وظیفه انسان در برابر هستی (۹)

جهان ما جهانی است که ازلیت، سرچشمه آن و ابدیت، مقصد نهایی و قرارگاه آن است . جهانی که جاذبه کمال مطلق آن را در مسیری معنی دار و در گذرگاهی هدفمند قرار داده است .

از ازلیت تا ابدیت

جهان ما جهانی است که ازلیت، سرچشمه آن و ابدیت، مقصد نهایی و قرارگاه آن است . جهانی که جاذبه کمال مطلق آن را در مسیری معنی دار و در گذرگاهی هدفمند قرار داده است .

این سؤال، ذهن هر متفکری را به خود مشغول می کند که جهان - که انسان نیز جزء بسیار کوچکی از آن است، ولی در عین حال، با کل جهان سرسری می کند - از کجا آمده و به کجا می رود؟

این سؤال را نباید در عرض سؤالات دیگری که ذهن بشر را به خود مشغول می کند قرار داد، بلکه از اساسی ترین سؤالات است .

جهان ما جهانی است که ازلیت، سرچشمه آن و ابدیت، مقصد نهایی و قرارگاه آن است . جهانی که جاذبه کمال مطلق، آن را در مسیری معنی دار و در گذرگاهی هدفمند، قرارش داده است . جهانی که بر صراط مستقیم است و بر سنتی واحد و ثابت و تغییرناپذیر، ادامه و استمرار دارد و این، نیست مگر به خاطر اینکه پروردگار آن، بر صراط مستقیم است . چنانکه هود پیامبر به قوم سرکش خود فرمود:

«انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم (1) » .

«من بر خدایی که پروردگار من و شماست، توکل کرده ام . هیچ جنبنده ای نیست جز اینکه زمام اختیارش در ید قدرت اوست; و البته پروردگار من بر راه راست است » .

خداوند قدرتمندی که همه چیز، زیر فرمان و تحت سیطره قدرت اوست، همچون قدرتمندان دیگر نیست که گرفتار خودکامگی و هوس بازی شود و قدرت خود را در راه باطل به کار گیرد . حرکت بر صراط خودکامگی و هوس بازی، حرکت بر صراط مستقیم نیست . صراط مستقیم، صراط عدل و داد و حق و حکمت است . اما صراط غیرمستقیم، صراط ظلم و استکبار و تبعیض و خیانت و عبث و بیهودگی و بطلان است .

حقیقت این است که قدرتمندی مستکبران و طاغوت ها و طاغوتچه ها به زیان انسانها، بلکه به زیان حرث و نسل است و البته اینان هرگز نمی توانند در صراط مستقیم جهان و سرچشمه ازلی و غایت و هدف مطلق و حقانی آن، خللی وارد کنند . آنها در حکم مگسانند . مگس کجا و عرصه سیمرغ کجا؟

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می بری و زحمت ما می داری

سنت های پایدار الهی

و اما قدرتمندی خداوند و اینکه او ناصیه هر جنبنده ای را در قبضه قدرت گرفته است، به سود همه آنهاست . آری خداوند همچنان که خیر مطلق بالذات است، خیر مطلق نسبی است و هیچ موجودی نیست جز اینکه به اندازه ظرفیت و استعداد خود، از جانب آن که خیر مطلق است، گیرنده فیض و کمال است و این چیزی است که از سرچشمه ازلیت، آغاز شده و تا ابدیت، استمرار می یابد; آنهم بر صراط مستقیم و بدون هیچ گونه انحراف و اعوجاج و بر اساس یک سنت پایدار و همیشگی و لایزال .

سنت های غلط - که از سوی مستکبران پدید می آید - ناماندگار است; ولی سنت های الهی ماندگار و پایدار است . جهان هستی بر سنت الهی استقرار یافته و سنت الهی، تغییرناپذیر است .

«. . فهل ینظرون الا سنة الاولین فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا (2) » .

«آیا جز [اینکه] به سنت و راه و رسم امتهای گذشته [هلاک شوند] انتظاری دارند؟ هرگز سنت و راه و رسم الهی را تبدیل شدنی و تغییرپذیر نمی یابی » .

خداوند در جاهای مختلف قرآن مجید، از سنت و راه و رسم تغییرناپذیر خود - که همان صراط مستقیم اوست - سخن گفته است . یکجا در مورد اینکه همسر افراد پسرخوانده، محرم نیستند و حکم آنها با حکم همسران فرزندان واقعی، فرق دارد، می فرماید:

«ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له سنة الله فی الذین خلوا من قبل و کان امرالله قدرا مقدورا (3) » .

«بر پیامبر خدا در مورد حکمی که خداوند (در ازدواج با همسران افراد پسرخوانده) مقرر داشته، حرجی نیست . سنت خداوند در میان گذشتگان نیز همین است و فرمان خدا از روی حساب و قاعده بوده، (نافذ و لازم الاجرا است » .

و نیز در مورد اینکه سرنوشت بدکاران، لعن ابدی است و باید هر کجا یافت شوند، دستگیر و به سختی کشته شوند، می فرماید:

«سنة الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا (4) » .

«این است سنت خداوند که در میان همه امتهای گذشته، استمرار داشته و سنت و راه و رسم خدا را هرگز تبدیل شدنی نمی یابی » .

اصولا سنت های نیکو، ماندگار و سنت های زشت، ناماندگار و سنت های الهی نیکوست . آری:

هر که او بنهاد ناخوش سنتی

سوی او نفرین رود هر ساعتی

نیکوان رفتند و سنتها بماند

وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند

تا قیامت هرکه جنس او بدان

در وجود آید، بود رویش بدآن

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

در خلایق می رود تا نفخ صور

نیکوان را هست میراث از خوشاب

آن چه میراث است؟ «اورثنا الکتاب »

آنچه از دریا به دریا می رود

از همانجا کامد آنجا می رود

از سر که، سیلهای تیز رو

وز تن ما جان عشق آمیز رو

تشریع و تکوین

نه تنها سنت الهی در نظام تکوین، پایدار و مستمر است، که در نظام تشریع نیز چنین است .

در نظام تشریع، اصول و کلیات، تغییر نمی کند . آنچه احیانا تغییر می کند، پاره ای از جزئیات است که بر حسب شرایط و زمانها و اماکن خاص، زایل می شود; آنهم به گونه ای که مثل یا بهتر از آن را جایگزینش می کنند . چنانکه فرمود:

«... ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها ... (5) » .

«هر آیه ای را که نسخ کنیم یا آن را به دست فراموشی بسپاریم بهتر از آن یا مانند آن را می آوریم » .

بنابراین، نظام تشریع تابع سنت غیرقابل تغییر الهی است . هرچند در این نظام، صورت ظاهر تغییر کند ولی همواره مصالح به نحوی که بوده یا به نحوی عالی تر و بهتر، محفوظ می ماند و چنین نیست که مصلحتی از بین برود یا به درجه ای پایین تر تنزل کند; چراکه از بین رفتن مصلحت یا تنزل آن با حکمت و عدالت خداوند متعال سازگار نیست . مقتضای حکمت، این است که مصالح زندگی انسانهاهمواره محفوظ بماند یا اگر برداشته شود، مثل یا بهتر از آن آورده شود . آری

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز لطفش گشاید در دیگری

نسخ و بدا

نسخ در نظام تشریع، مساوی است با بدا در نظام تکوین . همان طوری که در نظام تشریع، نسخ یک قانون، کاشف از این است که از آغاز، موقت و محدود بوده و به حسب واقع و در علم خداوند، دوام و استمرار نداشته است، در نظام تکوین اگر بدا حاصل شود - یعنی حادثه تلخ و ناگواری از قبیل مرگ و صاعقه و غیره، باز گردد - کاشف از این است که از اول، مصلحت نداشته و در علم خداوند، چنین گذشته است که فلان شخص نباید بمیرد و فلان حادثه نباید واقع شود و اگر بدایی حاصل نمی شد و آن واقعه اتفاق می افتاد، معلوم می شد که مصلحت در وقوع آن بوده; چنانکه اگر واقع نمی شد، معلوم می شد که مصلحت در عدم وقوع آن بوده است .

به هرحال، نسخ و بدا به معنای تغییر در علم خداوند یا سنت غیرقابل تغییر و تبدیل او نیست; بلکه به معنای این است که تغییر و تبدیل، معلوم اوست . آنچه محال است تغییر علم است نه تغییر معلوم . اگر تغییر معلوم، مستلزم تغییر علم خداوند باشد، محال است . ولی اگر چنین نباشد، محال نیست; چراکه علم خداوند نسبت به حالت قبل از تغییر و بعد از تغییر، ثابت است . در حقیقت او به علم ازلی و غیرقابل تغییر خود به تمام معلومات ثابت و متغیر، علم داشته و تغیرات مستمر، موجب تغییر علم او نیست .

از مساله علم که بگذریم به یک اعتبار می توانیم بگوییم: معلوم هم ثابت و غیرقابل تغییر است . معلوم غیرقابل تغییر همان سنت و راه و رسم خداوند و صراط مستقیم اوست . آنچه در نظام تشریع و تکوین اتفاق می افتد، جوهره و اصلی دارد و اعراض و فروعی . جوهره و اصل، همان سنت لایتغیر و راه و رسم عاری از اعوجاج و انحراف و صراط مستقیم اوست که در نظام تشریع و تکوین، ثابت است . هیچ حکمی - اعم از اینکه به نظام تشریع مربوط باشد یا نظام تکوین - بدون مصلحت و عاری از حکمت و خارج از برنامه عدالت نیست . این همان جوهره و اصلی است که به تعبیر قرآن مجید، صراط مستقیم و سنت خداست . به این ملاحظه نه علم تغییر می کند و نه معلوم .

اما اگر به پوسته ها و ظواهر و اعراض بنگریم، ملاحظه می کنیم که هم در نظام تشریع و هم در نظام تکوین، تغییراتی هست . نام این تغییر را تغییر در معلوم می گذاریم نه تغییر در علم . و به همین بیان، نسخ و بدا را توجیه می کنیم .

به گفته میرفندرسکی:

هرچه عارض باشد آن را جوهری باید نخست

عقل بر این دعوی ما شاهدی گویاستی

مبدء و معاد

اگر جهان را مبدء و معادی نبود، سراسر آن بازیچه ای بیش نبود . در این صورت، جهان میدان بازی حیات طبیعی و حیوانی بود و جز تنازع بقا و حاکمیت زورمندان، هیچ چیزی رسمیت نداشت . «داروین » تکامل زیست محیطی خود را بر اصل تنازع بقا استوار ساخت . بدون شک، انسان هم باید در نظام زندگی خود تابع نظام طبیعت باشد . اگر سنت غیرقابل تغییر جهان، تنازع بقاست و ضعیف در نظام طبیعت، پایمال; و قوی، سربلند و آسوده این جهان است، چرا انسان تابع این نظام نباشد و چرا قوی بر سر ضعیف نکوبد و ضعیف را پایمال نکند و از استثمار او خودداری کند؟

همه اینها باز می گردد به اینکه جهان را مبدء و معادی نباشد . بلکه کافی است که معادی در کار نباشد . آری:

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی

گرنه این روز دراز دهر را فرداستی

مبدء بی معاد با بی مبدء بودن، یکسان است . ازلیت بدون ابدیت، یعنی تصادف و اتفاق . این تصادف و اتفاق، اگر به معنای مبدء نداشتن است، قطعا بدون معاد هم هست . خلاصه اینکه معاد نداشتن، هم با مبدء داشتن سازگار است . و هم با مبدء نداشتن; ولی داشتن معاد بدون داشتن مبدء حکیم و عادل، ممکن نیست . به همین لحاظ است که ما می توانیم هم از راه حکمت، معاد را ثابت کنیم و هم از راه عدالت . خواجه نصیرالدین طوسی می فرماید:

«و وجوب ایفاء الوعد و الحکمة یقتضی وجوب البعث (6) » .

«وجوب وفای به وعده و حکمت، معاد را ایجاب می کنند» .

خدایی که به بندگان وعده هایی داده، باید به وعده های خود وفا کند . خلف وعده، خلاف راستگویی و عدالت است . نبودن معاد با هدفمندی و حکمت و اصل غائیت، ناسازگار است .

تصادف محال و نامعقول، تنها به معنای نبودن علت فاعلی نیست . نبودن علت غایی هم تصادف و اتفاق است . اولی را حتی مادیین هم منکرند، ولی دومی خط فاصله و مرز میان مادیگری و خداپرستی است . دغدغه مادیین، در مورد علت فاعلی نیست . آنها در مورد علت غایی دغدغه دارند . هیچکس قبول ندارد که پدیده ای بدون علت فاعلی باشد . ولی غایتمندی پدیده ها تنها مورد قبول الهیون عالم است . اینان آثار و شواهد و آیات غاایتمندی را در آینه طبیعت و در کواکب و نجوم و در دریاها و کوهها و گیاهان و حیوانات و جمادات، مشاهده می کنند . اینان هنگامی که به ظواهر غایتمندانه اشیای مختلف می نگرند، سیمای حق را مشاهده می کنند .

اگر خدای عالم، حکیم و عادل نبود، چگونه ممکن بود که این همه آثار حکمت و نشانه های غایتمندی در یکایک موجودات ریز و درشت، بلکه مرئی و نامرئی را مشاهده کرد . اگر خدای عالم، خدایی عادل دادگستر نبود، چگونه ممکن بود که این همه رویه های عادلانه بر خلقت و شریعت او حکمفرما باشد؟ اگر علم او همچون ذاتش ازلی و ابدی و غیرقابل تغییر نبود، چگونه ممکن بود که سلسله معلومات و مخلوقات او نظام مند و قابل پیش بینی و محاسبه باشد؟ اگر صراط او مستقیم نبود، اگر سنت او ثابت و مستمر نبود، اگر عدالت او خدشه پذیر بود، و اگر در حکمت او خدشه و دغدغه ای بود، سنگ روی سنگ بند نمی شد . در این صورت نه تنها ضعیفان پایمال زورمندان بودند و نه تنها اغنیا، فقرا را لگدمال می کردند و نه تنها ظالمان و ستمگران مال و منال مستضعفان را می بلعیدند، بلکه خود آنها نیز پایمال راه و رسم غلط و سنت های مقطعی و روزمره و متغیر می شدند و هیچکس نمی توانست برای خود برنامه ای بریزد و با اطمینان خاطر، برای خود به تنظیم راه و رسمی و قاعده و ضابطه ای بپردازد .

اگر زورمندان چهار صباحی بر توسن مراد می نشینند و تاخت و تاز می کنند، در حقیقت از نظام مندی جهان، سوءاستفاده می کنند و حلوای نقد را بر سیم نسیه و طلای ناب فردا، ترجیح می دهند (و به اصطلاح) اهل طرب «دم را غنیمت می شمارند» و خوشی زودگذر امروز را بر خوشی دیرپای فردا، مقدم می دارند و اگر ضعیفان، پایمال بلهوسی و عیاشی و خیره سری آنها می شوند، از اینکه سنت لایتغیر الهی، آنها را دفع و اینها را جذب می کند، غفلت می کنند و در حقیقت، هردو گرفتار سوءاستفاده اند . آن یکی به ضرر این یکی و این یکی به نفع آن دیگری .

اینان اگر توجه می کردند که سنت الهی - یعنی همان سنت غیرقابل تغییر - در جهت حاکمیت و امامت مستضعفان و دفع و سرکوب مستکبران پیش می رود، به وظیفه خود عمل می کردند و هرگز اجازه نمی دادند که آب خوش از گلوی آنها فرو رود و در کاخ های فرعونی خود سرگرم عیش و نوش زودگذر و پوچ باشند . اینها به ازلیت و ابدیت عالم هستی وصراط مستقیم آن و سنت غیرقابل تغییری که بر آن حاکم است تو جه نمی کنند و به جریان غایتمندانه زندگی انسان و اراده حاکم بر آن، دل نمی بندند . و به همین جهت است که از آنها شلاق و از اینها پیکر و پهلوست . اینان باید پیام وحی را با گوش جان بشنوند و به این آیه قرآنی دل ببندند:

«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین (7) » .

«ما اراده داریم بر کسانی که در زمین به استضعاف کشیده شده اند منت بگذاریم و آنها را پیشوایان مردم و وارثان زمین گردانیم » .

به خوبی روشن است که امامت مردم و میراث زمین، از آن مستضعفانی است که جاده صاف کن مستکبران نبوده و نیرو و توان خود را در خدمت آنها قرار نداده اند . آنهایی که عمر خود را صرف مبارزه کرده اند و از تحمل زجر و تبعید و شکنجه و شهادت، سر باز نزده اند، تقدم دارند .

گوشه نشینان بی درد را در امامت و وراثت، سهمی نیست . دردمندان مبارز و پرتلاش که خواب آرام را بر دیده ظالمان حرام کرده اند، در صف نخست قرار دارند . این سنت بر بستری که از ازل تا ابد گسترش یافته است، استمرار دارد و آن قدرت بیکرانی که هم ازلی و هم ابدی است، اجرای آن را بدون تغییر و تبدیل، تضمین کرده است .

بدون شک، آنهایی که به لحاظ ایده و عمل، رهبر نجات مردم بوده و هدایت ایشان را بر عهده گرفته اند، سرانجام امامت و وراثت، از آن ایشان است .

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

«هم آل محمد یبعث الله مهدیهم بعد جهدهم فیعزهم و یذل عدوهم (8) » .

«امامان و وارثان زمین، آل پیامبرند . خداوند بعد از جهد و تلاششان، مهدی ایشان را مبعوث می کند تا آنها را عزیز و دشمنشان را ذلیل گرداند» .

1) هود، 56

2) فاطر، 43 .

3) احزاب، 38 .

4) احزاب، 62 .

5) بقره، 106 .

6) کشف المراد، المقصد 6، المسالة 4 .

7) قصص، 5 .

8) تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 110 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان