر اخوان، راه وصول به توحید و حکمت ماوراء الطبیعه است. ایشان عدد را اولین فیض عقل بر نفس، و آن را زبان توحید و تنزیه می دانستند. در رساله جامعه - که جنبه سیر باطنی داشته است - اخوان عدد واحد یا همان یک را با وجود خداوند و صفر را باذات پروردگار متعال انطباق داده بودند. در این تشبیه، صفر را نشانه و تمثیل ذات حق می دانستند; همان طوری که عرفا نیز صفر را نور سیاه و آن را از هر قیدی حتی قید عاری بودن از قید، مبرا می شمردند (نصر،بی تا، صص 79-80).
شناختن نورسیاه به عنوان نور ذات الهی در تصوف و عرفان، ریشه ای عمیق دارد. شیخ نجم الدین دایه (د.656 ق) در کتاب مرصادالعباد (دایه، بی تا،صص 165-170) پس از ذکر انوار مختلفی که سالک در وصول به مقامات سلوک مشاهده می کند، چنین می گوید:
«... هفتم، نور سیاه است. و او، علامت هیجان است، و نور ذات است.بسا می شود که مشاهده این انوار باهم جمعا یا منفردا یا برحسب اوقات مختلفه پدید آید. و این معرفت شامل حال سالک با معرفت است و ارائه شیخ راهبر و راهنما.»
از این رو، بعضی از فرقه های تصوف خرقه و لباس خود رابه رنگ نوری که در مقامات سلوک مشاهده می کردند، می پوشیدند. به همین دلیل، شیخ محمدلاهیجی شارح گلشن راز شبستری و محمد بن عبدالله نوربخش، در همه عمر لباس سیاه پوشیدند. شیخ حسن ازرق پوش، لباس کبود می پوشید. پیر گلرنگ و شیخ روزبهان بقلی- که سلسله خرقه «حافظ » به او می رسید-، لباس سرخ گلرنگ می پوشیدند. حافظ در شعر ذیل، به همین مطلب اشاره دارد (سودی،بی تا، ج 2، ص 188; معین، بی تا، ج 1، ص 417):
پیرگلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
به عقیده اخوان الصفا، خداوند شخص و صورت نیست، بلکه هویتی وجدانی است که قوه واحد و افعال بسیار دارد. هیچ مخلوقی نمی داند که او چیست، کجاست و چگونه است; مثل عدد واحد که جزء و مثل ندارد. خداوند بر حسب اقتضای حکمت خود، معرفت خویش را در سرشت نفوس قرار داده است تا شناخت او بدون تعلم و اکتساب محقق شود. بنابر این، وجود خدا روشن است و نیازی به اثبات ندارد. به عقیده اخوان، مثل خدا به جهان، مثل معمار به خانه نیست بلکه مثل نور چراغ یا خورشید است (فشاهی، 1354، ص 384).
نفس
اخوان الصفا، در دو بخش از نفس بحث کردند; یکی نفس کلی یا نفس عالم، و دیگری نفس انسانی. نفس کلی، منشا همه افعال وتغییرات عالم هستی است. نفس انسانی، فیض خود را از نفس کلی می گیرد.هدف نفس انسان سیر به سوی نفس کلی و نزدیکی به آن است. راه این نزدیکی، تصفیه و تزکیه نفس از راه دین و فلسفه و همچنین اجتناب از معاصی و دوری از تفاخر، سعی در تهذیب نفس و کوشش در برادری، برابری و یک رنگی با دیگران است. لذا، اخوان در رعایت این امر، تلاش و کوشش بسیار می کردند.
به نظر اخوان الصفا، نفس کلی روح عالم است. قیامت کبری هنگامی پدید می آید، که نفس کلی از عالم هیولا مفارقت کند و به علت نخستین خود بازگردد. ولی این وضع پس از گذشت زمانهای بسیار زیادی صورت می گیرد.وقتی نفس کلی عالم جسمانی را ترک کرد، جهان نابود می شود; فلک از گردش، ستارگان از حرکت و ارکان از اختلاط باز می ایستند، همه موجودات راه نیستی می گیرند، و جسم از اشکال ونقوش بی بهره می شود (صفا، بی تا، ص 317). بنابر این، در نظر اخوان الصفا قیامت واقعی هنگامی است، که نفوس جزئی و نفس کلی به سوی خدا باز می گردند. این نظر با گفته های ادیان آسمانی از جمله با معتقدات اسلامی، سازگار است.
در نظر اخوان الصفا، نفس کلی پانزده قسمت دارد; هفت قسمت مربوط به ماورای بشری، هفت قسمت مادون بشری و یک قسمت بشری است. قوای ملائک و انبیا جزء مراحل ماورای بشری، و قوای حیوانی ونباتی جزء مراحل مادون بشری نفس کلی است.
از نظر اخوان الصفا، هر اندازه که انسان بتواند علم رابه فلسفه و دین در آمیزد، به همان اندازه نفس او ارتقا می یابد. و هنگامی که انسان به حد نهایت ارتقابرسد، در صف فرشتگان قرار می گیرد(حلبی،بی تا، ص 139).
به نظر اخوان الصفا همان طور که جهان یک انسان بزرگ است، انسان هم یک جهان کوچک است. نفس انسان تراوشی از نفس کلی یا نفس جهان است. نفوس افراد انسانی، جوهری را تشکیل می دهند که آن را می شود نفس مطلق یا نفس انسانی نامید(اخوان الصفا، بی تا، ص 161).
به عقیده اخوان الصفا، هنگامی که نفس ناطقه به سوی نفس کلی حرکت می کند واین حرکت را هدف خود قرار می دهد، توانایی و نشاط لازم را برای این حرکت می یابد. و چنانچه از این مسئله غافل باشد، به سنگینی وکثیفی گرفتار می شود و توانایی خلاصی از آن را نخواهد داشت، و در عالم کون و فساد در حال آلودگی به انواع گناه و اعمال قبیح باقی خواهد ماند. اینکه آداب دینی برای انسان واجب شده، برای این است تا در نهایت او را به سوی خداوند- عزوجل- رهنمون شود. شرع و دین برای این است تا همه عالم اعم از: آسمان و زمین، جن وانس، وعقل ونفس را در طریق عبادت حق متعال، شناخت وی و رسیدن به او، هدایت کند (اخوان الصفا، بی تا، صص 161-162).
فلسفه دین
به اعتقاد اخوان الصفا، دین عامل هوشیار کننده و بیداری دهنده مردم به هنگام سرگرم شدن ایشان به کار دنیاست. آنان دین را شامل سه بخش می دانستند:
1. بخشی که شایسته خواص است.
2. بخشی که ویژه عوام است.
3. بخشی که مخصوص متوسطان و افراد میان خواص و عوام است.
بخش نخست، شامل علم و عمل است. بخش دوم، عمل به ظاهر شریعت را شامل می شود.
بخش سوم، تصدیق قول پیامبر وعمل به احکام است در حدی که از عذاب دوزخ رهایی یابند(اخوان الصفا،1347 ق، ج 3، صص 452-453).
به عقیده اخوان، همان طور که انسان شامل جسم و روح است، احکام دین نیز بر دو نوع است; یکی ظاهر (اعمالی که اندامهای بدن انجام می دهند)، و دیگری باطن (معتقداتی که در باطن انسان نهان است). ایشان می گفتند: پیامبران در اعتقادات دینی خود با یکدیگر اختلافی نداشتند. لذا، معتقد بودند که اختلاف شرایع اشکالی ندارد، زیرا دین یکی است.از این رو، اختلافی که در طول تاریخ در ادیان دیده می شود، در واقع به علت اختلاف بیماریهای روحی مردم در زمانهای مختلف است. ولی غایت امر، مداوای بیماریهای روحی ونفسانی مردم است (اخوان الصفا،1347ق، ج 3، صص 486-487).
به عقیده اخوان الصفا، تعبیرات حسی که در قرآن آمده، به این علت بوده است که قوم بیانگرد عرب جمال و زیبایی را درک نمی کرد و فکرشان در این باره رشد نکرده بود. لذا، روحانیت سرای دیگر را نمی فهمیدند. از این رو، تعبیرات با فهم این قوم، قرابت و نزدیکی داشت. ولی برای کسانی که فرهنگ بالاتری دارند، شایسته است این تعبیرات را چنان تاویل کنند که صفت حسی آن زایل شود و مفهوم روحانی داشته باشد. به نظر اخوان الصفا، از آنجا که دینهای مسیحیت و زردشتی در میان اقوام پیشرفته پدید آمده است، لذا تعبیرات کتابهای آسمانی این ادیان با قرآن تفاوت دارد.
محققان در مطالعه آثار اخوان الصفا در یافته اند که ایشان به یک دین عقلی بالاتر از ادیان مختلف معتقد بودند، و می خواستند که آن را به کمک عقل استنباط نمایند. لذا، ایشان میان خدا و عقل فعال- که آن را نخستین آفریده خدا می دانستند-، به «ناموس » الهی معتقد شدند که شامل همه خوبیهاست. آنان، آن راوضع ثابت و قانون تغییر ناپذیری از سوی خدای رحیم می دانستند که برای کسی شر نمی خواهد(کربن، 1361، ص 184).
اندیشه های اخوان الصفا در باره دین و فلسفه دینی، در پانزده رساله با عنوان: «رسائل ناموسیة الهیة شرعیة » آمده است.
پیامبران و صاحبان شرایع
به عقیده اخوان الصفا، انسان اکمل حیوانات است. میان انسانها کسی که عقل کامل داشته باشد، ارجح است. و در میان عاقلان، علما از دیگران ارجحند. و از میان این گروه، پیامبران و صاحبان شرایع شان و مقام برتری دارند. درخصوص ویژگیهای پیامبران وصاحبان شرایع، در رساله های اخوان الصفا آمده است که پیامبر باید تام الاعضاء، سریع الانتقال و التصور، با حافظه، باهوش، نیکو بیان، دوستدار دانش، صداقت پیشه و خوش رفتار، افراط نکننده در خوردن وآشامیدن، بلند همت، زاهد به دنیا، عدالتخواه، و بیباک و صاحب عزم قوی باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 129-130).
فلسفه اخلاق
اخوان الصفا اخلاق را وسیله ای برای بهره مندی نفس انسانی از ابدیت و وصول به سعادت اخروی می دانستند. به نظر ایشان، اگر کار خیر آگاهانه و از روی اختیار باشد، عامل آن شخصی خردمند و کامل است.ارتباط خیر وشر، دستورهای الهی است. غایت خیر، رسیدن انسان به کمال مطلق است. کسی که مراحل تزکیه نفس را پشت سر می گذارد و فضایل اخلاقی را کسب می کند، انسان واقعی است و شایستگی خلیفة اللهی را دارد (اخوان الصفا،1347ق، ج 1،ص 306).
اخوان الصفا به تن نیز عنایت داشتند. آنان معتقد بودند که باید به تن نیز توجه کنیم تا آنچه برای نفس لازم است، برایش فراهم شود.به عقیده ایشان، انسان کامل کسی است که: نسبش فارسی، دینش عربی، ادبش عراقی، مخبر یا باطنش عبری، منهج یا سلوکش ترسائی، زهدش شامی، علمش یونانی، بینشش هندی، سیرتش صوفیانه، اخلاقش ملکی، رایش ربانی و معرفتش الهی باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج 1،صص 118-119).
به عقیده اخوان، عمل نیک وقتی با ارزش است، که برآمده از تفکر عقلی باشد. ایشان همانند متصوفه، محبت را بالاترین فضایل می دانستند، و بالاترین مرتبه محبت را فنای در خدا یامحبوب اول می شمردند. درنظر ایشان، محبت بیشتر به صورت صبر در خفا ظاهر می شود، و باعث اطمینان نفس و آزادی قلب می گردد و آدمی را به درخواست میسور در این دنیا بر می انگیزد(اخوان الصفا،1347ق، ج 1، صص 149-155).
در رفتار اخلاقی،آنان نیز همچون ارسطو، به نظریه وسط معتقد بودند. مثلا، اخوان الصفا شجاعت را حد وسط بین جبن و تهور، عدل را حد وسط ظلم وستم کشی، و اقتصاد را حد وسط بخل و اسراف می دانستند (اخوان الصفا، بی تا، ج 2، صص 316-317).
به عقیده ایشان، کار خیرونیک را از آن جهت که نیک است، بایدانجام داد.از این رو، برای آن نباید پاداشی درنظر داشت، زیرا در این صورت عاری از خیر و نیکی خواهد شد. ایشان اخلاق را به ذاتی (مرکوزی) و اکتسابی تقسیم می کردند.
اخوان الصفا اخلاق ذاتی را تحت تاثیر عواملی، همچون تاثیر عامل ستارگان بر جنین قبل از تولد می دانستند. لذا، عقیده داشتند کسانی که در برجهای مختلف متولد می شوند، از نظر اخلاقی باهم متفاوتندهمچنین، آنان اخلاق ذاتی را تحت تاثیر نحوه ترکیب عناصر اربعه در بدن تصور می کردند. به طور مثال، ایشان معتقد بودند که یا بسان (کسانی که عنصر خاک دربدنشان غلبه دارد) در انجام کارها ثابت قدمند، محروران ( کسانی که عنصر آتش در بدنشان غلبه دارد) بیباک، کم ثبات، سریع الغضب، بی کینه وتیز هوشند، مبرودان (کسانی که عنصر باد در بدنشان غالب است) کودنند و طبع غلیظ دارند،مرطوبان (کسانی که عنصر آب در آنان قوی تر است) سماحت نفس دارند ودر عین حال فراموشکار و بیباکند.
سومین عاملی را که دراخلاق ذاتی مؤثر شمردند، تاثیر محیط طبیعی وشرایط زیستی انسان بود. از این رو، تفاوت اخلاقی افراد مشرق زمین و ساکنان مغرب زمین را به دلیل محیط طبیعی آنان می دانستند.
اخلاق اکتسابی افراد تحت تاثیر عواملی از جمله: تربیت، همنشینی و مذهبی است که با تعلمیات آن رشد می کند(اخوان الصفا، بی تا، ج 1، ص 399).
در رساله های نهم از قسم ریاضی، توصیه های اخلاقی اخوان الصفا خلاصه شده و از این قرار است:
1. عمل خیر را به خاطر آنکه خیر است انجام بده، نه از ترس عذاب ونه به خاطر طمع در پاداش نیک. حتی برای نام و ننگ نیز اقدام به کاری مکن، زیرا در این صورت منافق خواهی بود; و منافق لایق جای گرفتن در کنار پاکان نیست.
2. در دنیا زاهد باش، درخوردن و آشامیدن امساک کن، و از کبر، غرور و اعتماد به رای برحذر باش.
3. آنچه برای خود می خواهی، برای دیگران نیز بخواه. بر هیچ کس حسد مبر. بر همه انسانها ببخشای، و بلکه بر همه حیوانات ذی روح نیز مهربان باش.
4. نسبت به دوستانت اخلاص داشته باش.
5. اگر می توانی همسری نکنی، چنین کن. ولی اگر ازدواج کردی، به همسرت مهربانی فراوان کن زیرا زن متلون المزاج است و زود فاسد می شود.
6. تنگدستی خودت را بر اطرافیانت آشکار مکن، زیرا موجب خواری تو می شود.
مراتب مردم و اخلاق آنان
اخوان الصفا در رساله نهم از رسائل ریاضیه تعلیمیه، تحت عنوان: «فصل فی مراتب الناس فی الاخلاق حسب الاعمال »، مردم را در هشت مرتبه قرار داده وبرای هر مرتبه ای صفاتی مقرر کرده اند، که به قرار ذیل می آیند (اخوان الصفا،1347ق، ج 1،صص 321-323):
در مرتبه اول، قاریان، حافظان و معلمان کتابهای الهی قرار دارند، که ویژگیهای ایشان: فصاحت الفاظ، قدرت زبان، خوبی سخن، سرعت عمل در حفظ، تواضع و فروتنی در تعلیم است.
در مرتبه دوم، راویان اخبار و احادیث وحافظان سیره پیامبر(ص) جای دارند، که ویژگیهای این گروه عبارتند از: قدرت شنوایی، درک تمام کلام، ضبط الفاظ، نگاشتن دقیق مطالب، پرهیز از کم و زیاد کردن مطالب، صداقت، دوری از دروغگویی و تلاش در نشر روایات.
در مرتبه سوم، فقها وعلما قرار دارند، که خصوصیات این دسته عبارتند از: آگاهی از حلال و حرام، آشنایی با قیاس وروش استنباط احکام، دوری از شبهات، دقت وافر، دوری از حسد، اجتناب از خودخواهی، بی میلی به دنیا، عفاف جنسی، اقدام به واجبات الهی و یکی بودن قول وفعل.
در مرتبه چهارم، مفسران قرآن جای دارند، که شناخت شان نزول آیات، علت استعمال الفاظ خاص و اطلاع از معانی الفاظ و کلمات کتاب الهی ونظایر آن، ویژگی این دسته از مردم است .
در مرتبه پنجم، مجاهدان و مرزداران قرار دارند، که ویژگیهای اینان عبارتند از: برخورداری از غیرت و تعصب دینی، پرهیز از حرام، نفرت از دشمنان و کم شمردن هیبت ایشان، شجاعت، مکروحیله به هنگام جنگ، صبرواستقامت، و تقیه برای حفظ جان ونیل به پیروزی.
در مرتبه ششم، خلفا و رئیسان جماعت جای دارند، که قناعت پیشگی، کف نفس از ورود به شهوات و لذات، قلت حرص و ولع، ترک دنیا، دوری از جاه طلبی، کثرت ذکر مرگ ویادآوری فناپذیری دنیا وناپایداری ملک و مقام، ومطالعه احوال گذشتگان وتفکر و تعقل درباره آنها،از صفات ایشان است.
در مرتبه هفتم، زاهدان، راهبان و وعاظ قرار دارند، که علم وعمل به واجبات الهی، قیام برای اقامه حق،آشنایی به امور دنیا وتدبیر وسیاست آن،آشنایی بااحکام الهی ونظایر آن،خصوصیت ایشان است.
در مرتبه هشتم، طالبان و دوستداران کسب علوم الهی و قوانین خدایی جای دارند، که ویژگیهای ایشان عبارتند از: تلاش خستگی ناپذیر درکسب علوم الهی و دانشهای مورد نیاز جامعه، آگاهی از سنن پیامبران گذشته و نوامیس الهی و تلاش در آموزش آن به مشتاقان وعلاقه مندان.
همان طور که ملاحظه می شود، اینها صفات و ملکات آرمانی است که هر یک از این اقشار باید واجد آن باشند; وگر نه روشن است که بسیاری از این قشرها، از بسیاری از این ملکات عاری اند وحتی اضداد آنها را دارند.
نظریه شناخت
اخوان الصفا رشد عقلانی انسان را در دو بخش: علوم و صناعات دانسته اند. در نظر ایشان، علم صورت معلوم در نفس عالم است، ولی صناعات صورتی است که در فکر صانع پیدا می شود(حلبی، بی تا، ص 137).
در نظر ایشان، معرفت وشناخت از سه طریق به دست می آید:
1. راه حواس خمسه: این راه، قدم اول است. همه آدمیان دراین راه با هم مشترکند، و همه علوم انسانی از آن پدید می آید.
2. طریق عقل فطری و تفکر محض: عقل باید به وسیله حواس ما یاری شود، وگرنه قادر به کسب دانش نخواهد بود.به همین دلیل، مفاهیمی که باحواس ما رابطه ندارند، با عقل قابل درک نیستند. به طور مثال، از آنجا که خداوند با حواس ما قابل درک نیست، عقل ما نیز به ماهیت آن پی نمی برد.
3. راه عقل از طریق ارادت، مرید و مرادی یا استفاضه و افاضه:این راه با مشی باطنی اخوان الصفا انطباق دارد. یعنی کسب علم باید از معلمی باشد که خود او علم را از پیشوایی گرفته، و او نیز از پیشوا یا مراد دیگری به دست آورده است.این سلسله باید به ائمه و ازایشان نیز به پیامبر (ص)- که او آن رااز خداوند، منبع نهایی علم کسب کرده است- برسد.
به عقیده اخوان الصفا، احساس، مرتبت اول علم وآگاهی است. خداوند امور محسوس را امثله ودلالاتی بر امور عقلی قرار داده است. نفوس جزئی به همان اندازه که به نفس کلی نزدیک شده اند، قدرت فیض پذیری دارند.لذا هر چه نفوس به آن نفس کلی نزدیکتر باشند، از سایر همجنسان خود شریفترند. نفوس پیامبران این گونه اند، زیرا فیض نفس کلی بر آنها افاضه شده است. به همین علت، کتابهای انبیا پر از اسرار و معانی خفیه است. کاهنان، مرتاضان و حکیمان نیز به نوبه خود چنین افاضاتی را دریافت کرده اند.
اخوان الصفا برعکس افلاطون، علم را فطری نمی دانستند. ایشان برای ادعای خود، به آیه مبارکه «هوالذی اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع و الابصار والافئدة لعلکم تشکرون » (نحل،78) استناد می کردند. در حالی که افلاطون عقیده داشت که نفس قبل از حلول در بدن، همه چیز را می دانست. از این رو، معرفتهای او در دنیا، در واقع یادآوری همان معانی است. هرگاه انسان چیزی رامی بیند، چیزی را که در عالم بالا دیده بود به یاد می آورد. نظر ابوعلی سینا در قصیده معروف عینیه، نظیر نظر افلاطون است. وی در این باره می گوید:
هبطت الیک من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن کل مقلة عارف وهی التی سفرت ولم تتبرقع
به عقیده اخوان الصفا، معرفت واقعی پروردگار جز باتزکیه نفس، زهدو پارسایی در انجام دادن کارهای نیک به دست نمی آید. برای وصول به این شایستگی، باید آیینه نفس را از زنگار هوی وهوس پاک کرد. ایشان نیز مانند عرفا معتقدند که موهبت وحی و الهام، فقط نصیب گروه اندکی از افراد بشر می شود(مهرین، 1361، ص 363).
ایشان می گفتند که انسان نمی تواند علم ومعارف را یکباره تحصیل کند. دانش آموز باید از دانشهای ساده همچون: زبان و ادبیات شروع کند، پس از آن علوم دینی و کلام را فرا گیرد، و پس از رسیدن به مرحله اتقان به تحصیل فلسفه بپردازد.
اخوان الصفا، کواکب را اجسام عاقل می دانستند، و آنها را در جهان خاکی و زندگی انسان مؤثر می شمردند. ایشان مشتری، زهره و خورشید را دارای تاثیر سعد، و زحل، مریخ وماه را دارای تاثیر نحس می دانستند، و معتقد بودند که عطارد هم تاثیر سعد و هم تاثیر نحس دارد. به نظر ایشان، طول عمر یا کوتاهی حیات انسان، تابع همین تاثیرات است(اخوان الصفا،1347ق ،ج 1، ص 211و ج 4،صص 170-172). ولی در همین اعصار، دانشمندان دیگری بودند که اعتقادی به سعد و نحس ستارگان نداشتند. امام فخررازی (251-313ق) در تفسیر آیه: «ان الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر» (زمر، 53) چنین اظهار نظر می کند (فخررازی، بی تا،ج 26، ص 289): خداوند بر هرکه بخواهد روزی را تنگ می کند، و بر هر که بخواهد آن را می گشاید. سبب تنگی یافراخی روزی، دانایی یا نادانی انسانها نیست، زیرا بسیار اتفاق می افتد که افراد عاقل و دانا در تنگدستی و فقر زندگی می کنند، و نادانان، بیماران و ناتوانان در رفاه وثروت به سر می برند.سپس وی، در این باره این گونه نظر می دهد: سبب این امر طبایع ستارگان و افلاک هم نیست، زیرا در همان ساعتی که پادشاه مقتدری زاده می شود، بسیاری از مردم، گروه زیادی از جانوران و بیشماری از گیاهان می رویند.با دقت در سرنوشت ایشان معلوم می گردد که اینان از نظر سعادت و شقاوت با یکدیگر فرق دارند.بنابراین، مؤثر در عالم جز خدای بزرگ موجود دیگری نیست. سپس،امام فخررازی شعری را از شاعری این گونه نقل می کند:
فلا السعد یقضی به المشتری و لا النحس یقضی علینا الزحل و لکنه حکم رب السما و قاضی القضاة تعالی و جل
یعنی، نه سعد حکم مشتری، و نه نحس حکم زحل است.بلکه، همه اینها فرمان پروردگار آسمان وحکم ضروری خداوند- عزوجل- است.
نمونه های دیگر از این معتقدات و اظهار نظرهای متفاوت وجود دارند، که به دلیل اجتناب از تطویل از ذکر آنها خودداری می شود.
اخوان الصفا علوم را به سه دسته اصلی تقسیم می کردند:
اول، علوم اولیه را شامل می شود، که برخی از آنها عبارتند از: خواندن ونوشتن، لغت و نحو، حساب و معاملات، شعرو عروض، فالگیری سحرو عزائم، کیمیاو حیل (مکانیک)، حرف وصنایع، و تجارت و کشاورزی.
دوم، مربوط به علوم دینی است، که رشته هایی از قبیل: علم تنزیل وحی، تفسیر، روایات و اخبار، فقه و سنن واحکام، زهد و تصوف، و تاویل خواب در برمی گیرد.
سوم، دانشهای فلسفی است، که برخی از آنها عبارتند از: ریاضیات (حساب، هندسه، نجوم وموسیقی)، منطق، علوم طبیعی( علم مبادی اجسام، علم افلاک و ستارگان، علم کون وفساد، علم حوادث جوی، علم معادن ونبات و حیوان و ...) و علوم الهی.
ایشان در تالیفات خود از همین تقسیم بندی متاثر بودند.
تاثیر کتابهای پهلوی -که به عربی ترجمه شده بود- در نوشته های اخوان الصفا، کاملا آشکار است به طور مثال، آنان در داستان آفرینش، تحت تاثیر همین آثار بودند. نوشته های ایشان با ذکر شواهد، امثال و حکایات، بیانی ساده و قابل فهم دارد.
دیدگاههای سیاسی اخوان الصفا
دیدگاههای سیاسی اخوان الصفا به دو صورت در مکتوبات جا مانده از ایشان منعکس است; یکی به طور پراکنده در خلال نوشته های مختلف، و دیگر در رساله پنجاهم از رساله های ایشان که اساسا با عنوان:« سیاست » است. ولی باید توجه داشت که منظور اخوان الصفا از کلمه سیاست با اصطلاح رایج امروزی سیاست، یکسان نیست. سیاست در نظر اخوان الصفا- همانند معمول قدما-، به معنای: تدبیر امور شخص، خانواده و اجتماع است. سیاست همه این محدوده ها را در بر می گیرد، و نیز شامل تدبیر امور اخروی و روحانی هم می شود.
ایشان در مقدمه رساله «سیاسات » گفته اند که سیاست دو نوع است; یکی جسمانی و دنیایی، و دیگری روحانی و اخروی. از رعایت آنها، منافع دنیا و آخرت به دست می آید. ایشان سیاست را از سیاست جسم و روح شروع می کنند، سپس به سیاست خانواده و خدمتگزاران می رسند، پس از آن به سیاست قبیله و شهر می پردازند، ودر آخر به سیاست ناموس و قانون الهی می رسند.آنان معتقدند که اگر کسی در اجرای این سیاستها توفیق یابد، به بزرگترین سعادتها دست می یابد، امکان صعود به افلاک را پیدا می کند و آنجا جزای خیر می بیند. در این مرحله، انسان مرگ را بالاترین سعادتها می شمارد. (اخوان الصفا،1347ق،ج 3،ص 148). ایشان هدف از فرمانروایی را نیز حفظ نوامیس الهی می دانستد;زیرا اگر ناموس الهی ترک شود، دین و دنیای مردم تباه می گردد. بنابراین می توان گفت که اخوان الصفا، به پیوند سیاست و دیانت اعتقاد داشتند.
اخوان در باره سیاست جسم می گویند: در بعضی مواقع، بیماریهای جسمی انسان ناشی از سوء تغذیه است. ولی همه بیماریها چنین نیستند، بلکه در بعضی مواقع ناشی از امورنجومی و سماوی و همچنین ناشی از ویژگی انسان به عنوان یک موجود فانی است. همواره انسان در حال دگرگونی و اضمحلال است. از این رو، صحیح نیست مردم بیماریهای خود را به مسائل مربوط به خوردن و آشامیدن مرتبط کنند، و از عوامل سماوی و ویژگی انسان به عنوان موجودی فناپذیر غافل بمانند. به عقیده اخوان بهترین سیاست جسمانی، اهتمام به امر دین و رعایت نوامیس الهی است. آنان درباره عوارض آسمانی و فلکی می گویند که این عوارض، از سوی نفس کلی هدایت می شوند. برای معالجه بیماریهای ناشی از آن، فقط صبر، تحمل، کاهش نگرانی، به یاد خدا بودن و به امر الهی متوسل شدن، لازم است (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، 258).
اخوان در باره سیاست نفسانی معتقدند که این سیاست، مستلزم احراز اخلاق نیک، امانتداری، رعایت حقوق دیگران، حسن همجواری، یکدلی با دوستان، محبت بی ریا، حرص اندک و معقول نسبت به دنیا و خیرخواهی نسبت به دیگران است. به عقیده ایشان، نفس انسان ذاتا خیرخواه است. اگر انسان خیرخواهی نداشته باشد، در واقع منافق است; زیرا بر خلاف نفس و طینت خود عمل کرده است (اخوان الصفا،1347ق،ج 4،ص 258).به عقیده اخوان، باید کار خیر را از آن جهت که خیر است، انجام داد. از این رو، اگر کار خیر برای به دست آوردن پاداش انجام شود. برای چنین کاری خیر وخوبی نخواهد ماند. باید صفات الهی را به دست آورد، و با مخلوق او به مهربانی ودوستی رفتار کرد; همان طور که خدا عمل می کند. بابه دست آوردن این صفات، انسان ملکی از ملائک الهی می شود و در بهشت جاودانه می ماند.
اخوان درباره سیاست خانواده می گویند که این سیاست باید ثابت، تغییرناپذیر و با قاطعیت باشد; و حتی در شرایط بحران از آن عدول نشود. این سیاست باید در برخورد با زنان قاطعیت بیشتری داشته باشد، زیرا زنان متلون المزاج و سریع التاثرند. حقوق کارگران باید بموقع پرداخت شود. و در غیر این صورت، اگر شخصی به این قشر نیازمند باشد، از هیبت و صلابتش کاسته می شود.
سیاست با یاران و دوستان، باید بر اساس مهر، محبت، انس ویکرنگی باشد. در ضمن، باید کرم و نرمی، با ترساندن از گناه و دادن آگاهی همراه باشد. خانواده و دوستان شخص باید با او همدین و هم اعتقاد باشند،زیرا سیاست خلاف آن موجب بی معنا شدن خانواده می شود(اخوان الصفا،1347ق، ج 4،صص 260-261)
نظام اجتماعی
به نظر اخوان الصفا، انسان موجودی اجتماعی است، و نیازهای خود را جز در اجتماع نمی تواند بر طرف کند. انسان به دلیل گناه آدم (ع)، از بهشت رانده شد.لذا، آدمی به این دنیا- که عالم کون وفساد و همنشین با شیاطین و سپاهیان ابلیس می باشد - گرفتار شده است. رهایی از مشکلات این دنیا، جز با یاری و معاونت برادران ناصح، دوستان صادق و فاضلان خداشناس میسر نیست. اخوان الصفا در این باره، داستان کبوتر طوقی را-که در کتاب کلیله ودمنه آمده است- توجه می دهند. به نظر آنان، همان طور که کبوتران به راهنمایی کبوتر طوقی توانستند از دام صیاد رهایی یابند، آنان نیز به کمک یکدیگر قادرند که مسائل و مشکلات خود را حل کنند (اخوان الصفا،1347ق،ج 1،صص 99-100). اخوان الصفا از اجتماعی بودن انسان، به ضرورت وجود دولت می رسند. همچنین، دین و دولت را دو نهاد جدایی ناپذیر می دانند.
نظریه دولت
به عقیده اخوان الصفا، دولتها نیز همانند انسانها به وجود می آیند، به سن کمال می رسند و پیر می شوند. حکومت همواره از خاندانی به خاندان دیگر و از ملتی به ملت دیگر، دست به دست می شود. اخوان الصفا ادوار فلکی را در این تغییرات مؤثر می دانند. اخوان دولت را به دولت خیر ودولت شر تقسیم می کنند. دولت خیر، از فاضلترین حکیمان، با عهد ومیثاق محکم، بارای و دین واحد و دور از کینه جویی تشکیل می شود. ولی دولت اهل شر، نقطه مقابل دولت اهل خیر می باشد، روزبروز در نقصان و انحطاط است و تضاد کامل با منافع دین و دنیا دارد.
اخوان الصفا تغییر و تبدیل دولتها را به تغییر شب و روز و دگرگونی فصلهای سال، تشبیه می کنند. به عقیده ایشان هر دولتی وقتی دارد که از آن آغاز می شود، و غایتی دارد که به سوی آن می رود. هنگامی که حیات دولتی به دورترین ایت خود برسد، نقصان و انحطاط به آن راه می یابد وگروهی دیگر نضج وقدرت می گیرند. هر قدر این گروه قدرت می گیرد، گروه اول ضعیفتر می شود تا آنکه دولت اولی مضمحل و دولت جدید جایگزین آن شود; همان طور که قرآن فرموده است: «وتلک الایام نداولها بین الناس » (آل عمران،140) به نظر اخوان الصفا، دولت حق جز رضای خدا چیزی نمی خواهد.از این رو، آنان توصیه می کنند که اگر چنین دولتی به وجود آمد، به فرموده قرآن: «فان حزب الله هم الغالبون » (مائده،56)به یاری آن برخیزند (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، صص 234-235).
هر چند اخوان الصفا بحث از دولت و سیاست را به طور پراکنده در رساله های خود آورده اند،اما در در رساله: «الحیوان و الانسان » در خلال داستانهای رمزی، نقطه نظرهای سیاسی و حکومتی خود را نشان داده اند.
خلافت وامامت
در رساله چهل و دوم اخوان الصفا، بحثی با عنوان: «فصل فی بیان اختلاف العلماء فی الامامة » آمده است. به عقیده اخوان الصفا، شقاق و اختلافی که بر سر جانشینی پیامبر (ص) و رهبری جامعه اسلام پیش آمد، نه تنها بر طرف نمی شود، بلکه روز بروز این اختلاف دامنه دارتر خواهد شد. برای امت، امامی لازم است تا جانشین پیامبر(ص) باشد. وظیفه او این است که شریعت را حفظ نماید، سنت را احیا کند، امر به معروف ونهی از منکر نماید، حدود و ثغور مملکت را نگاه دارد، مالیات وجزیه بگیرد، بیضه اسلام را حفظ کند، عدل را به پا دارد ظلم وجور را نفی کند. همچنین، جامعه فقیهانی لازم دارد تا پس از امامان با فتواها و نظرهای شرعی خود، مرجع امور دینی باشند.
اخوان الصفا می گویند که گروهی عقیده دارند که امام و خلیفه باید افضل باشد، وبعضی چنین اعتقادی ندارند. بدین ترتیب، اینان دیدگاه شیعه و اهل سنت را بیان می کنند. اگر چه اخوان الصفا در اینجا موضعی خاص نمی گیرند، ولی در جاهای دیگر عقاید شیعی خود را بیان می دارند. ایشان در بحث از ولایت، چنین اظهار عقیده می کنند (اخوان الصفا، 1347ق، ج 4،ص 103):
«... این ولایت، مخصوص اهل بیت پیامبر(ص) است. ایشان در این ولایت نیازمند عالمان و آگاهانی غیر از خودشان نیستند، و مردم نمی توانند براسرار ایشان آگاهی یابند.»
اخوان در جای دیگر درباره امامت می گویند (اخوان الصفا،1347ق، ج 4، ص 105):
«ای برادر! آگاه باش که خانه ای که سرخلافت وعلم نبوت در آن است، خانه است که به سبب آیات و معجزاتی که از صاحبان این خانه ظاهر می شد، دشمنان خانه مزبور را به سحر بزرگ نسبت دادند. معاندان گفتند که ایشان ساحرند و یارانی از جن به ایشان کمک می کنند...»
و در جای دیگر می گویند: (اخوان الصفا،1347ق، ج 4،ص 486)«... از رسول خدا پرسیدند که آیا هر کس «لااله الاالله »بگوید وارد بهشت می شود؟ فرمود: آری، هرکس این جمله را از روی اخلاص بگوید، وارد بهشت می شود. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ فرمود: شناخت حدود آن وادای حقوقش. گفتند: ای رسول خدا! حدود وحقوق آن را چگونه می توان شناخت؟ فرمود: آری من شهر علمم، و علی در آن است. و هر کس آنچه را که در شهر است بخواهد، باید از در آن وارد شود. بدین ترتیب، پیامبر(ص) مردم را به کسی راهنمایی کرد تاایشان را ارشاد و هدایت کند...»
اخوان الصفا در جای دیگری از رساله های خود با آوردن داستانی در باره زندگانی حیوانات، بر بساط خلافت وعقیده اهل سنت دراین باره طعن می زنند.آن داستان، چنین است (اخوان الصفا،1347ق،ج 2، صص 363-367):
«پس از مرگ فرمانروای دادگر و مهربان کلاغان، بزرگان قوم تصمیم می گیرند که فرمانروای جدید رااز میان خانواده او انتخاب نکنند. وچنین استدلال می کنند که اگر جانشین پادشاه از میان افراد خانواده او انتخاب شود، چون فرمانروایی و خلافت را حق خود می داند، لذا ممکن است برایشان فخر بفروشد و از حد قدرت خود خارج شود. در صورتی که اگر فردی را از بیرون این خاندان برگزینند، در این صورت کلاغانند که بر گردن او حق دارند، چون چنین امتیاز بزرگی به او داده اند. لذا، می توانند برهوسهای او مهار بزنند. از این رو، شاهین را برتخت پادشاهی خود نشاندند. ولی دیری نپایید که شاهین فربه و تنومند شد و آغاز ستمگری کرد. و کم کم کار به جایی رسید که غذای روزانه کلاغان را نیز از ایشان می گرفت. و در این وقت، کلاغان به اشتباه خود پی بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته بود و آب رفته به جوی باز نمی آمد...»
منظور ایشان از این داستان انتقاد از نظریه سیاسی اهل سنت است که بر اساس آن، خلافت رااز خاندان پیامبر (ص) بیرون بردند، و نابسامانی در جامعه و ظلم وفساد در دستگاه خلافت راایجاد کردند.
هر چند چنین مطالبی نشاندهنده نقطه نظرهای شیعی اخوان الصفاست، ولی ضرورتا به این معنا نیست که ایشان شیعه اثنی عشری بودند.
اخوان الصفا به خلافت ورهبری جامعه از دیدگاهی دیگر توجه کردند. از این دیدگاه، خلافت به خلافت نبوت و خلافت پادشاهی تقسیم شد. به نظر می رسد که در اینجا منظور ایشان از خلافت، خلیفة اللهی انسان در زمین است. ایشان ویژگیهای خلافت نبوت را در رساندن پیام الهی، تبیین حلال وحرام و ارشاد مردم می دانند. همچنین، خلافت پادشاهی را حکومت کردن، حفظ نظم اجتماع و دیگر لوازم ملکداری می بینند. به اعتقاد ایشان، گاهی این دو خلافت در شخص واحدی همچون پیامبر اسلامی (ص) جمع می شود. گاهی نیز خلافت در دو نفر است; یکی پیامبر(ص)، و دیگری سلطان. پیامبر اسلام (ص) در مکه ویژگیهای نبوت و در مدینه هر دو ویژگی را با هم گرد آوردند. به عقیده اخوان، دین و پادشاهی همبسته اند وقوام هیچ یک بدون دیگری میسر نیست.
این بود مختصری از شرح حال، افکار و اندیشه گروهی به نام اخوان الصفا که در تاریخ فکر واندیشه برای خود جایگاه شایسته ای بازکرده اند; گروهی که برای دوری از ریا و تظاهر، تهذیب نفس یا به سائقه آرمان سیاسی وانسان سازی، چهره خود را مخفی کردند ولی آثار به جای ماندنی از خود به یادگار گذاشتند.البته، بسیاری از آثارعلمی این گروه به دلیل حوادثی نابود شد، ولی همین مقدار باقیمانده جایگاه ارزشمند این انسانهای بی ادعا وصادق را در فرایند اندیشه انسانی و اسلامی نشان می دهد. اطلاعات درباره ایشان بویژه آثار بازمانده از این دانایان، گویای این نکته است که این گروه، مسلمانانی راستین واندیشمند بودند که راه رسیدن به سعادت فردی و دگرگونیهای اجتماعی را درتحول فکری می دیدند. به همین دلیل، آنان تلاش بسیاری در به وجود آوردن گروه ممتاز پیشتازی داشتند تا نقش رهبری این تحول را برعهده گیرد. اگر چه ایشان موفق نشدند در حیات خود شاهد این دگرگونی باشند، ولی تلاشهای ایشان نمونه خوبی برای آیندگان بود و صفحه درخشانی را در تاریخ علم، اندیشه وآرمان سیاسی باز کرد.از این رو، می توان پذیرفت که زمزمه های خلوت نشینان جلسه های سری و تعلیمات زیر زمینی اخوان الصفا، تاثیر زیادی در شکل گیری نهضت اسماعیلیه وبنیان قلعه ها و استحکامات استوار نظامی آنان همچون: گازرخان، لمبسر، شاه دژ، طبس و قهستان داشت. و شاید همین تعلیمات، به طور غیر مستقیم در فراهم کردن زمینه رشد مذهب شیعه درایران نقش شایان توجهی راایفا کرده باشد.
کتابنامه
1. آژند، یعقوب، نهضت قرامطه، تهران: مؤسسه میراث ملل، 1368
2. ابن جوزی،عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1368
3. اخوان الصفا،رسائل،قاهره: بی نا،1347ق
4. همو،الرسالة الجامعة،تحقیق: عارف تامر، بیروت: دارمکتبة الحیاة، بی تا
5. اعلمی حائری، محمد،دائرة المعارف شیعه، بیروت: مؤسسه علمی مطبوعات،1993م
6. امین،احمد، ظهر الاسلام، بیروت: دارالکتاب العربی، 1364ق
7. امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت: بی نا، 1968م
8. جمعی از نویسندگان،دانشنامه ایران و اسلام،تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360
9. حلبی، علی اصغر،تاریخ تمدن اسلام،تهران: اساطیر، 1372
10. همو،تاریخ فلاسفه ایران، تهران: انتشارات زوار، 1361
11. حموی، یاقوت، معجم الادباء، بیروت: التراث العربی، بی تا
12. دایه، نجم الدین، مرصادالعباد، تصحیح: شمس العرفا، تهران: کتابخانه سنائی،1363
13. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران: انتشارات امیرکبیر
14. سودی، شرح سودی بر دیوان حافظ، ترجمه: ستارزاده، تهران: زرین; نگار،1366
15. شیخ، سعید، مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی، تهران: خوارزمی،1369
16. صفا، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران: دانشگاه تهران، 1371
17. غنی، قاسم،تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات آن،تهران: زوار،1356
18. فاخوری، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، تهران: کتاب زمان، 1358
19. فخررازی،محمدبن عمر، تفسیر کبیر، تهران: اساطیر 1371
20. فرای،ریچارد ن.، عصرزرین فرهنگ ایران، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: انتشارات سروش، 1358
21. فشاهی، محمدرضا، مقدمه ای بر سیرتفکر در قرون وسطی، تهران: گوتنبرگ، 1354
22. کربن، هانری، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه: اسدا... مبشری، تهران: امیرکبیر، 1361
23. لاهوری، محمد اقبال، سیر فلسفه در ایران، ترجمه: 1.ج. آریان پور، تهران: انتشارات امیرکبیر،1357
24 معین، محمد، حافظ شیرین سخن، تهران: انتشارات معین، 1370
25. مهرین، مهرداد، فلسفه شرق،تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطائی، 1361
26. نصر، سیدحسین، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، تهران: انتشارات خوارزمی،1359
27. وجدی، فرید، دائرة المعارف قرن العشرین، ج 1، مصر: الازهر،1967م
پی نوشتها:
× عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)
1- ابوحیان توحیدی یکی از چهره های درخشان تاریخ علم و فرهنگ اسلام، و یکی از هیاهو بر انگیزترین دانشمندان است. اصل وی را شیرازی، نیشابوری، واسطی یا بغدادی خوانده اند. بعضی او را صحیح الدین، برخی کذوب و گروهی او را زندیق دانسته اند. ابن جوزی در تلبیس ابلیس (جوزی، بی تا،ج 1، ص 184) گفته است که زندیقان اسلام سه نفر بودند: ابن راوندی، ابوحیان توحیدی وابوالعلاء معری. و بدترین ایشان ابوحیان بود، زیرا وی زندقه خود را پنهان می کرد. یا قوت حموی او را وحید روزگار ویگانه دهر دانسته است. او در ری با ابن عمید و صاحب ابن عباد ملاقات کرد، ولی ایشان را نپسندید و کتابی در مذمت ایشان به نام مثالب الوزیرین نوشت. به گفته یاقوت در معجم الادباء و براساس مدارکی که در دست است، ابوحیان تا رجب سال چهارصد هجری زنده بود و بیش از هشتاد سال عمر کرد.او مدت بیست سال در بغداد زندگی کرد، ولی مردم از او دوری می کردند. وی در اواخر عمر، کتابخانه خود را سوزاند. ابوحیان در زمینه های مختلف علوم تالیفات بسیار گرانبهایی داشت. نوشته اند وزن مرکبی که برای نوشته های خود به کار برد، بیش از چهار صد رطل بوده است (حموی،بی تا، ج 5 ، ص 380). ابن ابی الحدید در شرح آخرین خطبه نهج البلاغه، ادعیه و مناجاتهای بسیار زیبایی از ابوحیان نقل می کند که شبیه مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری است.
2- شمس الدین محمدبن محمود شهرزوری، مؤلف کتاب نزهة الارواح وروضة الافراح، از خویشاوندان شهاب الدین سهروردی بود که در قرن ششم و هفتم هجری می زیست. شهرزور در کردستان عراق، نزدیک مرز ایران قرار دارد.