گفتیم برای این که رابطه دین و حق به خوبی معلوم گردد، نخست باید تعریف دقیق و جامعی از دین و حق ارائه دهیم; چرا که اگر مقصود ما از واژه دین و واژه حق گنگ و مبهم باشد، گفتگو درباره این که آیا حق، دینی یا دین، حق است؟ بی نتیجه و بیهوده خواهد بود.
در نوشتار پیش درباره حق و بالتبع درباره باطل که ضدحق یا عدم حق تلقی می شود، سخن گفتیم.
اگر باطل را همچون حق امر وجودی بدانیم، اینها ضد یکدیگرند و طبعا باید بگوییم: مقصود بالاصاله، حق و مقصود بالتبع باطل است و اگر باطل را امر عدمی بدانیم و جز این هم راهی نداریم رابطه اینها رابطه عدم و ملکه است. در این صورت، حق مقصود بالذات وباطل مقصود بالعرض است.
اکنون نوبت به بحث درباره دین رسیده است. در لغتنامه دهخدا با استفاده از دایرة المعارف اسلامی آمده است که واژه دین یا از اصل آرامی یا عربی خالص یا فارسی است. در صورتی که از اصل آرامی گرفته شده باشد، به معنای حساب است و در صورتی که عربی خالص باشد، به معنای عادت واستعمال است و در صورتی که از ریشه فارسی باشد، به معنای ریاضت است.
پس از بحث درباره این که واژه دین آرامی یا عربی یا فارسی است و هر کدام باشد، معنای خاصی دارد، به ذکر معنای اصطلاحی می پردازد و می گوید:
مجموعه عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان به مبدء که جنبه اجتماعی هم دارد; به خصوص که در حوادث تاریخی هم مؤثر بوده است.
طبق معنای اخیر می توان به ملاحظاتی برای دین تقسیماتی آورد. مثلا می گوییم: ادیان گذشته و ادیان موجود یا می گوییم ادیان الهی که توسط پیامبران به مردم ابلاغ شده و ادیان غیر الهی که ساخته ذهن افرادی دیگر است. یعنی افرادی که از سوی خداوند مبعوث نبوده و بر مسند مقدس پیامبری تکیه نداشته اند.
در اصطلاح مسلمانان مجموعه کارهایی است که انجام آنها موجب قرب به خداست و این همان معنایی است که شاعر درباره آن می گوید:
مرا پور از دین ملکی است در دل
که آن هرگز نخواهد گشت ویران
به گیتی روی زی دین کردم ایراک
مرا بی دین جهان چه بود؟زندان
به این معنی، معاد ملت و مذهب هم هست. چنان که قرآن کریم می گوید: «ملة ابراهیم حنیفا» (بقره/135) که به معنای دین حنیف یا دین فطرت است. دیگری می گوید:
همه دیانت و دین جوی و نیک رایی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه
در کتاب کشاف اصطلاحات الفنون می گوید:
دین را هم نسبت به خدا می دهند و هم به پیغمبر. وصفی است الهی که صاحبان خرد را به اختیار خود به سوی رستگاری سوق می دهد.
ملاحظات و استدراکات
1. در این که دین مجموعه ای از عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است، جای تامل است.دین تنها مجموعه ای از عقاید نیست; بلکه هم عقاید است و هم احکام. هم «هست » و «نیست » است و هم «باید» و «نباید». هم «نظر» است و هم «عمل ».
در بخش عقاید دینی هم باید توجه داشت که ملاک مقبول بودن آنها، موروث بودن آنها نیست. بلکه ملاک، معقول بودن آنهاست. البته هر معقولی موروث است. چنان که بسیاری از قوانین علمی و فلسفی را بشر از نیاکان خود به ارث برده و خود نیز سعی کرده که با به کارگیری قوه تعقل، کیفیت و کمیت آنها را بالا ببرد. حتی عقایدی که احیانا به حکم تعبد پذیرفته می شود، زیربنای عقلی دارد. چرا که بشر تا به حکم عقل، آورنده آن را مخبرصادق نداند، هرگز به خود اجازه نمی دهد که سر تسلیم و تعبد فرود آرد. به هر حال، هر نسلی معقولات خود را برای نسل بعدی به ارث می گذارد ونسل بعدی نیز همین میراث را با اضافات و اصلاحات، به نسل بعدی می سپارد.
در باب اعتقادات تعبدی، شیخ الرئیس که یکی از سلاطین واجب الاطاعه (1) کشور پهناور تعقل است، مسائل مربوط به معاد را دو قسم کرده: یکی آنهایی که منقول از شرع است و راهی به اثبات آنها جز تصدیق بهترین پیامبران نیست و دیگری آنهایی که از راه عقل و قیاس برهانی اثبات می شود و نبوت نیز آنها را تصدیق می کند.
قسم اول عبارت است از آنچه در روز قیامت به بدن می رسد; یعنی خیرات و شرور بدنی که آقا و مولای ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آنها را شرح و بسط داده و حال سعادت و شقاوت جسمانی را آشکار کرده است.
و قسم دوم سعادت و شقاوت روحانی است. گو این که اوهام از تصور آنها قاصر است. (2)
درست است که هر مقعولی به معنایی که گفتیم موروث است، اما هر موروثی معقول نیست. وگرنه بشر باید تمام آداب و سنن و عقاید گذشتگان را دربست بپذیرد. حال آن که می بینیم یکی از کارهای مهم پیامبران، مبارزه با مواریث غیر معقول بوده است.
عذر بت پرستان در مقابله با دعوت توحید این بود که ما نمی توانیم از راه و رسم نیاکان خود دست برداریم و قرآن کریم به آنها فرمود:
«او لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لایهتدون » (بقره/165).
آیا اگر چه نیاکانشان چیزی تعقل نمی کردند و به راه راست هدایت نمی شدند؟
2. اما این که دین جنبه اجتماعی دارد و مؤثر در حوادث تاریخی است، درست است. منتهی باید توجه کنیم که نباید در این باره به افراط و تفریط کشانده شویم.
افراط در این راه، این است که جنبه اجتماعی دین را آن چنان پر رنگ کنیم که از جنبه فردی آن غافل شویم. یعنی جنبه های اجتماعی دین را گوهر دین بدانیم و جنبه های فردی را صدف دین.
معلوم است که گوهر در دل صدف پروریده می شود و هنگامی که گوهر پروریده شد، صدف دور انداختنی خواهد بود.
کسانی که طرفدار اصالت اجتماعند، همه چیز را برای اجتماع می خواهند. فرد هم تابع اجتماع است. در نظر اینان دین و بعثت انبیا، تنها به خاطر سعادت اجتماع است، نه به خاطر سعادت فرد.
در برهانی که فلاسفه برای نبوت اقامه کرده اند، تنها به بعد اجتماعی زندگی بشر توجه شده. چرا که می گویند: انسان در وجود وبقای خود ناگزیر از مشارکت است و مشارکت نیاز به معامله و داد و ستد دارد و داد و ستد، نیازمند قانون و عدل است و قانون و عدل، به قانونگذار و معدل، محتاج است. قانونگذار و معدل باید انسان باشد و نباید مردم را به حال خود گذارد، تا در مورد عدل و ظلم با هم اختلاف کنند و هر کسی عدل و ظلم را از دریچه سود و زیان خود تفسیر کند.
نیاز بشر به چنین انسانی از نیازش به مژه های چشم و ابروها و گودی کف پا بیشتر است. خدایی که از این گونه نیازمندیها برای بقای نوع بشر، غفلت نفرموده، از آن نیاز برتر نیز غفلت نکرده و پیامبرانی را با معجزاتی مبعوث فرموده که این نیاز به عدل وقانون را در رابطه با زندگی اجتماعی بشر تامین کنند. (3)
در بیان مذکور به بعثت انبیا از دید جامعه گرایانه و نیاز اجتماعی نگاه شده. پس گوهر دین، برآوردن نیاز اجتماعی و تامین عدالت در روابط مردم و بقای نوع است.
مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر کبیر المیزان، ذیل آیه 213 سوره بقره، بر این اعتقاد است که:
قریحه استخدام به ضمیمه تفاوتهایی که در میان مردم وجود داشته و سبب قوت و ضعف مردم نسبت به یکدیگر می شد، زورمندان را بر آن می داشت که از مردم ضعیف بهره کشی کنند، بدون این که به آنها بهره ای برسانند. ضعیفان نیز می کوشیدند که از ظالم انتقام بگیرند. این گونه تنازعها و درگیریها ایجاد هرج و مرج می کرد و انسانیت را به نیستی می کشاند. پیامبران برای رفع همین تنازع و برای اقامه قسط و عدل آمدند و قوانین آسمانی خود را به مردم عرضه نمودند. (4)
البته ما می دانیم که فلاسفه اسلامی و مخصوصا علامه طباطبایی، گوهر دین را صرف برآوردن نیازهای اجتماعی نمی دانند. از روحیات و اعتقادات و روشهای عملی وعبادت فردی آنها به خوبی می توان فهمید که در نظر آنان بعد فردی دین به همان اندازه اهمیت دارد که بعد اجتماعی آن. منتهی بحث ما در مقتضای دلیل است.
از بحث افراط که بگذریم، می رسیم به بحث تفریط. اگر کسی دین را محصور در امور فردی و محدود به اعتقادات و دستوراتی بداند که صرفا برای فرد مفید است و دین را با جامعه کاری نیست، گرفتار تفریط شده است.
به هر حال، آنچه درباره معنای اصطلاحی دین گفته شده، معلوم نیست که در رابطه با گوهر دین است یا صدف دین یا هر دو.
امروزه دین شناسان سعی دارند که گوهر و صدف دین را از یکدیگر جدا کنند. آیا عقاید و اعمال، هر دو گوهرند یا یکی از آنها گوهر و دیگری صدف است؟
بهتر است به جای این که پاسخ سؤال را از این و آن بپرسیم، از خود دین بپرسیم، و به جای ملاحظات برون دینی به سراغ ملاحظات درون دینی برویم.
آنچه از ملاحظه برخی از آیات و روایات به دست می آید، این است که عمل هم مانند اعتقاد، گوهر دین است; چرا که اگر عمل فاسد شود، عقیده هم فاسد می شود. قرآن می فرماید:
«ثم کان عاقبة الذین اساؤوا السوی ء ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون » (روم/9).
سرانجام کسانی که بدی کردند، این بود که آیات خدا را مورد تکذیب قرار دادند و آنها را استهزاء کردند.
ابوعمرو زبیری از محضر امام صادق علیه السلام سؤال می کند که آیا ایمان، قول وعمل است یا قول بدون عمل؟
حضرت در پاسخ وی فرمود:
«الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل بفرض من الله بین فی کتابه واضح نوره...». (5)
ایمان، همه اش عمل است. قول هم بعضی از عمل است که خدا واجب کرده و در کتابش بیان نموده و نورش واضح است.
آنگاه طی توضیحات مفصلی بیان کرده که عمل دل، اقرار و معرفت و اعتقاد و عمل زبان، تعبیر از آنچه در دل است و عمل گوش شنیدن آیات خدا و ترک محرمات و عمل چشم، اعراض از گناه و عمل دست، ترک حرام و صدقه و انفاق و جهاد و عمل پا، نرفتن به سوی معاصی و عمل پیشانی، سجده و عمل جوارح، طهارت و نماز است.
در این صورت، چه کسی می تواند عمل را که خود ایمان و خود دین است، از گوهر دین خارج کند و آن را به قشر و صدف، منتقل گرداند؟
وقتی اسائه، انسان را به تکذیب آیات الهی می کشاند و او را به استهزاء آیات نورانی وحی وادار می کند، طبعا احسان، انسان را به تصدیق آیات الهی و فرود آوردن سر تسلیم در برابر پیام وحی وا می دارد و این، دلیل است بر اهمیت والای عمل.
وقتی کار دل و چشم و گوش و زبان و دست و پا و جوارح در عرض هم قرار می گیرد و همه آنها در ساختار گوهر دین، از ارکان و عناصر لازم شمرده می شود، یکی را در متن و دیگری را در حاشیه قرار دادن، یا این که یکی را مغز و دیگری را پوست شناختن، یا این که یکی را گوهر و نگاه داشتنی و دیگری را صدف و دور انداختنی تلقی کردن، به دور از انصاف و درایت و عقل است.
3. این که دین را به ادیان گذشته و ادیان موجود تقسیم کنیم یا برخی از اقسام آن را الهی و برخی دیگر را غیر الهی بشماریم، جدا گمراه کننده است. البته اگر دین را به معنای راه و رسم و کیش و آیین بگیریم، این گونه تقسیمات، قابل قبول است. در خود قرآن مجید نیز که سند زنده و همیشه جاوید دین است، نیز ملاحظه می کنیم که دین در چنین معنایی به کار رفته. چرا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مامور می شود که به کافران بگوید: نه من پرستشگر معبود شمایم و نه شما پرستشگر معبود منید. «لکم دینکم و لی دین » (سوره کافرون): شما را دینی است و مرا دینی.
دین آنها دین بت پرستی بود و دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم دین یکتاپرستی. اینجا دین به معنای راه و رسم و کیش و آیین به کار رفته. به این معنی، هم راه و رسم آنها که بت می پرستیدند، دین است و هم راه و رسم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم که دینش لب لباب توحید و مخ یکتاپرستی و قطع همه تعلقات، جز تعلق به خداست.
قرآن مجید یک بار دیگر هم به این معنای جامع توجه کرده و فرموده است:
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه »(آل عمران/85).
هر کس دینی غیر از اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی شود.
مطابق این آیه، معلوم می شود که به هر مکتب و راه و رسمی که دین گفته شود، به جز مکتب و راه و رسم اسلام، گرایش به آن، از نظر خداوند غیر مقبول است.
به این معنی است که می شود دین را به ادیان گذشته و حال و ادیان الهی و غیر الهی تقسیم کرد.
در آیه دیگر فرموده است:
«و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهیم حنیفا»(نساء/125).
دین چه کسی نیکوتر است از دین کسی که خود را در حالی که نیکوکار است، تسلیم خدا کند و راستگرایانه پیرو کیش ابراهیم باشد؟
از این آیه هم استفاده تعدد و کثرت ادیان می شود. منتهی برخی از ادیان، نیکو و برخی نیکوترند. نیکوترین ادیان، همان است که در تسلیم در برابر خدا و نیکوکاری و پیروی کیش ابراهیم خلیل علیه السلام خلاصه می شود.
می توان گفت: آیه مزبور ناظر به کثرت ادیان نیست، بلکه ناظر به وحدت است، (6) منتهی وحدت تشکیکی. در حقیقت، آیه می خواهد بگوید: دین حق و دین مقبول و دین الهی، حقیقت واحده ای است که دارای مراتب است. بالاترین مراتب، همان است که آیه شریفه مشخص کرده. سایر مراتب، متوسط و نازل و نازلترند.
در حدیثی آمده که: مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: من روزه داران را دوست دارم و روزه نمی گیرم، نمازگزاران را دوست دارم و نماز نمی گزارم، صدقه دهندگان را دوست دارم و صدقه نمی دهم; پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وی فرمود:
«انت مع من احببت و لک ما کسبت ». (7)
تو با کسانی هستی که آنها را دوست می داری و برای توست آنچه را کسب کرده ای.
مرحوم مجلسی معتقد است که مقصود سؤال کننده این نیست که اصلا اهل نماز و روزه و صدقه نیست. بلکه مقصودش این است که این کارها را زیاد انجام نمی دهد. (8)
مقصود هر کدام که باشد از نظر معنای مورد نظر ما فرق نمی کند. هم آن که این کارها را بسیار انجام می دهد، اهل دین است و هم آن که کم انجام می دهد. به آن کسی که به دوستی نمازگزاران و روزه داران و صدقه دهندگان، دل خوش کرده، نمی توان گفت: بی دین. ولی آن کجا و این کجا؟
تنها در یک آیه است که خداوند متعال، فرموده است:
«ان الدین عندالله الاسلام »(آل عمران/20).
همانا دین در نزد خدا اسلام است.
معلوم است که الف و لام در کلمه «الدین » الف و لام استغراق است. منتهی استغراق افراد نیست، بلکه استغراق اوصاف است.
این جمله، نظیر جمله «انت الرجل » است که در آن، چنین ادعا شده که تمام اوصاف مردانگی در مخاطب جمع است و بنابر این، استغراق اوصاف است، نه استغراق افراد.
بنابر این، در آیه فوق چنین ادعا شده که دینی که تمام اوصاف کمالیه یک دین واقعی را دارا باشد، همانا اسلام است و لاغیر و به همین جهت است که مفید حصر است.
اما این که دین در نزد خدا منحصر در اسلام باشد، دلیل این نیست که ذو مراتب و کمال پذیر نباشد. درآیه مربوط به غدیر(مائده/3)، سخن از اکمال دین و اتمام نعمت به میان آمده است.
پی نوشت ها:
1. منظور اطاعت مطلقه نیست; چرا که اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسانهای معصوم واجب است.
2. الشفا، الالهیات، المقالة 9، الفصل 7(صفحه 423 چاپ قاهره).
3. الشفاء، الالهیات، المقالة 10، الفصل 2 (صفحه 441 و 442 چاپ قاهره).
4. تفسیر المیزان:2/121 به بعد.
5. بحار الانوار:69/23.
6. این، همان بحث پلورالیسم است.
7. بحار الانوار:68/63، حدیث 114.
8. همان، صفحه 64.