ماهان شبکه ایرانیان

کتابخانه ؛ رسول جعفریان و فرصتی تازه!

رسول جعفریان، نویسنده توانا و نام آشنای حوزه تاریخ سیاسی اسلام و ایران، به تازگی یکی از بکرترین موضوعات تاریخ سیاسی معاصر را پژوهیده و تحت عنوان «جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷» توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر کرده است؛ موضوعی که با وجود گذشت بیش از دو دهه از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، به طور مستقل و ...

رسول جعفریان، نویسنده توانا و نام آشنای حوزه تاریخ سیاسی اسلام و ایران، به تازگی یکی از بکرترین موضوعات تاریخ سیاسی معاصر را پژوهیده و تحت عنوان «جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران در سال های 1320 تا 1357» توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر کرده است؛ موضوعی که با وجود گذشت بیش از دو دهه از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، به طور مستقل و با شیوه ای محققانه مورد بازشناسی شایسته قرار نگرفته و حداکثر به صورت خاطرات، تحلیل های مقطعی و یا مقالاتی پراکنده در مجموعه های تاریخ سیاسی منتشر شده است. اهتمام محققانه و مجدانه این مورخ جوان پُرکار به موضوع فوق، موجد اثری منحصر به فرد در این حوزه پژوهشی گشته که توجه و اقبال عموم صاحبنظران و اهالی تاریخ انقلاب اسلامی را به دنبال داشته است. این کتاب در طول مدتی کمتر از یک سال، سه بار تجدید چاپ شد و در دو چاپ جدید، بیشتر انتقادات و ایراداتی که صاحبنظران نسبت به محتوای چاپ اول داشتند، از سوی مؤلف با شرح صدری ستودنی، پذیرفته و اصلاح شده است. با وجود انتقادات و ایراداتی که ممکن است پیرامون این اثر همچنان باقی باشد، انتشار این اثر در سه نوبت و با شمارگان بیش 9000 جلد، نشان از توجه مخاطبان به این کتاب دارد.

آنچه در زیر می خوانید، حاصل جلسه نقد جمعی از اساتید و کارشناسان این حوزه مطالعاتی، در مورد کتاب مذکور است که تقدیم شما می شود.

دکتر محمدباقر حشمت زاده: خواندن این کتاب فرصتی برای بازخوانی تاریخ معاصر است و متن آن هم با جدیت و احساس مسؤولیت و امانت نوشته شده. تاکنون تاریخ معاصر را جریان های فکری دیگری نوشته اند. تالیف این اثر فتح بابی است که طبعاً حساسیت هایی را نیز ایجاد خواهد کرد. برپایی جلسات نقد می تواند برای رسیدن به خرد جمعی و نخبگان، الگویی مناسب باشد و این که راجع به مسائل به اجماع دست یابیم. ما تاکنون به صورت فردی کار کرده ایم و مطالب به هم تلاقی پیدا نکرده است. بیشتر، تقابل و جنگ آرا بوده است و لازم است که یک مقدار تعامل آرا هم صورت بگیرد.

کتاب آقای جعفریان می تواند مخاطبان زیادی را جذب کند. چون که یک بی طرفی نسبی در آن رعایت شده است. الان در کتاب هایی که معمولاً در حوزه های مشابه می نویسند، بیشتر خوانندگان نسل جوان را فراری می دهند. چون تعریف و تبلیغ یک جریان خاص است و تنقید و تخریب شدید یک جریان دیگر؛ نوعاً این گونه کتاب ها که به اسم برادران مسلمان به چاپ می رسد ممکن است تاثیر چندانی نداشته باشد یا خوانندگان وسیعی پیدا نکند؛ ولی این کتاب با وجود آن هشدارها و نگرانی هایی که درباره محتوای آن احساس شده، به نظر می رسد طیف جدیدی از مخاطبان را به سوی خود جذب کند.

عدم ارتباط بین متن و عنوان به چشم می آید. وقتی خواننده کتاب جریان ها و جنبش ها را به دست می گیرد، انتظار خاصی دارد. اگر رویکرد و روش کتاب معین می شد خوب بود. این کتاب توصیفی است یا تحلیلی و یا تئوریک؟ اگر نویسنده از یکی از این روش ها به جمع بندی می رسید بسیار مفید واقع می شد.

بین بخش ها و فصل ها هم ظاهراً عدم انسجام وجود دارد. که چه بسا به خاطر نوبودن کار باشد. همچنین نداشتن رویکرد اولیه که در مقدمه مشخص است و نیز این که، مساله اصلی چیست و ما دنبال پاسخ گویی به چه سوالاتی هستیم.

احساس می شود مباحثی که درمورد سازمان مجاهدین خلق در کتاب مطرح شده، بسیار وسیع و بزرگ جلوه گر شده است؛ ولی فراموش نکنیم که این اسم در آن مقطع زمانی واقعاً دهان پرکن بود. به خصوص در میان جامعه روشنفکری و دانشگاهی. به عنوان مثال موتلفه از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی ضربه ای می زند، مثلاً منصور را ترور می کند و بعد همه می افتند زندان. این حرکت به صورت هیات ها و جلسات مذهبی در بازار ادامه پیدا می کند؛ اما تصور این بود که در اواخر دهه 40و50 پرچم مبارزه مسلحانه یک مقدار افت کند و به همین دلیل جنگ مسلحانه فوق العاده جاذبه داشت.

در همان موقع در سازمان بسیاری مبارزات را بی فایده می دانستند. جوانان هیچ اطلاعی از ریشه مباحث نداشتند و شور جوانی یک حالت سمبلیک برای آنها ایجاد کرده بود.

یعقوب توکلی: این کتاب حاوی اطلاعات بسیار گسترده ای است؛ اما آن اطلاعات به شیوه ای منظم کنار هم قرار نگرفته است، که این امر شاید محصول تعجیل یا حجم بالای کار و کمبود فرصت از سوی مولف محترم باشد. چینش نامنظم مباحث از طرفی باعث تکراری شدن بسیاری از مطالب شده و از طرفی دیگر موجب شده تا برخی از مطالب نیز در جای خود قرار نگیرد. به عنوان نمونه می توان به صفحه 194 کتاب اشاره کرد، که بخشی از نظرات آیت الله طالقانی در مورد «فداییان اسلام» و نقش آنها در ملی شدن صنعت نفت بیان شده است. در این سخنرانی که عنوان آن «از آزادی تا شهادت» است، آیت الله طالقانی، فداییان اسلام را جوانان پرشور و مومنی می داند که راه ملی شدن صنعت نفت را باز و موانع آن را برطرف کردند، این مطلب اگر در جایی که مربوط به فداییان اسلام است، می آمد به مراتب بهتر بود.

موضوع دیگر مصاحبه آقای منتظری با سازمان مجاهدین خلق است که در آنجا اظهار می کند، تاییدی که من در مورد سازمان داشتم، مربوط به قبل از زندان رفتن بود، وقتی که با آنها آشنا شدم و متوجه شدم زیربنای کتاب های اینها کمونیستی است و... این مطلب در جای دیگر عیناً آمده و مشابه این مورد متعدد و زیاد است. بسیاری از مطالب که چند مرتبه در متن تکرار شده، در پاورقی هم آمده است.

بحث دیگر، درباره اسامی اشخاصی است که در کتاب به آنها اشاره شده برای نمونه در مواردی اسم ها کامل آمده، در مواردی هم تنها اسم فامیل افراد آمده است. در جایی نوشته شده شهیدرجایی و در کنار آن، شهید باهنر تنها با عنوان باهنر و نه شهید باهنر ذکر شده است. یا در موارد دیگر اشاره شده است به نام ها، بدیع زادگان، باکری و.... مشخص نیست که کدام بدیع زادگان یا باکری است. (جامعه امروز ما بیشتر مهدی باکری را می شناسد) یا حسین روحانی که در جایی دیگر از کتاب حسین احمدی روحانی معرفی شده است.

بحث دیگر راجع به سازمان مجاهدین خلق است. در این کتاب سازمان مجاهدین خلق تحت تاثیر دو جریان فکری معرفی شده است. یکی شخص مهندس بازرگان و دیگری جریان چپ مائویستی. جریان فکری غالب در سازمان، جریانی است که توسط حسین روحانی و به دنبال آن تراب حق شناس رهبری می شد. تا حدود زیادی شاکله سازمان به همین صورت دیده شده است. اینگونه نگرش، به واقعیت های تاریخی لطمه می زند. همچنین روحانیانی نیز در این بحث معرفی شده اند که از سازمان دفاع می کردند، و بعداً به نوعی از این دیدگاه برگشته و تغییر عقیده داده اند؛ همانند شهید مطهری و آقایان رفسنجانی و ربانی شیرازی. نویسنده اظهار می کند به توصیه آقای مطهری بوده که حسین روحانی و تراب حق شناس به نجف رفتند؛ که جای تعجب است یک روحانی زیرک و در عین حال حساس مثل آقای مطهری، از این سازمان با توجه به مایه های فکری که دارد حمایت کند. حقیقت این است که اینها یا از لحاظ سیاسی از سازمان مجاهدین اطلاعات محدودی داشتند یا به آینده آن امیدوار بودند. شاید هم واقعیت چیز دیگری بود و یا سازمان شاکله های مختلفی داشت.

یکی از مواردی که خیلی به آن استناد شده، پرونده حسین روحانی است. در باهوش بودن حسین روحانی تردیدی نیست. او کسی است که وقتی به دست نیروهای امنیتی می افتد، سعی می کند به نحوی سر آنها را کلاه بگذارد. فکر می کنم اعتماد به حرف های روحانی آن هم در آن سطح، خیلی قابل قبول نباشد. نکته دیگر این که، در زندگینامه بهرام آرام، اشاره ای به آتش زدن مجید شریف واقفی نشده است. این حادثه بسیار با اهمیتی است که حسین روحانی درمورد مجید شریف واقفی می گوید: او یکی از اعضای سازمان را کشت و آتش زد. باتوجه به این که حسین روحانی به لحاظ اعتقادی ضعیف بود، پذیرش این مساله از سوی وی چندان آسان نیست. نکته آخر این که در بحث از دهه های 20 و 30 هیچ بحثی از امام خمینی (ره) شده است؛ خیلی بهتر بود به این مساله مهم هم اشاره می شد.

علی ذوعلم: برای نقد کتاب باید از عنوان آن شروع کنیم؛ در عنوان کتاب به جریان های مذهبی سیاسی اشاره شده است که در این خصوص دو نکته باید مورد توجه قرار گیرد: یکی این که «جریان» تعریفی دارد. نویسنده در مقدمه هیچ تعریفی از جریان ارائه نمی دهد و چارچوب روشنی برای آن تعیین نمی کند. جریان ها حرکت هایی بودند که توانستند در جامعه ماندگاری نسبی ایجاد کنند. اعم از این که بعد اجتماعی یا سیاسی داشته اند. جنبش ها نیز حرکت هایی بودند که بروز اجتماعی هم داشته اند. کتاب، بیشتر به گزارشی از فعالیت گروه ها و انجمن ها و شخصیت ها می پردازد. و بحث جنبش در کتاب مطرح نشده است. در ضمن عنوان مذهبی سیاسی، از نظر ما درست نیست. مذهبی سیاسی به این معناست که سیاست یک مقوله است و مذهب مقوله ای دیگر و اینها تصادفاً با هم تلاقی داشته اند. در حالی که ما باید از عنوان جنبش اسلامی استفاده کنیم که هم جنبه سیاسی دارد و هم جنبه فرهنگی. در دین اسلام هر مسلمان در هر زمان وظیفه ای دارد؛ حال این وظیفه، سیاسی، علمی یا فرهنگی است.

مطلب دوم، ساختار کلی کتاب است. عدم توازن و تجانس بین بحث ها وجود دارد. در جاهایی نویسنده، به صورت ریز وارد قضیه شده است. که مثلاً فلان کس در فلان محفل خصوصی چه گفته است. در جایی هم مطلبی بسیار کلی و به اجمال بیان شده است. این عدم تجانس به کتاب لطمه می زند. اگر می خواهیم وقایع را اینگونه ریز نگاه کنیم، باید همه آنها را ریز ببینیم. کسی که در قضایای انقلاب اسلامی نبوده، اینگونه برداشت می کند که کسانی آمدند حرکت های سیاسی ایجاد کردند که نه به روحانیت معتقد بودند و نه به اسلام. مانند منافقین و نهضت آزادی و جبهه ملی و از این قبیل؛ ولی بعد از 22 بهمن یکباره امام خمینی (ره) آمدند و رهبری انقلاب را به عهده گرفتند؛ تلقی این خواهد شد که دیگران مقدمات را فراهم کردند و شور انقلابی را پراکنده ساختند و مردم را به صحنه کشاندند و بعد روحانیت آمد و از آن استفاده کرد و همان تعبیر غلطی می شود که برخی به کار می برند که روحانیت انقلاب را مصادره کرد. نویسنده بیشتر به تاثیر شریعتی و نهضت آزادی پرداخته و می نویسد که مرجعیت در زمان آقای بروجردی خیلی سیاسی نبود و حالا چه شد که حضرت امام زمام امور را به عهده گرفتند. به نظر می رسد این موضوع مربوط به بحث نظریه پردازی در کتاب است. اول باید یک فرض برای خود داشته باشیم، بگوییم دو گروه شاخص در قالب حرکت اسلامی در شهریور 20 شکل گرفت. گروه اول آشکارا با روحانیت بودند و به همراه طیف های مختلف روحانیت وارد صحنه جامعه شدند. گروه دیگر اگرچه آشکارا با روحانیت نبودند، اما اگر پشتیبانی روحانیت نبود نمی توانستند کاری انجام دهند. سازمان مجاهدین خلق بدون حمایت های روحانیونی مانند طالقانی و مهدوی کنی نمی توانستند کاری کنند و در بین جامعه مسلمانان یارگیری کنند.

در فهرست مطالب چاپ اول کتاب هم می بینیم که حزب ملل اسلامی 2 صفحه را به خودش اختصاص داده و هیات های موتلفه تنها 5 صفحه از کتاب را در برمی گیرد درحالی که سازمان مجاهدین، بیشتر از 30 صفحه و حسینیه ارشاد و شریعتی 26 صفحه و نهضت آزادی 18 صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده اند. یعنی اگر توزیع حجم کتاب را مبنا قرار دهیم که نویسنده می خواسته یک گزارش بی طرفانه و متجانس ارائه کند، بلافاصله نتیجه می گیریم جریان های اصیل اسلامی نقش چندانی نداشته اند.

نویسنده در بحث شریعتمداری بسیار با احتیاط وارد شده اند و انگار نه انگار که شخصی در اینجا بوده که ارتباطی با دربار داشته و دیگران از او سوءاستفاده می کردند و می خواستند قبل از پیروزی انقلاب یک جریان موازی با امام را ایجاد کنند و در جریان انقلاب هم رادیوهای بیگانه سعی می کردند که او را به عنوان رهبر مذهبی مطرح کنند. بنابراین این طور برداشت می شود که قصد تطهیر شریعتمداری در این کتاب در بین بوده است.

بحث دیگر هم مربوط به فداییان اسلام است. در این کتاب عنوان شده که این گروه با مرجعیت و روحانیت ارتباطی نداشتند. در حالی که برخی از مراجع از آنها حمایت می کردند. آقای بروجردی روشی را در پیش گرفته بودند که به ظاهر علاقه ای به سیاست نشان نمی داد؛ در حالی که ایشان براساس یک مصلحت اندیشی درست در آن زمان این موضع را داشتند و می خواستند جریان های مذهبی را هدایت کنند. هدف ایشان کار فرهنگی بود. حمایت صریح آقای بروجردی از شاه هم در آن مقطع قابل بحث است؛ دفاع ایشان از سلطنت در مقابل حزب توده، در شرایطی بود که احساس خطر می شد که حزب، زمام امور را به دست بگیرد.

موضوع دیگر، 15 خرداد است که نویسنده خیلی ساده از کنار آن رد شده است. ما معتقدیم نهضت اسلامی بر اثر 15 خرداد شکل گرفته است. 15 خرداد یک روز نبوده، بلکه مبدایی بوده که به حکومت نظامی در شهرهای بزرگ و تظاهرات منجر شده است.

در اینجا نسبت به جریان موتلفه که یک جریان اصیل اسلامی و پیرو امام و دقیقاً زیرمجموعه روحانیت بوده، ظلم و اجحاف شده است. موتلفه بعد از 15 خرداد شکل نگرفته بلکه برعکس، موتلفه اسلامی یکی از بسترهای حرکت 15 خرداد بوده است.

در آخر کتاب هم نمونه ای از کتابخانه شخصی در آن زمان را ارائه کرده اند که آن هم یک نشانی انحرافی است. 30 درصد کتاب های بازرگان و شریعتی در میان آنهاست در حالی که حتی یک رساله امام یا نهج البلاغه در کتابخانه نیست. این به نظر من یک تحریف آشکار است. اگر کسی که به فضای انقلاب آشنا نبوده این کتاب را مطالعه کند، به این برداشت می رسد که تحریفی در تفکر انقلابی رخ داده و اتفاقات امروز بازگشت این تحریف است و گمان می کند در واقع کسانی مانند ملی مذهبی ها و... انقلاب کردند و اکنون می گویند که این کار را ما کردیم و...

در جای دیگر در بحث گروه های دانشجویی جوان، مجموعه آنها را تحت تأثیر سازمان مجاهدین دانسته است. درحالی که این سازمان یکی از جریان های آن زمان در میان دانشجویان بود و بحث میان آنها در روش ها بود نه مسائل عقیدتی و ایدئولوژیکی. جریان انقلابی مذهبی دانشگاه هم به سازمان انتقاد داشت که این روش ما را به جایی نمی رساند. در جریان های انقلابی مسلمان دانشجویی کسانی بودند که با شهید بهشتی و شهید باهنر سر و کار داشتند و از آبشخور فکری آنها استفاده می کردند. سازمان هدایت کننده جنبش دانشجویی اسلامی نبود، بلکه جریانی وجود داشت که به مراتب از منافقین قوی تر بود و آنها را نیز تحت تاثیر قرار می داد؛ لذا این طور نبوده که یکباره نظر دانشگاهیان برگردد و مرید امام شوند.

در چاپ اول دسته بندی ها مشخص است؛ اما در چاپ دوم خواننده گیج می شود؛ مثلا فعال شدن جریان های مذهبی مقدم داشته شده است. در اوایل چاپ دوم گفته شده که نیروهای مذهبی با چهار انگیزه وارد صحنه شدند: مبارزه با مارکسیسم، مبارزه با کسروی، مبارزه با بی حجابی و مبارزه با بهایی گری. یعنی اساساً نیروهای مذهبی در فکر اصلاح یا مبارزه با رژیم حاکم نبودند. وقتی افراد متدین وارد سیاست شدند، شعارشان نه مبارزه با مارکسیسم بود و نه مبارزه با کسروی و چیز دیگر. بلکه همان شیوه های سنتی را در برخورد داشتند و می بایست به دو کار مهم می پرداختند: اول مبارزه با آثار سوء برجا مانده از مبارزه با مذهب و دوم رویارویی با بی دینی که در شکل های مختلف آشکار بود و فراتر از آن بحث سیاسی و مبارزه با استعمار را هم داشتند. البته باید گفت همه این نکات از ارزش کار نویسنده محترم کم نمی کند و اینها نکاتی بود که به ذهن من به عنوان خواننده رسیده است.

محمدرضا مرندی : حجم بالایی از اطلاعات در کتاب وجود دارد. البته تصور وجود یکسری از خطاها طبیعی است برای نمونه: مولف برداشتی از جریان ها داشته و خواننده برداشت دیگری، که به نظر می رسد اینگونه موارد اختلاف سلیقه است. از جمله اشکالات این که مباحث دارای انسجام نیستند و در هم متداخل شده اند که دوستان نیز به آن اشاره کردند. در تایید صحبت های آقای ذوعلم باید بگویم که به تشکل های مذهبی کمتر پرداخته شده است گرچه این موضوع در کتابهای دیگر هم مطرح شده. به عنوان مثال در کتابی که آبراهامیان در آن وقایع بین دو انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران را بررسی کرده است، نسبت به جریان های مذهبی کم توجهی شده؛ اما واقعیت این است که اگر به جامعه نگاه کنیم، مذهبی ها کمتر متشکل هستند؛ البته این نظر به این معنا نیست که مذهبی ها کار نمی کنند، ولی در احزابی که در جامعه وجود دارند، مذهبی ها را کمتر می بینیم. آبراهامیان می گوید: اگر اشکال علما در نهضت مشروطیت به روشنفکران این بود که از آنها رودست خوردند، روشنفکران هم در انقلاب اسلامی این حرف را درمورد علما می زنند. واقعیت این است که قبل از انقلاب بیشتر در جامعه افکار شریعتی بود که در محیط های روشنفکری و دانشگاهی بیشتر از دیگران مطرح بود.

آقای جلال الدین فارسی نیز این اثر را به دقت مطالعه و بررسی کرده اند. ضمن این که آن را دقیق و کم خطا می دانند، از نظر شکل و محتوا، ایراداتی بر آن گرفته اند و به صورت مکتوب برای ما فرستاده اند. که با اجازه حضّار به برخی مطالب ایشان اشاره می کنم از جمله این که آقای فارسی نوشته اند بهتر بود نویسنده این کتاب کمتر از شگردهای خطابی در تفهیم مطالب استفاده می کرد. مثلاً استفاده از کلمات «بسیار»، «فراوان» و پسوند«ها» عموماً برای تقویت مدارک و شواهد و دیدگاه ها برای حجیم سازی به کار رفته است. مثلاً در ص 52 پاورقی سطر دوم «تبلیغی زیاد» و «مطالب زیادی»، ص76 سطر 5 «به طور فراوان» ص 77 سطر 5 «مقالات فراوانی»، ص 3 سطر 8 «گروه ها و احزاب زیادی» و ص 14 «نیروهای مارکسیستی».

ایشان در مورد همین واژه نیروهای مارکسیستی این طور ایراد می گیرند: «واقعیت این است که به هر گروهک و گروهی، نیروهای سیاسی اطلاق نمی شود و ما چیزی جز یک نیروی مارکسیست به نام حزب توده در ذیل این عنوان نمی بینیم. اگر چریک های فدایی و سازمان پیکار و چندین گروه مارکسیست دیگر را نام می بردند که نبرده اند باز هم با توجه به حجم آنها، به استثنای سازمان چریک های فدایی خلق، نمی توانستیم چنین کلمه ای را بر هر یک اطلاق کنیم. در همان صفحه 14 ذیل «نیروهای مذهبی»، فقط از «شماری از عالمان و متدینان غیرروحانی» یاد می شود که چون در فصل های بعدی با آنها آشنا می شویم، می بینیم بسیاری از آنان به تشکیل یا تکوین چیزی که بتوان به آن «نیروهای مذهبی سیاسی» اطلاق کرد، قائل نشده اند. ذیل «نیروهای ملی» سخن از اشخاصی می رود که «در دوره رضاخان مناصب سیاسی و اداری داشتند» که غیر از مصدق هیچ یک نمی توانند چیزی به عنوان یک «نیروی سیاسی» پدید آورند. از خود عبارت پیداست که نظر مولف به چند حزب تشکیل دهنده جبهه ملی است. کل جبهه ملی را می توان یک «نیروی سیاسی» به حساب آورد و نهضت آزادی ایران را هم یک نیروی متمایز در کنارش.

آقای فارسی به نکته دیگری هم اشاره کرده اند: «در سرتاسر کتاب هیچ جریان مذهبی سیاسی و جنبش مذهبی سیاسی معرفی نمی شود که بدانیم چگونه و توسط چه کسانی آغاز شد و تکوین پذیرفت و پیشرفت کرد و مسیرش چه بود و چه کرد و اکنون کجاست یا کی منقرض شد و خاتمه یافت؟ حتی معلوم نمی شود نهضت اسلامی و انقلاب اسلامی ایران که بزرگترین جریان و جنبش عصر ماست و در تاریخ اسلام جز با انقلاب نبوی (ص) قابل قیاس نیست و زاییده آن است، چه سیری داشته و تاریخ فرهنگی آن کدام است؟ و چه اشخاصی در پیدایی آن نقش داشته اند و هر یک چه اندازه؟»

دو نکته دیگر هم در مکتوب آقای جلال الدین فارسی هست که مناسب است ذکر شود؛ یکی این که به نظر ایشان نقد روحانیت درباری در این اثر تاحدودی محذوف است و از علمای درباری ویا متحجرین که نهضت روحانیت اصیل شیعه را تضعیف می کردند، بحثی نشده است. همچنین آقای فارسی نوشته اند:

«مؤلف محترم در صفحه 17 پدیده ضعف و کم اعتباری شدن روحانیت و حوزه ها را به رضاخان و تعطیل کرن حوزه ها، روشنفکران تربیت شده در سال های پس از مشروطه و چپ های سوسیالیست و طرفدار شوروی نسبت می دهد و سخنی از خیلی معمّم هایی که طرفدار رضاخان بودند یا به او کمک کردند و سپس توسط و به امر او زندانی و ساقط شدند، نمی کند؛ مثلاً جمع قابل توجهی که هنگام تاج گذاری رضاخان به دورش می چرخند و آیه «قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تعز من تشاء و تزّل من تشاء بیدک الخیر» را خوانده فوت می کنند به او! تعدادی از برجسته ترین حامیان و عاملان رضاخان معمم بوده اند: ضیاء طباطبایی، حسن تقی زاده، علی دشتی، یعقوب انوار و... آیا دین و روحانیت اصیل متعهد عادل پرهیزگار مجاهد را اینها بیشتر تضعیف و کم اعتبار کردند، یا رضاخان و روشنفکران غرب زده و توده ای ها؟

دومین نکته ای هم که می خواهم از قول آقای فارسی نقل کنم باز مربوط به روحانیت و مرجعیت است که می گوید: مولف محترم، وضعیت مرجعیت پس از مرحوم بروجردی به یک روحانیت وابسته به حکومت طاغوتی استعماری قایل شده اند و سپس سه گرایش را در میان روحانیت این زمان مشخص نموده اند که کاملاً عالمانه و منصفانه است مانند اکثر قریب به اتفاق مطالبشان حتی آنها که می تواند نقد و تکمیل هم بشود یکی از آن گرایش ها و اولین آنها عبارت است از «گرایشی که از دخالت در سیاست پرهیز دارد... این جریان که به گونه ای خاص تقدس گرا و گاه ولایتی است، به دلایل مختلف و از جمله همین تقدس گرایی، غیر سیاسی شده» سپس می گوید که، «رویکرد تاریخی مرجعیت در روزگار پس از مشروطه نیز چنین اقتضایی داشت»، اقتضایی که ادعا شده است مردم را از نظر سیاسی گمراه کرد و به چپ و راست و به مارکسیسم و غرب تسلیم نمود و نباید توجیه غیر عالمانه شود.

دکتر منوچهر محمدی: بحث من درباره این کتاب، تنها متدولوژیک است و فعلاً قصد ندارم بحث محتوایی بکنم. کتاب چارچوب علمی صحیحی ندارد؛ این در حالی است که امروزه از لحاظ علمی پذیرفته شده که کتاب باید از یک کلیتی شروع و به یک جمع بندی و نتیجه گیری ختم شود و مفاهیم آن در یک قالب، تعریف و تقسیم بندی شود. در آخر هم به آنجایی برسد که محقق و یا مولف می خواهد. در اینجا من نه تعریفی دیدم و نه تقسیم بندی ای و نه در پایان جمع بندی و نتیجه گیری. خواننده در آخر کار، رها می شود و نتیجه ای نمی گیرد. وقتی که اصول متدولوژیک رعایت نشود، جایی از کتاب متورم می شود و جایی لاغر می ماند. این که نویسنده می گوید، من نمی خواستم مطالب دیگران را تکرار کنم، موجه نیست؛ پس باید اسم کتاب را عوض می کردند. وقتی نام کتاب جریان ها و جنبش های بعد از سال 20 است، خواننده توقع دارد آنچه را که به عنوان جریان و جنبش تعریف شده در کتاب بیابد.

اشکال دیگر این که، نویسنده خواسته بی طرف باشد و نظر نداشته باشد. آدم تا نظر نداشته باشد وارد حوزه مطالعه نخواهد شد. این فکر انحرافی را غربی ها وارد کردند که محقق باید بی طرف باشد.

چیزی که مهم است این که وقتی که چارچوب انتخاب می کنید، قطعاً باید با تعاریفی که قبول دارید، هماهنگ باشد. فرض کنید اگر به این صورت تقسیم بندی می کردید: جریانات اسلامی ناب، جریانات التقاطی و جریانات انحرافی، به طور قطع می توانست از سال 20 تا این زمان ادامه داشته باشد. آن موقع سازمان ها و جریان ها و جنبش ها را در خود داشت و ما می توانستیم بفهمیم که آیا رابطه نهضت آزادی با سازمان مجاهدین خلق، ایجاد نفاق بوده؟ آیا جزو جریانات التقاطی بوده اند یا نه؟ آیا شریعتی جزو جریانات التقاطی می آید یا نه؟ این تقسیم بندی اگر انجام می گرفت برای خواننده بهتر بود.

داوود مهدوی زادگان: این کتاب به لحاظ ابتکاری بودن، فراوانی اطلاعات، روشن کردن نقش گروه های مذهبی در جنبش های سیاسی اجتماعی چند دهه قبل از انقلاب، ارزشمند و خواندنی است و در آن پیرامون ریشه های انقلاب اسلامی و جنبش های مردمی نظریات متعددی از سوی غربی ها مطرح شده که ضرورت طرح پرسش هایی را ایجاد می کند مثلاً آیا نویسنده به فرایند مدرنیزاسیون که در ایران موجب گسست در نیروهای سنتی شده، توجه داشته است؟ یا اساساً نظریه ای بدیع در مقابل آنها ارائه نموده است؟ از مطالب کتاب برنمی آید که نویسنده توجهی به نظریه ها و دیدگاه های مطرح داشته باشد. او بیشتر به انگیزه های عمومی اشاره کرده و عمدتاً برای کسی که بخواهد پاسخی به این نظریه ها بدهد، منبع خوبی است. نویسنده از منظر تاریخ نگار تحلیلی صرفاً به این موضوع پرداخته، نه از منظر جامعه شناس سیاسی یا فیلسوف تاریخ.

کتاب فاقد روش شناسی مشخص در مطالعه گروه ها و جنبش های سیاسی و اجتماعی است که این طبقه بندی نکردن اشکالات زیادی ایجاد کرده. بهتر بود که نویسنده قبل از هر چیز در مقدمه یا در فصل اول کتاب به برخی از مباحث کلی که در روشن کردن سمت وسو و صحت و سقم کتاب موثر است، اشاره می کرد.

روشمند نبودن، عدم ایضاح مفهومی موضوعات اصلی و عدم ارائه ملاک روشن در طبقه بندی، باعث به هم خوردن نظم منطقی مباحث شده است. با نگاهی اجمالی به فهرست، معلوم می شود که نویسنده ملاک مشخصی برای نشان دادن توالی منطقی مباحث در دست نداشته است. به همین دلیل مشخص نیست که آیا عنوان انجمن خیریه حجتیه مهدویه ذیل عنوان حرکت های فرهنگی، سیاسی در حوزه قم قرار می گیرد یا ذیل عنوان برآمدن نهضت روحانیت یا مرجعیت پس از آیت الله بروجردی. آیا می توان پذیرفت که بحث نهضت خداپرستان سوسیالیست و فدائیان اسلام مهم تر از بحث ورود حوزه و مرجعیت در عرصه سیاست است؟ چرا حرکت فکری سیاسی استاد مطهری در ذیل عنوان حسینیه ارشاد و جریان فکری دکتر شریعتی آمده است؟

نویسنده گاهی در ذیل یک عنوان به مطلب کلی و مقدماتی اشاره کرده است. این امر باعث می شود که عناوین دیگر تحت آن مقدمه کلی تر قرار گیرد. از جمله مبارزه با بهایی گری است که در ابتدای بحث به یک مقدمه کلی ذیل عنوان انجمن خیریه حجتیه اشاره می کند.

با توجه به این که حجم کتاب در چاپ دوم دو برابر شده است، به نظر نمی رسد که اصلاحات قابل توجهی در ساختار و در چارچوب اولیه آن پدید آمده باشد. تنها پاورقی ها و مطالب اضافی و پیوست ها بیشتر شده که البته این به ارزش کتاب افزوده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان