تقیه از بعد رفتاری و عقیدتی

یکی از موضوعات قرآنی، حدیثی، کلامی و فقهی که از دورترین زمان، همواره مطرح و مورد مناقشه و نقض و ابرام بوده و هست، موضوع تقیه است.

یکی از موضوعات قرآنی، حدیثی، کلامی و فقهی که از دورترین زمان، همواره مطرح و مورد مناقشه و نقض و ابرام بوده و هست، موضوع تقیه است.

لغت «تقیه » همانند تقوی، تقاه، و اتقاء، از ریشه «وقی، یقی و قایه » است، و در همه آنها مفهوم خویشتن داری، پرهیز، و تحفظ و نوعی پروا و ترس ملحوظ است. از نظر اصطلاحی تفاوت و تمایزی میان آنها وجود دارد لیکن از نظر لغوی فرقی ندارند.

«فاتقوا الله، عبادالله. تقیة ذی لب شغل التفکر قلبه » (1) یعنی، ای بندگان خدا، از خدا پروا کنید، پروای انسان خردمندی که تفکر و اندیشه، دل او را مشغول داشته است (نهج البلاغة، خ 83).

«... الا ان تتقوا منهم تقاة » یعنی، مگر آن که از آنان تقیه کنید، تقیه کردنی. (آل عمران/28).

حتی معانی واژه های کفر و شرک نیز احیانا متفاوت با معانی اصطلاحی به کار می روند. در آیه 4 سوره ممتحنه می خوانیم «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقوقهم انا براء منکم ومما تعبدون من دون الله کفرنا بکم وبدابیننا وبینکم العداوة والبغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله وحده... هر آینه برای شما در ابراهیم و همراهان او اسوه و سرمشق نیکویی است آن گاه که آنان به خویشان مشرک خود گفتند: ما از شما و بتهایی که می پرستید بیزار و متنفریم و ما به شما کفر می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و عداوت آشکار است مگر به خدای یگانه ایمان آورید

ملاحظه می شود که کفر در این آیه بر مؤمنان و موحدان اطلاق شده، البته به معنای لغوی آن که انکار و تنفر باشد نه به معنای اصطلاحی آن که پرده پوشی حق است.

در آیه 106 سوره یوسف آمده است: «وما یؤمن اکثرهم بال، الا وهم مشرکون » بیشتر آنان که ایمان می آورند باز مشرکند (یعنی در حال شرک خفی هستند).

بی تردید آن کس که شهادتین بر زبان می آورد، مسلمان محسوب می شود لیکن در این آیه به نکته اخلاقی و رفتاری دقیقتری پرداخته و بیشتر مؤمنان را تعبیر به مشرک فرموده است و قطعا آن دو واژه در معنای لغوی به کار رفته اند. بنابراین رفتار نفاق آمیز و اظهار ایمان به زبان با نبودن اعتقاد قلبی از یک سو و عمل پنهانکارانه تقیه و رفتار ظاهری و تظاهر به کفر از دیگر سو، هر دو عملی مشابه اند و تضاد ظاهر و باطن و دوگانگی دل و زبان در هر دو مورد، بوضوح ملاحظه می شود. در واقع منافق عملا به نوعی تقیه و پنهانکاری در محیط ایمانی، متوسل می شود. همچنان که انسان گرفتار تقیه و آن که در محیط کفر و الحاد و فساد، به کتمان حقیقت ناچار می شود او نیز عملی مشابه کار منافق انجام می دهد، لیکن شارع مقدس این دو نوع عمل مشابه را متفاوت می شمارد،; اولی را ضد ارزش و نفاق می نامد، لیکن دومی را ارزش می شناسد و تقیه اش می نامد و آن را در مهمترین مسائل عقیدتی و رفتاری، مجاز می داند، همانند کسی که سپری روی سر و صورت خود می گیرد تا آسیبی به او نرسد.

پس معنای اصطلاحی واژه تقیه همانند تقوی، کفر و شرک و دیگر واژه های فقهی، به معنای صیانت نفس و مال و حتی عرض و آبرو از خطر، با اظهار باطلی و کتمان حقی، آمده است و در واقع، شارع مقدس در این گونه اصطلاحات، مبدع و مبتکر است، و واژه را به برخی مصادیق لغوی منحصر کرده است. برخلاف پندار برخی نویسندگان که به سبب تشابه معنای لغوی و اصطلاحی تقیه، دچار اشتباه شده و با انکار معنای اصطلاحی آن گفته اند که تقیه معنای اصطلاحی و شرعی ندارد جز همان معنای لغوی. (2) این واژه مانند دیگر واژه های شرعی دارای حقیقت شرعیه و معنی عرفی است.

تعریف تقیه

بنابر آنچه گفتیم تقیه علاوه بر معنای لغوی، معنای شرعی و معنوی اسلامی دارد و برای آن تعریف منطقی ذکر شده است.

علمای امامیه در مجموعه آثار فقهی حدیثی و کلامی روی معنای اصطلاحی تکیه دارند. شیخ مفید (ره) فرمود: «التقیه کتمان الحق و ستر الاعتقاد فیه ومکاتمة المخالفین و ترک مظاهرتهم بما یعقب ضررا فی الدین والدنیا...» (3) تقیه عبارت است از پنهان داشتن حقیقت و پوشیده داشتن عقیده حقه و پنهانکاری در برابر مخالفان به منظور دفع ضرر دینی و دنیوی. بنابراین تعریف، تقیه رفتاری است که انسان در اوضاع و احوال خاصی ناگزیر از آن می شود. سؤال اساسی این است که اگر انسانی مؤمن گرفتار دژخیم و سلطانی ستمگر شد و از او خلاف آنچه عقیده دارد خواسته شد گفته بر او واجب است یا جایز و یا احیانا حرام؟ بر این پایه، نکته دیگری مطرح می شود و آن این که در قرآن کریم و سنت پیامبر و اولیای معصوم چه رهنمودی در این موضوع وارد شده است؟ و حکم عقلی و سخن دانشمندان و اسلام شناسان راجع به آن چیست؟ و بالاخره جایگاه عقیدتی و کلامی و فقهی تقیه کدام است؟

بعد عقیدتی اصلی ترین و پایه ای ترین ابعاد تقیه است. آیا تقیه جزو عقاید و رفتارهای بشری است و یا اختصاص به مسلمانان دارد و یا حتی در میان مسلمانان، مخصوص شیعیان است؟ از نویسندگان پژوهشگر قرون اخیر که به این موضوع پرداخته احمد امین مصری است که در برخی کتابهایش راجع به تقیه نظراتی علیل و سست ابراز نمود و مرحوم سیدمحسن امین عاملی به نقد و مناقشه در سخنان او پرداخته است. احمد امین می نویسد: و هی عند الشیعه النظام السری فی شؤنهم... (4) یعنی تقیه نزد شیعه، سیستم پنهانکاری است در شؤون سیاسی، نظامی و اجتماعی; پس هر گاه امامی بخواهد بر ضد خلیفه قیام کند و انقلاب به وجود آورد، ترتیبی می دهد و برنامه ریزی می کند و آن را به یارانش تعلیم می دهد ولی آن را راز می شمارد و هوادارانش هم آن را پوشیده می دارند و به حسب ظاهر از خلیفه اطاعت می کنند تا به طور کامل به اجرا درآید.

در سخنان این نویسنده ناآگاهی و تعصب غلبه دارد. امامان معصوم در طول حیاتشان جز امام حسین علیه السلام بر ضد نظام خلافت و علیه خلفای حاکم بر مسلمین قیام نکرده و دست به انقلاب نزده اند.

حقیقت آن است که تقیه نوعی رفتار و گفتار برخلاف اعتقاد قلبی است و به عبارت دیگر تقیه نوعی پنهانکاری عملی و کلامی است که ضرورة پیش می آید و آن اختصاص به شیعه ندارد و به همه انسانها مربوط است. البته شیعیان همواره از سوی سلاطین جور و ایادی سفاک آنها تحت تعقیب و فشار و شکنجه بوده اند و بیش از دیگران با تقیه سروکار پیدا کرده اند.

مرحوم سید محسن امین در رد این پندار نویسنده مصری می نویسد: «این سخن احمد امین که تقیه از رفتارهای مخصوص شیعیان است درست به نظر نمی رسد زیرا تقیه در سرشت همه آدمیان است و تمام خردمندان بهنگام لزوم، چنان رفتاری را دارند و اگر تقیه نکنند دیوانه و سفیه شمرده می شوند». (5)

ابن حجر عسقلانی یکی از نویسندگان و علمای معروف اهل تسنن در همین مقوله چنین اظهارنظر می کند: «و معنی التقیة، الحذر من اظهار ما فی النفس من معتقد و غیره » (6) یعنی معنای تقیه عبارت است از خودداری از اظهار عقیده و یا هر راز دیگری که در دل است.

تقیه در قرآن کریم

در قرآن کریم تقیه به لحاظ لفظی و موضوعی آمده است. علامه مجلسی (ره) در سرفصل مربوط به تقیه سه آیه را مربوط به تقیه دانسته است:

«وقال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله » «مردی با ایمان از آل فرعون که ایمانش را مکتوم می داشت گفت: آیا مردی را که می گوید پروردگار من خداست، می کشید»؟ (28 غافر).

استاد طباطبایی در این مورد می نویسد: آن مرد مؤمن، قبطی و از خواص و اطرافیان نزدیک فرعون بود لیکن آنان نمی دانستند که او به موسی ایمان آورده و به وی گرویده است چون او تقیه می کرد و ایمانش را پنهان نگاه می داشت. (7)

آقای شیخ محمد جواد مغنیه در تفسیر این آیه در توجیه عقلانی رفتار خردمندانه آن مرد که تقیه اش گوییم چنین می نویسد: حق هرگز بی یاور نمی ماند ولو با یک کلمه مخلصانه که در برابر گمراهان و منحرفان گفته شود. آن مرد شخصی بوده از خاندان فرعون و از روی صدق و یقین به موسی علیه السلام گرویده بود لیکن ایمانش را از بیم کشته شدن، پنهان و کتمان می داشته است و وقتی دیده که فرعون سوء قصد به موسی دارد حرارت ایمان و خلوص او را واداشته که هشدار دهد و با اسلوبی عاقلانه و سبکی دلسوزانه، فرعون و اطرافیان او را از چنان عمل برحذر دارد. (8)

آیه دیگر: «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ومن یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الا ان تتقوا منهم تقاة ویحذرکم الله نفسه والی الله المصیر»آل عمران /28

«مؤمنان نباید کافران را بدون در نظر گرفتن مؤمنان، اولیا، دوستان و سرپرستان خود بگیرندو اگر چنان کنند، هیچ ربطی به خدا ندارد و از خدا بریدن است، مگر آن که از کافران تقیه کنند و خداوند، شما را از خویشتن برحذر می دارد و از مخالفت فرمانش بیم می دهد و بازگشت همه بسوی خدا است ».

«من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان ...» النحل/106

«هر که پس از ایمان دوباره به کفر برگردد و کافر شود مگر کسی که مجبور شود ولی دلش آرام به ایمان باشد...

به نظر شیخ طوسی (ره) مسلمانان باید با دشمنان اسلام بشدت مقابله کنند و حق ندارند با آنها طرح دوستی بریزند مگر ضرورتی پیش آید (9) . و تقیه نزد علمای امامیه آنگاه که خطر جانی باشد واجب است و گاهی هم جایز می شود نه واجب. (10)

وی در ضمن تفسیر آیه دوم می نویسد: عدلیه عقیده دارند که اظهار کلمه کفر و بر زبان آوردن ناروای دینی، جایز نیست مگر با تعریض و کنایه. یعنی در دل خود طوری نیت کند که در کفر صادق نباشد و همین طور جایز نیست مطلب را به صورت خبر بگوید. چون او می تواند طوری سخن گوید که کاذب و دروغگو نباشد یعنی توریه کند. (11)

طبرسی در شان نزول آیه اخیر می نویسد: آیه در شان جماعتی نازل شد که تحت شکنجه قرار گرفتند و آنان عبارت بودند از: عمار، یاسر، سمیه، و صهیب، بلال و خباب که یاسر و سمیه زیر شکنجه به قتل رسیدند لیکن عمار مراد و خواسته مشرکان را به زبان آورد و خلاصی یافت. عده ای گفتند عمار کافر شده است ولی پیامبر فرمود، چنین نیست، عمار سرشار از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او درآمیخته است. (12)

شیخ طبرسی در تفسیر آیه نخست فرمود: آیه دلالت دارد بر جواز تقیه در دین به هنگام ترس بر جان و گاهی هم از باب لطف و مصلحت اندیشی، واجب می شود لیکن با تقیه قتل نفس جایز نمی شود و چنان تقیه ای حرام است. (13)

مرحوم بلاغی ضمن تفسیر آیه بیست و هشتم آل عمران می نویسد: مستفاد از آیه آن است که مؤمنان مطلقا کافران را نباید موالات کنند و با آنان حتی دوستی ظاهری نباید داشته باشند لذا استدراک فرمود که مگر برای دفع شر و برای فرج و گشایش آن هم موقت تا شر و آسیب برطرف شود و در این زمینه قتل مؤمن روا نیست و زیاده روی هم در اظهار کفر جایز نیست که امر دین عظیم است و مسامحه در آن غیرقابل بخشش است. (14)

مرحوم فیض کاشانی می نویسد: مؤمنان، باید حب و بغضشان الهی و خدایی باشد و همین معنی مکرر در بسیاری از آیات، آمده است و شاعر عرب گوید:

تود عدوی ثم تزعم اننی صدیقک ان الرای منک لعازب.. (15) .

یعنی، تو دشمن مرا دوست داری آن گاه می پنداری من دوست تو هستم؟ فکر درست از تو فاصله دارد.

ابوالمحاسن جرجانی می نویسد: مخالفان را بر تقیه اهل شیعه هیچ طعن نرسد از بهر آن که فرمان خدا در این آیت بدو ناطق است و آن از جمله واجبات عقلی است و صحابه رسول صلی الله علیه وآله تقیه می کرده اند. (16)

جارالله زمخشری می نویسد: در این آیه، مؤمنان از دوستی و موالات خویشاوندان مشرک خود، منع شدند و حب فی الله بابی است عظیم و اصلی است از اصول دین و اگر کسی جز با مؤمنان موالات کند از ولایت خدا خارج می شود و این امری معقول است. (17)

امام فخر رازی با طرح چند مساله در ضمن تفسیر این آیه می نویسد:

1 - اجماعی است که تکلم به کفر واجب نیست بلکه فقط جایز است به دلیل عملکرد و مقاومت یاسر و سمیه و تایید کار ایشان.

2 - استثنا در آیه، منقطع است نه متصل که اظهار کفر زبانی از روی تقیه کفر نیست و انسان با آن کار، کافر نمی شود.

3 - مجوز تقیه، خوف بر جان و بیم شکنجه و عذاب غیرقابل تحمل است.

4 - در تکلم به کفر در حال تقیه، دل باید منکر کفر باشد و انسان باید توریه کند. (18)

طبری می گوید: هر گاه انسان مجبور شود به گفتن کفر و انجام گناه، می تواند برای حفظ جان خود کفر بگوید به شرط این که دلش آرام به ایمان باشد و تقیه با زبان است و بس (19) .

چنان که در جمعبندی بحث اشاره خواهیم کرد تقیه همچنان که با زبان انجام می شود با عمل هم ممکن است واقع شود. جصاص می نویسد: تقیه رخصتی است از خدای متعال و واجب نیست بلکه ترک تقیه افضل است و اصحاب ما حنفی ها گویند آنکه ترک تقیه کند افضل است و همچنین او در مساله امر به معروف و نهی از منکر و مراتب آن می نویسد، گاهی اوضاع طوری است که امر و نهی ممکن نیست در این صورت جایز است تقیه شود و کتمان ایمان و ترک اظهار آن شود. به خدا سوگند ایام عبدالملک و حجاج و ولید و امثال آنان زمانی بوده که فریضه امر به معروف و نهی از منکر قولی و یدی ساقط بوده چون بیم کشته شدن می رفت. (20) از سخنان جصاص چنان استفاده می شود که تقیه نه تنها با کفار و مشرکان بلکه، احیانا با فساق مسلمانان و ملوک ستمگر و خونریز هم جایز است. آلوسی می نویسد: آیه دلالت دارد بر جواز تکلم به کفر به هنگام اکراه و اجبار هر چند که افضل ترک تقیه است. برای اعزاز دین چنان که یاسر و سمیه چنان کردند و این از مصادیق خودکشی نیست بلکه مانند حضور در میدان جنگ و جهاد است که انسان احیانا کشته می شود. (21)

ابوحیان اندلسی می گوید: مسلمانان متفق القولند که هیچ مؤمنی حق ندارد کافری را از ته دل، دوست بدارد و همچنین موالات و دوستی با زبان و عمل مگر در حال تقیه، پس در این جا سه مساله مطرح می شود:

الف - از چه کسی باید تقیه کرد؟

جواب: هر شخص مقتدر و زورمند که غلبه دارد و انسان را به سخن و یا عملی مجبور می سازد مانند حاکم کافر، ستمگر، و جاه طلب.

ب - در چه نوع اکراه و در چه زمینه ای تقیه مباح است؟

جواب: خوف قتل نفس، شکنجه و آزار و حتی تهدید جدی از سوی ستمگران.

ج - تقیه چگونه انجام می شود؟

جواب: با هر عملی مثل کفر گفتن و حرام انجام دادن (جز قتل نفس) و برخی گفته اند که تقیه تنها با سخن است نه با عمل. (22)

علامه سیوری می نویسد: آیه، دلیل بر جواز تقیه است فی الجمله، چون دفع ضرر می کند و آن اگر واجب نباشد لااقل جایز است و دلیل جواز، عمل رسول خداست در صلح حدیبیه که رسالت خود را در صلحنامه محو کردند و در واقع، به نوعی تقیه کردند. و بخاری از حسن بصری نقل می کند که تقیه تا قیام قیامت همواره وجود دارد و ممکن است پیش بیاید و فقهای مذاهب چهارگانه جز ابوحنیفه گفته اند اگر کسی وادار به شرب خمر شود گناهی بر او نیست و حد بر او جاری نمی شود و مخالفان تقیه گفته اند که تقیه همان نفاق است چون هر دو پنهان کردن چیزی و آشکار کردن چیز دیگر است هر چند برای دفع ضرر باشد و نفاق حرام است و دلیل دیگر آن که اگر تقیه روا بود بر پیامبران نیز روا خواهد بود و لازم و ملزوم هر دو باطل است. در پاسخ این پندار باید گفت که، نفاق با تقیه فرق دارد. زیرا نفاق کفر به دل و اظهار ایمان صوری است لیکن تقیه پنهان داشتن ایمان در دل و اظهار زبانی برخلاف آن است وانگهی تقیه همه جا واجب نمی شود گاهی حرام و گاهی هم فقط جایز و مباح و یا مستحب است. (23)

از دانشمندانی که در تفسیر آیات مربوط به تقیه، بحث اجتماعی و فقهی جامعی کرده و خیلی نکات ارزنده را یادآورده است محمد جواد مغنیه است که در تفسیر خود می نویسد: خداوند متعال، موالات کافران را همانند گناهان عادی مثل غیبت، دروغ، تلقی نکرده بلکه آن را کفر خوانده است زیرا فرموده، مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان، اولیای خود بگیرند. اگر چنین کنند از خدا بریده اند و از وی دور گشته اند و همین، معنای کفر است. دلیل دوم بر کفر بودن موالات کافران، آیه 51 مائده است: «و من یتولهم منکم فانه منهم » و همین مضمون در آیه 22 سوره مجادله هم آمده است. اما تحقیق آن است که موالات کافران چند قسم است که برخی کفر است نه همه.

1 - به کفر کافران، راضی وخشنود بودن خود کفر است، چون رضا به کفر خود کفر است و چنان کسی مسلمان نیست.

2 - به نام دین به کفار نزدیک شدن و آیات و احادیث را هماهنگ با خواسته های آنان تاویل و توجیه کردن اگر از روی عمد و قصد باشد کفر و کننده آن کافر است. حتی اگر چنین عملی از روی جحد و انکار نباشد بلکه فقط از روی تهاون و سهل انگاری صورت بگیرد، باز فراتر از فسق محسوب می شود و کفر به حساب می آید. زیرا در اصول، هزل و جد و تهاون و جحد یکسان است.

3 - کسی که برای کافران جاسوسی کند و اخبار مسلمانان را به ایشان بدهد اگر از روی طمع به مال و علاقه به جاه و مقام چنان کند، فاسق و مجرم شناخته می شود اما اگر از روی حب ایشان به لحاظ این که کافرند و بغض مسلمانان چون مسلمانند، اخبار مسلمانان را به کافران بدهد کافر است.

4 - استعانت از کافران غیر حربی و در زمان صلح برای جنگ با کفار حربی نه تنها کفر نیست، بلکه جایز است. چون رسول خدا با خزاعه در عین حال شرک و کفرشان پیمان بست و از صفوان بن امیه ضد هوازن مرد گرفت. و بهره ای از مال برایشان منظور داشت.

5 - دوستی میان مسلمان و کافر به صورت دوستی عرفی، همسایگی، همدرسی، شریک کار و تجارت بودن، همکاری در اداره، و امثال آن که با دین و ایمان سروکار پیدا نمی کند مجاز است و مطابق اجماع فقها چنین دوستی نهی و منع نشده است. زیرا دوستی با کفار وقتی حرام می شود که به حرام منتهی شود، بلکه چنین دوستی گاهی دارای رجحان است. آن گاه که به جامعه مسلمان سود رسد یا موجب گسترش مهر و محبت در جامعه بشری شود و یا در اثر حسن معاشرت آنان به اسلام جذب شوند.

مغنیه چنین ادامه می دهد: شافعی هم تقیه را جایز شمرده و حنفی ها و حسن بصری، فخر رازی، رشیدرضا، در تفسیر منار، تقیه را رخصت دانسته اند. پس تقیه از نظر شیعه و سنی بر اساس قرآن سنت و عقل و اجماع مجاز است که «الضرورات تبیح المحظورات ». (24)

علامه طباطبایی - رضوان الله تعالی علیه - در تفسیر آیه «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین » تحقیق باارزشی فرموده و چنین نوشته است:

اولیاء جمع ولی و از ریشه ولایت است. و آن، در اصل، حق تدبیر و سرپرستی و تصرف در چیزی، و یا شخصی است. بعدها بیشتر مورد استعمال ولایت محبت و دوستی شده چون کسی که دیگری را دوست داشته باشد و در میان ایشان قرابت و محبت زیاد مطرح گردد چنین علاقه مندی و نزدیکی به تصرف محبوب در امر محب می انجامد.

بنابراین کافران را اولیای خود گرفتن و مؤمنان را در این موالات کاملا کنار گذاشتن و به حساب نیاوردن و به عبارت دیگر آمیختگی با کافران و سرانجام به اطاعت و تاثر اخلاقی و رفتاری و در سایر شؤون زندگی، منتهی می شود، به حدی که کافران در امور مسلمانان به تصرف و دخالت می پردازند. ما این نکته را از قید «من دون المؤمنین » استفاده کردیم. زیرا معنی جمله آن است که مؤمنان، نباید کافران را از این جهت که کافرند اولیای خود بگیرند و مؤمنان را از این حیث که مؤمنند دوست نداشته باشند و به عبارت دیگر مؤمنان نباید کافران را بر همکیشان خود مقدم بدارند چون در آن صورت زمام امور زندگانی را به دست ایشان و نه مسلمانان و مؤمنان خواهند داد و این، اعتماد به کافران و پیوستن به ایشان و جدایی از مؤمنان را در پی خواهد داشت.

خداوند در قرآن کریم از چنین کاری و تولی کافران و یهود و نصاری نهی فرموده و بتکرار خطر چنین عملی را یادآوری کرده است. مثل آیه 51 سوره مائده و آیه 1 سوره ممتحنه و آیات دیگر. پس تعقیب جمله هایی مثل «من دون المؤمنین...» و «ومن یتولهم منکم فانه منهم » و «بعضهم اولیاء بعض »، در واقع بیان علت حکم است. خلاصه آن این است که دو صفت کفر و ایمان، صفاتی متفاوت و جدای هم اند و از همین جدایی و دوگانگی دو شخص متصف به آن هم تداعی می شود و در واقع میان آنان هم جدایی و فاصله وجود دارد و خواه ناخواه این دو، در معارف، سلوک و رفتار و اخلاق و سایر شؤون زندگی، کاملا با هم فرق دارند و این دوگانگی با ولایت مؤمن با کافر قابل جمع نیست. چون ولایت کافر از سوی انسان مؤمن موجب یگانگی مؤمن و کافر می شود و آن، آمیختگی و با هم شدن را لازم دارد و با حفظ اصول کفر و اسلام ناممکن می باشد و با از دست دادن اسلام و عدم پایبندی به آن، خطر، مسلمانان را در برمی گیرد.

اما تقیه به عنوان ولایت صوری و شکلی، آن آثار خطرناک را به دنبال ندارد و در حقیقت استثنایی که در این مورد آمده است استثناء منقطع است نه متصل. زیرا خوف و محبت و بغض و تولی از امور نفسانی و مربوط به قلوب انسانهایند و آثاری متفاوت دارند.

خلاصه، کتاب و سنت در جواز تقیه متفقند و اعتبار عقلایی نیز مؤید جواز آن است چون هدف دین و اهتمام شارع مقدس، نیرومندی حق و آشکار گشتن آن است و همین، گاهی سازگاری ظاهری با مخالفان را ایجاب می کند و انکار چنین امری انکار امر بدیهی است.

علاوه بر آن تولی کافران توسط شخص مؤمن، خروج از زی بندگی خدا و کنار گذاشتن ولایت الهی است که برای تخریب دین تشکل یافته اند و در یک سخن آن گونه رفتار کردن، طغیان، سرکشی و افساد در دین است و حتی از خود کفر کافران و شرک مشرکان به حال دین و متدینان مضرتر و آسیب زاتر است. زیرا با آن دشمن که عداوت و خصومتش آشکار است به آسانی می توان مقابله کرد و حوزه اسلام را از شر و فساد او حفظ کرد اما مسلمانان و مؤمنانی که با کافران می آمیزند و با آنان موالات می کنند و به اصطلاح دمخور آنان می شوند، اخلاق و رفتار فاسد آنان را می گیرند و کافران از این طریق در کیان وجودی اسلام رخنه می کنند. در نتیجه فرهنگ مسلمانی تباه می شود و مسلمانان ناخودآگاه موجودیتشان را از دست می دهند. (25)

چنان که ملاحظه می کنید استاد علامه - ره - در این بیان شیوا شبیخون فرهنگی و استعمار جدید فکری را مطرح ساخته اند که امروزه ما به صراحت تمام احساس آن را می کنیم.

بعد فقهی تقیه

برخی فقهای امامی، تقیه را سه قسم دانسته اند: حرام، واجب، مباح.

شیخ انصاری در رساله ویژه اش درباره تقیه، آن را به تعداد احکام پنجگانه پنج قسم کرده و شهید اول نیز همین روش را دارد و در کتاب قواعد آن را پنج قسم دانسته است و هر کدام برای هر یک، مثال و مورد کلی ذکر فرموده اند.

استاد روحانی، تقیه را از یک دیدگاه به چهار قسم تقسیم کرده: اکراهی، خوفی، کتمانی و مداراتی، و در مورد تک تک آنها به بحث استدلالی کافی پرداخته و به اغلب دلایل از کتاب و سنت اشاره کرده اند. هر چند که جای مناقشه در برخی مطالب همچنان وجود دارد.

جمعبندی بحث تقیه

1 - تقیه عبارت است از پوشیده داشتن ایمان و عقیده حق و یا انجام عملی برخلاف عقیده و مقتضای ایمان و احیانا ترک واجب و ارتکاب عمل حرام برای حفظ جان و مال و ناموس (جز قتل نفس).

2 - همچنان که تقیه با کلام تحقق می یابد احیانا با عمل نیز صورت می گیرد و منحصر دانستن آن به کلام مردود است.

3 - تقیه همان گونه که برای دفع ضرر شخصی و یا نوعی انجام می شود هدف اعراز دین و عزت مسلمین هم واقع می شود.

4 - تقیه فی الجمله رخصت است، به شهادت ماجرای عمار و پدر و مادر او. عمل متفاوت دو تن که گرفتار شکنجه شدند، یکی تقیه کرد و نجات یافت و دیگری نکرد و شهید شد.

5 - برخلاف نظر برخی از نویسندگان اهل سنت که بین رفتار نفاق آمیز و عمل تقیه فرقی نگذاشته اند به گواهی آیات و روایات تقیه مجاز و حلال است ولی نفاق نکوهیده و مذموم است.

6 - با ملاحظه اختلاف موارد تقیه گاهی واجب و زمانی حرام می شود و تشخیص آن با مکلف است.

7 - سب و ناسزا کلام است و می تواند مورد تقیه باشد ولی برائت و نفرت امر دل است و تقیه پذیر نیست مگر آن که کسی از ته دل به پیامبر یا معصوم ناسزا گوید، که عملی حرام و جرم است همچنان که اگر کسی فقط به زبان اعلام برائت کند نه از ته دل، چنین امری از موارد تقیه خواهد بود.

منابع و مآخذ

1- نهج البلاغه، خطبه 83 (خطبه غرا).

2- استاد علی حسین رستم، التقیة عنه اهل السنة، الثقافة الاسلامیة، ص 51، رایزنی فرهنگی در سوریه، دمشق.

3- محمدبن محمدبن نعمان مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، نشر کنگره هزاره شیخ مفید، قم، ص 137.

4- احمد امین مصری، ضحی الاسلام،3/247، چاپ نخست قاهره و نیز فجر الاسلام از او، چاپ نهم، قاهره، ص 247.

5- سید محسن امین، اعیان الشیعه، 1/56، چاپ دارالتعارف، بیروت.

6- مجله الثقافة الاسلامیه، ص 51، به نقل از کتاب فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، 12/314، تخریج محب الدین خطیب، لاهور 1401 ه . ق.

7- محمد حسین طباطبایی، المیزان،17/347، چاپ نخست، تهران.

8- محمدجواد مغنیه، الکاشف،6/448، بیروت.

9- قرآن کریم: آل عمران /118، المجادله /22; الانعام /68، الاعراف /198، التوبه /74 و المائده /54، همه این آیات دلالت دارد بر لزوم برخورد تند و خشن با کفار و مشرکان معاند جز در موارد استثنایی که از جهت تقیه برخورد ملاطفت آمیز جایز است.

10- محمدبن حسن طوسی، التبیان، 2/435 -433، افست بیروت

11- همان،6/429.

12- ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان،6/387. چاپ افست صیدا، بیروت.

13- همان،6/248.

14- محمد جواد بلاغی، آلاء الرحمان، ص 272، چاپ نخست.

15- مولی محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، 1/235; تفسیر بیضاوی، شعر مزبور در آن، چنین است... لیس النوک عنک بعازب. یعنی حماقت از تو دور نیست و از حضرت عیسی نقل کرده که فرمود: کن وسطا و امش جانبا یعنی معتدل باش و کناری برو. ج 2، ص 12.

16- ابوالمحاسن جرجانی، تفسیر گازر، 2/31، چاپ تهران.

17- محمود زمخشری، کشاف، 1/351، افست ادب الحوزة، قم.

18- فخر رازی، التفسیر الکبیر، 2/121، افست تهران.

19- جصاص، احکام القرآن، 2/9 - 10، لاهور، پاکستان.

20- محمود آلوسی، تفسیر روح المعانی، 24/238، افست بیروت.

21- ابوحیان اندلسی، تفسیر البحر المحیط، 2/423 چاپ دوم، دارالفکر بیروت 1403 ه ، به نقل از الثقافة الاسلامیة، ص 51.

22- فاضل مقداد سیوری، کنزل العرفان، 1/393، مرتضوی، تهران.

23- محمد جواد مغنیه، التفسیر الکاشف، 2/38-48، بیروت. سخنان مغنیه در این زمینه بسیار وسیع و گسترده است.

24- تفسیر المیزان،3/16.

25- سید محمد صادق روحانی، تکلمه فقه الصادق،... والتقیه، چاپ 1396 ه . ق، قم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان