آزادی در آثار شهید مرتضی مطهری

اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است که سرنوشت حتمی وتخلف ناپذیر ندارد زیرا بستگی داردبه هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع اراده ها و انتخابها و اختیارها که از خود بشر ظهور می کند

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مقدمه :

اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است که سرنوشت حتمی وتخلف ناپذیر ندارد زیرا بستگی داردبه هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع اراده ها و انتخابها و اختیارها که از خود بشر ظهور می کند. تمام امکاناتی که در مورد جمادات ، نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد، وتمام "اگر" هایی که در وقوع آنهاست،در افعال و اعمال بشر هست و رشدیک درخت و یا انجام عمل غریزی یک حیوان ، هزاران "اگر" که همان شرایط طبیعی هستند می توانند وجودداشته باشد، همه آن "اگر"ها در افعال و اعمال انسان هست، بعلاوه اینکه درانسان عقل و شعور و اراده اخلاقی وقوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است. انسان قادر است عملی را که صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی ترک کند و قادراست کاری را که صد در صد مخالف طبیعت اوست و هیچ گونه عامل اجبارکننده خارجی هم وجود ندارد به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد آن راانجام دهد.

انسان مانند حیوان تحت تاثیرمحرکات نفسانی و رغبتهای درونی واقع می شود. اما در مقابل آنها دست بسته و مسخر نیست از یک نوع حریتی برخوردار است، یعنی اگر همه عواملی که برای یک حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او راوادار به عمل و حرکت می کند، برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترک برای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است، انجام این عمل مشروط است به اینکه قوه تمیز و تشخیص اوهمانند یک شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند قوه مجریه به کار بیفتد. در اینجا تاثیر انسان درسرنوشت خود به عنوان یک عامل مختار یعنی عاملی که پس از آنکه همه شرایط طبیعی فراهم آمد، در انتخاب فعل و ترک "آزاد" است معلوم می شود. (1) ما در این مقاله سعی بر آن داریم که هرچه بیشتر شما را با مفهوم آزادی و مصداقهای آن در آثار شهید مرتضی مطهری «رحمه الله » آشنا کنیم و امید آن داریم که بتوانیم گوشه ای از دنیای پیچیده و عوامل محدود کننده آن ورابطه آزادی را با اصل علیت عمومی بیان داریم .

آزادی بر اساس نظریه فطرت

آزادی چیست؟ این آزادی وآزادگی که می گویند یعنی چه؟ آزادی یکی از لوازم حیات و تکامل است.یعنی یکی از نیازمندیهای موجودزنده، آزادی است. فرق نمی کند که موجود زنده از نوع گیاه، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان باشد، بهر حال نیازمند به آزادی است. منتها آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است ،آزادی حیوان طور دیگری است،انسان به آزادیهای دیگری ماورای آزادیهای گیاه و حیوان نیاز دارد. (2) حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریه "فطرت" ، یعنی اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می آید و پایه اولی شخصیت او راهمان بعد می سازد و سپس تحت تاثیرعوامل محیط تکمیل می شود وپرورش می یابد، قابل تصور نیست.این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی می دهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ می شود و مسیرتاریخ را تعیین می کند. (3) در اینجا یک سؤال پیش می آید وآن اینکه اگر ما قضا و قدر الهی رامستقیما و بلا واسطه علل و اسباب باحوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی واختیار بشر مفهومی نخواهد داشت. واما با قبول اصل علیت عمومی آیامی توان آزادی و اختیار بشر را قبول کرد یا اینکه اصل علیت عمومی نیز باآزادی و اختیار بشر منافات دارد، تنهاراه عقیده به آزادی و اختیار بشر این است که اعمال و افعال بشر و اراده اورا با هیچ علت خارجی مربوط ندانیم.

بسیاری از متفکرین قدیم و جدیدچنان گمان کرده اند که اصل علیت عمومی با آزادی و اختیار بشر منافات دارد و ناچار به اراده باصطلاح "آزاد"یعنی به اراده ای که با هیچ علت ارتباطندارد قائل شده اند.

علاوه بر اینکه اصل علیت عمومی قابل انکار نیست و نه استثناءپذیر. اگررابطه اراده را با علتی ماورای خودانکار کنیم، باید بپذیریم که اعمال وافعال بشر بکلی از اختیار او خارج است . یعنی به جای اینکه بتوانیم باقبول نظر عدم ارتباط ضروری اراده باعلتی از علل، نوعی اختیار برای بشرثابت کنیم، او را بی اختیارتر کرده ایم.

بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به او عقل و فکر و اراده داده شده است. بشر در کارهای ارادی خود مانند یک سنگ نیست که او را ازبالا به پایین رها کرده باشند و تحت تاثیر عوامل جاذبه زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط کند و مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلواو هست. بشر همیشه خود را بر سرچهار راههایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها راانتخاب کند، سایر راهها بر او بسته نیست و انتخاب یکی از آنها به نظر وفکر و اراده و مشیت شخصی اومربوط است; یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معین می کند.

اینجاست که پای شخصیت وصفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دوراندیشی بشر به میان می آید و معلوم می شود که آینده سعادت بخش یاشقاوت بار هرکسی تا چه اندازه به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و عملی اومربوط می شود و بالاخره به راهی که برای خود انتخاب می کند.

تفاوتی که میان بشر، آتش که می سوزاند و آب که غرق می کندوجود دارد، این است که هیچ یک ازآنها کار و خاصیت خود را از میان چندکار و خاصیت برای خود انتخاب نمی کند; ولی انسان انتخاب می کند. اوهمیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته است و قطعیت یافتن یک راه و یک کار فقط به خواست شخصی او مرتبط است. (4)

رابطه آزادی انسان با وجود خدا

مساله قضا و قدر "مساله ای است که بیش از هزار سال است حل شده وبا آزادی بشر کوچک ترین منافاتی ندارد، بلکه تنها با فرض خدا و قضا وقدر است که می توان دم از آزادی انسان زد. انسان به دلیل اینکه نفخه ای است الهی می تواند از جبر طبیعت آزاد باشد. والا اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حرکات اتمها و غیره است، انسان جزمجبور چیز دیگری نمی تواند باشد."سارتر" می گوید: انسان یک اراده آزاداست. می پرسیم: خود اراده از کجاپیدا شده؟ اگر فکر و اراده انسان خاصیتهای جبری طبیعت و ماده باشد، دیگر آزادی یعنی چه؟! بگذاراین حرف را کسی بگوید که برای انسان قدرتی مافوق طبیعت قایل است یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی داند،قاهر بر طبیعت می داند و طبیعت رااصل و روح را فرع نمی داند. بلکه صحبت اصل و فرع نیست ، دو نیروقایل است. طبیعت و ماورای طبیعت در انسان. و انسان به حکم آنکه شعله و فیضی است ماورای طبیعی، می تواند بر طبیعت خودش مسلطباشد و تصمیمش عین حرکات اتمهانباشد، چیز دیگری باشد، می تواندطبیعت را تغییر بدهد و بر طبیعت غلبه کند. "انسان هیچ خودی ندارد غیر ازآزادی " یعنی چه؟! البته اینکه انسان هیچ سرشت و طبیعتی ندارد، یک مقدار حرف درستی است. مطلبی راکه او تحت عنوان اصالت گفته است،علمای اسلام به نام اصالت وجودنمی شناسند ولی به نام دیگری بخشی از حرفهای او را گفته اند که انسان خودش وجود خود را می سازد. انسان خودش وجود خود را انتخاب می کند. یعنی انسان مانند اشیاءطبیعی نیست. آنچه در طبیعت است همان چیزی است که خلق شده است جز انسان که همان چیزی است که بخواهد باشد. ولی این معنایش این نیست که انسان فاقد سرشت و فطرت و طبیعت است، بلکه به این معنی است که سرشت انسان چنین سرشتی است; نه اینکه انسان سرشت وخودی ندارد. [به عبارت دیگر] خودانسان خودی است که چنین اقتضایی دارد نه اینکه انسان چون خود نداردچنین است. (5)

آزادی و آزادگی نتیجه زهد

آزادی و آزادگی از نتایج زهداست. قرآن هرگز لذت حلال را بر بشرحرام نکرده است. قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق . (6) قرآن هرگز نمی گوید از لذتی هم که از راه مشروع به دست می آیداستفاده نکن که به آخرت برسی . ولی در عین حال مطلب دیگری هست وآن اینکه: بشرهایی که آرزو دارند آزادزندگی کنند و به آزادی علاقه مندند،همیشه کوشش می کنند زنجیرها را تاحدودی که ممکن است از دست وپای خودشان برگیرند.

ما در این دنیا که زندگی می کنیم یک سلسله احتیاجها و نیازمندیهاداریم که به حکم قانون خلقت نمی توانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حکم قانون خلقت احتیاج به غذاداریم و نمی توانیم تا آن حد خودمان را آزاد کنیم که احتیاج به غذا نداشته باشیم. باید غذا بخوریم، بلد ما یتحلل برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوایی که تنفس می کنیم نمی توانیم آزاد باشیم . از آب نمی توانیم آزادباشیم. از لباس تا حدودی نمی توانیم آزاد باشیم. این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت به گردن ما نهاده است.

ولی یک سلسله قیدهاست که بشرخودش برای خودش به وجودمی آورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته می شود و به مقدارمتناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب می شود.

به هر اندازه که انسان بیشتر به اشیاعادت داشته باشد، بیشتر به آنها بسته است و اسیر آنهاست و به هر اندازه که انسان اسیر آنها باشد، آزادی ندارد.ممکن است آدمی عادت کرده باشدکه همیشه روی تشک و متکای بسیارنرم بخوابد، چنین آدمی اگر یک وقت در شرایطی قرار گیرد که بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابداخوابش نمی برد. او دیگر فلج است،چون آزادی خود را به خاطر این اسارتها از دست داده است. لذاآزادگان همواره می خواهند ساده زندگی کنند، بدون اینکه لذتهای خدارا بر خودشان حرام کرده باشند وبدون اینکه از کارهای زندگی دست کشند. اینها در متن زندگی واقع هستندولی دلشان می خواهد ساده زندگی کنند. دلش می خواهد ساده ترین لباسها را بپوشد، خوراکش ، ساده ترین خوراکها باشد، منزل و مرکبش ساده ترین منزلها و مرکبها باشد، چرا؟می گوید برای اینکه من نمی خواهم آزادیم را به چیزی بفروشم ، به هراندازه خودم را به اشیا مقید کنم اسیرآنها هستم و وقتی اسیر اشیا باشم،مثل کسی هستم که هزار بند به او بسته است. چنین آدمی نمی تواند راه برود وسبکبار و سبکبال باشد. (7)

آزادی و مساوات

این معما همیشه هست: آزادی ومساوات دو ارزش انسانی هستند که بایکدیگر متعارض می باشند. یعنی اگرافراد آزاد باشند مساوات از بین می رود و اگر بخواهد مساوات کامل برقرار شود. ناچار باید آزادیها رامحدود کرد; چون افراد انسان مثل جنس یک کارخانه نیستند که وقتی بطور فابریکی بیرون می آیند هیچ تفاوتی میانشان نباشد، بلکه یکی پراستعدادتر است یکی کم استعدادتر،یکی قوی البنیه است یکی ضعیف البنیه یکی ابتکار دارد دیگری ندارد،یکی تنبل است دیگری کوشا. اگربخواهیم جامعه را میدان مسابقه قراردهیم بدیهی است عده ای برنده می شوند، عده ای هم برنده نمی شوند.حالا یا به دلیل تنبلی اشان و یا به دلیل ناتوانی اشان. آزادی خواه ناخواه نابرابری به وجود می آورد، ولی اگربخواهیم مساوات برقرار کنیم. ناچاریم جلوی آزادی را تا حدی بگیریم وبلکه جلوی حقوق فردی را بگیریم یعنی ناچاریم مال یکی را بگیریم بدهیم به دیگری.

مثل این است که در یک میدان اسب دوانی وقتی اسبها می خواهند باهمدیگر بدوند دو حالت دارد : یک وقت ما می خواهیم اسبها را مثل اسبهای نظامیان بدوانیم، آنها را به صف می بندیم، گوشهایشان همه بایدبرابر یکدیگر باشند سرعت آنها نیزباید مساوی یکدیگر باشد و قهرا هم باید اسبهای خودشان را کنترل کنند.در این صورت همه اسبها با یک سرعت حرکت می کنند صد اسب نظامی که حرکت می کنند، اگر مثلا درگروههای ده تایی به فاصله ده متر ازیکدیگر حرکت کند یک ساعت که حرکت کنند هیچ کدام از دیگری جلونمی افتد، ولی در اینجا جلوی آزادی اسبها گرفته شده، خیلی از آنهاسرکشی می کنند می خواهند تندبروند، ولی سوارش به او اجازه نمی دهد زیرا باید با دیگر اسبها بدود.ولی یک وقت هست که مساله، مساله آزادی و مسابقه است مثل میدانهای اسب دوانی; آنجا قهرا یکی عقب می افتد و یکی جلو. پس اگر ما به اسبها بخواهیم آزادی بدهیم، برابری و هماهنگی نیست و اگر بخواهیم برابری و هماهنگی ایجاد کنیم ناچارباید آزادی را از بین ببریم آزادی به فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. دراردوی غرب تکیه بیشتر بر روی آزادی فردی است و قهرا مساوات را پایمال کرده و از بین برده اند. (8)

تقوا و آزادی

لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند این است که ازاصول معین و مشخص پیروی کند ولازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند این است که خود را درچهارچوب همان اصول محدود کند واز حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هواءو هوسهای آنی او را تحریک می کندکه از حدود خود تجاوز کند خود رانگهداری کند، نام این خود نگهداری که مستلزم ترک اموری است تقواست.نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه،بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی وجنگلی خارج شود، ناچار است تقواداشته باشد، در زمان ما می بینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی را اصطلاح کرده اند. چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که می توان تقوایی مستحکم و بامبنا بوجود آورد. و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمی توان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد،در آیه ای می فرماید:

افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار.آیا آن کس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتراست یا آنکه بنیان خویش را برپرتگاهی سست مشرف بر آتش قرارداده است.

بهر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است وخود بخود مستلزم ترک و اجتناب وگذشتهایی است.

با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زمان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن وامثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفته اند واز هر چیزی که بوی حدودیت بدهدفرار می کنند، چنین تصور کنند که تقواهم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.

محدودیت یا مصونیت

اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است، فرق است بین محدودیت ومصونیت اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی عین مصونیت است.

بشر خانه می سازد، اطاق می سازدبا در و پنجره های محکم و به دورخانه اش دیوار می کشد. چرا این کارهارا می کند؟ برای اینکه خود را درزمستان از گزند سرما و در تابستان ازآسیب گرما حفظ کند، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقطدر اختیار شخص خود اوست بگذاردزندگی خود را محدود میکند با اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذارد، حالا نام این را چه بایدگذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی اواست یا مصونیت است ؟ و همچنین است لباس، انسان پای خود را درکفش و سر خود را در کلاه و تن خودرا با انواع جامه ها محصور می کند ومی پیچید و البته بوسیله همین کفش وکلاه و جامه است که نظافت خود راحفظ می کند، جلو سرما و گرما رامی گیرد، حالا نام این را چه بایدگذاشت؟ آیا می توان نام همه اینها رازندان گذاشت و اظهار تاسف کرد که پادر کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینهارا از این زندانها کرد؟! آیا می توان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟!

تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده، در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامه های تن می برد می فرماید: و لباس التقوی ذلک خیر: یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.

آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را ازموهبت و سعادتی محروم کند، اماچیزی که خطر را از انسان دفع کند وانسان را از مخاطرات صیانت می کنداو مصونیت است نه محدودیت، وتقوا همین است. تعبیر به مصونیت نیزیکی از تعبیرات امیرالمؤمنین «علیه السلام »است.

در یکی از کلماتش می فرماید: الافصونوها و تصؤنوا بها; یعنی تقوارا حفظ کنید و بوسیله تقوا برای خودمصونیت درست کنید.

امیرالمؤمنین «علیه السلام » تعبیری بالاتراز این هم دارد که نه تنها تقوا رامحدودیت و مانع آزادی نمی داندبلکه علت و موجب بزرگ آزادی راتقوای الهی می شمارد. در خطبه 228می فرماید:

فان تقوی الله مفتاح سواد وذخیره معاد و عتق من کل فلکة ونجاة من کل هلکه بها ینجع الطالب وینجر الهارب و تنال الرغایب.

یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قیدهر رقیت، نجات است از هر بدبختی بوسیله تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کندو به آرزوهای خویش نایل می گردد.

تقوا در درجه اول و بطور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت وبندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرس و طمع و حسد و شهوت وخشم را از گردنش بر می دارد، ولی بطور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است، رقیت هاو بندگی های اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است، آن کس که بنده و مطیع پول یا مقام است، نمی تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند لهذادرست است که بگوییم عتق من کل ملکة، یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد، پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است. (9)

پی نوشتها:

1) انسان و سرنوشت، ص 58

2) گفتارهای معنوی، ص 12

3) جامعه و تاریخ، ص 86

4) انسان وسرنوشت، ص 39

5) فلسفه اخلاق، ص 217

6) سوره اعراف ، آیه 32

7) حق و باطل ، ص 163

8) فلسفه اخلاق، ص 268

9) ده گفتار

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان