غایت شناسی تربیت علوی (۳)

یکی از مهم ترین پیامدهای توسعه علم در دوران جدید، کشف توانمندی های انسان و اعتماد به آنهاست. در نتیجه تلاش گرایش های اومانیستی از ابتدای مدرنیته، دامنه اعتماد به انسان با سرعت گسترش یافته است

ترس از تسلیم

یکی از مهم ترین پیامدهای توسعه علم در دوران جدید، کشف توانمندی های انسان و اعتماد به آنهاست. در نتیجه تلاش گرایش های اومانیستی از ابتدای مدرنیته، دامنه اعتماد به انسان با سرعت گسترش یافته است. به موازات توسعه، اعتماد به توانمندی های بشری، تمایل به آزادی نیز افزایش یافته است. این تمایل، البته کم کم بصورت جریان های پروتستانتیزم (نفی تعبد دینی یا تسلیم در برابر کلیسا) و لیبرالیزم (نفی تعبد اجتماعی یا تسلیم در برابر حکومت) نهادینه گردید و همراه با توسعه مبانی، اصول، دستورالعمل ها و شیوه های اجرایی این نهضت های فکری جامعه مدرن، با فرض احترام به آزادی انسان شکل گرفت. بنابراین نفی تسلیم و دفاع از آزادی، عنصر اساسی همه نهضت های اجتماعی در دوران مدرنیته بوده است و گرایش های فکری مدرن، با وجود مبانی متفاوت، در تبشیر آزادی و توصیه به دفع تعبد متفق اند. بنابراین اگر چه طرد تسلیم در برابر کلیسا و خدای دینی از اولین جریان های اجتماعی مدرن (سکولاریسم) بوده است، اما لیبرالیسم، سوسیالیسم و دیگر نهضت های اجتماعی معاصر، خواستار طرد تعبد در برابر «قدرت سیاسی » هستند و فرض بر این است که آزادی، ذاتی بشر است و او نباید تسلیم خدا یا خدایان و هیچ نیروی دیگری باشد.

ترس از تسلیم و نفی اقتدار، البته دارای زمینه هستی شناختی نیز هست. خود بنیادی یا انانیت، از خصایص ذاتی بشر است که در صورت مفتون شدن به توانمندی خویش (آن چنان که در مدرنیته رخ داد)، بر هر غیر خودی خط بطلان می کشد: «حجاب خودخواهی و خود بینی، از حجب غلیظه ای است که هر کس را که مبتلای به آن است، از همه حقایق و درک تمام محسنات و کمالات غیر و مقبحات و نقایص خود باز می دارد.» (1)

در عصر مدرنیته یا دوران ما بعد «دکارت »، که سوپژکتیویسم مبنای اندیشه و اخلاق غربی است (برای نمونه ر.ک: آثار هیدگر و نیچه)، انانیت به نوعی تفرعن رسمی و موجه تبدیل شده است که بر اساس آن، تسلیم در برابر زورمندان سیاسی و نظامی و حتی حقیقت - حقیقت غیر ابژکیتو - نیز وضع می گردد. بشر مدرن حتی می خواهد حقیقت را از منظر ذهن انسانی (سوژه) بشناسد و این «انانیت معرفت شناختی »، پس از «کانت » و توجه او به «شرایط ما تقدم معرفت » دیگر نیازی به پنهان کاری ندارد.

«کانت » با فرض مقولات به عنوان شرایط ما تقدم اندیشه، بنا داشت محدودیت معرفت را به رخ بشر بکشد و به قول خودش، جا را برای ایمان بگشاید، ولی نتیجه غیر از آن شد، زیرا انسان مدرن، حقیقت را در حدود شرایط ما تقدم پذیرفت و منکر دین و ضرورت ایمان باقی ماند. به این ترتیب، انانیت معرفتی سبب شد که انسان با کمک مفروضات کانتی، ضمن طرد هر نوع متافیزیک و یا دانش غیر ابژکتیو، همچنان از دانش محدود خود خرسند باشد و حقیقت، که پیش از آن به سطح ابژه ای برای ذهن تنزل یافته بود موجه گردد.

به این ترتیب، در دوران مدرنیته، سوژه یا موضوع شناسایی، مدار ادراک و فهم و تعقل و تفقه قرار گرفت و انسان مقامی فراجهانی یافت و ذهن مستقل از جهان، به نظاره آن در صورت «ابژه » یا یک وجود «تودستی » پرداخت. غفلت از حدود و حجب معرفتی، اسباب تشدید خودشیفتگی انسان مدرن شد و تفرعن او را پس از کشفیات علمی، موجه و رسمی نمود; چیزی که در بیان امام علی علیه السلام این گونه آمده است:«بدان که خود بزرگ بینی، مخالف راستی و آفت خرد است.» (2)

انانیت و خودبنیادی، در اساس نه تنها به عنوان ناهنجاری اخلاقی، بلکه حتی به عنوان سوء فهم هستی شناختی در تربیت علوی مردود است. طرد انانیت معرفت شناسی در نهج البلاغه را می توان هنگامی به خوبی مشاهده کرد که امام در توبیخ و تقبیح افرادی که به تحمیل فکر خود بر قرآن می پردازند، می فرماید: «پنداری آنان پیشوای قرآن اند و قرآن پیشوای آنان نیست...» (3) امام علیه السلام همچنین در جای دیگر وقتی می خواهد مهمترین تحولات پس از ظهور موعود را برشمارد، به طرد انانیت معرفتی اشاره می کند: «او کسی است که خواسته ها را تابع هدایت وحی می کند، هنگامی که مردم هدایت را تابع هوس ها کرده اند و در حالی که مردم نگرش ها را بر قرآن تحمیل می کنند، اندیشه ها را تابع قرآن می کند ... .» (4)

یعنی انقلاب موعود، قبل از هر چیز، انقلاب علیه انانیت معرفتی بشر است ; بشری که یافته های ذهنی خود و بلکه هواهای نفسانی اش را بر هدایت غلبه بخشیده است و قرآن را بر رای خود منطبق می کند. برای امام علی علیه السلام، فاصله ای میان انانیت اخلاقی به معنای هواپرستی و انانیت معرفتی به معنای اعتماد صرف به دریافت های بشری وجود ندارد: «هواپرستی همراه گمراهی است وهدایت، گمراهی را می زداید... .» (5) چه این که انانیت اخلاقی نیز، به طور مجزا مورد طرد قرار می گیرد.

اقتدارگرایی در تعلیم و تربیت جدید

از اواسط قرن بیستم، مدارس سنتی به خاطر رویکرد اقتداری به تدریس و برنامه درسی، تقریبا غیر عقلانی جلوه کردند. انتقاد به مدارس سنتی به دلیل وابستگی آنها به اهداف اقتداری و کنترل اجتماعی تاکنون ادامه دارد. بر اساس دیدگاه های لیبرال در زمینه اهمیت فرد و هم چنین تئوری های روانشناختی مربوط به رشد، که مستلزم توجه به نیازها و علایق کودکان است، اتونومی (خود فرمانی) به عنوان هدف اساسی تعلیم و تربیت، در تربیت جدید جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است .

مبشران تربیت جدید یا فلیسوفان «پیشرفت گرا»، اظهار داشتند که فهم، گزینش، اندیشه و عمل شاگردان، باید مستقل از قدرت و مبتنی بر «خود» آن ها شکل گیرد. آنها اتونومی را به عنوان هدف ایده آل تربیتی نظام های تعلیم و تربیت جدید معرفی نمودند. سؤالی که اکنون پس از چند دهه بعد از تبشیرهای پیشرفت گرایان در برابر متوالیان تربیت جدید رخ می نماید، این است که «آیا این هدف صرفا در چهره هایی که کنترل اجتماعی صورت می گرفته تغییر ایجاد کرده است؟ آیا ما واقعا عاقل تر و انسان تر از متقدمان یک قرن قبل هستیم.» (6)

برای یافتن پاسخ این سؤال، ناگزیر از توجهی هر چند اجمالی به بحث های منتقدین پست مدرن درباره «اقتدار» هستیم. «اقتدار نوعی فرایند تعبیر و تفسیر قدرت است... اقتدار یعنی جست وجوی نیرویی مستحکم، تضمین شده و پایدار.» (7)

در اندیشه اجتماعی مدرن، درباره منشاء اقتدار به معنی فرآیند تعبیر قدرت، دو گرایش وجود دارد که عبارت اند از: «گرایش وبری » و «گرایش فرویدی ». از نظر «وبر» ذهنیت انسان درباره قدرت، تا حد زیادی تابع شرایط قدرت است; زیرا اندیشه مردم همواره تابعی از نوع سلطه ای است که بر آنها اعمال می شود. به نظر او، اندیشه های مربوط به اقتدار سه دسته اند:

1. اقتدار سنتی که بر مبنای ایمان به سنت های دیرینه شکل می گیرد و سبب می شود یک رسم از پشتیبانی سنت برخوردار باشد; مثلا فرزندان شاه هر چند نالایق، حق دوک شدن دارند،

2. اقتدار عقلانی (قانونی ) که مبتنی بر ایمان به عقلانیت قراردادها و اعتماد به قانونی بودن حقی است که صاحبان قدرت برای فرمان دادن در پرتو قواعد و قراردادها کسب می کنند.تاثیر اقتدار قانونی به توفیقات پاترون یاسالار در انجام وظایف محوله بستگی دارد.

3.اقتدار کاریزماتیک که مبتنی بر ایمان پیروان به رهبر کاریزماتیک به خاطر تقدس جایگاه او یا خصایص شخصی اوست. پس اقتدار یا برداشت مردم از قدرت، یا تحت تاثیر سنت است یا تحت تاثیر قانون و قراردادهای حقوقی و یا شخصیت مقتدر.

ولی «فروید» منشاء اقتدار یا برداشت مردم را از قدرت، در تصاویر دوران کودکی از زور و رفتار مقتدرانه والدین می جوید. با وجود این بحث ها، ترس از تسلیم در برابر اقتدار و همچنین عصیانگری علیه اقتدار، با این دو نظریه قابل توجیه نیست. ترس از تسلیم و همچنین تلاش برای پس زدن اقتدار است که منجر به استحاله اقتدار در شکل های آزاد منشانه تر یا تغییر شکل مکرر اقتدار گردیده است.

بر خلاف اقتدار پدر سالارانه سنتی که از سوی پادشاهان، زمین داران صاحبان صنایع، سرمایه داران، والیان محلی و حتی اولیای تعلیم و تربیت، از گذشته تا حال ابراز می شود، نوع جدیدی از اقتدار در جوامع آزاد و همچنین نهادهای مدنی از جمله مدارس جدید رخ نموده است که «اقتدار خودفرمان است ». اقتدار پدر سالاری که حمایت کاذبی را به زیردستان وعده می داد و مراقبت های انتفاعی خود را به شکل محدود و به منظور جلب حمایت آنها، در نوع و زمان دلخواه ابراز می نمود، دیگر پس از نهضت های ملی و کارگری متناسب نهادهای مدنی و بوروکراسی جوامع مدرن نیست; در این زمان، به اقتداری بوروکراتیک نیاز است. در اقتدار بوروکراتیک، مرجع اقتدار چهره پدر سالار نیرومند و مهربان، که صاحب نفوذ و مطلق العنان باشد نیست، بلکه نفوذها و تاثیرهای غیر مستقیم چهره های آرامی که اصطلاحا رفتار غیر شخصی دارند، مرجع اقتدار است. آنها کارشناسان و مدیرانی هستند که دارای خصیصه مهم «خود فرمانی » می باشند. این چهره های خود فرمان، با کردارهای بی اعتنا و رفتار آزادمنشانه در مقابل دیگران، مقتدران نامسؤولی هستند که مدیریت بدون همدردی و اعتماد و دلجویی بوروکراسی امروزین را در دست دارند. آنها بنای محبت و دخالت عواطف شخصی را ندارند و در چارچوب مقررات عمل می کنند(یا چنین وانمود می کنند) و رفتارهای خشک اداری و عبارت هایی از قبیل «این مشکل خود شماست » می تواند به خوبی این نوع اقتدار پنهان کند.

به این تربیت بنا بر مقتضیات اقتدار بوروکراتیک، نیاز به افراد خود فرمان که بتوانند مدیریت بوروکراسی جامعه را در اختیار گیرند، به نظام آموزشی منتقل می شود. تربیت جدید نیز بنا به مفروضات انسان شناختی اومانیسم زیربنایی اش، پذیرای این رخواست خواهد بود. جریان فردگرایی که در تقابل با اقتدار پاترونی نظام های سنتی پدید آمده است نیز به تربیت جدید کمکن می کند تا «اتونومی » را ایده آل خود معرفی کند. این خود فرمانی چه مفهومی دارد و فرد خود فرمان چه تعریفی از خود ارائه می دهد؟ «میشل فوکو» یکی از مشهورترین نقادان اقتدار و صاحب نظریه قدرت، دانش و ایده خود فرمانی در تعلیم و تربیت لیبرال را به نقد می کشد. او معتقد است قبل از هر چیز روابط قدرت، فرد را به موضوع (subject) تبدیل می کند و او را مورد تعریف و شناسایی قرار می دهد. سپس با این تعریف و شناسایی، به او هویت مشخصی می بخشد; «هویتی که بتوان در مسیر زمان بازش شناخت و دوباره به آن اشاره کرد. پیامد کار کرد مقید کننده و سرکوب گر اقتدار است... هدف اقتدار، گرفتار ساختن انسان ها در بند هویت و نام خاص و پایگاه های از پیش تعیین شده اجتماعی است.» (8)

همچنین «فوکو» در کتاب «انضباط و تنبیه »، مدرسه را همراه با زندان و تیمارستان و... از جمله بلوک های انضباطی معرفی می کند که روابط قدرت - دانش در آن برای تعیین self انسان ها به کار گرفته می شود. به نظر «فوکو»، دانش و بخصوص علوم انسانی، ابزار بسیار مهمی است که برای ساختن خود انسان ها در اختیار قدرت قرار دارد: «دانش از طریق تمرین قدرت توسعه می یابد و در تمرین، قدرت جهت تولید آنچه فوکو «افراد طبیعی شده » می نامند، به کار گرفته می شود.» (9)

از دیدگاه «فوکو»، هنجارهایی که تثبیت می شود، همراه با آزمون ها، طبقه بندی ها ترغیب ها، اقداماتی جبرانی، مکان مورد نیاز و تنبیه های انضباطی، جنبه های گوناگون اقتدار را در مدرسه تشکیل می دهند. در این ماجرا، البته آزمون ها نقش کلیدی دارند و هویت فرد (True self) را به او تحمیل می کنند. علوم انسانی، بخصوص جامعه شناسی، روان شناسی و روان پزشکی، در هنگام طبقه بندی و عینیت بخشی به افراد، مردم را تبدیل به سوژه می کنند و سپس با کمک عمل نمایشی زبان که مردم در هنگام سخن گفتن درباره خودها، تعاریف و گفتارهایشان با مفاهیم علوم اجتماعی صحبت می کنند، این سوژه ها را کنترل می نمایند. بنابراین، «خود» همان است که علوم انسانی به مردم می دهد و حد و مرز آن را معین می کند.

مراقبت از «خود»، در قرن بیستم عبارت است از: جفت و جور شدن جزء به جزء با دسته ای از حقایقی که از راه آموخته شدن، حفظ شدن و تمرین شدن، سوژه ای را تشکیل می دهند. «فوکو» معتقد است که این خودمدرن، آزاد نیست; چون محصول علوم انسانی و کنترل سیاسی است و آزادی (اصولا) هدف نبوده است .

نیازهای تربیتی و تمایلات کودک در تعلیم و تربیت لیبرال بر آن تاکید بسیار می شود، چیزی جز ارزش ها و هنجارهای بلوک انضباطی مدرسه که برای شکل دادن به هویت کودکان لازم است، نیست. در نتیجه، کودکان چیزی می شوند که طبقه بندی های علایق و نیازهای تربیتی مدارس از آنها می سازد و بسوی همان عینیتی پیش می روند که مفروض علوم است.» (10)

براساس بررسی «فوکو» از مفهوم autonomy ، اساسا nomos وجود ندارد تا کسی بخواهد آن را آزاد یا تابع کند. او می گوید که تعبیراتی چون اشخاص خود بنیاد، یا خودباوری و غیره، در نظام های تربیتی و اندیشه های اجتماعی، ماسک هایی هستند که برای تداوم قدرت در شکل های جدید به کار برده می شوند. این مفاهیم، اشاره ای به آزادی ندارند; چون «این حقیقت را کتمان می کنند که تشکیل و تکوین این گونه اشخاص [خود فرمان] یک عمل سیاسی بزرگ است.» (11)

در سناریویی که «فوکو» در کتاب «انضباط و تنبیه » تنظیم می کند، نشان می دهد که از طریق هنر حکومت یا خرد دولت، مردم چنان از آزادی خود سرشار در خشنودی هستند که تا حد امکان مقاومت در برابر قدرت مدرن را از دست داده اند. او در جای دیگر، با شرح دو دسته تکنیک دخیل در تشکیل هویت، که عبارتند از: تکنولوژی های غلبه، نظیر شیوه های بلوک های دیسیپلینی و تکنولوژی های خود، نظیر روش های علوم انسانی، فریبندگی واژه اتونومی یاخود فرمانی را که به عنوان هدف تربیت لیبرال معرفی می گردد، تبیین می کند.

علاوه بر این، روانشناسانی چون «ریچارد سنت » معتقدند که ویژگی های افراد خود فرمان یا اتونوم، نظیر: چیرگی بر خویشتن، آرامش، خونسردی، بی طرفی و غیره، تبعات بسیاری برای جامعه دارد ; زیرا افرادی که دارای این ویژگی ها هستند، به طور طبیعی می توانند نسبت به دیگران بی اعتنا باشند یا با دیگران مثل شی ء رفتار کنند و در مقابل درخواست ها و تحریکات آنها خونسرد بمانند. اشتباه است اگر این را به حساب بی ادبی آنها بگذاریم، بلکه خود فرمانی، در نهایت سبب می شود فرد نیازی به برقراری ارتباط باز و متقابل با اشخاص نداشته باشد. بر این اساس، در روابطش با دیگران، عدم تعادلی به وجودمی آید که دیگران نیازش را به او ابراز می کنند، ولی او این نیاز را کتمان می کند. افرادی که نگران رفتار این گونه اشخاص خود فرمان هستند، معمولا یا به راحتی تسلیم می شوند و اقتدار آنها را می پذیرند، یا برای فهماندن اهمیت خود به آنها و جلب توجه، ایشان را مورد حمله و تحریک شدید قرار می دهند و یا از لحاظ عاطفی به شدت به آنها وابسته می شوند. البته از آنجا که انگیزه جلب احترام و مدح و ستایش در چهره های خود فرمان حتی بیش از بقیه است، هر چند این انگیزه با زیرکی فرد خود فرمان معمولا پنهان می ماند، توابع منفی حضور افراد خود فرمان دو چندان می شود.

متفکرین دیگری در حوزه تعلیم و تربیت و علوم اجتماعی، با تبیین آثار مستقیم و غیرمستقیم کنترل های اجتماعی، به نوعی دست نیافتنی بودن این هدف را نشان می دهند. از جمله «اپل »، تاثیر گسترده نظام های اقتصادی را بر عناصر گوناگون تربیت لیبرال بررسی کرده است. او در کتاب «تربیت و قدرت » بر کمپلکس های درونی طبقه اجتماعی و تاثیر اقتدار نژادی و جنسی در جهت دهی به تربیت سخن می گوید. او معتقد است که «اساسا درک هر تدبیر تربیتی و یا هر عمل تربیتی متوقف است بر دریافت کامل اقتصاد سیاسی و گروه های اجتماعی و هم چنین طبقات جامعه » و خواستار آن است که بر روابط بین تربیت و برخی روابط قدرتی در سطح بسیار ریز میکرولول متمرکز باشیم تا پیچیدگی های شبکه قدرت- دانش و همچنین توسعه روابط سیاسی راه، ورای عناصر تربیتی و ایده هویت بشناسیم.

به این ترتیب، نقادی های منتقدین مدرنیته، بیش از پیش نهان کاری های قدرت در قالب ایده های لیبرال پرده بر می دارد و معلوم می شود که با وجود در خواست عمومی مدرنیته برای دفع تعبد و تسلیم، واقعیت جوامع آزاد ناتوان از آن است که آزادی مدرن را به مردم هدیه کند و بنابراین آنچه رخ داده است، نفی صرف تسلیم و انکار تعبد بوده است که منجر به سرپوش گذاردن بر چهرهای متلون قدرت شده است. این واقعیت، همچنین نشان می دهد که آزادی، در مفهوم لیبرال آن، احتمالا دست نیافتنی است. شاید این درخواست ناشی از سوء فهم های هستی شناختی اومانیسم است. تربیت جدید نیز ناتوان تر از آن است که بتواند ایده آل تربیت لیبرال را تامین نماید.

اکنون سؤال این است که: آیا تربیت علوی می تواند خودفرمانی را تامین کند و آیا تربیت علوی، تربیتی اقتدارگر است؟

بدون شک مفاهیم اتونومی، خود فرمانی، اقتدار گرایی و آزادی خواهی، چون در بستر فکری خاص ظهور یافته اند، خصایص بستر فکری خود را به همراه دارند و انتقال آن ها به حوزه اندیشه اسلامی، موجه نیست. با این همه، چون بحث اقتدار در تعلیم و تربیت از مسائل مورد ابتلای جامعه غایت تربیتی ماست، لازم است این موضوع از نظر تربیت اسلامی مورد بررسی قرار می گیرد. شناسی تربیت علوی نیز، بنابر ماهیت توحید حضوری و بخصوص دخالت عنصر «تولا»، مستلزم نگاهی هر چند اجمالی به این بحث است.

در توحید حضوری، حداقل سه تعریف ویژه وجود دارد که می تواند به تبیین موضوع تربیت علوی در بحث اقتدار کمک کند. این سه تعریف یا سه تاکید عبارتند از: 1. تعریف ویژه از انسان با تاکید بر جنبه عجز و ناتوانی او 2. تعریف ویژه از توحید حضوری با تاکید بر حضور مقتدرانه حق، 3. تعریف ویژه از آزادی با تاکید بر جنبه الهی آن.

امام علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه، در مقام معلم، با فرزند خود سخن می گوید و پیوسته نقص و نیاز و عجز بشری او را به رخ می کشد: «از پدری در آستانه فنا و...به فرزندی که آرزومند چیزهای نایافتنی است، رهرو هلاک شدگان و آماج بیماری ها و گروگان روزگار است; پسری که تیرهای مصیبت بسوی او روان است ; بنده دنیا، سوداگر فریب، وام دار مرگ، اسیر نیستی، هم پیمان اندوه، همسر غم ها، هدف آفات، زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است.» (12)

به این ترتیب، تعریفی که از انسان ارائه می شود ، تعریفی متمرکز بر عجز صرف، احتیاج محض و فقر کامل است. بنابراین، انسان شناسی نهج البلاغه، «انسان شناسی نیاز محور» است که البته به دلیل این نیاز محوری، متوقف بر شناسایی قدرت حق نیز هست. این تعریف، با انسان شناسی های فلسفی و روانشناختی متفاوت است و از شائبه انانیت و سوبژکتیویسم به کلی مبراست: «ای انسان! چه چیز تو را به گناه کاری جرات بخشیده است و چه چیز تو را به پروردگارت مغرور نموده است و چه چیز تو را به لاکت خودت دل بسته نموده است... .» (13)

این تعریف ویژه، بر رابطه فقری انسان با خدا متمرکز شده است: «اختیار شما در کف اوست و دگرگونی حالت های شما به دست اوست... بر خود رحم آرید، شما خود را در مصیبت های این جهان آزمودید... .» (14)

«... در کارهایت خود را به خدا واگذار که به پناهگاه مطمئن و استواری رسیده ای. در دعا اخلاص ورز که بخشش و محروم کردن از اوست... .» (15)

در کنار این تعریف متمرکز بر احتیاج انسان، توصیف نهج البلاغه از توحید نیز متمرکز بر توصیف اقتداری است. توحید حضوری در نهج البلاغه، بر دریافت شهودی عجز بشری از حضور مقتدرانه حق متوقف است ; بنابراین بسیاری از خطبه ها و نامه ها، از جمله نامه 31، اشاره به حضور اقتداری حق در جهان و نه صرف حضور او دارد. در نهج البلاغه، تعبد و تسلیم همچون تقوا و پرهیز از معصیت، به حضور مقتدارنه حق تعلیل می شود. از دیدگاه علی علیه السلام صرف شهود قدرت حق، برای تسلیم و تعبد ضعیف محتاج کافی است. از نگاه ایشان علیه السلام دریافت شهودی عظمت حق، هم شرط کافی تواضع و تسلیم است; و هم ترفیع علمای عالم به عظمت حق، معلول این تواضع و تسلیم است. چرا که میان شهود قدرت با تسلیم عاجز در برابر قادر و سلامت او ارتباط است. بنابراین، غایت تربیت علوی توحید حضوری است; ولی چون این حضور، حضور مقتدارنه خداوند و ربط فقری جهان (از جمله انسان) به اوست، توحید حضوری نیز، شهود حضور مقتدرانه حق، تسلیم انسان در برابر اوست.

بر همین مبنا، تعریف امام علی علیه السلام از آزادی نیز، تعریف ویژه متناسب با توحید حضوری است. این تعریف بیش از همه در کلام مشهور آن حضرت: «بنده غیر خودت مباش، به تحقیق خدا تو را آزاد آفریده است.» (16) منطوی است. عکس جمله «بنده غیر خودت مباش »، «بنده خودت باش » است، ولی در تعلیل این نهی، آمده است: «چون خدا او را آزاد آفریده است.» انتظار می رفت یا گفته شود: «بنده غیر خدا مباش » و یا در تعلیل گفته شود: «چون ذات تو آزادی است.» توجه به سیاق عبارات قبل و بعد از این جمله می تواند ظرافت کلام را تبیین کند و ابهام آن را مرتفع نماید.

از آنجا که امام در این بخش از نامه 31 به تبیین حقیقت دنیا و آمال و آرزوهای بشری می پردازند و پرهیز از آزمندی و دنائت را توصیه می فرمایند، منظور ایشان از «غیر خود» نیز مشتمل بر مجموعه عناصری است که اسباب فریب و غفلت انسان را فراهم می آورد. این مجموعه، نه تنها شامل طواغیت و زورمندان اجتماعی است، عوامل نامشهود غفلت نظیر شیاطین و هواهای نفسانی را نیز شامل می شود و البته مورد اخیر بیشتر قابل توجه است ; زیرا تصور عمومی (حتی نظریه پردازان تربیتی) بر این است که تمایلات نفسانی همان «خود» انسان است. بر این اساس، حضرت پس از تصریح به دست نیافتنی بودن آمال می فرماید: «نفس خود را از هر گونه پستی باز دار; گر چه تو را به خواسته هایت نرساند; چه ،نمی توانی به اندازه آبرویی که از کف می دهی، بهایی به دست آوری. برده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است... بپرهیز از این که مرکب طمع، تو را به سوی نابودی برد... .»

با این توضیح، معلوم می شود که هواهای انسان، خود او نیست ; بلکه خود او، عجز مطلق، فقر محض و احتیاج صرف به خداست و اگر عبد این «خود» باشد، البته عبد خداست; یعنی در حوزه توحید حضوری که فقر خویشتن در عین حضور حق شهود می گردد، اگر گفته شود: «عبد غیر خودت مباش »، برابر است با این که گفته شود: «عبد خدا باش » و این تساوی، رازی است که در همراهی جمله دوم «خدا تو را آزاد آفرید» با جمله اول «عبد غیر خودت مباش » آشکار می شود. به این ترتیب بر اساس تعریف امام علیه السلام از آزادی، هیچ فاصله ای میان تسلیم و آزادی نیست. تسلیم در برابر حق، آزادی از غیر خود است; چرا که تسلیم در برابر غیر خود، عین رهایی از خود است.

دعوت امام علیه السلام به طرد تولای طاغوت های انسانی و شیطانی همراه با توصیه به تحکیم پایه های تولای الله، در همین راستاست (خطبه قاصعه) از نظر امیر المؤمنین علیه السلام، تولای انبیا و اولیا تنها راه رهایی از تعبد شیطان و طاغوت های اجتماعی ویکی از دو راه تحصیل توحید حضوری نیز هست. در خطبه 160نهج البلاغه، امام پس از توصیف دنیا گریزی انبیای الهی، از جمله تذکر به مواردی از زندگی حضرت موسی و عیسی و داود و محمدعلیهم السلام به تاسی از پیامبر توصیه می نماید: «محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که از پیامبری پیروی کند... .»

تعبیر محبت در موارد تاسی، باتوجه به جنبه عاطفی تولا محل تامل بیشتری است. تولا غیر از محبت و سرپرستی است و به معنای: تاسی، تعلم، توکیل، تشفی و شفاعت نیز در متون اسلامی آمده است که به نظر می آید شؤون مختلف تولا و هر یک دلیل حضور مقتدرانه حق هستند: «...بدان کسی که گنج های آسمان و زمین از اوست به تو اجازه درخواست داده و اجابت آن را بر عهده گرفته... .» (17)

اگر چه این شؤون تولا، در اصل از آن خداوند کریم است و از او به انبیا و اولیا تعلق یافته است، ولی در شرایط واقعی زندگی بشری نیز باید تحقق دنیوی پیدا کند.

در زمینه چگونگی تحقق تولای حق توسط اولوالامر، بحث های مفصلی صورت گرفته است که نیازی به تکرار آنها نیست. بخش قابل توجهی از نهج البلاغه نیز به معرفی اجمالی و تفصیلی اولوالامر می پردازد که مجال بررسی آن نیست. (18) ولی تذکر این نکته ضروری است که به هر حال، هر شانی از شؤون تولای حق در جامعه انسان ها، محملی برای ظهور لازم دارد. شاید بتوان محمل تولا در مفهوم تاسی را، فقها و محمل تولا در مفهوم تعلیم را، والدین و نهادهای تربیتی جامعه دانست. البته شاید در فرض حکومت صالحه، محمل تولا در مفهوم توکیل سیستم قضایی باشد; همان طور که سیستم های درمانی می توانند محمل تولا در مفهوم تشفی باشند.

در این صورت، می توان گفت که جامعه اسلامی، مانند تربیت علوی اقتدار گراست; ولی این اقتدار گرایی، که در زمینه توحید حضوری شکل می گیرد، با فرض حکومت صالحه (یعنی حکومت معصوم یا حکومتی هم سنخ با حکومت معصوم، مثلا ولایت فقیه) و مشروعیت شیوه های اقتدار، با اقتدار گرایی ریاکارانه جوامع سنتی و اقتدارگرایی مخفیانه جوامع آزاد بسیار تفاوت دارد. به عبارت دیگر، در زیر چتری که تربیت علوی از توحید حضوری می گسترد، چون صاحب قدرت خداست و فرادستان و فرودستان همه می دانند که در حضور او در حال امتحان اند، دیگر نیازی به ریاکاری نیست و اقتدار صالحان به صراحت پذیرفته می شود:«... ای مردم... با تازیانه شما را ادب کردم، نپذیرفتید و به راه راست نرفتید و با هشداری فراوان شما را خواندم، اما جمع نشدید... شما را به خدا آیا انتظار دارید رهبری جز من با شما همراهی کند و راه حق را به شما بنماید....» (19)

در جای دیگر، امام علیه السلام هدایت را، فقط نتیجه تعبد و تسلیم در برابر ولی برحق می داند.

از این مباحث می توان نتیجه گرفت که اتونومی در مفهوم لیبرال آن، که عبارت است از: تحت فرمان خویش بودن، صرف نظر از تعریف های Aautos و Nomos و انتقاداتی که به آنها وارد است، هرگز در تربیت علوی جایی ندارد. با این حال، تعریف خاصی از خود فرمانی نه تنها در این نوع تربیت علوی است، بلکه عنصر ذاتی آن است. به عبارت دیگر، توحید حضوری که غایت تربیت علوی است، همواره با نوع ویژه ای از خود فرمانی همراه است ; چون توحید حضوری، سکه دورویی است که یک روی آن، دریافت همراهی مقتدرانه حق است و روی دیگر آن، خود ساماندهی.

در توحید حضوری، حضور مقتدرانه حق چنان فراگیر است که مرز خود و خدا حذف می شود و خود، رسول حق و نگهبان او بر خویشتن می شود; در نتیجه چون «فرمان » خودفرمانی، فرمان حق است و «خود»آن فقر محض و ربط صرف به حق است، پس خودفرمانی همان خدا فرمانی است. یعنی در نهایت مجلای اقتدار حق در بنده خود اوست. بنابراین، در تربیت علوی، خود فرمانی ویژه ای جریان دارد که میان اقتدار (تولا) و خود فرمان دهی فاصله ای غیر از شناخت مراجع صالحه و اعتماد منتقدانه به آنها باقی نمی گذارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان