سیره عملی مسلمانان و باور و گونه نگاه آنان, از منابع با ارزش تاریخی برای شناخت پیوند دین و حکومت است.
سیره و برخورد لایه های گوناگون جامعه از نخبگان و توده ها, با دولت و نظام, مهم ترین راه برای به دست آوردن نگاه شریعت به حاکمیت سیاسی است.
از شواهد تاریخی بر می آید که مسلمانان در درازای تاریخ, برای تشکیل حکومت در تلاش و تکاپو بوده اند و دولتها, با هر مذهب و گرایشی, بر آن بوده اند خود را مشروع جلوه دهند و پایگاه دینی به دست آورند و کارها و برنامه های سیاسی خود را به دین پیونددهند. پیامبر اکرم(ص) نظامی براساس دین, بنا نهادو پس از پایان دوران پیامبر(ص) حکومتهای بسیاری که در گوشه و کنار سرزمینهای اسلامی تشکیل می شد, حکومت گران حکومت خود را جانشین حکومت پیامبر(ص) می دانستند و با شعار تشکیل حکومتی بسان حکومت رسول, زمام امور را به دست می گرفتند.
اختلافها و کشمکشها و درگیریهایی که در قلمرو اسلام رخ می داده در برابر بودن و یا نبودن حکومت با حکومت رسول اکرم(ص) بوده است و در ویژگیهای حاکم که آیا شایستگی زمامداری حکومت اسلامی را دارد, یا خیر و گرنه در اصل بایستگی حکومت دینی و این که دین محمد(ص) بدون حکومت راه به جایی نمی برد, اختلافی نبوده است و در اساس کسی دین اسلام را جدای از حکومت نمی انگاشته است و کشمکشها و درگیریهای مسلمانان از همان آغاز, بر سر به دست گیری حکومت دینی و جانشینی پیامبر(ص) بوده است و گرنه, روشنگری و تبلیغ دین و آگاهاندن مردم و هدایت آنان به سرچشمه دین, درگیری و کشمکش ندارد!
امام امت, بر همین باور بود و دین را جدای از حکومت نمی دید; از این روی در درازای زندگی سیاسی خود, تلاش ورزید, تا جدایی دین و حکومت را از میان بردارد. امام, بر این حرکت تاریخی و سرنوشت ساز خود, دلیلهای بسیار اقامه کرد و از جمله دلیلهایی که بر آن تکیه داشت, سیره دینداران و اسلامیان بود.
وی بر این باور بود که رسول خدا, افزون بر دعوت گری و روشن گری مأمور اجرای دستورهای خداوند بوده و حکومت تشکیل داده است و دیگر خلیفگان که پس از آن حضرت در قلمرو اسلامی روی کار آمدند, تا زمانی که به کژراهه نیفتادند, در پی حکومت دینی بوده اند.1
این که گروهی پنداشته اند, دولتی که پیامبر تشکیل داد, میانه ای با دین نداشته و برخاسته از شرائط طبیعی دگرگونی جامعه آن روز بوده,2 با تاریخ و سیره و گونه نگاه و مسلمانان ناسازگار است.
امام خمینی می نویسد:
(پس از رحلت رسول اکرم(ص) هیچ کس از مسلمانان در این معنی که حکومت لازم است, تردید نداشت. هیچ کس نگفت: حکومت لازم نداریم. چنین حرفی از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت اسلامی, همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در کسی بوده که عهده دار این امر بشود و رئیس دولت باشد.)3
اکنون بایدبه گذشته برگردیم و ببینیم سیره و ارزیابی ذهنی دینداران از حکومت چه بوده است و زمامداران, مشروع بودن خود را به چه می دانسته اند؟ آیا حاکمان پیوندی میان خود و دین احساس نکرده اند و دین در حاشیه تفکر و زندگی آنان بوده و یا دولتمردان, خود را متولی و برگزیده دین باوران شمرده اند و نظام خود را نظامی اسلامی قلمداد کرده اند؟
به دیگر سخن, آیا گذشته تاریخ, واگرایی و جدایی دین از سیاست را نشان می دهد و یا همگرایی دین و حکومت را. اگر چنین بوده راز ستیزها و ناسازگاریها و برخوردهای امامان و عالمان بزرگ با خلیفگان و پادشاهان در چه بوده است.
معنای پیوند دین و دولت:
همگرایی دین و دولت بدین معناست که مردم و زمامداران, حکومت را نهادی دینی بدانند و همه نهادهای دولتی, قانونگذاری و دادرسی و کارگزاران اجرایی, به دستورها و آیینهای اسلامی گردن نهند. در حکومت دینی, ساختار اجتماعی و پیوندها و پیوستگیهای گروهی آن از دین مایه می گیرد و دین اصول اساسی زندگی اجتماعی, سیاسی, اقتصادی و حقوقی را در چهارچوب آیینهای خود درآورده باشد و جامعه پیوندهای خود را سازوار با باید و نبایدهای دینی سامان دهد.
واگرایی و جدایی دین از سیاست, بدین معنا است که در نظام اجتماعی و بنای سیاسی جامعه, دین نقش نداشته باشد و تصمیم گیری در حوزه قانونگذاری و اجراء و دادرسی به خود انسانها واگذار شده باشد.
زندگی پیامبر, گواه است که آن حضرت, افزون بر مقام نبوت و ابلاغ دستورهای خداوند, رسالت و وظیفه پیاده کردن آنها را نیز داشته است.
چنین نبوده که از کنار ناهنجاریها, ستمها و کژرویها بگذرد و کاری به اجرای دستورهای خداوند نداشته باشد. پیامبر(ص) مامور بود دستورهای خدا را به مردم بازگوید و برای اجرای آن, که همه صحنه های فردی و اجتماعی زندگی را در برداشت, تلاش ورزد. انجام این رسالت مهم, بدون تشکیل حکومت ممکن نبود و پیامبر آن را به انجام رساند.
در مکه, چون پیاده کردن حکومت ممکن نبود و گروندگان به اسلام در برابر مخالفان, اندک بودند پیامبر(ص) ابلاغ دین و روشنگری و تربیت نیرو را سرلوحه کار خویش قرار داد.
البته بر همگان روشن بود که پیامبر(ص) در پی چیست و چه در سر دارد. در افتادن با شرک, فساد, ناعدالتیها, برده داری, ساختن جامعه نمونه و… بدون تشکیل حکومت و در دست گرفتن قدرت و داشتن نیرو امکان ندارد از این روی در همان زمان, حتی درباره جانشین وی, پرسشهایی بوده که چگونه است؟ موروثی ویا… پیامبر(ص) در انجمنی که سران بنی هاشم در آن گردآمده بودند, از شرایط رهبری پس از خود سخن گفت4 و فرمود: امر خلافت, به فرمان خداست و آن را به هر کس که بخواهد, خواهد سپرد.5
پس از هجرت به مدینه, نخستین کار پیامبر, پس از برقرار کردن برادری دینی میان مردم, تشکیل دولت بود. آن حضرت مسجد را کانون اسلام و مرکز سامان دهی امور سیاسی و اجتماعی قرار داد و خود به عنوان رهبر دینی و سیاسی به بسط و گشادکارها پرداخت و کارگزارانی را به دیگر جایها و منطقه ها, گسیل داشت و آنی از رهبری و سرپرستی مردم, غافل نبود. هرگاه در مدینه حضور نداشت, کسی را به جای خود می گمارد که مردم, بی سرپرست و راهبر نمانند.6
پیامبر(ص) به حکم آیه (خذمن اموالهم صدقة)7 مامور شد واجبات مالی مردم را گردآورد. براین اساس, برای اداره امور اقتصادی (بیت المال) تشکیل داد و کسانی را برای گردآوری زکات و خراج به پیرامون گسیل داشت.8
پیامبر(ص) کم کم, پیوند و همبستگی دولت اسلام را با دیگر عشیره ها و قبیله ها و قدرتهای بزرگ و کوچک, گسترش داد. قراردادهای بسیاری با غیرمسلمانان همسایه بست و به سرزمینهای دور دست, نمایندگانی گسیل داشت و با زمامداران و حاکمان, باب گفت وگو و رفت وآمد را گشود.
آن حضرت, برای رویارویی با تجاوز دشمنان و ایجاد امنیت مبلغان اسلام, سپاه و نیروی رزمی تشکیل داد و بسیار پیش می آمد که خود در نبرد شرکت می جست.
مسلمانان, خود را پای بند به دستور حکومت می دانستند و چون به تشکیلات و حکومت اسلامی باور داشتند, اگر مسأله قضایی و یا حادثه ای در زندگی آنان پیش می آمد, به نزد پیامبر(ص) می آمدند و مشکل خود را با آن حضرت در میان می گذاردند که این دستوری بود ازسوی خداوند به آنان:
(یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول واولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی اللّه و الی الرسول ان کنتم تؤمنون بااللّه والیوم الاخر.9
ای آنان که ایمان آورده اید, خدا را پیروی کنید و رسول و اولی الامر را فرمان برید پس اگر در کاری ستیز کردید, به خدا و رسول برگردانید,اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید.
این کارها و تشکیل نظام نوین و دگرگون سازی گسترده پیوندهای قبیله ای, (نتیجه) طبیعی پیروزی پیامبر بر مخالفان نبود. اگر چنین بود, می باید بسان دیگر حکومتهای پیروز رفتار می کرد. این که برنامه ای ویژه دارد و به انسانها کرامت می دهد و پرستش را تنها برای خدا می داند و با قوم شکست خورده رفتار بسیار بسیار انسانی دارد و… نشان می دهد پیامبر(ص) بر آن بوده حکومت نمونه ای در زمین بر پا کند و دستورها و فرمانهای خداوند را در زمین پیاده کند و الگو بدهد و به بشر راه بنماید که مشی چنین داشته باشد.
امام خمینی می گوید:
(پیامبر… تمام عمرش را صرف کرد در سیاست اسلامی و حکومت اسلامی تشکیل داد…. مدتی که در مکه بود, حضرت نمی توانست… حکومت تشکیل بدهد, لکن مشغول جمع آوری افراد بود, مشغول یک سیاست زیر زمینی بود, بعد که کار را درست دید و آمدند به مدینه, آن جا دیگر حکومت… تشکیل دادند…. همان آخری هم که در رختخواب رحلت خوابیده بودند, جیش اسامه بیرون شهر مهیا بودند برای رفتن… و حضرت رسول گفت: خدا لعنت کند کسی را که تخلف کند, به حسب روایت, از جیش اسامه.)10
این سخن حضرت, ریشه در مبانی اسلامی و سیره مسلمانان دارد. سیره آنان بر این بوده و در اندیشه و ذهن آنان چیزی غیر از این نبوده است.
علی عبدالرزاق که در مبانی حاکمیت دینی پیامبر(ص) تردید می کند و تلاش می ورزد آن را عرفی جلوه دهد, می پذیرد که در ذهن مسلمانان جای گرفته و بر این باور بوده و هستند که پیامبر(ص) هم رسول است و هم امیر:
(بیش تر مردم, براین باورند که پیامبر هم رسول است و هم امیر. او در سایه اسلام, دولتی سیاسی در مدینه تشکیل داد و خود در راس آن قرار گرفت. این مطلب را باید سازگار با سلیقه عمومی مسلمانان و آنچه از احوال ایشان به دست می آید دانست و آرای جمهور علمای اسلام نیز برهمین است.)11
همو, در جای دیگر می نویسد:
(مسلمانان, چنین اندیشند و بر این باورند که کارهای سیاسی پیامبر(ص) بخشی از رسالت الهی و کامل کننده آن بوده است.)12
پس از پیامبر(ص) برداشت و دریافت ذهنی مسلمانان از حکومت, پی گیری روش و سیرت پیامبر(ص) بود. دین باوران و فقیهان و حاکمان, حکومت را از آنِ خداوند دانسته و وظیفه خود می دانستند برای اجرای دستورهای قرآن و تشکیل حکومت اسلامی تلاش ورزند و در سایه آن شعائر الهی را جامه عمل پوشانند. پس از رحلت پیامبر(ص) اختلافی که بین مسلمانان پدید آمد و گروهی از مردم, مانند اهل بیت و یا سعد بن عباده, از بیعتِ با شخص پیشنهادی سقیفه ایها سرباز زدند, از آن روی بود که با شخص پیشنهادی موافق نبودند, نه با اصل تشکیل حکومت. بر این سخن, گواههای بسیار داریم, از جمله:
سیره خلفاء
پس از پیامبر(ص) حکومت, مهم ترین مساله مسلمانان بود و برگماری رهبر جامعه, نخستین کاری بود که مسلمانان به انجام آن برخاستند. نخستین حرکت سیاسی, از سوی گروهی از انصار انجام گرفت. آنان در سقیفه بنی ساعده, گردآمدند و بر آن بودند که با سعد بن عباده بیعت کنند. گروهی از مهاجران نیز بدان جا رفتند و با انصار درباره رهبری به گفت وگو پرداختند.
هر یک از مهاجران و انصار, بر برتری خود برای رهبری جامعه و اجرای دستورهای خدا استدلال کردند تا سرانجام, گروه مهاجران پیروز شدند و با ابی بکر بیعت کردند.13 اهل بیت پیامبر(ص) در اصل بایستگی حکومت اسلامی با دیگر مسلمانان همداستان بودند, ولی چون عقیده داشتند پیامبر(ص) جانشین خود را از پیش برگمارده و به گزینش مردم وانگذارده است, در آغاز از بیعت با خلیفه سرباز زدند.
فاطمه زهرا(س) در خطبه تاریخی خود, برای مردم استدلال کرد که تنها اهل بیت پیامبر(ص) و علی(ع) شایستگی دارند نظام جامعه را به سامان رسانند و آن را از پراکندگی و کژراهه روی نجات دهند:
فجعل الله… طاعتنا نظاماً للملّه و امامتنا اماناً من الفرقة.)14
علی(ع) پس از آن که دید اسلام با خطر روبه رو گشته و جدایی اهل بیت از حکومت به اختلاف و بی ثباتی جامعه دارد می انجامد, با ابوبکر بیعت کرد.15 ابوبکر, خود را خلیفه پیامبر نامید و تمام مسئوولیتهایی که آن حضرت عهده دار بود, بر عهده گرفت. امامت جمعه و جماعت, دادرسی, مسئولیت صلح و جنگ و سرپرستی بیت المال, در حوزه کاری او قرار داشت.
پس از او, عمر, حکومت را به دست گرفت. او خود را نماینده خلیفه پیامبر و امیرمؤمنان خواند و بسان پیامبر(ص) و خلیفه پیشین, تمامی کارهای حکومتی را خود برعهده گرفت.
ابن خلدون, با استناد به سیره خلفاء در زمامداری نوشته است:
حقیقت خلافت, جانشین شدن از صاحب شرع برای محافظت دین و سیاست امور دنیوی است. باید بدانیم که صاحب شرع, عهده دار دو امر مهم است: یکی اجرای امور دینی برمقتضای تکالیف شرعی که مأمور است آنها را تبلیغ کند و مردم را بدانها وادارد و دیگری تنفیذ سیاست به مقتضای مصالح عمومی در عمران و اجتماع بشری.)16
پس از آنان نیز, خلفاء خود را نماینده دین و پیامبر می شمردند و مشروع. امویان, با نام دین و جانشینی از پیامبر(ص) بر مردم حکومت می کردند. عباسیان نیز, همین روش را داشتند, خود را خلیفه مسلمانان, امام و امیرالمؤمنین می خواندند17. چنین بود روش حکومت گران, در جای جای سرزمینهای اسلامی. در اندلس, حکومت گران, برای آن که بتوانند چند صباحی حکومت کنند, خود را جانشین پیامبر می خواندند و ادامه دهنده سیره و روش وی در حکومت.18
حکومت گران حوزه اسلامی, مخالفان و یورش گران به حکومت را یاغی و خارجی می نامیدند و ستیز آنان علیه حکومت را, حرکتی ناروا علیه امام مسلمانان به شمار می آوردند و سرکوب آنان را واجب می دانستند.19
سفاح, نخستین خلیفه عباسی, خاندان خود را به عنوان پشتیبانان دین و نگهدارندگان سنت پیامبر(ص) و نزدیک ترین افراد به آن حضرت می ستود و از مردم می خواست که پشتیبان حکوت باشند.20
خلفای عباسی, تا گاه فروپاشی به دست تاتارها, همگی خود را حاکم مسلمانان و گسترش دهنده دین می شمردند و قضا, امامت جمعه و جماعات را خود به عهده داشتند:
(خلفاء, امور قضایی را حق خود می دانستند و خود, گاه در دیوان مظالم حاضر می شدند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند.)21
آن دسته از خلفای عباسی که از هنر خطابه یا داوری بی بهره بودند و یا شرایط به آنان امکان آن را نمی داد, کار خطابه جمعه و یا داوری را به دیگران وا می گذاردند. حکومتهایی که از مرکز خلافت اسلامی به دور بودند, خود را نماینده و جانشین خلیفه می خواندند و برای مشروع جلوه دادن خود تلاش می ورزید لواء و نشان خلیفه را به دست آورند. آنان در ظاهر آداب و رسوم اسلام را پاس می داشتند و احکام سیاسی و دادرسیها را برابر آیینها و قانونهای شرع انجام می دادند.
در اواخر دوره بنی عباس, با این که ترکان خلفاء را می گماردند و از کار برکنار می کردند و همه چیز در اختیار آنان بود, ولی به گونه ای رفتار می کردند که به اساس خلافت لطمه ای وارد نشود و جایگاه خلافت در دیده ها همچنان بلند و عزیز باشد. هرگروهی که بر سر کار می آمد, به بایستگی و ناگزیری خلیفه باور داشت22 و تلاش می ورزید هرگونه دگرگونی را به دین پیوند زند.
در آن دوره, خلفا برای ثابت کردن گرایشهای دینی و پذیرش بیش تر درمیان مردم, گاه نوشته ها و توقیعاتی در درستی باورهای دینی آنان, در حضور دادرسان و فقیهان خوانده می شد.23
در همه دورانها, به جز برهه ای کوتاه در دوران مغول, سعی می شد سمت و سوی حکومت به سوی اجرای احکام اسلام و اجرای شعائر دینی باشد. سپسها, عثمانیها, با این که بین آنان و پیامبر پیوند نسبی وجود نداشت, خود را خلیفه پیامبر خواندند و سلطان سلیم اول, خلیفه با اقتدار دین محمدی نامیده شد.24
خلیفگان عثمانی, حکومت را بر پایه دستورهای دین و فقه حنفی بنا کردند که نزدیک به شش قرن ادامه یافت.
اهل سنت, در طول تاریخ, حکومت گرانِ در حوزه اسلامی را (اولی الامر) می دانسته اند و پیروی از آنان را بر خود واجب. و این فرموده پیامبر را آویزه گوش داشته اند:
(هرکس مرا پیروی کند خدا را پیروی کرده و هرکس از امام و رهبر جامعه فرمان برد مرا فرمان برده. و نافرمانی من نافرمانی خدا و سرکشی در برابر حاکم سرکشی در برابر من است.)25
عالمان دینی اهل سنت, خلیفه را نگهدارنده دین و اساس شریعت می دانستند و براین باور بودند که دین, جز به آنان, استوار نماند:
(آنان از کارهای ما, نماز جمعه, غنائم, حفظ مرزها و اجرای حدود خدا را بر عهده دارند. به خدا سوگند دین جز با آنان استوار نماند, گرچه بر مردم نیز ستم ورزند.)26
براساس همین باور, فقیهان اهل سنت با خلیفگان اموی, مانند عبدالملک مروان, بیعت می کردند:
(عبداللّه بن عمر, شبانه به دیدن حجاج رفت تا با عبدالملک مروان بیعت کند حجاج گفت: چه چیز تو را به بیعت واداشته است. وی گفت: این حدیث پیامبر: هر کس بدون امام بمیرد, به مرگ جاهلیت در گذشته است.)27
نگاشته های سیاسی: از نوشته های سیاسی در حوزه اسلام می توان به دست آورد که اندیشه سیاسی و حکومتی و تلاشها در این باره, در بین مسلمانان پیشینه بس دراز دارد و مسلمانان, خود را از سیاست و حکومت بر کنار نمی انگاشته اند و تلاش می ورزیده اند در امور سیاسی مشارکتِ جدّی و همه سویه داشته باشند; از این روی فقیهان و فرهیختگان, شیوه های کشورداری و اصول سیاست را به بحث می گذاشته اند, تا پاسخی باشد به نیاز مردمان مسلمان و دولتمردان و جلوگیری از به کژ راهه افتادن حکومتها و…
پس این که علی عبدالرزاق می نویسد:
(در حرکت علمی مسلمانان, علوم سیاسی در پایین ترین جایگاه قرار داشته و نویسنده و مترجمی در سیاست نمی شناسیم و هیچ گونه بحثی در شیوه حکومت و اصول سیاست در میان آنان دیده نمی شود.)28
از سر ناآگاهی است. در حرکت علمی مسلمانان, دانش سیاسی در بالاترین جایگاه خود قرار داشته و فقیهان و نویسندگان بسیاری نشان داریم که به سیاست پرداخته اند و اصول آن را نمایانده اند که اکنون شماری از آنان را نام می بریم و به نوشته هایی که عرضه داشته اند اشاره می کنیم:
از یحیی بن آدم قرشی (م:203هـ.ق.) کتابی در شیوه کشورداری و چگونگی اداره امور اقتصادی مانده و در دسترس قرار دارد به نام: الخراج.29
قاضی ابویوسف, از قاضیان دستگاه خلافت عباسی, به خواست هارون الرشید, کتابی نگاشته درباره مسائل سیاسی, اقتصادی و روابط بین الملل. او در این نوشته اصول و کلیات دادرسی, مسائل مالی نظام و ارتباطات خارجی را از دیدگاه فقه رایج به قلم آورده منتشر ساخته است.
ابو یوسف, در مقدمه کتاب می نویسد:
(امیرمؤمنان از من خواهش کرد کتابی فراگیر و در بردارنده دستورهای خراج و مالیات و زکات و سایر مسائل مورد نیاز باشد, برایش بنگارم تا با استفاده از آن در حکومت او بر مردم ستم نرود.)
سپس می افزاید:
(خداوند به فضل و رحمت خویش, والیانی را جانشین خود ساخت و به آنان نوری بخشید که در پرتو آن, مردمان را از سیاهی و تباهی به درآورند و در سایه آن نور, حقوق مردم را به آنان بازگردانند و حدود الهی را به اجرا گذارند و کشمکشهای جامعه را به سامان و صلاح برسانند.)30
درقرن سوم, ابن قتیبه از علمای بنام اهل سنت, که منصب دادرسی دینور را برعهده داشت, (الامامه و السیاسه) را در تاریخ خلافت و شرایط خلیفه مسلمانان, نوشت.31
و ابی عبید, قاسم بن سلام, برای گشودن گرههای فقهی و اقتصادی دولت مأمون, (الاموال) را درباب اقتصاداسلامی و سیره پیشینیان در باب ثروت و بیت المال به نگارش در آورد.32
در دوره بعد, با پدید آمدن شرایط بازتر سیاسی و به وجود آمدن نیازهای جدید حکومتی, علمای دین, بیش از پیش به نوشتن کتابهای سیاسی و پیوند دین و سیاست روی آوردند.
ماوردی, (احکام السلطانیه) رانوشت و پیوند حکومت و دین را در آن شرح داد و ثابت کرد که همواره اصالت از آنِ شریعت است و همه امور اجتماعی و سیاسی, می بایست بر مدار شریعت در چرخش باشد.33
و پس از آن, ابویعلی, محمد بن حسین, که سمت دادرس دادرسان بغداد را در حکومت قائم بامر اللّه عباسی, بر عهده داشت, (احکام السلطانیه) را نگاشت34 و در آن به از شرایط حکومت و پیوند دین و دولت, به شرح سخن گفت.
در دوره سلجوقیان, با گسترش قدرتهای گوناگون سیاسی در حوزه اسلام, نوشتن رساله های سیاسی بیش تر شد و نیاز زمان, علمای اهل سنت را به روشنگری بیش تر مساله حکومت از دیدگاه مذاهب مورد نظر خود واداشت خواجه نظام الملک, به اشارت ملکشاه سلجوقی, (سیاستنامه) را در مشروع بودن حکومت و شیوه اداره دینی جامعه نوشت35 و غزالی در همان دوره, (نصیحة الملوک) را نگاشت.
در قرن هشتم, در دوره تیمور گورکانی, سعد الدین تفتازانی (المقاصد) را در دانش کلام و پیوند دین و حکومت و شرایط حاکم نوشت و در آن یادآور شد:
(امامت و خلافت اسلامی, سرپرستی امور دین و دنیای مردم را به نیابت از پیامبر بر عهده دارد و حاکم اسلامی, وظیفه دارد برابر قانونها و آیینهای اسلامی, جامعه را رهبری کند.)36
از همان دوره, از محمد بن محمد بن احمد قرشی, کتابی به نام (معالم القربه) در باب کشور داری, در دست است.37
در قرن دهم با بالا گرفتن اختلافها و بگومگوهای سیاسی و کلامی در مسأله امامت و حکومت, علمای فِرَق اسلامی به روشنگری دیدگاههای خود درباره حکومت و سیاست رو آوردند. ابن روزبهان از علمای اهل سنت در (سلوک الملوک) و (مهمان نامه بخارا) دیدگاههای کلامی و سیاسی خود را در شرایط رهبر دینی مسلمانان و کارهایی که به عهده دارد, بیان داشت.38
اینها همه, نشانگر باور علمای اسلام به پیوند ژرف دین و حکومت است و این مسأله که حکومت, بدون دیانت در میان مسلمانان مفهومی ندارد و اسلام بدون حاکمیت و قدرت اجتماعی نمی تواند کارساز باشد.
امامان شیعه و سیاست:
مهم ترین شاهد بر پیوند دین و سیاست در سیرت مسلمانان, سیرت امامان شیعه است. شماری بر این گمانند که پیشوایان مذهب در مسائل اجتماعی بیش تر نقش منفی داشته و برای خود درزندگی سیاسی و اجتماعی رسالتی نمی شناخته اند و داعیه و آرزویی برای خلافت و قدرت نداشته اند و اگر گاه با حاکمان درگیر شده اند, برای دفاع از خود بوده نه برای رسیدن به قدرت و مبارزه حاکمان با امامان نیز, به سبب اختلاف در اعتقاد و مسلک بوده است و تشفی دل.
ییکی از پندارگرایان, حکومت پیامبر را کاری استثنایی دانسته و بر این پندار است که قیام امام حسین(ع) عملی صددرصد دفاعی برای حفظ اسلام و دفاع از جان و ناموس خود وی و جلوگیری لشکر یزید از برگشتن امام به مدینه بوده و دیگر امامان به جز علی(ع) حکومت را نپذیرفته اند. امام حسن(ع) آشکارا با معاویه صلح کرد و حکومت را به او واگذاشت و امام رضا(ع) نیز, حکومت را نپذیرفت و جانشینی مأمون بر آن حضرت تحمیل گردید.39
آنچه پرده از ماجرا بر می گشاید سیره و جهت گیری کلی امامان در زندگی سیاسی و اجتماعی آنان است. و سخنان و جزئیات زندگی ایشان در پرتو جهت گیری کلی روشن می شود.
سیره امامان در یک نگاه:
برسی کلی سیره امامان, نشان می دهد که همه امامان یک هدف کلی را دنبال کرده اند و در حرکت مشترک ایشان, هیچ گونه ناسازگاری و اختلافی وجود نداشته است و تفاوتهایی که در موضع گیریهای سیاسی و اجتماعی ایشان دیده می شود, مربوط است به اختلاف زمان. همه کارهای امامان, با نقشه ای حساب شده و مربوط به یکدیگر است که هر یک دیگری را کامل می کند. امامان به حکم آن که ادامه دهنده راه نبوت هستند, همان رسالتی را بر دوش داشتند که پیامبر داشت. مهم ترین هدفها و رسالتها پیامر عبارت بودند از :
1 . تبیین دین و حفظ کیان اسلام از انحراف
2 . اجرای قانونهای اسلام و رهبری سیاسی جامعه.
برنامه ریزیهای امامان در جهت رسیدن به این هدفها, بستگی به زمان و مکان داشته و به هر مقدار که شرایط فراهم بوده در انجام آنها گام برداشته اند.
فهم روش ائمه در جهت اول روشن است. آنان, یکی پس از دیگری خود را مسؤول حفظ دین می دانستند. همواره این دغدغه را داشته اند که اسلام برای مردم درست بیان شود و دچار انحراف نگردد.
در جهت دوم, نشانه های بسیاری در زندگی امامان(ع) به چشم می خورد که برای به دست آوردن حاکمیت سیاسی, تلاش می ورزیده اند. آنان در تبلیغات هماهنگ خود, مردم را به امامت و ولایت اهل بیت, فرا می خوانده اند. مسأله امامت در زبان ائمه, حکومت و سیاست را در بر می گرفت و مقصود از امامی که مردم را به پیروی از او می خواندند, کسی است که هم مردم را به راه خدا ارشاد و هدایت کند و هم زندگی دنیوی آنان را زیر نظر داشته باشد.
مقام معظم رهبری در این باره می گوید:
(امامان شیعه, همانند پیامبر, هدفی جز این نداشتند که نظام عادلانه اسلامی را با همان ویژه گیها و با همان جهت گیریها, ایجاد کنند و اگر چنین نظامی بر سر پا است آن را تداوم و بقا بخشند.
ایجاد یا ادامه یک نظام اجتماعی, به چه عناصر سازنده ای نیازمند است؟ نخست به ایدئولوژی راهنما و جهت بخشی که در اصل, طراح و پیشنهاد کننده آن نظام است و سپس به قدرت اجرائیه ای که بتواند در میان مزاحمتها و مشکلات, راه را به روی تحقق پیاده شدن آن نظام بگشاید.)40
امیرمؤمنان(ع) حکومت تشکیل داد و کارگزارانی برای اداره امور سیاسی و قضایی و اقتصادی به این سوی و آن سوی سرزمین اسلامی گسیل داشت. قرآن و سنت اساس حکومت آن حضرت را شکل می داد و اجرای شعائر اسلامی در سرلوحه برنامه های امام بود. حضرت, در مشروعیت حکومت خود می فرماید:
(ایها الناس اِنَّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعملهم بامر اللّه فیه.41
ای مردم! سزاوار به خلافت کسی است که بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر).
خلافت کوتاه امیرمؤمنان و روشهای انسانی آن حضرت, نمونه ای بود که همواره امامان, شیعیان را به تشکیل چنان حکومتی تشویق و در راه انجام آن تلاش کرده اند.
امام حسن(ع) نیز, حکومت را به دست گرفت, ولی با پدید آمدن شرایطی ناخواسته, ناگزیر به صلح شد و در همان قرار داد با معاویه, جا برای حکومت آینده خود پس از معاویه پیش بینی کرد در ماده یکم و دوم قرار داد چنین آمده است:
(حکومت به معاویه واگذار می شود, بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص) و سیره خلفای شایسته عمل کند. پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر برای او حادثه ای پیش آید, متعلق به حسین و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود برگزیند.)42
امام حسن(ع) به گونه ای برنامه ریزی کرد که اگر جریان طبیعی به پیش رود, زمینه برای برگشت حکومت به خاندان عترت فراهم آید.
امام پس از صلح به نیروسازی پرداخت و تشکیلات پنهانی شیعه را پی ریخت و با پیوند هماهنگ و پیاپی با بزرگان شیعه و موالیان علی(ع), زمینه را برای تلاشهای بنیادین آینده فراهم کرد.43 در واقع, بستر قیام امام حسین و حرکتهای پس از آن, با تلاشهای تشکیلاتی امام حسن فراهم شد.
امام حسین(ع) پس از به وجود آمدن شرایط برای مبارزه با گناه و احیای سیرت پیامبر, قیام کرد. حرکت امام, چونان جریان خوارج برای مخالفت با اساس هر نوع حکومت انسان بر انسان نبود, بلکه قیام برای دگرگونی حاکمیت با طل و به قدرت رساندن حق طلبان بود:
(بانَّ مجاری الامور والاحکام علی ایدی العلماء باالله الامناء علی حلاله وحرامه)44
اساس کارها باید در دستان عالمانی باشد که خداباور و آشنای به دستورهای او باشند و در انجام حلال و مبارزه با حرام خداوند امین و درست کارند.)
حرکت امام حسین(ع), تنها دفاع از جان و ناموس خود نبود, بلکه حرکتی از روی برنامه ریزی برای مبارزه با ستم و واژگون ساختن حکومت یزید و تلاش برای احیای سیرت پیامبر در جامعه بود:
(سید الشهداء, سلام اللّه علیه, وقتی می بیند که یک حاکم ظالمی, جائری, در بین مردم دارد حکومت می کند, تصریح می کند که حضرت: که اگر کسی ببیند که حاکم جائری در بین مردم حکومت می کند, ظلم دارد به مردم می کند باید مقابلش بایستد و جلوگیری کند, هر قدر که می تواند, با چند نفر با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود, لکن تکلیف بود آن جا که باید قیام بکند و خونش را بدهد, تا این که این ملت را اصلاح کند, تا این که علَم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد.)45
پس از حادثه کربلا, ترس و وحشت بر توده مردم سایه افکنده بود و جز گروهی اندک بر محور امامت برجای نماندند که اندک اندک بر اثر تلاش پنهانی و در ظاهر آرام امام سجاد(ع), عناصر فعال و مستعد, به دور امام گردآمدند و تشکیلاتی را برای تداوم راه امامت پی ریختند.
امام سجاد(ع) با نوشتن نامه, فرستادن مبلغ و برگماری وکیل, نیروهای ارزنده و استواری را برای ادامه راه تربیت کرد و وحشت امویان را از دلها زدود و زمینه را برای دعوت آشکار به امامت فراهم کرد.46
تلاشهای تشکیلاتی امامان برای به دست گرفتن قدرت سیاسی در دوره امام باقر(ع) بیش تر شد. تا آن جا که از عراق, حجاز و خراسان پیروان اهل بیت به صورت گروهی به حجاز می آمدند و با امام دیدار می کردند.
امام باقر(ع) در مدت امامت خود, بیش از هر چیز به روشنگری پرداخت و شیعیان را بیش از پیش با برنامه های اهل بیت و ستمی که بر آنان رفته بود آشنا کرد و معارف فراموش شده را آموزاند و به یادها آورد.
امام باقر(ع), از پیکار رویاروی با امویان پرهیز می کرد, تا حساسیتها بر انگیخته نشود و بتواند در پرتو این آرامش, اعتقادات راستین شیعه را گسترش دهد و بنیانی استوار پی افکند که از هیچ باد و بارانی نیابد گزند.
امام, حرکت کلی امامت را برای نزدیکان باز می گفت و ایجاد نظام اسلامی و حکومت علوی را بدانان نوید می داد و در مواقع لازم, احساسات آنان را بر می انگیخت.
دوران امام صادق و کاظم(ع) از پرشورترین دوران مبارزاتی امامان شیعه برای به دست گرفتن قدرت سیاسی است. در این دوره مفهوم حاکمیت امام و رهبری خاندان رسالت در اندیشه های مردم, کم وبیش جا افتاد و امید به پیروزی قائمی از آل محمد, بیش از گذشته مردم را به تکاپو وا می داشت. عناوین (امام) (قائم) (صاحب امر) که از زبان امامان مطرح می شد, افزودن بر رهبری معنوی, رهبری سیاسی امام معصوم را نیز در بر داشت.
در این دوره, نشانه های حرکتهای تشکیلاتی یاران امامان شیعه, در همه جا به چشم می خورد.گفت وگوهای سیاسی, بویژه در مورد رهبری, بین پیروان اهل بیت و فرق گوناگون و مبلغان خلافت عباسیان, اوج گرفته بود. شیعیان چنان روشن شده بودند و به آینده تشکیلات امیدوار, که تلاش می ورزیدند با کمکهای خود, بنیان بلند امامت را هر چه بیش تر استوار سازند; از این روی, مشتاقانه, به دور از چشم نیروهای دستگاه مخوف عباسی, خمس و زکات خود را به امامان(ع) می رساندند, تا در راه آرمانهای بلند آن بزرگواران هزینه شود.
امام کاظم(ع) در برخورد با هارون, آشکارا از حق بودن خود برای به دست گرفتن حکومت سخن می گوید و هارون را فاسق و غاصب می خواند:
(کان مما قال هارون لابی الحسن(ع) حین ادخل علیه: ما هذه الدار فقال: هذه دار الفاسقین فقال له هارون: فدار من هی؟ قال: لشیعتنا فترة و لغیرهم فتنة.
قال: فما بال صاحب الدار لایأخذها؟ فقال: اخذت منه عامرة ولایأخذها الاّ معمورة.)47
از چیزهایی که هارون به امام کاظم(ع) در دیدار آن حضرت به او گفت این بود:
هارون گفت: این خانه و کانون خلافت از کیست؟
امام فرمود: این خانه سرای فاسقان است. هارون گفت: پس صاحب اصلی آن کیست؟
امام فرمود: برای شیعیان ما حلال و برای دیگران فتنه و سبب آزمایش است.
هارون گفت: چرا مالک خانه آن را تصاحب نمی کند؟
فرمود: خانه آباد از او گرفته شده و جز با آبادی آن را پس نمی گیرد.
امام رضا(ع) در سخنان گوناگون بر حوزه کاری گسترده امام و حاکمیت او بر دین و دنیای مردم تاکید می کند و ضرورت حاکمیت سیاسی امامی از خاندان پیامبر را بر جامعه اسلامی, برای مردم و عالمان بیان می دارد.
امام رضا(ع), از روی ناچاری, ولیعهدی مامون را می پذیرد و در جواب از این پرسشها که چرا ولیعهدی را پذیرفته و آیا ریاست با زهد و پارسائی سازگاری دارد؟ پاسخ می دهد:
(ریاست با زهد و تقوا ناسازگاری ندارد و اگر شرایط فراهم شود, امام وظیفه دارد آن را بپذیرد, ولی من حکومت مأمون را مشروع نمی دانم و بر پذیرش ولیعهدی او, ناگزیر شده ام.)
امام در پاسخ کسی که بر وی خرده می گرفت که چرا حکومت را پذیرفته, فرمود:
(ای فلان! آیا پیامبر بالاتر است و یا وصّی و جانشین او؟
مرد گفت: پیامبر. فرمود: آیا مسلمان بهتر است یا مشرک؟
مرد گفت: مسلمان.
امام فرمود: یوسف با آن که پیامبر بود از عزیز مصر که مشرک بود خواست که او را به سرپرستی خزائن و امور اقتصادی بگمارد و حال آن که مامون مسلمان است و من وصّی پیامبرم. با این حال, بر این کار مجبور شدم.)48
با این سیر کوتاه و گذرایی که در زندگی اجتماعی امامان داشتیم, روشن شد که هدف اصلی آنان از مبارزه با شاهان اموی و عباسی, تشکیل حکومتی بود که در سایه آن بتوانند به آموزه های قرآن جامه عمل بپوشانند و سیرت پیامبر را احیاء کنند.
در این راستا, هرجا خلفا, در این فضیلت و هدف مقدس با آنان همراهی می کردند و یا شرایطی پیش می آمد که موجودیت اسلام در خطر می افتاد و یا پای عزّت و هیبت جامعه اسلامی در میان بود, امامان با تدبیر بر جامعه راه می گشودند.
علی(ع) در دشواریها و سختیها اقتصادی و سیاسی جامعه نوپای اسلامی به عمر کمک می کرد.49
امام سجاد(ع) به نامه تهدیدآمیز حاکم روم که خلیفه از پاسخ به آن ناتوان مانده بود پاسخ داد.50
امام کاظم(ع) به شیعیان اجازه داد به هنگام هجوم بیگانگان و در خطر قرار گرفتن مرزهای اسلام, در کنار رزمندگان قرارگیرند و از سرزمین اسلام دفاع کنند.51
حکومت اسلامی انگیزه نهضتهای علوی
شاهد دیگر بر پیوند دیانت و حکومت در سیره مسلمانان, نهضتهای علوی و شیعی است.
تاریخ اسلام گواه است که هزاران نفر از بزرگان اسلام و فرزندان پیامبر(ص) در این راه جان باخته اند. علی عبدالرزاق, در پدیده ای به این روشنی خدشه وارد می کند و پنداشته این حرکتها و نهضتها و خیزشها, دلیل بر ناهماوایی دین و حکومت است:
(مقام خلافت اسلامی از روزگار نخستین خلیفه [ابوبکر] تا امروز, همواره شاهد مخالفت معارضان و شورشیان بوده و تاریخ اسلام, خلیفه ای را نمی شناسد که همگان با او همراه باشند و قیامی علیه او صورت نگرفته باشد.)52
پژوهش تاریخی روشن می سازد, انگیزه نهضتهای اسلامی و علوی علیه حکومتها, نه مخالفت با اساس حکومت و خلافت که داعیه بیش تر نهضتها, هماهنگ کردن دین و دولت بوده است و برای آن قیام کرده اند که حاکمان از کتاب خدا و سنت پیامبر دور افتاده و به هوا وهوس حکم می رانده اند. طلایه داران نهضتهایی مانند نهضت زید بن علی, نهضت شهدای فخ, نهضت با خمری و… در پی آن بودند که با سرنگون کردن نظام حاکم, دولتی را بر اساس دستورها و آیینهای اسلام پی ریزند و به حدود خداوند جامه عمل پوشانند و عدالت اسلامی را در جامعه جاری سازند.53
در نهضت عبدالرحمن بن محمد اشعث علیه حجاج, که در آن بزرگانی چون: جبلة بن زهر قیسی, کمیل بن زیاد, عبدالرحمن بن ابی لیلی, عبدالله بن شداد و سعید بن جبیر و… شرکت داشته اند, هدف براندازی حجاج بوده که از راه حق منحرف شده بوده و از اجرای حدود خدا سرباز می زده و شکنجه و آزار قتل و غارت مردم مظلوم مسلمان را پیش گرفته بوده است.
قیام زیدبن علی, علیه حکومت امویان, برای احیای کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) بوده و حضرت زید از مردم چنین بیعت می گرفته است:
(ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنیم, تا با ستمکاران جهاد کنیم و محرومان و مستضعفان را از بدبختی برهانیم و ثروتهای عمومی را میان صاحبانش تقسیم کنیم.)54
عبداللّه بن معاویه و شهید باخمری نیز, مردم را به سرنگونی حکومت جور و گزینش فردی پسندیده خصال و مورد رضایت از خاندان پیامبر فرا می خواندند. و شعار حسین بن علی, شهید فخ نیز احیای سنت و آثار پیامبر بود و در هنگام گرفتن بیعت از مردم در مسجد پیامبر(ص) چنین گفته است:
(از شما بیعت می گیرم که برابر کتاب خدا و سنت پیامبر رفتار شود و در حکومت من از خداوند پیروی گردد و احکام او پایمال نگردد. شما را دعوت می کنم به فرمانبری فردی مورد رضایت از خاندان پیامبر و بر این که با قانونها و آیینهای اسلام و سنت پیامبر در میان شما رفتار کنیم و عدالت را در میان جامعه رواج دهیم….)55
و شعار نهضتِ ابومحمد اطروش در قرن چهارم در طبرستان, که به پیروزی او انجامید نیز برای نشر اسلام و احیای آیین دین خدا بود.56
هدف نهضت شیعیان سربدار خراسان که به تشکیل حکومت سربداران انجامید, تشکیل نظامی اسلامی و علوی بوده است.
داعیه عمده این نهضتها, مبارزه با بی دینی و فساد و ستم حاکمان و به دست گرفتن زمام امور جامعه برای پیاده کردن برنامه های دینی بوده است و اگر امامان معصوم با برخی از نهضتها و شورشهای علویان, آشکارا و پنهان همراهی نکرده اند و یا با آنها به مخالفت برخاسته اند, از آن روی بوده که یا زمینه را برای قیام و واژگون کردن حکومتها مناسب نمی دیده اند و آثار ناگوار قیام نافرجام آنان را بیش تر از پیامدهای مثبت آن می دیده اند و یا از آن روی بوده که دستهای ناپاک و نیتهای ناخالص را در پشت آن نهضتها و شورشها می دیده اند که اگر داعیان آن پیروز می شدند, به جای حکومت اسلامی حکومت طاغوت را جایگزین آن می کردند و مردم را به گمراهی و تباهی می کشاندند, آنچنان که امام صادق(ع) درباره قیام محمد بن عبداللّه بن حسن فرموده است:
(هنگامی که کسی برای قیامی به سوی شما آمد, توجه کنید که برای چه هدفی قیام می کنید. نگویید زید هم خروج کرد. زید, مردی عالم و راست گفتار بود. او, هرگز شما را به سوی ریاست و حاکمیت خویش دعوت نکرد, بلکه به آنچه مورد رضای آل محمد(ص) است, فرا خواند و اگر پیروز می شد, به عهد خود وفا می کرد. او, برای شکستن قدرت طاغوتی بنی امیه قیام کرد. اما آن که امروز قیام کرده است, شما را به چیز دیگر می خواند, ما شهادت می دهیم که به دعوت او رضایت نداریم. او امروز, از ما پیروی نمی کند, تا چه رسد به روزی که پرچمها برایش بسته شود.)57
تلاش علماء و بزرگان شیعه برای به دست آوردن قدرت سیاسی
تاریخ حوزه ها نشان می دهد که عالمان و فقیهان پیشین, افزون بر رسالت روشنگری و تبلیغ دین, در راه زمینه سازی اجرای احکام اسلام نیز, تلاش می ورزیده اند. گروهی در راه حاکمیت اسلام و استوار ساختن آن, به شهادت رسیدند و یا در سنگر تلاشها و حرکتهای سیاسی, به دست دشمنان کشته شدند و گروهی باگزینش روشهای مسالمت آمیز, توانستند, از کانونهای قدرت به سود اسلام و مسلمانان بهره برند و به بخشی از احکام اجتماعی و سیاسی اسلام جامه عمل پوشانند. در زمان حضور امامان, بزرگان شیعه در شرایط مناسب, در پوشش تقیه در دستگاه خلفا راه می یافتند و بدون جلب توجه جاسوسان, اخبار پنهانی را به امامان می رساندند و از آن جایگاه, محرومان را یاری می کردند.
عبداللّه بن سنان, از یاران امام صادق در حکومت منصور و مهدی عباسی خزانه دار بود58. حفص بن غیاث, از راویان حدیث در زمان هارون سمت دادرسی بغداد و سپس کوفه را بر عهده داشت.59 نجاشی, از یاران امام صادق(ع), در زمان منصور کارگزاری اهواز و فارس را بر عهده داشت و با استفاده از امکانات مالی و سیاسی, مشکلات مسلمانان را بر طرف می کرد.60
علی بن یقطین, از نزدیکان امام کاظم(ع) در دستگاه هارون, سمت وزارت داشت. وی, پنهانی با امام در ارتباط بود و اخبار سیاسی را به امام می رساند و به تشکیلات امامت کمکهای مالی می کرد.
علی بن یقطین, به امام کاظم(ع) می نویسد که از همکاری با سلطان دلگیر شده ام, اگر اجازه می فرمایید آن را رها کنم.
امام در پاسخ می فرماید:
(به تو اجازه نمی دهم دستگاه هارون را رها کنی, به کارت ادامه بده و از خدا بترس.)61
ابوهاشم جعفری, از فقیهان و یاران نزدیک امام رضا و جواد و هادی و عسکری(ع) با دربار خلیفگان عباسی معاصرخود, رفت وآمد داشت.62
در آغاز دوره غیبت, عالمان شیعی, با استفاده از فرصت گرانبهایی که آشفته بودن اوضاع خلافت برای ایشان فراهم آورده بود, توانستند افزون بر تلاشهای فقاهتی و فکری به سامان دهی زندگی سیاسی شیعیان بپردازند و به هنگام بروز رویدادهای سیاسی, موجودیت شیعه را حفظ کنند و بلاهای ناگوار را ایشان دور سازند.
آل فرات از خاندانهای بزرگ اسلامی بودند که گرایش شیعی داشتند و توانستند چندین نسل, سمتِ وزارت عباسیان را عهده دار باشند. ابوالحسن بن فرات, وزیری کاردان بود و در گسترش دانش شیعه تلاش بسیار می ورزید و جانبداریهای گسترده او از اهل بیت, سبب افزایش جمعیت امامیه در بغداد شد. او, به حسین بن روح نایب امام دوازدهم, کمک مالی می کرد.63
حسین بن روح نوبختی در سایه حمایتها و کمکهای آل فرات, توانست خدمتهای سودمندی را در جهت نگهداری شیعیان عراق از هر گزندی انجام دهد و از بروز حوادث ناگوار میان شیعیان و سنیان جلو بگیرد.64
پس از آن وزارت خاندان آل بویه در عراق و ایران و حمدانیان در شام و فاطمیان در مصر, زمینه های مناسبی را برای پیوند دین و سیاست فراهم آورد و علمای شیعه فراتر از گذشته پا به عرصه سیاست و اجتماع نهادند.
این قدرتهای نوپا, گرچه از همه جهت, مورد پسند علماء نبودند, ولی روحیه آزاد اندیشی و حق طلبی آنان سبب می شد که با مکتب اهل بیت همراهی نشان دهند و در گسترش آن بکوشند علمای حوزه نیز, در حمایت و برآوردن نیازهای فکری و فقهی نظام آنان بسیج شدند و از امکانات موجود در جهت رشد و نشر مکتب علوی بهره گرفتند.
شیخ صدوق با دیلمیان پیوند نزدیکی داشت و با همکاری حسن رکن الدوله و صاحب بن عباد توانست به تبلیغات دینی شیعیان سامان بخشد و اطلاعات گرانبهایی از میراث فرهنگی اهل بیت گردآورد. شیخ مفید, با همکاری و ارتباط با دیالمه, توانست سمت و سوی کارها و جهت گیری حکومت دیالمه را به سود اسلام و اهل بیت متوجه سازد. عضدالدوله, متاثر ازرفتار شیخ و حوزه بغداد, به ارباب دانش بها می داد و در امور دینی با آنان رایزنی می کرد و در اقامه نماز جمعه و گسترش شعائر دینی کوشا بود.65
ابو احمد, پدر سید رضی و مرتضی, از علمای بزرگی بود که در دولت بنی عباس و آل بویه جایگاه بلندی داشت. او افزون بر نقابت و ریاست سادات, در اصلاح امور سیاسی و اجتماعی تلاش بسیار داشت. بوییان با ابواحمد در کارهای مهم, رایزنی می کردند و از سوی آنان به سفارت و ماموریتهای سیاسی می رفت:
ابواحمد, در دولت عباسیان و آل بویه, جایگاه بزرگ داشت. او, پنج بار نقابت و ریاست طالبیین را بر عهده گرفت… او سفیر و واسطه میان خلفای عباسی و آل بویه بود و نیز گفت وگو میان بنی عباس و حمدانیان و دیگر دولتها توسط او انجام می گرفت. وی دارای دانشی سرشار و سیاست مداری هوشمند بود. مشکلات پیچیده به دست او گشوده می شد. به برکت رایزنی و تدبیرش, کارهای بزرگ سامان یافت.)66
پس از ابواحمد, سید رضی عهده دار کارهای پدر شد و نقابت سادات و نظارت بر امور دادرسی و نیز ریاست حاجیان, به او واگذار گردید.
پس از او, سید مرتضی کارهای برادر را پی گرفت. سید, افزون بر سرپرستی حوزه, مسؤولیت نظارت بر نقیبان و نمایندگان سادات و نیز امارت حاجیان و دیوان دادرسی و مظالم را نیز بر عهده داشت و در رفع مشکلات نظام پیشگام بود.67
در همان دوره, فاطمیان در مصر به قدرت رسیدند. فاطمیان در همان حال که به همه مذاهب در تبلیغ میدان می دادند, خود مروج شعائر علوی و شیعی بودند و آثار و نشانه هایی که از دوره امویان در فرهنگ مردم راه یافته بود, زدودند.
خلفای فاطمی, در اداره امور و دینی کردن حکومت از عالمان شیعی کمک می گرفتند و مدارسی بنا نهادند که در آنها, به تدریس فقه اهل بیت بپردازند.
(فقهایی را منصوب کردند که فقه اهل بیت را به مردم تعلیم دهند و شهریه و حقوق اختصاصی سالیانه ای برای آنها مقرر ساختند و به متعلمین و کسانی که برای استماع حدیث حضور به هم می رساندند, وجوه و مبالغ آبرومندی می پرداختند.)68
فقیهان و عالمان شیعی, با استفاده از این فرصت گرانبها, به کمک فاطمیان شتافتند و با همفکری در کارهای فرهنگی و سیاسی, توانستند احکام اسلام را در شرق افریقا پیاده کنند و مذهب اهل بیت را در مصر و … بگسترانند. قاضی نعمان, از فقهایی بود که در اوائل دولت فاطمیان به آنان پیوست و در طول زندگی خود, پستهای فرهنگی و سیاسی گوناگونی را عهده دار گردید. او با احاطه علمی و سیاسی فراوانی که داشت, در هماهنگی دین و دولت در مصر, نقش برجسته ای ایفا کرد و نظام دولت را برابر فقه شیعی سامان داد.69
کتاب (دعائم الاسلام) نوشته قاضی نعمان, منشور سیاسی و فرهنگی دولت فاطمی بود. دولت حمدانیان در شام نیز, فرصت گرانبهایی بود که عالمان برای نشر اسلام و تقویت شعائر علوی به کمک آن شتافتند و توانستند با همکاری سیاسی و فرهنگی با حمدانیان, حکومتی را بر پایه ارزشهای شیعی استوار سازند. در حکومت سیف الدوله حمدانی, علماء بسیاری به حلب آمدند, از جمله آنان, شریف ابو ابراهیم, جدّ بنی زهره بود. علمای بنی زهره: مرجع در فتوا بودند و امور فرهنگی و دینی آن دیار را سامان می بخشیدند70 همین همکاری را علماء با دولت بنی عمار در طرابلس داشتند. قاضی ابن براج, مولف (المهذّب) که فقیهی بلندآوازه بود و در مدرسه سید مرتضی پرورش پیدا کرده بود, بیش از بیست سال, سرپرستی دادرسی طرابلس را بر عهده داشت.71
شهید اول, با مبارزان شیعه در شام و فارس و خراسان و ری در پیوند بود و به آنان در مشکلات فکری یاری می رساند.
میان شهید و دولت نوپای سربداران در خراسان, پیوند تنگاتنگی وجود داشت و همواره با یکدیگر مکاتبه داشتند.
علی بن مؤید, از رهبران سربدار خراسان, برای برآوردن و برطرف کردن مشکلات فقهی و سیاسی مردم و نظام اسلامی سربدار, از شهید اول یاری خواست که شهید کتاب ارزش مند (لمعه الدمشقیه) را نگاشت و توسط (آوی) برای آنان فرستاد.72
از آن روزگار تا دوران معاصر, علمای شیعه برای اجرای حدود الهی و جامه عمل پوشاندن به احکام سیاسی و اجتماعی اسلام, شبان و روزان تلاش ورزیدند. بسیاری از علماء با زمامدارانی که خودسرانه حکومت می کردند و برای اسلام در نظام سیاسی خود جایگاهی در نظر نداشتند, به مبارزه برخاستند و در این راه به شهادت رسیدند. تاریخ تشیع آکنده از عالمانی است که در راه امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با زمامداران ستمکار به رنج و زحمت افتاده و یا در گروه شهدای راه فضیلت راه یافته اند. در میان حوزه کم نبودند کسانی مثل ملاقاسم که در برابر ستمگریهای شاه عباس اول به روشنی و با شجاعت تمام می گفتند:
(پادشاه, باید هم از سلاله امام و هم جامع علوم زمان خود و کاملا معصوم باشد و چگونه ممکن است پادشاه نامؤمن شرابخواره و هوسباز و مستغرق گناه با عالم بالا نزدیک باشد و نور هدایت را برای راهنمایی مؤمنان بگیرد… پادشاهان افرادی بیدادگر و پرهیزشکن گناه آلود و جرمکارند و خدا برای تنبیه کردن ما جانشین واقعی پیغمبر خود را از ما دور و پادشاهان را بر ما مسلط کرده است و پادشاهی بر جامعه مسلمانان, تنها شایسته و درخور مجتهدی است که پایه دانش و تقوایش از همگان بالاتر باشد…. پادشاه و دربارش دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر دین و مذهب می باشند….)73
ملاقاسم, سرانجام در راه آرمانهای بلندش سر بداد.
علمای اسلام, در برهه هایی از زمان و شرایطی ویژه, مبارزه قهرآمیز را برای به دست گرفتن قدرت, مناسب ندیده و برای رسیدن به هدفهای سیاسی و اجتماعی خود, روشهای مسالمت آمیز را برگزیده اند و به زمامداران نزدیک شده اند و توانسته اند از کینه ورزی و خشم آنان نسبت به مسلمانان و مردم مستضعف بکاهند و آنان را به سوی هدفهای انسانی و اسلامی هدایت کنند و از توان آنان به سود محرومان بهره برند. تلاشهای سازنده شخصیتهای بزرگی چون: ابن علقمی, خواجه نصیرطوسی در دستگاه مغولان براساس این روش بود. آنان موفق شدند از نیازی که مغولان به آنان داشتند, بیش ترین و بهترین استفاده را ببرند و سیل بنیان کن مغول را, که همه چیز را به نابودی می کشید, مهار کنند و آن را به سمت هدفهای انسانی بکشانند.
ابن علقمی وزیر مستنصر عباسی که مدت 14 سال سمت وزارت داشت به هنگام هجوم مغولان به بغداد, با شناختی که از خلافت عباسی داشت, صلاح مسلمانان را در آن دید که با مغولان راه مسالمت پیش گیرند و برای جلوگیری از خون ریزی مسلمانان و خرابی بغداد, خلیفه را به مدارا با تاتارها دعوت کرد.
تدابیر ابن علقمی, که گرایشهای شیعی داشت, در نجات جان هزاران نفر از بزرگان دین کارگر افتاد.74
خواجه طوسی نیز, از نیازی که دستگاه مغول به فکر و دانش وی داشت, توانست به خوبی بهره برد و این نیروی سرکش و ویرانگر را مهار کند و از قدرت شگفت انگیز آنان در سامان دهی به زندگی مردمان و گسترش اسلام بهره بگیرد.75
او در سایه این قدرت, حوزه های شیعی را سامان داد و علمای بسیاری را که از بیم جان به دور دستها کوچ کرده بودند, دوباره گردآورد و با تأمین سیاسی, جانی و مالی, زمینه کار و تلاش آنان را برای دین و دنیای مردم فراهم ساخت. پس سخن ابن تیمیه که خواجه را کافر و ملحد و طرفدار تاتار شمرده و همکاری او را با مغولان عیب گرفته است76, پیش از آن که از روی خیرخواهی و پژوهش باشد, از هوس و تعصبات کور مایه می گیرد و گفته ها و سیره او در تکفیر مخالفان مسلکی خود, بویژه پیروان اهل بیت, بی پایگی گفته های وی را آشکار می سازد.
علامه حلّی نیز, که رئیس حوزه حلّه و مرجعیت فتوای شیعیان را داشت, چون زمینه را برای همکاری دین و دولت اجرای احکام اجتماعی اسلام, در حکومت سلطان محمد خدابنده مناسب دید, به ایران آمد و موفق شد بسیاری از سران مغول را به اسلام و تشیع علاقه مند سازد و در سایه توان و قدرت آنان, اسلام را در جامعه پیاده کند.77
دردوره صفویان, گرچه همه کارها و برنامه های شاهان صفوی مورد تأیید علماء نبود, ولی شرائط ویژه و امتیازات دولت صفوی بر دیگر نظامهای موجود حکم می کرد گروهی از علماء به یاری دولت نوپای آنان بشتابند و در رفع مشکلات فقهی و امور دادرسی و… با آنان همکاری کنند. پیروز شدن صفویان بر هرج و مرج گسترده و دردناکی که آن روز سراسر ایران را در برگرفته بود و نیز حمایت بی دریغ صفویان از مذهب اهل بیت, در برابر دولت عثمانی که این مذهب در نزدشان جرم به حساب می آمد, از دلائلی بود که علماء را به پشتیبانی از آنان برانگیخت و عالمانی چون: محقق کرکی, شیخ بهایی و علامه مجلسی در راه دینی کردن دولت و اجرای احکام سیاسی و اجتماعی اسلام قدمهای مفیدی برداشتند. آنان, افزون بر تهیه متون دینی و تدوین قوانین مدنی و حکومتی و نظارت بر اجرای آن, تا سر حد امکان, در برابر کجرویهای دولتمردان و رواج گناه در جامعه ایستادند.
حفظ نظام صفوی برای حوزویان, چنان اهمیت داشت که هرگاه خطری متوجه مرزهای اسلام می شد, علماء همراه سپاهیان در صحنه های پیکار حاضر می شدند و افزون بر پاسداشت حدود خدا در میان لشگریان, به آنان دلیری می بخشیدند.
درنبرد چالدران که از سوی سلطان سلیم عثمانی علیه ایران آغاز شد, صدها نفر ازعلمای بزرگ و طلاب حوزه, در کنار سپاهیان, برای دفاع از ایران و تشیع وارد پیکار شدند و گروهی از بزرگان حوزه, چون سید عبدالباقی و امیر شریف و سید محمد کمونه, شهید شدند.78
ارزیابی ذهنی و باور مسلمانان این نتیجه را به دست داد که حکومت در بین دینداران نهادی دینی بوده و فرمانروایان نیز مشروع بودن خود را از سوی شریعت می دانسته اند.
* این نگرش و باور و برداشت, ویژه مسلمانان صدر اسلام نبوده, بلکه در طول زمان, در میان گروههای گوناگون جامعه, پیوسته بوده و سیره ای مستمر را شِکل بخشیده است.
* سیره متشرعه با دلائل عقلی و نقلی, هماهنگی دارد از حجتهای شرعی است.
* سیره و برداشت و باور دین باوران, از دلیلهای محکم و تاریخی امام امت بر ولایتِ فقیه بوده و پیوند دین و دولت و حاکمیت اسلام شناسان, مقوله ای جدید نیست که مربوط به روزگار مرحوم نراقی و دوره قاجار باشد79, بلکه پیشینه دراز دارد و از دوران پیامبر(ص) سرچشمه می گیرد.
* رفت و آمد عالمان شیعی به دربارها, در راستای عمل به تکالیف شرعی خود بوده و این رفت وآمدها و همکاریها, همیشه و همه جا, توجیه رفتار و عملکرد شاهان نبوده است.
* اندیشه جدایی دین از حکومت, سابقه تاریخی ندارد و مربوط به دو سده اخیر است که به علل و زمینه گسترش آن اشاره می کنیم.
پیشینه تفکر جدایی دین از حکومت:
شماری از نویسندگان معاصر, سابقه جدایی دین و حکومت را به سده های میانی تاریخ اسلام برگردانده اند و سرآغاز دوره مغول و نیز حکومت اکبرشاه در هند را, نمونه ای از دین گریزی حاکمان شمرده اند.
ابوالحسن ندوی و نیز عبدالعزیز بدری, ادعا کرده اند اکبر شاه فردی دین ستیز بوده و در حکومت او, دین به هیچ انگاشته می شد. اینان به او نسبت داده اند که اجازه داد کنیسه هایی که در دوره مسلمانان تبدیل به مسجد شده بودند, به حالت نخست برگردند, در هند گاو کشته نشود و…80
گروه دیگری از تاریخ نگاران معاصر, این سخنان را دور از واقعیت قلمداد کرده و گفته اند: حکومت اکبر شاه, نه تنها با دین و دین باوران سرستیز نداشته که با آن هماهنگ بوده است و علمای بنام با او همکاری داشته و او را در امور اجتماعی یاری می داده اند.
علامه محمد حسین مظفر, اکبرشاه را زمامداری دین باور می داند که به روزگار او, شعائر اسلامی و شیعی در هند رواج یافته است.81
حسن الامین, اکبر شاه را زمامداری بی تعصب و مسلمانی علاقه مند به دین می داند که برای بهتر اداره کردن سرزمین هند, روش آسان گیری را پیشه کرده بود و از همفکریهای عالمان بزرگ استفاده می کرد.82
بدون این که بخواهیم همه کارهای اکبرشاه را تایید کنیم, با توجه به شواهد تاریخی و همکاری علمایی چون فتح اللّه شیرازی و شیخ مبارک ناکوری با او, نمی توان وی را فردی دین ستیز و معارض با اسلام شمرد, بلکه روش او را باید برداشتی از مکتب در تبلیغ دین قلمداد کرد.
شواهد تاریخی گویای آن است که اندیشه لائیک و جدایی دین از حکومت, در دو سده اخیر, به دست استعمار به جهان اسلام راه یافت و روشهای خشن و غیرمردمی دولتهایی که به اسم دین به مردم حکومت می کردند, بویژه عملکرد استبدادی دولت عثمانی, که به نام خلافت هرگونه آزادی را از مردم دریغ داشته بود, زمینه را برای گسترش افکار وارداتی غرب آماده تر می کرد.
با اشغال اندونزی توسط هلند در آغاز سده 17 میلادی و اشغال هند و هجوم ناپلئون به مصر, اروپاییان به جهان اسلام رخنه کردند. غرب برای رسیدن به هدفهای سیاسی و اقتصادی خود, بر آن شد پیروزیهای نظامی و سیاسی خود را با برتری فرهنگی استوارتر سازد و اسلام را به عنوان مهم ترین مانع از سرراه خود بردارد و این, ممکن نبود جز این که تز جدایی دین از سیاست را در بین مسلمانان, نهادینه کند. اروپائیان, خود و با یاری گرفتن از اندیشه وابستگان و خودباختگان, اندیشه لائیک را که خود تجربه کرده بودند به جهان اسلام وارد کردند و این فکر را در همه جا پراکندند:
(اروپا هنگامی به کامیابی و موفقیت رسید که دین را از حکومت جدا کرد و وقتی اربابان دین و مذهب از قدرت کنار رفتند و به کنیسه ها بازگشتند دانش و صنعت رشد کرد.)83
بسیاری از خودباختگان و خودفروختگان, بر این پندار بودند که اگر جهان اسلام بخواهد از عقب ماندگی رها شود, باید راه اروپا را دنبال کند و از دین فاصله بگیرند.
برخی از محققان معاصرعرب, دوره محمد علی پاشای مصری را سرآغاز نفوذ غرب و جدایی دین از حکومت در جهان اسلام شمرده اند و با استناد به شواهد و قانونهای دولت مصر در آن زمان, این نتیجه را به دست داده اند که فرمانهای صادره از محمد علی پاشاه, پیش از آن که از متون دینی اثر پذیرفته باشد, از قانونهای اروپایی اثر پذیرفته است. و دستورها و فرمانهای دولت, از جمله قانون احوال شخصی و قانونهای مدنی, با قرآن هماهنگی و برابری ندارند. در قانون مدنی مصر, پس از اصلاحهای فراوان, آیینها و قانونهای اسلامی, منبع سوم برای استفاده دادرسان در هنگام نبود نقل قانونی, پیشنهاد شده است:
(هرگاه حکم شرعی در مساله ای موجود نباشد, قاضی به مقتضای عرف حکم خود را صادر می کند و چنانچه حکم عرفی موجود نباشد, احکام به مقتضای قوانین اسلامی صادر می گردد و چنانچه حکم اسلامی موجود نبود, به مقتضای قانون طبیعی و قواعد عدالت خواهدبود.)84
متاسفانه روش قانونگذاری مصر سرمشق دیگر کشورهای عربی قرار گرفت و در قانونهای مدنی لیبی و سوریه و عراق, فقه اسلامی در مرتبه فروتر از جایگاه اصلی خود قرار گرفت. گام بلندتر در جدا کردن دین از سیاست, الغای خلافت در ترکیه, در اواخر قرن نوزده میلادی بود. دولت ششصدساله عثمانی, از آغازتاسیس, خود را حکومت دینی می شمرد و باشعار حاکمیت اسلامی حق حاکمیت بر همه مسلمانان را از آنِ خود می دانست. پس از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی, گروهی از ترکان جوان به رهبری مصطفی کمال, تلاشهای دامنه داری را برای الغای خلافت آغاز کردند. هدف نخست آنان جدا کردن سلطنت از خلافت و سپس تبدیل سلطنت به جمهوری بود. نظریه پردازان جدید ترک برای ایجاد زمینه فرهنگی الغای خلافت, چنین استدلال می کردند که حکومت نهادی انتفاعی است و از جانب خداوند دستور ویژه ای برای حکومت صادر نشده است و نهادهای سیاسی سنتی که در گذشته تاریخ اسلام در میان مردم رواج داشته اند, مقدس نیستند و پیروی ازآنها بر مردم لازم نیست.
مصطفی کمال بر روش خود چنین استدلال می کرد:
(پیغمبر ما به صحابه خود دستور داده است که ملتهای جهان را به دین اسلام درآورند و فرمان نداده است که برای این ملتها, حکومت برقرار کنند.)85
این گروه, در ابتدا با نمونه آوردن از تاریخ اسلام و سیره خلفا, بیش تر بر دست برداشتن دولت عثمانی از دیگر سرزمینها و مسلمانان تاکید داشت ولی کم کم, هویت خود را آشکار ساخت و دین و دولت, رو در روی یکدیگر قرار داد و با حمله به دین, دین را ضعیف و از صحنه به در کرد. آتاتورک, که با تمدن غربی آشنا و در سفرهای اروپایی دلباخته آن شده بود,با استفاده از موقعیتی که پیدا کرده بود به خاطر پیروزی بر یونان و پشتیبانیهایی که می شد از ناسیونالیستهای عرب و دولتهای غربی و از همه مهم تر فساد دولت عبدالحمید و ناتوانی آنان در اداره جامعه, توانست, دولت مذهبی عثمانی را بر اندازد و حکومتی به سبک دولتهای غربی در آسیای صغیر پی افکند.
(او… تعطیل همه مکتب خانه ها و مدارس کشور را که عمدتا زیر نظر روحانیون و یا توسط آنها اداره می شد, اعلام داشت و مدارس غیر مذهبی تاسیس کرد. به جای قوانین فقه اسلامی, قوانین مدنی و جزایی تازه ای بر پایه نظامهای اروپایی وضع کرد…. حروف لاتین را به جای حروف عربی… متداول ساخت… مصطفی کمال همچنین برنامه گسترده ای به منظور پژوهش در باب زبان و تاریخ کهن ترکیه آغاز کرد و کوشید پیوندهای ملی را در جامعه ترک جانشین پیوندهای دینی سازد.)86
امام امّت, پیروزی مذهب ستیزان را در ترکیه معلول غرب گرایی و بیگانه شدن سردمداران ترکیه با تاریخِ و فرهنگ گذشته خود می شمرد و در جای جای سخنان خود تاکید می کند که هدایت کننده اصلی آتاتورک در مبارزه با مذهب, غربیان بودند. مجد و عظمت مسلمانان که در سایه قدرت دولت عثمانی ایجاد شده بود و تا شرق و غرب گسترش یافته بود و کسی در جهان حریف و میدان دار او نبود, برای اروپائیان ناگوار بود. آنان با تجزیه ترکیه و روی کار آوردن دولتی دین ستیز, از مسلمانان انتقام گرفتند و عظمت و شوکت آنان را از میان بردند و به هدفهای فرهنگی و اقتصادی که قرنها در انتظار آن بودند, رسیدند.87
(کوشش کرده اند غربی ها که ما را از خودمان بیخود کنند, ما را از میان تهی کنند. به ما این طور بفهمانند که خودتان هیچ نیستید و هر چه هست, غرب است و باید رو به غرب بایستید. آتاتورک در ترکیه (من مجسمه او را دیدم) دستش این طور بالا بود. گفتند: او دست خود را بالا گرفته رو به غرب, که باید همه چیز ما غربی بشود.)87
نخستین نشانه های جدایی دین و سیاست در ایران را بایست پس از جنگهای ایران و روس جست وجو کرد. پس از شکست ایران از روسیه تزار, دولت قاجار برای برآوردن نیازهای فنی و نظامی, دست نیاز به سوی غرب دراز کرد و رفت و آمدهای فرهنگی و سیاسی میان ایران و اروپا فزونی گرفت.89 فاصله گرفتن تدریجی و کم مهر شدن دولت به دین و روحانیت, نیتجه پیوند روبه رشد ایران و اروپا بود.
کارگزاران قاجار, برای تبرئه شکست از امپراطوری روس, گناه آن را متوجه دخالت روحانیت در جنگ و سیاست می ساختند و موفق شدند با تبلیغات ناروا و قلمهای مسموم چهره مردان دلیر و علمای ناموری چون: میرزا محمد مجاهد را که در دفاع از ایران نقش سترگی داشت, بد جلوه دهند و آنان را از صحنه اجتماع به کنار برانند.90
این تبلیغات ناروا در کناره گیری روحانیت از سیاست و شرکت در کارهای بزرگ اجتماعی, بسیار کارگر افتاد.
درخطر قرار گرفتن استقلال سیاسی و اقتصادی ایران در جریان رژی و قرارداد تنباکو, عاملی بود که دوباره دین و سیاست به هم نزدیک شوند و قدرت مذهب در صحنه سیاسی جامعه افزایش یابد. مردم, دوباره به اهمیت حضور مذهب در جامعه پی بردند و روحانیت آگاه و بیدار, به عنوان مظهر آرمانهای ملّی مطرح شد و قدرت مرجعیت با رهبری میرزای شیرازی افزایش یافت و دولتیان ناگزیر شدند بخشی از اختیارات خود را به علماء واگذارند:
(خاتمه موفقیت آمیز لغو امتیاز تنباکو در ایران, یک نتیجه مستقیم داشت و آن افزایش شایان توجه قدرت روحانیون بود. اندکی پس از لغو تحریم, ناصرالدین شاه, خود را ناگزیر به احضار علمای تهران دید, تا از آنان به سبب تقویت کردن اساس دولت سپاسگذاری کند و به آنان قول داد که: در تمام کارهای مهم به صلاح دید و مشورت آنان رفتار خواهد کرد.)91
پس از این ماجرا, ارتباط دین و دولت بیش تر شد, تا در واقعه مشروطیت آثار مثبت خود را نشان داد و رسالت روحانی و سیاسی و اجتماعی را به هم در آمیخت و مجلسی شورایی براساس قانونها و آیینهای اسلامی تشکیل شد.
همزمان با جنبش مشروطیت,علمای بزرگ عراق, علیه استعمار انگلیس بپاخاستند و پیوند دین و سیاست را به بهترین و زیباترین وجه, نمایاندند. این نهضتهای دینی ضدّ استعماری, که منافع بیگانگان را به خطر انداخته بود, از دید غربیان و دین ستیزان به دور نماند. از این روی تلاشهای دامنه داری را در عرصه فرهنگ و سیاست علیه نفوذ مذهب و روحانیت آغاز کردند.
استعمار, با کمک ایادی نفوذی خود, به مبارزه با عناصر مذهبی روی آورد, تا با شایعه پراکنی و تحقیر و توهین و کهنه پرست و مرتجع خواندن علماء و… جایگاه والای آنان را در دیدگاه مردم فرو ریزند و زمینه را برای حذف مذهب در جامعه فراهم آورند. به گفته شادروان جلال آل احمد:
(این پیروزی مقدماتی به ضرر نهایی روحانیت تمام شد, چرا که هم کمپانی و هم حکومتهای دست نشانده و هم روشنفکر خدمتگزار حکومت, دریافتند که حریف اصلی کیست تا به آن طریق که می دانیم در مشروطه و پس از آن دستش را کوتاه کنند.)92
پس از مشروطه, آبرو و حیثیت حوزه, توسط روشنفکر نمایان هدف قرار گرفت و رهبران مذهبی مشروطه, چون طباطبائی و بهبهانی و مدرس و … آماج تیرهای اتهام و قلم بمزدان قرار گرفتند. گروهی از علمای بزرگ, با دسیسه ها و نقشه های پنهان استعمار و گروهکهای وابسته کشته شدند, تا آن که زمینه برای به قدرت رسیدن رضاخان آماده گردید.
رضاخان که دست نشاندگی خود را از بریتانیا, پنهان نمی کرد, آشکارا به مخالفت با دین و مذهب روی آورد و با شعار روشنفکری و خرافه زدائی نمادها و شعائر مذهبی و شیعی را کهنه پرستی خواند و حجاب زنان را مانع ترقی و پیشرفت جامعه شمرد و آن را ممنوع ساخت و دست علما را از کارهای سیاسی و اجتماعی کوتاه کرد.
امام امت از تلاش دشمنان اسلام برای دین زدایی چنین یاد می کند:
(این دژ بزرگ اسلام و این دژ بزرگ روحانیت, هر دوی آنها مورد نفرت اجانب است. هم اسلام را با آن دشمن هستند برای این که از اسلام بدی دیده اند. اسلام نمی گذارد که اینها مخازن ما را از بین ببرند. و هم روحانیت را معارض خودشان می دانند و این را می خواهند بشکنند. رضاخان که آمد, تمام نظرش به این بود که این قدرت آخوند را بشکند, تمام نظرش این بود; لکن مامور بود نه معذور. ماموری بود که معذور هم نبود. تمام قوایش را صرف این کرد که این لباس را از تن اینها بیرون بیاورد.)93
و در دوره پهلوی دوّم, دین و ودلت بیش تر از یکدیگر فاصله گرفتند. کارگزاران شاه برای مبارزه با اسلام و از میدان به در کردن پیشوایان مذهبی, از هیچ کوششی دریغ نکردند. قوانین مدنی و جزایی اسلامی که در مشروطیت به ثبت رسیده بود, به بوته فراموشی سپرده شد, تاریخ اسلام که از زمان ورود اسلام به ایران, تقویم رسمی کشور بود. کنار نهاده شد. فساد و گناه رواج یافت و بی حجابی و برهنگی زنان ارزش شمرده شد و عزت و قدرت ایرانیان با قراردادهای تحمیلی سیاسی و اقتصادی در پیشگاه بیگانگان قربانی شد که انقلاب اسلامی, به رهبری حضرت امام خمینی, بیش از این به او مجال نداد و بساط وی را در نوردید.
نتیجه آن که: جدا شدن دین از دولت در جهان اسلام, بدعتی بود که از دو سده اخیر با پیروزی سکولار در اروپا و رواج آن به جهان اسلام, روی داد.
نویسندگانی که در نوشته های خود به جدایی دین از حکومت پرداخته اند, پیش از آن که: به نقد تاریخی این تفکر در اسلام پرداخته باشند, سخن آنان بازتابی است از عملکرد دولتهای اسلامی معاصر آنان و دفاع علما از رژیم خلافت. به بیان دیگر, این خرده گیریها, پیش از آن که به اساس همگرایی دین و دولت برگردد, به شکل حکومت مربوط می شود. عبدالرزاق مصری نیز, در پایان بحث از دین و دولت, با باورمندان به همگرایی دین و دولت, آن جایی که حکومت دینی بتواند آزادیهای اساسی جامعه را تامین کند و انسانها را در انتخاب شکل دولتی که بهتر بتواند شعائر دینی و عدالت اجتماعی را رواج دهد, آزاد بگذارد, همداستان می گردد.94