گذری بر مباحث کلام

ادامه موضوع «گذری بر مباحث کلامی » را با موضوع «ارتباط دانش کلام و فلسفه دین با دیگر دانش ها پی گرفتیم و در قسمت پیشین این سلسله مقال، به اجمال ارتباط «کلام » با فقه، اصول فقه و مباحث معرفتی (اعم از اخلاق، شناخت، منطق و فلسفه زبان دین) را از نظر گذراندیم و به مناسبت درباره تاریخ دین، جامعه شناسی دین و روان شناسی دین ونیز تاثیر علوم انسانی بر فلسفه ...

ارتباط دانش کلام با فلسفه(2)

ادامه موضوع «گذری بر مباحث کلامی » را با موضوع «ارتباط دانش کلام و فلسفه دین با دیگر دانش ها پی گرفتیم و در قسمت پیشین این سلسله مقال، به اجمال ارتباط «کلام » با فقه، اصول فقه و مباحث معرفتی (اعم از اخلاق، شناخت، منطق و فلسفه زبان دین) را از نظر گذراندیم و به مناسبت درباره تاریخ دین، جامعه شناسی دین و روان شناسی دین ونیز تاثیر علوم انسانی بر فلسفه دین اشاراتی داشتیم.

در این مقال، آرای بعضی از اندیشمندان در باب ارتباط علم کلام و فلسفه، بازگو می شود و در مجموع نشان داده خواهد شد که با وجود مشترکاتی در موضوع، غایت و مسایل، فلسفه و کلام، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند و مخالفت برخی از متکلمان با فلسفه، ناشی از عدم درک صحیح مبانی حکمی و قواعد فلسفی و... بوده است.

برای تبیین بهتر موضوع مورد بحث، آن را با عناوین زیر، ذکر می کنیم:

اعتقادات مذهبی وتفکرات فلسفی;

آمیختگی برخی از مسایل در کلام و فلسفه;

تاثیر گذاری کلام بر فلسفه;

تاثیرپذیری کلام از فلسفه;

ارتباط کلام شیعی وفلسفه;

مسایل فلسفی، مبادی استدلال های کلامی.

اعتقادات مذهبی و تفکرات فلسفی

آدمی در طول تاریخ با به همراه داشتن باورهای دینی از افکار فلسفی برخوردار بوده است. و در حقیقت انواع اندیشه های بشری آنچه مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن است، در آغاز توام با اعتقادات مذهبی بوده است. مورخان فلسفه، از دانشمندانی یاد می کنند که از دیر زمان برای شناخت هستی و آغاز و انجام جهان تلاش می کرده اند وبرای تفسیر پیدایش و تحول موجودات، نظریات مختلف و احیانا متناقضی ابراز می داشته اند. و در عین حال، پنهان نمی دارند که اندیشه های ایشان کم و بیش متاثر از عقاید مذهبی (و به ویژه افکار مذهبی شرقی) بوده است.

با تشویق های فراوانی که در متون دینی اسلامی نسبت به فراگیری علم و حکمت آمده است، مسلمانان به فراگیری انواع علوم - از جمله فلسفه - و ترجمه مواریث علمی یونان، روم و ایران پرداخته اند و بدین ترتیب، افکار مختلف فلسفی و انواع دانش ها و فنون با انگیزه ای گوناگون و به وسیله دوست و دشمن، وارد محیط اسلامی گردید و مسلمانان به کاوش و پژوهش واقتباس و نقد آنها پرداختند و چهره های درخشانی در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامی رخ نمودند و هر کدام با تلاش های پی گیر خود شاخه ای از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامی را بارور ساختند.

از جمله،علمای کلام و عقاید اسلامی با موضع گیری های مختلف، مسایل فلسفه الاهی را مورد نقد و بررسی قرار دادند و هر چند بعضی در مقام انتقاد، راه افراط را پیش گرفتند ولی به هر حال همان انتقادات و خرده گیریها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بیشتر متفکران و فلاسفه اسلامی و بارورتر شدن اندیشه فلسفی و تفکرات عقلانی گردید.

در عصر اسلامی، مسایل «متافیزیک » یا «مابعد الطبیعه » با مسایل خداشناسی درهم ادغام شد و به نام «الهیات بالمعنی الاعم » نامگذاری گردید. و گاهی هم به مناسبت مسایل دیگری مانند مسایل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتی پاره ای از مسایل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد، چنان که در الهیات شفاء، ملاحظه می شود.

به عبارت دیگر: بشر برای پاسخگویی صحیح به پرسشهایی همانند: آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راست به سوی مقصد کدام؟ چاره ای ندارد که به شاخه هایی از مباحث فلسفه بپردازد و با روش تعقلی آنها را مورد بررسی و کنکاش قرار دهد،، لذاست که گفته اند:

«یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهان بینی صحیح است و تا پایه های جهان بینی، استوار نگردد و مسایل بنیادی آن به صورت درست حل نشود و وسوسه های مخالف، دفع نگردد نمی توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و کارساز و راهگشایی امید بست، و تا «هست »ها را نشناسیم نمی توانیم «باید»ها را بشناسیم.

مسایل بنیادی جهان بینی همان پرسش های سه گانه ای است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهای قطعی و قانع کننده ای برای آنها می جوید. و بی جهت نیست که دانشمندان اسلامی آنها را «اصول دین » نامیده اند: خداشناسی در پاسخ «آغاز کدام است؟» معاد شناسی در پاسخ «انجام کدام است؟» و وحی و نبوت شناسی در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟». (1)

از این رو، اندیشه های عقلی و فلسفی، همواره برای پاسخ صحیح و قطعی پرسشهای دینی بشر، لازم بوده و برخی از معتقدات دینی در سایه مسایل فلسفی قابل دفاع بوده است.

از همین فرصت استفاده کرده، در مورد این پرسش که: چگونه می توان به ارزش فلسفه، مطمئن بود در حالی که دانشمندان زیادی با آن مخالفت کرده اند و حتی در روایات اسلامی، در مذمت آن، احادیثی نقل شده است؟ به پاسخ اجمالی آن اشاره می کنیم:

مخالفت با فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزه های متفاوتی انجام گرفته است. ولی مخالفت دانشمندان آگاه و بی غرض مسلمان در واقع به معنای مخالفت با مجموعه اندیشه های فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها - دست کم به نظر ایشان - با مبانی اسلامی، موافق نبوده است. و اگر روایت معتبری هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنی بود. اما در مسایلی که تنها راه حل آنها روش تعقلی است نه تنها مخالفتی در استفاده از آن نشده بلکه ضرورت این کار مورد تاکید آیات قرآن کریم و روایات شریف می باشد چنان که نمونه های فراوانی از این تلاش در باب توحید و معاد در کتاب و سنت با ارایه استدلال ها صورت پذیرفته است. (2)

از این روست که فیلسوفانی همانند صدرالمتالهین،، همه حقایق از جمله مبدا و معاد، مساله روح، حساب و کتاب، میزان، بهشت و دوزخ را برای انسان حکیم، امور حقیقی و غیر قابل انکار تلقی می کند.

وی در برابر سازی میان حکمت و شریعت، شریعت را منزه تر از آن می یابد که با فلسفه الاهی سازگار نباشد و فلسفه را کوچک تر از آن می بیند که سر ناسازگاری با شریعت داشته باشد و بر فلسفه ای که با کتاب و سنت، برابری و هماهنگی نداشته باشد، نفرین می فرستد. (3) و با همین دیدگاه،، آنانی که نتوانند عقاید دینی را با اصول مسلم فلسفی ارایه کنند، در حقیقت رهزنان راه آخرت و هم ردیف سوفسطاییان اند. (4)

آمیخگی برخی از مسایل در کلام و فلسفه

بخشی از مسایل فلسفه و کلام به گونه ای درهم تنیده اند که متکلمان و فلاسفه را به توصیف و تبیین آنها واداشته و زمینه ای را به وجود آورده که هم کلام از فلسفه بهره می گیرد و هم فیلسوف از طرح مباحث کلامی بی نصیب نمی گردد.

توضیح این که: اصول عقاید دین اسلام مبتنی بر فطرت و عقل سلیم است و از همین روست که بحث و تحقیق درباره آنها را نمی توان در مقابل فلسفه و حکمت قرار داد. چه این که «کلام » قسمتی خاص از حکمت در دایره الهیات و عقاید دینی است که متکی به واقعیات می باشد و یا علم کلام نیز مانند حکمت، معرفت به حقایق موجوداتی است که بحث از عقاید اصلی را در اولویت قرار داده اند و می توان گفت : علم کلام واقعی منطق خاص انبیا علیهم السلام است که نه تنها مخالف علم و فلسفه به معنای جهان شناسی و حکمت به معنای استکمال نفس انسانی نیست، بلکه خود پشتیبان و تصفیه کننده آنها از تخیلات و اوهام می باشد.

و بر اساس این که موضوع و هدف کلام و حکمت و فلسفه نزدیک به هم اند، متکلمان که قطعا گروهی از حکما محسوب می شوند نیز در اغلب مسایل هستی اظهار نظر نموده وارد بحث تحقیقی شده اند.

درست است که ما نمی گوییم: خواجه نصیر طوسی رحمه الله تنها از گروه متکلمان است، ولی کتاب «تجرید الاعتقاد» او مشتمل بر مسایل حکمی کلامی و فلسفی است، اصول مباحث هستی شناسی را مانند امور عامه، مباحث مربوط به ماهیت، علت و معلول، جواهر و اعراض، اجسام، احکام جواهر مجرد و اعراض از طرق علمی و عقلی محض بررسی می نماید و بدیهی است که این گونه مباحث در مکتبهای فلسفی و حکمی مورد تحقیق و بررسی قرار بگیرند. (5)

بنابراین، فلاسفه وحکمای اسلام در نظامات فلسفی خود، مسایل عقیدتی را به طور جدی مطرح می کنند. ابن سینا، الاهیات بسیار والایی را در عرفان نظری و عملی در نمط 8 و9و10 الاشارات والتنبیهات و اصول کلی مربوط به مبدا و معاد و نبوت و شرایع را در «الشفا» با صراحت و به عنوان دیدگاه اصلی فلسفه وحکمت مورد تحقیق قرار می دهد. (6)

تاثیر گذاری کلام بر فلسفه

بعضی از علوم یا مسایل علمی به خاطر داشتن منتقدان سخت کوش، علاوه بر ادامه حیات به تکامل وپیشرفت قابل ملاحظه ای دست یافتند. داستان کلام و فلسفه هم این چنین است. مخالفت های عده ای از متکلمان و ستیزه جویی آنان با فلاسفه و برخی از مسایل فلسفی، مایه شکوفایی فلسفه گردید. استاد شهید مطهری در این باره آورده است:

«متکلمان در فلسفه اسلامی خیلی اثر کردند اما نه به این نحو که توانستند قسمتی از مدعاهای خود را به فلاسفه بقبولانند، بلکه به این نحو که فلاسفه را همیشه به مبارزه می طلبیدند وبه گفته های آنها ناخن می زدند و تشکیک و انتقاد می کردند و احیانا بن بست هایی برای فلاسفه ایجاد می کردند. این ناخن زدن ها و تشکیکها وانتقادها، فلاسفه را وادار به عکس العمل وابتکار وجستجوی راه حل برای اشکالات متکلمان می کرد. عکس العمل نشان دادن فلسفه اسلامی نسبت به کلام، مسایل جدیدی را به میان آورد که در فلسفه های قدیم یونانی و اسکندرانی سابقه نداشت.

در «مسایل وجود» که اساس و مبنای فلسفه صدراست، هم عرفا سهیم اند و هم متکلمان. سهم عرفا البته بیشتر است; بلکه آنها را باید مبتکر این مسایل شمرد ولی متکلمان نیز از نظر تشکیک در «وحدت مفهومی وجود» که از ارسطو رسیده است و از نظر تشکیک در «وجود ذهنی » سهم مهمی دارند. ایرادات و تشکیکات آنها سهم مهمی در منتهی شدن فلسفه اسلامی به «اصالت وجود» دارد.

متکلمان از همان اول به مساله حدوث عالم و این که معلولیت مساوی با حدوث زمانی است، عنایت داشتند. فلاسفه خیلی کوشش کردند که ثابت کنند این چنین نیست. این خود مساله نفیسی را در باب علت و معلول به وجود آورد و آن این که ببینیم مناط احتیاج به علت چیست؟ آیا حدوث است یا امکان؟

فلاسفه مبرهن کردند که مناط احتیاج به علت امکان است نه حدوث. این مساله از مسایل بسیار پر ارزش فلسفه اسلامی است و مولود ستیزه گری کلام با فلسفه است...

متکلمان برای اثبات معاد مساله «اعاده معدوم » را پیش کشیدند. این بحث از آن نظر که متکلمان طرح کردند، حایز اهمیت نبود، اما از نظر شناختن مراتب وجود و این که مرتبه هر وجود مقوم ذات اوست نتیجه بسیار ارزنده ای به وجود آورد. هر چند ابتکار این نظر از عرفاست، اما ناخن زدن های متکلمان، فلسفه را به آستان این نظر عالی عرفانی مؤید به براهین عقلی کشانید». (7)

در ادامه سخن باید این نکته را هم اضافه کرد که:

«تاثیری که معارف اسلامی در فلسفه اسلامی کرده است غیر از تاثیری است که فن کلام کرده است. تاثیری که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زیادی صحیح است بگوییم «صدرا» با ایجاد یک چهار راه، راه های عقل و وحی و مکاشفه را به هم متصل کرد، و اما تاثیر کلام این است که با فلسفه جنگ و ستیز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکس العمل هایی کرد; آن عکس العمل ها ثمرات بسیار پر ارزش فلسفه اسلامی است...

[به عنوان مثال:] تشکیکات فخر الدین رازی که از روح کلامی و خاصیت جنگ و ستیز کلام و فلسفه سرچشمه می گیرد، فوق العاده به فلسفه اسلامی خدمت کرده است...

غزالی نیز به نوبه خود از همین راه به فلسفه اسلامی خدمت کرد. غزالی و فخر رازی از آن نظر که رسما در مقابل فلسفه و فلاسفه قد علم کردند و اظهار داشتند از این اسم های پر طنطنه سقراط و افلاطون و ارسطاطالیس نباید ترسید، به حریت فکری در جهان اسلامی خیلی خدمت کردند، با این تفاوت که ارزش غزالی از همین حد تجاوز نمی کند; اما فخر رازی توانست فلاسفه را در بن بست هایی قرار دهد و تشکیکهای خود را در فلسفه منعکس کند و فلاسفه را به چاره جویی وادارد». (8)

چنان که طرح بعضی از مسایل در زمینه های دینی، راه را برای تحلیلهای فلسفی آماده می کند. مثلا مسایلی که از قبیل حقیقت وحی و اعجاز، از طرف ادیان، و یا مسایل دیگری از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفا مطرح شده، و زمینه را برای تحقیقات فلسفی جدیدی فراهم کرده است. (9)

تاثیر پذیری کلام از فلسفه

شهید مطهری جهت توضیح این سخن که گفته می شود که فلسفه صدرا چهار راهی است که فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و طریقه عرفا و طریقه متشرعه را به هم متصل می کند، آورده است:

«تصور بعضی این است که فلسفه اسلامی تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه «صدرا» این دو با یکدیگر یکی شده اند. بنابراین از نظر این دسته راه چهارمی که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد، روش متکلمان بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامی یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کار در فلسفه هضم شد.

... این که گفته می شود فلسفه اسلامی تدریجا به سمت کلام گراییده، به هیچ وجه درست نیست، زیرا حتی یک مساله از مسایل مورد اختلاف فلسفه و کلام را نمی توان پیدا کرد که فلسفه تسلیم کلام شده باشد، بلکه کار به عکس است، کلام تدریجا تسلیم فلسفه شد.

مقایسه کتب کلامی قرن سوم وچهارم مانند کتاب مقالات الاسلامیین اشعری با کتب کلامی قرن های هفتم و هشتم و نهم و دهم ویازدهم مانند کتابهای تجرید و مواقف و مقاصد و شوارق این مطلب را روشن می کند». (10)

بر اساس همین بینش، و با توجه به تغییراتی که در کتابهای کلامی به وجود آمده، نوع نگرش متکلمان وتاثیر پذیری مباحث آنان از فلسفه، آشکار است. شهید مطهری با اشاره به همین نکته، بار دیگر بر این که کلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد تاکید دارد:

«متکلمان غالبا پایه استدلالشان بر این است که فلان چیز زشت است و فلان چیز نیک است. متکلمان به اصطلاح بر اساس «حسن و قبح عقلی » استدلال می کند.

حکما مدعی هستند که حسن و قبح ها، همه مربوط است به دایره زندگی انسان، درباره خدا و جهان و هستی، با این معیارها نمی توان قضاوت کرد. از این رو، حکما کلام را «حکمت جدلی » (11) می نامند.

حکما معتقدند که اصول اساسی دین با مقدمات برهانی و متکی بر بدیهیات اولیه بهتر قابل استدلال است تا با مقدمات مشهوری و جدلی; و چون در دوره اسلامی، خصوصا در میان شیعه، تدریجا فلسفه بدون آن که از وظیفه بحث آزاد خود خارج گردد و خود را قبلا «متعهد» سازد، به بهترین وجهی اصول اسلامی را تایید کرد، لهذا حکمت جدلی تدریجا به دست امثال خواجه نصیرالدین طوسی رنگ حکمت برهانی و حکمت اشراقی گرفت و کلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد. (12)

ارتباط کلام شیعی و فلسفه

اصطکاکی که میان فلاسفه و متکلمان در طول دوران گذشته، به ویژه پیش از آمیختگی کتب کلامی با مسایل فلسفی(یعنی کتاب هایی که متقدم بر قرن هفتم به ویژه در قرن سوم و چهارم نوشته شده اند) مشاهده می شد، در نگاه اول نشان می دهد که چنین اصطکاکی ویژگی اولیه مسایل کلامی است و یا به طور مطلق علم کلام، مباحث فلسفه را برنمی تابد. ولی با کند و کاو بیشتر به خوبی می توان به دست آورد که کلام شیعی را باید با کلام عام فرق و مذاهب اسلامی جدا کرده، وحتی تمایز آشکار میان کلام اشاعره و معتزله را در نظر داشت، لذا با این دید و نیز اهتمام ویژه به عقل و جایگاه حسن و قبح عقلی در کلام شیعی می توان به جد ادعا کرد و به قول استاد آیة الله جوادی آملی چنین گفت:

نه تنها تمایزی بین کلام شیعی و علوم عقلی یافت نمی شود بلکه در واقع کلام شیعه همان فلسفه است که پس از اثبات نبوت با استعانت از مقدمات یقینی ای که از طریق کلام معصوم به دست می آورد با وسعت بیشتری درباره صفات و افعال باری تعالی به قضا می پردازد.

متکلم برجسته، ملا عبدالرزاق لاهیجی در کتاب «شوارق الالهام » - که در شرح «تجرید الاعتقاد» مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی تحریر شده و سالیانی دراز در حوزه های علمی جهان اسلام به عنوان کتاب درسی کلام تدریس می شده است - به انکار تمایز میان کلام شیعه و فلسفه پرداخته و مخالفت با فلسفه را به اشاعره نسبت می دهد. او پس از آن که مقداری از کلمات شارح مقاصد را در شرح المقاصد و در شرحی که بر کتاب «العقائد النسفیة » دارد ذکر می کند، می گوید:

«آنچه در شرح المقاصد و شرح العقائد آمده است، صریح در این است که مخالفت معتزله با آن دسته از اهل سنت که اشاعره نامیده می شوند، در چگونگی برخورد آنها با ظواهر سنت بوده است.

با آن که شارح در کلام خود تصریح به این مطلب دارد که در اصول اعتقادی تنها به یقین می توان اعتماد نمود و برای ظن و گمان اعتباری نیست و با این که می دانیم ظواهر کتاب وسنت افاده گمان می نمایند; بنابراین مخالفت با ظواهر در هنگام رویارویی با یک مطلب یقینی هرگز بدعت شمرده نمی شود بلکه صواب و صحیح است و حال آن که شارح مذکور، معتزله را به دلیل تمسک به یقین، اهل بدعت و هوی نامیده است و این در واقع خطا و غفلتی است که از او سرزده است، زیرا در و اقع جمود اشاعره بر ظواهر به آن دلیل که مخالفت با امری معلوم و آشکار در بسیاری از اصول اعتقادی است، بدعت و هوی است.

در این مطلب برای کسی تردید و شک نیست که بسیاری از ظواهر از جهت مخالفت با آنچه صریح عقل است تاویل می شوند، بنابراین منع اشاعره از تاویل ظواهر، مخالفت با چیزی است که ثابت در دین است بلکه کار اشاعره از بدعت نیز زشت تر است; زیرا بدعت قولی است که آن و یا نقیض آن در دین نیامده است و حال آن که کار آنها قول بر خلاف چیزی است که در دین ثابت شده است.

و از آنچه در شرح المقاصد و شرح العقاید آمده است این نیز دانسته می شود که خلط کلام با فلسفه از جانب معتزله از آن جهت بوده است که آنها در مطالب خود به فلسفه تمسک می ورزیده اند و از جانب اشاعره از آن جهت بوده که آنها در ابطال قواعد فلسفی از فلسفه کمک می گرفته اند، و این گفتار صریح در این است که عداوت با فلسفه در میان مسلمانان از اشاعره شروع شده است نه از معتزله چه رسد به این که این عداوت به امامیه نسبت داده شود.

چگونه می توان عداوت با فلسفه را به امامیه نسبت داد و حال آن که اکثر اصول ثابت در نزد امامیه که از پیشوایان معصوم آنها - که درود خدا بر آنها باد - وارد شده است، مطابق با حقایقی است که توسط بزرگان فلسفه و پیشینیان آنها ثابت شده است و مبنی بر قواعد فلسفی است و این مطلب بر محققان پوشیده نیست.

این نکته نیز شایان ذکر است که موافقت امامیه با معتزله در بسیاری از اصول کلامی از آن جهت است که معتزله در کلام خود از فلسفه استمداد می گرفته اند و از این جهت نیست که اصول امامیه ماخوذ از علوم معتزله می باشد.

امامیه اصول اعتقادی را از ائمه خود فرا می گرفته اند و ائمه - که درورد خدا بر آنها باد - اصحاب خود را از کلامی که ماخوذ از آنها نبوده است منع می کرده اند. پس کلام شیعه را نمی توان به آنچه از معتزله وارد شده است نسبت داد.

آنچه بیان شد برای کسی که ممارست با اصول اعتقادی امامیه - که خوشنودی خداوند بر آنها باد - داشته باشد، ظ اهر و آشکار است ». (13)

به نظر می رسد که علم کلام در میان متکلمان فرق و مذاهب اسلامی نتوانسته به تنهایی رسالت و وظیفه خود را عمل کند بلکه موفقیت آن متکلمی بهتر بود که در کنار علم کلام دریچه ای از فلسفه را به روی خود گشوده است. وبالاتر ازآن، این که در حقیقت فلسفه اولی با تعقیب مباحث مواردی که با کلام هدف مشترک دارد - مانند: وجود خداوند و صفات او - طلایه دار استدلال و ردشبهات بوده است. و به راستی «فلاسفه شیعه، بدون آن که فلسفه را به شکل کلام در آورند و از صورت حکمت برهانی به صورت حکمت جدلی خارج سازند، با الهام از وحی قرآن و افاضات پیشوایان دینی، عقاید و اصول اسلامی را تحکیم کردند... حدیث شیعه و فلسفه شیعه هر دو، وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام داده اند». (14)

مسایل فلسفی، مبادی استدلال های کلامی

پیش از پرداختن به توضیح عنوان مذکور، چند نکته را یادآوری می کنیم:

الف) پیش از ورود در مباحث هر علمی لازم است موضوع آن علم شناخته، و وجود آن (اگر بدیهی نباشد) اثبات گردد. و همچنین لازم است اصولی که اثبات مسایل آن علم، متوقف بر آنها است شناخته شوند. و این همه را مبادی تصوری و تصدیقی علم می نامند.

ب) مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسایل علم از آنها استفاده می شود.

ج) قسم دوم از مبادی تصدیقی یعنی اصولی که مبنای اثبات مسایل، قرار می گیرند نیز به دو دسته تقسیم می شوند: یکی اصول نظری ( غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و به نام «اصول موضوعه » نامیده می شود.

دسته دوم از اصولی که مبنای اثبات مسایل قرار می گیرند، قضایای بدیهی و بی نیاز از اثبات و تبیین است مانند: قضیه محال بودن تناقض.

ه) کلی ترین «اصول موضوعه » در فلسفه اولی اثبات می گردد یعنی پاره ای از مسایل فلسفه، اصول موضوعه سایر علوم را اثبات می کنند. پس بالطبع، مبادی علم کلام (لااقل برخی از آنها) را باید در فلسفه جستجو کرد. (15)

اینک با توجه به توضیح مذکور، باید توجه داشت که علم کلام برای استدلال دسته ای از مباحث، به ویژه آنچه که مربوط به اثبات وجود خدا، صفات باری ونیز مساله معاد و... نیاز به مسایل و قواعد فلسفی دارد، لذا آگاهی متکلمان از مباحث فلسفی و به کارگیری آنها در زمینه های مذکور ضرورت خواهد داشت.

مثلا فهم صحیح برهانی که محقق طوسی برای اثبات وجود خدا به صورت زیر اقامه کرده: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل ». (16) (×) مبتنی بر آگاهی از وجوب و امکان ذاتی و نیز براهین امتناع دور و تسلسل است که از مباحث فلسفه اولی می باشند.

از این رو، هرگاه متکلم نسبت به مباحثی مانند: اصالت وجود، تشکیک در وجود، وجود رابط و مستقل، ویژگی های هستی ممکن و واجب، وحدت و اقسام آن، علت و معلول، امتناع دور و تسلسل، ویژگی های هستی مادی و مجرد، اقسام سبق و لحوق و... آگاهی کافی نداشته باشد، از عهده تحقیق پیرامون مسایل خداشناسی و توحید برنخواهد آمد.

همچنین محقق طوسی از اصل «وجوب الوجود بالذات » به عنوان یک قاعده مستحکم و فراگیر کلامی بهره گرفته و بسیاری از صفات جمال و جلال الاهی را بر مبنای آن اثبات نموده است. (17) و نیز تبیین مساله «علم پیشین خداوند به موجودات » که در روایات تصریح شده (18) ، جز بر پایه اصول و قواعد فلسفی ممکن نیست، اصولی مانند: تشکیک در حقیقت وجود، اتحاد عاقل و معقول، بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشی ء منها»و....

افزون بر آن، تبیین عمیق و دقیق صغرای برهان حدوث که از براهین مشهور متکلمان بر اثبات وجود آفریدگار است در گرو اصل حرکت جوهری است که از اندیشه های ابتکاری صدرالمتالهین به شمار می رود.

چنان که اثبات توحید ذاتی (بساطت و احدیت ذات خداوند) و نیز توحید صفاتی (عینیت صفات با ذات و با یکدیگر) ، مبتنی بر اصالت وجود و وحدت حقیقی حقه است. (19)

و دهها مساله کلامی دیگر که فهم صحیح آنها بدون آگاهی از اصول و قواعد فلسفی ممکن نیست. و بر این اساس باید گفت: فلسفه (امور عامه) نیز - همانند منطق - از مبادی لازم علم کلام به شمار می رود، و درست به همین دلیل است که می بینیم متکلمان، قبل از ورود به بحثهای کلامی (مباحث مبدا و معاد) و پس از طرح مباحث منطقی، متعرض بحثهای فلسفی شده و پیرامون مسایلی چون: وجوب و امکان، علت و معلول، حدوث و قدم، جوهر و عرض و... بحث نموده اند. اگر چه مشهور است که محقق طوسی اولین کسی است که مباحث فلسفی را در کلام وارد نمود، ولی باید گفت: این کار قرنها قبل از وی توسط اساتید علم کلام انجام گرفت. از آن جمله می توان کتاب «الیاقوت » تالیف ابراهیم بن نوبخت را نام برد. وی قبل از آن که به اثبات صانع و توحید و صفات الاهی بپردازد، پیرامون مسایلی چون: خواص قدیم وحادث، ممکن و واجب، جوهر و عرض، امتناع تسلسل و... بحث نموده است. (20)

پی نوشت ها:

1. ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج 1، صص 24، 29، 30، 89 و134.

2.همان، صص 136- 137.

3. چنان که می فرماید: «...ان الشرع و العقل متطابقان فی هذه المسالة [ای تجرد النفس] کما فی سائر الحکمیات، وحاشی الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة، و تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة ».اسفار:8/303.

صدرالمتالهین، در جای دیگر به صراحت گفته است که وصول به بخشی از مسایل توحیدی، جز از طریق شناخت قواعد حکمی و پذیرش برخی از موضوعات میسر نیست:«... ولا یمکن الوصول الی معرفة الله وتوحیده وتنزیهه عن الکثرة والنقصان الاباتقان هذه المسالة الشریفة [ای دوام جود المبدء الاول و ازلیة قدرته...] علی وجه یطابق البراهین الحکمیة ویوافق القوانین النبویة...».اسفار:7/282 - 283.

4. اسفار: 5/159.

5.مثلا اشاعره در مساله جزء لا یتجزا(جوهر فرد) و به اصطلاح امروزی «اتم » کوچک ترین اجزای تشکیل دهنده جهان اجسام، وارد بحث و تحقیق می شوند و از مسیر علمی (دوران خود)و طرق عقلی محض حرکت می کنند.

و یا انتشار ترجمه قسمت مربوط به ذرات کتاب «المسائل فی الاختلاف بین البصریین والبغدادیین »(ابو رشید سعید بن محمد نیشابوری) در سال 1902 در شهر لیون ویا کتا ب «مذهب الذرة عند المسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند»(دکتر س. پنیس » و کتابهای کلامی معروف معتزله و... از همین دست، نشان می دهد که قواعد و مسایل و مبانی ای که در پیرامون این مبحث مطرح و مورد بررسی عمیق قرار گرفته، فلسفی وحکمی محض بوده و گاه نیز به منابع دینی توجه داشته است و بالعکس.

6.فصلنامه رهنمون، شماره اول، تابستان 1371، ص 60-61، مقاله: مقدمه فرق مابین فلسفه وحکمت و کلام، علامه محمد تقی جعفری با تلخیص و تصرف اندک.

7. مجموعه آثار: 13/233 - 234; علت این که اکثر متکلمان با مساله «اعاده معدوم » مخالفت کردند این است که آنان «معاد را از باب «اعاده معدوم » دانسته اند و تصور می کردند : محال بودن اعاده معدوم، به منزله انکار معاد است. و از آنجا که موضوع حشر و قیامت از ضروریات دین و مذهب است لذا معتقد شده اند که جواز اعاده معدوم و بلکه وقوع و تحقق آن از ضروریات دین و مذهب است. آنان در این باره، مرتکب دو اشتباه بزرگ شده اند: یک اشتباه شرعی و دینی که موضوع حشر و قیامت را اعاده معدوم دانسته اند و یک اشتباه عقلی و فلسفی که اعاده معدوم را جایز دانسته اند. ر.ک: مجموعه آثار:5/315- 316.

8.مجموعه آثار:13/235- 236.

9. آموزش فلسفه:1/124.

10. مجموعه آثار:13/234.

11. به نظر می رسد «کلام » را به طور مطلق جدلی خواندن صحیح نباشد چه این که کلام شیعه همواره با برهان همراه بوده است. حضرت استاد آیة الله جوادی آملی در این باره آورده است:

«کلام رایج اهل سنت که کلام اشعری است مقید به برهان نیست و از قیاسات جدلی استفاده می کند و لیکن کلام شیعه مقید به برهان است. از این رو، کلام شیعه در بسیاری از مسایل الاهی که محل بحث اهل کلام است با بخشی از فلسفه که به این امور می پردازد هماهنگ است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجی با توجه به همین مساله، در مقدمه کتاب شوارق الالهام[فی شرح تجرید الاعتقاد: 1/5، چاپ سنگی]، متکلمان شیعی را فیلسوف و فیلسوف شیعی را واجد تفکر کلامی می خواند».

ر.ک: رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، صص 136- 137.

12. مجموعه آثار: 5/155.

13. ر.ک: شوارق الالهام:1/5،چاپ سنگی رحیق مختوم، آیة الله جوادی آملی، بخش یکم از جلد اول، صص 240- 243،، (با تصرف اندک).،

14.مجموعه آثار استاد شهید مطهری:3/93.

15. شناخت خدای متعال و صفات و افعال او سلسله مسایلی را تشکیل می دهد که در علم «خداشناسی » (الهیات بالمعنی الاخص) مورد بررسی قرار می گیرد. اما همه این مسایل، مبتنی بر یک سلسله مسایل کلی تر و عمومی تری است که قلمرو آنها امور حسی و مادی را نیز در برمی گیرد، از این قبیل:

موجودات در پیدایش و بقای خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال، تاثیر و تاثر وعلیت و معلولیت، برقرار است; همه موجوداتی که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولی باید موجود دیگری باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص، راهی به سوی او نیابد; دایره هستی منحصر به موجودات مادی و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر ومتحول ومتحرک نیست بلکه انواع دیگری ازموجودات هستند که این ویژگی ها را ندارند و نیازی به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره این که آیا لازمه هستی، تغیر و تحول و زوال پذیری و وابستگی است یا نه، بحثی است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادی و مجرد، ثابت و متغیر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... می انجامد و تا این گونه مسایل، حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسی و روان شناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساسی نخواهند داشت. ونه تنها اثبات این مسایل، محتاج به استدلالات عقلی است بلکه اگر کسی بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلی را به کار گیرد; زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد، توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.

ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج 1، صص 98- 101، درس هفتم.

16. کشف المراد، المقصد الثالث.

× اگر موجود (که اصل واقعیت آن قابل انکار نیست واجب الوجود بالذات) باشد، مقصود قایلان به وجود خداوند ثابت است، در غیر این صورت، مستلزم واجب الوجود است، زیرا «دور» و «تسلسل » محال است.

17. همان.

18. ر.ک: توحید صدوق، ص 137، باب العلم، روایت 9.

19. اصل احدیت و بساطت ذات در اصطلاح روایات به «احدی المعنی » بودن خداوند بیان شده است. چنان که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: «من صفة القدیم انه واحد احد صمد احدی المعنی و لیس بمعان کثیرة مختلفة ».(توحید صدوق، باب صفات الذات، ص 144، روایت 9).

20.ر.ک: مقاله: رابطه کلام با علوم دیگر، علی ربانی گلپایگانی، کیهان اندیشه، شماره 49، صص 107- 108(با تلخیص وتصرف اندک).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان