مقدمه:
جهل گریزی و خرافه ستیزی به عنوان مهمترین دستاورد رنسانس با ایجاد موج گسترده ای، قرون 18 و 19 را درنوردید و در تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی جوامعی که در شعاع اثر گذاری آن بودند، رسوخ کرد، و رشد اقتصادی را همراه با گسترش مرزهای دانش و شناخت قوانین موجود در طبیعت و استیلای علمی بر آن بدست آورد و در این مسیر فراهم آمده، عقلانیت تنومندی پدید آمد که جز احساسِ به ادراک در آمده، چیزی پذیرفتنی نبود لذا «نادیده ها»، «نابوده ها» تلقی شدند و چنین شد که دریایی از دانش اصیل و فرامادی باید در «تُنگ حواس» و تنگنای «احساس و آزمون» گنجانده می شد و هرچه را که این ظرف، تناسب و تحمل دریافت آن را نداشت، باید خیال و واهی انگاشته می شد. در این دوران با تفوّق شخصیتِ «چرایی» انسان و روح ابتکار و پرسشگری و از طرفی تنزل شخصیت چگونه ی انسان و روح انقیاد و پذیرش، زمینه را برای پیدایش علوم مختلف فراهم آورد و ارتباط عناصر موجود در طبیعت، که تا دیروز رمزآلود و تسخیرناپذیر تلقی می شد، امروز به مدد روح پرسشگری و نفی انقیاد در برابر وضعیت موجود طبیعت، او را به درک ارتباطات عناصر و علوم، بر آن حاکم نمود و نشان داد با آگاهی و تسلط بر قوانین «جزیی محکوم درونی» و قوانین «کلی حاکم بیرونی» نه تنها طبیعت تسخیرپذیر است بلکه تربیت پذیر و تحول پذیر نیز خواهد بود، همه اینها توانایی را برای بشر پدید آورد که بیش از پیش او را به حفظ عقلانیت تنومند معتقد کرد و در ادامه ی راه، «پندار غنا و بی نیازی» او را به طغیان کشاند. حجم یافته های علمی و تراکم تسلط بر طبیعت، گمان توانایی و کفایت انسان بر انسان و خود بر خود را برای او پدید آورد و پایه های خود محوری و اومانیسم را با اعتماد به نفس بوجود آمده مستحکم نمود. بی شک فرایند «شدن و گردیدن» در پروسه های به هم پیوسته چهره هایی را در بین اقشار و جوامع مختلف از خود نشان داده است که در این بین به قشر زنان خواهیم پرداخت. زنان به عنوان نیمه ی غیر فعال جامعه که نیمه فعال جامعه را تربیت می کردند، سخت تحت تأثیر بازتابهای اجتماعی، اقتصادی این حرکت قرار گرفتند. اگر چه فراز و فرود زنان در تأثیر پذیری قبل از آنکه ریشه در تمایلات فردی و صنفی ایشان داشته باشد، وابسته به تصمیم گیران اقتصادی و سیاسی جوامع آنان بوده است، لذا با اندکی تأمل درمی یابیم که، متناسب با نوع خواست صاحبان سیاست و سرمایه، گاه زنان در عرصه های کار و مشاغل حاضرند و گاه باید بساط حضور و فعالیت خود را جمع کنند و به خلوتها و خانه ها برگردند.
زنان در طول کمتر از 200 سال، انواع فراخوانها را به چشم دیده اند، گاهی فراخوان زدند که خانه ها همچون چاه اند و باید زنان را از قعر آن نجات داد.
برای مثال در عرصه ی جنگهای جهانی و نبرد بین المللی، همزمان با حضور مردان در خطوط نظامی، موجی از تبلیغات توسط رسانه های تبلیغی اعم از سینما - تلویزیون - تئاتر و عکس و موسیقی و... به راه می افتد مبنی بر اینکه، چرا زنان در خانه ها جا مانده اند! امروز روز پیله بستن در خانه نیست، باید به کارگاهها و کارخانه ها و معادن هجوم آورد و جای خالی مردان به جنگ رفته را پر کرد و رونق اقتصادی را در کنار جنگ حفظ نمود، اما به محض آنکه جنگ پایان می یابد و مردهای خسته و بیکار از خطوط نظامی به سوی شهر و دیار بر می گردند، به یکباره ورق بر می گردد و آن روی سکه رو می شود که، به خانه برگردید و سربازان فردا را بسازید، بچه ها از مهدکودکها فراری اند - اشتغال عامل افسردگی زنان است؛ زنها باید به خانه برگردند. زیرا همه شغلها و حرفه هایی را که تا دیروز اداره می کردند، باید به دست مردان بیکار و از جنگ آمده، سپرده شود. و البته کسانی هم که به هیچ عنوان حاضر نبودند از اشتغال صرف نظر نمایند، می توانند تغییر شغل دهند و با موجهای ایجاد شده درباره لزوم سکس و صنم سازی، به شغلهای مورد نیاز روی آورند، چرا که مردان از جنگ برگشته خسته هستند و احتیاج به نشاط و لذت دارند!
به همین دلیل است که می بینیم در جوامع غربی زنان آگاه و خردمند، نه آن بیرون کشاندنها را باور دارند و نه آن به درون خواندنها را اصیل می دانند، لذا دو ماجرا و پدیده ی فرهنگی - اجتماعی بوجود آمده در غرب، تحت عنوان فمینیسم یا زن گرایی و بک لش یا واپس زدگی هر دو به دور کردن زن از موقعیت طبیعی اش می اندیشند. فمینیستها، با شعار برابری بین زن ومرد به یک نابرابری و ناهمسازی مخرب دست می زنند و مخالفین آن موسوم به بک لش با شعار «حفظ طبیعت زن» او را ملعبه ی تفریح و وسیله ترقی دیگران قرار می دهند.
فمینیستها با نفی شئون خدادادی و طبیعت زن در صدد ساختن یک طبیعت عاریه ای هستند تا جایی که خصیصه ی متعالی مادری را یکی از موانع آزادی زن می دانند و برای دفع این مانع تئوری «ازدواج، یک فحشاء قانونی است» را سرمی دهند و برای رهایی از آن، همبستری های توافقی را به جای همسری های تعهدآور پیشنهاد می نمایند، تا نقش مادری، او را از آزادی باز ندارد و چنین است که جزء اولین فریادهای آزادیخواهانه زنان، آزادی سقط جنین به هر تعداد را مطرح می کنند. معلوم است شعار ترقی و بالا آوردن زن، توسط فمینیستها بالا آوردن دارگونه است! که هیچ خرسندی و حیاتی در پی آن نیست. و گروه مقابل که موسوم به بک لش و واپس زدگی هستند در تکاپویند که زنان نقش زنانه و لذت آفرین خود را بازپس گیرند، زنان از زمخت شدن به زنانه بودن برگردند و برای پذیرش این ایده، آمار می دهند و نتایج تحقیقاتی را اعلام می کنند که: در آمد زنان با درخواست طلاق، تعداد فرزندان مهدکودکها، حجم جنایات و خشونتها و اشتغال زنان با افسردگی آنان نسبت مستقیم دارد و با موج های رسانه ای و تبلیغی، حمایتهای ویژه ای از این سیاست می شد، تا زنان علیرغم تجربه و تمایل خویش به خانه ها بازگردند، بدون اینکه سایر عناصر و اجزاء اجتماع برای این بازگشت اصلاح و یا تغییر یابد. زنان باید به خانه بازگردند، اگر چه ممکن است همواره وحشت داشته باشند که با این همه بی بند و باری، همسرشان ایدز را به خانه بیاورد!!
فمینیسم و بک لش اگر چه برای زنان اروپایی و به ویژه آمریکایی هیچ ثمری جز سردرگمی و بی هویتی به ارمغان نیاورد، لیکن برای جناح های رقیب در انتخابات توانست فایده های ارزنده ای چون پیمودن کرسی های ترقی و پله های قدرت را دربرداشته باشد. امروز در غرب گمشده ی زن معاصر چیزی جز گمشده ی انسان نیست، چرا که او را به سوی پنجره زیبایی آوردند تا باغ را ببیند اما آن قدر سرگرم زیبایی و پیچیدگی های پنجره شد، که فرصت تمام گشت و باغ ندیده ها، همچنان باغ را، که می توانست تمنّای بهار را زنده کند، ندیدند. گمشده ی زن معاصر، گمشده ی انسان معاصر است؛ همان تمنای نهانی و نهایی همه انسانها، یعنی یافتن حق و عدالت. بشر امروز بر خلاف شعار سردمداران مادی گرایی که «درهای آسمان بسته است » فریاد می زند که «درهای آسمان برای چگونه زیستن روی زمین همچنان باید باز بماند....»
اگر چه بر ناکارآمدی اندیشه های خود ساخته ی بشری، شواهد بسیاری است اما ترجمه ای را که در ذیل می خوانید، بخش های برگزیده ای از کتاب «بک لش یا واپس زدگی» اثر خانم سوزان فالودی که می تواند در این زمینه قابل تأمل باشد.
* * * * * * * *
«زن» در جامعه ی آمریکا در آستانه ی قرن بیستم، چه موجود خوشبختی است! این همان عبارتی است که همواره می شنویم. جبهه گیری دیگر به پایان رسیده است. این جمله ای است که سیاستمداران به ما اطمینان می دهند؛ و می گویند: زنان اکنون فرصتهای درخشانی دارند. می توانند وارد دانشگاه شوند، در بانکها درخواست اعتبار کنند و یا در هر شرکت قانونی که می خواهند وارد شوند. قانونگذاران اظهار می دارند اکنون زنان آنقدر با مردان برابری می کنند که دیگر نیازی به طرح اصلاح قانون حقوق برابر نیست. رییس جمهور قبلی آمریکا، رونالد ریگان می گوید: زنان از امکانات زیادی برخوردارند و کاخ سفید دیگر نیاز نمی بیند که آنان رابرای پیشنهاد منصبهای بالاتر انتخاب نماید. حتی رسانه ها در تبلیغات خود با مطرح کردن آزادی زن می خواهند همه چیز را به گردن آن بگذارند.
در پشت این شادی و سرور و بزرگداشت پیروزی زنان آمریکا، و در ورای اخباری که همواره و بی وقفه تکرار می شود که «مبارزه برای حقوق زن به ثمر نشست» پیام دیگری خودنمایی می کند. این پیام به زنان می گوید:
«اکنون شما آزاد و برابر هستید ولی هیچ وقت بدبخت تر از این نبوده اید.»
اخبار یأس ونومیدی در هر کجا، روزنامه ها، تلویزیون ، فیلمهای سینمایی، آگهی های تبلیغاتی، مجلات آموزشی و در مطب پزشکان شنیده می شود: که زنان شاغل دچار «اپیدمی نازایی» می شوند. زنان مجرد از «بی شوهری» رنج می برند. به گزارش نیویورک تایمز زنان بی فرزند نوعی «افسردگی و اضطراب» دارند. زنان شوهر نکرده در زیر بار بحران شدید اعتماد به نفس، از پا در می آیند. نشریات پزشکی همواره اعلام می کنند، زنان شاغلی که وظایف سنگینی دارند، دچار اختلالات جبران ناپذیری مانند اضطراب و نگرانی، ریزش مو، عصبانیت، حملات قلبی و حتی روی آوردن به مشروبات الکلی می شوند. امروز «تنهایی زنان مستقل» سلامت روانی آنها را تهدید می کند. بتی فرایدن می گوید: اکنون زنان به یک «بحران جدید هویت» مبتلا شده اند که اسم خاصی ندارد. چطور ممکن است زنانی که در چنین مشکلات و بحرانهای بغرنج وخطرآفرینی بسر می برند، «خوشبخت» نامیده شوند. اگر زنان به آنچه می خواستند رسیده اند، پس دیگر مشکل چیست؟ جواب به این معما، یک چیز بیشتر نیست، همان برابری حقوق مرد و زن است که موجب همه ی این بلاها شده است. زنان، افسرده و غمگین هستند چون آزادند. زنان اسیر و برده ی آزادی خود شدند. حرکت و نهضت زنان برای کسب آزادی و برابری که بارها در گوش ما زمزمه می شود، دشمن سرسخت خود زنان شده است.
مونا کارن، دانشجوی رشته حقوق در مقاله ای تحت عنوان «اشتباه طرفداران حقوق زن» می نویسد: «.... آزادی زنان دستاوردهای زیادی برای نسل من داشته است، جدا شدن از والدین، عشق و دوستی آزادانه، اعتیاد به دخانیات، باز کردن اعتبار بانکی شخصی، ظهور کارشناسان زن متخصص در بیماری زنان و پیدایش مراکزی که در آنها به راحتی به ناموس زنان هتک حرمت می شود. در دهه ی اخیر در تمامی نشریات، نوک تیز، اتهامات همه متوجه حرکت زنان است. آنان مبارزات زنان را برای برابری حقوق زن ومرد مسؤول تمامی دردها، بدبختی ها و رنجهای زنان می دانند. از افسردگی روحی و خودکشی دختران نوجوان گرفته تا بد خلقی و عصبانیت زنان و دفترچه های خالی حساب پس اندازشان و اختلالات روحی دیگر همه و همه ناشی از این حرکت است.»
کارشناسانی که در رسانه ها فعال هستند در گردهمایی های تلویزیونی و یا اخبار شبکه سراسری پی در پی به میلیونها زن آمریکایی خطاب می کنند که طرفداری از زن آنان را ملزم به داشتن «زندگی پایین تری» می کند. اقتصاددانان معتقدند، زنان شاغلی، که از سطح درآمد خوبی برخوردارند «ثبات اقتصادی خانواده های آمریکایی» را کاهش می دهند. آمارگیران جمعیت، می گویند که آنان با آمار و ارقام ثابت می کنند که برابری، با ازدواج و نقش مادری زن تناسب ندارد و جامعه شناسان می گویندکه اصلاحات قانونی ناشی از طرفداری از زن و زن گرایی، زنان را از بعضی حمایتهای خاص بی نصیب کرده است.
اما براستی آنان از کدام «برابری» صحبت می کنند؟
* شعارهای فمینیستی و نمونه های نابرابری....
اگر زنان آمریکایی از حقوق برابر برخوردارند چرا در حدود 75درصد زنان شاغل تمام وقت، چیزی کمتر از 20000 دلار در سال درآمد دارند حال آنکه مردان در حدود دو برابر این مقدار دریافتی دارند. چرا زنان فارغ التحصیل از دانشگاه درآمدشان کمتر از مردانی است که تحصیلاتشان چیزی در حد دیپلم دبیرستان است. اگر زنان، در خواسته های خود «پیروز» شده اند؛ چرا حدود 80درصد از زنان شاغل هنوز در مشاغل سنتی خاص زنان مانند منشیگری، فروشندگی و کارمندان اداری مشغول به کار هستند. چرا تنها سه زن در پستهای دولتی؛ دو زن بعنوان سناتور آمریکا و 19 زن در بین 4000 مدیر و صاحب منصب صنفی وجود دارد.
اگر زنان از «همه نوع امکانات برخوردارند» چرا برای برابری با نیروی کار مردان از اساسی ترین نیازهای خود بی بهره اند. چرا 99درصد کارفرمایان از ایجاد مهدکودک سرباز می زنند. چرا در انتخابات ملی سال 1990 از بین مدیران اجرایی 1000 شرکت، بیش از 80 درصد تبعیض را علت اصلی عدم پیشرفت کارگران زن دانستند. معهذا تنها کمتر از 1 درصد از همان شرکتها به درمان و راه علاجی برای تبعیض جنسی بعنوان یکی از اهداف بخشهای مربوط به نیروی انسانی توجه کردند و وقتی از مسؤولین نیروی انسانی این شرکتها اولویتهای بخشها و ادارات ذیربط را پرسیدند پیشرفت و بهبود وضعیت زنان را در اولویت آخر قرار دادند.
در بررسیهای ملی، اکثریت زنان بر این عقیده اند که آنها فاصله زیادی با برابری دارند، در نظرسنجی نیویورک تایمز در سال 1989، در حدود 70درصد زنان اظهار داشته بودند که فقط حرکتی برای کسب و ثبت حقوق زن آغاز شده است. در نظر سنجی سال 1990 ویرجنیا، اغلب زنان معتقد بودند که وضعیت جنس زن در جامعه ی آمریکا تنها اندکی بهبود یافته است.
اگرچه در جامعه ی آمریکا با زن گرایی به مقابله با کالا انگاری زن پرداختند و با این دید زنها می خواستند بگویند، ما یک عروسک باربی، نیستیم. زنان می خواستند مانند نیم دیگر جمعیت، یعنی مردان، در رویدادهای دنیا مشارکت داشته باشند. آنها می خواستند داوری کنند.
اما هر زمان که زنان درصدد برآمده تا راهی به سوی برابری هموار کنند، اولین تلاش آنها با شکست مواجه شد. چنانکه به گفته ی یکی از نویسندگان آمریکایی پیشرفت حقوق زنان در فرهنگ ما، برخلاف همه ی پیشرفتها در جامعه ی آمریکایی همیشه به صورت جدی مسدود شده است. دال اسپندر(1) تاریخ نویس زنان می نویسد: «در حالی که مردان در مسیر پیمودن قله های رشد و توسعه از یکدیگر پیشی می گیرند، زنان تنها محدود و محصور در چرخه ی گم کردن و پیدا کردن هویت خود هستند.»
حرکتی که به او نوید آزادی از این تسلسل و وعده ی دستیابی کامل به تشخص و برابری می دهد، در نهایت قبل از خط پایان او را جا می گذارد. اگر جریان پرپیچ و خم حرکت زنان برای کسب حقوق خود را دنبال کنیم، از چهار انقلاب مهم می توانیم نام ببریم؛ نهضت زنان برای احقاق حقوق خود در نیمه ی قرن نوزدهم، دهه ی اول قرن بیستم اوایل دهه ی 40 و اوایل دهه ی هفتاد که البته همه این حرکتها، دستاورد جدی نداشته است.
در اواسط قرن نوزدهم حرکت زنان بیشتر در جهت تثبیت حق انتخاب زنان و آزادیهایی از قبیل آزادی شغلی و تحصیلی، حقوق مربوط به ازدواج و مالکیت، بهداشت و نحوه ی پوشش و مادر شدن داوطلبانه بود ولی در انتهای این قرن، واکنش فرهنگی مخالفت آمیزی، خواسته های زنان را مورد تهاجم قرار داد.
گفته می شود که زنان تحصیل کرده ی این دوران، قربانی کمبود مرد شده اند. در حدود سال 1895 تحقیقاتی پیرامون ازدواج صورت گرفت و نتیجه گیریهایی انجام شد. یکی از نتایج و یافته های این تحقیقات این بود که، فقط حدود 28درصد از زنان تحصیلکرده دانشگاه، ازدواج می کنند و همگی آنها به اپیدمی نازایی دچار می شوند. همواره گفته می شود زنانی که در زمان ملکه ویکتوریا کار می کردند، دچار نوعی «تحلیل سیستم های عصبی زنانه» شده و با از دست دادن حالات و رفتارهای زنانه ی خود، به جنسی خنثی یا جنسی شبیه به مردان مبدل شده اند. در آن زمان رهبران سیاسی و مذهبی، زنانی که از داشتن فرزند سرباز می زدند را متهم می کردند، که آینده ی سفیدپوستان آمریکا را به خطر می اندازند و به قول رییس جمهور روزولت این کار «جنایت نژادی» است؛ و زنان متأهلی هم که خواستار حق و حقوق خود می شدند، مورد اتهام قرار می گرفتند، که در خانواده بحران ایجاد کرده اند، همانطور که امروزه هم این اتهامات به چشم می خورد. رسانه ها و کلیساها با زن انگاری مقابله و مخالفت می کردند و آنها را مسؤول افزایش رشد طلاق می دانستند. قانونگذاران در بین سالهای 1906 1889 بیش از صد قانون محدودیت طلاق ایجاد کردند و تا اواخر قرن نوزدهم آنچنان موفقیتی کسب کردند که توانستند برای اولین بار در تاریخ آمریکا جلوگیری از بارداری و سقط جنین را غیرقانونی اعلام کنند.
در اوایل دهه ی 1910 انقلابیون طرفدار حقوق زن مبارزه ی خود را برای حق انتخاب چهره ای سیاسی، ادامه دادند و واژه «فمینیست(2)» برای اولین بار وارد واژگان عمومی زبان شد. در سال 1916 با شکل گیری حزب ملی زنان، مبارزه، برای اصلاح قانون حقوق برابر آغاز و زنان برای خود اتحادیه های صنفی تشکیل دادند و درخواست شرایط کاری بهتر و دستمزد مناسب کردند. اما همان زمانی که زنان برای کسب حق رأی پیروز شدند و برخی قانونگذاران دولتی به زنان حتی مسؤولیت هیئت منصفه دادند و قانون حقوق برابر را از مجلس گذراندند، مخالفت وعناد دیگری با زنان در حال شکل گیری بود. وزارت جنگ ایالات متحده آمریکا شروع به سرکوبی رهبران سردمدار حقوق زن کرد، رسانه ها شروع به بدگویی از هواخواهان حق رای زنان کردند و نویسندگان آنها را مخرب شادی و شادابی زنان دانستند. در کتب داستانی به زنان شاغل حمله شد. کشیشان در مقابل حرکت زنان صف آرایی کردند.
دانشمندان، طرفداری از حقوق زن را مسبب اصلی افزایش طلاق و نازایی دانستند و پزشکان ادعا کردند که کنترل و جلوگیری از بارداری موجب افزایش جنون و بیماریهایی از قبیل سل، سرطان و دیابت شده است.
تحت چنین تحریم هایی عضویت در سازمانهای زنان به زودی تحت الشعاع قرار گرفت و تشکیلات زنان به راحتی و سهولت به کلوپهای اجتماعی مبدل شدند.
در سال 1920 سالی که زنان قانون حق رأی را از آن خود کردند به جای خواستهای اصولی زنان، دولت، امتیازات دیگری را نصیب زنان کرد. به جای احترام یکسان، با بنمایش در آوردن زنان زیبا در خیابان، زن شایسته ی آمریکایی معرفی شد و به جای دستمزد برابر سیاستهایی اتخاذ شد که در آن مدیران مشاغل از مردان حمایت و دستمزد مساوی زنان و مردان را نفی کردند. در دهه ی 1920 رشد مشاغل زنان متوقف مانده بود. آنچنان که در سال 1930 تعداد پزشکان زن کمتر از سال 1910 بود تا آنکه، با تصویب برخی قوانین ایالتی هزاران زن از کار برکنار و سطوح حقوق هم کاهش پیدا کرد. در حدود سال 1940 با اوج گرفتن بحران اقتصادی دوران جنگ، میلیونها شغل صنعتی با دستمزد بالا به روی زنان باز شد و دولت امتیازاتی از قبیل ایجاد مهدکودک برای آنها قایل شد. در طول سالهای جنگ 5 الی 6 میلیون زن به نیروی کار فعال پیوستند که از این تعداد 2 میلیون نفر تنها در مشاغل صنایع سنگین مشغول کار بودند. تا انتهای جنگ در حدود 57 درصد از نیروی کار استخدام شده را زنان تشکیل می دادند. فعالیتهای سیاسی زنان دوباره شکل گرفت و اتحادیه های کارگری زنان برای احقاق دستمزد برابر قوانین پایه و رتبه مساوی و ایجاد مهد کودک در محل کار تشکیل شدند. و بار دیگر طرفداران حقوق زن، مبارزه جدیدی را برای اصلاح قانون حقوق برابر آغاز کردند. برای اولین بار پس از پیشنهاد این لایحه در سال 1923 کمیته قضایی مجلس سنا به آن رأی اعتماد داد و در سال 1940 در طول تاریخ سنای آمریکا تنها 33 لایحه مبنی بر بهبود و پیشرفت وضعیت حقوق زنان از کنگره گذرانده شد. اما در انتهای جنگ جهانی دوم و پایان گرفتن جنگ دولت، صنایع و رسانه ها با تلاش مضاعف، زنان را برای خارج کردن از صحنه و انزوا طلبی مورد فشار قرار دادند. تا انتهای سال در حدود 2 میلیون کارگر زن از صنایع سنگین پاک سازی شدند و کارفرمایان ممنوعیتهایی برای استخدام زنان متأهل قرار دادند و یا دستمزد آنها را کاهش دادند. سازمانها و تشکیلات مختلف به مخالفت و اعتراض به لایحه ی حقوق برابر با یکدیگر ائتلاف کردند و تمام توان خود را در این راه بکار گرفتند تا بالاخره موفق به لغو این قانون شدند. در سال 1948 زمانی که جامعه ی ملل بیانیه ای را در حمایت از حقوق برابر برای زنان صادر کرد، دولت ایالات متحده از بین 22 ملت آمریکایی، تنها کسی بود که آن را امضا نکرد.
کارفرمایانی که کار زنان را مورد ستایش قرار می دادند، اکنون زنان شاغل را متهم به بی کفایتی و بی لیاقتی می کردند. سرتاسر کتابفروشیها کتاب و جزوات کارشناسان مشاوره که همه حاوی اخطارهای معمول آن زمان بود، «کار و تحصیل زنان را از جنسیت زنانه آنها جدا می کند، امکان ازدواج و شانس مادر بودن را از آنها می گیرد، زنان را به خستگی ناشی از کار مبتلا می کند، زنانی که از مهدکودک استفاده می کنند مادرانی «خودخواه» می شوند.» دانشمندان و مقامات رسمی دولت به این نتیجه رسیدند که استقلال زنان، باعث افزایش طلاق و از بین رفتن بنیان خانواده می شود. مدیران مهدکودک خواستار ماندن مادران در خانه شدند و دانشکده ها با ایجاد برنامه های آموزشی خاصی زنان را برای خانه داری آماده می کردند. مبلغینی که در زمان جنگ زنان را ترغیب به کار می کردند و شعار می دادند که زنان باید کار کنند تا از زندگی خانوادگی خود لذت ببرند؛ اکنون تغییر موضع داده و ادعا می کردند که زنان باید تنها خانه را انتخاب کنند.
براساس گزارش یکی از سازمانهای اجتماعی علی رغم آنکه در حال حاضر تعداد زنان شاغل به 5 میلیون افزایش پیدا کرده است، هیچ افزایش یا پیشرفتی در وضعیت اقتصادی آنها حاصل نشده است. در حقیقت با هر تلاش زنان، فرهنگ حاکم، مقاومت خود را در جهت عقب زدن زنان تشدید و دو برابر می کرد. حتی اگر نمی توانست زنان را به آشپزخانه ها برگرداند با قرار دادن آنها در پست ترین مشاغل، اختصاص پایین ترین سطح دستمزد برای آنها، خودداری از ایجاد مهدکودک در محیطهای کاری و ندادن مرخصی به زنان به نوعی با آنها مقابله می کرد.
در سال 1989 در نظرسنجی از زنان درباره ی وضعیت آنها، تقریبا نیمی از آنها گفته بودند که زنان قربانی دستاوردهای خود شدند و برای کمترین پیشرفت، بیشترین بها را پرداختند.
با اندک تأملی در می یابیم زنان امریکا همواره قربانی سیاستمداران خود شده اند چه آن هنگام که به نام آزادی او را از قعر چاه بالا کشیدند چه آن زمانی که به عنوان پیشرفت و ترقی او را بالا بردند، اما بالایِ یک پرتگاه او را به سقوط کشاندند. در تمام این واپس زدگی ها و زن گرایی ها آنچه به باد فراموشی سپرده شده است، حقیقت زن و مصالح اوست.
پی نوشتها :
1. Dale Spender
2- طرفداران عقیده ی برابری زن و مرد