چکیده:
حکیم ناصرخسرو قبادیانی، بی اعتناترین شاعر ادبیات فارسی به زن شمرده می شود که دیوان او در نگاه اول، خالی از حضور زن تلقی می گردد؛ لکن در لایه های ذهن او و در میان اشعارش می توان به طور غیرمستقیم سایة نامرئی زن را پیدا کرد. مقاله حاضر در جستجوی این سایة نامرئی است. نگارنده علاوه بر دیوان ناصرخسرو و مثنوی های او، همة آثار منثور وی را که از پرمایه ترین آثار ادب فارسی است، مورد بررسی قرار داده است تا از این راه، زوایای فکر شاعر را در روشنایی بکاود و نهفته های آن را آشکار سازد.
نقش عقاید شیعی شاعر در سرنوشت اجتماعی او و نیز تأثیر آن بر نگاه وی به زن، جامعه شناسی زنان روزگار از لابلای اشعار وی، حضور زن در نمادپردازی حکما و انعکاس آن بر ذهن و اندیشة شاعر از محورهای اصلی این مقاله است.
واژگان کلیدی:
شعر فارسی، ناصرخسرو، زن، تشیع، عفاف، مقام مادر، خانواده، زنان مشهور، گناه نخستین، زناشویی مراتب وجود.
ناصرخسرو (394-481 ه ) قصیده پرداز بزرگ ادبیات فارسی است که از نظر تحولات فکری و وقایع زندگی، موقعیت ویژه و منحصر به فردی در میان شعرا پیدا کرده است؛ به گونه ای که تحلیل شعر او بدون توجه به بازتاب این تحولات تعیین کننده، نتیجه مطلوبی به دست نمی دهد.
او در آغاز جوانی به دربار سلطان محمود غزنوی راه یافت و پس از وی در دربار پسرش مسعود به شغل دبیری پرداخت. سپس ملازم دربار سلجوقیان شد و همچنان به کارهای دیوانی ادامه داد.
حاصل این مشاغل، طبعاً نام و کام این جهانی بود و غفلت از پیامدهای آن جهانی. ناصرخسرو در دیوان اشعارش به شغل دیوانی خود و دورانی که به غفلت و معصیت در دربار شاهان سپری کرده بود، اشاره می کند.[1] این دوران البته در کنار مسائل فوق، امکان برخورد و آشنایی ناصرخسرو را با جریان های سیاسی و عقاید و افکار مختلف موجود در جامعة آن روزگار که اتفاقاً بسیار هم متنوع و متعدد بود، فراهم می کرد و ذهن خردگرا و حقیقت جوی او را با سؤالات فراوان روبرو می ساخت.
چنانکه خود ناصرخسرو در مقدمة سفرنامه اش اشاره می کند، به دنبال خوابی که در حدود چهل سالگی دید، انقلابی درونی سراسر وجودش را فراگرفت؛ از خواب چهل ساله بیدار شد، دست از مشاغل دیوانی شست و در پی حقیقت، عزم سفر قبله کرد. در این سفر هفت ساله، چهار بار حج به جای آورد، بسیاری از کشورهای اسلامی را دید و با خردمندان و صاحبنظران فرقه های مختلف فکری، گفتگوها کرد. سه سال در مصر ماند و سرانجام مقصود خود را در مذهب اسماعیلی و کیش باطنیان یافت. مدارج مبلغان اسماعیلی را طی کرد، از سوی خلیفه فاطمی مصر «حجت» خراسان شد و برای تبلیغ آیین جدید خود به وطن بازگشت.
میزان حضور زن در شعر ناصرخسرو
عوالم، عواطف و گرایش های دورة اول زندگی ناصرخسرو، یعنی قبل از چهل سالگی او، در آثار منظوم و منثور وی دیده نمی شود. بعید به نظر می رسد که شاعر بزرگی چون او تا چهل سالگی شعر نسروده باشد؛ از این رو می توان نتیجه گرفت که او لااقل بخشی از اشعار آن دوره را که با اعتقادات جدید وی مطابقت نداشت، از بین برده است. یکی از تبعات این امر، حضورکم رنگ زن در اشعار ناصرخسرو است؛ زیرا زنان غالباً در ادبیات داستانی و اشعار بزمی دیده می شوند. از آنجا که اشعار موجود ناصرخسرو نه بزمی و عاشقانه است و نه داستانی، زن در اشعار او موضوعیت چندان مستقلی ندارد.
عدم حضور بارز زن در اشعار ناصرخسرو علت دیگری هم دارد. زندگی او پس از بازگشت از سفر 7 ساله، چهرة جدی و مبارزاتی پیدا کرد. پذیرفتن مذهب شیعه اسماعیلی و رسالت تبلیغی «حجت» زندگی او را دگرگون ساخت. او مصمم شده بود که نیرو، قلم و شعر خود را در راه تبلیغ این آیین و تبیین حکمت اهل باطن برای مردمی که به سطحی نگری عادت کرده بودند، صرف کند؛ اما نه جّو عمومی حاکم بر اعتقادات مردم این اجازه را می داد، نه علمای سنت و جماعت، و نه حکومتی که مبتنی بر ظاهربینی آنان بود. بنابراین وقتی به زادگاه خود بلخ بازگشت، استقبالی ندید. او که هفت سال قبل دبیر دیوان و جزو اعیان شهر بود، حالا به دشنام، شیعی، باطنی، غالی و قرمطی خوانده می شد و همین ها برای تهمت بی دینی و بددینی کافی بود. لذا گروهی متعصب درصدد کشتن او به خانه اش ریختند و غارت کردند. از ترس جان به نیشابور روی آورد که برخی از باطنیان در آنجا پنهان می زیستند؛ اما در آنجا هم عوام الناس به خون وی تشنه بودند. به مازندران رفت و پیروانی اندک پیدا کرد که بعدها به نام ناصریه مشهور شدند. تحریک مردم متعصب و پیشی گرفتن بر یکدیگر جهت کسب ثواب کشتن او همچنان ادامه داشت و آرامشی برای او باقی نمی گذاشت. سرانجام به ولایت بدخشان (در افغانستان امروزی) پناه برد و در دل کوههای یمگان مأوا یافت.
زندگی انزوایی ناصرخسرو در یمگان با دشواری های فراوانی همراه بود: دور از خانه و خانواده، بدون هیچ ثروت و زمین و دارایی و با دشمنانی که در کمینش بودند و او را بدون هیچ گناهی بدمذهب می دانستند، در حالی که خود جز ظاهری از دین و مذهب نداشتند:
بگذر ای باد دل افروز خراسانی بر یکی مانده به یمگان دره زندانی
اندر این تنگی بی راحت بنشسته خالی از نعمت وز ضیعت[2] و دهقانی
روی برتافته زو خویش چو بیگانه دستگیریش نه جز رحمت یزدانی
بی گناهی شده همواره بر او دشمن ترک و تازیّ و عراقیّ و خراسانی
بهنه جویان[3] و جز این هیچ بهانه نه که تو بد مذهبی و دشمن یارانی
آن همی گوید امروز مرا بد دین که بجز نام نداند ز مسلمانی[4]
ملاحظه می شود که این زندگی سرد و خشن مجالی برای حضور گرم و لطیف زن باقی نمی گذاشت. دلخوشی ناصرخسرو در این زندگی بدان بود که به جای زن با حکمت، جفت گشته و با خلیفة فاطمی مصر پیوسته است:
اگر از خانه و از اهل جدا ماندم جفت گشته ستم با حکمت لقمانی
داغ مستنصر بالله نهاده ستم بر بر و سینه و بر پهنة پیشانی[5]
محرومیت ناصرخسرو از امکانات عادی زندگی از یکسو، مصمم بودن او بر مصروف ساختن عمر در راه حکمت باطنیان و عقاید اسماعیلیان از سوی دیگر، مهمترین عواملی بودند که مانع از حضور مستقیم زن جز در موارد خاص در ذهن و ضمیر شاعر می شدند. اما آیا می توان این نیمة هستی را به کلی از خویش دور کرد؟ قطعاً نه. لذا حضور زن و نگرش ناصرخسرو به وی را باید به طور غیرمستقیم در آثارش جستجو کرد؛ یعنی در مواردی که موضوع سخن «زن» نیست، ولی در تبیین و تحلیل آن پای زن به میان می آید. ذیلاً به بررسی ردّ پای زن در آثار ناصرخسرو می پردازیم:
حضرت فاطمه (س) و خلفای فاطمی
ادبیات فارسی تا قرن دهم عمدتاً تحت تأثیر مذهب حاکم بر روزگاران گذشته، یعنی تسنّن شکل گرفته است؛ از این رو عقاید شیعی را بندرت می توان در آثار شعرا دید؛ ناصرخسرو از این دیدگاه، شاعر ممتازی است که اعتقادات شیعی در آثار او به وضوح مشاهده می شود. به عبارت بهتر، او سخنی نگفته و شعری نسروده است، مگر آنکه در خدمت عقایدش بوده باشد که البته این عقاید، تشیع خردگرایانه و بینش باطنی اسماعیلی است.
اگر بخواهیم تأثیر عقاید ناصرخسرو را بر نگرش او به زن بررسی کنیم، نخستین و بارزترین این تأثیرات را در ارادت او به حضرت زهرا (س) خواهیم دید. یکی از القاب حضرت زهرا «سیدة نساء العالمین» است؛ ناصرخسرو با توجه به این لقب، مانند هر شیعی دیگر معتقد است که آن حضرت سرور زنان عالم و برگزیده ترین آنهاست:
گزین و بهین زنان جهان کجا بود جز در کنار علی؟[6]
و کفویت و همسری او با حضرت علی (ع) خاندان پیامبر را نتیجه داده است:
جز که زهرا و علی و اولادشان مر رسول مصطفی را کیست آل؟[7]
وی همچنین از حضرت فاطمه با لقب «حورعین» که وصف زنان بهشتی در قرآن است،[8] یاد می کند و باز به هم شأنی وی با حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) و ثمرة خانوادگی آنها اشاره کرده می گوید:
قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش نبودی مگر حور عین محمد
از این حورعین و قرین گشت پیدا حسین و حسن سین وشین محمد[9]
حضرت علی (ع) خود شأن والایی دارد که ناصرخسرو اذعان می کند «قرین پیامبر» است و درجای دیگر هم تصریح می کند که پیامبر(ص) و علی(ع) شریف ترین انسان ها هستند؛[10] با این همه وقتی به زناشویی زهرای اطهر و حضرت امیرالمؤمنین اشاره می کند، در واقع لحنی دارد که گویی همسر زهرا بودن را از امتیازات و فضایل علی (ع) می داند:
...ذوالفقار ایزد سوی که فرستاد به بدر؟ زن و فرزند که را بود چو زهرا و شبیر؟[11]
«سلام و درود بر پدر آل و عترت رسول، و کفو دخترش فاطمة الزهراء البتول، خداوند ذوالفقار مشهور، ابن عم و داماد رسول مصطفی، الوصی المرتضی.»[12]
ناصرخسرو شاعر جسوری است که وقتی تمام حاکمان روزگارش سنی مذهب بودند، او یک تنه در مقابلشان ایستاد و بنحو ستایش آمیزی از حریم عقیدتی خود دفاع کرد و البته تاوان این ایستادگی را هم تا پایان عمر در تنگنای غربت و تنهایی پرداخت. او در قصیده ای غرّا خردگرایانه به نقد عوام مسلمانان می پردازد که چگونه بت پرستان را لعن و نفرین می کنند و از بت پرستی ایشان در رنج هستند؛ در حالی که بت های تراشیده از سنگ به کسی ضرر و آسیب نمی رساند؛ اما بت هایی که مسلمانان تراشیدند، حقایق را ریشه کن کردند و فرزندان پیامبر را کشتند. وی در این قصیده به «بت نخستین» که جاهلان امت او را برگزیدند، لعنت می فرستد که فدک را از فاطمه گرفت و موجب رنجش و ناراحتی او شد. چنانکه قصیده نشان می دهد، وی را از این لعن برحذر می داشتند و او در پاسخ، با پافشاری بر مواضع عقیدتی خود، لعنت را مکرر کرده، به شهادت امام حسین به دست پیروان بت مزبور اشاره می کند:
لعنت کنم بر آن بت کز امت محمد او بود جاهلان را زاوّل بت نخستین
لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه فدک را بستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگین
لعنت کنم بر آن بت کو کرد و شیعت او حلق حسین تشنه در خون خضاب و رنگین[13]
ماجرای فدک در شعر ناصرخسرو ازموضع کاملاً شیعی به عنوان سمبل غصب حقوق خاندان پیامبر (ص) مطرح می گردد و فاطمه و فدک می شود شاخص حق و ناحق. این مسأله در شعر فارسی سابقه نداشت و ناصرخسرو آن را به منزلة یکی از مطالبات تاریخ تشیع مطرح می کند که خود به تنهایی می تواند مرز میان شیعه و غیرشیعه باشد. از این رو در علت همراهی نکردن با مخالفان خود می گوید: من شرم دارم با کسانی باشم که پیرو کسی هستند که او چنین فعلی را در حق فاطمه و فرزندانش مرتکب شده است:
آنک او به مراد عام نادان بر رفت به منبر پیمبر
گفتا که منم امام و، میراث بستد ز نبیرگان و دختر
روی وی اگر سپید باشد روی که بود سیه به محشر؟
ور می بروی تو با امامی کاین فعل شده است از و مشهّر،
من با تو نیم که شرم دارم از فاطمه و شبیر و شبّر[14]
اصولاً حضرت فاطمه زهرا(س) در شعر ناصرخسرو بیش از شعر تمام شاعران کهن مطرح می شود. این مسأله علاوه بر ارادت شاعر به خاندان عصمت و طهارت، از وابستگی او به خلفای فاطمی مصر هم ناشی می شود. خلافت فاطمیان موفق ترین پیروزی سیاسی نهضت شیعیان اسماعیلی بود که از سال 297 تا 567 هجری در مناطقی از افریقا، شام و فلسطین حاکم بود.[15] داعیان اسماعیلی، مبلغان فاطمیان بودند که در مناطق وسیعی از ایران، هند، یمن، حجاز، سوریه و شام فعالیت می کردند. اوج خلافت فاطمیان در عصر مستنصر، هشتمین خلیفة فاطمی بود که ناصرخسرو از طرف وی لقب «حجت خراسان» گرفت و برای تبلیغ آیین اسماعیلی روانة وطن خود شد.
فاطمیان خود را فرزندان فاطمه و از نسل اسماعیل فرزند امام جعفرصادق (ع) می دانستند، اما مخالفان ایشان این انتساب را قبول نداشتند و آنها را «عبیدی» و از نسل عبیدالله مهدی بنیان گذار سلسلة فاطمیان می شمردند.[16] برخی هم ایشان را به عبدالله بن میمون قداح منتسب می کردند که از نخستین داعیان و حامیان بزرگ اسماعیلی بود.[17]
ناصرخسرو در اشعار خود به کرّات به نسبت مادر و فرزندی میان حضرت فاطمه زهرا (س) و فاطمیان مصر اشاره کرده است:
من همی نازش به آل حیدر و زهرا کنم تو همی نازش به سند و هند بدگوهر کنی
گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر آفرین از جانْت بر فرزند و برمادر کنی[18]
چنانکه در آموختن اسرار باطنی اسماعیلیان از خلیفه فاطمی که وی فرزند زهرا می داندش نیز به همین مسأله اشاره می کند:
شنودم ز میراث دار محمد سخن های چون انگبین محمد
دلم دید سرّی که بنمود از اول به حیدر دل پیش بین محمد
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد[19]
او حتی در توصیف طبیعت بهاری هم از صور خیالی استفاده می کند که ضمن اشاره به عظمت و اقتدار فاطمیان آن روزگار، آنها را نبیرگان زهرا معرفی می نماید:
معزول گشت زاغ چنین زیرا چون دشمن نبیرة زهرا شد
خورشیدْ فاطمی شد و با قوّت برگشت و از نشیب به بالا شد[20]
بنابراین دور از انتظار نیست که به ارج و قربی که نزد آنان داشت، مباهات ورزد و در مقابل مخالفان، چنین به ستایش خود پردازد:
شاخ پربارم زی چشم بنی زهرا پیش چشم تو همی بید و چنار آید[21]
چنانکه ملاحظه می شود، منظور از بنی زهرا و فرزندان فاطمه(س) یا پیامبر(ص) در شعر ناصرخسرو، خلفای فاطمی مصر است که خود را از نسل اسماعیل فرزند امام جعفرصادق(ع) و نهایتاً فرزند فاطمه زهرا (س) می دانستند. این نسبت مفروض با عواطف شیعیان به اهل بیت که تبلور آن، در وجود مبارک حضرت زهراست، پیوند می خورد و نه تنها به مبارزات سیاسی آنها در این دنیا صبغة کاملاً دینی می داد، بلکه سبب می شد مرارت های ناشی از مبارزات مزبور را تحمل کنند به امید آنکه شکایت بیداد مخالفان را در روز قیامت به پیشگاه حضرت زهرا(س) ببرند و حضرتش شفیع دادخواهی آنها نزد خداوند باشد:
...آن روز بیایند همه خلق مکافات هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی[22]
این عقیده که فاطمیان فرزندان فاطمه زهرا (س) هستند، تقدسی را برای آنها به ارمغان می آورد که موجب می شد پیروانشان، مثل ناصرخسرو، دوستداری آنها را دارای پاداش اخروی و مجوز ورود به بهشت بدانند:
چون به حبّ آل زهرا روی شستی، روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا[23]
و با خلوص نیت به آنان و مرام آنان پایبند باشند و تصور کنند که چاره تمام مشکلات آنها در دربار فاطمیان است:
داند به عقل، مردم دانا که بر زمین دست خدای هر دو جهان است فاطمی
ای دردمند دور مشو خیره از طبیب زیرا نشسته بر در عیسی مریمی[24]
این خوش بینی مفرط و دل بستن به دربار فاطمی، البته تبعاتی داشت که فعلاً مجال پرداختن به آنها نیست.[25]
دیگر زنان مشهور
چنانکه پیشتر گفتیم، زنان در شعر ناصرخسرو حضور بارز و فعالی ندارند؛ با اینهمه به برخی زنان مشهور اعم از منفی و مثبت در شعر او اشاره هایی شده است که ذیلاً به آنها می پردازیم:
الف) عایشه
همان گونه که حضرت فاطمه (س) در شعر ناصرخسرو، مظهر حق و معیار حقانیت است، عایشه نیز محور فتنه و باطل است. ناصرخسرو این دو زن را رهبر و پیشوای جناح های متخاصم روزگار خود می داند. به این معنی که فاطمیان و باطنیان را شیعة فاطمه زهرا (س) برمی شمارد و سنّیان و ظاهریان را شیعه و پیرو عایشه:
فاطمی ام فاطمی ام فاطمی تا تو بِدرِّی زغم ای ظاهری
فاطمه را عایشه مارَندر[26]ست پس تو مرا شیعت مارندری
شیعت مارندری ای بد نشان شاید اگر دشمن دختندری[27]
من نبرم نام تو، نامم مبر من بری ام از تو، تو از من بری[28]
وی همچنین دوران جاهلیت و پرستش لات و هبل را که از بت های مشهور آن دوران بود، فرا یاد خواننده می آورد و می گوید نزد دانایان، شگفت انگیزتر از جنگ جمل نبود که عایشه و پیروانش بر ضد علی(ع) به راه انداختند. وی کار عایشه را نظیر حمله بردن ماده گوسفند بر شیر می داند و خطاب به پیروان وی که دشمنان خود شاعر نیز بودند، می گوید اگر تو بی خرد و دیوانه نیستی، چگونه برة آن ماده گوسفند شده ای:
حدیث هبل سوی دانا نبود شگفتی تر از کار حرب جمل
چگونه بَرد حمله بر شیر میش کسی این ندیده ست از اهل ملل
تو ای بی خرد گرنه دیوانه ای مرآن میش را چون شدستی حمل؟[29]
با وجود سفارشی که قرآن به زنان پیامبر کرده بود، عایشه به جنگ علی(ع) آمد. ناصرخسرو معتقد است که او سوار بر ابلیس به جنگ علی(ع) آمده بود و علی(ع) البته ابلیس را پی کرد:
بیامد به حرب جمل عایشه برابلیس زی کارزار علی
بریده شد ابلیس را دست و پای چو بانگ آمد از گیرودار علی[30]
ب) زن ابولهب
ناصرخسرو در جدال با مخالفان خود اشاره هایی کنایه آلود به زن ابولهب نیز دارد، بی آنکه منظورش زن مشخصی باشد:
بولهب با زن به پیشت می روند ای ناصبی[31] بنگر آنکه زنْش را در گردن افکنده کَنَب[32]
گرنمی بینی تو ایشان را ز بس مستی همی نیست رویی مرمرا از تو وزایشان جز هَرَب[33]
به نظر می رسد منظور شاعر از این کنایه، بدترین دشمنان عقیدتی او باشد نه زنی خاص در روزگار وی؛ زیرا اولاً در شعر ناصرخسرو قرینة دیگری دال براینکه زنی معیّن با او دشمنی داشته باشد، وجود ندارد؛ ثانیاً ابولهب و زنش بدترین و سرسخت ترین دشمنان پیامبر بودند که در آن میان زن بولهب، یعنی ام جمیل خواهر ابوسفیان، نقش بیشتری در تحریک شوهرش و دشمنی با پیامبر داشت، تا جایی که آیه در شأن آنها نازل شد: تبت ید أبی لهب و تب... و امرأته حمالة الحطب. فی جیدها حبل من مسد؛ «بریده باد دست های ابولهب و بریده باد ... زن او بردارندة هیزم است و برگردنش بندی از لیف خرماست».[34]
ناصرخسرو در جای دیگر نیز به زن بولهب اشاره کرده است. او خطاب به مخالفان خود و در تعریض به پیشوایان و رهبران آنها می گوید: خداوند درخت شریفی (کنایه از خاندان حضرت رسول) در بین اعراب پدید آورد تا به خلق خدا خیر برساند و شما در آن درخت آتش زدید و آن را سوزاندید. سپس می گوید:
تبّت یَدا اِمامِکَ روزی هزار بار کاین فعل کزوی آمد نامد زبولهب
عهد غدیرخم زن بولهب نداشت در گردن شماست شده سخت چون کَنَب
وامروز نیستید پشیمان زفعل بد فعل بد از پدر به تو مانده ست منتسب[35]
این ابیات بهتر نشان می دهد که منظور شاعر اصلاً جنس زن نیست؛ بلکه «مکنیّ عنه» هستند. اما چه لزومی داشت که زن را «مَکنیّ به» برای مردان قرار دهد؟ برای روشن شدن مطلب، از تأویل های باطنی ناصرخسرو در آثار منثورش کمک می گیریم.
ناصرخسرو در آثار خود به کرّات پیامبر را شوی روحانی و معنوی امت دانسته و خلق را به منزلة زن او برشمرده است. منطق این تأویل مبتنی بر چند چیز است:
1 پیامبر فاضل تر از تمامی امت است؛ چنانکه مرد بر زن فاضل تر است. پیامبر به علت این فضیلت، قوّام بر امور امت است (همانطور که مرد بر زن قوّام است)؛ قرآن نیز می فرماید: یا أیها المدّثر، قم فأنذر.[36]
2 پیامبر فایده دهنده است و امت فایده پذیرنده؛ همان گونه که مرد فایده دهنده است و زن فایده پذیرنده، و همان گونه که افلاک و انجم، پدران آسمانی و فایده دهنده هستند و طبایع، مادران زمینی و فایده پذیرنده.[37]
3 اطاعت پیامبر بر خلق واجب است؛ همان گونه که اطاعت مرد بر زن واجب است.[38]
ناصرخسرو این نسبت زن و شوهری معنوی را منحصر به رابطة پیامبر و امت نمی داند؛ چنانکه در ماجرای غدیرخم می گوید: در آن روز، پیامبر به منزله ولی امت بود که در یک نکاح نفسانی، همة امت را که به منزلة زن بودند، به عقد وصی خود که به منزلة شوی آنها بود، درآورد.[39]
او همچنین رابطة زناشویی معنوی را به مراتب مبلّغان اسماعیلی تعمیم داده، می گوید پایین تر از حضرت رسول (ص) هر استاد، مرد معنوی شاگرد خویش است و هر شاگردی، زن معنوی استاد خویش است؛ زیرا از او فایده گیرنده است. چنانکه «ناطق» مرد است برای «اساس» و اساس زن است برای ناطق، اساس مرد است برای «امام»، امام شوی است برای «حجت» و حجت شوی است برای «داعی» و داعی شوی است برای «مأذون»، و مأذون شوی است برای «مستجیب».[40]
چنانکه ملاحظه می شود، رابطة زناشویی در آثار ناصرخسرو نماد رابطة رهبری و پیروی، و مریدی و مرادی است. با این تأویل، زن بولهب که درشعر ناصرخسرو آمده است، نماد پیروان لجوج و سرسخت کسانی می شود که رهبر و علمدار دشمنی با خاندان رسول بودند. با مرور شعر ناصرخسرو این نتیجة تأویلی تأیید می شود؛ ناصرخسرو می گوید «تبّت یدا امامک»؛ بریده باد دست های «امام تو». پس «امام تو» را به جای بولهب می گذارد و «تو» را به جای زن بولهب که البته بدتر از زن بولهب است؛ زیرا زن بولهب از نظر وقوع زمانی، پیمان غدیرخم و ولایت علی را بر گردن نداشت، اما «تو» (=دشمنان ناصرخسرو) آن پیمان را دریافت کرده ای و با وجود آن به دشمنی با خاندان رسول و اسماعیلیان می پردازی. بدین ترتیب رابطة زناشویی، نماد رابطة رهبری و پیروی در جناح باطل نیز واقع می شود.
ج) مریم
بعد از حضرت فاطمه زهرا (س) بیشترین اشاره به زنان در شعر ناصرخسرو در خصوص حضرت مریم دیده می شود. البته این اشاره ها بیش از 5 مورد نیست. یک مورد اشاره به پرهیزکاری مریم است که موجب شده او در قرآن جزو قانتان محسوب شود:
مریم عمران نشد از قانتین جز که به پرهیز برو بر زنی[41]
این بیت برگرفته از قرآن است: و مریم ابنت عمران التّی أحصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدّقت بکلمات ربّها و کتبه و کانت من القانتین: «]و خداوند مثال می زند[ مریم دختر عمران را که فرج خویش را حفظ کرد تا از روح خویش در آن دمیدیم، و نیز سخنان و کتاب های پروردگارش را تصدیق کرد و او جزو فروتنان بود.»[42]
در بیت دیگر نیز که متأثر از آیه اخیرالذکر است و به پرهیزگاری مریم و به نحوة باردار شدن او توسط نفخه الهی اشاره کرده است، خطاب به باد می گوید: مریم با بصیرت خود دریافت که پدر فرزندش یعنی آن که وی را باردار کرده، تو هستی:
آیا همیشه به نوروز سوی هر شجری توناپدید و پدید از تو بر شجر اثری
تویی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری[43]
مورد دیگر مربوط به صور خیال و تشبیه آسمان و ستاره هایش به کنیسه مریم[44] و مورد دیگر فقط اشاره به اضافه بنوت میان عیسی و مریم است.[45]
د) زلیخا
ماجرای یوسف و زلیخا در قرآن «أحسن القصص» خوانده شده است.[46] یکی از زیبایی ها و عبرت های این داستان، فرجام نیک زلیخا از پس عصیان و گمراهی است. او بعد از فراق یوسف و از دست دادن جاه و مال و شوکت خاندان، به خدای یوسف ایمان آورد. سال های جوانی را پشت سر نهاد و به عجز و ناتوانی و نابینایی گرفتار شد، اما مهر یوسف همچنان در دلش بود.
روزی بر سرراهی که یوسف از آنجا می گذشت، به انتظار نشست. یوسف چون او را درنهایت فقر و بیچارگی دید، تفقدی کرد و پرسید چه حاجتی دارد تا برآورده سازد. زلیخا پاسخ داد: یک نگاه بر روی تو مرا از همة جهان خوشتر است. یوسف گفت: شگفتا که جوانی و جمال تو رفت، اما عشقت همچنان باقی است. زلیخا گفت: سرتازیانه بر سینة من بنه تا شگفتی ها ببینی. چون یوسف سر تازیانه بر سینة زلیخا نهاد، تپش قلب او از تازیانه بر دست یوسف رسید. یوسف به دعا و معجزة الهی، عزّ و توانایی و بینایی و جوانی زلیخا را به او بازگرداند و او را به زنی گرفت و سه فرزند از او یافت.[47]
جوان شدن زلیخا از پس پیری، مضمونی است که طبع ناصرخسرو را خوش آمده و او به کرّات در شعر خود، آن را مبنای صورخیال قرار داده است:
گر نیست ابر معجزة یوسف صحرا چرا چو روی زلیخا شد؟[48]
به من تازه شد پژمریده سخن[49] چو ز افسون یوسف زلیخای زال[50]
گرنه چو یوسف شده ست گل، چو زلیخا باغ چرا باز شد دوازده ساله[51]
همچنین دربارة عشق زلیخا به یوسف که زردرویی عاشقانه ملازم آن است، می گوید:
چودرتاریک چَه یوسف،منوّرمشتری درشب درو زهره بمانده زردوحیران چون زلیخایی[52]
ه) لیلی
شعر ناصرخسرو ماهیتاً اجازة ظهور و بروز به عرایس شعری نمی دهد؛ اما وقتی در سفر 7 سالة خود، خرابه های خانة لیلی را در نزدیکی طائف می بیند، زبان به تحسین برمی گشاید که «قصة لیلی و مجنون عجیب است».[53] لذا در صور خیال او شعاع کمرنگی از حضور لیلی دیده می شود:
چون روی لیلی است گل و پیشش سرونوان چو قامت مجنونست[54]
با اینهمه در جای دیگر، بنا به خط مشی کلی خویش، مخاطب را از این که مانند مجنون، خود را زبون زن سازد و تمام فکر و ذکرش لیلی باشد، بر حذر می دارد:
دریغ دار زنادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه منّ و نه سلوی
سخن ز دانا بشنو زبون خویش مباش مگیر خیره چون مجنون سخنت را لیلی[55]
و) منیژه
می توان گفت ناصرخسرو به هیچ زنی، غیر از زنان ستودة دینی، کاملاً خوشبین نیست و اگر در جایی به دلیل خاصی زنی را بستاید، در جای دیگر همو را نکوهش می کند. نه تنها لیلی بلکه منیژه هم گرفتار کم لطفی وی شده است. ناصر خسرو در جایی که گل های باران خوردة بهاری را توصیف می کند، چهرة منیژه «مشبه به» مناسبی برای توصیف اوست:
چون روی منیژه شد گل سوری سوسن به مَثل چو خنجر بیژن[56]
اما وقتی با مخاطبانش جدی سخن می گوید و از روزگار غدّار و دنیای دنی یاد می کند، جهان را زن جادوگر می داند و مردان را از فریب ایشان بر حذر می دارد. داوری وی را دربارة منیژه و آنچه سر بیژن آورده، ببینید:
زن جادوست جهان، من نخرم زَرقش زن بود آنکه مر او را بفریبد زن
زَرق آن زن[57] را با بیژن نشنودی که چه آورد به آخر به سر بیژن؟
همچو بیژن به سیه چاه درون مانی ای پسر، گر تو به دنیا بنهی گردن
چون همی برره بیژن رَوی ای نادان پس چه گویی که نبایست چنان کردن؟
صحبت این زن بدگوهر بدخورا گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
صحبت او مخر و عمر مده زیرا جز که نادان نخرد کس به تبر سوزن
طمع جانْت کند،گرچه بدو کابین گنج قارون بدهی یا سپه قاون[58]
این درحالی است که گناه منیژه در داستان، عاشقی است؛ ناموجه اما وفادار. منیژه به روایت فردوسی در ماجرای عشق پیشقدم می شود و بیژن را که میل عاشقی دارد، اما جسارت عاشقی نه، به قصر خود می برد. او پس از برملا شدن ماجرا و اسیر گشتن بیژن در چاه افراسیاب، تمام زندگی و آسایش خود را رها می کند و شاهدختی می شود در لباس گدایان، تا نان خشکی فراهم آورد و مانع از مرگ بیژن در چاه گردد. سرانجام نیز سبب نجات وی از چاه، خود منیژه است و از این نظر سمبل فداکاری محسوب می شود؛[59] اما ناصرخسرو فقط به آغاز ماجرا که منیژه پای بیژن را به ماجرا باز کرده است، توجه دارد.
زن در صور خیال شعری
شعر ناصرخسرو در اثر چالش های فکری و عقیدتی شاعر و واکنش های اجتماعی که در برابر این چالش ها می دید، وضعیت خاصی پیدا کرده است؛ چنان که هم از نظر محتوا و پیام های شعری، هم از نظر عواطف و احساسات و هم از نظر انتخاب واژگان و موسیقی شعر، از نرمی و لطافت دور شده و پرخاش و مقاومت و تسیلم ناپذیری در برابر مخالفان را به خود گرفته است. در چنین وضعی، صور خیال شعر او به کمترین حد استفاده از عناصر زنانه اعتنا کرده است. در همین حد اندک هم آنچه جالب توجه است، استفاده از زنان بهشتی (حور و حورا) در این تصاویر است که نشان می دهد وی واقعاً از حضور مادی و جسمانی زن اجتناب می کرده است. او در توصیف بهار می گوید:
بستان بهشت وار شد و لاله رخشان به سان عارض حورا شد[60]
و ستارگان آسمان را نیز زنان بهشتی در میان سبزه ها می بیند:
ندیدم تا ندیدم دوش چرخ پر کواکب را به چشم سردراین عالم یکی پرحورخضرایی[61]
و گل ها و سبزه های باغ که تن به باران ابر سیاه می شویند، بدین گونه در ذهن او زنان سبزپوش بهشتی را تداعی می کند که پیراهن به آب چشم اهریمن شسته اند:
چون باد سحر تو[62] را برانگیزد دیوی سیهی به لؤلؤ آبستن
امروز به آب چشم تو حورا در باغ بشست سبزه پیراهن
حورا که شنود ای مسلمانان پرورده به آب چشم آهرمن؟[63]
باقیمانده تصاویر شعر او که نشانه ای از زن دارند، بسیار اندک و ساده و بیرنگ است مانند این نمونه در توصیف شب و ستارگان:
شاه رومی چون هزیمت شد زما شاه زنگی کینه خواهد آختن
زین قِبل می کرد باید هرشبی دختران آسمان را انجمن[64]
جامعه شناسی زنان
نگاه جامعه شناسانة ناصرخسرو به زن، تفاوت زیادی با آنچه در جوامع آن روزگار رخ می داد، ندارد. با این نگاه، جوانب منفی ومثبت زیر را می توان دید:
الف) حجاب و عفاف
حجاب یکی از احکام الهی مربوط به زنان در اسلام است و ناصرخسرو به دلیل پایبندی و تعهد خویش به اسلام، طبعاً به این مسأله توجه مثبت نشان داده است. این توجه در صور خیال شعر او خود را نمایانده است. برای مفاهیم پوشیدة قرآن که نیاز به تفسیر و تأویل دارد و تأویل آن هم در اختیار امام معصوم است، چه تصویر شعری مؤثرتر از این است که بگوید مفاهیم مزبور همچون دختران مستوری هستند که تأویل علی (ع) زیور و زینت آنهاست:
هر نهفته دختر تنزیل را معنی و تأویل حیدر زیور است[65]
یا در معرفی «عقل» بگوید سخن به منزلة چادر برای عروس عقل است و کسی که سخن دان و شعر شناس است، می تواند به خوبی چادر از روی این عروس بگشاید:
زیر سخن است عقل پنهان عقل است عروس و قول چادر
دانای سخن نکو کند باز از روی عروس عقل معجر[66]
تعبیر «گشودن نقاب از چهرة دختران درخت» هم از این قبیل تصاویر است که درباره قدرت خداوند در شکوفاندن جوانه ها و شکوفه ها به کار رفته است:
به نوبهار ز رخسار دختران درخت نقاب سبز تودانی گشاد هر سحری[67]
پوشیده بودن و عفاف زنان و دختران هماره در جامعه اسلامی مورد توجه و تأکید بود، اما گاه با سختگیری هایی هم همراه می شد. ناصرخسرو که در سفر هفت سالة خود سرزمین های بسیاری از ممالک اسلامی را دیده و توصیف آنها را در سفرنامه اش آورده است، می نویسد عدل و امنیت را در عرب و عجم در چهار جا دیده است؛ یکی از آنها شهر طبس است که مردم در سایة عدل و داد امیر آنجا یعنی امیر ابوالحسن گیلکی عظیم آسوده بودند و هیچ دزد و خونی نبود؛ شهر دیواری نداشت و شب هنگام در خانه ها را نمی بستند و ستور در کوی ها رها بود. وی در تمجید از نهایت امنیت آنجا می گوید: «هیچ زن را زهره نباشد که با مرد بیگانه سخن گوید و اگر گفتی، هر دو را بکشتندی.»[68] صرف نظر از نقد این سخن که آیا کشتن زن و مردی که با هم سخن می گویند، توجیه شرعی دارد و عادلانه است یا نه، چنین نتیجه می شود که حتی سخن گفتن زن و مرد بیگانه هم در آن روزگار جایز نبود. در چنان جامعه ای، دختران را طبعاً به گونه ای تربیت می کردند که در آینده زنان عفیفی باشند، همان گونه که جوّ عمومی می خواهد.
یکی از جلوه های این تربیت، پوشیده روی بودن آنها بود که در همه حال حجاب خود را حفظ می کردند و مادر، مأمور و مسؤول اجرای این تربیت بود. لذا می بینیم این امر در شعر ناصرخسرو مبنای آفرینش صور خیال می شود؛ او در توصیف دمیدن صبح، ستارگانی را که از آسمان محو می شوند و می گریزند، به دختران پوشیده رویی تشبیه می کند که مادرشان آنها را ناگهان روی گشاده ببیند و آنها خجالت کشیده پای به فرار بگذارند:
گریزان شد شب تیره زخیل صبح رخشنده چنان چون باطل از حقّی و ناپیدا ز پیدایی
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی[69]
البته این تصویر به گونه ای دیگر هم ذهن ناصرخسرو را به خود مشغول کرده است. این بار شب، زنگی پیر و زشتی است که ستارگان، دختران جوان و زیبای اویند و در غیاب مادر، پوشیده روی می مانند و آنگاه که مادر بیاید، احساس امنیت کرده، حجاب از چهره برمی گیرند:
تو[70] چو یکی زنگی ناخوب و پیر دخترکان تو همه خوب و شاب
زادن ایشان ز تو ای گنده پیر هست شگفتی چوثواب از عقاب
تا تو نیایی ننمایند هیچ دخترکان رویَک ها از حجاب[71]
ملاحظه می شود که این تصاویرمختلف، به طور غیرمستقیم تحت تأثیر نگرش شاعر به مسأله حجاب به وجود آمده است و تلقی های عمومی جامعه را از این حقیقت نشان می دهد. این امر، خود می تواند مدخلی بر تحقیقات و مطالعات جامعه شناسی ادبیات باشد.
ب) مقام مادر
تمام جوامع و همه افراد در ارج نهادن به مقام مادر متفق القول هستند؛ گرچه معیارهای ارزش گذاری به لحاظ تفاوت مبانی فکری و عقیدتی شاید اندکی متفاوت باشد. از این رو اگر کسی یافت شود که منکر ارزش این مقام باشد، باید علت خاص آن را جستجو کرد. ناصرخسرو نیز از این قاعده مستثنی نیست، لکن نظر او را دربارة مادر باید به طور غیرمستقیم و از لابلای صور خیال و زبان شعری اش بیرون کشید. مثلاً باید دید «مادر»، استعاره یا مشبه به برای چه مفاهیمی قرار گرفته است. اگر آن مفاهیم مثبت باشند، نشان دهندة نگاه مثبت شاعر است و بالعکس. هنگامی که وی «دین» را به مادر تشبیه می کند و «قرآن» را به شیر وی، می گوید هرکس شیر مادر دین را رد کند، شیر مادر دنیا یعنی نعمت های این جهانی از او گرفته می شود،[72]این سخن متضمن ارزشمندی شیر مادر و لزوم قدردانی و حق شناسی در برابر آن است و تناسب میان مادر و آنچه به فرزند می بخشد و نیز آثار آن را یادآوری می کند. یا وقتی که می گوید جان، مادر تن است و علم، مادر جان، تلویحاً به برتر بودن ارزش مادر از فرزندی که می زاید و نیز وابستگی فرزند به همان ارزش های مادر، اشاره می کند:
تن به جان زنده ست و جان زنده به علم دانش اندر کان جانت گوهرست
سوی دانا ای برادر همچنانک جان تنت را، علم جان را مادرست[73]
در بررسی نمونه های کاربرد واژة مادر در شعر ناصرخسرو نکته جالب توجه آن است که وی با مادر نیز همچون دیگر مسائل عالم وجود، برخورد استدلالی و منطقی دارد و کمتر به جانب عاطفی و احساسی وی می پردازد. او وقتی می خواهد پلیدی و زشتی جهل و نادانی را بیان کند، با در نظر گرفتن قانون وراثت استدلال می کند که جهل و بی خردی (مستی) فرزند شراب است و از آنجا که مادر آن یعنی شراب، پلید است (الخمرأم الخبائث، به فرمودة پیامبر)، پس فرزند هم پلید خواهد بود:
از نبید آمد پلیدی یْ جهل پیدا بر خرد چون بود مادر پلید، ناید پسر زو جز پلید[74]
باز در تأیید استثناناپذیری قانون وراثت می گوید: وقتی که مادر هم مانند پدر نیکخو باشد، فرزند حتماً خوی کریم خواهد داشت:
فرزند جز کریم نباشد به خوی چون همچو مرد بود نکوخو زنش[75]
در جای دیگر با تداعی حدیث «السّعید من سعد فی بطن أمّه و الشّقیّ من شقی فی بطن أمّه» که اتفاقاً اکتسابی بودن سعادت و نیکبختی را هم تأیید نمی کند، از موضع کاملاً خردگرایانه می گوید: جان تو که به منزلة فرزندی در شکم مادر جسم است، باید سعی کند نیکبختی را در همان شکم مادر با اعمال نیک کسب کند؛ زیرا اگر کسی در این مرحله به غنا و بی نیازی برسد، هرگز پس از تولد به حرص و آز تمایل پیدا نمی کند، چون این نیکبختی مادرزادی است:
مادر تن را پسر، این جان توست مادر باقیّ و پسر رفتنی است
در شکم مادر خود بخت نیک چون که نکوشی که بحاصل کنی؟
طاعت و نیکیّ و صلاح است بخت خوردنیی نیست نه پوشیدنی
آز نگردد ابداً گرد آنک در شکم مادر گردد غنی
چون تو که باشد چو تو را بخت نیک مادرزادی بود و معدنی؟[76]
چنانکه ملاحظه می شود، ابیات مذکور صرفنظر از چون و چرای کلامی و استدلالی نشانگر نقش تعیین کنندة مادر در شخصیت و سرنوشت فرزند خویش است.
یکی از مفاهیمی که ناصرخسرو آن را به مادر تشبیه می کند، جهان، روزگار و فلک یا آسمان است که البته همه به یک معنا و مترادف هستند. مثلاً در مورد جهان می گوید:
مادرتوست این جهان بنگرکزین مادرهمی نیکبخت وجَلدزادی یابنفرین و خزی[77]
و دربارة گنبد گردون یا آسمان می گوید:
ای گرد گَرد گنبد طارونی یکبارگی بدین عجبی چونی؟
فرزند توست خلق و مر ایشان را تو مادر مبارک و میمونی[78]
آنچه در این گونه کاربردها محل توجه و شگفتی است، نسبت دادن صفات منفی به مادر است؛ صفاتی مثل جادوگری، بدمهری، بدخویی، غداری، ستمکاری، فرزندخواری و غیره که ناصرخسرو در مقیاس بالایی آنها را به کاربرده است:
- فرزند توایم ای فلک ای مادر بدمهر ای مادر ما چون که همی کین کشی ازما؟[79]
- چند گَردی گردم ای خیمه یْ بلند؟ چند تازی روز و شب همچون نوند؟
مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان همیشه کندمند
جز تو که شنیده ست هرگز مادری که به فرزندان نخواهد جز گزند[80]
- گرگ آدم خوار گشته ست این جهان بنگر اینک گر نداری باورم
ای خردمندان که باشد در جهان با چنین بدمهر مادر داورم؟[81]
یکی از صفات عجیبی که ناصرخسرو به مادر روزگار و فلک و... نسبت می دهد، فرزندخوار بودن آن است که آن را هم از فرزندخوار بودن گربه الهام گرفته است. او در جایی می گوید گربه بچة خود را به دلیل دوست داشتن می خورد، نه از سردشمنی؛ همچنانکه گرسنه طعام را می خورد و تشنه آب را؛[82] اما آنچه در شعرش دیده می شود، مخالف این معناست:
کار و کردار تو ای گنبد زنگاری نه همی بینم جز مکر و ستمگاری
بچة توست همه خلق و توچون گربه روز و شب با بچة خویش به پیکاری
مادری هرگز من چون تو ندیدستم نیست مان با تو و نه بی تو مگر خواری[83]
چنین مادر بی رحمی طبعاً شایستة آن است که از او بگریزند و اجتناب کنند؛ لذا توصیه می کند:
یکی فرزند خواره پیسه گربه است ای پسر، گیتی سزد گر با چنین مادر ز بار و بن نپیوندی[84]
تعبیرات منفی ناصرخسرو دربارة مادر روزگار و.. از آنجا ناشی می شود که وی در زندگی خود سختی و مرارت بسیاری از ابنای روزگار دیده بود. این سختی ها کام او را که با شیرینی آسایش زندگی فردی و اجتماعی آشنا بود، تلخ می کرد و افق پروازش را تنگ می ساخت. او مانند هر متفکر فرزانه ای در خلوتخانة ضمیر خود، با حقیقت، خاطری خوش داشت؛ اما به هرحال نمی توانست بر آنچه در جامعه می گذشت، چشم ببندد و دگرگونی های زمانه و عسرت هایی را که از این رهگذر بر زندگی وی تحمیل می شد، حس نکند. در چنین مواقعی، عکس العمل او و شِکوه و شکایتش مانند هر شخص دیگری متوجه زمانه، روزگار، فلک، گیتی و جهان بود و آنچه را که مردم روزگار بر وی تحمیل می کردند، به اینها نسبت می داد. اما آن گاه که هشیاری و آرامش می یافت، اعتراف می کرد که جهان با همة ناگواری ها، در پرورش ما حق مادری بر گردنمان دارد و لذا نباید از سر نادانی او را نکوهش کنیم؛ بلکه باید به فکر بقای پایداری باشیم که در ورای کون و فساد این جهان است:
طلب کن بقا را که کون و فساد همه زیر این گنبد چنبری است
جهان را چو نادان نکوهش مکن که بر تو مر او را حق مادری است[85]
این ابیات، البته متضمن پاسداشت حق مادری و تأکید بر حرمت مادر نیز هست.
او همچنین در لحظه های آرام تأمل در کار جهان می گفت که نباید از دنیا گله و شکایت کرد؛ گرچه نیکی های او پاینده نیست؛ اما همین مقدار بهرة حیات که از مادر جهان یافته ایم، شایستة ستایش است و پسندیده نیست که انسان به مادر خود دشنام دهد:
از گردش گیتی گله روا نیست هرچند که نیکیش را بقا نیست
چون[86]تو ز جهان یافتی بقا را چون[87]کز تو جهان درخور ثنا نیست؟
گیتی به مَثَل مادرست، مادر از مرد سزاوار ناسزا نیست[88]
خوانندة نکته بین البته این گونه ابیات را که تعدادشان بسیار اندک و محدود به همین موارد ذکر شده است، نباید در تضاد با ابیات گذشته ببیند که از روحیة پرخاشگر و رنج کشیدة شاعر نشأت می گرفت. زیرا حالات روحی شاعر در لحظه های سرودن هر کدام از اشعار در نوع تلقی و تحلیل او از مسائل اثر می گذارد و از آنجا که اکثر اوقات زندگی ناصرخسرو آلوده به نیش زهرآگین ستم بود، نباید انتظار داشت که از کلام او شهد و شکر ببارد.
ج) زن و تعلقات خانوادگی مرد
ناصرخسرو در بیان روابط خانوادگی و معاشرت با زن و همسر سکوت اختیار کرده است. اما در دیوان او قصیده ای هست که در آن، خروس شب زنده دار از علت بی خوابی های شبانة شاعر می پرسد و گفتگویی میان آن دو دربارة کار جهان و جهانیان در می گیرد. در آغاز قصیده، توصیف زیبایی از خروس و خصوصیات ظاهری و غریزی او صورت می گیرد که ناصرخسرو طی آن، خروس را از این جهت که بدون زن (مرغ) هرگز دانه نمی خورد، می ستاید:
آن جنگی مرد شایگانی معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین چون بر گل زرد خون چکانی...
بی زن نخورد طعام هرگز ازبس لَطَف و ز مهربانی[89]
این ستایش بیانگر تأیید قلبی شاعر و همدلی او با این خصیصه است؛ گرچه بر ما پیدا نیست که در زندگی پرتلاطم او و در سفر هفت ساله و آوارگی پس از آن، زن و فرزند وی چه سرنوشتی پیدا کردند. آیا از بیتی که در اوایل مقاله به آن اشاره کردیم،[90] می توان دریافت که او مجبور شده است خانوادة خود را رها کند و رخت خویش را تنها به دیار غربت کشد؟
د) نظام ارث و دیه زنان
در اسلام به دلایل خاص فقهی و اصولی، ارث و دیة مرد دو برابر ارث و دیة زن مقرر شده است. این مسأله از جمله اشتغالات ذهنی ناصرخسرو در آغاز راه جستجوی حقیقت بود. او در قصیدة بلندی با مطلع «ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر....»[91] اشاره می کند که در 42 سادگی سفری را در جستجوی حقیقت آغاز کرده و سرانجام به شهری رسیده که گویی آرمانشهر اوست:
شهری که من آنجا برسیدم خردم گفت اینجا بطلب حاجت و زین منزل مگذر[92]
این شهر همان قاهره مرکز خلافت فاطمیان بود. ناصرخسرو می گوید از کسی که خود را طبیب آنجا معرفی کرده و گویی رضوان بهشت بوده، سؤالات و ابهامات عقیدتی خود را پرسیده و همه را پاسخ گرفته است. از جمله سؤالاتی که وی پرسیده، علت دو برابر بودن ارث برادر در مقابل خواهر بوده است:
... آنگاه بپرسیدم از ارکان شریعت کاین پنج نماز از چه سبب گشت مقرر؟
وز علت میراث و تفاوت که در او هست چون برد برادر یکی و نیمی خواهر؟[93]
البته جواب این سؤالات در قصیده نیامده است. ناصرخسرو در قصیدة دیگری هم از مخاطب خود راجع به تفاوت قصاص و دیة زن و مرد می پرسد که اگر کشتن یک زن روانیست، کشتن دو زن چگونه در جزا روا شده است:
بر قیاس خویش دانی هیچ کایزد در کتاب
از چه معنی چون دو زن کرده ست مردی را بها؟
ور زنی کردن چون کشتن نیست از روی قیاس
هر دو را کشتن چو یکدیگر چرا آمد جزا؟[94]
در این قصیده هم پاسخ ذکر نشده است و نمونه ها فقط نشان می دهند که ناصرخسرو به طور جدی به این مسائل می اندیشیده است. او در جامع الحکمتین هم ضمن طرح مسأله، آن را به تأویل این قضیه ربط داده است که ظاهریان چون فقط ظاهری از شریعت دریافته اند، مانند زن یک بهره از دین دارند، اما باطنیان یا اهل تأویل که هم ظاهر و هم باطن شریعت را یافته اند، مانند مرد دو بهره دارند.[95] دراین تأویل هم چنانکه ملاحظه می شود ناصرخسرو کفة ترازو را به نفع مردان سنگین تر می کند.
ه ) حقارت زن بودن
از دیدگاه ناصرخسرو، همچون دیدگاه بسیاری از دیگران، زن موجود ضعیفی است؛ زیرا خلقت او ضعیف است.[96] وی برای این نظر خویش دلیل علمی هم می آورد (البته مطابق با علم آن روزگار)؛[97] شریعت نیز زنان را زیردست مردان قرارداده است و این نظام باید برقرار باشد و زنان اطاعت مردان را بر خود واجب دانند تا بر سنت رسول (ص) و فرمان خداوند رفته باشند؛[98] به هر حال مرد برتر از زن و بر او پادشاه است.[99]
با این برداشت ها و تلقی ها دور از انتظار نیست که ناصرخسرو در توصیف دگرگونی های روزگار در خراسان و قدرت یافتن ترکان و غلبة ایشان بر ایرانیان، بگوید که در گذشته ترکان مانند زنان خانه نشین در مقابل مردان ایرانی خوار و عاجز بودند و اکنون قضیه برعکس شده است:
ترکان به پیش مردان زین پیش در خراسان بودند خوار و عاجز همچون زنان سرایی
امروز شرم ناید آزاده زادگان را کردن به پیش ترکان پشت از طمع دوتایی[100]
وی همچنین معتقد است که مرد مانند عقل از عالم برین و ماوراء است و زن همچون نفس از عالم فرودین؛[101] مرد بنا به خصوصیات سرشتی اش می تواند با تکیه بر بصیرت، حدود روحانی را بشناسد، اما زن فقط حدود جسمانی را می شناسد و توانایی شناخت حدود روحانی را ندارد.[102]
وقتی با این مبانی اعتقادی که البته برجامعه آن روزگار هم حاکم بود، به نقد خصلت های زنان و تقابل آن با خصلت های مردان بروند، قطعاً نتایج تحقیرآمیزتری به دست خواهد آمد، همچون نتایجی که ناصرخسرو به دست آورده است: تن زنان زیر زیور و زینت، اما جانشان بی جلوه و جمال است:
تن زیر زیب و زینت، جان بی جمال و رونق
با صورت رجالی، بر سیرت نسایی[103]
زیور زنان حریر و زر و سیم است، زیور مردان علم و خرد:
زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم
مرد را نیست جز ازعلم وخرد زیور و زیب[104]
زنان در زینت دنیامی کوشند و مردان در کار دین:
چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چَخی؟
گرْت چون مردان همی درکار دین باید چخید[105]
فخر مردان به علم و رای و وقار است، فخر زنان به زیبایی و زر و سیم:
فخر به خوبی و زر و سیم زنان راست
فخر من و تو به علم و رای و وقار است[106]
ارزش مردان به حکمت و دین است، ارزش زنان به لباس و حریر:
مرد به حکمت بها و قیمت گیرد زیب زنان است ششتری و بهایی[107]
یا باید زن بود و یا نویسنده و جنگجو؛ گویی این مفاهیم قابل جمع نیستند:
چهره و جامه ی نکو زیب و جمال مرد نیست
ننگ آید مرد را ننگ از جمال و زیب زن
عیب تو جامه ت نپوشد، تیغ پوشد یا قلم
گرنه ای زن، یا قلم زن باش یا شمشیر زن[108]
در طول تاریخ ادبیات فارسی کسی از ناصرخسرو و دیگر شاعرانی که با وی هم عقیده اند، نپرسیده است که اگر زن و زیور و زینت اینهمه مذموم و ناپسند است، چرا خودشان در لحظه های خوشِ تولد اشعارشان، مانع از به دنیا آمدن دخترانه ها نمی شوند؟ راستی ناصرخسرو با آن روحیة مردانه و زر و زن گریزش چگونه این شعر را سروده است؟
صبا آید اکنون به عذر شمال سحرگاه تازان سوی لاله زار
بیارد سوی بوستان خلعتی که لولوش پودست و پیروزه تار
سوی مادر سوسن تازه تاج سوی دختر نسترن گوشوار[109]
یکی دیگر از خصلت هایی که طعنه و کنایة تحقیرآمیز مردان را متوجه زنان می کند، رازدار نبودن آنهاست؛ این خصلت متوجه همه زنان نیست، اما طعنه آن، گریبان همة ایشان را می گیرد، ناصرخسرو در این زمینه با بی اعتمادی تمام می گوید (البته فقط در همین یک مورد):
مگو اسرار حال خویش با زن که یابی راز فاش از کوی و برزن
زنان را لطف و خوش خوی است در کار چو طفلان را بود شفقت سزاوار[110]
چنانکه ملاحظه می شود، او تأکید می کند که در معاشرت با زنان، ملاطفت و خوشخویی کارگر می افتد (نه عقل و خرد و منطق)همان گونه که با اطفال باید به شفقت و مهربانی رفتار کرد.
یکی از مدخل های تحقیق در چگونگی نگاه ناصرخسرو به زن، صفاتی است که او به دنیا، جهان، فلک و روزگار نسبت می دهد. پیشتر وقتی که مقام مادر را در شعر ناصرخسرو بررسی می کردیم، به گوشه ای از این مسأله پرداختیم؛ لکن دامنة کار بسی وسیع تر از آن است که گفته شد. قدما به دنیا و روزگار هویت زنانه و مؤنث می دادند و هر نارضایتی که از اوضاع فردی و اجتماعی داشتند، از او می دانستند. این عقیده بر شعر تمام شعرا سایه افکنده است؛ اما میزان آن بستگی به نحوه زندگی ایشان و نارضایتی آنها از اوضاع دارد.
ناصرخسرو به لحاظ زندگی پرمشقت خویش نمی توانسته نظر خوشی به دنیا و روزگار داشته باشد، اما وقتی در مقایسه با شاعران دیگر، بسامد بالای صفات منفی دنیا را به منزلة یکی از عوامل سبکی شعر او می بینیم، این سؤال به ذهن می آید که آیا در زندگی ناصرخسرو زنی وجود نداشته که در آفرینش اینهمه صفات منفی دشنام گونه که وی نثار دنیا می کند، نقشی داشته باشد؟ آثار او پاسخی به این سؤال نمی دهد؛ زیرا در فرض جواب مثبت، غیرت مردانة شاعران قدیم مانع از آن می شد که این گونه مسائل به طور مستقیم در شعر ایشان منعکس شود.
به هرحال، در شعر ناصرخسرو، گیتی زنی زیبا، بد اندیش و شوی جوی است که گفتاری سحرآمیز دارد و غدار و فتنه گر نیز هست. اگر مفتون او شوی، از تو می گریزد و باید از این جادوگر پرهیز کرد.[111] زمانه زن شوهرکشی است که خود را می آراید و با مکر و فریب، زهر در جام شراب شوهر می ریزد و البته کسی که فریب چنین زنی را بخورد، در نگاه عقل و خرد، مرد شمرده نمی شود.[112] روزگار، جادوگری است که تو سبکسرانه به گرد او می گردی. چرا کاری مردانه نمی کنی و این زن رعنا را طلاق نمی دهی؟[113] او پیرزنی هرکاره است که روی خود را مانند تازه دخترکان می آراید.[114] تو از این دیو چگونه طمع وفا داری؟ آیا کسی از دشمن خود دارو می طلبد؟[115]جهان پیرزنی سخت فریبنده است که مرد خردمند خریدارش نمی شود؛ پیش از آنکه او از تو ببرد، تو طلاقش بده تا گردنت از ننگ وی آزاد گردد.[116] دنیا هرگز شوهر حلال دوست ندارد؛ لذا هرکس دنیا را طلاق دهد، او به دنبالش می افتد و می جویدش.[117] این پیرزن شوهرکش مانند تو بسیار دیده است، دست از زناشویی او بردار.[118]
صفات منفی و تحقیرآمیز روزگار و جهان در شعر ناصرخسرو به آنچه گفته شد، ختم نمی شود؛ لکن برای جلوگیری از اطالة کلام از ذکر همه آنها خودداری می شود.[119] بررسی همه نمونه ها نشان می دهد که در مجموع، دنیای فریبنده، زن است و انسان فریب خورده، مرد؛ اما صرفنظر از این هویت زنانه و مردانة فاعل و مفعول و خارج از خیال شاعرانه، دنیا و مادیات هم زن را فریب می دهد و هم مرد را؛ هم زن باید از فریب شیطان که ابزارش مادیات دنیا است، اجتناب کند و هم مرد. از این رو، ناصرخسرو هم در لحظات جدی تر خویش می گوید:
ز بهر این زن بدخوی بی مهر چه باید بود با یاران به کینه؟
که از دستش نخواهد رست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه[120]
با بررسی همة اشعار ناصرخسرو در ارزیابی زن به این نتیجه می رسیم که او نیز مانند بسیاری از افراد جامعه، نگاه چندان مثبتی به زن نداشت و در یک داوری نهایی مرد را شهروند درجه اول جامعه می دانست. به همین دلیل زن بودن را عدول از آن موقعیت برتر و دشنامی برای مردان می شمرد. لذا در قصیده ای بلند که به معرفی خود و افکارش می پردازد، سرانجام خطاب به خصم می گوید:
مرد تویی گرنه چنین یابی ام
ورنه چنینم که بگفتم، زنم[121]
زن در نگاه اساطیری حکمت
حکمت اسلامی که عقلانیت و تعقل مسلمین در آموزه های دینی است، در برخی موارد با نگرش اساطیری در هم آمیخته و نتایجی داده است که در گذر زمان و در بوتة نقد، تحولاتی پیدا کرده و امروزه با چهره ای متفاوت رخ نموده است. اکنون آنچه را که در این گستره به موضوع مقاله حاضر مربوط می شود، بررسی می کنیم:
آفریده شدن زن از مرد و گناه نخستین
یکی از مسائل مورد بحث در میان متفکران اسلامی، چگونگی آفریده شدن نخستین زن در عالم است. در آغاز سورة نساء از این آفرینش سخن رفته است: «یا أیّها النّاس اتّقوا ربّکم الّذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بَثَّ مِنهما رجالاً کثیراً و نساءً»، «ای مردم از پروردگار خویش پروا کنید که شما را از یک نفس آفرید و از او زوجش را آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری را پراکند.»
مفسران قدیمی قرآن، «نفس واحدة» را «یک تن» معنی کرده اند؛ آنچه که امروز به آن «یک نفر» می گوییم؛ و گفته اند منظور از «نفس واحده»، آدم(ع) است و «زُوجُها» همسر آن یک نفر است؛ یعنی حوّا. آفرینش هم به این گونه بوده که خداوند خوابی بر آدم افکند واز دندة چپ وی حوّا را آفرید.[122]
این نظر تا همین اواخر در میان مسلمین رایج و پذیرفته بود و به نظر نگارنده بسیاری از دیدگاههای نامقبول از همین نظر ناشی می شد که زن را موجودی تبعی و نامستقل می پنداشت. اما ناصرخسرو نظر دیگری دارد که با آراء امروزی موافق است. او در کتاب جامع الحکمتین به شرح قصیدة معروف ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی که در مسائل حکمی و فلسفی است، می پردازد. ابوالهیثم در آفرینش زن با استناد به سورة نساء همان نظر عمومی حاکم بر جامعه آن روزگار را در قالب سؤال بیان می دارد:
روا بود که یکی مرد آفرید ایزد و هم ز تَنْش یکی جفت کرد اندُه خوار؟
پس از میان شان نسل آفرید و فرزندان نبیرگان فراوان و بی شمار تبار؟
اگر تو منکرشی سورة النساست دلیل که آفریدیکیّ و ازاو هزارهزار[123]
ناصرخسرو در شرح این ابیات می گوید این که جفت آدم هم از او بود، یعنی مانند او انسان بود؛ همچنان که حضرت رسول (ص) فرمود «علیّ منّی و أنامنه»؛ یعنی علی از من است و من از وی ام. همه می دانند که علی(ع) و پیامبر(ص) دو شخص بودند و از یکدیگر هم آفریده نشده بودند؛ اما چون هر دو اهل تأیید بودند، از یکدیگر بودند.[124]
ناصرخسرو در جای دیگر هم از آفرینش ابداعی و بدون زایش زوج ها اعم از انسان و غیرانسان سخن گفته است که از آن زوج ها به واسطة زایش، فرزندان به وجود آمده اند؛[125] وی همچنین تأکید کرده است که زوج ابداعی نوع انسان همان آدم و حواست.[126] چنانکه ملاحظه می شود در اینجا هم سخن از آفرینش موازی زن و مرد است نه صحبت از آفرینش امتدادی آن دو. این نظر ناصرخسرو ناشی از خردمداری و عقل گرایی تفکر او بود که با نظر فلاسفه نزدیکی داشت.
نکتة مکمل این بحث، مسأله گناه نخستین است. در قصص قرآن و برخی تفاسیر آمده است که ابلیس در گمراه ساختن آدم در بهشت از حوّا کمک گرفت. بدین گونه که چون آدم از خوردن میوة شجرة ممنوعه خودداری کرد، ابلیس حوا را فریفت تا از آن بخورد. آنگاه حوّا به آدم گفت من خوردم و هیچ زیان نکرد و همچنان در بهشت ماندم. آدم به اغوای حوا از آن میوه خورد و آمد بر سر آن دو آنچه آمد.[127]
البته در خود قرآن چنین مباحثی طرح نشده و خداوند می فرماید: «فأزلهَّما الشّیطان عنها فأخرجهما ممّا کانا فیه»، «شیطان آن دو را به لغزش کشانید و از آنچه که در آن بودند (از بهشت) بیرونشان راند».[128] چنانکه ملاحظه می شود «لغزش» و «اخراج» به صیغة مثنّی است و تقدم و تأخری را نشان نمی دهد. ناصرخسرو هم بدون اشاره به تقدم و تأخر آدم و حوا در ارتکاب گناه می گوید:
اول خطا ز آدم و حوّا بد تو هم ز نسل آدم و حوّایی
بشتاب سوی طاعت وزی دانش غرّه مشو به مهلت دنیایی[129]
زناشویی در مراتب وجود
یکی دیگر از جنبه های اساطیری حکمت مسلمین، هویت مؤنث و مذکر دادن به مراتب وجود و نمادینه کردن آن در قالب زناشویی و زایش است. فلاسفه مشائی معتقد بودند که واجب الوجود در رأس کائنات است و به ذات خود علم دارد و در آن تعقل می کند. از این تعقل، اولین موجود صادر می شود که «عقل اول» یا «عقل کل» نام دارد. عقل اول نیز سه نوع تعقل دارد که از آن، عقل دوم، نفس اول(نفس کل) و فلک اول صادر می شود. ادامة این تعقل ها به عقل دهم، نفس نهم و فلک نهم منتهی می شود و پس از آن، از عقل دهم، نفس ناطقه (عقول انسانی)، نفس انسانی، و عناصر اربعه (آب و خاک و آتش و باد) به وجود می آیند. از تأثیر افلاک بر عناصر اربعه که بسیط هستند، مرکبات عالم یعنی جمادات، نباتات و حیوانات موجود می گردند.
عناصر اربعه در حکمت اسلامی و ادبیات حکمی، تحت عنوان امهات سفلی یا مادران زمینی نمادینه شده اند و افلاک نه گانه (که به تعبیری هفت گانه هم محاسبه می شوند) تحت عنوان آباء علوی یا پدران آسمانی. در این نمادپردازی، از ازدواج مادران زمینی با پدران آسمانی، موالید ثلاثه یا فرزندان سه گانه متولد می شوند که همان جمادات، نباتات و حیوانات هستند. ناصرخسرو در توضیح این نمادپردازی می گوید: «آسمان فایده دهنده است و زمین فایده پذیرنده. آسمان به مَثل مردی است و زمین به مَثل زنی است و موالید از نبات و حیوان، فرزندان این مرد و زن اند.»[130] او در جای دیگر نیز به عناصر اربعه هویت زنانه داده و آنها را خواهران یکدیگر خوانده است.[131] نکته جالب توجه در این است که وی می گوید این چهار زن (عناصر اربعه) از شوهران خود (هفت فلک) زاده شده اند و سپس توجیه می کند که از زائیده بودن افلاک با وجود مذکر بودن نباید تعجب کرد؛ زیرا هر کسی جز خدا می تواند زن باشد:
ننگری کاین چهار زن هموار همی از هفت شوی چون زاید؟
هرکسی جز خدای در عالم گر به جای زنان بود شاید[132]
ناصرخسرو نظام زایشی عالم وجود را در همان مراتب نخستین هم این گونه تشریح می کند که عقل اول یا عقل کل که برخی (فلاسفه) به آن علت اولی می گویند و در زبان برخی دیگر (متشرعان) عرش الهی یا آدم معنی است، حوای معنی (نفس کل) را زاده است و از ازدواج آن دو افلاک و اجرام متولد می شوند والی آخر:
ز اوّل، عقل کل را کرد پیدا کجا عرش الهش گفت دانا
گروهی علت اولیش گفتند گروهی آدم معنیش گفتند
هرآنچ از آفرینش روی بنمود مر آن را واسطه در عالم او بود
ز اول عقل کل چون شد مشهّر زیکدیگر بزادند آن دو دیگر
ز عقل کل وجود نفس کل زاد همی حوای معنی خواندش استاد
چو پیوستند عقل و نفس باهم ازیشان زاد اجرام مجسّم
یکی گردون اعظم آن که یکسر بدو گردند هشت افلاک دیگر
از ایشان گشت ظاهر چار عنصر زمن بشنو تو این معنی چون دُر
اثیر و پس هوا پس آب و پس خاک که زادستند این هر چار افلاک
از این چار و از آن نه ای برادر بشد موجود سه فرزند دیگر
معادن پس نبات آنگاه حیوان به هم بستند یکسر را خوشی جان[133]
وجود انسان هم که به منزلة ثمرة عالم وجود و لطیف ترین و کامل ترین موجودات این جهان است، حاصل زناشویی مورد بحث در نظام آفرینش است. ناصرخسرو دو نوع زناشویی در وجود انسان سراغ می دهد: زناشویی مادی میان فلک و زمین که فرزندش «جسم و بدن» انسان است؛ و زناشویی معنوی میان عقل و نفس که حاصلش «جان» انسان است. او سپس توصیه می کند که فرزند مادی، به پدر و مادر مادی رسید؛ فرزند معنوی را هم به پدر و مادر معنوی برسان:
این جهان کثیف چون تن توست جان این تن از آن لطیف جهان
تنْت را مادر این زمین و، فلک پدر او و هر دوان حیران
جانْت را مادر و پدر گشتند نفس و عقل شریف جاویدان
این فرودین بدین دو باز رسید آن برین را بدان دو باز رسان[134]
در جهان بینی وی جان و تن انسان نیز که خود فرزندان آن پدران و مادران هستند، با یکدیگر ازدواج می کنند. حاصل ازدواج آنها چیست؟ «دین»:
این پسر! جان و تنت هر دو زناشویند شوی جان است و زنش تَنْت و خرد کابین
زین زن و شوی بدین کابین، فرزندی چه همی باید، دانی که بزاید؟ دین[135]
البته دین هم در ضمیر ناخودآگاه ناصرخسرو محملی زیباتر از وجود زن نمی یابد که در او نمادینه شود:
گر همی آرزو آیدْت عروسی نو دین عروست بس و دل خانه و علم آیین[136]
بدین گونه ملاحظه می شود که نظام فکری و اندیشه ای ناصرخسرو بی آنکه او خود تصمیم بگیرد، در نهایت به زن ختم می شود، ولو در تلقی اساطیری و بیان نمادین؛ و در رواق تفکر او، با همة سرسختی و تسلیم ناپذیری اش، این طنین ناخودآگاه به گوش می رسد که زن در نظام هستی این است: بودن یا نبودن!
فهرست منابع:
قرآن مجید.
ابن سینا، شیخ الرئیس ابوعلی حسین: «الاشارات و التنبیهات، مع الشرح نصیرالدین الطوسی»، قم، نشر البلاغة، 1375ش، الطبعة الاولی، 3 جزء.
باسورث، کلیفورد. ادموند: «سلسله های اسلامی»، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371، چاپ اول.
زرین کوب، عبدالحسین: «با کاروان حله»، تهران، انتشارات علمی، 1370، چاپ ششم.
سورآبادی (عتیق نیشابوری)، ابوبکر: «قصص قرآن مجید»، به اهتمام یحیی مهدوی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1365، چاپ دوم.
الطبرسی، الشیخ ابوعلی الفضل: «مجمع البیان فی تفسیرالقرآن»، تصحیح السیدهاشم الرسولی المحلاتی و السید فضل الله الیزدی الطباطبائی، بیروت، دارالمعرفة، 1406ه/ 1986م، الطبعة الاولی.
فردوسی، حکیم ابوالقاسم: «شاهنامه»، زیرنظر ی.برتلس، مسکو، آکادمی علوم اتحاد شوروی، ج1.
لوئیس، برنارد و دیگران: «اسماعیلیان در تاریخ»، ترجمه یعقوب آژند، تهران، انتشارات مولی، 1363، چاپ اول.
المیبدی، ابوالفضل رشیدالدین: «کشف الأسرار و عدة الأبرار»، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر، 1361، چاپ چهارم.
ناصرخسرو قبادیانی، ابومعین حمیدالدین: «جامع الحکمتین»، تصریح هنری کربین و دکترمحمد معین، تهران، طهوری، 1363، چاپ دوم.
همو: «دیوان»، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1365، چاپ دوم.
همو: «روشنایی نامه»، (ضمیمه سفرنامه)، تصحیح م.غنی زاده، برلین، چاپخانه شرکت کاویانی، 1341، چاپ اول.
همو: «زادالمسافرین»، تصحیح محمدبذل الرحمن، برلین، کاویانی (افست کتابفروشی محمودی).
همو: «سفرنامه»، (به انضمام روشنایی نامه و سعادت نامه)، تصحیح م.غنی زاده، برلین، شرکت کاویانی، 1341، چاپ اول.
همو: «گشایش و رهایش»، تصحیح سعید نفیسی، تهران، نشر جامی، 1363، چاپ اول.
همو: «وجه دین»، تصحیح م.غنی زاده و میرزا محمدخان قزوینی، برلین، شرکت کاویانی، 1303، چاپ دوم، (افست طهوری).
پی نوشتها:
[1] - دیوان ناصرخسرو،صص7-6.
[2] - زمین و ملک کشاورزی.
[3] - بهانه جویان.
[4] - دیوان، صص436-435.
[5] - همان، ص437.
[6] - دیوان، ص186.
[7] - همان،74.
[8] - دخان، 54؛ طور، 20؛ واقعه، 22.
[9] - دیوان،ص129.
[10] - جامع الحکمتین، ص181.
[11] - دیوان،ص219.
[12] - جامع الحکمتین، ص6.
[13] - دیوان، ص236.
[14] - همان، ص94.
[15] - بنگرید به: باسورث، سلسله های اسلامی، صص 84-81.
[16] - همان.
[17] - لوئیس و دیگران، اسماعیلیان در تاریخ، ص164.
[18] - دیوان، ص454.
[19] - دیوان، ص 130.
[20] - دیوان، ص339.
[21] - همان، ص162.
[22] - دیوان، ص6.
[23] - همان، ص497.
[24] - همان، ص459.
[25] - بنگرید به: زرین کوب، با کاروان حله، ص91.
[26] - مارندر: نامادری، عایشه نامادری حضرت فاطمه بود.
[27] - دختندر: نادختری، دختری که از همسر دیگر شوهر باشد. حضرت فاطمه دختر حضرت خدیجه بود و نادختری عایشه.
[28] - دیوان، ص 55.
[29] - همان، ص462.
[30] - دیوان، ص 186.
[31] - ناصبی: منسوب به ناصبه، طایفه ای از خوارج که علی را دشمن می داشتند. دشنام گونه ای است که ناصرخسرو به دشمنانش می گوید..
[32] - کنب: کنف که ریسمانی است از کتان. معادل «مسد» گرفته شده است که به تعبیر قرآن برگردن زن بولهب است.
[33] - دیوان، ص 98، هرب:فرار.
[34] - مسد، 1-5.
[35] - دیوان، ص 208.
[36] - (مدثر، 1و2). بنگرید به: زادالمسافرین، صص478-477؛ وجه دین، ص 257.
[37] - بنگرید به: گشایش و رهایش، صص60-59.
[38] - بنگرید به: جامع الحکمتین، ص 297.
[39] - وجه دین، صص285-284.
[40] - وجه دین، ص257؛ ناطق، اساس، امام، حجت، داعی، مأذون و مستجیب مراتب و مدارج اسماعیلیان است.
[41] - دیوان، ص498.
[42] - تحریم، 12.
[43] - دیوان، ص221.
[44] - همان، ص476.
[45] - همان، صص 550 و 514.
[46] - یوسف، 3.
[47] - سورآبادی، قصص قرآن، صص 170-168؛ میبدی، کشف الأسرار، ج5، صص 90-87.
[48] - دیوان، ص 339.
[49] - منظور از «سخن» شعر است.
[50] - دیوان، ص251.
[51] - همان، ص 416. بیت در توصیف بهار آمده است و منظور از «دوازده ساله» نوجوان است.
[52] - همان، ص 476.
[53] - سفرنامه، ص 117.
[54] - دیوان، ص256.
[55] - همان، ص 469.
[56] - دیوان، ص327.
[57] - منظور منیژه است.
[58] - دیوان، ص 35.
[59] - بنگرید به: فردوسی، شاهنامه، ج1، ص155به بعد.
[60] - دیوان، ص339.
[61] - همان، ص 476.
[62] - منظور ابر سیاه است.
[63] - دیوان، ص327.
[64] - همان، ص159؛ نیز بنگرید به: ص 250، 342، 501، 526.
[65] - دیوان، ص35.
[66] - همان، ص 93.
[67] - دیوان، ص222.
[68] - سفرنامه، ص140.
[69] - دیوان، ص477.
[70] - منظور شب است.
[71] - دیوان، ص140.
[72] - زادالمسافرین، ص 399.
[73] - دیوان، ص33.
[74] - همان، ص53.
[75] - همان، ص441.
[76] - همان، ص498.
[77] - دیوان، ص 420.
[78] - همان، ص381.
[79] - همان، ص4.
[80] - همان، ص434.
[81] - همان، صص470-469؛ نیز بنگرید به ص 16، 344، 432 و ...
[82] - جامع الحکمتین، ص 172.
[83] - دیوان، ص74؛ نیز بنگرید به: ص 238 و 548.
[84] - همان، ص333.
[85] - دیوان، ص110.
[86] - زیرا.
[87] - چگونه.
[88] - دیوان، صص115-114.
[89] - دیوان، ص342.
[90] - همان، ص437.
[91] - همان، ص508.
[92] - همان، ص511.
[93] - دیوان، 512.
[94] - همان، ص496.
[95] - جامع الحکمتین، صص 299-298.
[96] - همان، ص296.
[97] - می گوید نوزاد دختر هنگام تولد، رویش به طرف زیر است؛ اما پسر رویش به طرف بالاست. علت طبیعی آن هم این است که دختر مزاجش سرد و تر است و در نتیجه گران و سنگین است و لذا به طرف زیر می چرخد؛ اما پسر مزاجش گرم و خشک و سبک است و لذا رویش به طرف بالا برمی گردد. (جامع الحکمتین، ص295).
[98] - وجه دین، صص266-265، 282؛ جامع الحکمتین، ص297.
[99] - زادالمسافرین، ص477.
[100] - دیوان، ص332.
[101] - گشایش و رهایش، صص60-59.
[102] - وجه دین، ص 171.
[103] - دیوان، ص331.
[104] - همان، ص521.
[105] - همان، ص52؛ «چون» او%