لیبرالیسم خودکاهنده

تفاوت حقیقی میان خواسته ها و نیازهای انسان، مهم ترین نقطه چالش طرفداران و مخالفان لیبرالیسم است. لیبرالیسم و تجربه گرایی، هر دو طبیعتی فردگرا و اندویدوآلیستی دارند و منشا معرفت و به تبع آن ارزش را در فرد می دانند

تفاوت حقیقی میان خواسته ها و نیازهای انسان، مهم ترین نقطه چالش طرفداران و مخالفان لیبرالیسم است. لیبرالیسم و تجربه گرایی، هر دو طبیعتی فردگرا و اندویدوآلیستی دارند و منشا معرفت و به تبع آن ارزش را در فرد می دانند. البته لیبرالیسم سیاسی معاصر با ایده کلاسیک لیبرالیسم که ایده های اساسا فلسفی و اخلاقی است متفاوت می باشد. اما به هر حال در فرهنگ سیاسی معاصر و حیات امروزین بشری به هم تنیده شده اند و اخلاق لیبرالی را مبتنی بر مقومات ویژه ای ساخته است. در دنیای مبتنی بر لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، لیبرالیسم اخلاقی و ایده های اولیه و کلاسیک آن عملا مخدوش و بی حاصل می گردد. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی موجب تمرکز سرمایه و متعاقب آن انحصار می گردد. انحصار مانند یک اختاپوس تمامی ابزارها و راهکارها را به چنگ آورده و می بلعد. از جمله رسانه های گروهی که مهم ترین ابزار برای شکل دهی به اخلاقیات، تمنیات و حتی نیازهای جامعه هستند را در اختیار گرفته و با القای فرهنگ ویژه ای از خواسته ها و نیازها به مردم جامعه، آنها را از آزادیهای مورد آمال و آرزوی لیبرالیسم اخلاقی دور می کند. به عبارت دیگر لیبرالیسم فرزند خود را می خورد و همان آزادیهای اخلاقی فردی موجب تشکیل کانونهای انحصاری قدرت و تبلیغات می شود که حقوق فرد را به گونه ای نامرئی زیرپا می گذارد. مقاله ای که تقدیمتان شده است در این رابطه می باشد که امید است برایتان سودمند باشد.

لازم است که در آغاز توضیح دهم که مرادم از لیبرالیسم و تبعات سیاسی تصور آن از طبیعت آدمیان چیست؟ علاوه بر این، به عرضه مطالب مفیدی درباره ماهیت انتزاعی آن تصور ادامه خواهم داد؛ زیرا دقیقا همین انتزاعی بودن آن تصور است که آن را از مرجعیت گروی نهفته در تصوری از طبیعت آدمیان که منتقدان جماعتگرو آن تصور مطرح ساخته اند، متمایز می سازد. سرانجام، تبیینی از عناصری که با تشکیل «فرد» لیبرالی تناسب دارند، به دست خواهم داد که عبارتنداز: فقدان هدفی از بیرون تعیینشده، استقلال، کلیت و گزینش گری.

سیاست خواستههایمان

مراد من از لیبرالیسم، رایی درباره آدمیان است که آنها را افرادی اساسا خودبسنده، مستقل و دقیقا به همین دلیل افرادی منشا ارزش لحاظ می کند. از لحاظ تاریخی، لیبرالیسم و تجربه گروی که همراه با لیبرالیسم و به نحوی کاملا درهم تنیده با آن افراد را منشا معرفت می داند، دوستان صمیمی یکدیگرند؛ زیرا لیبرالیسم و تجربه گروی این کار را به دلایل دقیقا مشابهی و به انحای کاملا یکسانی انجام می دهند.

لیبرالیسم «اجتماعی» اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در نظر لیبرالهای متاثر از ایده آلیسم موضوع دیگری است، خواه کسی تصور کند یا تصور نکند که لیبرالیسم اجتماعی چنین پیوند معرفت شناختی ای را می پذیرد یا اینکه [اصلا] به چنین چیزی قائل نیست. استدلال من، مجموعه ای از مواضع مشخصا اخلاقی و نه سیاسی را نشانه رفته است؛ البته، مواضع سیاسی را می توان بر مبانی متعددی استوار ساخت؛ [اما] این مواضع بر لیبرالیسم اخلاقی یا بر تصور آن از فرد استوار نیستند. دلیل من برای محدودسازی استدلالم بدین این شیوه است که لیبرالیسم اخلاقی یا کلاسیک، بر اندیشه معاصر حاکم شده است.

این جریانهای به هم پیوسته فکری، تجربه گروی و لیبرالیسم، باید دقیقا معین شوند و از سنت محافظه کارانه ای که آنها در مقابل آن، خودشان را در گذشته به نحوی سیاسی تعریف کرده اند، به روشنی متمایز شوند؛ زیرا لیبرالیسم و تجربه گروی بر رایی درباره افراد و اهمیت اخلاقی و سیاسی آنها متکی هستند که محافظه کاران سیاسی مسلما در آن رای سهیم نیستند، محافظه کارانی که لیبرالها امروزه، غالبا به آسانی با آنها خلط می شوند و بسیاری از لیبرالها نیز واقعا متمایلند که خودشان را با آنها خلط کنند. مثلا، خردهگیریهای محافظه کارانه [کنث] ماینوگ بر لیبرالیسم را در تقابل با دفاع [آنثونی] فلو از آن در نظر بگیرید. به نظر ماینوگ:

«تصور لیبرالی از انسان، از همه زیباییهای دنیای خیالی یک کودک برخوردار است. بر اساس تدابیر اساسی، انسان به عنوان موجودی خواهشگر، هرگونه انسانی از امثال لئوناردو داوینچی گرفته تا امثال لیزی بردن را می توان پدید آورد.... زیرا یک خواهش که مفهومی دوپهلو و مبهم است، تغییرات بی پایانی را برمی تابد. سیر از امور مطلوب به امور مطلوبتر نوعی اخلاق پیشرفت را پدید می آورد که بر حسب آن، هرگونه اصطلاح اخلاقی را می توان از نو تفسیر کرد.... اما اگر کسی از این انسان انتزاعی [= و فرد، لیبرالی**] هر یک از مولفه های آن را جدا سازد... [از آن انسان] چه خواهد ماند؟ فقط موجودی که آزادانه به دنیا آمده و در عین حال در همه جا اسیر و پایبند است [و گردن جانش در کمند]، [حاصل] انتزاعی بی نام و نشان و بی قدر و قیمت و مجموعه ای از خواهشهای عنان گسیخته ای که هیچ دستاویزی نیست تا بدان درآویزند... چنین انسان انتزاعی ای احتمالا نمی تواند در میان متعلقات گوناگون خواهش به گزینش دستیازد.»1

اما به نظر آنثونی فلو:

«تاکید بر نیازها، در مقابل خواسته ها، برای کسانی که خودشان را متخصصانی می دانند که هم برای تعیین چیستی نیازهای دیگران و هم برای توصیه و تقویت شیوه مناسبی برای برآوردن آن نیازها شایسته اند، تکیه گاهی فراهم می سازد... [زیرا از آنجا که**] هرکسی به بهترین داور خویش درباره ... خواسته های خویش است... متخصصان [و**] تجارت پیشگان ... بایست از من می پرسیدند که پیش از آنکه آنها بتوانند از معرفت تخصصی شان برای هدایت من در خصوص نیازهایم بهره گیرند، من چه می خواهم.»2

محافظه کارانی از قبیل ماینوگ، با وجود آن همه کرنشی که از خویش در مقابل بازار اصطلاحا آزاد نشان می دهند، واقعا نیک می دانند که بازار مذکور، اصلا آزاد نیست و اینکه خواسته های ما چیزهایی نیستند که کاملا بی زیان و از درون ناآلوده باشند؛ بلکه عمدتا آفریده همان بازاری هستند که مدعی این است که کاری بیش از ایجاد چنین خواسته هایی نمی کند. آنان ممکن است که گاهی مدعی چیز دیگری شوند و از خطاهای لیبرالیسم به سود مقاصد خودشان به شیوه ای غیراخلاقی استفاده کنند؛ اما اگر چنین کنند، آنان برخلاف بسیاری از محافظه کاران چپ به جای آنکه در دام فردگروی خواسته بنیاد لیبرالیسم گرفتار آیند، صرفا از لیبرالیسم سوءاستفاده می کنند.

به عنوان مثال، مدافعان «سوسیالیسم بازار» که آرا، مطلوبات و اعتراضاتشان را بر حسب خواسته های واقعی مردم بیان می کنند یا از سر غفلت چنین می کنند یا باید معتقد باشند که آن کار بهتر است و یا اینکه ریاکارند. حتی هنگامی که آنان، همانند سی. بی. مکفرسن، «میان خواسته هایی که مردم ممکن است آزادانه در دل بپرورند و خواسته هایی که واقعا فرهنگی تجاوزگر بر آنها تحمیل کرده است»3 فرق می گذارند، باز هم وضع از همین قرار است. مکفرسن می خواهد استدلال کند که لیبرالیسم [جان ستوارت] میل به این دلیل با ناکامی مواجه شده است که «این را درنیافته است که خواسته نامه های موجود که لیبرالیسم میل آنها را مایه تاسف می داند، با جامعه مبتنی بر سوسیالیسم بازار که لیبرالیسم میل بدان قائل است، همواره، ملازم و دست در گردن بوده اند و محصول آن هستند»4؛ اما، به جز خواسته نامه هایی که محصول فلان جامعه اند، چه در خواسته نامه هایی وجود می توانند داشت؟ با اینهمه، این خواسته نامهها [متضمن] ضرورتهایی زیستی نیستند. مفهوم خواسته های آزادانه پرورش یافته مطمئنا مفهومی نیست که امکان چنین پرورشی را فارغ از هرگونه زمینه اجتماعی از لحاظ تاریخی معین در نظر گیرد. دقیقا به همین دلیل است که مارکس بر نیازهایی تاکید می ورزد که برخی از آنها را به ما به عنوان عضوی از نوع بشر و نه به عنوان عضوی از جامعه ای معین مربوط می داند و [نیز] به همین دلیل است که فلو و هایک، که هر دو لیبرالند، از [به کار بردن] مفهوم نیازها چنان دوری می گزینند که گویی از طاعون می گریزند. مطمئنا تصادفی نیست که خرده گیریهای محافظه کارانه ماینوگ بر آن گونه از موضع لیبرالی که فلو به دفاع از آن برخاسته است، آهنگی نسبتا مارکسی دارد؛ زیرا به نظر ماینوگ کاملا روشن است که این رای اصولا لیبرالی که «آدمی صرفا موجودی خواهشگر است»5 رایی که هم فلو و هم مکفرسن، با وجود همه اختلاف نظرهای سیاسی عمیقشان، در آن سهیمند رایی نابسنده است.

اختلاف نظرهای محافظه کاران با مارکسیستها هرچه باشد، هر دو گروه می دانند که آنچه در میان [آرای] آنها در معرض خطر است، مدعاهای خاصی درباره طبیعت خاص آدمیان و بنابراین، احتمالا، مدعاهایی درباره نیازهای آدمیان هستند. همچنانکه در فصول بعدی تاکید خواهم کرد، مساله این نیست که متفکران چپگرا به داشتن تصور بهتری از خواسته هایی نیاز دارند که در تقابل با «خواسته هایی که ناشی از روابط کاپیتالیستی تولید و فعالیت بازارند»6، «فرضا در طبیعت آدمی نهفته اند» بلکه نیازمند این هستند که چنین مفاهیمی را رویهمرفته رد کنند؛ زیرا خطای صورت گرفته درباره فردگروی لیبرالی کلاسیک ... [که در آن*] ... افراد بر حسب طبع خویش، همواره، فرمانگذاران خواسته های نامحدود خویشند»7، فقط این است که فردگروی لیبرالی کلاسیک، مردم را متشکل از خواسته هایشان می انگارد. همچنانکه مکفرسن می انگارد، مساله این نیست که چنین فردگرویای درباره اینکه این خواسته ها به چه می مانند، به این دلیل به خطا می رود که سنت [لیبرالی تجربی] به «خصیصه غیرتاریخی مفهوم از هیوم تا بنثمی خواسته هایی ملتزم است که آن را از لحاظ اخلاقی فلج می کنند»8؛ بلکه مساله این است که این فردگروی چنین می انگارد که خواسته های مردم کیستی آنان را تعیین می کنند.

در اینجا شایسته است که درنگ کنیم تا درباره هرج و مرجی که در آن لیبرالهای معاصری از قبیل فلو خودشان را برای مهارکردنش این همه به این سو و آن سو می زنند، اندکی بیشتر مداقه کنیم؛ زیرا این کار، مطالبی را درباره ضعف تصور آنان از خواستههایی که از لحاظ اخلاقی و سیاسی بی غرضانه اند و بنابراین، مطالبی را نیز درباره ضعف «فهم عرفی» لیبرالیسمی که آن تصور ما را وامی دارد تا آن فهم عرفی را عالمگیر و عاری از ملاحظات ارزشی بدانیم، روشن می سازد. تصوری از خواسته های بی واسطه که تصور لیبرالهای معاصر از خواسته ها آن را از پیش مسلم می انگارد، چندانکه لیبرالهای معاصر ادعا می کنند یا از حیث فلسفه ورزی و یا از لحاظ کاربرد سیاسی بی غرضانه، تعلق زدوده و مرجعیت ستیزانه نیست. در پساپشت تصور «لوح نانوشته» سانی از خواسته های افراد که مشخصا خواسته های خود افرادند و بنابراین از حیث اینکه باید به چه چیزی محدود باشند، در معرض داوریهای بیرونی نیستند، برنامه ای واقعی نهفته است، مجموعه آرایی درباره اینکه جامعه همانند چیست و چه خواسته هایی را باید پرورش داد.

[به عنوان مثال،] انتقادات فلو برضد بی تابی جی. کی. گالبریث نسبت به خواسته های تولیدشده در یک جامعه صنعتی معاصر را در نظر بگیرید. فلو می نویسد که «با تمام بی اعتنایی سرشت اندود روشنفکران به چیزهای پیشپاافتاده، گالبریث درباره قدرت آگهی دهندگان بر ایجاد خواستههای نو شدیدا مبالغه می کند...»9. به نظر وی، این برای رد موضع گالبریث به ندرت کفایت می کند؛ اما،

«اشکال مسلم تر و فلسفی تر این است که فقط بنیادی ترین و پایدارترین خواسته ها به وابستگی محیطی که به نظر گالبریث، گناه نخستین یک جامعه مرفه است آلوده نمی تواند شد. اف. ای. هایک با ایجازی محل، گالبریث را از خود می راند: «... خواسته های غریزی احتمالا به خوراک، مسکن و غریزه جنسی محدود میشوند. ما به دلیل اینکه می بینیم که دیگران از چیزهای گوناگونی لذت می برند، یاد می گیریم که همه خواسته های دیگر را بخواهیم. گفتن اینکه یک خواهش به دلیل غریزی نبودن فاقد اهمیت است، بدین معناست که بگوییم کل دستاوردهای فرهنگی انسان فاقد اهمیتند.»10

اما گفته هایک، فارغ از موضعگیری آن بر ضد ارزیابی گالبریث از قدرت آگهی دهندگان، عملا استدلال گالبریث را تایید می کند؛ زیرا استدلال گالبریث مسلما این نیست که خواسته های ما به این دلیل فاقد اهمیتند که (مثلا، از آگهی دهندگان) آموخته می شوند؛ بلکه استدلال وی کاملا برخلاف این است. خواسته های ما مطمئنا مهمند؛ اما دقیقا تا آنجا که ایجاد خواسته ها به دست آگهی دهندگان به ندرت مبین «کل دستاوردهای فرهنگی» ماست باید با اهمیت آنها به عنوان گونه ای از توجیه بنیان نهادن سیاست اجتماعی برخواسته هایی که بدین شیوه ایجاد شده اند، مخالفت ورزید. خطای فلو از دچار ابهام شدن وی درباره قدرت آگهی دهندگان ناشی می شود، ابهامی که از یک سو، از آرزوی لیبرالی فلو دایر بر پافشاری بر خلوص بی واسطه خواسته ها سرچشمه می گیرد و از سوی دیگر، از آگاهی کاملا انکارناپذیر و به نظر یک لیبرال، دست نیافتنی وی از این مطلب برخاسته است که آرزوی لیبرالی وی با آنچه خواسته ها عملا بدان می مانند، [هیچ] ربط و نسبتی ندارد. وی ظاهرا هم می خواهد بگوید که این یک واقعیت است که آگهی دهندگان کمتر از آنچه گالبریث می انگارد، قدرتمندند و هم اینکه خواستههایی که آگهی دهندگان ایجاد می کنند، از شان و رتبه یکسانی با تمامی خواسته های دیگر برخوردارند؛ چرا که هیچ کسی نمی تواند درباره خواسته ها احکامی اخلاقی صادر کند. هر کسی خواسته ها را به سادگی می پذیرد. مطلب بعدی به چیزی مربوط است که فلو خود را بدان ملتزم ساخته است؛ اما نه فقط به عنوان یک لیبرال، بلکه همچنین به عنوان کسی که دارای رای خاصی است، درباره اینکه امور باید چگونه باشند؟ درباره نوع و قلمرو خواسته هایی که آگهی دهندگان واقعا می توانند آنها را ایجاد کنند و نیز درباره تاثیر احتمالی آن خواسته ها بر جامعه. به عبارت دیگر، ناآسودگی لیبرالیسم فلو نوعی ناآسودگی گریزناپذیر است.

شاید تیبر مکین، نویسنده ای که در عین همدلی شدید با فردگروی لیبرالی معمولا منتقد ایده «ذهنی گروانه، تعریف ناشده و خودسرانه هرچه می خواهد دل تنگت، بگو؛ درباره ارزشهای انسانی»11 است، این نکته را به بهترین وجه بیان کرده باشد. به نظر مکین، برخلاف نظر فلو، روشن است که «اشخاص غالبا چیزهایی، در واقع، بسیار بد را حتی برای خودشان طلب می کنند» و اینکه «ممکن است که چیزی برای کسی در عالم واقع ارزشمند باشد؛ ولو اینکه آن شخص از شناخت آن چیز ناکام بماند.»12 ادغام این ملاحظات ظاهرا آزارنده و غیرلیبرالی از جانب خود مکین در طرحی که مقبول سرمایه داری و فردگروی باشد، ممکن است قانع کننده نباشد؛ اما، با اینهمه، ملاحظات وی در ایضاح دو مطلب مهم به کار می آیند. نخست اینکه، ملاحظات مکین، قدرت هستیشناسی اخلاقی فردگروی را نشان می دهند و دوم اینکه، آن ملاحظات از نیاز به کسانی حکایت می کنند که با فردگروی لیبرالی مخالفت می ورزند تا به جای اهتمام به آنچه به هر تقدیر عبارت از رسالت نومیدانه بحث از خواسته های «واقعی» یا «اصیل» با رقیبان لیبرالی[شان] است، بدیلی را برای فردگروی لیبرالی پیشنهاد کنند.

برخی مخالفان لیبرال مکین، چنان گمراه گشته اند که صادقانه فرض می کنند که لیبرالیسم آنان در خصوص مسائل مربوط به طبیعت آدمیان بی طرف است. با وجود این، برخی دیگر از آنان که چارچوب ذهنی آزاداندیشانهتری دارند، از فهم این امر ناکام مانده اند که خود رای ضد هستی شناسانه یا ضد مابعد الطبیعی شان رای حقیقتا دیگری را، ولو اینکه از لحاظ نظری مستدل نشده باشد، تشکیل می دهد. در اینجاست که مکین می افزاید:

«بدین ترتیب، ذات آدمی همان فردیت راستین هر شخص است. هنگامی که زنان و مردان پیش از هر چیز اعضای یک قبیله یا یک طایفه یا حتی یک خانواده نباشند؛ بلکه صرفا بر مبنای اساسی ترین امر انسانی، یعنی احساس مسوولیت نسبت به خویشتن، بازشناخته شوند، فرد بورژوا، نخستین حادثه در تاریخ بشری خواهد بود. زنان و مردان بورژوا، طبیعتا به هیچ کسی تعلق ندارند، آنان فرمانروایانی هستند که مستعد بهره گیری از این فرمانروایی در جهت خیر یا در جهت شرند و به اجتماعی سیاسی که توجهی بی وقفه و پیوسته بدین واقعیت مبذول سازد، نیاز دارند.13

فلو، برخلاف مکین فرض می کند که حاکمیت چنین افرادی به استقلال خواسته هایشان بستگی دارد و به همین دلیل است که وی خود را مجاز می داند تا تصور کند که نگرانی گالبریث به خواسته هایی مربوط است که به شیوه ای اجتماعی ایجاد می شوند و نه به کارایی آنها به عنوان شالودهای اخلاقی یا سیاسی. فلو از اینکه باید بر استقلال خواسته های افراد اصرار ورزد و در عین حال، همانند هر کس دیگری، باید تصدیق کند که خواسته ها به شیوه ای اجتماعی ایجاد می شوند، پریشان خاطر گشته است.

نظر فلو درباره استقلال خواسته ها خطاست و بنابراین، تصور وی از فرد در عین اینکه از لحاظ مبتنی بودن بر خواسته های فرضا مستقل، دقیقا لیبرالی است، [تصوری] ضرورتا ناسازگار است. اینکه این تصور از فرد که مکین آن را به درستی رد می کند، مقوم «فهم عرفی» لیبرالی به نظر می رسد و اینکه با چنین تصوری باید مخالفت ورزید، مطالب بقیه این کتاب را تشکیل می دهند. اما در ابتدا لازم است که از بیم آنکه مبادا قدرت «فهم عرفی» لیبرالی کم اهمیت انگاشته شود، از یکی از جنبههای مثبت آن «فهم عرفی» بحث کنیم.

رهاسازی لیبرالی

احتمالا مواقعی را به یاد می آورید که همانند یک بچه از کسی که از شما مراقبت می کرده است، پرسیده باشید که چرا نمی خوابی یا به همین سان چرا کار ناخوشایندی نمی کنی؟ حقیقتا می توان مطمئن بود که اگر شما از شرایطی مجموعا تاریک اندیشانه رنج برده باشید، پاسخی متعارف را [که عبارت است از:] «زیرا من چنین می گویم» نیز باید به یاد آورید. اگر این قسم از چالش را به خاطر بسپارید، بعید است که به خاطرنشان ساختن تاثیر رهایی بخش کتاب «زبان، صدق و منطق»*** ای. جی. ایر خواه مستقیما یا به احتمال بیشتر، در اثر دلبستگی به فرهنگ خویش نیاز داشته باشید. (البته آرای فلسفی ایر، همانند آرای فلسفی هر کس دیگر تا حدودی نوعی تامل درباره آن فرهنگ نیز بوده است.) مثلا، ایر تصور می کرد که این مدعا که دزدی خطاست، متضمن معنایی جز نوعی توسل به ندزدیدن نیست، توسلی که ناگهان جامه نوعی گزاره اخلاقی و بنابراین، کاملا توجیه ناپذیر را بر تن می کند. سعادت هرچه باشد، باید به عنوان یک بزرگسال آن را یاد بگیریم! چیزی که جهان آن را به عنوان اخلاق پیش رویمان می نهد، چیزی بیش از توصیه ها، اوامر و یا ترجیحات ریاکارانه یا خائنانه هر آن که از قدرت تصمیمگیری برخوردار است، نیست دقیقا همان چیزی که همواره آن را مشکوک می دانسته ایم؛ ولی [هیچگاه] قادر نبوده ایم که از مشکوک بودن آن در برابر یقینهای اخلاقی والدین، معلمان و سیاستمداران دفاع کنیم. پوزیتویستهای دهه 1930 چندان کمتر از لیبرالهای سده های هفدهم و هجدهم آزاداندیش نبودند.

در پرتو این تاثیر رهایی بخش است که باید از مک اینتایر، آن گاه که با لحنی ظاهرا رضایتمندانه درباره زندگی ماقبل مدرن قلمفرسایی می کند، نقل کنیم که: «در بسیاری از جوامع سنتی ماقبل مدرن، فرد از طریق عضویتش در شماری از گروه های اجتماعی خودش را می شناخته است و دیگران نیز از همین طریق وی را می شناخته اند. من، برادر، عمو و پسر ارشد، عضو این خانواده، آن دهکده و این قبیله ام. اینها ویژگیهایی نیستند که بالعرض به آدمیان تعلق داشته باشند و برای کشف «من راستین» کنار نهاده شوند. این ویژگیها جزیی از جوهر من هستند که دست کم جزءا و گاهی کلا تکالیف من و وظایفم را تعیین می کنند.»14

این تصویر وضعیتی را دارد که به نظر من به احتمال بسیار ضعیف خودش را درمقابل هیچ کسی نمی ستاید؛ مگر در مقابل آن دسته از رمانتیکهای سنگدل یا محافظه کاران حسرت زده ای که آنچه را که قبلا به عنوان بزرگسالان؟ می دانستند، روی هم رفته رد می کنند. ملاحظات مکین در باب دستاوردهای لیبرالهای عصر ماقبل روشن اندیشی وعصر روشن اندیشی، با وجود همه ستایشهای وی از دیوانسالاری در ساختن «مردان و زنانی [که] طبیعتا به هیچ کسی وابسته نیستند»15، پادزهر بسیار لازمی برای هرگونه وسوسه ای درخصوص توضیح اجمالی بازآفرینیهای نوعی «عصر زرین» است؛ ولو اینکه این امر در خدمت نقدهای کاملا موجه و کاملا بجای اوضاع و احوال امروزی باشد. مدعای معروف یک نخست وزیر اخیر بریتانیایی را در نظر بگیرید، نخست وزیری که تا حدودی به شیوه مبهم فلو با مقتضیات متشابه لیبرالیسم و محافظه کاری مبارزه می کند و می کوشد تا با اعلام اینکه نه چیزی از قبیل جامعه بلکه، صرفا افراد یا خانواده ها وجود دارند، روایتی از محافظه کاری را به یک طرح کلی لیبرالی یا شاید آزاداندیشانه پیوند دهد.

من باید اعتراف کنم که اگر اعتراضات من به تاکید بر آدمیان به عنوان «موجوداتی که همواره، طبیعتا دارای خواسته هایی نامحدودند»16 تصوری که لیبرالهای تجربی مسلک با استفاده از آن مرجعیت گرویهای گوناگونی راکه آماجشان بوده اند، سرنگون ساخته اند به هرگونه التزامی به، تا چه رسد به چاپلوسی از، ساختارهای اجتماعی ماقبل مدرن وابسته می بودند، ترجیح می دادم که آنها را کنار بگذارم و به [جرگه] لیبرالها بپیوندم؛ بنابراین، من در عین اینکه با مک اینتایر از حیث توجهش به سرشت ابداع شده فرد مدرن و به جنبه هایی از آثار شوم آن17 هم عقیده ام، تصور می کنم که تاکید بر این نکته دارای اهمیت است که فرد مدرن به دلیل کل بافت دیوانسالارانه اش و [نیز] به دلیل اینکه کلا ابداعی است که به احتمال بسیار قوی به توسعه نظامی بازاری از مناسبات اقتصادی (و، نه چندان بعد از آن، اجتماعی) نیاز دارد، ابداعی است که تاثیر رهایی بخش امروزیش را نباید نادیده انگاشت. این، بدان معناست که «فرد انتزاعیای که موضوع نظریه پردازی غالبا لیبرالی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است»18، فردی است که به راستی باید با آن البته نه شتابکارانه و مسلما نه به نفع چیزی که آن به جایش نشسته است مخالفت ورزید.

این ابداع لیبرالی، [ابداعی] رهایی بخش بود و بیرون از قسمت اعظم (یا شاید نه چندان اعظم) استرالیا، اروپا و آمریکای شمالی هنوز هم رهایی بخش است؛ زیرا آن دال بر این است که افراد مورد نظر، تصوری از خودشان دارند «کیستی» ای ... که فارغ از (= با «کناره گیری از») سرمایه اندوزیهای مشخص، یعنی فارغ از داشتن مشاغل و حرفه های معین و مناسبات اجتماعی مشخص، حاصل می شود. در سایر صورتهای اجتماعی اینکه کسی که مالک قطعه زمین خاصی باشد، کارهای خاصی را انجام دهد یا دارای مناسبات اجتماعی خاصی باشد، از ذاتیات کیستی وی دانسته شده اند،19 همین طور است. این ملاحظه که تصور دمکراسی لیبرالی از فرد عبارت است از «فردی که اساسا مالک شخص خود یا امکانات خویش می باشد»20، درست است و پیامدهای این تصور، بسیار ناگوار بوده اند. با این همه، نباید فراموش کنیم که مالک شخص خود بودن را می توان به نحوی معقول و حتی درست، پیشرفت قابل ملاحظه ای در مالکیت شخص دیگر نسبت به آن دانست، خواه چنین مالکی پدر، شوهر، ارباب، خویشاوند، خانواده، دهکده، قبیله، ملت و خدا یا اینکه گایا باشد.

پی نوشتها

* توضیحات ناشر انگلیسی درباره این کتاب و نویسنده آن (برای پشت جلد) باب برچر در این کتاب، که به شیوه استادانه ای نوشته شده است، ادعا می کند که این تصور که اخلاف صرفا در خواسته های مردم ریشه دارد، تصوری خطاست. برچر توضیح می دهد که ما در جامعه مصرف گرای خویش چنین می انگاریم که دستیابی به «آنچه مردم می خواهند» هدف طبیعی ماست و اینکه این «هدف طبیعی» هدفی ضرورتا خوب است. ما با این ادعا مواجهیم که اگر مردم چیزی را بخواهند فارغ از اینکه آیا آن چیز به هرزه نگاری مربوط است یا به ازدواج کردن باید هم آن چیز را بخواهند. اما آیا هر آنچه مردم می خواهند، لزوما چیز خوبی است؟ حتی، می توان پرسید که آیا ادعای یادشده معقول است؟

کتاب «آیا به خواسته هایتان می رسید؟» نقدی از اخلاق لیبرالی و نیز تحلیلی از فهم این اخلاق از فرد به عنوان یک «شی خواهنده» به دست می دهد. برچر جسورانه استدلال می کند که لیبرالیسم انگلیسی آمریکایی نه تبیین بسنده ای از استدلال و کنش اخلاقی عرضه می کند و نه هیچگونه توجیهی از اصول یا بایسته های اخلاقی به دست می دهد. سرانجام، برچر به ما نشان می دهد که کل ایده اخلاق لیبرالی هم دست نیافتنی است و هم، به هر تقدیر، فاقد سازگاری و انسجام درونی است.

این کتاب برای همه کسانی که به بحثهای اخلاقی معاصر علاقه مند هستند و نیز برای دانشجویان فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی، متنی ارزشمند است. باب برچر در دانشگاه برایتن به تدریس فلسفه اشتغال دارد. وی سردبیر مجله امر عمومی Res Publica است که نشریه ای در حوزه فلسفه اجتماعی و حقوقی است.

** آنچه که در داخل قلاب آمده، افزوده مولف است م.

*** این کتاب با مشخصات زیر به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است:

زبان، حقیقت و منطق، نوشته الف. ج. آیر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، موسسه انتشارات علمی دانشگاه صنعتی آریامهر، چاپ نخست، 1356.

**** تمام پی نوشتهای مولف (باب برچر) مربوط به فصل دوم کتاب در پایان قسمت بعد خواهد آمد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان