درآمد
پیامبر(ص) گواراترین داده و مائده الهی را برای «انسان» آورد و همه همت و تلاش خود را در راه تزکیه و تعلیم به کار گرفت. حضرت در گام های تکمیلی، در کنار صیقل دادن جان آدمی، جامعه و جهان، انسان را متأثر از آموزه ها و آورده های خویش ساخت و در کنار «انسان سازی» کار بزرگ «جامعه پردازی» را با تبدیل «یثرب» به «مدینة النبی» آغاز کرد.
اشاره
ماجرای «افک» که به چگونگی، نیز درس های آن پرداخته می شود، ماجرایی حیثیتی است که متوجه ساحت مقدس پیامبر گردیده، برخورد خدا و پیامبر در این جریان بسیار درس آموز می باشد.
داستان افک را نقل و سپس بررسی خواهیم کرد.
در بخش دیگر به درس های تربیتی و نکات اخلاقی آیات مربوط پرداخته خواهد شد.
آیه افک
«ان الذین جاؤوا بالافک عصبةٌ منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیرٌ لکم لکل امرئٍ ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذابٌ عظیمٌ؛
کسانی که آن دروغ را (وارد) آوردند، دسته ای از شمایند؛ آن را شرّی برای خود مپندارید، بلکه برای شما خیر است. هر کسی از آنان را گناهی است که انجام داده است و آن کس بخش بزرگِ آن را به گردن گرفته است، عذابی سترگ خواهد داشت.»
برای آیات افک دو شأن نزول در جوامع حدیثی و کتب تفسیری و تاریخی نقل شده است:
شأن نزول به روایت اهل سنّت
آنچه در منابع اهل سنّت بیان شده، به عایشه منتهی می شود. روایتی که در منابع معتبر آنان مانند صحیح بخاری آمده و مفسّران اهل سنت با اطمینان آن را تنها شأن نزول تلقی کرده اند، به شرح زیر است:
عایشه همسر رسول خدا(ص) می گوید: «پیامبر خدا هنگامی که می خواست به سفری برود، میان همسران خود قرعه می افکند؛ قرعه به نام هر کسی بیرون می آمد، او را با خود می برد. در یکی از غزوات قرعه به نام من افتاد، با پیامبر(ص) حرکت کردم. چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجی پوشیده بودم؛ جنگ به پایان رسید و بازگشتیم، تا به نزدیک مدینه رسیدیم و شب به استراحت پرداختیم. برای قضای حاجت از لشکرگاه کمی دور شدم و هنگامی که برگشتم، متوجه شدم گردنبندی که از مهره های یمنی داشتم، پاره شده است. برای پیدا کردن مهره ها بازگشتم و معطل شدم. هنگامی که گردنبند را یافتم و برگشتم، دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا هم بر شتر گذارده و رفته اند، گمان می کردند در آن می باشم ... تک و تنها در آن مکان ماندم و با خود گفتم: وقتی آنها به منزلگاه بعدی برسند و مرا نیابند، به سراغ من خواهند آمد. همان جا نشسته بودم که خواب بر چشمان من غلبه کرد. اتفاقا «صفوان» از افراد سپاه اسلام هم از لشکر دور مانده و در عقب سپاه بود که مرا از دور دید و نزدیک آمد، وقتی مرا شناخت، بدون اینکه کلمه ای با من سخن بگوید، «انا للّه و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری ساخت و شتر خود را خواباند و من بر آن سوار شدم. او مهار ناقه را در دست داشت و آن را از جلو می کشید، تا به لشکر اسلام رسیدیم.
این منظره سبب شد که گروهی در باره من شایعه پردازی کنند و خود را بدین سبب هلاک سازند. کسی که بیش از همه به این تهمت دامن می زد، عبداللّه بن ابی سلول بود. به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید، در حالی که از آن خبر نداشتم. آن زمان بیمار شدم و پیامبر به دیدنم می آمد، ولی آن لطف گذشته را از او نمی دیدم. نمی دانستم ماجرا چیست.
حالم بهتر شد و از خانه بیرون آمدم و کم کم از زنان فامیل از شایعه سازی منافقان آگاه شدم. دوباره بیماری من شدت گرفت، پیامبر به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم که به خانه پدرم بروم. هنگامی که به خانه پدرم آمدم، از مادرم پرسیدم که مردم چه می گویند؟ به من گفت: غصه نخور، به خدا سوگند! زنانی که هووهایی دارند، مورد حسد آنان می باشند و در باره آنها بسیار سخن گفته می شود!
پیامبر(ص) علی بن ابی طالب و اسامة بن زید را به مشورت خواست که در برابر این سخنان چه کنم؟! اسامه گفت: او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم [یعنی به شایعات اعتنا نکنید] اما علی گفت: خداوند کار را بر تو سخت نکرده، غیر از او همسر بسیار است. از کنیز او در این باره تحقیق کن. پیامبر(ص) کنیز مرا فرا خواند و از او پرسید: آیا چیزی که شک و شبهه ای در باره عایشه برانگیزد دیده ای؟! کنیز گفت: به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است! هیچ کار خلافی از او ندیده ام.
در این هنگام پیامبر تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد. بر منبر رفت و رو به مسلمانان گفت: هر گاه مردی مرا در مورد خانواده ام (که جز پاکی از او ندیده ام) ناراحت کند، اگر او را مجازات کنم معذورم؟ همچنین اگر دامنه اتهام دامان مردی را بگیرد که هرگز از او بدی ندیده ام، تکلیف چیست؟
سعد بن معاذ انصاری برخاست و عرض کرد: تو حق داری؛ اگر او از طایفه اوس باشد، گردنش را می زنم و اگر از برادران ما از طایفه خزرج باشد، دستور بده تا اجرا کنیم.
سعد بن عباده ـ بزرگ خزرجیان ـ که مرد صالحی بود، در این وقت تعصبات قبیلگی او را فرا گرفت و به سعد گفت: به خدا سوگند! توانایی بر کشتن چنین کسی را ـ اگر از قبیله ما باشد ـ نخواهی داشت.
اسید بن خضیر که پسرعموی سعد بن معاذ بود، رو به سعد بن عباده کرد و گفت: به خدا قسم! ما چنین کسی را به قتل می رسانیم. تو منافقی و از منافقان دفاع می کنی!
چیزی نمانده بود که قبیله اوس و خزرج به جان هم بیفتند و جنگ آغاز گردد اما پیامبر آرام شان کرد.
این وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود. یک ماه بود که پیامبر کنار من نمی نشست، ولی خود می دانستم از تهمت پاکم و بالاخره خداوند مسئله را روشن خواهد کرد. سرانجام روزی پیامبر نزد من آمد، در حالی که خندان بود. نخستین سخنش این بود: بر تو بشارت و مژده، که خداوند تو را از اتهام پاک ساخت، و این هنگامی بود که آیات «ان الذین جاؤوا بالافک ... نازل شده بود. به دنبال نزول آیات، بر آنانی که این دروغ را پخش کرده بودند، حدّ قذف جاری شد.»
نقد و بررسی
در باره سند روایت افک، تاریخ نگار پژوهشگر «سیّدجعفر مرتضی» می گوید:
«سندهای روایات مربوط به افک (که در کتاب های حدیثی صحیح و معتبرِ اهل سنّت آمده است) حتی برای خودشان هم قابل اعتماد نیست و نمی توانند به درستی آنها باور پیدا کنند.»
ابن عباس و ابن زبیر که در زمره راویان حدیث افک قرار دارند، در سال وقوع ماجرا ـ سال غزوه بنی المصطلق ـ خردسال بوده اند، زیرا ابن عباس سه سال پیش از هجرت و ابن زبیر در سال هجرت متولد شدند. وانگهی ابن عباس در سال هشتم هجری همراه پدرش وارد مدینه شد و در سال افک در مدینه نبود. بنابراین طبیعی است که این دو تن ماجرا را از عایشه شنیده باشند، نه اینکه شاهد و حاضر در ماجرا باشند.
ابوهریره ـ دیگر راوی حدیث افک ـ در جنگ خیبر مسلمان شد که پس از غزوه بنی المصطلق بود. او هم یا از عایشه و یا از «کعب الاحبار» جریان را نقل کرده است. دیگر راویان حدیث افک هم سرنوشتی بهتر از افراد پیش گفته ندارند.
این محقق پس از بررسی نتیجه می گیرد:
«برای اثبات حدیث افک و اتهام زده شده به عایشه، روایت صحیح و معتبر و قابل اعتمادی وجود ندارد.»
پرسش مهم
روایات بیانگر افک بر عایشه، همه از او نقل شده اند. این حادثه مهم، در مدینه و برای پیامبر و مسلمانان واقع شد، ولی چرا تنها توسط یک نفر نقل شده، چرا دیگران این جریان مهم را نقل نکرده اند؟!
بنا بر نقلی در جنگ بنی المصطلق، ام سلمه نیز همراه پیامبر در سپاه اسلام حضور داشت. چطور او که بانویی پرهیزکار و اهل فهم و ایمان و انصاف بود، هیچ سخنی از این ماجرا به میان نیاورده است؟!
اشکال دیگر اینکه: سعد بن معاذ (که از او در این روایات سخن به میان آمد) در سال پنجم وفات کرد و پس از غزوه بنی قریظه از دنیا رفت.
این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که رد پای دسته بندی های سیاسی و جناح بندی های به وجود آمده پس از رحلت پیامبر در ماجرای افک دیده می شود. دادن نقش مثبت و منفی به شخصیت ها و قبایل، یا ستایش و نکوهش برخی، بر اساس جبهه گیری ها نسبت به حوادث سیاسیِ سال های پس از درگذشت رسول اکرم(ص) می باشد!
محتوای حدیث افک از نگرش کلامی
صرف نظر از اشکالات فراوان سندی که اثبات روایت را غیر ممکن می سازد، محتوای آن نیز پذیرفتنی نمی باشد. علامه طباطبایی(قدس سره) پس از نقل روایت می گوید:
همه روایات مربوط به این ماجرا دلالت دارند که پیامبر(ص) تا زمان نزول آیات، در باره عایشه مشکوک بود! در حالی که این پندار، با مقام پیامبر سازگار نیست. چطور سازگار باشد که خداوند می فرماید: «از چه رو وقتی که آن را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، نیک اندیشی نکردند و نگفتند که این دروغی آشکار است؟!»
خداوند زنان و مردان با ایمان را به خاطر بدگمانی سرزنش می کند، که چرا وقتی این دروغ را شنیدید رو نکردید! یعنی از شرایط ایمان، خوش گمانی در باره مؤمنان است و پیامبر از مؤمنان عادی سزاوارتر است که صفت خوش گمانی را داشته باشد و از بدگمانی دور باشد ... .
ایشان می افزاید:
علاوه بر آن، بی عفتی(!) خانواده پیامبر موجب رمیدگی و بی میلی دل های مردم از حضرت می شود، پس واجب است خداوند حریم پیامبران را از این گونه زشتی ها پاک گرداند و گرنه دعوت آنها به سوی خدا بیهوده خواهد بود. همین دلیل عقلی، عفت و پاکدامنی همسران پیامبران را اثبات می کند. خودِ رسول خدا از همه کس به این دلیل آگاه تر است! آیا می شود پیامبر با نسبت ناروا دادن کسی و یا شایعه دروغی، در باره پاکیِ همسر خود دچار شک شود؟! علامه طباطبایی در دنباله می گوید:
روایات افک دلالت دارند که این حرف و حدیث از زمانی که توسط دروغگویان مطرح شد تا فرجام ماجرا (که حد قذف بر آنها جاری شد) بیش از یک ماه در میان مردم جریان داشت و نُقل مجلس آنها بود، در حالی که حکمِ قذفِ پیش از آن اعلام شده بود، پس با این حال چه معنا دارد که پیامبر(ص) این همه مدت از اجرای این حکم شرعی خودداری کند و منتظر وحی الهی در باره همسر خود باشد؟!
راز بر پیامبر(ص) پوشیده نمی ماند
عایشه می گوید:
«پیامبر مرا برای دیدن «شراف» دختر رئیس قبیله کلب فرستاد، وقتی برگشتم، رسول خدا پرسید: چه دیدی؟ گفتم: چیز قابل گفتنی ندیدم! پیامبر فرمود: بر عکس، پدیده ای دیدنی دیدی! خالی بر گونه او بود که همه موهای بدنت را سیخ کرد [و این گونه زیبایی او تو را به وحشت انداخت!] عرض کردم: چیزی از شما پنهان نیست!»
اگر سرّی برای پیامبر وجود ندارد و مسائل پنهان برای او آشکار است، چطور در ماجرای افک، برای پی بردن به حقیقت ماجرا در ماندند و به سراغ نوجوانی مانند «اسامة بن زید» رفتند و از او مشورت خواستند؟! در حالی که پدر «زید» که بزرگ تر و باتجربه تر بود، در قید حیات بود! این گونه چاره جویی، نه تنها با مقام عصمت و مراتب عالی عقل و خِرَد خاتم الانبیا(ص) سازگار نیست، حتی با مقام مؤمن و شوهری عاقل و باانصاف و مهربان هم سازگاری ندارد.
نقد از زاویه ای دیگر
تعبیر آیه این است که «عصبه»ای این دروغِ بزرگ و تهمت را شایع کردند. در معنای عصبه گفته شده: «جماعة متعصبة متعاضدة؛ گروهی متحد و همکار.»
با توجه به این معنا، پرسشی بی پاسخ مطرح می شود:
«دلیل ارتباط و پیوند میان حمنه و حسان و ابن ابیّ و مسطح (ناقلان و ترویج دهندگان تهمت) چه بود؟ آیا همگی از قریش بودند یا از انصار یا از منافقان؟ در کدام مجمع گرد هم می آمدند و از کدام گروه توانمند بودند؟
پرسش با رویکردی جامعه شناختی و با توجه به فرهنگ قبیله ای حاکم بر حجاز مطرح می شود و توجیه مقبولی نخواهد داشت.
با توجه به اشکالات اساسی (که اساس روایت را در هاله ای از ابهام و بلکه انکار قرار می دهد) بیشتر عالمان شیعه این شأن نزول را مخدوش و مردود می دانند. به نظر می رسد این گزارش، از مطالب جعلی متعصبانی باشد که به خیال خود برای ام المؤمنین عایشه فضیلت ذکر کرده اند، در حالی که شخصیت پیراسته و الهی رسول خدا(ص) را لکه دار نموده اند! همین دروغ پردازی های تلخ که به دست دوستان نادان و منحرفان ساخته و پرداخته می شود، دستمایه تبهکاران و بدخواهان زشت کردار قرار می گیرد و اسباب توهین و یورش به اسلام و پیامبر را فراهم می سازد!
شأن نزول دیگر
شأن نزول دیگری برای آیات افک نقل شده که برخی مفسّران و مورخان شیعه بیان کرده اند، که به شرح زیر است:
پادشاه قبط غلامی به نام «جریح» و کنیزی به نام «ماریه قبطیه» را برای رسول خدا هدیه فرستاد. آن دو اسلام آوردند. رسول خدا(ص) کنیز را نزد خود نگه داشت و او ابراهیم را به دنیا آورد. پیامبر ماریه و فرزندش را خیلی دوست می داشت، که باعث حسادت عایشه و حفصه گردید تا آنجا که به همراه افرادی دیگر به رسول خدا گفتند: ابراهیم پسر شما نیست!! او فرزند «جریح» است و ما بر این گفته گواهی می دهیم! رسول خدا با آنکه بر دروغ بودن این شهادت و تهمت آگاه بود، ولی چون دریافته بود در جان و دل دیگران اثر می گذارد، اراده کرد حقیقت را برای اصحابش آشکار گرداند؛ بدین خاطر در حال خشم به علی(ع) فرمان داد برود و «جریح» را بکشد.
امام علی(ع) با شمشیر آخته به سوی غلام رفت. وی از ترس فرار کرد و از درختی بالا رفت و امام از پی او برآمد. «جریح» خود را به زمین افکند و جامه او کنار رفت و بر امام آشکار شد که اخته است. او را نزد پیامبر آورد و آنچه دیده بود، بیان کرد. رسول خدا اصحابش را فرا خواند و توطئه آن گروه آشکار گردید و تهمت شان باطل شد. آنان نیز نزد رسول خدا(ص) آمدند و آمرزش خواستند.
نقد و بررسی
1ـ سند این روایت در تفسیر برهان از طریق «حسین بن حمدان الخصیبی» نقل شده است. آنچه رجالیون بزرگ در باره این شخص بیان کرده اند، راه هر گونه اعتماد و اطمینان به این نقل را می بندد.
نجاشی در باره او می گوید: «کان فاسد المذهب». شیخ طوسی در باره او مدح و ذمی ندارد و تنها به این بسنده کرد که «کتابی نگاشته» اما «ابن غضائری» که به سخت گیری شناخته شده، بیش از دیگران در باره او سخت گرفته و گفته است: «کذّاب، فاسد المذهب، صاحب مقالة معلومة، لا یلتفت الیه؛ دروغگو، فاسدمذهب، دارای اعتقادی معلوم الحال، است و اعتنایی به او نمی شود.»
آیا به نقل فاسد مذهبی (که توجه و اعتنایی به او نمی شود) می شود اعتماد کرد؟!
2ـ همان گونه که شأن نزول نخست، دربردارنده مطالبی بود که با علم و عصمت پیامبر سازگاری نداشت، این شأن نزول هم به لحاظ محتوایی از اشکالاتی رنج می برد:
أ) آیا پذیرفتنی است که پیامبر(ص) تنها به استناد سخن یک و یا چند نفر (که ادعای آنها را طبق موازین اسلامی اثبات نمی کند) دستور کشتن انسانی را صادر کند؟!
ب) چرا پیامبر بر تهمت زنندگان حد قذف را جاری نساخت و تنها به کشف واقعیت بسنده کرد و بدان رضا داد؟!
به خاطر اشکالات سندی و دلالتی، این روایت قابل پذیرش و قابل اعتماد نمی باشد.
افک به ماریه
افک و تهمت به ماریه قبطیه همسر پیامبر(ص) و مادر ابراهیم، جدا از اینکه آیات در باره آن باشد یا نباشد، در تاریخ و حدیث ثبت شده، نه تنها در منابع حدیث و سیره پیروان اهل بیت، که در کتاب های حدیثی و تاریخی اهل سنّت هم آورده شده است.
شاید به همین خاطر باشد که علامه طباطبایی(قدس سره) پس از نقل روایات بیان کننده این شأن نزول و ذکر اشکالات می گوید:
«مگر اینکه این روایات در شرح اصل قصه نارسا باشند.»
دانشمند معاصر سیدمرتضی عسکری نیز پس از نقل روایات در منابع اهل سنّت می نویسد:
«اینها اخبار ماریه و نسبت افک به او در باره فرزندش ابراهیم، فرزند رسول خدا در کتب حدیث و سیره مکتب خلفاست؛ و نمی توان فهمید که آیا سزاوار نبود خداوند در باره این داستان آیاتی نازل کند و ماریه را تبرئه نماید؟!»
علامه شرف الدین نیز این جریان را در اثر ارزنده خود «النص و الاجتهاد» آورده است.
چه باید کرد؟
داوری در باره شأن نزول آیات افک پیچیده و بغرنج است. شاید بدین خاطر که از نظر حدیث شناسی نمی شود به روایات موجود اطمینان کرد، بلکه مضامین باطل و اسناد غیر قابل اعتمادی دارند. برخی نتوانسته اند برای این آیات، مصداق بیرونی قابل قبول معرفی کنند و به همان الهام کلی از آیات بسنده کرده اند.
«به هر حال آنچه مهم است، این شأن نزول ها نیست؛ مهم آن است که بدانیم از مجموع آیات استفاده می شود که شخص بی گناهی را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافی عفت نموده بودند و این شایعه در جامعه پخش شده بود و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده می شود که این تهمت در باره فردی بود که از اهمیت ویژه ای در جامعه آن روز برخوردار بوده است.»
و این همان سخنی است که علامه طباطبایی(قدس سره) پیش تر گفته بود:
«هر یک از این دو شأن نزول، خالی از اشکال نمی باشند، پس بهتر است که این روایات را به کناری بگذاریم و از متن آیات بحث کنیم؛ ولی مسلّم است که این دروغ و تهمت به بعضی از همسران پیامبر مربوط بود.»
استاد شهید مطهری(قدس سره) نیز با همین اجمال به جریان اشاره دارد:
«... تهمت که مربوط به یک جریان تاریخی است، یکی از همسران پیغمبر اکرم را در یک جریانی، منافقان مورد اتهام قرار دادند.»
نویسنده دانشمند «فروغ ابدیت» در این باره می گوید:
«این فرد بی گناه کیست؟ مفسران در این باره اختلاف نظر دارند. غالبا می گویند مقصود عایشه همسر رسول خدا است و گروهی دیگر معتقدند که مقصود «ماریه» مادر ابراهیم است. شأن نزول هایی که در این زمینه نقل می کنند، خالی از اشکال نیست ... آنچه مهم است این است که بدانیم حزب نفاق می کوشید که زنِ باشخصیتی را که در جامعه آن روز از مقام و موقعیت خاصی برخوردار بود، متهم سازد و از این طریق روحیه ها را تضعیف کند.»
شأن نزول نخستِ آیات افک را به خاطر اشکالات متعدد سندی و دلالتی نمی شود پذیرفت، ولی اگر ناچار به پذیرش یکی از دو شأن نزول مطرح باشیم، شأن نزول دوم است، که البته آن هم تبصره و تکمله ای را می طلبد که هم مهم است و هم لازم؛ نکته تکمیلی این است: چون اصل اتهام ناروا در باره ماریه مورد اتفاق فریقین (شیعه و سنّی) است، آیات می تواند برای تبرئه او و برداشتن فشار روانی ناشی از تهمت آن گروه باشد. اما این نظر به معنای پذیرفتن همه مضمون روایات مربوط به شأن نزول نمی باشد، بلکه همان گونه که علامه طباطبایی فرمود، اگر هم این آیات مربوط به افک بر ماریه باشد، قطعا روایات دربردارنده آن ماجرا دچار اشکالات قطعی می باشند و همه جزئیات آنها را نمی شود پذیرفت، زیرا از نگرش کلامی نباید آن مضامین را پذیرفت. البته آیات در مقام اثبات برائت واقعی فرد مورد اتهام نیست، بلکه براساس موازین فقهی، برائت ظاهری را نتیجه می دهد؛ چرا که اتهام زنندگان چهار نفر شاهد بر ادعای خود نیاوردند تا ادعایشان اثبات گردد. بنابراین خداوند در ماجرای افک از یک ناهنجاری اخلاقی در جامعه اسلامی سخن به میان می آورد و راه چاره و درمان آن را نشان می دهد، نه اینکه آیه برای شخصی اثبات فضیلتی کند.
درس های اخلاقی ـ اجتماعی
پیش تر اشاره شد که هدف از نزول آیات افک اصلاح اخلاق جامعه اسلامی از بیماری اتهام زنی، شایعه سازی و دروغ پردازی است. بیماردلان، دشمنان و منافقان با دست زدن به زشت ترین کارها می پنداشتند می توانند جلوی درخشش روزافزون اسلام را بگیرند! در این راستا می خواستند با شایعه سازی و تعرض به حریم نبوی، جوّی آشوب زده و بحرانی به وجود آورند و رابطه محبت آمیز میان مؤمنان و اسوه حسنه آنها، پیامبر اکرم(ص) را خدشه دار کنند، ولی اراده الهی چیز دیگری بود.
برخی از نکته های آموزنده و تربیتی آیات افک به شرح زیر است:
عدو شود سبب خیر ...
1. گرچه منافقان و بیماردلان به صورت سازمان یافته و گروهی کوشیدند به شخصیت پاک رسول اکرم(ص) از راه تهمت به خانواده گرامی شان ضربه وارد کنند، ولی همان گونه که در آیه تصریح شده، ماجرا به خیر و نفع پیامبر(ص) و مؤمنان و صالحان پایان پذیرفت.
پیدا است تلاش بدخواهان، راه به جایی نمی برد و اگر جلوه ای داشته باشد، بی نتیجه و بی سرانجام است. اگر مؤمنان با توکل بر خداوند به وظایف خود آگاه و عامل باشند، فرجام کارهایشان نیک خواهد بود. پس وظیفه این است که مسلمانان در هر حال از دام شیطانی «شایعه سازی» و «دروغ پردازی» پیروان شیطان، با عمل به احکام و مقررات فقهی و اخلاقی اسلام (اثبات ادعا با شاهد معتبر و نیز خوش گمانی به دیگر مؤمنان) رهایی یابند و تارهای شیطان را پاره کنند.
سختکوشی در راه حق
2. این ماجرا، عمق دشمنی منافقان و مخالفان عصر بعثت و اشکال تراشی های پیچیده و سنگین آنها بر ضد جبهه حق را نشان می دهد. اما پیامبر(ص) و مؤمنان به رغم مشکلات پیدا و پنهان با «خُلق عظیم» از گردنه های سخت گذشتند و راه بندگی حق تعالی را پیمودند، که درس جاودانه ای برای همه مؤمنان است، که از سنگینی و بزرگی مشکلات نترسند و راه حق را با ایمان به فرجام نیکوی آن بپیمایند.
امداد الهی
3. گرچه تهمتِ بدخواهان تلاطم و نگرانی وسیعی در جامعه اسلامی صدر اسلام به وجود آورد، ولی پایان قصه به نفع مسلمانان بود و همواره چنین است، زیرا باطل نابودشدنی است و خداوند برای پارسایان راه برون رفت از بحران را قرار می دهد.
خوش گمانی
4. در این آیات مسلمانان به خاطر متأثر شدن از فضای تهمت و دروغ و شایعه و انتخاب موضعی تردیدآمیز، سرزنش می شوند، که فهمیده می شود تکلیف اسلامی در چنین جریاناتی خوش گمانی است. وظیفه این است که خوش گمان باشند و به شایعات توجهی نکنند، پس در این گونه قضایا، مؤمنان نه تنها نباید دروغ را باور کنند، که حتی نباید ناظر بی اعتنا باشند؛ بلکه باید به تکذیب شایعه اقدام نمایند.
جامعه اسلامی با کارهای شیطانی آسیب جدی می بیند و اعتماد مطلوب میان مسلمانان از میان می رود و به جای آن فضای روانی شکننده و آسیب پذیر و آسیب رسان به وجود می آید. پس لازمه ایمان، اعتماد مسلمانان به همدیگر است و نتیجه آن آرامش و سلامت روحی ـ روانی جامعه اسلامی خواهد بود.
نپذیرفتن تهمت و افترا
5. زیبایی خیره کننده و پرجاذبه اسلام در این است که عقاید دینی با اخلاق مذهبی و این دو با قواعد حقوقی و احکام فقهی، هماهنگی کامل دارند و هیچ ناسازگاری و ناهمگونی در مجموعه تعالیم و آموزه های اسلامی وجود ندارد. بر همین اساس در آیه سیزدهم آمده است: وقتی دروغ پردازان و اتهام زنندگان نتوانند چهار شاهد و گواه بر ادعای خود بیاورند، نزد خدا دروغگویانند؛ یعنی اگر کسی یا کسانی مسلمانی را نسبت ناروای بی عفتی دهند، ولی نتوانند چهار گواه بر ادعای خود بیاورند، تکذیب آنان و نیز پیراسته و منزه دانستن فرد مورد اتهام، واجبی است که مسلمانان بایستی بدان اقدام نمایند.
بخشش و دَهِش خدا
6. در آیه چهاردهم خداوند مسلمانان را متوجه این حقیقت می سازد که اگر فضل و رحمت الهی نبود (که با عنایت خداوند و تدبیر پیامبر، دروغگویان رسوا شدند) با خوش باوری و ساده لوحی دچار درد و رنج بزرگی در دنیا و آخرت می شدید، به این صورت که در دنیا از نعمت هدایتِ فرستاده خدا دور می شدید، که پیامد چنین عملی محروم شدن از رحمت و فضل خدا در آخرت است، و چه درد و رنجی بزرگ تر و جانسوزتر از این؟!
آگاهی مسلمانان و حرمت پیشوایان
7. در آیه پانزدهم، رفتار ناپسند مسلمانان در ماجرای «افک» از زاویه ای دیگر بررسی می شود و مسلمانان سرزنش می گردند چرا در این جریان سخنانی را بر زبان جاری کردند که «علم» و «اطلاعِ» درستی از آن نداشتند؟! نیز هر چه را که شنیدند، واگویه کردند و نسبت ناروا به زنی مؤمن [= همسر پیامبر] را سبک شمردند، در حالی که در میزان الهی بس بزرگ بود؟!
جامعه اسلامی و اجتماع مطلوب و مطابق با آموزه های الهی آن است که گفتار و رفتار افراد براساس «علم» و «آگاهی» باشد، چرا که مسلمانان بایستی اهل دقت باشند، نه همانند سهل انگاران، که با هر وَزِشی به سویی گرایش کنند!
تاریخ اسلام به روشنی گواهی می دهد که هر جا شایعه سازی و شایعه باوری در جوامع اسلامی رونق یابد، آسیب های جبران ناپذیری متوجه کیان اسلام و مسلمانان می گردد.
آیه بر دو نکته تأکید دارد: مسلمانان نباید بدون علم و اطلاع سخنی را باور کنند؛ دیگر اینکه حریم رهبران و پیشوایان اسلام را بزرگ بدارند و سهل و ساده با آن برخورد نکنند.
وظیفه شناسی و برخورد پویا
8. آیه شانزدهم سوره به گونه ای دیگر مسلمانان را سرزنش می کند و می گوید: چرا هنگامی که آن سخن بیهوده و دروغ آشکار را شنیدید، نگفتید ما حق نداریم به این تهمت و دروغ زبان بگشاییم، چرا که بهتانی بزرگ است؟! این آموزه یعنی مؤمن و مسلمان نباید بی اعتنا باشد و محافظه کاری پیشه کند، بلکه نسبت به مسائل و حوادثی که پیرامون او اتفاق می افتد، باید فعالانه و مسئولانه برخورد کند.
انتقاد سازنده
9. گرچه بیشتر مسلمانان به خاطر برخورد ناپسند خود در ماجرای «افک» نکوهش شدند، ولی نه نکوهشی از سرِ عقده گشایی و انتقام گیری، بلکه سرزنشی با رویکرد تربیتی و سازنده.
خداوند در آن آیات می خواهد مسلمانان را متوجه رفتار زشت آنها سازد تا خود را اصلاح کنند، نه اینکه به آنها بتازد و وعده عذاب دهد! این نکته از آیه هفدهم سوره نور فهمیده می شود:
«خداوند اندرزتان می دهد که اگر مؤمن هستید، هرگز مثل آن را تکرار نکنید»، یعنی مبادا تحت تأثیر شایعات قرار بگیرید و یا بدتر به آن دامن بزنید. البته ایمان واقعی، بازدارنده مؤمن از این گونه ناهنجاری ها است، چنان که زمینه ساز و هموارکننده بستر پذیرش پندها و موعظه ها است.
دسیسه دشمن و هوشیاری مسلمان
10. در آیه نوزدهم تهدید الهی متوجه کسانی است که در پی شایعه کردن کارهای زشت میان مؤمنان هستند. برای این افراد کیفر دردناک دنیوی و اخروی آماده شده، چرا که کار زشت آنها بازی با آبروی مؤمنان و بدنام ساختن آنان است، که معصیت بسیار بزرگی است.
خداوند می فرماید: آنانی که «دوست» دارند میان مؤمنان زشتی ها بپراکنند، فرجام بدی خواهند داشت؛ یعنی حتی دوست داشتن چنین وضعی برای جامعه اسلامی ممنوع است و نباید کسی حتی در دل چنین بخواهد. باید دقت داشت که دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان همیشه با کار علنی و عملی، دست به تخریب هویت اسلامی نمی زنند، بلکه در مواردی منافقانه و پنهان کارانه هدف های شیطانی خود را دنبال می کنند.
رویکرد تربیتی ـ اصلاحی
11. خداوند در آیه بیستم، بخشش و رحمت خود را یادآور مؤمنان می شود؛ یعنی چه دستورهای اخلاقی (لزوم خوش گمانی مؤمنان به همدیگر) و چه دستور فقهی (آوردن چهار شاهد برای اثبات ادعا) همه جلوه هایی از فضل و رحمت الهی نسبت به اهل ایمان است. مکتب انسان ساز اسلام، در کیفر کردن متخلفان و گناهکاران رویکرد تربیتی و اصلاحی را در پیش گرفته، عنصر انتقام گیری کور و بی هدف مورد نظر اسلام نمی باشد، و این حقیقتی است که به روشنی در توصیه های اخلاقی و حدود و موازین فقهی قابل دیدن است.
دوری از شیطان
12. در تربیت، پیگیری و تکرار و در همان حال خیرخواهی، عناصری لازم و ضروری می باشند. در این بخش از آیات سوره نور، این ویژگی ها به روشنی دیده می شود. در آیه بیست و یکم، از بُعدی دیگر به ماجرا پرداخته شده و مسلمانان از پیروی گام های شیطان پرهیز داده شده اند. شیطان با اغواگری و وسوسه، انسان ها را به سوی کارهای زشت و ناپسند می کشاند.
تعبیر ظریف «خطوات الشیطان» می رساند که شیطان، آدمیان را گام به گام و در روند تدریجی، منحرف و کجراه می سازد. باید توجه و هوشیاری داشت و به آن سو نرفت و در مقابل، قدم به قدم آراسته به تعالیم و آموزه های اسلامی شد.
ببخش، تا خدا ببخشد!
13. دستور تربیتی و سازنده دیگر در آیه بیست و دوم آمده است: مؤمنانِ توانگر به نیازمندان بخشش کنند و از لغزش و اشتباه آنها درگذرند.
حق تعالی برای تشویق مؤمنان به عفو و بخششِ خطاکاران، با ملاطفت بسیار می فرماید: آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟! خدایی که آمرزنده و مهربان است.
قسمت آغازین آیه می گوید: توانگران نباید به خاطر لغزشی که از نیازمندان سر زده است، آنها را از کمک های خود محروم کنند. عفو و گذشت کریمانه از خطاهای دیگران، زمینه ساز جلب آمرزش الهی است.
این گونه بیان حقایق، مؤثرترین پشتوانه عملی شدن توصیه های اخلاقی و دستورهای فقهی و حقوقی اسلام است، ولی ضامن اجرایی، نه از جنس داغ و درفش و پلیس و زندان بلکه ضمانتی برخاسته از ایمان الهی در جان مؤمنان.
ارزش جان و آبروی مسلمان
14. نه تنها جان مؤمن ارزش بسیار دارد (که در احکام فقهی بیان شده است) عِرض و آبروی او نیز ارزش والایی دارد. اتهام زنندگان به زنان پاکدامن و نجیب، مورد نفرین می باشند، هم در دنیا و هم در آخرت. چنان که به عذاب بزرگی وعده داده شده اند. در آیات بیست و چهارم و بیست و پنجم صحنه های خفّت و خواری آنها در آخرت توضیح داده شده است: دست و پا و زبان آنها در روز حساب، بر ضد آنان گواهی می دهند؛ روزی که خداوند جزای به حق و سزاوار آنان را می دهد و آنها خواهند فهمید که حقِ آشکار، خداوند است.
قسمت پایانی به این معنا است که ظهور کامل حقانیت خداوند در قیامت است و آنجا است که همگان حقانیت الهی را خواهند دید.
زنان پاک برای مردان پاک
15. آیه بیست و ششم، تناسب و همشأن بودن زنان و مردان را بیان می کند، به اینکه: زنان نیک سرشت و نیک کردار، شایسته مردان نیک اند؛ نیز مردان نیک، شایسته زنان شایسته می باشند.
حقیقتی که در این آیه بیان شده، راهنمای خوبی برای همسرگزینی است و در سنّت پیامبر(ص) و امامان(ع) بر آن تأکید شده است.