چکیده
نقش مهم ادبیات در فرهنگ سازی ما را بر آن می دارد تا با آثار ادبی بهتر و بیشتر آشنا شویم . مقاله حاضر به بررسی یکی از داستانهای دلکش شاهنامه فردوسی به نام «سیاوش و سودابه » می پردازد و جنبه های گوناگون اخلاقی - اجتماعی سیاوش را بازگویی می کند . سیاوش مانند سایر قهرمانهای فردوسی در شاهنامه، از ویژگی های مهمی برخوردار است، از جمله خردورزی که یک اصل مهم در نظر فردوسی است و شاهکار سترگ خود را با یادکرد خرد آغاز می کند . ویژگی مهم دیگر، پاکدامنی و طهارت نفس است که هسته اصلی داستان را تشکیل می دهد و به نیکویی ما را به یاد قصه «یوسف و زلیخا» می اندازد . ویژگی دیگر سیاوش، وفای به عهد و در نهایت، کشته شدن مظلومانه او به دست دشمن و پیروزی خون مظلوم بر جفای ظالم است .
کلید واژه ها: شاهنامه فردوسی، سیاوش، سودابه، پاکدامنی، وفای به عهد، خردورزی، خون مظلوم .
1 . مقدمه
قرن حاضر که می توان آن را قرن صنعت و علم و تکنولوژی نامید، دارای ویژگی هایی است که ما را بر آن می دارد تا بیشتر به بحث فرهنگ، بویژه بخش ادبیات که در فرهنگ سازی نقش عمده ای دارد، توجه کنیم . زندگی این قرن دچار یکنواختی کسل کننده ای شده و حیات معنوی و روحی بشر به مخاطره افتاده است . فرهنگهای ملی، بخصوص خرده فرهنگها در فرهنگهای کلان هضم و نابود می گردد . در این زندگی، همه ابنای بشر هر یک به نوعی در خود فرو رفته اند و فرصت ندارند اندکی از خود و اندیشه منافع مادی بیرون آیند و به زندگی روحی و معنوی بیندیشند و به جلای روح و فکر و ذهن بپردازند . سقراط این نوع زندگی را به حالت کسی تشبیه می کند که مبتلا به جذام و خارش بدن باشد و هیچ کس هم او را از خاراندن بدن باز ندارد و او تمام عمر خود را به خاراندن بگذراند . آیا زندگی او را می توان زندگی باسعادتی شمرد؟ ! (1)
باید گفت در این ورطه هولناک، دنیای غرب بیشتر فرو رفته است و به گفته اقبال لاهوری: «غرب در عالم خزید و از حق رمید .» (2) اما در عین حال، این مساله هیچ گاه به فرهنگ غرب محدود نشده و به سایر ملل نیز سرایت کرده است و از این روی این خلاء فرهنگی را باید به گونه ای پر کرد . یکی از مهمترین این راهها، توجه به ادبیات، بخصوص شاهکارهای ادبی است، شاهکارهایی مانند شاهنامه فردوسی که نه تنها در میان ایرانیان مشهور است، بلکه شاهکاری جهانی است و به گفته نولدکه آلمانی:
شاهنامه، یک حماسه ملی است که هیچ ملتی نظیر آن را ندارد . (3)
ولی با تاسف بسیار باید گفت در میان ایرانیان و حتی دانش پژوهان ایرانی هم کاملا شناخته شده نیست . این آثار می تواند روح خشک و یکنواخت قرن حاضر را طراوت و تازگی بخشد و انسان با خواندن این آثار، از خودی خود بیرون آید و به چیزی فراتر از خود بیندیشد . از این جهت است که فرهنگ دوستانی مانند دکتر غلامحسین یوسفی، محقق و ادیب نامی معاصر در دهه های چهل و پنجاه این خلاء را به خوبی احساس کرده و در مقاله های خود به آن پرداخته است . وی در همان دهه ها می گوید:
هر وقت می بینم برخی از فرزندان ما پیش از آنکه با دنیای شاهنامه و پیام انسانی آن آشنا شوند، فریفته داستانهای مبتذل فرنگی می گردند، به عنوان یک معلم و مربی نمی توانم خود را ببخشم! (4)
یکی از داستانهای دل انگیز شاهنامه، داستان سیاوش و شیفتگی نامادری او، سودابه بر سیاوش است که بخصوص از آن جهت که ما را به یاد برخی قصص قرآنی می اندازد بسیار جالب توجه است; از جمله، قصه «یوسف و زلیخا» و در مواردی «گذر ابراهیم از آتش » و اثبات بی گناهی او و نیز در بخشی از داستان که کیخسرو، فرزند سیاوش در میان ظالمان می روید و می بالد و خانه ظلم را بر می اندازد، مانند داستان حضرت موسی علیه السلام است . این داستان به سبب ابعاد فراوان و جذابیت خاص خود، همواره مورد توجه شاهنامه پژوهان و فرهنگ دوستان بوده است . در ادامه، با اشاره ای کلی به ابعاد شخصیتی و اخلاقی سیاوش گفتار خود را پی می گیریم .
2 . شخصیت سیاوش
سیاوش یکی از بزرگترین قهرمانان و شخصیت های مهم حماسه ملی ایران است . نام او همواره بر تارک تاریخ و تمدن ایرانی می درخشد و او را هاله ای از ویژگی های مهمی مانند طهارت نفس، شرافت اخلاقی، پای بندی به اصول مردانگی، وفای به عهد و پیمان تا سر حد جان، خردورزی، مظلومیت، حسابگری و زیرکی، عالیترین نمونه جمال و کمال و عفت، نجیب و رام و آرام در مقابل تقدیر و سرنوشت، آرام ولی بزرگوار و بزرگ منش، در بر گرفته است .
محمدعلی اسلامی ندوشن در این باره می گوید:
سیاوش عزیزترین پهلوان شاهنامه است . او نیز مانند ایرج به سبب خوبی سرشت خود، قربانی نبرد خیر و شر می گردد; گویی برای آنکه درخت خوبی از خشکیدن مصون بماند، باید گاه به گاه از خون یکی از بی گناه ترین و آراسته ترین فرزندان آدمی آبیاری شود . (5)
و به حق سیاوش یکی از کسانی است که درخت آزادگی را در کشور آزادگان، ایران، با خون خود آبیاری کرد و این درخت، تا ابد برای ایران و ایرانی سرسبزی ثمر می دهد، این درخت، همان درخت نیکی است و باید گفت شاهنامه، سرتاسر چیزی جز نبرد خیر و شر و نیکی و بدی نیست .
دکتر اسلامی ندوشن می گوید:
سیاوش نیز مانند آن دسته از پهلوانانی که با سرنوشت خاص و برای ماموریت خاص به دنیا می آیند، برای به وجود آمدنش مقدماتی فراهم می گردد که همراه غرابت است . . . در شاهنامه و فکر باستانی ایران، خوبی و بدی دو شاخه یک درخت هستند; یکی ثمر نیک می دهد و یکی ثمر بد; چنان که از تخم فریدون، ایرج مبین نیکی می شود و سلم و تور مبین بدی . بر عکس، سیاوش و کیخسرو و فرود، با داشتن خون ترک، به جانب نیکی می گرایند . (6)
دکتر غلامحسین یوسفی درباره عظمت شخصیت سیاوش می گوید:
اگر حماسه ملی ایران تنها سیاوش را در خود پرورده بود، باز هم گرانقدر بود و در خور تحسین . یاد سیاوش و ایرج، تعظیم تقوی و فضیلت است و زشت شمردن دروغ و خیانت . (7)
2 . 1 . خردورزی و درنگ و اندیشه در کارها
از ویژگی های مهم سیاوش در شاهنامه، خردورزی، درنگ و اندیشه و تدبیر در رخدادهای گونه گون زندگی است . او در میان دو راهی های زندگی می اندیشد و گزینش می کند . خردورزی که پایه و اساس اندیشه فردوسی را در اثر بی بدیل او، حماسه ملی ایران، شاهنامه تشکیل می دهد، در سیاوش نمودی به تمام معنی می یابد و همین ویژگی و عامل مهم خردورزی است که نه تنها به سیاوش، بلکه به تمام حماسه سترگ فردوسی رنگ و بویی خاص می دهد . سراینده این اثر، خود حکیم است و اثر خود را نیز با یادکرد خرد آغاز می کند .
یکی از شاهنامه پژوهان می گوید:
مهمترین عنصر در نزد او [فردوسی]، خرد است . خرد نیروی تشخیص نیک و بد است و زندگی را به جانب اعتدال، مدارا، روشن بینی و مردمی سوق می دهد . (8)
در شرع مقدس اسلام نیز عقل از جایگاه والایی برخوردار است و منابع روایی شیعه نیز مانند اصول کافی با «کتاب العقل و الجهل » آغاز می گردد و عقل از جنود الهی دانسته شده است و تعبیر «اول ما خلق الله العقل » (9) نیز بیانگر این نکته است که اساس آفرینش بر خرد نهاده شده است . فردوسی، خود مسلمانی معتقد و شیعه ای واقعی است و قهرمانان او در شاهنامه نیز که در واقع انسانهای نمونه و کامل نژاد ایرانی هستند، از این ویژگی مهم، یعنی خردورزی برخوردارند . وی در داستان سیاوش نیز، خردورزی، زیرکی، درنگ و آهستگی و تدبیر در عواقب امور را از ویژگی های مهم سیاوش برمی شمارد .
مرحوم یوسفی در کتاب برگهایی در آغوش باد درباره خردورزی در شاهنامه و قهرمانان آن می گوید:
در شاهنامه، پهلوانان نه فقط شجاع و دلیرند، بلکه از هوش و خرد و فرهنگ نیز بسیار بهره ورند . تنها سینه شان فراخ و بازوشان ستبر نیست; روح و اندیشه شان نیز قوی است; چنانکه این خصیصه را در رستم به نهایت می بینیم . (10)
مسلم است که سیاوش نیز که از اوان کودکی در نزد خردمندی چون رستم پرورده شده است، از خرد بالایی برخوردار می باشد . همین ویژگی مهم سیاوش است که وقتی با ویژگی های دیگر همراه می شود، نگین درخشان شخصیت ها و قهرمانان فردوسی در شاهنامه می گردد .
اینک با توجه به این گفتار، به بررسی نمونه هایی از خردورزی و درنگ و تدبیر در داستان سیاوش می پردازیم .
الف) سیاوش در جریان اولین دیدار خود از کاخ پدر، پس از اینکه آیین رزم و بزم را از رستم فرا گرفت و به سوی پدر بازگشت، ناگاه با سودابه (11) نابکار که نامادری او نیز می باشد، روبرو می گردد و همین لحظه شوم، ابتدای گرفتاری های سیاوش است . سودابه که از سیاهترین چهره های زن در شاهنامه است، از همین لحظه شیفته روی سیاوش می شود و به دنبال کام گرفتن از او است; اما همیشه سیاوش را در مقابل فتنه گری های این زن دیوصفت، خردمند و اهل درنگ و اندیشه می بینیم:
چو سودابه روی سیاوش بدید پر اندیشه گشت و دلش بر دمید
چنان شد که گفتی طراز نخ است و یا پیش آتش نهاده یخ است
کسی را فرستاد نزدیک اوی که پنهان سیاوخش را رو بگوی
که اندر شبستان شاه جهان نباشد شگفت ار شوی ناگهان
فرستاده رفت و بدادش پیام برآشفت از آن کار آن نیکنام
بدو گفت مرد شبستان نیم مجویم که با بند و دستان (12) نیم
(140- 135/3)
اما سودابه دست بردار نیست و با مکر و ترفند، شاه را بر آن می دارد که سیاوش را به بهانه دیدن خواهران خود به شبستان بفرستد:
فرستش به سوی شبستان خویش بر خواهران و فغستان (13) خویش
بگویش که اندر شبستان برو بر خواهران هر زمان نو به نو
سپهبد سیاوخش را خواند و گفت که خون رگ و مهر نتوان نهفت
تو را پاک یزدان چنان آفرید که مهر آورد بر تو هر کت بدید
پس پرده پوشیدگان را ببین زمانی بمان تا کنند آفرین
(150- 144/3)
در همین جاست که خردورزی و اهل درنگ و تامل بودن سیاوخش (14) آشکار می گردد:
سیاوش چو بشنید گفتار شاه همی کرد بر خیره در وی نگاه
زمانی همی با دل اندیشه کرد بکوشید تا دل بشوید ز گرد
گمانی چنان برد کو را پدر پژوهد همی تا چه دارد به سر
که بسیار دان بود و چیره زبان هشیوار و بینادل و بدگمان
(156- 153/3)
سیاوش با خود می پیچد و راز می کند و عاقبت اندیشی را از همین آغاز پیشه خود می گرداند:
بپیچید و برخویشتن راز کرد از انجام آهنگ آغاز کرد
که گر من شوم در شبستان اوی ز سودابه یابم بسی گفتگوی
(158- 157/3)
سیاوش پس از اندیشه و تدبیر و درنگ در این امر و نتایج و پیامدهای رفتن به شبستان و همسخن شدن با سودابه نیرنگ باز، پاسخ پدر را این گونه می دهد:
چنین داد پاسخ سیاوش که شاه مرا داد فرمان و تخت و کلاه
کز آن جایگه کافتاب بلند برآید کند خاک را ارجمند
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه به خوبی و دانش به آیین و راه
مرا راه بنما سوی بخردان بزرگان و کارآزموده ردان
دگر نیزه و گرز و تیر و کمان که چون پیچم اندر صف بد گمان
چه آموزم اندر شبستان شاه به دانش زنان کی نمایند راه
(165- 159/3)
سیاوش با این سخنان دیدگاه خود را از همان ابتدا به پدر می گوید که از عاقبت این کار که راهنمای آن زنی پتیاره (15) و نیرنگ باز چون سودابه است، باید ترسید و انسانهای خردمند از آن اندیشناکند . اما به هر حال چون نمی خواهد از فرمان و خواست پدر سرپیچی کند، آن را می پذیرد; ولی با این سخن می خواهد عواقب و پیامدهای کار را که سیاوش با تیزبینی و دوراندیشی ویژه خود از همین آغاز دریافته است، به گردن شاه بیندازد و این، ژرف نگری و دوراندیشی و خردورزی سیاوش را بخوبی می نمایاند . سیاوش از پدر خواسته که او را به سوی بخردان راه نماید، زیرا که خود خردمند است و خردمندان را دوست تر دارد .
ب) یکی دیگر از نمودهای خردمندی سیاوش، در ادامه همین داستان قابل مشاهده است . وقتی سیاوش به دستور پدر به شبستان می رود، سودابه که اندیشه ناروای خود را در پس چهره مادری مهربان پنهان کرده است، نخستین کام خود را از راه شهوت برمی گیرد و سیاوش خردمند از همین جا داستان را تا آخرش می خواند و حساب کار را می کند:
سیاوش چو از پیش پرده برفت فرود آمد از تخت، سودابه تفت
بیامد خرامان و بردش نماز (16) به بر درگرفتن زمانی دراز
همی چشم و رویش ببوسید دیر نیامد ز دیدار آن شاه سیر
و:
سیاوش بدانست کان مهر چیست چنان دوستی نز ره ایزدی است
و سیاوش به سرعت خود را از کانون فتنه و شهوت دور می گرداند:
به نزدیک خواهر خرامید زود که آن جایگه کار ناساز بود
(203- 197/3)
اما سودابه دست بردار نیست و با چهره مادری مهربان، چاره ای نو می اندیشد، بدین گونه که دوباره به بهانه ای دیگر سیاوش را به شبستان بکشاند تا شاید بتواند او را رام خود گرداند و کام از او بر گیرد . ترفند جدید این است که به بهانه اینکه دختر خود یا دختری دیگر را از شبستان به عنوان زن سیاوش برگزیند، کیکاووس را وسوسه می کند تا دوباره او را به شبستان بفرستد و کیکاووس هم به این امید:
که از پشت تو شهریاری بود که اندر جهان یادگاری بود
کنون از بزرگان زنی برگزین نگه کن پس پرده کی پشین
(234- 232/3)
او را به شبستان می خواند . اما سیاوش می گوید هر کس را که تو برگزینی، رواست و من بنده ام و مطیع و نیازی به رفتن به شبستان نیست:
مبادا که سودابه این بشنود دگرگونه گوید، بدین نگرود
به سودابه زین گونه گفتار نیست مرا در شبستان او کار نیست
اما کیکاووس که از «آب در زیر کاه » آگاه نیست، از سخن سیاوخش خنده اش می گیرد:
زگفت سیاوش بخندید شاه نه آگه بد از آب در زیر کاه
(239- 237/3)
کاووس گفتار و پیشنهاد سودابه را از سر مهر مادری می داند; زیرا او در نبود مادر، جای مادرش را پر کرده; اما چه مادری! گر چه سیاوش دوباره برای امتثال امر پدر مجبور است به شبستان برود، اما دور اندیشی او به او می گوید که:
نهانی ز سودابه چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر
بدانست کان نیز گفتار اوست همی زو بدرید بر تنش پوست
(245- 244/3)
و این امر، تیزبینی و ژرف اندیشی سیاوش را بخوبی نشان می دهد .
ج) بار دوم که سیاوش به اجبار به شبستان می رود، سودابه ای که مهری به ظاهر مادری، اما «نز ره ایزدی » با سیاوش دارد، حرف دل خود را با نیرنگ تمام به سیاوش می گوید و کام گناه آلود دیگری از سیاوش برمی گیرد; ولی سیاوش پاک و پرشرم از این کار «رخانش از شرم چون خون می شود» و از «کیهان خدیو» یاری می جوید که اورا از شر سودابه بی شرم «دور دارد» . اما سیاوش می داند که با این سودابه «چاره گر و پر از بند و نیرنگ » باید با درنگ و اندیشه و ترفند برخورد کند و مصلحت کار را در آن می بیند که با او با نرمی سخن گوید و خود را از این دام بیرون کشد و این نیز از مواردی است که خردورزی سیاوش را، علاوه بر پاکی و طهارت او، بخوبی نشان می دهد:
اگر سرد گویم برین شوخ چشم (17) بجوشد دلش، گرم گردد ز خشم
یکی جادویی سازد اندر نهان برو بگرود شهریار جهان
همان به که با او به آواز نرم سخن گویم و دارمش چرب و گرم
سیاوش از آن پس به سودابه گفت که اندر جهان خود تو را کیست جفت
نمانی مگر نیمه ماه را نشایی به گیتی به جز شاه را
کنون دخترت بس که باشد مرا نباید جز او کس که باشد مرا
(293- 288/3)
و بدین گونه سیاوش برای گریز از سودابه «شوخ چشم » به ازدواج با دختر او رضایت می دهد و باز دوراندیشی سیاوش در پایان این سخن نیز نمودار است که می گوید هر حرف خلافی که کردی و هر کاری که کردی من نادیده گرفتم و تو هم سعی کن با کس این راز را مگشایی و با کس مگویی:
تو این راز مگشای و با کس مگوی مرا جز نهفتن همان نیست روی
سر بانوانی و هم مهتری من ایدون گمانم که تو مادری
(300- 299/3)
اما سودابه سیاوش را رها نکرد و بالاخره تا آخر کار پیش رفت و سیاوش همچنان پاک و عفیف ماند و «از بهر دل، دین به باد نداد» و با «پدر، بی وفایی » نکرد و از راه «مردی و دانش » جدایی نگزید و کار به جایی رسید که سیاوش برای اثبات بی گناهی و پاکی نفس خود مجبور شد از آتش بگذرد و با یاری «یزدان نیکی دهش » به سلامت از آتش بیرون آمد .
کیکاووس که پس از این آزمایش، بی گناهی سیاوش و ناپاکی سودابه بر او مسلم گردید، سودابه را خوار کرد و او را سزاوار مرگ دانست تا حدی که سودابه باید «بی جان شود و ز بد کردن خویش پیچان شود» و دستور داد تا او را به سزای کردار زشت و خیانت بر شاه، بردار آویزند; اما در همین جا باز نمونه دیگری از خردورزی و ژرف نگری و دوراندیشی سیاوش آشکار می گردد . او می داند که گرچه پدر اکنون دستور قتل سودابه را صادر کرده است، اما در دل به او مهر می ورزد و بزودی از این کار پشیمان خواهد شد و همه گناهان را به گردن سیاوش خواهد انداخت و از این روی از پدر می خواهد که سودابه را به او ببخشد و این امر، هم از بزرگ منشی و گذشت سیاوش حکایت می کند و هم نشانه خردورزی و دوراندیشی اوست .
سیاوش چنین گفت با شهریار که دل را بدین کار رنجه مدار
به من بخش سودابه را زین گناه پذیرد مگر پند و آید به راه
همی گفت با دل که بر دست شاه گر ایدون که سودابه گردد تباه
به فرجام کار او پشیمان شود ز من بیند این غم چو پیچان شود
و از قضا پیش بینی سیاوش هم درست از آب در می آید و گذشت زمان این را ثابت می کند:
برین گونه بگذشت یک روزگار برو گرمتر شد دل شهریار
چنان شد دلش باز در مهر اوی که دیده نه برداشت از چهر اوی
(557- 548/3)
اما این نامادری بدمهر و بدنهاد، دست از سر سیاوش برنمی دارد و باز بر آن است که دوباره شاه را نسبت به او بدگمان کند و این کار را هم می کند و ای کاش یک ذره از خردورزی و اندیشمندی سیاوش در وجود پدر بود و فردوسی نیز همین مطلب را بیان می دارد:
ز گفتار او شاه شد بدگمان نکرد ایچ بر کس پدید از مهان
به جایی که کاری چنین اوفتاد خرد باید و دانش و دین و داد
(561- 560/3)
که متاسفانه کاووس هیچ کدام از اینها را ندارد . در این شرایط است که سیاوش مجبور است خود را از این کانون پر از فتنه و بی مهری دور کند و به دنبال بهانه ای می گردد و حمله افراسیاب به ایران این زمینه را فراهم می کند و او نبرد با دشمن و حتی کشته شدن در خاک دشمن را بر این ننگ و بدنامی ترجیح می دهد .
خردورزی سیاوش به اینجا ختم نمی شود و او حتی در جنگ و در خاک دشمن نیز همیشه خرد را راهنمای خویش دارد .
ه) نمونه دیگر از خردورزی سیاوش، در گروگان گیری از افراسیاب است، زمانی که افراسیاب به ایران لشکرکشی می کند و در اثنای آن خوابی می بیند و از سیاوش می ترسد و راه آشتی با سیاوش را پیش می گیرد . افراسیاب خواب خود را این گونه بیان می دارد:
بیابان پر از مار دیدم به خواب زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب
زمین خشک شخی (18) که گفتی سپهر بدو تا جهان بود ننمود چهر
سرا پرده من زده بر کران به گردش سپاهی ز گندآوران (19)
یکی باد برخاستی پر ز گرد درفش مرا سرنگون ساز کرد
(728- 725/3)
مردی زبان آور و بسیارمغز، خواب افراسیاب را تعبیر می کند که آن فرد، سیاوش است که برای نبرد با افراسیاب در راه است و بهتر است که با او از در آشتی درآید و او نیز گرسیوز را برای آشتی به سوی سیاوش روانه می کند و سیاوش با رستم رای می زند و تصمیم بر این می شود که برای اطمینان، صد تن از پهلوانان افراسیاب را به عنوان گروگان به نزد سیاوش بیاورد و شهرهای ایران زمین را که در دست اوست رها و به مرز توران عقب نشینی کند:
ز گردان که رستم بداند همی کجا (20) نامشان بر تو خواند همی
چو پیمان همی داشت خواهی درست تنی صد که پیوسته خون توست
بر من فرستی به رسم نوا (21) که باشد به گفتار تو بر گوا
و دیگر از ایران زمین هر چه هست که آن شهرها را تو داری به دست
بپردازی و خود به توران شوی زمانی ز چنگ و ز کین نغنوی
(866- 863/3)
و این همه، از ژرف اندیشی و تدبیر و دورنگری سیاوش حکایت می کند و او با دلی پر از خون راه را ادامه می دهد:
که من با جوانی خرد یافتم زکردار بد روی برتافتم
شبستان او درد من شد نخست به خون دلم رخ ببایست شست
ببایست بر کوه آتش گذشت به من زار بگریست آهو به دشت
وز آن ننگ و خواری به جنگ آمدم خرامان به چنگ نهنگ آمدم
دو کشور بدین آشتی شاد شد دل شاه چون تیغ پولاد شد
(1182- 1177/3)
2 . 2 . پاکی، طهارت نفس، عفت و پاکدامنی سیاوش
داستان سیاوش، از این جهت داستان یوسف و زلیخا را به یاد می آورد و سیاوش در این زمینه، هم در صورت و هم در سیرت، یوسف گونه است; سیرت او از نظر پاکی و طهارت نفس و نوع برخورد او با سودابه نابکار درست به داستان یوسف و برخورد او با زلیخا می ماند و همان گونه که یوسف گفت: «رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه . . .» (22) سیاوش هم دور شدن از کانون فتنه کاخ پدر و شبستان او و نیرنگهای سودابه شوخ چشم را به هر قیمتی که باشد دوست تر دارد، حتی اگر به قیمت نبرد با افراسیاب و پناه بردن به دشمن بیگانه و مظلومانه در دیار دشمن به خاک و خون کشیده شدن باشد . او نیز همانند یوسف که در روایات مذهبی، عالی ترین نمونه جمال و کمال و عفت است، در روایات ملی، عالی ترین نمونه جمال و کمال و عفت است . (23) او این همه دشواری را از ماندن در کاخ و آلوده شدن به هواهای نفسانی و برآوردن کامهای ناروا ترجیح می دهد و جان خود را در این راه می دهد و این، خود می تواند یکی از نمونه های طهارت نفس و پاکی برای مردان و زنان، بخصوص جوانان ایران زمین، بلکه جهانیان باشد .
داستان سیاوش نمونه بارز پیروزی نیکی بر بدی و پاکی بر ناپاکی است و الگویی مناسب در دوراهی های زندگی .
استاد یوسفی در این باره می گوید:
در سراسر داستان، سیمای تابناک و نجیب سیاوش به نحو بارزی پرتوافکن است و جانها را به سوی خود می کشد . سیاوش مظهر پاکی و آزادگی، بزرگواری و مردانگی است . بارها بر سر دوراهی هایی قرار می گیرد که انتخاب یکی از آنها دشوار است . رگذشت سیاوش نموداری است از مراحل بحرانی زندگی انسان و در برابر تصمیم های بزرگ واقع شدن و به قول هملت: «بودن یا نبودن; مساله این است » . اصولا زندگی مجموعه روزهایی است بر سر دوراهی و تنها شریفانند که راه درست را بر می گزینند . (24)
سیاوش کسی است که در این راه و انتخاب راه شرف و جوانمردی سربلند بیرون آمد .
چنانکه گذشت، سیاوش علاوه بر اینکه از نظر سیرت همانند یوسف است، از نظر صورت نیز به یوسف می ماند، به گونه ای که هر که او را می بیند، شیفته جمال او می شود، همان گونه که زنان مصر شیفته یوسف شدند . سیاوش در کودکی «چو تابنده مهر» و «کودکی چون پری است » و «به چهره، بسان بت آذری است » و «از آن گونه نشنید کس روی و موی » و وقتی جوان است و سودابه او را می بیند که وصف آن گذشت . و همان گونه که زنان مصر با دیدن جمال یوسف دست خود را بریدند: «فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم » (25) سیاوش نیز وقتی به شبستان می رود:
شبستان همه شد پر از گفتگوی که اینت (26) سر و تاج فرهنگ جوی
تو گفتی به مردم نماند همی روانش خرد برفشاند همی
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم از او برنداشت
همی این بدان آن بدین گفت ماه نیارد بدین شاه کردن نگاه
هر آن کس که از دور بیند تو را شود بیهش و برگزیند تو را
(265- 260/3)
و با توجه به این نکته است که پاکدامنی یوسف و سیاوش در مقابل وسوسه های پی در پی زلیخا و سودابه ارزش واقعی خود را می نمایاند . سیاوش در مقابل وسوسه های نفسانی پایان ناپذیر سودابه قرار دارد; سودابه ای که زنی پتیاره و بدترین زن شاهنامه است و مسلم است که کسی که در مقابل این ناپاک به تمام معنی، پاک و پاکیزه می ماند، فردی بسیار بزرگ است که «تعرف الاشیاء باضدادها» ; به همان میزان که سودابه حیله گر و ناپاک است، سیاوش خردمند و پاک است .
در بخش پیش به نیرنگهای سودابه در کامجویی از سیاوش اشاره کردیم و موارد مبارزه سیاوش با نقشه های شوم این زن بدطینت و نیرنگ باز را برشمردیم . سیاوش گام به گام ناپاکی های سودابه را با پاکی پاسخ گفت اما سودابه شرم نکرد و کاووس نیز که مردی ساده لوح بود نه تنها مانع نقشه های شوم سودابه نشد بلکه زمینه این ناپاکی را فراهم کرد و سیاوش را چندین بار ترغیب به رفتن به شبستان کرد اما سیاوش در مقابل بی شرمی های سودابه، شرمسار اما سربلند و پاک از میدان مبارزه نفس بیرون آمد:
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با دل که از کار دیو مرا دور داراد کیوان خدیو
نه من با پدر بی وفایی کنم نه با اهرمن آشنایی کنم
سیاوش بدو گفت هرگز مباد که از بهر دل دین دهم من به باد
تو بانوی شاهی و خورشید گاه سزد کز تو ناید بدینسان گناه
(329- 258/3)
سیاوش بر سر وفای خود بر پاک سرشت بودن و خیانت نورزیدن استوار است و پای همه چیز ایستاده است . و همچنان سودابه را به نیکی و آلوده نشدن به چنین گناه بزرگی فرا می خواند; اما سودابه دست بردار نیست و می خواهد تا آخر خط برود و در نهایت نقشه شومی می کشد که آبروی سیاوش را ببرد; همان گونه که زلیخا یوسف را متهم کرد و قرآن مجید نیز آن را بیان می کند: «و استبقا الباب و قدت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لدا الباب قالت ما جزاء من اراد باهلک سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم. قال هی راودتنی عن نفسی . . .» ; (27) و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند . زن گفت: «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود [ . یوسف] گفت: او از من کام خواسست .»
و سودابه نیز:
بزد دست و جامه بدرید پاک به ناخن دو رخ را همی کرد چاک
چنین گفت کآمد سیاوش به تخت برآراست چنگ و برآویخت سخت
که جز تو نخواهم کسی را ز بن جز اینت همی راند باید سخن
که از توست جان و تنم پر ز مهر چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر
بینداخت افسر ز مشکین سرم چنین چاک شد جامه اندر برم
(345- 334/3)
کاووس در مشکلی عظیم و دشوار می افتد; یکی همسر و یکی فرزند و مشکل است که طرف کدام را بگیرد و هر کدام رسوا شود، به زیان او تمام خواهد شد و در این موقع، تازه کاووس می فهمد که سیاوش چرا از آمدن به شبستان پرهیز می کرد .
نکردی تو این بد که من کرده ام ز گفتار بیهوده آزرده ام
چرا خواندم اندر شبستان تو را کنون غم مرا، بند و دستان تو را
همه راستی جوی و بر من بگوی سخن بر چسان رفت بنمای روی
سیاوش ماجرا را به پدر باز می گوید; اما مگر سودابه می پذیرد و می گذارد که شاه باور کند و به سیاوش بهتان می زند که:
نکردمش فرمان همه موی من بکند و خراشیده شد روی من
یکی کودکی دارم اندر نهان ز پشت تو ای شهریار جهان
ز بس رنج، کشتنش نزدیک بود جهان پیش من تنگ و تاریک بود
(366- 353/3)
کاووس چاره کار را در این می بیند که خود بدون توجه به گفتار این دو، حقیقت را پژوهش کند و پس از اینکه آثار بوی مشک و می ناب را در سودابه می بیند و «نشان بسودن » (28) در سیاوش نمی بیند، سودابه را خوار و نکوهش می کند . سودابه فسونگر، نیرنگ دیگری می اندیشد و برای اینکه ثابت کند سیاوش بر او اندر آویخته و کسی که باعث کشته شدن فرزندی که در شکمش بوده، سیاوش است، زنی پتیاره را می یابد که حامله و باردار است و از او می خواهد که بچه خود را سقط کند و چنین وانمود کند که این فرزند از سودابه است و سیاوش باعث سقط این فرزند شده است و سودابه این نیرنگ را عملی می سازد:
نهان کرد زن را و او خود بخفت فغانش برآمد به کاخ از نهفت
و داد و فریاد برآورد که بچه هایم سقط شدند و این کار سیاوش است و کاووس دوباره بر سر دو راهی قرار می گیرد:
ببارید سودابه از دیده آب بدو گفت روشن ببین آفتاب
همی گفتمت کو چه کرد از بدی به گفتار او خیره ایمن شدی
(411- 309/3)
سودابه به شاه می گوید که این، سند و دلیلی آشکار بر گناه سیاوش است و مانند آفتاب روشن است:
دل شاه کاووس شد بدگمان برفت و در اندیشه شد یک زمان
و چون دید که هر روز مشکلی نوپدید می آید و کار دشوار شده است، از منجمان و کارآگاهان یاری می جوید تا دل را یکسویه کند و پاک و ناپاک را آشکار گرداند . ستاره شناسان درباره این کودکان سقطشده پژوهش می کنند و در پایان می گویند که این دو کودک، از نژاد سودابه و کاووس نیستند و نشان آن زن دیونژاد را می دهند:
سرانجام گفتند کاین کی بود (29) به جامی که زهرآگنی می بود
دو کودک ز پشت کس دیگرند نه از پشت شاهند و زین مادرند
گر از گوهر پادشاهان بدی از این زیجها جستن آسان بدی
نشان بداندیش ناپاک زن بگفتند با شاه و با انجمن
(422- 409/3)
آن زن بدکنش را شناسایی می کنند; ولی او به هیچ وجه خستو و معترف به حقیقت نمی شود و به سراغ سودابه می روند:
که این هر دو کودک ز جادوزنند پدیدند کز پشت اهریمنند
(443/3)
اما سودابه حیلت ساز و نیرنگ باز هنوز دست بردار نیست و می گوید که ستاره شناسان از سیاوش می ترسند و حقیقت را نمی گویند:
چنین پاسخ آورد سودابه باز که نزدیک ایشان جز این است راز
فزونستشان زین سخن در نهفت ز بیم سیاوش نیارند گفت
و در پایان، کاووس دچار حیله و مکری دیگر می شود و موبدان را برای چاره جویی فرا می خوانند و آنها راه حل را در نهایت این گونه می گویند:
چو خواهی که پیدا کنی گفتگوی بباید زدن سنگ را بر سبوی
(459- 444/3)
و سبوی سودابه و سیاوش با سنگ گذشتن از آتش باید آزمایش شود; چون راه آشکار شدن پاک از ناپاک در آن زمان، گذشتن از صافی آتش تیز و تند است و اگر پاک باشد، آتش در پاکان نمی گیرد و گنهکاران و ناپاکان را زود رسوا می کند . سودابه که از ناپاکی خود آگاه است، تن به این کار نمی دهد و سیاوش این آزمایش را می پذیرد . فردوسی در اینجا الحق والانصاف داد سخن را داده و گذر سیاوش از آتش را به بهترین وجه ممکن بازگویی کرده است . در ایران باستان، گذشتن از آتش به منزله سوگند بر راستی بوده و زردشت هم برای اثبات راستی پیامش و پاکی اش از آتش به سلامت گذشته است .
سیاوش در گذر از آتش، جامه سفید که مانند کفن است بر تن می پوشد و کافور بر خود می پاشد:
هشیوار با جامه های سپید لبی پر زخنده دلی پر امید
یکی بارگی (30) بر نشسته سیاه همی گرد نعلش برآمد به ماه
پراکنده کافور بر خویشتن چنان چون بود ساز و رسم کفن
تو گفتی به مینو همی جست راه نه بر کوه آتش همی رفت شاه
سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت با داور بی نیاز (31)
مرا ده از این کوه آتش گذر رها کن تنم را ز بند پدر
(497- 494/3)
اسب سیاوش نیز همانند او از پایان کار خبر دارد و از این جهت:
شگفتی در آن بد که اسب سیاه نمی داشت خود را از آتش نگاه
سیاوش سیه را بدان سان بتاخت تو گفتی که اسبش به آتش بساخت (32)
دادار پاک که نگهدار پاکان است، در اینجا نیز همان گونه که آتش را بر ابراهیم خلیل علیه السلام، گلستان کرد، بر سیاوش نیز گلستان می کند . در این بخش، تعابیر فردوسی و کلمات او به گونه ای است که تعبیر قرآن کریم درباره ابراهیم را به یاد می آورد: «قالوا حرقوه وانصروا آلهتکم ان کنتم فاعلین. قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم. و ارادوابه کیدا فجعلناهم الاخسرین » (33)
ز هر سو زبانه همی بر کشید کسی خود (34) و اسب سیاوش ندید
ز آتش برون آمد آزاد مرد لبان پر ز خنده، به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنار
چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و آب یکسان بود
(513- 508/3)
بدین سان پاکی سیاوش در میان هلهله تماشاگران بر کاووس اثبات می گردد و ناپاکی سودابه برملا می شود (تا سیه روی شود هر که در اوغش باشد):
بر آشفت و سودابه را پیش خواند گذشته سخنها بدو باز راند
که بی شرمی و بد بسی کرده ای فراوان دل من بیازرده ای
(531- 530/3)
اما این سودابه پر فن و شوخ چشم هنوز دست بردار نیست و نیرنگ پایانی او اینکه این کار را زال، پدر رستم کرده; زیرا پدر رستم پرورده سیمرغ است و سیاوش هم پرورده رستم; یعنی اگر سیمرغ و تاثیر آن بر آتش نبود، ناپاکی سیاوش آشکار می شد . اما این نیرنگ دیگر بر شاه کارساز نیست و جزای این کار زشت سودابه آن است که «بی جان شود» و «از بد کردن خویش پیچان » و دستور می دهد که سودابه را برای آویختن از دار ببرند و آماده کنند . همان گونه که در بخش پیشین گذشت، در اینجا سیاوخش آزاده و خردمند و پاک و بخشایشگر از کاووس می خواهد که سودابه را بر او ببخشد .
سودابه که زندگی خود را مدیون سیاوش است، با گذشت زمان در دل کاووس رخنه می کند و سعی می کند دوباره شاه را نسبت به سیاوش بدبین کند که بناگاه سپاه افراسیاب به ایران حمله می کند و سیاوش فرصت را مغتنم می شمارد و با رفتن به جنگ افراسیاب از کانون فتنه و نیرنگ دور می گردد:
به دل گفت من سازم این رزمگاه به خوبی بگویم بخواهم ز شاه
مگر کم رهایی دهد دادگر ز سودابه و گفتگوی پدر
(589- 588/3)
و از این جهت است که به گفته محمدعلی اسلامی ندوشن، سیاوش «شهید ناب » می میرد .
2 . 3 . وفای به عهد و بر سر پیمان بودن
از ویژگی های دیگر سیاوش، بر سر پیمان بودن و وفای به عهد اوست که حتی جان خود را نیز در این راه می دهد و این، خود از ویژگی های نژاد ایرانی است که در سیاوش در حد اعلا وجود دارد . نمونه این پیمان دوستی و بر سر پیمان بودن او، در پیمان ناگفته او با پدر در برابر سودابه پیمان شکن است که پیمان زناشویی خود با کاووس را در برابر هوسهای ناپاک و گناه آلود خود می شکند، او با پاکی تمام به پیمان خود که پیمان پدر و فرزندی و پیمان بر پاک بودن که فره اوست استوار است . این، نمونه پای بندی بر پیمان با دوستان است; اما او در برابر دشمن نیز هر گاه پیمانی در کار باشد . سخت به آن وفادار است و پیمان شکنی را به هیچ رو برنمی تابد و حتی حاضر است از پدر نافرمانی کند، ولی پیمان شکنی نکند، گرچه طرف پیمان او دشمن ایران، یعنی افراسیاب باشد و در نهایت هم به دست او کشته شود که پیش از این نیز بدان اشاره کردیم و در اینجا از زاویه ای دیگر به آن حادثه می نگریم . اسلامی ندوشن در این باره می گوید:
آنگاه که شاه ترکان پیشنهاد صلح می کند، بی درنگ می پذیرد; زیرا در ذات خود ضد جنگ است; با آنکه در سپاه توران هیچ کس از او دلیرتر نیست، حفظ پیمان برای او اهمیت حیاتی دارد . (35)
داستان از این قرار است که وقتی افراسیاب بر ایران حمله می آورد و سیاوش برای دور ماندن از کانون فتنه، به خواهش از پدر می خواهد تا به جنگ با دشمن برود و او اجازه می دهد و سیاوش برای نبرد با انیران (36) حرکت می کند، افراسیاب در همین اثناخوابی می بیند که باعث می شود با راهنمایی بزرگان بر سر آشتی و پیمان بستن با سیاوش برآید و سیاوش نیز این را می پذیرد; اما برای پذیرش سخن افراسیاب و اثبات راستی سخن او در صلح جویی، سیاوش شروطی دارد و آن این که صد گروگان از پهلوانان و خویشاوندان افراسیاب به نزد سیاوش بفرستد، مبادا که افراسیاب پیمان بشکند . شرط دیگر اینکه افراسیاب باید از تمام خاک ایران که در اشغال اوست بیرون برود و افراسیاب این شرطها را می پذیرد و عملی می کند . تنها مشکل این است که اصل کار در ایران، کاووس شاه است و او باید اجازه نهایی را بدهد و برای همین، رستم برای کسب اجازه به طرف کاووس می رود; اما کاووس به هیچ وجه راضی نیست و از سیاوش و رستم می خواهد که گروگانها را به نزد کاووس بفرستند:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی جوان است و بد نارسیده به روی
نه آخر تو مردی جهاندیده ای بد و نیک هر گونه ای دیده ای (37)
ندیدی تو بدهای افراسیاب که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب
همان از گروگان کی اندیشد اوی همان پیش چشمش همان آب جوی
و از سیاوش می خواهد که:
پس آن بستگان را بر من فرست که سرشان بخواهم زتنشان گسست
(945- 931/3)
اما سیاوش پیمان شکن نیست:
به نزدیک یزدان چه پوزش برم بد آید ز کار پدر بر سرم
چنین داد پاسخ که فرمان شاه بر آنم که برتر ز خورشید و ماه
ولیکن به فرمان یزدان دلیر نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت سراسیمه شد، خویشتن را نیافت
(1071- 1015/3)
و فرمان یزدان به وفای به عهد است . این بخش از داستان، ما را به یاد داستان رستم و اسفندیار می اندازد که اسفندیار در اجرای فرمان پدر که با حق هم مطابقتی ندارد، سخت پافشاری می کند و فرمان خدای را نادیده می گیرد; اما سیاوش این گونه نیست .
اسلامی ندوشن در این باره می گوید:
سیاوش در این باره با دو تن از سرداران خود، یعنی بهرام و زنگه شاوران رای می زند . آنان بر این عقیده اند که دستور پدر را بپذیرد و با افراسیاب به جنگ پردازد; ولی او نمی تواند نظر آنها را قبول کند; فرمان یزدان را بالاتر از فرمان شاه می داند و شکستن پیمان را گناهی می شناسد که نزد خدا بخشوده نخواهد شد . (38)
سیاوش بناچار به توران و سرزمین دشمن و جایگاه افراسیاب پناه می برد; گر چه می داند این سفر عاقبت خوشی ندارد; اما این را می پذیرد، ولی تن به پیمان شکنی و بازگشتن از راه ایزدی نمی دهد .
مرحوم یوسفی در این باره سخنی نغز و شنیدنی دارد وی می نویسد:
ممکن است برای ما این اندیشه دست دهد که چرا سیاوش ایران را پشت سر نهاد و به مرز و بوم دشمن رهسپار شد . ولی اگر در نظر بگیریم که هر راه دیگری که سیاوش بر می گزید، او را به پیمان شکنی و ناجوانمردی و بی آبرویی مشهور می کرد، بدین نتیجه می رسیم که کاری دیگر نمی توانست; همچنان که رستم در برخورد با اسفندیار ننگ دست بستگی را نتوانست بپذیرد و ناگزیر کار او با اسفندیار به جنگ کشید . بعلاوه، سیاوش در نظر نداشت در توران بماند و ناچار شد و از این پس نیز یک لحظه از یاد یاران فارغ نیست . . . (39) .
اوج وفای به پیمان در سیاوش هنگامی است که در سرزمین دشمن وقتی گرسیوز رنگ باز، ناجوانمردانه افراسیاب را نسبت به سیاوش بدبین می کند و افراسیاب فرمان می دهد که تیغ تیز بر کشند و سیاوش را بکشند; اما هیچ گاه سیاوش از پیمان با افراسیاب سر نمی تابد و آغاز به پیمان شکنی و نبرد با او نمی کند و به یارانش نیز این اجازه را نمی دهد .
سیاوخش از بهر پیمان که بست سوی تیغ و نیزه نیارید دست
نفرمود کس را ز یاران خویش که آرد یکی پای در جنگ پیش
(12665- 12664/3)
شاهرخ مسکوب در این باره می گوید:
درد سیاوش در پیمان شکنی است و او در پاس داشتن پیمان تردید ندارد و همه نتایج آن را به جان می خرد . سیاوش مرد بیداد نیست، حتی آنگاه که افراسیاب گرم کشتن اوست . . . سیاوش آزاده، از آن کاملان است که به گوهر خود رسیده، خویشکار (40) است، همچنان که با خدا و جهان نیز شیفته وار است . مردی چنین، نمی تواند بر ضد خویشکاری برخیزد و پیمان بشکند; زیرا مهر «یل جنگاور قوی بازوان » ایزد روشنی و پیمان پیش از دمیدن خورشید بر می آید و با هزاران چشم همیشه بیدار و هزار گوش نافریفتنی به سوی همه کشورها روانه می شود تا هر چه را که در زمین و آسمان می گذرد ببیند و پیمان شکنان و دروغگویان را تباه کند; زیرا پیمان شکنان، مایه ویرانی و دروغگویان مایه تباهی سراسر کشورند; حتی پیمان با دروغ پرستان را نمی توان و نباید شکست . (41)
به حق، سیاوش را به گفته سعید حمیدیان باید «مسیحای شاهنامه و پیامبر مهربانی و رحمت » (42) خواند .
3 . خون بی گناه و پیروزی خون مظلوم بر جفای ظالم
سیاوش در ادبیات حماسی ما و در فرهنگ ایران زمین نشانه و نماد مظلومیت است که خون او به ناحق و بی گناه بر زمین ریخته شده است و در نهایت، خون او پیروزی و کین خود را هم در بر دارد و مایه مرگ افراسیاب ستم پیشه خواهد شد . خون مظلوم مقدس است و این تقدس را طبیعت و اجزای آن، خاک و زمین، هم می دانند . خون مظلوم را زمین در خود نمی کشد و برای همین همیشه جوشنده است تا انتقام مظلوم را از ستم پیشگان باز ستاند . سیاوش که مظلومانه گرفتار نیرنگهای سودابه و بی خردی های پدر شده است، دشواری ها را به جان می خرد، دست از ناپاکی و پیمان شکنی می شوید و خود را به دست تقدیر می سپارد . دست تقدیر نیز او را گرفتار پیمان شکنی ستم پیشه، یعنی افراسیاب می کند و ناپاکی مانند گرسیوز بر او حسد می برد و افراسیاب را بر او بدبین می کند و باعث می شود سیاوش مظلومانه و در نهایت پاکی، در خاک دشمن دیرینه، خونش بر خاک ریخته شود، در حالی که سیاوش تا آخرین لحظه به پیمانی که با افراسیاب بسته، پای بند است و این افراسیاب است که پیمان می شکند و به گفتار نادانی سخن چین و بداندیش به نام گرسیوز، پیمان خود را با سیاوش می شکند و خون او را بی گناه می ریزد و این باعث می شود که خون سیاوش همیشه نزد ایرانیان ارزش داشته باشد و نماد نبرد علیه ناپاکی و پیمان شکنی و ستم پیشگی تلقی و جزء فرهنگ ایران زمین گردد و خدا هم این گونه خواسته است و به رغم خواسته دشمن که:
بباید که خون سیاوش زمین نبوید، نروید گیا رو ز کین
(2325/3)
گیاهی برآمد همان گه ز خون بدانجا که آن طشت شد سرنگون
گیا را دهم من کنونت نشان که خوانی همی خون اسیاوشان
بسی فایده خلق را هست از اوی که هست آن گیا اصلش از خون اوی (43)
(2342/3)
و آسمان و زمین نیز از این ستم و جفا به ناله افتاده اند و همنوا با انسانها بر سیاوش سوگواری می کنند:
یکی باد با تیره گردی سیاه برآمد که پوشید خورشید و ماه
(2343/3)
اسلامی ندوشن در این باره می گوید:
«بدین گونه زندگی سیاوش به پایان می رسد و از پس آن، جنگی بی امان آغاز می گردد . گیاهی که از خون سیاوش روییده است، نهال مرموز باغ زندگی است، آیت امید بخش نیاز روح بشر است که در کشمکش جاودانی خود، آرزومند آن است که لااقل نیم رمقی از عدالت و حق و آزادگی و پاکیزگی در جهان بر جای ماند . . .» . (44)
سیاوش در آخرین لحظات زندگی، با خدای خود راز می گوید که:
سیاوش بنالید بر کردگار که ای برتر از گردش روزگار
یکی شاخ پیدا کن از تخم من چو خورشید تابنده بر انجمن
که خواهد از این دشمنان کین من کند در جهان تازه آیین من
(29- 2327/3)
و این دعا به هدف اجابت می رسد و کیخسرو به رغم تلاشهای افراسیاب و گرسیوز در نابودی او، موسی وش در کاخ فرعون رشد می کند و می بالد و باعث هلاک فرعونیان می شود و این امر را سیاوش برای همسر خود فرنگیس پیش بینی کرده بود . کیخسرو به دست چوپانی در توران می بالد و گیو، او و فرنگیس را به ایران می برد و سرانجام کیخسرو به پادشاهی می رسد و به کین خواهی پدر، بر افراسیاب می شورد . به گفته اسلامی ندوشن:
خون بی گناه را باید باز جست، نزد هر کس و هر جا باشد . پیش از آن، فریدون این درس را داده است . کیخسرو در پیشبرد این فریضه لحظه ای از پای نمی نشیند . . . (45)
همو در جای دیگر می گوید: «بر سر کین خواهی سیاوش، هزاران هزار تن، بی گناه و باگناه، جان خود را از دست می دهند; ولی این مهم دانسته نشده; مهم آن است که به هر قیمت که هست، حق بر کرسی بنشیند و گناهکار به کیفر برسد . اگر جز این باشد، در نظر شاهنامه، هجوم خیل بدی دنیا را در ظلمت فرو خواهد برد .» (46)
بدین گونه پس از مرگ سیاوش، «عالم مبتلای اوست و او در همه حضور می یابد» (47) و «انتقام خون سیاوش شعار همه کس » (48) می شود .
جهان شد پر از کین افراسیاب به دریا تو گفتی به جوش آمد آب
(2651/3)
همان گونه که گذشت، خون سیاوش در اساطیر ملی ایران پیش از اسلام نماد مظلومیت است و همواره می جوشد تا انتقام خود را از ظالم بستاند; اما باید گفت که پس از اسلام، این اعتقاد در میان ایرانیان ادامه می یابد و مراسم «سیاوشون » یا «سووشون » که همان سیاوش خوانی است در برخی شهرهای ایران برای عزاداری بر جوانان مرسوم است . نکته ای که یادکرد آن لازم است اینکه پس از اسلام و بخصوص پس از شهادت سالار و سرور شهیدان، ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یارانش، نمود کاملتر خون مظلوم در امام حسین علیه السلام جلوه گر می شود و آن اسطوره ملی، با این اسطوره مذهبی پیوندی عمیق برقرار می کند و شاید از همین جهت است که در میان ایرانیان، عزاداری امام حسین علیه السلام با شور و حالی خاص برگزار می گردد و خون امام حسین که مظلومانه بر زمین ریخته شده، همواره می جوشد و می خروشد تا پیام آزادگی و آزادی و نبرد با بیداد را در صحنه تاریخ با صدایی رسا به همگان برساند و آن را جاودانه سازد:
بسی خون کرده اند اهل ملامت ولی این خونها نخسبد تا قیامت (49)
4 . نتیجه
از این مقاله نتیجه می گیریم که برای تعالی فرهنگ اسلامی - ایرانی و برای عرضه هنرمندانه دین، گزیری جز آشنایی ژرف با آثار ادب فارسی بویژه ادبیات کلاسیک ایران نداریم . از جمله این آثار، شاهنامه فردوسی است که دربردارنده ریشه های فرهنگی ایران کهن می باشد و بر ماست که داستانهای دلکش این شاهکار ادبی را احیا کنیم و آن را با بیانی ساده و امروزی به فرهنگ دوستان عرضه داریم . یکی از داستانهای زیبا و مؤثر شاهنامه داستان «سیاوش و سودابه » است که شاید بتوان آن را «یوسف و زلیخای شاهنامه » نام نهاد; که دربردارنده نکات اخلاقی و آموزنده ای است از جمله: داشتن طهارت نفس و پارسایی، خردورزی و وفای به عهد و نیز اعتقاد بر اینکه ظلم پایدار نخواهد ماند و خود فنای خویش را در درون می پرود و خون مظلوم همواره می جوشد تا داد خود را از ظالم بستاند .
منابع و پی نوشت ها:
1) غلامحسین یوسفی: برگهایی در آغوش باد «عشق پهلوانان » ، چاپ دوم، انتشارات علمی، تهران، 1372ش، چاپ دوم، ص 4 .
2) همان، ص 48 (جاویدنامه اقبال .) 3) همان، ص 41، به نقل از هانری ماسه: فردوسی و حماسه ملی، ص 342 .
4) همان، ص 6 .
5) محمدعلی اسلامی ندوشن: زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، نشر آثار، تهران، 1376ش، چاپ هفتم، ص 173 .
6) همان، ص 174 . در اینجا یادآوری این نکته بد نیست که فریدون از بزرگان داستانی مشترک ایران و هند و از نسل جمشید است و او کسی است که بعد از قیام کاوه آهنگر، بر ضحاک ماردوش می شورد و او را از شاهی بر کنار می کند و بعدها که جهان از بدی پاک می گردد و راه ایزدی بر جهان حاکم می شود، فریدون ممالک وسیع خود را بین سه پسر خود، یعنی ایرج و تورج و سلم (سرم) تقسیم می کند و بخشی از سرزمین که به ایرج تعلق می گیرد، «ایران » نامیده می شود و سرزمین تورج «توران » و سرزمین سلم «سلمان یا سرمان » نامیده می شود . پس از این تقسیم بندی، سلم و تورج بر برادر کوچکتر خود ایرج حسد می برند و به بهانه اینکه چرا تاج و تخت به برادر کهتر داده شده، او را ناجوانمردانه می کشند و بعدها نوه دختری، ایرج یعنی «منوچهر» جانشین او می شود و انتقام پدر را از آنها می گیرد و از همین جا نزاع دائمی ایران و توران شروع می شود و سر تا سر شاهنامه را فرا می گیرد و ایرج چون به ناحق کشته شده، در جبهه حق است و تورج و سلم در جبهه باطل . البته در اینکه این سه سرزمین اکنون در کجا واقع شده اند، بین محققان و مورخان اختلاف نظر است; ولی در متن شاهنامه این گونه آمده است:
یکی روم و خاور دگر ترک و چین سوم دشت گردان ایران زمین (179/1برای توضیح بیشتر ر . ک: لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین .
7) غلامحسین یوسفی: برگهایی در آغوش باد، چاپ دوم، انتشارات علمی، 1372، ص 69 .
8) محمدعلی اسلامی ندوشن: سرو سایه فکن، چاپ سوم، 1373، ص 71 .
9) محمدبن یعقوب کلینی: اصول کافی، با ترجمه سیدجواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1348ش، ج 1، ص 23 .
10) غلامحسین یوسفی: پیشین، ص 35 .
11) سودابه نام دختر پادشاه ها ماوران و زن کیکاووس و نامادری سیاوش است که به حسن و جمال مشهور بوده، اعراب او را «شعرای یمانی » می گفتند; ر . ک: لغت نامه دهخدا و شاهنامه ج 2 .
12) بند» و «دستان »: نیرنگ و افسون (نوشین، عبدالحسین، واژه نامک .)
13) این کلمه مرکب است از «فغ » (بغ) به معنی خدا+ «ستان » (پسوند مکان) و مجموعا به معنی «شبستان شاهان و حرمسرا» می باشد . در ضمن «فغ » به معنی بت هم هست; ر . ک: واژه نامک .
» به معنی سیاه و arshan ] » به معنی گشن یعنی چهار پای نر (مخصوصا اسب) می باشد و مجموعا یعنی دارنده اسب سیاه نر . این کلمه بعدها به سیاوخش و سیاوش تبدیل شده و در شاهنامه نیز هر دو تلفظ به تناسب وزن وجود دارد (برهان قاطع با حواشی دکتر معین .)
15) پتیاره: مخلوق اهریمنی که از پی تباه کردن و ضایع کردن آثار نیک و آفریدگان اهور مزدا پدید آمده، مخلوق اهریمنی، دیو (فرهنگ معین و نیز واژه نامک .)
16) نماز بردن: از مصدر اوستایی نم (nam) به معنی خمیدن و سر فرود آوردن و در زبان پهلوی به معنی نیایش، درود، آفرین و احترام است (واژه نامک .)
17) شوخ چشم: گستاخ، بی حیا، بی شرم .
18) شخ: زمین سخت بر کوه و غیر آن، زمین محکم در دامنه کوه و سر کوه (برهان قاطع با حواشی دکتر معین .)
19) گندآوران: شجاعان و دلاوران، پهلوانان (لغت نامه دهخدا .)
20) در شاهنامه، کلمه «کجا» در موارد بسیاری به معنی «که » می باشد .
21) نوا: گروگان .
22) یوسف: 33 .
23) مجتبی مینوی: فردوسی و شعر او، چاپ سوم، انتشارات توس، ص 6 .
24) 30 . پیشین، ص 67- 69
25) یوسف: 31 .
26) اینت: از اصوات است و شبه جمله می باشد به معنی زهی، به به، آفرین و بیشتر در مقام تعجب به کار می رود .
27) یوسف: 25- 26 .
28) پسودن (بسودن): لمس کردن، دست زدن، دست مالیدن (فرهنگ معین و لغت نامه دهخدا .)
29) در نهایت این گونه گفتند که این چگونه ممکن خواهد بود که در جامی که آن را پر از زهر کرده ای ، شراب باشد .
30) بارگی: اسب (واژه نامک .)
31) این سه بیت آخر، در نسخه مصحح کلاله خاور، شماره های 10690، 10697 و 10698 می باشد و در نسخه مسکو در پاورقی ص 36آمده است .
32) نسخه مصحح کلاله خاور، شماره (10704/5) و نیز در چاپ مسکو به گونه ای دیگر در پاورقی ص 36 آمده است .
33) انبیاء: 68- 70 .
34) خود: کلاه خود، کلاه فلزی که سربازان بر سر می گذاشتند .(فرهنگ معین)
35) سرو سایه فکن، ص 96 .
36) انیران: از واژه اوستایی an - airya ، که an علامت نفی و جزء دوم به معنی آریایی و ایرانی و روی هم به معنی غیر ایرانی و بیگانه می باشد (برهان قاطع با حواشی دکتر معین .)
37) این بیت در نسخه مصحح کلاله خاور، به شماره 11158 می باشد و در نسخه مسکو نیست .
38) محمدعلی اسلامی ندوشن: زندگی و مرگ پهلوانان، پیشین، ص 203- 204 .
39) غلامحسین یوسفی: پیشین، ص 96 .
40) خویشکار: درستکار .
41) شاهرخ مسکوب: سوگ سیاوش، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، 1351ش، چاپ دوم، ص 30 و 36 .
42) سعید حمیدیان: درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، نشر مرکز، تهران، 1372ش، چاپ اول، ص 294 .
43) این ابیات در چاپ مسکو در پاورقی 152 و 153 آمده و در چاپ کلاله خاور، شماره 12818 به بعد است .
44) محمدعلی اسلامی ندوشن: پیشین، ص 223 و 224 .
45) سرو سایه فکن، ص 97 .
46) محمدعلی اسلامی ندوشن: پیشین، ص 173 .
47) شاهرخ مسکوب: پیشین، ص 68 .
48) غلامحسین یوسفی: پیشین، ص 65 .
49) خسرونامه منسوب به عطار، به تصحیح و اهتمام احمد سهیلی، ص 25، به نقل از سوگ سیاوش، ص 87 .