Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
تربیت فکر
و اندیشه از دیدگاه نهج البلاغه
تربیت
سیاسی
پرداختن
به امور سیاسی و اهمّیّت به سرنوشت جامعه، یکی از ضروری ترین آموزش های اسلامی
است. انسان مسلمان، وظیفه دارد که نسبت به سرنوشت خود و مسیر زندگی اهمّیّت فراوان
بدهد. علاوه بر این، وظیفه انسانی و تکلیف یک انسان مسؤول است که در ایجاد و تکوین
جامعه ای سالم بکوشد و یک تکلیف الهی که مذهب نیز بر آن تأکید دارد.
اسلام بر
خلاف آیین مسیحیّت، هرگز به هیچ گونه قدرگرایی و فاتالیسم (Fatalism)
اعتقاد ندارد و تعیین سرنوشت انسان ها را تنها از مسیر «تغییر اراده ها و تصمیم
ملّی» در تغییر جامعه می داند: «إنّ اللّه لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّی
یُغَیِّروا ما بِاَنْفُسِهِم(1)».
دقیقا در
این دیدگاه اجتماعی است که اطلاع از اوضاع اجتماع و شرایط سیاسی جامعه مسلمین، شرط
لازم سیاسی بودن و دخالت در امور سیاسی شمرده می شود.
اساسا به
تعریف ارسطو، انسان، یک حیوان سیاسی است. او با تدبیر و برنامه ریزی و دور اندیشی
خود، جامعه اش را اداره می کند و خلاقیّت خود را نشان می دهد.
جامعه های ابتدایی
شاید از
روزگاران نخستین، حتی در جامعه های ابتدایی، سخن از تشکیل اجتماع و تشکیل حکومت،
یکی از ضروری ترین تمایلات انسان بوده است. گرچه به طور عقلی، تشکیل حکومت، لزوما
دارای حکومت دینی داشتن نیست و انسان با تدبیر و عقلانیّت خود، می تواند جامعه
سیاسی اش را تشکیل دهد و به اداره آن بپردازد و در هر حال، بدون انتخاب زمامدار و
شکل گیری ریاست عامه مردم، جامعه دچرا آشفتگی می گردد(2).
این،
مطلبی است که متفکّر اسلامی، «ابن خلدون» در مقدّمه خود، به آن اشاره دارد(3).
اما عملاً حکومت های موجود در جامعه های بشری، یک نوع حکومت ترکیبیِ دینی-عرفی
بوده اند؛ یعنی کاهن قبیله در کنار شیخ قبیله بر اداره امور اجتماع پرداخته است.
بگذریم از اینکه در جامعه های باستانی، حکومت ها در هند، چین، مصر، ایران باستان و
حتی روزگار ساسانیان، یک حکومت مذهبی بوده اند(4).
دوران اسلامی
در دوران
اسلامی، پس از تشکیل حکومت در مدینه، به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله ،
همواره در سلسله حکومت های اسلامی، معمولاً دانشمندی مذهبی، همواره گره گشای فقهی
و نظری اجتماع مسلمین بوده است و در کنار خلیفه که غالبا فردی اقتدارگرا بوده است،
امور اجتماع مسلمین را به دست گرفته است.
دقیقا،
این، یک بحث اجتماعی است، بیش از آنکه یک بحث کلامی و جدال دینی باشد. نگاهی به
تاریخ «وزارت در جهان اسلام» به ویژه ایران، این حقیقت را ثابت می کند. کتابهایی
مانند «تاریخ الوزراء و الکُتّاب» جهشیاری، این واقعیّت را مدلّل می سازد که
همواره دانشمندان اسلامی، مصدر امور بوده و اداره جامعه به دست آنها بوده است و
بیشتر صدراعظم ها به مانند خواجه نظام الملک، حسن بن عمید، خواجه نصیر طوسی،
ابن سینا و... مدیریت جامعه را به دست داده اند.
به علاوه،
تحریر اندرزنامه ها مانند «قابوس نامه» قابوس وشمگیر، «عهدنامه سیاسی» طاهر بن
الحسین (سرسلسله طاهریان) به فرزندش عبداللّه بن طاهر(5) و
شریعت نامه ها مانند «الاحکام السلطانیّة» ابویعلی وماوردی، از منابعی است که در
ادبیّات سیاسی ما و فرهنگ اسلامی موجود است و دلالت بر تعامل دین و سیاست در تمدّن
اسلامی دارد. اینها منابعی هستند که از منظر شرع به سیاست و حکومت داری نگاه
می کنند. اما از نظر عقلانی و فلسفی، حکیمانی مانند فارابی و ابوالحسن عامری با
نوشتن «سیاست مدینه» و «آراء اهل مدینه فاضله» و «اخلاق ناصری» خواجه نصیر طوسی،
از طرح جامعه سالم بحث کرده و با تئوری دیگر، درباره جامعه سالم، حاکمیّت نخبگان
دیندار و حکیمان مسلمان سخن گفته اند.
حالا این
سؤال اساسی که چرا فلسفه سیاسی و بحث از حکومت های شایسته و روابط امور و رابطه
دولت و مردم، در بُعدهای تاریخ اندیشه اسلامی دنبال نشده و به چه علّت، فلسفه
سیاسی بعد از فارابی در میان مسلمانان، عقیم مانده است، سؤالی است که باید آن را
در جای دیگری مطرح کرده و به تحلیل آن پرداخت. اما اینکه رابطه دولت با مردم و
نهادهای اجتماعی چیست؟ قدرت از چه منشأیی سرچشمه می گیرد؟ و روابط تفکیک قوا چگونه
است و وظایف هریک از آنها کدام است؟ گرچه مرحوم علامه نائینی قدس سره در «تنبیه
الامّة» ادعا دارد که در فرهنگ اسلامی وجود داشته و در عهدنامه مالک اشتر، امام
علی علیه السلام از آنها سخن گفته است؛ اما بیشتر این مطالب در اندیشه غربی مطرح
بوده و از کتاب «روح القوانین» منتسکیو به عنوان منبع تفصیلی آن یاد شده است. باز
چیزی که به جرأت می توان بر آن تأکید داشت، این است که حتی بعد از مرحوم نائینی،
این اندیشه در میان عالمان دینی، چندان مطرح نبوده است و مسایل بیشتر در ابعاد
اجمالی «مکاسب محرّمه» علامه شیخ مرتضی انصاری در بحث «ولایة الجائر» مطرح شده
است. قطعا امروزه که حکومت در ایران، حکومت دینداران و عالمان اسلامی است، جای آن
دارد که مسایل سیاسی و... در اسلام مشروحا مورد بحث قرار گیرد.
تمایز جامعه سکولار و دیندار
می توان
تمایز اصلی جامعه دینی و جامعه سکولار را در «معنی دار بودن زندگی و جهان» در
جامعه دینی و «بی معنی بودن آن» در جامعه سکولار دانست. و به تعبیر اودی (Oadi)، از
جامعه شناسان دین: «اساس دین را باید در این واقعیّت جستجو کرد که دین، در واقع،
واکنشی است در برابر تهدید به بی معنایی در زندگی بشری و کوششی است برای نگریستن
به جهان به صورت یک واقعیّت معنی دار(6)». زندگی در نظر انسان دیندار،
هدفدار و معنی دار است:
«أفَحَسِبْتُمْ
أنّما خَلَقْناکُم عَبَثا(7)».
«آیا گمان
دارید که ما شما انسان ها را بیهوده و عبث آفریده ایم».
به همین
دلیل است که در سیاست و حکومت داری دینی، ارزش های دینی و دنیایی، هر دو مطرح است،
بر خلاف جامعه سکولار که تنها تمشیت امور دنیوی را در نظر دارد و اداره ارگانیک
جامعه را منظور می کند.
تعریف سیاست
واژه
سیاست که امروزه بکار می بریم، مختصرشده «سیاست مُدُن» است و کلمه «سیاست» به
تنهایی معنای روشنی را به دست نمی دهد. سیاست مدن، برگردان واژه Politics
یونانی است. در یونانی، Polic به معنی «شهر» است. واژه «پرسپولیس»، شهر پارسیان، همین معنی را
می رساند. Politics یعنی آیین شهرداری که مسلمانان در ترجمه آثار یونانیان به عربی در
برابر آن واژه «سیاست مدن» (جمع مدینه) را نهاده اند.
به هر
حال، سیاست در زبان عربی به معنی «تربیت کردن ستوران و چهارپایان» و نیز «پاس
داشتن مُلک و حکم و راندن بر ملّت و مُهر کردن و ضبط کردن مردم به ترسانیدن» است.
در قاموس
«لسان العرب» می گوید:
«السّیاسة
بالکسر مصدر ساسَ الوالی الرّعیّة ای امرهم و نُهاهُم».
عرب گوید:
«ساسَ
الدّوابّ سیاسة إذا رأضها و ادّبها و ساس السلطان و الوالی الرعیّة تولّی امرها و
دبّرها و احسن النظر الیها(8)».
در این
تعریف، سیاست نوعی تدبیر و تمرین و تربیت کردن را نیز شامل است و از حالت طبیعی
درآوردن مردم و به وضع مطلوب واداشتن آنها در ماده «سیاست» تضمین شده است. اما در
تعریف دقیق تر که در فرهنگ های اسلامی آمده است، سیاست را چنین تعریف کرده اند:
«سیاست به
صلاح بازآوردن مردم به وسیله ارشاد ایشان به راه نجات بخش در دنیا و آخرت است و
آن، از سوی انبیا برای خاصّه و عامّه در ظاهر و باطن است و از سوی زمامداران
مسلمان در ظاهر امور(9)». اما در تعریف دیگری که استاد «عبدالوهّاب
خلاّف» یکی از دانشمندان مسلمان سوری، ارائه می دهد، سیاست اسلامی، این طور تعریف
شده است:
«إنّ عِلمَ
السّیاسة الشّرعیّة یُبْحَث فیه عمّا تدبُرُه الدّولة الإسلامیّة مِنَ القوانین و
النّظم الّتی تتّفقُ و اصولَ الإسلام و إن لم یَقُم علی کلّ تدبیرٍ دلیلٌ خاصٌّ(10)».
«علم
سیاست شرعی، علمی است که در آن، از شؤون و امور دولت اسلامی، از قوانین و نظاماتی
که با اصول اسلام موافقت دارد بحث می کند. اگرچه به هر یک از این نظامات، دلیل خاص
و ویژه ای وارد نشود».
ملاک در
این تعریف، موافقت اصول اسلام در قوانین و نظامات کشوری است. به طور کلّی توافق
محتوایی اسلام با نظامات کشوری، مهم ترین رکن در سیاست دولت اسلامی است. اگرچه اجرای
جزیی و دقیق آن در همه موارد جدید که چه بسا نفی در مورد آن وارد نشده است، چندان
اعتبار ندارد.
ممکن است
ما از این تعریف، چنین نتیجه بگیریم که سیاست، تربیت مردم و رعایت قانون کلّی
اسلام درباره امور اجتماعی و زندگی روزمرّه مسلمین است. در این سیاست، روابط
بین الملل، تنظیم امور اجتماعی که مصالح ملّی را در نظر بگیرند، سیاست دین نیز
محسوب می شود.
سیاست در عرف امروزی
بر خلاف
اندیشه و فرهنگ اسلامی، در سیاست و حکومت عرفی، سیاست، توسط حامیان و طرفداران آن،
به طور صحیح، تفسیر نمی شود؛ بلکه سیاست، وسیله ای است برای تحکیم سلطه و حفظ
قدرت، گرچه از راه ارعاب و ترس صورت گیرد. در اجرای این نوع سیاست، انواع حیله و
دروغ و تزویر جائز است و هدف قطعا وسیله را مباح می کند. در این سیاست، رعایت
عدالت و اجرای مصالح دین، چندان مطرح نیست.
«ماکیاولی»،
سیاستمدار معروف ایتالیایی در رساله مشهور خود، «شهریار» چنین مفهومی را ارائه
می دهد و برای حفظ قدرت، همه انواع حیله و تزویر، حتّی قتل و ترور را جائز
می شمارد. اگر کسی به این نوع ابزار مسلّط باشد، او را فردی سیاستمدار، باهوش و
پیروزمند سیاسی می شمارد.
اگر سیاست
به این معنا باشد، پیشاپیش در تصویر سیاست از دیدگاه معاویه و روش های مزوّرانه
او، چنین مفهومی آمده است و علی بن ابی طالب علیه السلام غیرسیاسی و بی تدبیر
خوانده شده است تا آنجا که خود آن حضرت فرمود:
«و اللّه
ما معاویة باَدْهی منّی ولکنّه یَغْدِرُ و یَفْجُرُ و لولا کراهیّة الغَدرِ لَکُنتُ
مِن ادهَی الناس»(11).
«به خدا
معاویه باهوش تر از من نیست اما او حیله و تزویر می کند و مگرنه این است که حیله،
امری نامطلوب و ناخواستنی است، حتما من باهوش ترین مردم بودم».
آری! علی
علیه السلام در مشی سیاسی خود، هرگز از جاده حق و عدل منحرف نمی شود و قدرتمند و
ضعیف پیش او مساوی است تا آنکه حقّ او را از قدرتمند بستاند. علی علیه السلام
می خواهد به عنوان یک سیاستمدار عادل، راه عدل را برای امّت اسلامی، تنظیم کند. او
در این راه هیچ گونه انحراف از دین را نمی پذیرد. در دیدگاه او، هرگز تسامح با ظالم
و چشم پوشی از انحرافات کج اندیشان جائز نیست. او، در این راه، راهنمایی قرآن را
پیش چشم دارد که:
«و لا
تَرْکَنوا الی الّذینَ ظَلَموا فَتَمَسَّکُمُ النّار»(هود، 13).
قطعا
سیاست و حکومت از منظر شخصیت معصومی که جهان را هدفدار می بیند و زندگی را جهت دار
می شناسد و اساسا در زبان دینی و تشریع شرایع، تربیت انسان، تحقق عدالت اجتماعی و
روش دموکراتیکی در تحکیم سیاست و مشروعیت حکومت، اهداف عمده حکومت علوی است، در
خطبه ها و بیانات مختلف خود به این حقیقت ها اشاره دارد و به آنها پای می فشارد
حضرتش در خطبه شقشقیه به این اهداف اشاره می کند و می گوید:
«اَما
والّذی فَلَقَ الحبَّة و النّسمة لولا حُضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و
ما اخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها
علی غاربها...».
«آگاه
باشید، سوگند به خدائی که میان دانه حبه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر
نمی شدند آن جمعیت بسیار(برای بیعت) که حجت تمام شود و نبود عهدی که خدایتعالی از
علما و دانایان گرفته، راضی نشوند بر سیری ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم
او هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم و آب می دادم آخرت
خلافت را به کاسه انل آن و فهمیده اید که این دنیای شما نزد من خوارتر است از عطسه
بز ماده».
(نهج البلاغه
فیض الأسلام، ج1، ص 43).
پی نوشتها:
1. رعد.
2. به
تعبیر امام علی علیه السلام : «لابدّ للنّاس مِنْ امیرٍ بِرّ او فاجر».
3. ابن
خلدون، العبر و دیوان المبتداء و الخبر، صفحه 73، چاپ بیروت.
4. یوآخیم
واچ (juachim
wach)، Sociology
of Reigion
. p.125.
5. مقدمه
ابن خلدون، ص 303، چاپ بیروت.
6. ملکم
همیلتون، جامعه شناسی دین، صفحه 239، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات تبیان، تهران.
1377.
7.
مؤمنون، 115.
8. لسان
العرب، فیروزآبادی، ماده «ساس».
9.
تهانوی، کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ج 1، ص 664.
10.
عبدالوهّاب خلاّف، السیاسة الشرعیّة، ص 45، دارالکتاب العربی، بیروت، 1978.
11.
نهج البلاغه دشتی، ص 422، خطبه 200.