در شعر و ادب فارسی
گروه فرهنگ و ادب اسلامی
ادبیات فارسی، بعد از اسلام، سخت تحت تاثیر حقایق اسلامی است. هر کتاب منظوم یا منثوری را که می گشاییم و می خوانیم آثار و جلوه های قرآنی، حدیثی و معارف اسلامی را در آنها بوفور ملاحظه می کنیم.
این امر، با توجه به تعلیم و تربیتی که شاعران و نویسندگان و آشنایان به کتاب و کتابت در خانه و مکتب و مدرسه کسب کرده اند; بسیار طبیعی و روشن است.
آبشخور عالمان دینی و عارفان بصیر و صاحبان ذوق و حال، در درجه نخست، کلام آسمانی، قصص قرآنی، حکم و بدایع نغز عارفانه و نتیجه سیر و سلوک معنوی آنان بوده است.
«بهشت » آن جایگاه والای جاودانی، کمال مطلوب همه پیامبران و پیشوایان و مؤمنان و به تعبیری کلی تر غایت آرزوی همه خداپرستان و خداجویان است. «جنات عدن » را خداوند به مردان و زنان با ایمان وعده فرموده; اما خشنودی خود را که پیروزی بزرگی است برتر دانسته (1) که مؤمنان «رضوان » او را، در همه حال، کمال بدانند.
آدمی که از «اصل » خویش بدور مانده، کمالش در آن است که بر اثر تهذیب نفس و تکامل معنوی «روزگار وصل » خویش را بازیابد و به «نیستانی » که از آن جدا مانده بازگردد.
شاعر و عارف بزرگ، مولوی بلخی که مثنوی اش سرگذشت انسان کامل است; حدیث او را چنین آغاز کرده است:
بشنو این نی چون حکایت می کند از جداییها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند.. هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش... (2)
ناله های جانسوز «نی » که نماد انسان است، چیزی جز بهشت و «جنة الماوای » الهی نیست که از آن بدور مانده و بدین سرای فریب و فریبستان دنی فرو افتاده است و همین آرزوست که حافظ به زبان تروعذب «غزل » چنین بیان می کند:
... طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که درین دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد درین دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم... (3)
و در جای دیگر می گوید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته بند تنم... (4)
در جای دیگر مولوی همین سرود را می سراید و «عزم منزل کبریا» را بدین سان بازمی گوید:
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست ما به فلک می رویم عزم تماشا کراست؟ ما به فلک بوده ایم، یار ملک بوده ایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریاست خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست (5)
و این اندیشه از هسته های اصلی جهان بینی مولانا و دیگر بزرگان عرفان ایرانی است. بازگشت به عالم روح و ملکوت را عارفان دل آگاه با سخنانی نغز و شیوا بیان کرده اند. در مسیحیت نیز این تفکر وجود دارد که وطن اصلی ما عالم جان است «سنت اوگوستین » گفته است: «آسمان وطن مشترک تمام مسیحیان بوده است.» (6)
چشم همه دورماندگان از وطن اصلی و کمال جویان واقعی به آسمان دوخته شده است که عالم بالاست و مرکز نور و هستی حقیقی و مامن آسایش و آرامش; همان بهشت موعودی که خداوند متعال به نیکان و پرهیزگاران وعده کرده است و در آن خلافی نیست.
بهشتی پر از نور و سرور که شاعران و گویندگان ما به بهترین صورت در آثار خود توصیف کرده اند. از جمله «سنائی » شاعر عارف قرن ششم هجری آن را چنین وصف کرده است:
مامن انس و منزل شادی منزل خوشدلی و آزادی جای آسایش و سرای سرور خاکش از مشک و عنبر و کافور عرصه ای بانوا و روحانی ساحتی دلگشا و نورانی غرفه یاقوت و خیمه ها از زر خاکش از زعفران و از عنبر آب او خوشگوار و باد نسیم جام او زر و شربتش تسنیم باده را طعم زنجبیل بود آب در چشمه سلسبیل بود ماهرویان پاک و پاکیزه هر نفس بازگشته دوشیزه نازنینان دلبر و خوشخوی آب و می، شیر و انگبین در جوی مرغ بریان گهی و گه پران حور گه بر کنار و گه بر ران می زند موج صحن قصر ز حور دم داوود برکشیده زبور انبیا در جوار و هم پهلو اولیا همنشین و همزانو جمله آسایش و بقا باشد همه آرایش لقا باشد همسرت حور و همدمت غلمان همه را نور و خادمت غلمان همدمانی چو شبلی و ذوالنون بندگانی چو لؤلؤ مکنون روضه خرم و خوش و پر نور ساقی باقی و شراب طهور تختها در هوا روان گشته عرش بالات سایبان گشته ملک باقی تو را کند تملیک شاد و خرم نشسته عند ملیک (7) بشنیده به گوش پند کلام «ادخلوها» خطاب والتحیة «سلام » (8) این چنین راحتی بصر خواران (9)
نبود در خور جگرخواران این همان بهشتی است که خداوند متعال بارها در قرآن کریم از آن سخن گفته است: «مثل الجنة التی وعد المتقون تجری من تحتها الانهار اکلها دائم وظلها، تلک عقبی الذین اتقوا وعقبی الکافرین النار».
«داستان بهشتی که به پرهیزگاران وعده دادند در آن نهرهایی از آب زلال و گوارا روان است. میوه آن پایدار و سایه آن همیشه گسترده است. آنجاست جایگاه پرهیزگاران; اما عاقبت کافران آتش سوزان است.» (10)
و برای این که لذات بهشتی را پرهیزگاران و مؤمنان دریابند و بدانند آنها را حدی نیست; می فرماید: «... وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین وانتم فیها خالدون » «و در آنجا هر چه نفسها را بدان میل است و چشمها را شوق و لذت; مهیا باشد و شما مؤمنان در آن بهشت جاویدان خواهید بود.» (11)
و وصفهای دیگر درباره «نعیم و ملک کبیر» (12) که زبان آدمی از بیان آن قاصر است، مگر خالق متعالی که خود آن را آفریده و آراسته است.
اینک گوشه ای از اوصاف جهنم سوزان را که برای بدکاران و سرکشان آماده شده است; در زیر می آوریم:
«ثم انکم ایها الضآلون المکذبون لآکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون فشاربون علیه من الحمیم فشاربون شرب الهیم هذا نزلهم یوم الدین...».
«آن گاه شما ای گمراهان تکذیب کننده از درختان زقوم خواهید خورد و شکمهای خود را از آن پر خواهید کرد و بر سر آن آب جوشان خواهید نوشید چنان می نوشید که شتر تشنه آب می نوشد. این است غذایشان در روز جزا.» (13)
چنین است گوشه ای از وصف جهنم سوزان که جایگاه کافران و دروغگویان است.
در قرآن درباره جهنم نیز در تقابل با اوصاف بهشت وصفهای بسیاری آمده است که تضاد و تقابل آنها را در برابر هم روشنتر می سازد: هر چه در بهشت خوشی و خرمی و انس و الفت و میوه های در دسترس و جویهای آب زلال و عسل مصفا و حوران مرواریدگون سیه چشم دلبسته به شوهران... است; در جهنم آبهای داغ و تلخ و اخگرهای سوزان و سوختن های پی درپی و عذابهای بیشمار و نگهبانان غلاظ و شداد که آنی به جهنمیان مهلت نمی دهند و می گویند: بچشید مزه آن چیزهایی را که خود مسبب آنها بوده اید. جهنم جایگاه متکبرانی است که نمی خواهند و نخواسته اند حق را پذیرا شوند و اینها ثمره اعمال ننگین خودشان است.
حضرت علی علیه السلام در ضمن یکی از خطب، گوشه ای از وصف بهشت را بیان می فرماید: «فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت نفسک عن بدائع ما اخرج الی الدنیا من شهواتها ولذاتها وزخارف مناظرها...»
«و اگر به دیده دل بنگری بدانچه از بهشت برایت ستایند، دل برکنی از آنچه در دنیاست، هر چند بدیع و زیباست; از خواهشهای نفسانی و خوشیهای زندگانی و منظره های آراسته - زر و سیم و دیگر خواسته - و بیندیشی در جنبش کناره های جویباران است; و درآویختن خوشه های لؤلؤ آبدار بر شاخه های آن درختانی که ریشه های آن در پشته های مشک نهان است و رسته و بر شاخسار; و رستن این میوه های گونه گون، در غلافها و پوششهای درون. شاخه ها بی رنجی خم گردد و چنان که چیننده آن خواهد در دسترس او بود. گرد ساکنان آن، پیرامون کاخهایشان گردند، و آنان را عسلهای پاکیزه و شرابهای پالوده دهند. مردمی باشند که بخشش - الهی - به آنان پیوسته بود تا در خانه قرار، بار گشودند و از نج سفرها آسودند. پس ای شنونده اگر دل خود را مشغول داری به اندیشه رسیدن بدان منظره های زیبا که به خاطر آری، جانت از شوق آن برآید - تا به بهشت رخت گشاید - و خود از این مجلس من رخت برداری و به همسایگی خفتگان در گورها شتابان روی. آری، خدای به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند که به دل کوشند تا خود را به منزلهای نیکوکاران رسانند.» (14) و اوصافی دیگر ازین دست که صدرنشین بهشت و ساقی کوثر، در سخنان خود، گوشه هایی از آن را به ما نموده است.
مولوی بلخی، شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم هجری در داستان حمزه سیدالشهداء، عموی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله تجسم اعمال آدمیان را به صورت بهشت و دوزخ و رسیدن به پاداشها و کیفرهای اخروی بدین صورت بیان می کند:
چون سجودی یا رکوعی مرد کشت شد در آن عالم سجود او بهشت چونک پرید از دهانش حمد حق مرغ جنت ساختش رب الفلق چون ز دستت رست ایثار و زکات گشت این دست آن طرف نخل و نبات آب صبرت جوی آب خلد شد جوی شیر خلد مهر توست و ود ذوق طاعت گشت جوی انگبین مستی و شوق تو جوی خمر بین این سببها آن اثرها را نماند کس نداند چونش جای آن نشاند آب سببها چون به فرمان تو بود چارجو هم مر تو را فرمان نمود آن درختان مر تو را فرمان برند کان درختان از صفاتت بابرند چون ز دستت زخم بر مظلوم رست آن درختی گشت از او زقوم رست چون ز خشم آتش تو در دلها زدی مایه نار جهنم آمدی آن سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گشت و می گیرد دمت اولیا را داشتی در انتظار انتظار رستخیزت گشت یار وعده فردا و پس فردای تو انتظار حشرت آمد وای تو منتظر مانی در آن روز دراز در حساب و آفتاب جانگداز (15)
درباره تجسم اعمال و پاداشهای اخروی، عرفا، اهل طریقت، برداشتهایی دارند که با اعتقادات اهل شریعت، تفاوتهایی دارد:
«داوود قیصری در شرح فصوص الحکم ابن عربی، تعبیری عارفانه از بهشت و دوزخ کرده و معتقد است که بهشت و دوزخ در جمیع عوالم مظهری دارند و شکی نیست که «اعیان ثابته » آنها در مرتبه «واحدیت » که همان مرتبه عقل اول یا حضرت علمیه از آن مراد است، ظهور یافته است. بهشت پیش از آن که در عالم جسمانی مظهری بیابد، در عالم روحانی نیز وجود داشته و همچنین دوزخ. توضیح آن که: مظهر دوزخ در این مرتبه، بعد عدمی مرایا (اعیان ثابته) است که بدون تجلی نور حق عدم محض اند. سپس قیصری به اثبات بهشت و دوزخ در سلسله مراتب هستی می پردازد و می گوید که وجود این دو را در دنیا (الله تعالی) به موجب این گفته که: «این دنیا زندانی برای مؤمن و جنتی برای کافر است »: (الدنیا سجن المؤمن وجنة الکافر) به اثبات رسانیده است و همچنین درباره وجود این دو، در عالم برزخ فرموده: «قبر باغی از باغهای هشت برای مؤمن یا حفره ای از حفره های آتش برای کافر است ». (القبر روضة من ریاض الجنة للمؤمن اوحفرة من حفر النیران للکافر.) قیصری وجود این دو را سپس در عالم انسانی نیز نشان می دهد و می گوید: مقام روح و قلب و کمالات آن عین بهشت است و مقام نفس و مقتضیات آن عین دوزخ و نفس جحیم. هر کس که به مقام قلب و روح راه بیابد و خویش را به فضایل درونی بیاراید از نعم بسیار متمتع خواهد شد و هر کس که تن به خواسته های نفس دردهد و از لذایذ شهوی بهره جوید به انواع و اقسام عذاب گرفتار خواهد شد.» (16)
سعدی، شاعر شیرین گفتار در آنجا که می خواهد انسانها را متنبه سازد و به عالم آخرت توجه دهد، همچون واعظی توانا و سخنوری آگاه به پند و اندرز می پردازد. ما بخشی از این قصیده را که به «بهشت » و «دوزخ » ارتباط دارد و با این مطلع آغاز می شود; در این مقام می آوریم:
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد با صد هزار حسرت از این جا روان شود... میزان عدل نصب کنند از برای خلق یک سر سبک برآید و یک سر گران شود بندند باز بر سر دوزخ پل صراط هر کس ازو گذشت مقیم جنان شود وآن کس که از صراط بلرزید پای او در خواری و عذاب ابد جاودان شود اشرار را حرارت دوزخ کند قبول واحرار را عنایت حق سایبان شود بس شخص بینوا که ورا از علو قدر عسرت سرای جنت اعلی مکان شود بس پیر مستمند که در گلشن مراد بوی بهشت بشنود و نوجوان شود خرم دلی که در حرم آباد امن و عیش حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود این کار دولت است نداند کسی یقین «سعدی » یقین به جنت و خلدت چه سان شود؟ (17)
سنائی، شاعر عارف قرن پنجم هجری در جایی دیگر از «حدیقة الحقیقه » که به بیان آراء و عقاید و حالات صوفیه پرداخته و در اشعار خود معانی زهد و عرفان و اوج کمال آدمی را نقل می کند; به «بهشت » و «دوزخ » با تاویلاتی که خاص عارفان است نگریسته و چنین می گوید:
در جهانی که عقل و ایمان است مردن جسم زادن جان است تن فدا کن که در جهان سخن جان شود زنده چون بمیرد تن دشمن جان، تن است خاکش دار کعبه حق دل است، پاکش دار مرغ و حور از بهشت ابدان است حکمت و دین بهشت یزدان است آنکه در بند حور و غلمان است نیست خواجه که از غلامان است تو چه دانی بهشت یزدان چیست؟ چه شناسی که جنت جان چیست؟ کی برد شهوتت ترا به بهشت تات حور و قصور باید و کشت دلی آخر بدست کن روزی که در او باشدت ز دین سوزی وآن کسانی که مرد این راهند از نهاد زمانه آگاهند ستم دوست را چو از در اوست دوست دارند که دوست دارد دوست (18)
سعدی نیز همین اندیشه را در بوستان خود بارها آورده است از جمله می گوید:
اگر عاشقی دامن او بگیر و گر گویدت جان بده گو بگیر بهشت تن آسانی آنگه خوری که بر دوزخ نیستی بگذری (19) یکی پیش شوریده حالی نبشت که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟ بگفتا: مپرس از من این ماجرا پسندیدم آنچ او پسندد مرا (20) غوغای عارفان و تمنای عاشقان حرص بهشت نیست که شوق لقای توست (21)
جامی نیز در همین مضمون گوید:
گر کند جای به دل عشق جمال ازلت چشم امید به حوران بهشتی ننهی
آن جا که سخن از «دوست » می رود; همه انبیاء الهی و اولیاء و اوصیاء حق و عارفان به حق واصل و عارفان و سالکان طریقت از «او» سخن می گویند و برای «او» در راه وصول گام می زنند و هر سختی و ناملایمی را به جان می خرند و تنها «رضایت و رضوان » «خدا» را می طلبند; نه از «بهشت » دم زنند و نه از عذاب و جهنم سوزان او پروایی دارند. زبان حال اینان همان گفتار امیرمؤمنان و سرور اوصیاء است که فرمود:
«الهی ما عبدتک خوفا من نارک ولاطمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک » «من تو را به خاطر بیم از کیفرت یا به جهت طمع در بهشتت پرستش نکرده ام. بلکه تو را بدان جهت عبادت کردم که تو را شایسته پرستش یافتم.» (22)
اما آن جا که سخن از عشق و دلدادگی و زیبایی است; چه چیز می تواند بهتر از «بهشت » مظهر آسایشها، آرامشها و زیباییها و لذایذ باشد؟ همچنان که «جهنم » همه دردها و شکنجه ها و زشتیها و پلیدیها را در خود جمع دارد. شاعران و نویسندگان ما از هر دو - به مناسبت حال و مقال - سخن گفته اند.
این ابیات را در غزلیات سعدی می خوانیم:
باد بهشت می گذرد یا نسیم باغ؟ یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است؟ (23) چمن امروز بهشت است و تو در می بایی تا خلایق همه گویند که حورالعین است (24) خسرو آن است که در صحبت او شیرینی است در بهشت است که همخوابه حورالعینی است (25) در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت (26)
آنچه خوبی است، در سخن شاعر، به بهشت ماننده است و آن چه بدی و زشتی است; به جهنم:
به دوزخ برد مرد را خوی زشت که اخلاق نیک آمده است از بهشت
(بوستان)
یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است کنار و بر مادر دلپذیر بهشت است و پستان در او جوی شیر
(بوستان)
بهشت گرچه پر آسایش است و ناز و نعیم جز آن متاع نیابی که خود فرستادی (27)
در خبر است از خواجه عالم صلی الله علیه وآله که گفت: بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را به اغبر (ه دولآدرگ) مدار از آنک در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامن کشان سندس و خضرند و عبقری (28) گویندگان دیگر ما نیز از دیرباز تاکنون اشعاری درباره «بهشت » و «دوزخ » سروده اند که ما درین مقام به اندکی از آنها اشاره می کنیم:
هر آن کس که پیش من آید به جنگ نبیند بجز دوزخ و گور تنگ
(فردوسی)
برین نیز هم خشم یزدان بود روانت به دوزخ به زندان بود
(فردوسی)
گر بترسی ز تافته دوزخ از ره طاعت خدای متاب
(ناصر خسرو)
هر کس امروز قبله، مطبخ شد دان که فرداش جای دوزخ شد
(سنائی)
گر سمرقند جنت دنیاست بی تو دوزخ بود سمرقندم
(سوزنی)
گمان مبر که به روی توای بهشتی روی نگه به چشم خیانت کنم، معاذالله
(سوزنی)
در فردوس به انگشتک طاعت زن بر مزن مشت معاصی به در دوزخ
(ناصر خسرو)
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی زهرا علیهاالسلام چو هست یار و مددکارش
(ناصر خسرو)
به بلخ اندر به سنگی بر نوشته است که دوزخ عاشقان را چون بهشت است
(فخرالدین اسعد گرگانی)
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر میان جنت و دوزخ که تا رایت چه فرماید
(خاقانی)
گفت می خواهد خدا ایمان تو تا رهد از دست دوزخ جان تو
(مولوی بلخی)
چون درآمد در آن بهشتی کاخ شد دلش چون در بهشت فراخ
(نظامی گنجوی)
حافظ شیرازی که دیوانش گویی بوی و رنگ بهشت دارد; به انواع، از کلمه زیبای «بهشت »، میعادگاه دلباختگان حق، در سخنان خود، بهره جسته و چنان که شیوه اوست، گاه رندانه بدان نگریسته است. از آن جمله می گوید:
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست (29) گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است (30) کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت (31) قدم دریغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت (32) بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان بدین جهان ز برای دل رهی آورد (33) نصیب ماست بهشت، ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند (34) سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مهر گیاه آمده ایم (35) بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم (36) مهر رخت سرشت من، خاک درت بهشت من عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو ای قصه بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی (37) در آتش ار خیال رخش دست می دهد ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی (38)
عبدالرحمن جامی (شاعر قرن نهم هجری) در مثنویهای خود که همه در (هفت اورنگ) جمع آمده است; بارها از بهشت و نعمات بی پایان آن و جحیم و درکات آن سخن گفته است، از جمله در حال مؤمنان گوید:
مؤمنان کرده در پیمبر روی هم سمعنا و هم اطعنا گوی آمنوا نقش لوح خاطرشان اعملوا الصالحات ظاهرشان توسن نفس را گرفته لگام وز اتموا الصیام ساخته رام حرکات همه موافق نقل سکنات همه مطابق عقل روز حشر از رسوخ آن ملکات همه خیرات دیده و برکات درجات بهشت و حور و قصور شربت زنجبیل با کافور طلح و سدر منضد و مخضود ماء مسکوب و سایه ممدود آن فرش و آن نمارق و اکواب و آن سرر وآن کواعب اتراب فاکهات کثیر نامقطوع که نباشد ز مستحق ممنوع و آن معد کرده چیزهای دگر که نکرده گذر به قلب بشر کرده آن را خدای عزوجل در سرای دگر جزای عمل بوده این جا معانی پنهان گشته آن جا ز جمله اعیان بوده این جا عوارض زایل گشته آن جا جواهر کامل داری این جاش سنگریزه گمان یابی آن جاش لؤلؤ و مرجان اندرین نشئه سنگ خرد و خسیس واندر آن گوهر بزرگ نفیس (39)
جامی قرآن مجید را که جای جای آن وصفنامه بهشت است، به بهشت تشبیه می کند و می گوید:
مصحفی جو چو شاهد مهوش بوسه زن در کنار خویشش کش شاهدی گلعذار و مشکین خط چهره آراسته به عجم و نقط بلکه باغ بهشت و روضه حور سبزه اش مشک و تربتش کافور جدولش چون چهار جوی بهشت فیض بخش از چهار سوی بهشت گرد جدول نقوش اعشارش رسته گلهاست گرد انهارش سوره هایش همه قصار و طوال قصرها زان بهشت فرخ فال کرده همواره زان قصور شگرف جلوه حوران قاصرات الطرف سر هر سوره بر مثال دری که از آن درتوان بر آن گذری رسد از هر دری گه و بیگه طالبان را صلا که بسم الله (40)
تاثیر نام دلنواز «بهشت » در اذهان نویسندگان و شاعران به قدری زیاد بوده است که نام کتابها و ابواب آنها را بر مبنای کیفیت بهشت ترتیب داده و تبویب می کرده اند; از جمله، سعدی در آغاز کتاب «گلستان » خود چنین می گوید: «امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دید تا مر این روضه غنا و حدیقه غلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد، از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.» (41)
امیر خسرو دهلوی شاعر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری «هشت بهشت » را که آخرین داستان خمسه اش می باشد در سال 701 هجری، تحت تاثیر و در پاسخ مثنوی «هفت پیکر» نظامی گنجوی سروده است. خود درین باره می گوید:
گویم افسانه های طبع فزای از لب لعبت فسانه سرای هر فسانه صراحیی ز شراب دور مستی و بلک داروی خواب هر یکی را بهشت نام کنم حور و کوثر درو تمام کنم... پس نویسم به کلک مشک سرشت نام این هشت خانه، هشت بهشت تا کسی کاندرو گذر یابد بی قیامت، بهشت دریابد
مجد خوافی، شاعر قرن هشتم هجری، کتاب خود را به تقلید سعدی نگاشته و آن را «روضه خلد» نامیده و در مقدمه چنین گوید:
«اگر به گفته سعدی نمی رسد سخنم قبول کن به کرم عذر مجد خوافی را قبول عامه چو از اختیار بیرون است چه جرم گفته زیبا و طبع صافی را
بر مقتضی این حال بنشستم و در از شواغل حواس فرو بستم تا در اول خرداد این سعادت دست داد که این کتاب را تمام کرد و روضه خلد نام کردم...
در فرو بند هر چه در عالم به طراوت شکفته بستانی است روضه خلد مجد خوافی بین که ازو هر ورق گلستانی است » (42)
بهشت برین و جایگاه پاکان و میعاد نیکوکاران در آثار هنری و از جمله نقش کاشیکاریهای مساجد و زیارتگاهها که همچون نگینی فیروزه می درخشد و بیننده را مسحور می دارد و فرشها و گلیمها و شالهای زربفت و کارهای یدی صنعتگران تاثیری شگرف داشته است. کاشیهای مسجد شیخ لطف الله در اصفهان و مسجد گوهرشاد در مشهد با زیبائیها خیره کننده و چشم نواز یادآور گلستان مینو و «جنات عدن » است که به پرهیزکاران و مؤمنان وعده داده شده است.
آخرین ابیات را از شاعر نامدار خراسانی، ملک الشعراء بهار که درباره «جهنم » سروده است می آوریم:
ترسم من از جهنم و آتش فشان او و آن مالک عذاب و عمود گران او آن اژدهای او که دمش هست صد ذراع وآن آدمی که رفته میان دهان او آن کرکسی که هست تنش همچو کوه قاف بر شاخه درخت جحیم آشیان او آن رود آتشین که در او بگذرد سعیر وآن مار هشت پا و نهنگ کلان او وآن کاسه شراب حمیمی که هر که خورد از ناف مشتعل شودش تا زبان او آن گرز آتشین که فرود آید از هوا بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او آن چاه ویل در طبقه هفتمین که هست تابوت دشمنان علی در میان او آن عقربی که خلق گریزند سوی مار از زخم نیش پر خطر جان ستان او... از مو ضعیف تر بود از تیغ تیزتر آن پل که داده اند به دوزخ نشان او... (43)
«بهشت » و «دوزخ » در امثال و حکم فارسی نیز نفوذ کرده است. بسیاری از امثال متاثر از آنهاست:
بهشت آن جاست کازاری نباشد. (44)
بهشت را به بها نمی دهند، به بهانه می دهند. (45)
بهشت را نتوان یافت رایگان. (46)
بهشت را بهشتی اگر دنیا را نهشتی (از جامع التمثیل). (47)
بهشت در زیر پای مادران است. (48)
بهشت روشن دیدار یزدان به کام این جهانی جست نتوان (49)
(ویس و رامین)
بهشت و دوزخت با توست در پوست چرا بیرون ز خود می جویی ای دوست (50)
(پوریای ولی)
بهشتی بدی گیتی از رنگ و بوی اگر مرگ و پیری نبودی در اوی (51)
(اسدی طوسی)
آنچه در این نوشتار آمد نمونه هایی بود از بسیار.
پی نوشتها و مآخذ
1- سوره توبه /72 - ... ورضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم.
2- مثنوی معنوی، دفتر اول.
3- دیوان شمس الدین محمد حافظ، به اهتمام: محمد قزوینی، دکتر قاسم غنی، ص 216.
4- همان، ص 235.
5- دیوان کبیر مولانا معروف به دیوان شمس، چاپ فروزانفر، انتشارات دانشگاه، تهران، 1/269.
6- دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی «تلقی قدما از وطن » مجله الفبا، شماره 2، 1352 ه . ش، تهران، ص 9.
7- اشارتست به: «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.» «در جایگاهی پسندیده نزد فرمانروایی توانا» (سوره قمر /55).
8- اشاره است به: «ادخلوها بسلام آمنین » «با سلام و با ایمنی به بهشت وارد شوید.» (سوره حجر /46).
9- مثنویهای حکیم سنائی، با تصحیح و مقدمه مدرس رضوی، چ 2، 1360 ه . ش، تهران، ص 109.
10- (رعد /35) در سوره های الرحمن، واقعه، هل اتی (انسان) و بسیاری دیگر از سور قرآن اوصاف «بهشت » و «دوزخ » آمده است.
11- (زخرف /71).
12- اشارتست به آیه شریفه /20 از سوره انسان: «واذا رایت ثم رایت نعیما وملکا کبیرا» «چون بنگری، هر چه بنگری نعمت فراوانی است و فرمانروایی بزرگ ».
13- سوره واقعه، آیات /51 - 52 -53 - 54 و 55.
14- نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، چ 4، تهران، ص 164.
15- مثنوی معنوی، چاپ نیکلسن، مؤسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، تهران، ص 196.
16- داریوش شایگان، «قیامت و معاد در عرفان اسلامی و هند»، مجله الفبا، شماره یکم، به نقل از شرح مقدمه قیصری به قلم استاد سید جلال الدین آشتیانی، ص 517.
17- متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، به کوشش مظاهر مصفا، کانون معرفت، تهران،1339 ه . ش، ص 866.
18- برگزیده «حدیقه سنائی »، به کوشش ناصر عاملی، کتابخانه طهوری،1356 ه . ش، صص 93-92.
19- متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، ص 227.
20- همان، ص 230.
21- همان، ص 778.
22- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 290.
23- متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، ص 376.
24- همان، ص 380.
25- همان، ص 398.
26- همان، ص 399.
27- همان، ص 739.
28- همان، ص 743. ضمنا کلمات قرآنی: سندس، خضر و عبقری اشاره دارد به آیه 76 سوره الرحمن.
29- دیوان خواجه شمس الدین حافظ، محمد قزوینی، دکتر قاسم غنی، زوار، تهران، ص 20.
30- همان، ص 21.
31- همان، ص 55.
32- همان، همان صفحه.
33- همان، ص 100.
34- همان، ص 131.
35- همان، ص 252.
36- همان، ص 259.
37- همان، ص 304.
38- همان، همان صفحه.
39- هفت اورنگ، مثنوی سلسلة الذهب، چاپ مدرس گیلانی، تهران، ص 115.
40- همان، ص 77.
41- گلستان سعدی، تصحیح و توضیح، دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ خوارزمی، تهران، ص 57.
42- روضه خلد، مجد خوافی، مقدمه وتحقیق محمود فرخ، کتابفروشی زوار، تهران 1345 ه . ش ص 9.
43- دیوان ملک الشعرای بهار، چ 2، ج 1، تهران، 1344 ه . ش، ص 165.
44- دکتر ابراهیم شکورزاده، ده هزار مثل فارسی، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1372 ه . ش، ص 166.
45- همان، همان صفحه.
46- همان، همان صفحه.
47- همان، همان صفحه.
48- علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، 1/479-480.
49- همان، همان صفحه.
50- همان، همان صفحه.
51- همان، همان صفحه.