یکی از دلایلی که مورخان معاصرِ اسپانیایی، به تاریخ دوره ی موحدان علاقه ی کم تری نشان داده اند، عنایت بیش تر آنان به تاریخ های محلی است؛ تمایل به این تاریخ ها بعد از پیشرفت دموکراسی ربع آخر سده ی 20 در این کشور رخ نموده است. این گرایش موجب شده تا آنان نه فقط نسبت به اشخاص و چهره های محلی دلبستگی نشان دهند، بلکه به جوامع محلی، خاصه مدجنان و یهودیان نیز علاقمند شوند. مقاله ی حاضر این موضوع را در مفهوم وسیع تری مورد بررسی قرار می دهد، یعنی به موقعیت مطالعات اسلامی در اسپانیای معاصر می پردازد و این سؤال را مطرح می کند که آیا واقعا مورخان اسپانیایی بر تفسیر تخیلی و جدلی، که در مورد گذشته ی اندلس داشته اند، فائق آمده اند؟
واژه های کلیدی: اسپانیا، اندلس، مرابطان، موحدان، نبرد عقاب، مسیحیان.
اسپانیای اسلامی یا اندلس، همواره جایگاه خاصی در افکار محققان و نیز اکثر مردم داشته است. اندلس تصویری از خلافتِ با شکوهِ امویان را که به مرکزیت قرطبه، در این سرزمین تأسیس کردند در اذهان منعکس می کند و یادآور کاخ ها، ثروت ها و جلال های از دست رفته ی سده ی 10 میلادی اسپانیا است. این تصویر، توسط کتاب های تاریخی، آثار هنری، موسیقی و بقایای بر جای مانده از آن دوره جاودان شده است. در مورد عصر درخشان تاریخ اندلسِ اسلامی، نسبت به دوره ای که این سرزمین افتخارات کم تری داشته و رو به انحطاط نهاده، مطالعات بیش تری انجام شده و در واقع این دوره تحت الشعاع این عصر درخشان قرار گرفته است؛ هم چون دوره ی ملوک الطوایفی، که به دنبال فروپاشی خلافت قرطبه، در سده ی 11 میلادی رخ نمود و یا عصر دو امپراتوری بربریِ مرابطان و موحدان، که در پی دوره ی ملوک الطوایفی اندلس را به سوی وحدت سوق داد و در مقایسه با عصر خلافت، مطالعه راجع به این دوره ها کم تر صورت گرفته است. باید گفت فقدان علاقه به بررسی دوره ی بعد از خلافت، تا اندازه ای ناشی از این واقعیت است که تاریخ اندلسِ اسلامی نیز مشابه خلافت شرقی، به سه دوره ی پیدایش، عظمت و انحطاط تقسیم شده است. در این میان، مورخان بیش تر به دوره ی عظمت آن عنایت کرده اند.
این مقاله بر آن است، تا توضیحاتی که مورخان اسپانیایی سده های 19 و 20، در مورد علل سقوط امپراتوری موحدان (سده ی 13 م) ارائه داده اند را مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. در نیمه ی سده ی 13 میلادی، هنگامی که موحدان نظارت خویش را بر اندلس از دست دادند، موازنه ی قدرت در شبه جزیره ی ایبریا به طور قطعی به نفع پادشاهانِ مسیحی رقم خورد و به استثنای پادشاهی غرناطه، سایر نواحی شبه جزیره به دست مسیحیان افتاد. این وقایع تاریخی، نشان دهنده ی این بود که مسیحیان در جریان باز پس گیریِ(1) اراضی اسلامی، به سودی پایدار و سرشار دست یافته بودند و به همین دلیل، این حوادث، بخش اعظم تحقیقات را تا کنون به سوی خویش جلب کرده است. مورخان اسپانیایی طی دو سده ی گذشته، توضیحات مختلفی در مورد علل سقوط موحدان، ارائه داده اند و این توضیحات متأثر از تحولات فکری و تاریخی، که در اسپانیا طی آن دو سده رخ داده بود، می باشد.
مورخان اسپانیایی سده های 19 و 20، دو گونه تفسیر راجع به علل سقوط موحدان عرضه داشته اند. تفسیر نخست توسط آن دسته از مورخان اسپانیایی مطرح شده که در سده ی 19 و نیمه ی اول سده ی 20 می زیسته اند. این گروه، علت سقوط دولت موحدان را منحصر به برتری مسیحیانِ اسپانیا بر مسلمانان این سرزمین می دانند. به طور کلی در آغاز دهه ی 1950 میلادی، مورخان اسپانیایی در این مورد، نظرات متعادل تری ارائه و در توضیحات خویش کم تر از مسیحیان جانب داری کرده؛ هم چنین عواملِ خارج از اندلس را مورد توجه قرار داده اند. در ربع آخر سده ی 20، از میان تحولات سیاسی، اجتماعی و فکری، تفسیر دیگری درباره ی علل سقوط موحدان بیان شده که بعد از دیکتاتوریِ فرانکو، بر اسپانیا تأثیر گذاشته است. در حالی که مورخان اسپانیایی در 30 سال اخیر، تمایل داشته اند تا به خاطر کمک های فرهنگی و اقتصادی موحدان به اسپانیا، از آنان ستایش کنند؛ اما همین مورخان به بررسی این نهضتِ بربری، علاقه ی کم تری نشان داده اند.
برای فهمیدن نقشی که موحدان در تاریخ اندلس داشته اند باید به طور مختصر به این دولتِ بربری و گرفتاری های آن در اندلس پرداخته شود. نهضت موحدان بر اساس اصلاحات مذهبی شکل گرفته بود. رهبر این جنبش، ابوعبداللّه محمد بن تومرت، از قبیله ی بزرگ مصموده بود که برای مدتی از سال 1106 تا 1117 میلادی به شرقِ اسلامی سفر کرد. نظر به این که ابن تومرت در تعلیمات خویش، بر یگانگی خداوند تأکید می نمود، حرکت او جنبش موحدان نامیده شد. وی پس از بازگشت از شرق، مصمم شد تا برنامه ی اصلاحاتِ مذهبیِ خویش را عملی سازد؛ به همین منظور در صدد برآمد تا اعمال بربرها را از زواید غیر اسلامی تطهیر و پاک سازی نماید. به دنبال این حرکت، دیری نپایید که ابن تومرت با مرابطان به کشمکش پرداخت؛ او هم چنین با فقهای مذهب مالکی که به رژیم مرابطان مشروعیت بخشیده بودند، نیز درگیر شد. این در حالی بود که مرابطان در صدد تعقیب و دستگیری ابن تومرت بودند. ابن تومرت روانه ی مناطق کوهستانی شد و در جایی که تحت محافظت ابوحفص عمر، رییس قبیله ی بربری بود، پناهنده شد. ابن تومرت در سال 1122 میلادی، خود را مهدی خواند. او در سال 1124 میلادی به سوی دهکده ی تینملل،(2) واقع در کوه های اطلسِ علیا، حرکت کرد و در آن جا بود که جنبش موحدان به شکل قبیله ای، سازمان یافت و دارای ماهیت سیاسی شد. از آن پس، موحدان آشکارا با مرابطان به مقابله پرداختند.
پس از مرگ ابن تومرت، تهاجمات موحدان علیه مرابطان توسط جانشین وی، عبدالمؤمن، هدایت شد. عبدالمؤمن به حاکمیت مرابطان در شمال افریقا پایان بخشیده، اندلس را نیز فتح کرد. موحدان تا سال 1148 میلادی تنها موفق شدند که بر جنوب غربی اندلس، اِعمال قدرت نمایند؛ اما به واسطه ی مخالفت برخی از رهبران مسلمان، هم چون ابن مردنیش، نتوانستند کنترل مناطق شرقی اندلس را در دست گیرند.
نخستین شرح و تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
در سده ی 19 میلادی، مطالعات اسلامی در اروپا رشد سریعی پیدا کرد. هنگامی که قدرت های اروپایی، صاحب فرمانروایی گسترده ای بودند و سلطه ی آنها بخش اعظمی از جمعیت مسلمانان را در بر می گرفت؛ در این زمان بود که محققان اروپایی، به مطالعات اسلامی علاقمند شدند. در اسپانیا نیز مانند سایر نقاط اروپا، در سده ی 19 میلادی این مطالعات، توسعه یافت؛ اما این رشته در اسپانیا از ویژگی خاصّی برخوردار شد که با دیگر کشورهای اروپا متفاوت بود. اسپانیا دارای گذشته ای اسلامی، با تاریخی طولانی بود که در آن برخوردهای نظامیِ فراوانی بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود و این برخوردها هم چنان ادامه داشت؛ تا این که در اوایل سده ی 17 میلادی با اخراج مسلمانان، پایان یافت.
یکی از مورخانِ اسپانیاییِ اوایل سده ی 19، که به مطالعات اندلسی دلبستگی داشتند، خوزه آنتونیوکنده(3) متولد 1766 میلادی بود. او نخستین مورخی بود که تنها بر اساس منابع عربی، به مطالعه ی تاریخ اسپانیا پرداخت و گزارشی از مسلمانان این سرزمین تدوین کرد. وی در سال 1820 میلادی، دو جلدِ نخستِ اثر خویش را با عنوان تاریخ تسلط اعراب بر اسپانیا(4) منتشر کرد. پس از مرگ وی، جلد سوم آن نیز در سال 1821 انتشار یافت. این اثر به زودی بر اذهان تأثیر نهاد و موجب بیداری اندیشه ها شد. آکادمی سلطنتیِ تاریخ اسپانیا، اعلام کرد که کتاب کنده، سبب نوعی تحول و انقلاب در تاریخ و ادبیات اسپانیا خواهد شد. کنده در مقدمه ی این اثر توضیح داده که برای وی ضرورت داشته تا منابع اولیه ی عربی را بررسی کند، زیرا وقایع نامه های مسیحی علاوه بر این که حوادث را به اختصار نقل کرده اند، هم چنین باید آنها را به عنوان گزارش های مشکوکِ دشمنان، که در فضایی خصمانه و کینه توزانه نوشته شده اند، مورد ملاحظه قرار داد. همه ی تاریخ های قبل از این دوره، منحصرا بر اساس وقایع نامه های مسیحی، به رشته ی تحریر درآمده بودند. کنده معتقد بود که آنها برای دوره ی حکومت اعراب در اسپانیا، ارزش ناچیزی قائل شده اند.
کنده مجموعه ای از نسخه های عربی را ترجمه و آنها را ضمیمه ی اثر خویش نمود تا بدین وسیله آن چه را که وی به عنوان وارونگی، در تاریخ اسپانیا تصور می کرد، تصحیح نماید. از آن جا که تاریخ، به بشریت زندگی می آموزد، کنده معتقد بود باید نادرستی از آن زدوده شود و در نتیجه، وظیفه ی مورخ بررسی منصفانه و بی طرفانه ی وقایعِ تاریخی است. اصرار کنده بر واقع نماییِ تاریخ، یکی از ویژگی های ایده های معاصر اروپایی، در مورد تاریخ نگاری است. لئوپلدرانکه،(5) مورخِ برجسته ی آلمانی اوایل سده ی 19، در مورد تاریخ، بیان می کند که تاریخ، خواهانِ دوستیِ خالصانه ی حقیقت است. به منظور تحقق این هدف، رانکه پیشنهاد می کند که مطالعه ی وقایع تاریخی، باید مبتنی بر سند انجام گیرد. هم باید این چنین بررسی ها به نحوِ دقیقی صورت گیرد و مشخص گردد که آیا می توان انگیزه های واقعی (حقیقت) را کشف کرد.
کنده اعتقاد داشت که راهِ رسیدن به حقیقتِ تاریخی آن است که بپذیریم باید، گذشته ی مسلمانان را از زبان خودِ آنان بررسی کنیم. این اعتقاد کنده با اندیشه ی رانکه هر چه واقعه ای مستندتر و دقیق تر مورد مطالعه قرار گیرد، مفیدتر است و حقیقت بیش تر آشکار می گردد شباهت دارد. کتاب کنده توسط محققان اروپایی، خصوصا دوزی محقق هلندی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او ادعا می کرد که دانش و اطلاعات کنده از زبان عربی، ناچیز بوده و اطلاعات وی در حدّ آشنایی با حروف عربی بوده است.
در هر حال، کتاب کنده سلسله کارهای جدیدی را در زمینه ی تاریخ اسپانیا به راه انداخت. چنان که گذشت سده ی 19 میلادی، سرآغاز گسترش مطالعات عربی در اسپانیا بود. در این رابطه فرانسیکو کودرا(6) (1836 1917 م)، نخستین چهره ی برجسته، به شمار می رفت. او هنوز هم در اسپانیا به عنوان پدر مطالعات عربی شناخته می شود. آثار کودرا به خاطر استفاده از روش های علمی، دارای اعتبار است. وی تحقیقات بسیاری را انجام داد و اطلاعات فراوانی را گرد آورد. کودرا در حالی که در دانشگاه مادرید به تدریس اشتغال داشت، با کمک دانشجویانش چندین نسخه ی عربی را که اخیرا در ناحیه ی آراگون پیدا شده بود، استنساخ نمود و منتشر کرد.
کودرا معتقد بود برای محققان اسپانیایی، به ویژه آنهایی که در ناحیه ی آراگون متولد شده اند، روی آوردن به مطالعات عربی، ضروری است. او آشکارا اظهار داشت که از سده ی 8 تا 11 میلادی به لحاظ فکری و فرهنگی، مسلمانان بر پیروان مسیح، برتری داشته و زبان مکاتبه در میان دانشمندان، عربی بوده است. او خاطر نشان کرد که همه ی مردمِ قلمرو آراگون باید زبان عربی را فرا گیرند؛ زیرا دانستن آن، مربوط به تاریخ بیگانگان نیست بلکه به خود ما تعلق دارد و اسپانیایی ها نیز مانند ما، در اندلس متولد شده اند. کودرا و شاگردانش هم چون ریبرا،(7) در جمع آوری و چاپ نسخه های عربی، که اغلب با هزینه ی شخصی خودشان انجام می گرفت، پیش قدم بودند.
کودرا از مشکلات تحقق ایده ی خود کاملاً آگاه بود. او در جلسه ی ورودیه ی شاگردش ژولین ریبرا تارّاکو،(8) به آکادمی سلطنتیِ تاریخ اسپانیا، یک سخنرانی ایراد کرد و در آن، از این که نظریات ریبرا، راجع به نفوذ فرهنگ مسلمانان در اسپانیا، حتی توسط روشنفکران به آسانی پذیرفته نمی شود، شکوه نمود. مطابق نظر کودرا، چنین ایده هایی مستقیم یا غیر مستقیم، در برابر اندیشه های ناصوابی قرار می گرفت که عمیقا ریشه در گذشته داشت، راهنمای بسیاری از این اندیشه های نادرست، وجود این ایده بود که، هیچ چیزِ خوب و مطلوبی از مسلمانان صادر نمی شود.
هر چند آن گونه که کودرا انتظار داشت، اثرش نتوانست علاقه ی زیادی را در مورد مطالعات عربی ایجاد کند، ولی وی تعدادی از مورخان را تربیت کرد که ایده هایش را تداوم بخشیدند. دانشجویان وی به خاطر توانایی های علمی اش، او را می ستودند. شاید معروف ترین دانشجوی او، رامون منندزپیدال(9) باشد، او خاطر نشان کرد که کودرا عادت داشت تا درباره ی مسأله ای، اطلاعات زیادی را بیان کند و بلافاصله خودش آنها را دفع نماید، وی بدین وسیله قصد داشت تا دیگران را متوجه مشکلاتِ حلّ قطعیِ آن مسأله کند.
علاوه بر آن که در اواخر سده ی 19 میلادی، در اسپانیا مطالعات عربی (اسلامی) توسعه یافت، هم چنین این کشور شاهد رویدادهای مهم تاریخی، در این ایام بود؛ حوادثی که به شکل شورش ها و ناآرامی های سیاسی بروز کرد و مدت ها اسپانیا را دچار پریشانی و آشفتگی نمود. اسپانیا شاهد برکناری حکومت پادشاهی بود، ولی بار دیگر در ربع اخیر این سده این نظام برقرار گردید. در این زمان نظام سیاسیِ اسپانیا، به تناوب بین حکومت لیبرال ها و محافظه کارها تغییر می کرد. در چنین فضا و محیطی مورخان اسپانیایی، در تفسیری که راجع به گذشته ی اسلامیِ این کشور ارائه می دادند، با هم دیگر اختلاف نظر داشتند و این اختلافات ناشی از گرایش های سیاسیِ آنان بود. به طور کلی، مطابق آن چه که خوان فوستر،(10) مورخ والنسیِ سده ی 20، اظهار داشته، تاریخ اسپانیا در سده ی 19، بسیار محدود شده بود؛ زیرا اشرافیت و روحانیت سنتی، تاریخ را با تمایلات دنیوی ترکیب کرده و آن را در خدمت گرایش های خاصّی در آورده بودند. این آمیختگی تاریخ با تمایلات، قطعا سخنان جدل آمیزی را پدید می آورد که اغلب آنها هم چون سراب بی اساس بودند.
باید توجه داشت که عوامل خارجی نیز در ناپایداری های اوضاع اسپانیا، مؤثر بوده است. در سال 1898 این کشور، مستعمرات خویش را در کوبا، پورتوریکو و فیلیپین از دست داد. اسپانیایی های معاصر، از این حوادث به عنوان بدبختی و مصیبتی بزرگ برای کشورشان یاد کرده اند. در واقع این رویدادها برای اسپانیا فاجعه ای مادی و معنوی به شمار می رفت، چون در مقایسه با سایر نواحیِ اروپا، بی کفایتیِ این کشور را نشان می داد. متفکران اسپانیایی درصدد برآمدند تا دلیل بی کفایتی کشورشان را کشف کنند و بدین منظور بررسی ماهیت و ویژگیِ جامعه ی اسپانیا را آغاز کردند. آنان برای انجام چنین کاری به مطالعه ی تاریخ این سرزمین روی آوردند، تا عواملی که موجب شده اسپانیا از سایر اروپا متمایز باشد را شناسایی کنند. این بررسی شامل گذشته ی اسلامی اسپانیا نیز می شد و به منظور شناسایی ویژگی اسپانیا، دوره ی اسلامی آن، موضوع قابل توجهی محسوب می شده است. در این میان، راجع به بررسی دوره ی اسلامی اسپانیا، متفکران این سرزمین، نسبت به اسلام دو رویکرد و دو شیوه ی نگرش را در پیش گرفتند؛ مثلاً، رامون منندزپیدال در اظهاراتش، به انعکاس نظرات کودرا پرداخته و مطرح کرده است که مسلمانان در تاریخ اسپانیا نقش مثبتی داشته اند و خود نیز برای مسلمانان چنین جایگاهی قائل بود، اما تأکید می کرد که همه ی آنان اسپانیایی هستند. به نظر پیدال، حتی مسلمانانی که دارای پدر عرب یا افریقایی بودند و مادرشان گالیسی (جیلیقی)، کاتولونی و یا باسکی بود، باز هم در شمار اسپانیایی ها قرار می گرفتند. در طرف دیگر این جدال، کلودیو سانچس آلبرنوز(11) قرار داشت، وی بیان کرده که فتح اسپانیا توسط اعراب، حادثه ی غم انگیزی بود که حاصلی جز مصیبت و اندوه برای این کشور نداشت. این واقعه موجب عقب ماندگی اسپانیا از سایر نواحیِ اروپا شده بود. به عقیده ی سانچس آلبرنوز، مسلمانان به لحاظ فرهنگی، مردمی فرومایه و ناتوان بودند که درهای اسپانیا را بر روی پیشرفت و توسعه ای که در سایر نقاط اروپا رخ می داد، بسته بودند.
این جدل، در اواخر سده ی 19، پایان یافت. هم چنین نفوذ اسلام در اسپانیا، این بحث را شامل می شد که آیا این کشور باید وارد مغرب (مراکش) و جزء آن شود؟ در سال 1901، ریبرا تاراگو، مطرح کرد که اسپانیا کشوری است که رهبرانش بدون برخورداری از موهبت الهی، در آن به حکم رانی می پردازند و باید از همه ی ادعاهای امپریالیستی خویش دست بردارند و در مرحله ی نخست توجه خود را به امور داخلیِ کشور معطوف نمایند. ریبرا به خصوص مدافع بیرون ماندن اسپانیا از مسائلِ مغرب (مراکش) بود، چون به نظر وی مردم آن کشور دارای ویژگی هایی از قبیل: یاغی گری و خشونت بودند. در واقع به نظر می رسد، تمایل ریبرا به مراکش، محدود بدان جا می شد که وی بتواند از منابع عربیِ سده های میانه، راجع به تاریخ اندلس استفاده کند؛ برای مثال، او در سال 1893 به عنوان مأمور سیاسی، برای خریدن نسخه های خطیِ عربی به مراکش سفر کرد.
در سال 1901 میلادی، مقارن دوره ای که اسپانیا در زمینه ی هویت ملی و رشد مطالعاتِ عربی (اسلامی) دچار بحران شده بود، آندرس پایلس ایبارسِ(12) والنسی، کتاب اعراب والنسیا(13) را منتشر کرد. در واقع، اثر پایلس ایبارس به انعکاس مضمون جامعه ای می پرداخت که نویسنده در آن زندگی می کرد. پایلس در پیش گفتار این کتاب، خاطر نشان می کند که قصد دارد اطلاعات جدیدی را عرضه نماید، آگاهی هایی که عرب شناسانِ حرفه ای اسپانیا به گونه ای از آن دوری جسته بودند. او مطرح نموده که به خاطر توسعه ی مطالعات عربی، این اطلاعات برای او قابل دسترسی بوده است. پایلس هم، مانند کنده عقیده داشت که برای محقق اسپانیایی ضروری است تا از منابعِ عربی استفاده کند و آنها را با مآخذِ مسیحی مقایسه نماید.
پایلس همانند سایر متفکرانِ اسپانیایی، علاقه داشت تا ماهیت و ویژگی جامعه ی اسپانیایی را درک کند. او در پایان اثر خویش، این سؤال را مطرح می کند که آیا مسلمانان در دوره ی تسلط بر اسپانیا به پیشرفتِ این کشور کمک کرده اند؟ و در ادامه راجع به آن، پاسخی منفی ارائه می دهد. مطابق نظر پایلس، تعدادی از متفکران اسپانیایی به سبب نادانی، از فرهنگ اسلامی ستایش کرده اند؛ چون آنان قصد داشتند تا از قدرت کاتولیسم، که اساس تمدن عالی بود، بکاهند و برتری غیر قابل انکارِ آن را نادیده بگیرند.
پایلس برای سقوط موحدان، علل متعددی را مطرح می کند که همه ی آنها دارای ماهیتی میهن پرستانه و جانب دارانه بودند. او بدون پرداختن به وقایع تاریخی که در سایر بخش های امپراتوری موحدان رخ داده بود، پادشاهان مسیحیِ اسپانیا را در جنگ با مسلمانان، به عنوان جناح پیروز معرفی می کند. پایلس از علت سیاسی، به عنوان نخستین علت سقوط موحدان یاد کرده است. به عقیده ی وی یک سال پس از شکست موحدان از مسیحیان، در نبرد عِقاب(14) و به دنبال آن مرگ الناصر (حاکم موحدی)، موحدان دچار کشمکش های خاندانی شدند. در جنگ عِقاب که در سال 1212 میلادی، بین موحدان و مسیحیان رخ داد، قوای متحد مسیحی؛ متشکل از نیروهای لئون، قشتاله، ناوار و آراگون بر مسلمانان فائق آمدند، که پایلس آن را پیروزی درخشانِ مسیحیان معرفی می کند. به نظر وی در این زمان، مسیحیان از گرفتاری ها و مشکلات داخلی مسلمانان بهره بردند. هم چنین فردیناند سوم، پادشاه قشتاله (کاستیل)، به تحریک مادرش، بی باکانه تهاجمات خویش را بر ضد موحدان آغاز کرد.
علاوه بر این، پایلس برای سقوط موحدان، یک علت دینی نیز ذکر می کند و با نگرشی جانب دارانه به تفسیر آن می پردازد. هم چنین او اعتقاد داشت که موحدان در شمار متعصبانِ دینی بودند؛ تعصب از آن جا ناشی می شد که آنان در جنبش خویش، بر اصلاحات مذهبی تأکید می کردند و در صدد آن بودند تا در میان پیروانشان، دین واقعی را رواج دهند و تعالیم دینی را از بدعت ها پاک کنند و بدین منظور ابن تومرت، حرکت خویش را آغاز کرد. به دنبال آن، موحدان با اعمالی نظیر نوشیدن شراب و پرداختن به موسیقی، مخالفت ورزیدند. تعصب مذهبی موحدان هنگامی بیش تر آشکار می شود که پایلس اَعمالِ مذهبی آنان را با آن چه که نزد مسلمانان اندلس معمول بود، مورد مقایسه قرار داده و خاطر نشان می کند که مسلمانان اسپانیایی موافق مذهب موحدان نبودند. اینان که مولدان یا مسیحیانِ مسلمان شده، خوانده می شدند، در پی آن بودند تا دولت های مستقلی به وجود آورند و قوانین خاصّ خود را داشته باشند، تا با اسلامِ دو رگه ای که به آن اعتراف کرده بودند، هماهنگ باشد. باید توجه داشت قوانینی که پایلس از آنها سخن می گوید، مربوط به فقه مذهب مالکی بود، از این رو موحدان، مخالف این قوانین بودند. پایلس به جای این که در مورد نظام های گوناگونِ حقوقی، بحث کند و به تشریح آنها بپردازد ادعا می کند اسلامی که اندلسی ها به آن پای بند بودند، به خاطر زمینه های اسپانیایی و مسیحیِ آن، از ماهیتی انعطاف پذیر و عالی تر برخوردار بوده است.
پایلس در مورد سقوط موحدان، یک علت اقتصادی را نیز مطرح می کند. به گفته ی وی به محض این که المأمون (حاکم موحدی) از اندلس به سوی شمالِ افریقا حرکت کرد ابن هود مرسی، رهبر مسلمانان اندلس، بر ضد موحدان قیام نمود. به عقیده ی پایلس، ابن هود، یک عرب نیکوکار از نسل امرای سابق سرقسطه بود. او رهبریِ گروه ملی را که امیدوار بودند وی به مردمی که مورد آزار و اذیت و رفتارهای ناعادلانه قرار گرفته اند، آزادی و عدالت را بازگرداند برعهده داشت. ابن هود برخلاف حاکمان ستمگرِ موحدی، درصدد برآمد تا مالیات ها را بر اساس مقرراتِ منصفانه ای تنظیم کند.
یکی دیگر از محققان این گروه طرف دار مسیحیان و اسپانیایی ها آنخل گونزالث پالنسیا(15) بود، کسی که با راهنمایی های ریبراتاراگو، به تحقیق پرداخت. گونزالث پالنسیا، در سال 1925، کتابی با عنوان تاریخ مسلمانان اسپانیا(16) منتشر کرد که در آن، به طور مختصر به حضور مسلمانان در اسپانیا پرداخته است. به عقیده ی وی، بعد از آن که موحدان نتوانستند در برابر جنبش بازپس گیری مسیحیان، مانعی جدی ایجاد کنند، وقوع جنگِ عِقاب حادثه ای اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. قابل توجه این که گونزالث پالنسیا، در دوره ی بعد از جنگ جهانی اول زندگی می کرد و تحت تأثیر آن فضا، از نیروهای مسیحی که در واقعه ی عِقاب شرکت داشتند، با عنوان متفقین یاد می کند. وقایع جنگ داخلی اسپانیا (1936 1939م)، که سرانجام با پیروزی حزب فاشیست، در سال 1939 میلادی خاتمه یافت نیز بر تحقیقات گونزالث پالنسیا تأثیر نهاده است. او در سال 1945، یعنی شش سال بعد از جنگ های داخلیِ اسپانیا، جنبش بازپس گیری(17) مسیحیان را، جنگ داخلی بین پیروان ادیان مختلفِ اسپانیا، نامیده است.
برجسته ترین نماینده ی مکتبی که تأکید داشت اندلسی ها، دارای ماهیت اسپانیایی هستند، کلودیو سانچس آلبرنوز بود. او شرحی میهن پرستانه و جانب دارانه در مورد علل سقوط موحدان، تدوین کرد. سانچس همانند منندزپیدال معتقد بود، به رغم این که شبه جزیره ی ایبریا در طول تاریخ، مورد تهاجم اقوام مختلف قرار گرفته است، ولی اسپانیا همواره موجودیت خویش را حفظ کرده و پیوسته جاودان باقی مانده و در سراسر تاریخ خویش، هیچ گاه ماهیت اسپانیاییِ آن دست خوش دگرگونی نشده است. در عین حال، به لحاظ تأثیری که اسلام بر اسپانیا نهاده، این دو محقق، دارای دیدگاه های مختلفی بودند. سانچس، راجع به این تأثیر نگرشی منفی داشت، به نظر وی اسپانیولی ها (ملت اسپانیا) در برابر تهاجمات طوایف وحشی و خشونت طلب افریقایی، خودشان را قربانی کرده بودند تا سایر نقاط اروپا را از خطر آنها حفظ کنند. طی دوره ی اواخر سده های 11، 12 و اوایل 13 میلادی، یعنی هنگامی که دو امپراتوری بربریِ مرابطان و موحدان، بر اندلس مسلط بودند، مردم اسپانیا گرفتار بدبختی فزاینده ای شده بودند. بنابراین ضروری است که کوشش ها بر روی مطالعه ی این دوره، متمرکز شود و در این زمینه، اهتمام جدی صورت گیرد. به عقیده ی سانچس، رقیب وی، یعنی امریکوکاسترو،(18) در پرداختن به مطالعه ی این دوره، ناکام بوده است. سانچس آلبرنوز، معتقد بود که زمان بین نبرد زلاقه در سال 1086 میلادی که به پیروزی مسلمانان منجر گردید، تا نبرد عِقاب در سال 1212 میلادی برای توسعه ی اسپانیای مسیحی، دوره ی بسیار سختی بوده است. از سویی اسپانیای مسیحی به پنج پادشاهی تقسیم شده بود که به ندرت بر ضد مسلمانان، با یک دیگر هم کاری می کردند؛ از سوی دیگر نیز همین قوای پراکنده و ضعیفِ مسیحی، باید با تهاجمات بربرهای خشن و بی رحم به مقابله می پرداخت.
کتاب سانچس با عنوان اسپانیای مسلمان(19) شامل تجزیه و تحلیلی از دوره ی موحدان است. او این اثر را در سال 1946 از تبعیدگاهش در بوئنوس آیرس(20) منتشر کرد. این کتاب، بر اساس بقایای منابعِ قدیمیِ مسیحیان و مسلمانان، که توسط محققان دیگر، ترجمه شده بود، تدوین گشت و خود سانچس نیز شرح مختصری بر آن افزوده است. در فصلی که متضمن دوره ی موحدان است، ایده ی کلی در آن، چنین انعکاس یافته که موحدان سرانجام مغلوب اسپانیایی ها شدند. سانچس باور داشت که پیروزی مسیحیان اسپانیایی در نبرد عِقاب بر موحدان (1212 م)، به نفوذ امپراتوری افریقایی در اسپانیا پایان داد. این موفقیتِ مسیحیان، موجبِ زوالِ موحدان شد، یعنی می توان گفت بعد از آن موحدان از اوج قدرت، به حضیض ذلت نزول کردند.
به نظر سانچس، اگر چه موحدان خیلی قدرتمند بودند و مسیحیان اسپانیا نیز به صورت پنج پادشاهی، پراکنده شده بودند؛ اما بعدها عزم جنگ جویانِ مسیحی تا حدی، ضعف جبهه ی مسیحیان را جبران کرد. پیروزی مسلمانان به سال 1195 میلادی در جنگ الارک،(21) خسارات فراوانی را بر پیروان مسیح وارد نساخت. در مقابل، مسیحیان در صدد جمع آوری همه ی قوای خویش برآمدند تا انتقامِ ناکامی در الارک را باز ستانند. سرانجام، این انتقام گیری در نبردِ عِقاب به وقوع پیوست. بنا به عقیده ی سانچس، بعد از این واقعه، امپراتوری موحدان چند سال سقوط نکرد، اما در میان مسیحیان علاقه و اشتیاق وافری پدید آمد تا مناطق اسپانیا را از مسلمانان که اکثریت جمعیت این سرزمین را تشکیل می دادند، بازپس گیرند.
پس از شکست در نبرد عِقاب، خلیفه ی موحدان نتوانست برغم از دست دادن اندلس فائق آید و متعاقب آن، تلخیِ شکست و ناکامی خویش را با نوشیدن شراب فرو نشاند. حاکمان مسلمانِ استان های مختلفِ اسپانیا نیز از این موقعیت سود جسته و بر ضد موحدان قیام کردند. در این میان گروهی در پایتخت، دست به شورش زدند. سانچس برای آن که بر نقش اسپانیای فناناپذیر تأکید کند و ماهیت جاودان اسپانیایی را معرفی نماید، جانشینی سریع سه خلیفه ی موحدی را در اندلس، با دوره ی حکومت رومی ها بر این سرزمین، مورد مقایسه قرار می دهد. بنا به عقیده ی سانچس، شاه زادگان موحدی، در این اواخر پیشوایان مسلمانان اسپانیایی را مورد تعقیب قرار دادند و دو نفر از رهبرانی که از قبل ادعای حکومت کرده بودند را به قتل رساندند.
سانچس آلبرنوز با اصطلاحات جانب دارانه، به بررسی شورش هایی که توسط مسلمانانِ اسپانیایی انجام شده بود، پرداخته است، حتی آنهایی که در مراحل اولیه ی فتوحات موحدان به وقوع پیوسته بود را با همان نگرش میهن پرستانه، مورد بررسی قرار می دهد. او تأکید کرده که ابن مردنیش، اسپانیولی بوده است. گذشته از این، او نه فقط تن به حکومت موحدان نداد و آنان را متجاوزانِ به اسپانیا خواند، بلکه جرأت کرد تا نخستین گام را بر ضد موحدان بردارد. سانچس از ابن مردنیش به عنوان یک رهبر شجاع یاد می کند که هدفش مقاومت قهرمانانه در برابر حمله ی افریقاییان به وطنش، اسپانیا بوده است. خود ابن مردنیش اسپانیا را وطن مشترکی برای مسلمانان و مسیحیان دانسته است.
سانچس با گرایشی خاصّ و جانب دارانه، برای سقوط موحدان دلیل دیگری نیز ذکر می کند. او بحثی را به میان می کشد که بربرهای افریقایی اجازه دادند تا مورد تملق قرار گیرند و مغلوب شعر و نبوغ اندلسی شوند. برای مثال، ابن مردنیش نتوانست مانعی در برابر فتوحات موحدان ایجاد کند، اما دو دختر زیبای او موفق شدند بر حاکمان موحدی، ابویعقوب و ابویوسف، چیره گردند و با آنان ازدواج نمایند.
سانچس در اثر خویش، هیچ گاه از علل خارج از اندلس، که ممکن است در سقوط موحدان مؤثر بوده باشد، سخنی به میان نمی آورد. مثلاً وی بعد از آن که بحث خویش را در مورد موحدان به پایان رسانده، تنها اشاره ای کوتاه به بنی مرین کرده است. سانچس صرفا از بنی مرین به عنوان امپراتور افریقاییِ دیگری یاد می کند که با استفاده از بحران سیاسی موحدان، موفق شد جانشین آنان شود.
در دوره ی بعد از جنگ داخلی اسپانیا، سانچس و رقیبِ فکری او، امریکو کاسترو، در زمینه ی تحقیقات اسپانیولی، به طور یک جانبه به مطالعه می پرداختند. این دو مورخ به آن دسته از متفکران اسپانیایی تعلق داشتند که بعد از پیروزیِ حزب فاشیست در سال 1939، اسپانیا را ترک کردند و از آرمان های این حزب سهمی نبردند. متفکران دیگری که در اسپانیا باقی ماندند، به ناچار می بایست تحت مراقبت و نظارتِ دقیق رژیم فرانکو کار می کردند. حکومت فاشیستِ اسپانیا به این دلیل در زمینه ی آثار فکری اهتمام می ورزید، تا بتواند از آنها به عنوان وسیله ای مطلوب برای تبلیغِ ایدئولوژی رژیم، بهره برداری کند. به عنوان مثال اسپانیا در سال 1953 با واتیکان عهدنامه ای امضا کرد که بر اساس آن، رسما طرز تفکر کاتولیکی را به عنوان ایدئولوژیِ رژیم مورد تأیید قرار می داد. بنابراین، هر جزء از زندگی اسپانیایی ها از جمله تعلیم، تربیت و تحقیقات باید بر اساس ارزش های کاتولیک، تنظیم می شد. به گفته ی مورخ کاتالونی، خایومه ویسنس ویوس،(22) فاشیست ها بعد از جنگ داخلیِ اسپانیا، سانسور رسمی ایجاد کردند که موجب انحطاط و زوال تحقیقات گردید. ویسنس ویوس، مشکل تحقیق را بیش از آن که ناشی از ملاحظات ایدئولوژیکی بداند، آن را تا حد زیادی به سختی الگوهای قدیمیِ تحقیق، نسبت می دهد که محققان تمایلی نداشتند تا وظیفه ی سخت کاوش در آرشیوها را بر عهده گیرند و خود را به زحمت بیاندازند.
یکی از مورخانی که بعد از جنگ داخلی در اسپانیا باقی ماند، ایزیدرو دی لاس کاگیگاس(23) بود. او دانش وسیعی از جهان اسلام داشت که باعث شد به عنوان نماینده ی سیاسی اسپانیا، در مغرب (مراکش) برگزیده شود. در این زمان اسپانیا که از سال 1912 مراکش را تحت قیمومیت و سرپرستی خویش درآورده بود، تلاش می کرد تا با جهان اسلام، به خصوص شمال افریقا، روابط نزدیکی داشته باشد. بدین منظور از سال 1949 تا 1958 میلادی این کشور قراردادهایی فرهنگی با مصر، عراق، ایران، اردن، لبنان، سوریه و مراکش امضا کرد که بعضی از این توافقنامه ها شامل تبادل دانشجو می شد. حکومت اسپانیا، که در مورد این تبادل ها سرمایه گذاری می کرد، آن را برای دانشجویان اسپانیایی فرصت مناسبی می دانست تا آنان به عنوان خادمانی دلسوز، فرهنگ اسپانیولی را به مردم کشورهای دیگر عرضه کنند؛ علاوه بر این باید بکوشند تا فرهنگ عربی را نیز تحصیل نمایند. هم چنین برنامه ی تبادل دانشجو سبب شد تا مطالعات اسلامی در اسپانیا از رشد وسیعی برخوردار گردد.
سیاست مداران اسپانیایی، به سرعت دست به کار شدند تا سیاست های جانب دارانه ی اسلامی خویش را توجیه نمایند. در سال 1959، وزیر امور خارجه ی اسپانیا بیان کرد که دگرگونی ها در جهان اسلام، موجب اصلاح و بهبود رقابت عرفی و دنیوی با کشورهای اسلامی شده و امروزه مسلمانان به عاملی برای هم کاری و تفاهم تبدیل شده اند. رویکرد جدید، تا حدی توسط این واقعیت آشکار می گردد؛ که فرانکو در سال 1936، زمانی که بر ضد رژیم قانونی جمهوری خواه اسپانیا، در مراکش دست به شورش زد، نیروهای مسلمان او را همراهی کردند که بر اثر این کمک ها، وی بر جمهوری خواهان غلبه یافت. بعد از آن نیز همواره مسلمانانِ مغربی، بخشی از نیروهای امنیتیِ فرانکو را تشکیل می دادند. علاوه براین، همان گونه که وزیر امور خارجه ی اسپانیا در سال 1959 بیان کرده، هم کاری با جهان اسلام به منظور جلوگیری از نفوذ شوروی سابق، ضروری بوده است.
در هنگامی که ایدئولوژی رسمی رژیم فاشیست به دلایل سیاسی و فواید عملی، به القای گسترش روابط فرهنگی با جهان اسلام می پرداخت و سیاست مداران نیز آن را توجیه می کردند؛ روش و نگرش محققان اسپانیایی نسبت به مسلمانان و نقشی که آنان در گذشته ی اسپانیا دارا بودند، هم چنان به صورت منفی باقی ماند و در محافل تحقیقاتی، در صدد اصلاح آن برنیامدند. بنابراین، تعدادی از مورخان اسپانیایی به هم کاری با رژیم فرانکو ادامه دادند و به انکار شگفتی های فرهنگیِ مسلمانان پرداختند. یکی از آنان مورخ برجسته ی اسپانیایی، مارسلینو منندز پلایو،(24) بود. او نقش نظریه پردازِ رژیم فرانکو را بر عهده داشت. در چنین موقعیتی وی بیان کرد که تمدن عرب (اسلامی) دارای ماهیت سامی نبوده و اعراب و افریقاییان، هیچ علم و فلسفه ای تولید نکرده اند. به گفته ی منندز پلایو، رشته های علمی فقط در مناطقی مانند اسپانیا که تحت نظارت مسلمانان بود، پیشرفت کرد؛ یعنی ناحیه هایی که غالب مردم آن، از اصلِ هند و اروپایی بودند و جاهایی که برخوردار از بقایای فرهنگ باستانی و کلاسیک پیشین بودند.
اثر مورخ اسپانیایی، ایزیدرو دی لاس کاگیگاس، منعکس کننده ی شیوه ها و نگرش های گوناگون و متغیری می باشد و یا در واقع در بردارنده ی تصوراتی است که متفکران اسپانیایی از دهه ی 1940 نسبت به اسلام معاصر و سده های میانه داشته اند. به رغم تماس های نزدیکی که اسپانیا با جهان اسلام داشت، باز هم کاگیگاس برتریِ اسپانیای مسیحی را به عنوان علت اصلی سقوطِ موحدان معرفی می کند. وی اثر خویش را با عنوان مدجنان،(25) در سال 1949 در مؤسسه ی مطالعات افریقایی منتشر کرد. کاگیگاس علاقمند بود تا به بررسی جامعه ی مدجنان، یا مسلمانان مغلوبی که در اسپانیای مسیحی باقی ماندند، بپردازد؛ اما در این تحقیق وی ناگزیر شد، تا دوره ی قبل از فتح مسیحیان یعنی عصر موحدان را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. در این کتاب، کاگیگاس از شکستی که موحدان در نبردِ عِقاب متحمل شدند به عنوان علت اصلی سقوط آنان یاد می کند. به نظر وی این شکست نقطه ی آغاز انحطاطِ موحدان به شمار می رفت و تأثیر آن، در خود مراکش هم مشهود بود. او معتقد بود که واقعه ی عِقاب، بر نظریه ی ابن خلدون آنجایی که وی راجع به دوره ی نهایی ظهور و سقوط امپراتوری ها بحث کرده3 دلالت داشته است.
کاگیگاس در این گروه، نخستین محققی است که در صدد برآمده بود تا راجع به علل سقوط موحدان به حوادثی که در شمال افریقا رخ داده بود نیز توجه کند و آنها را در تحلیل خویش مورد ملاحظه قرار دهد.
در عین حال، وی از قیام بنی مرین نیروی سیاسیِ جدیدی که بساط قدرت موحدان را از شمال افریقا برچیدند به عنوان یکی از علل سقوط موحدان یاد می کند و معتقد است که علل اسپانیایی هم در این واقعه، دخیل بوده است.
او خاطر نشان می کند که گرچه بنی مرین، در سقوط موحدان مؤثر بوده اند، اما ظهور این خاندان و پیشرفت های اولیه ی آنان را باید حاصلِ مستقیم ناآرامی هایی دانست، که منجر به بدبختی ابوعبدالله محمد الناصرِ موحدی، در شمال افریقا شد و به عقیده ی کاگیگاس این آشوب ها و ناآرامی ها، در پی مرگ الناصر، گسترش یافتند.
هنگامی که المأمون در اشبیلیه(26) ادعای حکومت می کرد، اولاد ابن تومرت در مراکش مدعی خلافت پسر الناصر بودند. کاگیگاس به کشمکش های خاندان موحدین در اندلس نیز توجه کرده و اشاره نموده که اینان آشکارا بر ضد اولاد صحابه ی المهدی به نبرد پرداختند. علاوه بر این، کاگیگاس هنگام بحث از کشمکش های سلسله ی موحدان، جناح اسپانیولی این رقابت ها را ستایش می کند و می گوید: موحدانی هم چون المأمون ابوالعلی بن یعقوب المنصور، چون در اسپانیا متولد شده و در آن جا نیز پرورش یافته، تفکرش کاملاً متفاوت از موحدان مراکش بوده است. وی هم چنین اشاره می کند که سرانجام این کشمکش ها، با تجزیه ای که بعد از مرگ المستنصر موحدی، بین دو بخش امپراتوری رخ داد، پایان یافت. به گفته ی کاگیگاس، موحدان ناگزیر بودند که با مخالفانِ خویش، در دو سوی جبل الطارق مقابله کنند. در این اواخر، آنان نیروهای نظامی خود را از اندلس روانه ی مراکش می کردند تا ناآرامی هایی که در آن جا، بر اثر بحرانِ جانشینی پدید آمده بود، سرکوب نمایند. هنگامی که در سال 1299 میلادی، ابوالعلی از اندلس راهی مراکش شد تا در آن جا با رقیب خویش یحیی، مقابله کند، اندلسی ها از این موقعیت بهره برداری نمودند و بر ضد حکم رانانِ موحدیِ اندلس، که نیروی کافی نداشتند، قیام کردند؛ در نتیجه این حاکمان مجبور به ترک مناطق خویش شدند. باید گفت فقدان نیروی کافیِ موحدان در اندلس، در نواحی مرزیِ با مسیحیان نیز، تأثیر نهاد و در این میان پیروان مسیح هم فرصت یافتند تا بر ضد موحدان، حملات متعددی را سازماندهی کنند.
باید توجه داشت که کاگیگاس همانند سانچس آلبرنوز، برای شورش هایی که در اندلس رخ می داد، ماهیت اسپانیولی قائل بود. این شورش ها، هنگامی به وقوع پیوست که شورشیان از مشکلات داخلیِ امپراتوریِ بربر، سود می بردند. در این اواخر، موحدان در اندلس از نیروی نظامیِ کافی برخوردار نبودند و این کمبود نیرو، منجر به قیام رهبرانی، هم چون ابن هود بر ضد موحدان شد. ابن هود که حاکم مرسیه بود موفق شد تا اندازه ای همه ی اندلس را مطیعِ فرمان خویش کند. به نظر کاگیگاس، ابن هود قهرمانِ آزادیِ اندلسی ها محسوب می شد.
او نخست، تحت حکومت مرابطان و سپس در دوره ی حاکمیت موحدان، متحمل رنج فراوانی شده بود؛ ولی این قهرمان بزرگ اندلسی، در سعی و اهتمام خویش برای آزادسازی اندلس، با شکست مواجه شد، زیرا وی به اشتباه به شیوه ای دموکراتیک روی آورد تا به منظور اخراج مهاجمانِ خارجی، از حمایت مردم اندلس برخوردار شود. در این زمان چون توده ی مردم دارای بصیرت اندکی بودند، توانایی آن را نداشتند تا از قدرتی که به آنان داده شده بود، بهره برداری کنند. بنابراین، طبقات بالا بر ضد ابن هود واکنش نشان دادند. آنان زمانی که دریافتند قدرتشان در حال فرسوده شدن است، از قیام اندلسی دیگری، یعنی ابوعبدالله محمد بن یوسف بن احمد بن نصر پایه گذار پادشاهی غرناطه جانب داری کردند.
کاگیگاس، در مورد سقوط موحدان، از یک علت مذهبی نیز سخن به میان می آورد. به نظر وی، سخت گیری های مذهبی، که توسط موحدان و مسیحیان کلونی در سده ی 12 میلادی، وارد اسپانیا شد، سنت تسامحِ دینیِ اسپانیایی را منسوخ کرد. تعصب دینیِ موحدان، آنان را واداشت تا در اندلس، به جای قرطبه،(27) اشبیلیه را به عنوان مرکز اداریِ خویش برگزینند؛ زیرا به نظر آنان، این شهر نسبت به جاهای دیگر اسپانیا، جهت قبله را بهتر نشان می داد.
دومین تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
هر چند تأثیر بحث های کاگیگاس در مورد موحدان، به طور کامل از بین نرفته و چنین بحث هایی از سده ی 19، در محافلِ تحقیقاتیِ اسپانیا از جایگاه مناسبی برخوردار بوده است؛ در عین حال اثر وی، در تحقیقات اسپانیولی، مرحله ای از تحول را بنا نهاد.
از سال 1960، ویسنس ویوس برنامه ای را آغاز نمود تا در آن، امیدواریِ به آینده را نشان دهد. این مورخ برجسته ی کاتالونی، اعتقاد داشت که تاریخ نگاریِ اسپانیولی، دوره ی بزرگی از تحول تفکر و عقیده را تحمل کرده، که در آن در زمینه ی تاریخ نویسی جهت گیری های بی موردی، اعمال می شده است؛ (به طور کلی، این شیوه از آنِ کسانی بود که به مکتب عالمانه و زبان شناسانه ی ناسیولیسم کاستیلی [قشتالی] تعلق داشتند). به گفته ی ویسنس ویوس، تاریخ نگاری جدیدِ اسپانیولی، تحت هدایت مکتب بارسلونا، رشته های جدیدی چون جامعه شناسی را داخل در تاریخ نگاری کرده و شاخ و برگ های واهی و تخیلات بی معنا را از آن زدوده است. ویسنس ویوس، بر جدل بین کاسترو و سانچس خرده گرفته و آن را مورد حمله قرار داده است و بدین گونه، نمونه ای از تجدید حیاتِ فکری را مطرح کرده است.
او با سانچس، که معتقد بود اسپانیا یک معمای تاریخی است، به مخالفت پرداخت و تأکید کرد که تاریخِ اسپانیا با تاریخ مدیترانه شباهت فراوانی دارد. برخلاف تحقیقات سنتی اسپانیولی، ویسنس ویوس تاریخِ جدیدی را در ذهن خویش پرورش می داد، در این نگرشِ جدید به تاریخ، وی چنین انتظار داشت که تاریخ نباید تنها به وقایع سیاسی بپردازد، بلکه باید توجه خویش را بر انسانِ معمولی و علایق وی، متمرکز کند؛ یعنی ویسنس ویوس، در صدد برآمد تا دلبستگی جدیدی به تاریخ اجتماعی، نشان دهد و آن را به سوی عرصه ی بین المللی سوق دهد.
در هنگام تغییرات اجتماعی اسپانیا بود که انتظارات خوش بینانه ی ویسنس ویوس فرمول بندی و تنظیم شدند. در سال 1960، حکومت استبدادی پایان یافت و اسپانیا رابطه ی خویش را با اروپای غربی گسترش داد. هم چنین این کشور در دهه ی 1960 به پیشرفت های اقتصادی نایل آمد. این وضعیت موجب ظهور ناگهانی افراد تحصیل کرده ای در سطح عالی گردید. فضای دانشکده ها به صورت مراکزی در جهت ردّ ارزش ها و نظریات طرفداران فرانکو در آمد. این زمینه ی تاریخی و فکری جدیدی که پدید آمده بود توسط ویسنس ویوس شرح داده شد. در چنین فضایی بود که مورخ والنسی (بلنسی)، امبروسیو هویسی میراندا،(28) راجع به علل سقوط موحدان، توضیحات جدی و مفصلی ارائه داد. او در شهرهای سرقسطه(29) و سالامانکا(30) زیر نظر یونامونو،(31) متفکر بزرگ اسپانیایی، مشغول مطالعه شد. هم چنین هویسی در سال های 1905 و 1906 در بیروت به تحصیل پرداخت و در آن جا بود که به نحو مطلوبی زبان عربی را فرا گرفت.
برخلاف مورخانی هم چون سانچس آلبرنوز که از ترجمه های وقایع نامه های عربی استفاده می کردند، هویسی خود، چندین وقایع نامه ی عربی را ترجمه کرد. او توضیح داد که برای نوشتن تاریخ اسپانیای اسلامی باید اطلاعات مستقیم و بی واسطه ای از منابع آن، یعنی آثار عربی و لاتینی مسیحی، داشته باشیم. این منابع باید به نحو شایسته ای تفسیر شوند، هم چنین آنها باید با سعی وافر و توسط قواعد جدیدِ انتقاد تاریخی، مورد تصفیه قرار گرفته، حقایق آشکارتر شوند. علاوه بر این، هویسی عقیده داشت در طول مرزهایی که در سده های میانه، مسلمانان و مسیحیان را از هم جدا می کرد، برای فهمیدن اتفاقاتی که رخ می داد؛ وقایع نامه های عربی بهتر از منابع مسیحی بود. هویسی برای آن که وقایع نامه های عربی را در دسترس سایر مورخان اسپانیایی قرار دهد، چندین ترجمه از وقایع نامه های عربی، مانند کتاب المعجب را منتشر کرد.
هویسی در تحقیقات اسپانیولی، راجع به موحدان تحول دیگری پدید آورد و نخستین مورخی بود که به طور کامل به خود موحدان پرداخت. به لحاظ این که ناحیه ی والنسیا (بلنسیه) در عصر موحدان شاهد فعالیت های گسترده ای بود؛ وی هم به تاریخ محل زندگی خویش یعنی والنسیا علاقمند شد و هم حکومت موحدان، مورد توجه اش قرار گرفت. هویسی در این موضوع سلسله مقالاتی به چاپ رساند و راجع به تاریخ والنسیای اسلامی نیز مجموعه ای سه جلدی با عنوان تاریخ مسلمانان والنسیا منتشر کرد تا از خلأ تاریخ نگاری در این مورد بکاهد. اما، اثر اصلی وی تاریخ سیاسی امپراتوری موحدان(32) است، که آن را در دو جلد به سال 1957 میلادی در تتوان(33) منتشر کرد. این محل رابطه ی نزدیک وی را با جهان اسلام روشن تر می کند، زیرا تتوان مرکز اداری مراکش، تحت الحمایه اسپانیا بود، که قیمومیت خویش را تا سال 1956 در آن جا حفظ کرده بود.
موقعیت هویسی و نیز محیطی که او در آن زندگی می کرد موجب شد تا وی بتواند زمینه ی کلیِ امپراتوری موحدان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در مورد علل سقوط این امپراتوری تجدید نظر کند. نکته ی عمده ای که هویسی به آن توجه کرد این بود که، به نظر وی شکست موحدان در نبرد عِقاب آن چنان که مورخان اسپانیایی برای آن اهمیّت قائل بودند، چندان مهم نبوده است. بنابراین موحدان بعد از شکست در نبرد عِقاب، نه تنها دچار نابسامانی نشدند بلکه برعکس هویسی معتقد بود که، هنگامی که قوای مسیحی در برابر موحدان به طور مصلحتی از وضعیت جنگی خارج شدند و به حالت صلح درآمدند و به خصوص بیماری طاعون و گرسنگی سپاهیان کاستیل (قشتاله) را خرد کرده بود، در چنین شرایطی بلافاصله موحدان واکنش نشان دادند و دست به حمله ی متقابل زدند.
هویسی که اهتمام خویش را تنها بر روی تاریخ سیاسی امپراتوری موحدان متمرکز کرده بود، سقوط این امپراتوری را به مجموعه ای از عللِ داخلی نسبت می دهد که آنها عبارت اند از: 1. نهضت سیاسی - مذهبی موحدان که توسط ابن تومرت آغاز شده بود و پیوسته با خشونت های بی پایه و اساس بر دیگران تحمیل می گشت؛
2. قوای موحدان پس از ورود به اندلس، به تدریج همبستگی خویش را از دست دادند و دچار تفرقه شدند؛
3. یکی دیگر از علل ضعف موحدان این بود که خلفای جوان موحدی بر سر جانشینی ادعاهای تأسف آوری ابراز می کردند؛
4. هر کدام از طوایف بربر، بیش از هر چیز به قبیله ی خویش اصالت می دادند و بر خودسری های طایفه ای و فرد گرایی های قبیله ای تأکید داشتند؛
5. بی نظمی ها و ناآرامی هایی که قبایل عرب در قلمرو موحدان ایجاد می کردند؛
6. استقلال طلبی نیروهای افریقایی که سرانجام به ورود قوای بنی مرین به مراکش منجر شد.
عوامل فوق از علل درونی سقوط موحدان به شمار می روند؛ با وجود این علل، حتی اگر در نبرد عِقاب پیروزی نصیب قوای مسیحی نمی شد و فردیناند سوم، پادشاه کاستیل (قشتاله)، به فتوحات بزرگی نائل نمی آمد، باز هم سقوط موحدان قطعی بود.
هویسی که خود تحت سلطه ی دیکتاتوری فرانکو زندگی می کرد، متأثر از آن شرایط، برای قدرت مرکزی اهمیّت زیادی قائل بود و تأکید داشت که باید در رأس قدرت، حاکم نیرومندی وجود داشته باشد. در نتیجه، وی معتقد بود که شکست موحدان در نبرد عِقاب بی ارتباط با شخصیت ضعیف الناصر، حاکم موحدی، نبوده است. به نظر هویسی، در هنگام نبرد عِقاب، موحدان برای فائق آمدن بر مسیحیان از موقعیت مطلوبی برخوردار بودند، چون بعد از آن که بنی غانیه آخرین حاکمان مرابطی که سال ها با موحدان به مخالفت پرداخته بودند در جزایر بالئار (جزایر شرقی) به طور قطعی شکست خوردند، روحیه ی نظامی موحدان تقویت شد. اما الناصر از این شرایط بهره نبرد. به جای آن، خود را در خیمه ای محدود کرد و در آن جا به خواندن قرآن پرداخت و به محض این که برخورد با پیروان مسیح قطع شد، وحشت زده از میدان جنگ فرار کرد.
هم چنین هویسی، الناصر و سایر خلفای موحدی را مورد انتقاد قرار داد، چون به اعتقاد وی آنان هیچ گونه کمکی به اندلسی ها نکردند؛ مثلاً الناصر در حالی که در قصر خویش مشغول استراحت بود، اندلسی ها را رها کرد تا به تنهایی با مسیحیان مقابله کنند. باید گفت که خلفای موحدی نسبت به پیشروی های مسیحیان در شبه جزیره ی ابیریا واکنشی نشان نمی دادند، آنان همواره به موضوعات بیهوده ی فردی و رقابت های شخصی می پرداختند؛ این رقابت ها حاصل بحران های خاندانی به شمار می رفت. هویسی که تأکید خاصّی بر قدرت مرکزی نیرومند داشت، توضیح داده که چگونه خردسالیِ خلفای متعددِ موحدی موجب می شد تا شاه زادگان بزرگ در امور آنان مداخله کنند. سرانجام این منازعات خاندانی منجر به جنگ های داخلی می شد. در چنین اوضاع و احوالی بود که اندلس و افریقیه مستقل شدند. بعد از شکست موحدان در نبرد عِقاب، بنی مرین نیز از ضعف آنان بهره بردند و در صحنه ی قدرت حضور یافتند. این شرایط توسط یک سری عوامل طبیعی هم چون طاعون و خشک سالی وخیم تر و پیچیده تر شد.
هویسی معتقد بود که شورش ضد موحدی، ابن هود در اندلس، برخوردار از احساس و روحیه ی میهن پرستانه نبوده است. وی برای این که اصل و تبارِ مبهمِ ابن هود را روشن سازد، به تجزیه و تحلیل منابع اسلامی و مسیحی می پردازد و آن ها را با هم مقایسه می کند و سرانجام نتیجه می گیرد که این یاغی مشهور آن گونه که منابع مسیحی ادعا می کنند، از تبار خاندانی سلطنتی نبوده است. در عوض، ابن هود از خاندانی بر آمده که نقش نظامی مهمی در ناحیه ی مرسیه، واقع در جنوب شرقی اندلس، داشته است. قیام ابن هود از آن رو شهرت یافت که رییس دیگری با صفات ممتازتر در آن منطقه وجود نداشت تا بر ناحیه ی مرسیه(34) اعمال قدرت کند. در نتیجه، این ماجراجوی گمنام ابن هود مورد توجه قرار می گیرد. در واقع، بنابر وقایع نامه ی عربیِ البیان المغرب، منجمی پیش گویی کرده بود که ابن هود رهبر اندلس خواهد شد؛ به منظور تحقق این هدف، منجم به ابن هود توصیه نمود تا در صدد کمک گرفتن از ماجراجو و راه زن دیگری، به نام القسطی،(35) برآید. هویسی با ابراز تأسف، خاطرنشان می کند که دلاوریِ نظامیِ ابن هود موجب شده بود تا توده ی مردم اندلس اغفال شوند. در هر حال ابن هود تا اوایل سده ی 13 میلادی آماده بود تا از هر ماجراجویی که به مخالفت با مشروعیت حکومت بپردازد، حمایت کند.
علاوه بر این، گزارش هویسی از فعالیت های نظامی ابن هود بر ضد موحدان، سبب شد تا نقش قهرمانانه ای که مورخان اسپانیایی به طور متداول به شورش گر اندلسی نسبت داده بودند، اصلاح گردد. مثلاً بر اساس وقایع نامه ی عربیِ الروض المعطار که نخستین بار توسط هویسی تصحیح شده بود، به شجاعت و دلیری ابن هود اعتقادی نداشته است. هنگامی که در سال 1232 میلادی، دسته های نظامی سانتیاگو و القنطره(36) شهر تروجیلّو،(37) واقع در منطقه ی جدید اِکسترمادور،(38) را مورد محاصره قرار دادند، ابن هود سعی کرد تا به اردوگاه مسیحیان به طور غافل گیرانه ای حمله کند؛ وی پس از آن که نتوانست با ارتش مسیحی، که در برابر شهر تروجیلّو اردو زده بودند، مقابله کند و به منظور جمع آوری نیروهای بیش تر به اشبیلیه بازگشت و در مسیر خویش با قوای افزون تری بار دیگر برای تسلط بر تروجیلّو به سوی آن شهر حرکت کرد. اما ابن هود هنگامی که اطلاع یافت قوای مسیحی بر شهر مستولی شده اند، در حرکتی که حاکی از عمل شجاعانه ی او نبود، و بدون هیچ گونه کوششی به منظور بازپس گیری تروجیلّو، به راحتی به اشبیلیه عقب نشینی کرد.
تجزیه و تحلیل هویسی راجع به علل سقوط موحدان، هر چند متمرکز بر حوادث سیاسی بوده است، اما در این زمینه به یک علت دینی نیز اشاره کرده است. بر خلاف نظر کاگیگاس، هویسی معتقد بود شور و شوق مذهبی که توسط جنبش موحدان پدید آمد، در تماس با مذهب مالکیِ مراکش و مذهب ظاهریه اندلس، فروکش شد و پایدار باقی نماند.
وزش نسیم جدید [در فضای اسپانیا]
هویسی در سال 1973 درگذشت. دو سال بعد، فرانکو نیز مُرد و اسپانیا به صورت کشوری دموکراتیک درآمد. این تحولات سیاسی، اسپانیولی ها را به مرحله ی جدیدی از خویشتن بینی سوق داد، تحولاتی که باعث شد تا محققانِ اسپانیولی بار دیگر گذشته ی کشور خویش را مورد بررسی قرار دهند. بر اثر این بررسی ها تفسیرات جدیدی راجع به گذشته ی اسپانیا، از جمله در مورد دوره ی اسلامی آن، به وجود آمد. به گفته ی پطرس لین هان:(39)
... مورخان معاصر اسپانیایی، به آن چه که اختصاص به سده های میانه ی اسپانیا داشته و توسط محققان اسپانیایی سده ی 19 کشف شده توجهی نمی کنند. نگاه محققان سده ی 19 به این دوره به هیچ وجه نگرش به ارزش ها نبوده تا آنها را شناسایی کنند. باید گفت تعبیر کلاسیک در مورد گذشته ی اسپانیا و روش های مربوط به آن با همه ی متعلقات فرانکوئیسم(40) در سال 1975 به پایان رسید.
با برقراری دموکراسی در اسپانیا، در مورد سقوط موحدان و قیام پادشاهی های مسیحی در سده ی 13 میلادی، تجزیه و تحلیل جدیدی پدید آمد. از سال 1974، محققان اسپانیایی هم چون گارسیادی کورتازار(41) تأکید کردند که سقوط موحدان هیچ ارتباطی با شکست آنان در نبرد عِقاب نداشته است. در عوض، گارسیادی کورتازار معتقد بود که نظارت موحدان بر اندلس از همان آغاز شکننده و ناپایدار بوده و همان مشکلات اولیه در سقوط این امپراتور بربری مؤثر بوده است. بنابراین هر چند موحدان بعد از سال 1170 میلادی نظارت خویش را بر اندلس گسترش دادند، اما آنان اغلب در شمال افریقا با شورش هایی مواجه می شدند. این ها حکایت از آن دارد که قدرت این رژیم محدود بوده است. به گفته ی گارسیادی کورتازار موحدان ناگزیر بودند تا بر دو سوی تنگه ی جبل الطارق نظارت داشته باشند، نظارتی که سیاست جنگی آنان را در اندلس تعیین می کرد و مشروط و محدود به تصرف دژهایی بود که در طول یک خط دفاعی قرار داشتند و دسته های نظامی مسیحی به شدت از این دژها حفاظت می کردند. به عقیده ی گارسیا پیروزی های موحدان در اندلس از اهمیّت چندانی برخوردار نبوده است، چون آنان در صدد تصرف سرزمینی نبودند، بلکه هدف اصلی، دفاع از سر حداتشان بوده است. در واقع، گارسیا توضیح می دهد که این شیوه ی دفاعی موحدان باعث شد تا متحدین مسیحی، که متشکل از قوای قشتاله، ناوار و آرگون بودند، دست به حملات متقابل بزنند و بر اثر همین تعرض ها بود که آنان به سال 1212 میلادی در نبرد عِقاب بر موحدان غلبه یافتند، اما حاصل این پیروزی تا سال 1220 میلادی مشهود نشد. به نظر گارسیادی کورتازار، شکست موحدان در نبردِ عِقاب چیزی در مورد سقوط امپراتوری بربر نمایان نساخت، بلکه بیش تر سرآغازی برای بحران های بعدی این امپراتوری بود؛ هم چنین این شکست با مخالفت های بنی مرین در شمال افریقا مصادف شد.
اثر گارسیادی کورتازار از جهت دیگری نیز در مورد موحدان دارای اهمیّت است. در این اثر، برای نخستین بار از موحدان به عنوان شرکت کنندگان فعال جامعه ی اندلسی یاد شده، که نقش آنان خاصّه در زمینه ی اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. به عقیده ی گارسیا موحدان تأکید داشتند که به لحاظ اقتصادی اندلس را ضمیمه ی جهان اسلام نمایند و در صدد برآمدند در سده های میانه بهترین سکه ی طلای بی غش را وارد اسپانیا کنند. باید گفت در دوره ی موحدان، اسپانیا به پیشرفت های اقتصادی دست یافت، که این پیشرفت ها مخصوصا در اشبیلیه، پایتخت آنان در اندلس، قابل توجه بوده است. علاوه بر این اسپانیا در عصر موحدان، از منافعِ اقتصادی نیز برخوردار شد. گارسیا معتقد بود که آنان با آوردن فلسفه ی ارسطو به اندلس، به حمایت از فعالیت های فکری و عقلانی نیز پرداختند. بدین گونه اسپانیا در دوره ی موحدان، از جهت عقلانی هم توسعه یافت.
هم چنین عرب شناسانِ اسپانیایی، فعالیت خویش را شروع کرده اند تا در مورد تاریخِ موحدان، تجدید نظر کنند. یکی از نمایندگان مهم این گرایش، مایکل دی ایپالزا(42) است، که تحقیقات خویش را بر شرق الاندلس یا اندلس شرقی، متمرکز کرده است. وی با هم کاری عرب شناسان دیگری، به نام ماریا خسس روبیرا ماتا،(43) کتابی با عنوان مسلمانان شاطبه(44) نوشته اند، این دو در این اثر، دیگر موحدان را افراط گرایانِ مذهبی معرفی نکرده اند. این دو نویسنده، بیش تر راجع به ایده های ابن تومرت پایه گذار جنبش موحدان به بحث پرداخته اند. این ایده ها، نوعی گرایش اصلاحی بودند که با خود، اندیشه های غزالی را که مرابطان با آنها مخالفت می ورزیدند، به غرب اسلامی منتقل کردند. همان گونه که قبلاً ذکر شد، شکست موحدان در نبرد عِقاب برای گارسیادی کورتازار، چندان مهم نبود؛ ایپالزا و روبیرا نیز برای این واقعه اهمیّت اندکی قائل بودند. به عقیده ی آنان، این شکست، عمدتا نقصِ قدرت نظامیِ موحدان را نمایان ساخت و به حیثیت و اعتبار آنان آسیب رساند. از آن پس بربرهای دیگری (بنی مرین) از ضعف نظامی موحدان بهره بردند. در حالی که خاندان حاکم (موحدان) با یک دیگر مشغول منازعه بودند، بنی مرین به مقابله با قدرت آنان پرداختند.
ایپالزا و روبیرا، راجع به شورش های اندلس نیز اظهار نظر مشابهی کرده اند؛ به نظر این دو، ابن هود یک اندلسی بود که حریصانه، در اسپانیا با موحدان مقابله می کرده است. او فرصت طلبی بود که با استفاده از حمایت های نظامی راه زنان، از ضعفِ موحدان به خوبی سود می برد. علاوه بر این، به عقیده ی این عرب شناسان (اسلام شناسان) ابن هود، دیگر یک قهرمان ملی نبود، بلکه شورش گری سرسخت بود که از سیاست موحدان، که آن را در اندلس از آغاز حکومتشان به اجرا گذاشته بودند، استفاده نکرده بود. این سیاست عبارت از این بود که موحدان، اندلسی ها را به دستگاه اداری و نظامی خویش وارد می کردند. سرانجام، ایپالزا و روبیرا نیز به ستایش از موفقیت های فرهنگیِ موحدان پرداخته و خاطرنشان کرده اند که از آنان تعدادی قلعه، قصر و مسجد در اندلس بر جای مانده است. هم چنین این سلسله ی بربری در اندلس، استحکامات و دژهای قدیمی را تعمیر نموده، از فنون و تکنیک های جدیدی در معماری استفاده می کردند. گرچه اظهار نظرهای جدید و مثبتی راجع به موحدان شده، اما در هیچ یک از آنها کارهای بزرگِ این جنبشِ بربری، مجسم نشده است. به دنبال مرگ فرانکو و پیشرفت دموکراسی در اسپانیا، مورخانِ این کشور، توجه خویش را به سوی تاریخ های محلی معطوف کردند.
در اسپانیای کنونی به خاطر این که نظارت بر آرشیوها و سیستم آموزشی، از حکومت مرکزی به حکومت های محلی یا خود مختار انتقال یافته، کشف کردن زمینه های شخصی و اجتماعیِ افراد، آسانتر است. بخش مهمی از اسلوبِ جدیدِ تاریخی، به مطالعه ی اقلیت های یهودی و مسلمانان، اختصاص یافته است. این اقلیت ها، در جریان جنبشِ بازپس گیریِ مسیحی، به وجود آمدند؛ اما از آن جا که اغلب یهودیان و مسیحیانِ مغلوب یا جوامع مدجن، بعد از سقوط موحدان ظاهر شدند، محققانی که این موضوع را تعقیب می کنند، ناگزیر باید در تحقیق خویش، حداقل یک بخشِ مقدماتی راجع به سقوط موحدان بگنجانند.
جولیوگنزالث گنزالث،(45) به بحث در رابطه با مدجنانِ(46) قشتاله ی (کاستیلِ)(47) سده ی 13 میلادی پرداخته. گرچه گنزالث، متخصص تاریخِ موحدان نیست، ولی اثر وی، ایده های جدیدی که اخیرا بحث شد را منعکس می کند به عنوان مثال، وی کوششی به عمل نمی آورد تا همه ی اندلسی ها را با ماهیت اسپانیایی، معرفی نماید؛ بلکه مثالی راجع به این مورد، تجزیه و تحلیل وی از حکومتِ فردیناندِ سوم، پادشاه قشتاله است. گنزالث این اثر را با چند تن از محققان اسپانیایی در یک جلد و در سال 1990 میلادی، نوشت و آن را به دولت قشتاله اهدا نمود. به هنگام توصیفِ این قضیه که چگونه پس از مرگ المستنصر موحدی، عمویش الوحید، مدعی خلافت شده؛ گنزالث فقط بیان می کند که در اندلس، جایی که العادل برادرزاده ی المستنصر، ادعای خلافت کرده بود، خلافتِ الوحید به رسمیت شناخته نشد. در این بحث، چون العادل، اندلسی بوده، گنزالث به وی بهتر نپرداخته است.
بحث گنزالث راجع به شورش ابن هود، مثال دیگری از این نظر متعادل، ارائه می دهد. ابن هود در نظر گنزالث، آن گونه که سانچس آلبرنوز تصور می کرد، رهبر میهن پرستی نبوده است. او صرفا به عنوان رهبری توصیف شده که بیعتِ خویش را با موحدان، شکست و خود را تابع عباسیان خواند. علاوه بر این، ابن هود چنین می پنداشت که نجات دهنده ی مردمِ اندلس است و به همین علت آزار و اذیت موحدان را در برنامه ی خویش گنجاند. به عقیده ی گنزالث، به خاطر شکست های نظامی که فردیناند سوم بر ابن هود وارد آورده بود و از سویی به خاطر مالیات های گزافی که بر مردم تحمیل کرده بود؛ حیثیت و اعبتار خویش را در میان مردم اندلس از دست داده بود.
بین مورخ آمریکایی، روبرت برنز(48) و هم کارِ فرانسوی او، پی یر گیچارد،(49) بحث محققانه ای به وقوع پیوست که آن نیز در اسپانیا بی اثر نبوده است. این دو مورخ، در اظهارات خویش راجع به تأثیراتی که فتوحاتِ مسیحیان، بر جمعیت مسلمان اندلس داشته، با هم اختلاف نظر دارند. در حالی که برنز، خاطر نشان می کند که این فتوحات، گسیختگی زیادی را در جامعه ی موحدان پدید نیاورده است، پی یر گیچارد اعتقاد دارد که فتح مسیحی، موجب شد تا در جامعه ی اسپانیا گسیختگی شدیدی با گذشته ی اسلامی ایجاد شود. اگر چه این مناظره در خارج از اسپانیا شروع شده بود، اما به سرعت بر مورخان اسپانیایی تأثیر نهاد. مثلاً ریکارد سوتو کمپانی،(50) که به مطالعه درباره ی مدجنانِ میورقه(51) پرداخته، توضیح می دهد که دلبستگیِ وی به بررسی کتابی راجع به توزیع اراضی این جزیره (میورقه)، بدان منظور بود که بفهمد چگونه میورقه بعد از فتح مسیحی با دوره ی پیشین آن عصر موحدان متفاوت بوده است.
به رغم این که به وسیله ی این مباحثِ محققانه، نسبت به جامعه ی موحدان، علاقه ایجاد شد؛ اما اغلب متخصصانِ تاریخ و فرهنگ سده های میانه که به موحدان می پردازند، پیش از آن که توجه خویش را بر موضوعِ موحدان متمرکز کنند، این موضوع را فقط به عنوان زمینه ی ضروریِ واقعه، در بحث خویش می گنجانند. در نتیجه، توضیحاتشان در رابطه با دوره ی موحدان، مختصر بوده و از عمقِ لازم برخوردا نیست؛ برای مثال، در سال 1980 میلادی، خولیو والدون، صرفا بیان می کند که برای مسیحیان، پیروزی در نبرد عِقاب قطعی بود، چون بعد از آن، قدرت موحدان دچار از هم پاشیدگی شد.
نتیجه
در این جا برای توضیح دادنِ تحقیقات اسپانیایی راجع به سقوط موحدان، از تقسیماتی استفاده شده که به عنوان تقسیمات جامع و غیر قابل تغییر، در نظر گرفته نمی شوند. هنوز هم محققان اسپانیاییِ دیگری وجود دارند که جانب دارانه قلم می زنند؛ مانند آنتونیو آرخونا کاسترو(52) که در سال 1980 میلادی کتاب مسلمانان اندلس(53) را منتشر کرد. وی در آن، نظرات جانب دارانه و میهن پرستانه را مطرح نموده است؛ از این رو، باید او را در شمار گرایش نخست (گرایش جانب دارانه) قرار داد. کاسترو ادعا کرده که نبرد عِقاب، آغازی برای پایان دادن به دوره ی موحدان بوده است. او هم چنین به ابن هود به عنوان مدافعِ میهنِ خویش نگریسته است.
روی هم رفته تاریخ موحدان و شکست آنان توسط حکم رانانِ مسیحیِ اسپانیا، در کتاب های تاریخ اسپانیایی ها دچار فراز و نشیب های فراوانی بوده است. زمان تحسین از موحدان در نیمه ی سده ی بیستم بوده که به وسیله ی بزرگ ترین مدافع آنان، آمبروسیو هویسی میراندا، صورت گرفته است. او اثری پایدار و تاریخی پدید آورد و موضوع آن را به این سلسله ی بربری، اختصاص داد. قبل از آن، کتاب های عمومی، که راجع به تاریخ اندلس نوشته می شد، فقط مطالب مختصری را، درباره ی موحدان، در خود می گنجاندند. در این آثار آنان به عنوان گروه بربریِ متعصب و خشن، مورد ملاحظه قرار می گرفتند که بعد از چندی به آسانی توسط قوای برترِ مسیحی مغلوب می شدند. سپس هویسی، عرب شناس (اسلام شناس) معروف سر رسید. او وقایع نامه های متعددی از دوره ی موحدان، تصحیح نمود که این تصحیحات به وی کمک کرد تا درباره ی تعدادی از فرضیه های اولیه تجدید نظر کند؛ فرضیه هایی که به وقایعِ سیاسی و نظامیِ قبل از سقوط موحدان مربوط می شد. هر چند، بعد از هویسی به طور کلی در زمینه ی تحقیق راجع به موحدان، روش های مثبت بسیاری به چشم می خورد اما باید گفت بار دیگر آنان در جریان فراموشی و گمنامی قرار گرفته اند. آنهایی که به تاریخ اسپانیای سده های میانه می پردازند، تک نگاری های متعددی را به مدجنان یا مسلمانان مغلوب، اختصاص می دهند و برای اینان ضروری است که در ابتدای این تک نگاری ها در فصلی هر چند مختصر راجع به موحدان بحث کنند.
اکنون این سؤال مطرح است که برای فقدان علاقه به مطالعه ی عصر موحدان چه دلایلی وجود دارد؟ یکی از جواب ها این است که پس از پیشرفت دموکراسی در اسپانیا، تأکید زیادی بر تاریخ های محلی شده و تحقیقات بدان جهت سوق داده شده است. این گرایش به تاریخ های محلی نه فقط موجب شده محققان به چهره های محلی علاقه نشان دهند، بلکه باعث شده که آنان به جوامع محلی، خصوصا یهودیان و مدجنان نیز توجه کنند. ممکن است کسی اعتراض کند که موحدان نیز متناسب با آن الگو هستند (یعنی آنان را در اسپانیا می توان به عنوان جامعه ی محلی تلقی کرد و مورد بررسی قرار داد). برای درک این مطلب، که چرا موحدان را در وضعیت جامعه ی محلی قرار نداده اند، ما نیاز به جست وجوی وسیع تری داریم. لازم است که ما در موقعیت مطالعات اسلامی، در اسپانیای معاصرنظری بیفکنیم؛ آیا واقعا محققان اسپانیایی بر تفسیرات جدلی و تخیّلی راجع به گذشته ی اندلس، فائق آمده اند؟ بنا به عقیده ی یکی از اسلام شناسانِ اسپانیایی، به نام لوئیس مولینا،(54) جواب منفی است. در اواخر سال 1992 میلادی مولینا، هشدار داد که هنوز مورخانِ اسپانیایی، در بحثی قدیمی که بین سانچس آلبرنوز و کاسترو، راجع به تأثیرات تسلط مسلمانانِ اسپانیا وجود داشته، فرو رفته اند و گرفتار آن هستند. مولینا معتقد است که هر دو طرفِ این بحث، یعنی آنهایی که از ماهیّت جاودان و ابدی اسپانیایی ها سخن می گویند و کسانی که در مورد اندلسی ها خیال بافی می کنند، به طور یکسان به رشته ی مطالعاتِ اسلامی در اسپانیا آسیب رسانده اند. وی با ابراز تأسف، پیش بینی می کند، ممکن است به زودی سطح این مطالعات، تا حد فعالیت های حاشیه ای کاهش یابد. آن گاه، تنها چیزی که سودمند خواهد بود این است که محققان، به وقایع نامه های محلی علاقه نشان دهند، تا با شناسایی اقسام کلمه، نام رودی که از راه شهرشان جریان دارد را بدانند.
پی نوشت ها:
1. استادیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی - دانشگاه فردوسی مشهد.
این مقاله ترجمه ای است از:
2. Dr. Isabel O'Connor "The Fall of the Almohad Empire in the Eyes of Modern Spanish Historians", Islam and Christian - Muslim Relations, Vol, 14, No, 2, 2003.
3. در مرحله ی نهایی دولت به سن پیری رسیده و رو به انحطاط و اضمحلال نهاده و محکوم به یک مرگ تدریجی یا ناگهانی است (مقدمه ی ابن خلدون، ص 171).
1 .tseuqnocer
2 .lallamniT
3 .ednoc oinotnA esoJ
4 .anapsE ne sebara sol ed noicanimod al ed airotsiH
5 .eknaR nov dlopoeL
6 .aredoc ocsicnarF
7 .arebiR
8 .ogarraT yarebiR nailuJ
9 .ladiP zedneneM nomaR
10 .retsuF naoJ
11 .zonroblA zehcnaS oidualC
12 .srabI seliP serdnA
13 .ebara aicnelaV
14 .asoloT ed savaN saL
15 .aicnelaP zelaznoG legnA
16 .anamlusum anapsE al ed airotsiH
17 .tseuqnocer
18 .ortsaC ociremA
19 .anamlusuM anapsE
20 .seriA soneuB
21 .socralA
22 .seviV sneciV emuaJ
23 .sagigaC saL ed ordisI
24 .oyaleP zedneneM onilecraM
25 .serajeduM soL
26 .elliveS
27 .abodroC
28 .adnariM iciuH oisorbmA
29 .azogaraZ
30 .acnamalaS
31 .onumanU
32 .edahomla oirepmi led acitiloP airotsiH
33 .nauteT
34 .aicruM
35 .itsuG - la
36 .aratnaclA dna ogaitnas fo sredro yratilim eht
37 .ollijurT
38 .arudamertxE
39 .naheniL reteP
40 .msiocnarF
41 .razatroc ed aicraG
42 .azlapE ed lekiM
43 .ataM areibuR suseJ airaM
44 .anamlusum avita×
45 .zelaznoG zelaznoG oiluJ
46 .srajeduM
47 .elitsaC
48 .snruB treboR rF
49 .drahciuG erreiP
50 .ynapmoc i otos draciR
51 .acrollaM
52 .ortsac anojrA oinotnA
53 .anamlusum aiculadnA
54 .aniloM siuL