رویکرد ناملایمات
علی(ع)پس از دوران جانسوز بردباری، عهده دار اداره حکومتی شدکه دوره آرامشش را سپری کرده و زمان رنجش های دلخراش آن فرارسیده بود. پیش از این، امت پیامبر به هرچه اقدام ورزیده بود،از مواهب نقد آن سودجسته بود ولی هم اینک پیامدهای تلخ آن کرده ها، رفته رفته نمایان می شد; آن هم بسیار سریع. برپایه آنچه خواهیم گفت، معلوم می شود که انبوه مشکلات سهمگین امیرمومنان(ع)همه یا اغلب در سایه عملکرد گذشتگان به وجود آمده بود. گویا شیطانی بزرگ از سالها پیش، امور را به گونه ای طراحی و اجرا کرده بود که پیروزی علی(ع)را در رسیدن به یک حکومت آرام غیر ممکن سازدبی تردید توکل و حوصله ای که امام در سالهای خلافت در مقابل آن همه مشکلات و بحرانهای کمرشکن نشان داد، از بی پروایی که درنبردهای صدر اسلام با مشرکان از او دیده شد، حیرت انگیزتر است.
ریشه یابی بحران
در نیل به شناخت ریشه مشکلات و بحرانهایی که حکومت امام با آن مواجه شد، باید به عوامل ذیل اشاره کرد:
1- بیگانگی امت با اصول و معارف دین
پیش از سخن از انحرافات دینی و بدعتگرایی بعد از پیامبر(ص)،باید به عاملی نگریست که زمینه ساز انحرافات شد و آن این که: پیامبر(ص)پس از فتح مکه و آرامش نسبی جزیره عرب، عمرزیادی نکردتا بتواند تازه مسلمانان را اصول و فروع دین و مفاهیم قرآن بیاموزد. بیشتر مردم از کمترین آگاهی و بینش دینی بی بهره بودندو وقت آن بود تا زمامداران بعدی اقدامی هرچه جدی تر و فراگیردر جهت ارائه آگاهیهای مذهبی به مردم دهند و این چیزی بود که به طور کلی در دستور کار خلفا قرار نگرفت. آنچه بود، سرکوب مخالفان حکومت و فتح سرزمینهای دور و نزدیک و ضمیمه آن به حوزه اسلام بود که خود مشکل را پیچیده تر و افزونتر کرد.
هنوز فرهنگ جاهلی برافکار مردم سایه ای گسترده و سنگین داشت وروح تسلیم و سازش و پیروی از آنچه حق است، در میانشان جایگاهی نداشت. بدون این امور نیز اسلام چون جسمی بی روح نزد آنان به امانت مانده بود و کسی در الحاق روح به این بدن نمی کوشید. ازآن پس، اهداف سیاسی گروهی با نفوذ، مفسران واقعی اسلام را که خاندان پیامبر بودند. از قرآن و اسلام جدا کرد. تفسیرقرآن ونگارش وحتی نقل فرموده پیامبر(ص)در زمانی که بیشترین نیازبدان بود. به طور رسمی ممنوع شد. با مفارقت جان و جسم اسلام ازیکدیگر، برای کسانی که از کمترین نفوذ اجتماعی و ذکاوت سیاسی برخوردار بودند، این امکان و زمینه فراهم شد تا روحی تقلبی درقالب جسم خسته اسلام بدمند و از آن، موجودی بسازند که نه به اسلام پیامبر شبیه است (چون هنوز مردم تصویر روشن و کاملی از آن اسلام ندیده بودند.)و نه دیگری بتواند آن روح رهیده و گمنام رابه کالبد باز گرداند. چه پیکری که 25 سال با روح دیگری زیسته باشد، نمی تواند در شرایط جدید، کالبد روحی تازه باشدبی سبب نبودکه امام علی(ع)از پذیرفتن مسوولیت زمامداری در این موقعیت، سرباز می زد; زیرا خود بهتر از همه می دانست که آنچه به وی سپرده می شود، چه وضع وحالی دارد؟ جامعه عصر امام، فاسدتر ازآن بود که امام بتواند بدون مشکل، عهده دار رهبری آن شود ومعیارها و مقاصد خود را در آن به اجرا در آورد.
آری، بیشتر معارف دین و اصول سیاسی و اقتصادی اسلام که به زمان تجربه عملی نیازمند بود، به فراموشی سپرده شد و در ایام خلفا چه بسا ضد آنها سنت شد(مانند برتری عرب برعجم)و هم اینک علی(ع)می خواست مردم را از ریشه آن یاد آورد.
2- زمینه های انحراف و بدعت
ناآگاهی مردم از تفسیر قرآن و مبانی دین، آنگاه که با منع نقل و نوشتن حدیث پیامبر در آمیخت، رفته رفته زمینه سازبی اعتنایی به سنت پیامبر شد. قرآنی که نزد علی(ع) حاوی تفاسیری بود که پیامبر(ص)پیرامون آیات بیان فرموده بود، کنار گذاشته وهمین امر شان نزول و منظور اصلی آیات را به فراموشی می سپرد وراه را برای تاویل و توجیه آیات باز می گذاردبدین ترتیب کارگزاران حق داشتند تا در برخی از امور، تشریع ویژه ای پایه ریزی کنند و سنت قطعی را کنار گذارندمسلمانان به تدریج رفتار و گفتار خلفا را به صورت سنت شرعی تخطی ناپذیر پذیرفتند. از آن نمونه، نوشته اند: عمربن خطاب هنگام مرگ گفت: جانشین معین نکردن، سنت(پیامبر)است و جانشین تعیین کردن هم سنت(ابوبکر). در حقیقت برای خلیفه و نیز مردم این امر پذیرفته شده بود که آنچه خلیفه وقت کند، همانند کرده رسول خدا(ص) ارزش(سنت)ی دارد، هرچند برخلاف شیوه پیامبر(ص)باشد.
موضوع «همردیفی سنت پیامبر و رای خلفا» پس از گذشت حدودسیزده سال از رحلت پیامبر(ص)(در آغاز خلافت عثمان) تا بدانجامسلم و مورد پذیرش عموم قرار گرفته بود که شرط زمامداری قلمدادشد عبدالرحمن بن عوف حکم زمامداری را به کسی سپرد که متعهد شوددر کنار کتاب خدا و سنت پیامبر، از سیره دو خلیفه قبل تبعیت کند. و مردم هم بدین شرط اعتراضی نکردند!
پس از این، دوره حکومت عثمان هم برآن زمان سیزده ساله افزوده شد و امام باید می کوشید تا با چیزی به خالفت برخیزد که یک ربع قرن، چهره ای دیگر پذیرفته است. در همین دگرگونی، حضرت کسانی رازیر پرچم داشت که برخلیفه قبل(عثمان)خرده گرفته بودند که چرابه سیره ابوبکر و عمر رفتار نمی کند!
ابن ابی الحدید در همین باره گام را فراتر نهاده، می نویسد: عادت مردم به روش عمر سبب اصلی مخالفت اصحاب با علی(ع)بود. این اعتراضات گاه بالا می گرفت و امام را هم به خشم می آورد که: آیاسنت پیامبر به پیروی سزاوارتر است یا سنت عمر؟!
«...(بدعتها چنان پابرجا شده بود که)اگر حکم واقعی را اظهارمی کردم و تحریفها را کنار می زدم هرآینه از گرد من متفرق می شدند. قسم به خدا، به مردم گفتم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب حاضرنشوند و اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحب،بدعت است. پس از لشکریانم که همراهم می جنگیدند، بانگ برداشتند: ای اهل اسلام! سنت عمر تغییریافت. علی ما را از نماز مستحب درماه رمضان باز می دارد. همانا ترسیدم در گوشه ای از لشکرم شورش به پاشود.»
3- داعیه داران خلافت
پس از سقیفه و روی کار آمدن ابوبکر و سپس عمر زعامت علی بن ابی طالب(ع)روز به روز ناممکن تر می نمود. آنها دیگر علی را رقیبی شکست خورده می شناختند که نه امیدی به قیام داشت و نه زمینه ای برایش فراهم است. جز علی(ع)نیز چندان ترس از رقیبی دیگر وجودنداشت. اما امور به گونه ای طراحی شد که اگر به احتمالی علی(ع) برسرکار آید داعیه دارانی ریاست طلب رقیب وی شوند و کار براوآرام نگذرد.
خلیفه دوم در وصیت خود شش کس را همردیف یکدیگر، منتخب کرد: عثمان، طلحه، زبیر، سعدابن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف و علی. عمر مطمئن بود که تنها یکی از این شش نفر آن هم عثمان خلیفه می شود، ولی از طرف دیگر ایمان داشت که آنان به منظورفرصت یابی برای دسترسی به رهبری، با یکدیگر مخالفت می ورزند. اومطمئن بود که اگر این اختلافات در زمان عثمان هم بروز نکندخلیفه بعدی از آن نمی رهد. (زیرا چه عثمان با سخاوتهای بی حدومرز، در موافق سازی رقیبان زبردست بود.
جز علی و عثمان که به خلافت رسیدند، آن چهارتن اگر در شوراعضویت نمی یافتند، هیچ کدام چشم طمع به خلافت نمی دوختند. امتیازعضویت آنان در شورا آن هم در ردیف علی(ع) علاوه برآن که شان علی(ع)را در نظرها خرد می داشت، آن چهارتن را که در علم و عمل وخویشاوندی با پیامبر(ص)هیچ به علی(ع)نمی رسیدند، از نظر سیاسی واجتماعی تا مرتبه علی(ع)و مساوی با او بالا می برد. این عضویت درنهان آن چهارتن، باورشایستگی زمامداری امت و احساس امتیازبردیگر مسلمانان را بیدار ساخت.
این درحالی بود که پس از رحلت رسول خدا(ص)میان مهاجران دوگرایش اموی و هاشمی بود که هیچ کدام نتوانستند خلافت پس از آن حضرت را به دست آورند. نتیجه کنارگذاشتن این گروه، آن بود که جناح میانی قریش(ابوبکر و عمر) برسرکار آمدند. در دوره این دونفر زمینه مناسبی برای عثمان که از بنی امیه بود. پیش آمد. زمانی که عثمان در دایره قریش تنها به امویان پرداخت، بار دیگرخط میانی، هوس خلافت کرد. در میان آنان، طلحه که هم طایفه ای ابوبکر(ازبنی تیم)بود، خواست تا با حمایت عایشه، به خلافت دست یابد. زبیر نیز چندی او را کمک می کرد و گاه خود هوس خلافت داشت. علاوه براین، ثروت اندوزی طلحه و زبیر در دوره عثمان،قدرت و نفوذ اقتصادی و اجتماعی ایشان را افزایش بخشید.
اما معاویه امکانات بیشتر و هوس قوی تر داشت. آن وصیت، روح شیطانی او را هم تحریک کرده بود; زیرا عمر به آن شش نفر بیم داده بود که اگر باهم یک رای نشوند، معاویه برایشان تسلطمی یابد. تعجب این که معاویه این احساس را نسبت به دیگران انکارنکرده، می گوید: شورای عمر بود که اختلاف را میان مسلمانان دامن زد، زیرا طلحه و زبیر و سعدابن ابی وقاص چنین باورکردند که لیاقت خلافت دارند.
شورشی که طلحه و زبیر علیه امام برپا داشتند، حاکی از عمق تاثیر آن وصیت در روح این دو بوده است که جنگ جمل از پیامدهای زیانبار آن است.
4- فساد اجتماعی
برپایه آنچه تاکنون گفتیم، هر چه از عصر پیامبر می گذشت،فاصله مردم از اسلام اصیل بیشتر می شد. مال اندوزی، تن آسایی ورفاه گرایی شدید مردم که بیشتر ناشی از غنایم به دست آمده فتوحات بود، سبب تضعیف آرمانها و ارزشهای دینی در جامعه شده بود و مردم به دین جزبه صورت ظاهر بهای چندانی نمی دادند. مردم اگرچه از تبعیض و ستم دوره عثمان به تنگ آمده بودند، جزاندک،هواخواه خلافت دینی به معنای واقعی نبودند. زیرا بیشترشان بی آن که تربیت صحیح دینی شده باشند، به تغییر یکباره اوضاع می اندیشیدند و شایستگی این که آن تحول را در حکومت علی(ع) به فرجام نیک برسانند، نداشتند. طبیعی بود که چنین جامعه ای به سادگی نمی تواند خود را به تعادل اخلاقی برساند. آنان را نه می شداز تن آسایی و رفاه دور داشت و نه امام آن بود که اموال و ثروت ملی را آزادانه در اختیارشان نهد.
موضوع دیگر این که در پی فتوحات، اسیران جنگی بسیار به قبایل عربی تعلق گرفته، از مناطق مختلف به شام، عراق و حجاز آورده می شدند. اسیران آزاد شده را «موالی » می نامیدند; زیرا باطایفه ای که از سوی آنان آزاد شده بودند، پیوند داشتندطبیعی بود که طبقه موالی پایین تر از اعراب و از حقوق کمتری برخوردار بودند. زمانی که امام برسرکار آمد، جامعه، برتری عرب برموالی را اصل مسلمی فرض کرده بود; تا آنجا که عمر گفته بودبردگان عرب زبان را از بیت المال آزاد کنند.
از طرف دیگر، عمر دیوان بیت المال را براساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد و همین امر فاصله دو طبقه غنی وفقیر را دامن می زد.
امام با هردو موضوع به مخالفت برخاست و تقاضای بعضی را که خواهان برتری اشراف عرب و قریش برموالی وعجم بودند، رد کرد وفرمود: حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز، بندگان خداهمه آزادند... اکنون مالی نزد من است و من میان سفید و سیاه فرقی نخواهم گذاشت و آن را به گونه مساوی تقسیم خواهم کرد.
حضرت خوب می دانست که برچیدن فساد و امتیاز طبقاتی و تبعیض،عناصر بانفوذ را که نمی خواستند امتیازات خود را از دست دهند. با او دشمن می سازد; اما جز این چاره ای نبود. مردم هرچند نه آگاهانه و عمیق با همین شرط با وی بیعت کرده بودند و امام خود دشمن تبعیض بود.