ماهان شبکه ایرانیان

کاوشی در مواضع فرهنگی امام صادق علیه السلام

مصاحبه با جناب آقای احمد مبلغی

مصاحبه با جناب آقای احمد مبلغی

بخش دوم

شیوه نگرش امام به توده اهل سنت واصول گفتگو با آنان چه بود؟

با این گروه برخورد بسیار محبت آمیز وحساب شده، مشتمل براین محورها را دنبال می کردند:

1 - از طرفی به شیعیان دستور می دادند که با آن ها معاشرت کنید، به میان آن ها بروید، باآن ها در مساجدشان نماز بگذارید. «صلوامعهم فی مساجدهم » یا «خالفوا الناس باخلاقهم »; بامردم بارفتار خودشان برخوردکنید و به عیادت مریض های آن ها بروید. درتشییع جنازه های آن ها حاضر بشوید، حتی در روایت، به زید (از اصحاب خود) فرمود: «ان استطعتم ان تکونوا الائمة و المؤذنین فافعلوا فانکم اذا فعلتم ذالک قالوا هؤلاءالجعفریة رحم الله جعفرا ماکان احسن مایعلم قد یعلم اصحابه اما اذا ترکتم ذالک قالوا هؤلاء الجعفریة فعل الله جعفرا ماکان اسوء یعلم اصحابه.»

اگر توانستید، امام جماعت یا مؤذن درمسجدهایشان شوید، این کار را بکنید. اگرشما این کار را انجام دادید، خواهندگفت:این ها جعفری ها هستند. خدا جعفر را رحمت کند. چه قدر خوب تربیت کرده است.اصحابش را واقعا خوب تعلیم کرده است. امااگر این کار را نکنید، خواهند گفت جعفری هایک جوری هستند. خدا جعفر را چه کار بکند.چه بد اصحابش را تربیت کرده است.

این حدیث نشان می دهد اطلاق «جعفریه »بر شیعه، نه در قرن های بعد; بلکه در زمان خود امام هم وجود داشته است.

یکی از شاگردان امام نزدش آمد و گفت:«انی لاکره الصلاة فی مساجدهم فقال لاتکره فاد فیهاالفریضة و النوافل و اقض مافات.»

برای نماز گذاردن در مساجد این ها کراهت دارم. فرمود: بدت نیاید; در مساجد آن ها نمازواجب را به جا آور و نماز مستحبی را به جا آور.حتی نمازهای قضایت را در آن جا به جا آور.

دلیل این رفتار این است که قومی که ازجامعه خودش دور شود، افکار عمومی را علیه خود ایجاد خواهد کرد. آن وقت آن هانمی توانند حرف حقشان را به دورن جامعه آن ها رسوخ بدهند.

این که امام این ها را به مشارکت وهمزیستی با گروه اهل سنت دعوتمی کند، بدین معناست که با آن ها براساس فرهنگ آن هازندگی کنند یا با رعایت فقه و فرهنگ خودشان؟

امام صادق علیه السلام برخوردش یک برخوردتفکیک شده است. در باب فقه آنچه را که بایدانجام بدهد، انجام داد. احکام را در بعضی موارد و ابواب به فقهای آن ها ارائه می دهد وشیعیان را از نظر احکام کاملا آگاه و آشنا نگاه می دارد. اما در عین حال رعایت همزیستی راتوصیه می کند. برای این که در میان این مردم باشند. نه این که فقه آن ها را بگیرند و اگرکسی هم آن جا می رفت، مطلبی رامی آموخت، به خاطر وسواسی که به مکتب اهل بیت علیهم السلام داشت، ناچار آن را از امام یاشاگرد او سؤال می کرد.

یعنی منظور این است که مسامحه دراین جا جاداشت و بالاخره شاگردان امام دررفتار، مسامحه داشتند؟

جامعه ی اسلامی یک نقاط مشترکی(فقه ما و فقه سنی) دارد. و بر جنبه های مشترک می تواند مبنایی مشترک برای برخورد باشد، البته این جا یک سؤالی می شود کرد; به مسجد آن ها که می رویم وامام جماعت آن ها که بشویم، خوب، طبیعی است باید تقیه بکنیم، شاید تقیه مداراتی این جا معنی پیدا کند; یعنی در غیر بعد نماز واحکام فقهی این چنین رابطه اجتماعی خواهیم داشت. اما در ارتباط با نماز و... تقیه مداراتی مطرح می شود که برای پوشش دادن به همین مدارا و تالیف قلوب است.

شاید اکثریت در این تصمیم امام دخیل بود، چون اکثریت با اهل سنت بود، امام این گونه پیشنهاد می کرد؟

مبنای فلسفی این سیاست و فقه سیاسی او باید شناخته شود. به نظر می رسد یکی ازمبانی این کار، افکار عمومی است. افکارعمومی را اغلب تشکیل می دهد. امام صادق علیه السلام اگر می آمد و جامعه خودش را یک جامعه منزوی قرار می داد، طبیعی بود همان طور که دراین روایت هست، افکار عمومی می گویند: این ها چقدر بد تربیت شده اند؟!

اما چرا افکار عمومی باید مبنای کار قراربگیرد، پاسخ این است که اگر امام صادق علیه السلام بخواهد این حرکت توسعه زا را ادامه بدهد،طبیعی است با مساعد کردن افکار عمومی نسبت به مکتب اهل بیت علیهم السلام می تواند موفق شود و الا اگر دروازه ها را بر روی جامعه آن روزببندند، طبیعی است حرکت توسعه ی شیعه که مهم ترین وظیفه ی امامان بود، متوقف می شد.

بله! عراق را می بینیم که بعدها کلا شیعه شد دلیلش این است که تلاش های حضرت مبتنی بر مبانی اصولی ثمر داد.

2 - مبنای دیگر برخورد امام صادق علیه السلام باتوده اهل سنت، این است که آن ها مستضعف بودند و آن ها در تاریخ ضعیف نگهداشته شده اند. امام وظیفه دارد آن لایه های ضعف رابردارد و اگر بنا باشد خط قرمزی میان مکتب اهل بیت و شاگردان و اصحاب آن ها با توده مردم کشیده شود، مشکل ایجاد خواهد شد. ونهایت این که امام صادق علیه السلام عرصه های خاصی را ایجاد می کرد. و همه مسایل را به درون توده مردم نمی برد. بلکه در میان قشرفرهیختگان و عالمان (در قالب مناظرات وغیره) قرار می داد. اما توده مردم چیزی ازخود ندارند و اگر مطلبی می دانند، آن را ازمتفکرانشان می گیرند. وقتی امام بتواند عالم آن ها را مغلوب یا مجذوب کند، در حقیقت به نحوی بازتاب این غلبه و جذبه، بر روی افکارعمومی اهل سنت تاثیر می گذارد.

این جا صرفا تلاش حضرت برای این بود که جامعه تکه پاره نشود. جامعه همچون امت واحده باید باشد. امت واحده مربوط به یک گروه نیست. وقتی قرآن هم «امت واحده »می گوید، نه این که فقط یک گروه خاصی امت واحده است; کل امت منظور است. امام دربعد عملی تلاش هایی را برای تقویت آن امت واحده انجام می داد و می بینیم که بسیاری ازتوده اهل سنت می آمدند و از امام صادق علیه السلام فتواهایشان را سؤال می کردند. این نشانه ی همان معاشرت و در میان مردم بودن است.بنابراین، رفتن شاگردان یا شیعیان امام صادق علیه السلام به درون مردم به عنوان انفعال مکتب اهل بیت نیست; بلکه حالت فعال بودن آن ها را نشان می دهد.

3 - برخورد دیگر امام این بود که استفتائات آنان را پاسخ بدهد. خیلی از سنی ها می آمدندو فتواهای خود را سؤال می کردند. امام هم برخلاف آن برخوردی که با مدعیان اعلمیت داشت، در برخورد با توده مردم، با گشاده دستی فتواها را پاسخ می داد. البته این پاسخگویی براساس فقه اهل بیت علیه السلام بود.

امام برای رفع ظلم از این توده چه می کرد؟

امام صادق علیه السلام در بعد عدل گستری وتوجه به ظلم و لایه های ظلم در جامعه بی تفاوت نبود. در حقیقت تمام تلاش فرهنگی او برای زدودن ظلم های فرهنگی وظلم های اقتصادی جامعه ی آن روز بود. گرچه امام صادق صلی الله علیه وآله بیشتر در بعد فرهنگی (به دلایل ویژه) و تمرکز داشت. ولی از مسائل اجتماعی غافل نبود. دلیلش هم روایت های متعددی است که در باب عدالت از امام صادق علیه السلام رسیده است. هر چند این روایات امروز مهجور مانده است.

4 - تالیف قلوب از کارهای دیگر امام صادق است که البته شاید همان توصیه های امام به شاگردان و شیعیان را که «بروید میان مردم »به یک معنا مصداق همین تالیف قلوب به حساب آورد.

وضعیت عمومی مسلمین در آن دوره به چه صورت بود؟ عموما بفرمایید که وضعیت عمومی از حیث اقتصادی، از حیث فرهنگی به چه صورت بود؟ و امام چه جور با آن ها برخوردمی کرد؟

هر چه زمان گذشت یک نوع انحصارتوسط خلفا نسبت به بیت المال افزایش می یافت. این وضعیت را میان خلفای عباسی به شکل یک روند تصاعدی می بینیم. اینکه جامعه هم یک مقدار در حقیقت مطیع خلفاشده بود، به خاطر همین وضع فلاکت بارآن ها بود، خلفا از موقعیت استفاده می کردند وبسیاری از علما را به دربار می بردند، به مناصبی می گماردند و با پول آن ها را ساکت می کردند; آن گاه هر چه می توانستند جامعه را تحت سیطره و نفوذ نگه می داشتند. همان طور که سعی می کردند جامعه را احمق نگه بدارند تا بتوانند فکر خودشان را عرضه بکنند. وضع اداری هم که یک وضع بسیاربدی بود لذا روایت هایی که از امامان هست که بعضی از شیعیان به درون اداره ها بروند و بامردم خوشرفتاری کنند، ناشی از ظلم و زوری بود که در سازمان اداری نو ظهوری که دردوران بنی عباس با بهره گیری از فرهنگ ایرانی (بعد از این که ایران ضمیمه آن جا شد،دواوین خود را بر اساس دواوین ایران شکل دادند.) ایجاد شده بود.

شیوه های امر به معروف و نهی از منکرامام در مقابل، با این برخوردها چه بود؟

توجه به یک طبقه بندی (براساس اولویت ها) مورد نظر امام بود. برای امام تاسیس یک مکتب فقهی بیش از هر چیزمهم بود. و در غیر این صورت بنای شیعه بدون فقه می ماند و طبیعی است شیعیان ناچار می شدند به فقه سنی رجوع کنند;همین آسیب زیدی مذهب ها را گرفتار کرد والان فقهشان فقه حنفی است چون زید به شهادت رسید، آن ها نمی خواستند به امام جعفر صادق علیه السلام رجوع کنند، اگر رجوع می کردند معلوم بود که زید اصلا نباید امام باشد، لذا با اینکه از نظر کلامی به امامت اعتقاد داشتند و همسنگ با ما بودند، از نظرفقهی به حنفی ها وابسته شدند. حتی این فقه موجب شد در بعضی از اعتقادات خود تجدیدنظر بکنند. و این قدرت تاثیر گذار فقه است که با این مقدمه می گوییم امر به معروف و نهی از منکر در شیوه های مختلف از سوی امام صادق علیه السلام انجام می گرفت. در برخورد با شیعه اوصاف شیعه را بیان می کردند. بله، امر به معروف و نهی از منکر از مشخصه های بارزمکتب امام صادق علیه السلام است، منتها اگربخواهیم امر به معروف امام صادق علیه السلام را به درستی بشناسیم با پیش فرضهای ساده انگارانه قابل حل نیست. باید دقیقا اوضاع واحوال زمان امام صادق علیه السلام را ارزیابی کنیم علمای مشهور زمان امام صادق علیه السلام وفقه های مشهور زمان حضرت کدامها بودند وبرخورد حضرت با هر یک چگونه بود؟

آنچه که به عنوان مذاهب اربعه مطرح است از قرن چهارم به بعد رسمیت پیدا کرد;در زمان امام صادق علیه السلام نام مذهب به این معنی که ما در ذهن تصور می کنیم، وجودنداشت. آنچه آن روز مطرح بود، اصحاب وحلقه های درسی بود لذا می گفتند اصحاب ابی حنیفه یا اصحاب امام صادق علیه السلام منتهاهمین علما به دو دسته تقسیم می شدند:یکی مکتب حجازی ها که در واقع گرایش حدیثی شان قوی تر بود و یکی هم مکتب رای که گرایش به رای در آن ها قوی تر بود. البته این ها خودشان خورده عالم ها و خورده درس هایی داشتند. ابن ابی لیلا (قاضی القضات) ابو حنیفه، مالک (در مدینه) وشافعی را می توان مطرح کرد. البته مکتب شافعی تلفیقی از مکتب مالک و ابو حنیفه یعنی بر آیندی از افکار این جا و آن جا و یک مکتب تعدیل یافته تری بود

آیا مکتب امام صادق علیه السلام هم تاثیری برمکتب شافعی گذاشته بود؟

بله! تاثیر زیاد گذاشت، اما این تاثیرهاچندان نیست که ما بیاییم و فهرست کنیم.نیاز به تحلیل دارد. چون شافعی کسی بود که افکار زمان خودش را به درستی می شناخت وسعی می کرد این افکار را بگیرد، البته یک مانع بزرگ برای شافعی در استفاده از مکتب امام وجود داشته، یعنی او در فرهنگ عامه نفس می کشید و این یک مانع بزرگ بود ولی اگر این مانع را نادیده بگیریم، در برخی مواردرگه های تاثیر پذیری شافعی از مکتب اهل بیت را می توان مشاهده کرد. البته شرایطخفقان زمان شافعی اجازه نمی داد شافعی این تاثیر گذاری را به طور شفاف و آشکارتر درنوشته ها و بحث های خود بیاورد. ما این تاثیرگذاری ها را در سه دسته تقسیم می کنیم.

وی در زمینه های اصولی از امام صادق خیلی بهره گرفت و این که شافعی را مبتکرعلم اصول می دانند، در حقیقت او در نیمه ی دوم قرن دو آمده و این حرف ها را زد اما خیلی از همین مباحث در روایت های امام صادق علیه السلام وجود دارد و باید به درستی به تجزیه و تحلیل این موضوع پرداخت. در بعداصول و شیوه استنباطی هم از امام صادق علیه السلام تاثیر پذیرفت. در بعد اعتقادی هم تا حدودی که فضای فرهنگی عامه اجازه می داد، به شیعه نزدیک شد. او به اهل بیت عشق وعلاقه بیشتری نشان می داد و لذا در نیمه ی قرن دوم مکتب شافعی که در واقع مکتب منصف تری بود توانست تجلی هایی از مکتب اهل بیت را به نمایش گذارد. یکی از ابعاد تاثیرپذیری شافعی در بعد اصولی از شیعه، همان رد استحسان و رای است که هیچ دلیل نداردو یک نوع تبعیت از هوا است. البته مکتب حنبلی هم در نیمه ی قرن دوم پدید آمد که آن هم تا حدود زیادی به حدیث گرایش داشت، البته به صورت ظاهر گرا.

با این فرض ما شاهد فرقه های خاصی درزمان امام صادق علیه السلام نیستیم؟

پایه بحث را دو قسمت می توان کرد:

فرقه های فقهی، فرقه های کلامی.

در بعد فقهی حلقه های درسی و اصحاب بود و این حلقه های درسی نسبت به هم رقابت های شدیدی داشته اند اما در بعدکلامی فرق مختلفی وجود داشت. امام در بعدکلام کمتر احساس خطر می کرد تا در بعد فقه با اینکه کلام مسئله خطیرتری است و در واقع کسانی که در بعد فقه حرف می زدند، روزنه ای برای نفوذ اهل بیت یا شاگردان اهل بیت بدرون آن ها وجود نداشت، به خلاف مکاتب کلامی. مکاتب کلامی که اهل بحث عقلی بودند و بهتر و آزادانه تر می شد با آنان صحبت کرد، لذا امام صادق در بعد کلام بیشتر سعی می کرد به بحث و مناظره و استدلال بپردازد.

امام صادق علیه السلام و اصول گفتگو با حاکمان

برخورد امام با حاکمان چگونه بود؟

امام قاطع و آشکار با آنان رفتار می کرد.اصول رفتاری امام با حکام عبارت است از:

1 - سعی بر دوری جستن از منصوردوانیقی و اگر هم گاهی در مجلس منصوردوانیقی حاضر می شد، او را احضار می کردند.گاهی اوقات منصور با این امکان که می خواسته او را به شهادت برساند،احضارش می کرد. منتها هر بار با تدبیری که حضرت درپیش می گرفت، خطر رفع می شد.

2 - بر حذر داشتن شیعیان از ارتباط باحاکمان; همین مطلب را به شاگردان واصحابش هم تزریق می کرد و می گفت: از هرگونه کاری که به تایید حاکم منتهی شود،حتی رفتن به سوی قاضی منصوب از طرف حاکم پرهیز کنید و برای این که خلایی ایجادنشود، خود، قاضی و حاکم تعیین می کرد.البته مواردی که کسی در اداره ای یا سازمانی از آن سازمان های وابسته به حکومت نفوذمی کرد تا بتواند خدمتی به شیعه یا مظلومی برساند، امامان آن ها را تجویز می کردند. آن هاموارد استثنایی است و اصل سیاست امام صادق علیه السلام بر دوری جستن است. البته یک استثنا و تبصره وجود دارد و آن مربوط به جنگ بیرونی است. این جا دیگر نمی گفتند:حاکم، جائر ست یاغیرجائر بلکه حضور شیعه برای ایجادآمادگی برای مبارزه با خطر دشمنان خارجی جدی می گرفتند.

امام صادق علیه السلام اگر اجازه می داد که یک تعداد از شیعه به درون سازمان اداری حاکم وقت بروند، آیا واقعا حمایت آن حاکم را در پی داشت.

برای پاسخ به این قضیه باید نکاتی چندرا بگوییم.

نکته اول این است که امام صادق علیه السلام حقیقامی کوشید تا مرز جامعه ی شیعه را از جامعه ی حاکمان جدا کند. این مرز جدا شدنش به نفع تاریخ و به نفع شیعه بود لذا اگر امام صادق علیه السلام اجازه می داد اختلاط میان شیعه و حاکم انجام بگیرد، در حقیقت آن وجهه و پیام عاشورایی از بین می رفت. چون پیام عاشورایی این است که باید با حاکم وقت مبارزه کرد و این پیام را امام صادق علیه السلام هم می خواست متجلی بکند و شیعه بتواند تاریخ خودش را براساس نفی ظلم قرار بدهد. این یک علت.

نکته دوم این بود که اگر به شیعه و جامعه ی شیعی اجازه داده می شد به درون سازمان های اداری بروند ممکن بود به نحوی مجذوب اموال و جاذبه ها قرار بگیرند و کیان شیعه در خطر قرار بگیرد.

خلفا از حیث فرهنگی و فقهی چه تلاش هایی در جهت کم فروغ کردن مذهب امام و ایجاد فرقه ها می کردند؟

در زمان امام صادق علیه السلام، خلفا دنبال آن بودند تا یک مذهب واحدی را بر جامعه حاکم کنند که زمامش دست خودشان باشد و طبعاآن مذهب واحد از فرهنگ عامه آب بخورد لذامنصور دوانیقی به مالک (یکی از علمای غیروابسته بود و مستقل) دستور داد کتابی بنویسد و آماده کند که مردم از اختلاف رهاشوند و این کتاب به عنوان کتاب فقه همه ی جامعه قرار داده شود. منظور منصور درحقیقت این است که بتواند از این گذر یک خط بطلانی بکشد بر ادعاهایی که هست و هرکس حلقه ی درسی دارد و دنبال فکری وفقهی است. چون این آزادی فکری که ایجادشده خطر بالقوه و گاه بالفعلی برای جامعه آن روز بود. یک کسی فتوا می داد که مثلا یعت باخلیفه حرام است، حتی از جامعه اهل سنت.لذا دنبال وحدت مذاهب بود منتها مالک هم آگاه تر از آن بود; او آمد و کتاب را نوشت، ولی اجازه نداد که این کتاب، کتاب واحد بشود واستدلالش این بود که مردم باید اقوال و آرای مختلف را ببینند، بشنوند، بگیرند و این جوراست که ما می توانیم فقه اسلام را جلو ببریم.اسم کتاب هم که «موطا» شده است به خاطراین است که منصور گفته بود: «وطئ »; کتابی راآماده کن.» در همان کتاب روایت های زیادی ازامام صادق علیه السلام نقل می کند و این نشان می دهد که مالک وابستگی به حکومت نداشت، پس منصور دوانیقی در ارتباط بامباحث فقهی دو کار کرد:

الف - تا می شد مذهب اهل بیت را در انزواقرار داد و از رفتن عالمان به آن مکتب جلوگیری کرد.

دو - کوشید مذاهب و اقوال مختلفی را که میان جامعه ی سنی بود، به یک مذهب واحدتبدیل بکند تا زمام آن را راحت تر به دست بگیرد. امام صادق علیه السلام هم در ارتباط با منصوردوانیقی با توجه به این مساله بسیار به شاگردپروری، اعزام شاگردان به جامعه و به خصوص به جامعه ی عراقی اهمیت می داد. چون جامعه ی عراقی غیر از جامعه ی حجازی بود.جامعه ی حجازی خیلی اهل مناظره نبودند،حتی امام سنی آن ها که مالک بود، اهل مناظره نبود و از مناظره سر باز می زد. اما درعراق جای مناظره و بحث بود، شاگردان کوفی امام صادق علیه السلام بعد از این که پرورش می یافتند، به کوفه می رفتند و بساط مناظره را پهن می کردند و بعد خدمت امام صادق علیه السلام گزارش کار می دادند. در حقیقت این رونق بخشی به مناظرات کوچه و بازار، مبارزه بامنصور دوانیقی بود که می خواست آن مناظره ها شکل نگیرد و توحید مذاهب شکل بگیرد.

امام با جامعه شیعی چه نوع برخوردی داشت؟

در ارتباط با جامعه شیعه چند کار را درپیش گرفتند. به فقر شیعه توجه داشتنداز حیث بروز شبهات فکری، چطور؟ چون به دلایل متعدد شبهات فکری هم در بین شیعیان رواج پیدا کرد و یا عده ای عمدا دست به شبهه سازی علیه شیعیان و عقاید آنان می زدند .برخورد امام بااین ها چگونه بود؟

امام صادق علیه السلام یک برخورد تشکیلاتی ودر عین حال فکری داشت. یک اصحابی داشت که اصحاب سر بودند و در طبقه های بعدی هم اصحاب دیگری تربیت کرده بود وشیعه را به آن ها ارجاع می داد و می فرمود:شما سؤالاتتان را از آن ها بکنید; البته در آن جامعه ای که بسته است طبیعی است شاهدبسیاری از شبهات باشیم. یعنی بروز و ظهورشبهات امر اجتناب نا پذیری بود به همین خاطر بعد از این که امام صادق علیه السلام به شهادت رسید، گروهی اسماعیلیه مذهب شدند یعنی امکان نفوذ شبهات و اشکالات به درون آن جامعه وجود داشت. این اشکالات کلامی عموما پیرامون امامت یا در مصداق های آن است. امام صادق علیه السلام در بعد کلام خیلی تقیه می کرد، چون کل جامعه آن روز نسبت به اعتقادات کلامی شیعه حساسیت داشتند،چون در فرهنگی پرورش یافته بودند که این اعتقادات را بر نمی تابید، لذا آزاد نبودن امام در بسط همه ی مبانی کلامی یک خلائی راایجاد کرد که شبهات کلامی در بعد امامت به درون جامعه ی شیعی نیز نفوذ کرد. شبهه دیگری که وجود داشته است، شبهات کلامی غیر از امامت بود. شبهاتی پیرامون توحید یامسایل دیگر که امکان بروز داشته به خصوص برای شیعه هایی که در دور دست بوده اند. این که امام صادق علیه السلام به شکل مفصل توحید را به «مفضل » ارائه می کند، یک بخش آن در واقع جلوگیری از تقویت همان شبهات است. البته درست است که امام صادق علیه السلام بسیاری از این شبهات را در قالب سؤال ها پاسخ داد اما مجال نبود که به همه پاسخ داده شود، اصلا همه ی سؤالات به درون مدرسه اهل بیت نمی آمد که امام پاسخ بدهد. به همین خاطر حتمااشکالات و یا شبهاتی در میان شیعه به خصوص قشر دور افتاده و توده ی آن وجودداشت. و الا تاریخ بیش از آنچه که تا به حال رقم خورده به نفع مکتب اهل بیت رقم می خورد. باید تحقیق جامع و کاملی صورت بگیرد که چرا آن شخصیت عظیم به آن گونه که شایسته بود، نمود پیدا نکرد.

در روایتی می خوانیم: برخی از شیعیان خدمت امام موسی بن جعفرعلیه السلام آمدند وگفتند: آیا ما مجاز هستیم بر اساس فرمایش شما قیاس کنیم؟ معلوم می شود شیعه آن روزهم در معرض اخذ قیاس، و تاثیر پذیری ازمکتب قیاس و اشکالاتی حتی در باره ی توحید و امامت خودش بود. حتی برخی ازفقیهان ما نسبت به برخی از شاگردان طرازاول امامان هم اشکالاتی گرفته اند. در بعضی از کتابهای گذشته که من برخورد کرده ام،اشکالاتی گرفته ام که فلان شاگرد امام در این جا اشتباه کرده است و این اشکالات چیزطبیعی است، مخصوصا در یک جامعه ای که بحث آزاد می کند، اشکالاتی پدید می آید،عمده و مهم همان حرکتی است که امام صادق علیه السلام ایجاد کرد که در واقع شبهات به صورت کلام از بین برود. حالا در لابلای آن هم شبهاتی بوده، دیگر از باب ناچاری و به عنوان یک امر اجتناب ناپذیر قابل پذیرش است.

محور دوم، رفع نزاع از شیعیان بود که دیگران بدان اشاره کرده اند.

محور سوم، تعلیم و ارتقای سطح فرهنگی شیعه. بخشی از این ارتقای فرهنگی بیان خصوصیات شیعه است. فهرست مفصلی رامی توان از روایت های مربوط به امام باقر وامام صادق علیهما السلام پیدا کرد که شیعه باید چگونه باشد.

یک محور هم رفع شبهات است که اشاره کردیم.

البته محورهای شاخصی هم گاهی برای شیعیان قرار می دادند که به شبهه نیفتند.یکی از آن محورهای شاخص، وجود «شهرت »بود. بر اساس دیدگاه امام خمینی (ره) درعصر خود امامان «شهرت فتوایی » بیشتر موردنظر بود. علت این بود که شاید به خاطر تقیه،حرف های مختلف از قول امام صادق علیه السلام زده می شد که گاه متناقض و جعلی هم بود; گاه به خاطر تقیه مطلبی را به عکس از امام نقل می کردند. لذا امام یک معیار شاخص هم گذاشته تا برخی از اصحاب با آن معیار رفع شبهه کنند. این که این شاخص ها چه بودند؟یک بحث خوبی است که تحقیق بیشتری می طلبد.

در جامعه آن روز ادیان دیگری نیز بودند،برخورد امام نسبت به آنان چه مشخصه هایی داشت؟

رفتار امام علیه السلام تجلی بخش آیات قرآنی است که پیرامون روابط مسلمانان با اهل کتاب آمده است .

تلاشهای امام صادق علیه السلام در ارتباط با اهل کتاب یا ادیان دیگر را می شود در سه محورخلاصه کرد:

محور اول - تبیین فقه برخورد و تعامل بااهل کتاب: در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی بن ابی طالب علیه السلام تا حدود بسیاری این فقه بیان شده بود و در زمان امام صادق علیه السلام روایاتی از ایشان صادر شد، کارهای نا شده و نیمه کاره ی گذشته را تمام کرد. این بحث فقهی خوبی است که نیاز به یک تحلیل مفصل دارد.

محور دوم - برخورد معاشرتی امام با اهل کتاب: تا آن جا که روایت ها نشان می دهد. امام با هیچ یک از اهل کتاب تندخویی و برخوردخشن نداشته، بلکه روایات از ملاطفت باآن ها حکایت می کند. در روایتی یکی ازاصحاب می گوید: با امام صادق علیه السلام به خارج ازشهر رفتیم. در یک جا مردی را دیدیم که برزمین افتاده است. امام فرمود: نکند تشنه باشد؟ نزدیک رفتیم و فهمیدیم از اهل کتاب است. امام صادق علیه السلام به من فرمود: آب بده.سؤال کردم به کسانی آب بنوشانیم که به دین دیگری مربوط هستند؟ فرمود: اگر در این حالت،(آری) باشد; یعنی مسایل مربوط به رفع تشنگی وکمک های اولیه انسانی، عمومی است.

محور سوم: تلاش فکری در ارشاد آن ها:امام صادق علیه السلام با اهل کتاب نیز به مناظره می نشست و پیرامون مسایل مختلف با آن هاگفتگو می کرد. و این نشان می دهد امام صادق علیه السلام به صورت همه جانبه به فکر اهل کتاب، روحیه و قلب و دل آن ها و کارهای انسانی می بوده و بر خورد محبت آمیز با آن هامی کرده است و به مسایل حقوقی فی ما بین اهل کتاب با مسلمان ها توجه داشت و تبیین فقه اهل کتاب نیز از این دیدگاه بر می خیزد.

از تعامل و بر خورد امام صادق علیه السلام باجامعه ی سنی، شیعی و اهل کتاب یک نکته به دست می آید و آن، این است که امام صادق علیه السلام به عنوان شخصیت بسیار فعال وپرتلاش نمی تواند در جامعه ی آن روز موردتوجه اول قرار نگیرد. فردی از ابو حنیفه سؤال کرد: اگر شخصی وصیت کرده باشدبرای امام ولی نگفته باشد کدام امام، این وصیت برای چه شخصیتی انجام گیرد؟

ابو حنیفه در جواب می گوید: به جعفر بن محمد انصراف پیدا می کند. این نشان از آن دارد که شخصیت امام به شکل مطلق درجامعه ی آن روز مورد توجه بود.

بی جا نیست که شیعه را به امام جعفرصادق علیه السلام منسوب می کنند. در حقیقت حرکت شیعی در دو مرحله، رونق و رواج پیداکرد و راه توسعه را پیدا کرد و قیام امام حسین بود که حرکت شیعی را شتابی بیشتر بخشیدو دیگر حرکت فرهنگی امام صادق علیه السلام که نقش آن در تاریخ واقعا ناشناخته است. این شخصیت ی بایست به همان شکل که درنگاه مردم آن روز تجلی یافته است، در تاریخ هم تجلی می یافت; اما دست هایی تحریفگر،دست هایی که از آن وضعیت احساس ناخرسندی می کردند و کیان فکری خویش رادر مخاطره می دیدند و رابطه تاریخ را در این مقطع بریدند و اگر این رابطه قطع نمی شدشخصیت متجلی، شخصیت عالی و برتر زمان یعنی امام صادق علیه السلام به نسلهای بعد منتقل می شد و بی گمان اگر آن شخصیت با آن شکل منتقل می شد ما جنب و جوش فکری بیشتری در تاریخ می دیدیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان