وصف وارستگی مروری بر شرح حال سیده نفیسه «قسمت سوم»

اشاره شد که سیده نفیسه در مکه دیده به جهان گشود و نشو و نمایش، در مدینه صورت گرفت. او در بوستان علوی و گلستان اهل بیت(ع) به شکوفایی رسید، پدرش حسن انور فرزند زید بن حسن بن علی(ع) است

آنچه گذشت

 

اشاره شد که سیده نفیسه در مکه دیده به جهان گشود و نشو و نمایش، در مدینه صورت گرفت. او در بوستان علوی و گلستان اهل بیت(ع) به شکوفایی رسید، پدرش حسن انور فرزند زید بن حسن بن علی(ع) است. در پانزده سالگی با اسحاق مؤتمن فرزند امام صادق(ع) ازدواج کرد و به دلیل روی آوردن به پارسایی، زهد و انس با قرآن در بین سادات بنی حسن اشتهاری ویژه به دست آورد و پس از تزکیه، تهجد و عبادت به دلیل اختناق عباسیان از مدینه به فلسطین مهاجرت کرد.

 

در سرزمین مصر

 

سیده نفیسه، روز بیست و پنجم ماه رمضان المبارک سال 193 هجری (مطابق 809 میلادی) وارد مصر گردید. غالب شرح حال نگاران و مورخان یادآور شده اند که در این سفر همسرش اسحاق او را همراهی می کرد و در پاره ای منابع که تعداد آنها کم نمی باشد، تاریخ نویسان خاطرنشان نموده اند که پدر وی نیز در این سفر همراهش بوده است.(1)چون اهل مصر از ورود این بانوی علوی باخبر شدند به دلیل آشنایی قبلی و اعتقادی که به او داشتند با هیجان و شور و شعف خاصی به

استقبالش آمدند و با هودجهایی که حمل می کردند ملازمش بودند تا آنکه به خانه والی مصر وارد گردید. امیر این سامان که از اهل صلاح و تقوا بود و به خاندان عترت علاقه داشت مقدم چنین میهمانی را گرامی داشت و دستور داد خادمان و ملازمان در خدمت به وی هیچ قصوری نورزند. سیده نفیسه مدت اندکی در این سرای اقامت داشت و در چند روز اول به دیدار برخی از بانوان منسوب به اهل بیت که با آنان قرابت داشت رفت و جویای احوالشان گردید. دختر عمویش سکینه نیز در آنجا بود که وی از او دلجویی نمود، سپس به زیارت مراقدعلویان و سادات در مزار قاهره رفت و در جوار قبر این صالحان به ذکر دعا و تلاوت قرآن مبادرت نمود و از پیشگاه خداوند برایشان طلب استغفار کرد. آنگاه به سرای جمال الدین عبداللّه بن جصّاص از بزرگان بازرگانان و صالحان آن عصر رفت، مردم از نقاط مختلف مصر به حضورش می رسیدند و آوازه اش چنان فزونی گرفت تا آنجا که هیچ کس در مصر بر جای نماند که به زیارت آن خاتون باجلالت نرفته باشد، امرش عظیم و شأنش رفیع گشت و درگاه عفت پناهش ملجأ مردمان مشتاق گردید.(2) بعد از چندی سیده نفیسه به منزلام هانی که زنی پرهیزگار بود رفت، این زن کوشید تا وسایل آرامش سیده نفیسه و اسحاق مؤتمن را فراهم سازد.(3)اما به دلیل ازدحام زیاد مراجعین، سیده نفیسه احساس کرد کوچه منتهی به خانه ام هانی و نیز منزل محقر این بانو نمی تواند چنین ظرفیتی را تحمل کند؛ وانگهی چرا باید همسایه ها این قدر اذیت شوند، صاحب خانه نیز از این ورود و خروجهای متوالی و سر و صدای ملاقات کنندگان در رنج بود. پس به منزل ابوالسرایا ایوب بن صابر که در ناحیه ای مناسب تر بود فرود آمد.(4) در این منزل نیز سیل مردمان سرازیر بود، سیده نفیسه در جواب یکی از مراجعین که گفته بود: این مردمان از شدت اشتیاق به سویتان آمده اند، خاطر نشان ساخت: من به هیچ عنوان سزاوار این همه محبت نبوده ام و این لطف بی پایان پروردگار می باشد که بر من باریدن گرفته است، خاری تشنه در بیابان بودم که از رحمت بی دریغ الهی سیراب شدم.

همهمه زنانِ کوچه از روزنه ای به گوش نفیسه می رسید که با هم زمزمه می کردند: زنی در این خانه زندگی می کند که با وجود تمکّن مالی خیلی ساده و با قناعت روزگار می گذراند، شب و روز به عبادت پروردگار مشغول است، بلندهمت تر از او ندیده ام، باسخاوت است. صدای زن دیگری در گوشش پیچید که برای فردی نقل می کرد: خودش را وقف خداوند کرده است. اگر ما وجاهت او را داشتیم چه می کردیم؟ بی شک عنان نفس را از کف می دادیم و غرور و نخوت روحمان را مسخّر می کرد اما او با آزرم، دارای وقار و نرم رفتار و نیک سیرت است، برای نفس اماره پشیزی قائل نمی باشد و در ضمن اینکه با مردمان و خصوصا محرومان در نهایت شفقت برخورد می کند در مواجهه با نامحرمان و ستم پیشگان از یک صلابت و اقتدار ویژه ای برخوردار است. دیگری در پاسخ او گفت: اللّه اکبر. مشاهده کنید خداوند یک زن را به چه مقاماتی می رساند و ادامه داد: نیمه شبها از خواب برمی خیزد، ذکرگویان وضو می سازد و تا طلوع فجر عبادت می کند، وقتی خورشید طلوع می کند در مصلای خود خواب سبکی می نماید، همین مقدار خواب را هم برای خویش جایز نمی شمارد و به خود نهیب می زند: «ای نفس، چقدر می خوابی و چرا بیدار نمی شوی، دیری نمی گذرد که به آن چنان خوابی فرو خواهی رفت که دیگر بیدار نمی شوی مگر با صور اسرافیل.» آنگاه سر به سجده می گذارد و می گوید: «پروردگارا به عزت تو سوگند حتی اگر مرا از درگاهت برانی، اگر محبت تو در دلم باشد اندوهگین نخواهم شد.» آنگاه می گرید و پیوسته اشک می ریزد در حالی که شانه هایش از شدت خوف می لرزد. در برابر معبودش اظهار خواری و بی مقداری می کند. نفیسه که این گفتگوها را می شنید اندوهناک زانو بر زمین زد و عاجزانه گفت: پروردگارا آیا مرا در آزمون دیگری قرار داده ای؟ چقدر برایم سخت است که این ستایشهای بیجا را بشنوم و دیو غرور را از خود دور کنم. از درون آتش گرفته بود زیرا به دلیل انس با ملکوت دوستی خلوت و عزلت بر دل پاکش غلبه یافته بود. دیدارهای متوالی و شهرت روزافزونش در سطح مصر از اوقات عبادت و راز و نیاز او می کاست و آمیزش با مردم را در صورتی روا می دانست که امر به معروفی کند، حاجتی را از بنده مؤمنی روا سازد، فردی را به سوی حق هدایت کند و از انسانی رفع ستم نماید.

 

قصد مراجعت

 

بار دیگر ناگزیر گردید تغییر مکان دهد، پس به سرای خالد بن هارون سلمی انتقال یافت و این همان خانه ای است که سری بن حکم ـ امیر مصر ـ در زمان خلافت مأمون، به سیده نفیسه اهدا کرد.(5) اما مراجعه مردم به محل اقامتش حتی پیش از گذشته ادامه یافت و چون این تردد مانع عبادات و اذکارش بود مصمم گشت تا به سوی حجاز برود. وقتی مردم شنیدند او می خواهد از مصر بیرون برود ناراحت شدند چه آنکه برایشان سخت بود که از این چشمه شفابخش محروم شوند و چون اصرار آنان در انصراف وی از این تصمیم مؤثر واقع نشد به صورت یک راهپیمایی عظیم به سوی سرای امیر مصر روانه شدند و خبر بازگشت آن خاتون را به سمع امیر رسانیدند. حاکم با شنیدن این خبر ناراحت شد و نامه ای همراه با پیکی به سوی سیده نفیسه فرستاد و خواستار آن گشت تا وی از عزم خود برگردد. این بار نیز او قبول نکرد. حاکم به ناچار شخصا به محل اقامت آن بانو آمد و با کمال فروتنی از او خواست در مصر بماند.

سیده نفیسه گفت: من خود قصد داشتم در این شهر بمانم و چون فشار سیاسی بر علویان بسیار شدّت یافته، ترجیح داده ام در ناحیه ای که مورد توجه رسول اکرم(ص) بوده رحل اقامت افکنم و به فعالیتهای فرهنگی و احیای معارف قرآنی و روایی بپردازم، ولی من زنی هستم با تواناییهای محدود، که قادر نیستم هر روز ساعتهای متوالی با سیلی از جمعیت دیدار داشته باشم و به سخنان و حاجتشان گوش دهم و به هر کدام پاسخ مناسب دهم. این ازدحامهای شدید که گاهی توأم با جنجال و هیاهو هم می باشد مرا از عبادت و تحصیل توشه معاد باز می دارد، این مردم برایم حال و وقت عبادت نگذاشته اند. والی مصر گفت: قبول دارم که این وضع برای شما زحمت ایجاد می کند ولی چه می شود کرد مردم مسلمان علاقه دارند با شما ملاقات کنند و از پرتو معارف و فضایلتان بهره مند شوند و احیانا حوائج مادی و معنوی خود را برطرف سازند. در هر حال این مسایل قابل اصلاح هستند و می کوشم تا خاطر شریفتان را از هر جهت آسوده کرده و موجبات رضایتتان را فراهم سازم. در نخستین قدم خانه ای نسبتا وسیع را که در درب السباع دارم در اختیارتان می گذارم و خداوند را بر این حال گواه گرفتم و خواهش دارم که این هدیه را بپذیری. سیده نفیسه گفت: آن سرای را قبول می کنم ولی با این مردمی که به سویم هجوم می آورند و هر کدام خواسته ای دارند چه کنم؟ حاکم گفت: ضمانت این کار نیز به عهده من است، هر آینه امر می کنم در هر هفته بیش از دو روز با شما ملاقات ننمایند. تنها روزهای یکشنبه و چهارشنبه مردم به زیارتتان مشرّف می شوند. سیده پذیرفت و حاکم وقتی در کار خود موفق گردید مسرور گشت و بدین گونه ارتباط با آن بانو بر این شکل جدید استمرار یافت.(6)

 

با محرومان و درماندگان

 

سیده نفیسه با وجود آنکه می توانست همه گونه تسهیلات زندگی را تدارک ببیند زاهدانه روزگار می گذرانید و به مظاهر دنیایی اعتنایی نداشت. یکی از روزها شخصی صد هزار درهم برایش فرستاد و گفت: برای رضایت خداوند این مبلغ را برایتان فرستاده ام و نظری هم ندارم. اما او تمامی آن دینارها را در کیسه های متعددی ریخت و بین فقیران و یتیمان تقسیم کرد و چیزی از آنها را برای خود باقی ننهاد. زنی که در حضورش بود خطاب به وی گفت: بهتر بود چند درهمی را برای خودمان نگه می داشتی تا از آن افطاری تهیه کنیم. سیده نفیسه گفت: من با دست خود مقداری پشم رشته ام، آنها را ببرید در بازار به فروش برسانید و از بهایش خوراکی تهیه کنید، با آن، همه افطار می کنیم. آنها نیز چنین کردند.(7)

روی گردانی سیده نفیسه از دنیا این گونه نبود که وی را از جامعه، تعهدات و مسؤولیتهای اجتماعی دور کند و او دنیایی را رها کرد که از یاد خداوند غافلش می نمود و به تنعمات و تمتعات فناپذیر سرگرمش می ساخت اما در متن اجتماع حضور داشت و ملاکهای اخروی را در زندگی دنیایی خویش وارد کرد و به همین دلیل برای نیازمندان و محرومان تلاش می نمود و از کمک به درماندگان لذتی معنوی را احساس می نمود به همین دلیل حاج شیخ عباس قمی در وصف این بانو گفته است: صاحب مال بود و به زمین گیران، مریضان و عموم مردم احسان می کرد.(8)

پرداختن به تزکیه درون و تصفیه روح و روان، او را از مسایل اجتماعی و دردهای جامعه غافل نمی کرد، به علاوه به دلیل روی آوردن به عبادت و تهجد از یک لطافت روحی برخوردار گردید و همین ویژگی تأثیر مهمی در برقراری ارتباطش با دیگران بر جای نهاد. عواطفش از هر گونه شائبه خودخواهی خالی بود و حتی مرزهای مکانی را در هم نوردیده و نسبت به تمامی انسانهایی که زندگی توأم با ایمان داشتند، اشتیاق نشان می داد.

 

پرتوافشانی

 

ارتقای روحی و تکامل معنوی، این توفیق را برای سیده نفیسه به ارمغان آورد که نوری غیبی بر خانه دلش تابید و آن را تابناک ساخت و شکوفایی استعدادهای او را به دنبال آورد و بُعد عالی وجودش را فعلیت بخشید و بر علم و معرفتش افزود و فرمایش حضرت علی(ع) در مورد او تحقق یافت که فرموده اند:

«العِلمُ محیی النَّفس؛ دانش روح را زنده می کند»:(9)

علم آن باشد که جان را زنده کند 
مرد را باقی و پاینده کند

حالات مزبور به روحش طراوتی والا بخشید و ادراک برخی حقایق و حکمتها را برایش میسر ساخت و با این توانمندی معرفتی توانست به خوبی حق را از باطل تمییز دهد و زمام کشتی حیات خود را به دست گیرد و به ساحل رستگاری برساند و به کنترل تمایلات خویش پرداخته و به تعدیل آنها مبادرت ورزد. با این بصیرت نگرش او به جهان از سطح عادی و ظاهری عمیق تر شد و با اسرار و رموز هستی به نحو عالی تری آشنا گشت و گسترش میدان دیدش در ورای ظواهر از ثمرات ایمان و تقوایش بود. کوشید تا در آنچه تبحر یافته طالبان را برخوردار سازد. او چون دلش را صیقلی نمود صلاحیت لازم را به دست آورد تا از علم الهامی بهره مند شود دانشی که او را بارور از علوم، معارف و معانی کرد:

ای خدای جهان را تو بنما آن مقام 
کاندر آن بی حرف می روید کلام

این معرفت در جبران نارساییها و کمبودهای علوم اکتسابی و ایجاد جهش در عالم علم و حقیقت برای وی نقش بسزایی داشت. از این جهت است که تراجم نگاران وی را به دانش، فصاحت بیان و طلاقت لسان ستوده و او را در زمره عالمان و محدثان دانسته اند و به واسطه این کمالات بود که حتی معارف و مشاهیر معاصرش به حضور وی شتافته و از مشعل منبرش استفاده می کردند:(10)

خویش را صافی کن از اوصاف خود 
تا ببینی ذات پاک صاف خود

بینی اندر دل علوم انبیاء
بی کتاب و بی مُعید و اُوستا

بی صحیحین و احادیث و رُوات
بلکه اندر مشرب آب حیات

دمیری می گوید: سیده نفیسه اُمّیه بود و قرائت نتوانست کرد لکن از اهل خیر و صلاح، حدیث بسیار شنیده بود.(11)یکی از کسانی که موفق گردید از چشمه معارف سیده نفیسه جرعه نوشی کند محمد بن ادریس شافعی می باشد که در دهه سوم عمرش به فقه روی آورد و در مکه، مدینه، یمن و بغداد به تحصیل پرداخت و به مصر رفت و هنگامی که برای تدریس به مسجد فسطاط می رفت در سر راهش در منزل این بانو توقف می کرد و از او اخذ حدیث می نمود. گفته اند شافعی نماز تراویح را در مسجد سیده نفیسه در ماه رمضان می خواند و هر وقت برایش کسالتی روی می داد یکی از اصحاب خود همچون ربیع جیزی یا ربیع مرادی را نزد این بانو می فرستاد و طلب شفا می کرد و هنوز قاصد برنگشته بود که او به برکت تأثیر نفس سیده نفیسه سلامتی خویش را باز می یافت تا آنکه یک بار در بستر بیماری افتاد و به روش سابق از دختر حسن بن زید خواستار دعا گردید، نفیسه این بار به فرستاده شافعی گفت: «مَتَّعه اللّه ُ بالنَّظر الی وَجهه الکَریم؛ خداوند او را به لقای وجه کریمش بهره مند سازد.» چون پیک مخصوص پیام را آورد شافعی دانست که زمان مرگش فرا رسیده و وصیت کرد که نفیسه خاتون بر وی نماز بگذارد. در سال 204 درگذشت و چون نفیسه به دلیل کثرت عبادت و روزه داری ضعیف بود و نمی توانست بیرون برود حاکم وقت مصر ـ سرّی بن حاکم ـ که عبداللّه نام داشت به درخواست نفیسه و برای عملی ساختن وصیت شافعی امر کرد جنازه شافعی را بر در سرای این بانو عبور دهند و وی در حالی که مأموم بود به امامت ابویعقوب بُوَیطی (از اصحاب شافعی) بر جنازه وی نماز گزارد.(12)

جمال الدین ابن تغری بردی در حوادث سال 208 هجری می نویسد: وارد کردن جنازه شافعی در منزل نفیسه و نمازگزاردن او بر جنازه وی بالاترین مقام و موقعیت این بانو را در زمان خودش به اثبات می رساند و آشکارا نشان می دهد که وی تا چه اندازه مورد توجه عموم مسلمانان و خصوصا مشاهیر و خواص بوده است.(13)

تنها شافعی نبود که از معارف این بانو استفاده می کرد بلکه کثیری از اهل علم و حتی عده ای که در دستگاه حکومتی، مناصبی بالا داشتند نزدش می رفتند و از او حدیث

می شنیدند یا آنکه روایاتی را نزدش قرائت می نمودند و به حک و اصلاح آنها مبادرت می ورزیدند. همچنین برخی از دانشوران، قاضیان و حکیمان در خصوص امور دینی و مسایل شریعت با او به مشورت می پرداختند، اشکالات خویش را در امور تفسیر، حدیث و کلام مطرح می کردند و او به رفع ابهامات آنان مبادرت می نمود. از جمله افرادی که به منظور دریافت معارف به محل اقامت این بانو می رفتند ذوالنون مصری می باشد.(14) همان کسی که از چهره های عرفان اسلامی می باشد و او را به عنوان شخصی برجسته از اهل معنا ستوده اند.(15)

بِشر بن حارث (بشر حافی) از پارسایان بلندآوازه قرن دوم و سوم هجری همواره به زیارت سیده نفیسه می رفت و گفته اند در برخی اوقات در خانه این بانو معتکف می گردید و از مراتب فضل و کمالش استفاده می کرد.(16) زمانی که بشر بیمار گردید و در بستر بیماری و رنجوری افتاد سیده نفیسه به عیادتش رفت و از او دلجویی نمود و برایش دعا کرد و از پیشگاه پروردگار خواست تا آن مرد عارف را شفا دهد. هنوز سیده نفیسه از جای خویش برنخاسته بود که احمد حنبل نیز به عیادت بشر آمد و از وی پرسید: این بانو کیست؟ او پاسخ داد: نفیسه. احمد حنبل گفت: از او خواهش کن برای ما دعا کند، او هم چنین کرد و سیده نفیسه چنین به دعا پرداخت: پروردگارا بشر و احمد به تو پناه می برند، پس ای ارحم الراحمین آنان را در پناه خویش قرار بده.(17)

بشر از صالحان بزرگ و از ثقات رجال حدیث بود و از طبقه اولی در عرفان می باشد و علی بن دقاق می گوید وقتی وی از جایی عبور می کرد در معرفیش گفتند: او کسی است که شبها را به دعا و نماز صبح می کند و روزها روزه می گیرد.(18)

احمد بن محمد بن حنبل بن هلال در مجالس علمی و قرائت حدیث سیده نفیسه شرکت می کرد و پاره ای از روایات را که این بانو از اجداد گرامیش فرا گرفته بود نزدش آموخت و پاره ای مسایل مشکل شرعی و کلامی را از وی سؤال می کرد.(19) دیگر از کسانی که از فضل و دانش سیده نفیسه استفاده کردند عبارتند از عثمان بن سعید مصری ملقب به ورش، عبداللّه بن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبداللّه ، یونس بن عبدالاعلی صدقی، ابوعلی صدقی، ابوعلی رودباری، ابوالحسن دینوری و ابوبکر بن احمد دقاق.(20)

 

استقامت در مقابل ستم

 

سیده نفیسه علاوه بر آنکه شجاعت را از خاندان خویش به ارث برده بود به دلیل ارتباط با خداوند عزت، صلابت و استواری را به دست آورد و با این ویژگی جز از خدای خویش از کسی پروا نداشت، برایش سخت و دشوار بود که فردی بخواهد به مردم ستم کند و حقوق مسلم آنان را نادیده انگارد، در قرآن خوانده بود که: «لا یحب اللّه الجهر بالسوء من القول الاّ من ظلم و کان اللّه سمیعا علیما».(21) پس اجازه داشت که اجحاف به مردم را افشا کند و زشتیهای ظلم را بازگو نماید و برای جواز قیام و اقدام علیه حکومت جابرانه و فریادهای کوبنده و شکننده بر ضد بیداد و دفع فساد بهترین دلیل را همین آیه مبارکه می دانست. برای این بانو موقعیتی پیش آمد که احساس کرد در این حالت عفو و اغماض معنا ندارد و سکوت در حکم امضا و تقریر و تصدیق جنایات می باشد و عمل زشت ستمگران را نیکو و موجه جلوه می دهد؛ به علاوه استمرار ستم، ویرانی جامعه و زوال سعادت افراد را به دنبال می آورد و ادامه این تباهی امنیت اخلاقی را به قهقرا برده و خیر و برکت را محو می نماید. چون مردم مصر از ظلم حاکم وقت به ستوه آمدند و نزد این بانو از رفتار وی زبان به شکوه و مذمت گشودند او به شدت ناراحت شد و گفت این مرد فرمانروا کی از خانه اش به سوی محل امارت حرکت می کند؟ جواب دادند: بامداد. سیده نفیسه نامه ای به این مضمون خطاب به آن حاکم جفاپیشه نوشت:

همانا چون امارت یافتید و بر بلاد بندگان خدا استیلا یافتید بنای تعدی را گذاشتید و رزق و روزی ای که خدای تعالی از نعمتهای خود به شما انعام کرد آن را مختص خود قلمداد نمودید و فقیران و زیردستان را از آن محروم کردید، ابواب راحتی و آسایش و معیشت را بر روی آنها بستید حال آنکه می دانید که تیر آه مستمندان در سحرگاه از هزار زره فولادی عبور می کند و به خطا هم نمی رود خصوصا اگر این ناله و افغان از قلبهایی که به درد آورده اید و پرخونشان نموده اید و بدنهایی که برهنه کرده اید بیرون آید تأثیر شدیدتری خواهد داشت. همانا ما در مقابل طغیان شما ضمن شکیبایی به پیشگاه خداوند متعال پناه برده و زود باشد که ستمکاران جزای اعمال خود را دریابند چنانچه قرآن فرموده است: فسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.

چون این نامه را نگاشت و به پایان برد آن را برداشت و در گذرگاه امیر ایستاد و خطاب به وی گفت: ای فرمانروا!

در این حال حاکم وقت سرزمین مصر او را شناخت و برای رعایت حشمت معنوی و جلال مقدس این بانو از مرکب به زیر آمد و نهایت احترام و اعزاز را اعمال نمود؛ سپس آن نامه را گرفت و مطالعه نمود و چون محتویات آن را از نظر گذرانید و مشاهده کرد آن بانوی پرهیزگار از روش مستبدانه او انتقاد کرده و اعمال و رفتارش را نکوهش کرده است، تصمیم گرفت از جور و جفا دوری کند و بر روش انصاف و عدالت رفتار نماید و از تعدی به افراد جامعه اجتناب کرده و محرومان را مورد حمایت قرار دهد و موجبات آرامش روحی و سعادت افراد اجتماع را به نحو مطلوب پدید آورد.(22)

 

افاضات غیبی

 

سیده نفیسه با پیمودن مسیر پارسایی و پرهیزگاری از طریق عبادت، تهجد و اعمال صالح و رسیدگی به بینوایان اندرون خویش را به نور حق آراست و زمینه اشراقات و امدادهای الهی را در خویش فراهم آورد و مصداق این آیه از قرآن کریم گردید که می فرماید: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.(23) آری او در امتحان معرفت الهی، سربلند و پیروز گردید و ارمغان این موفقیت او را صاحب کرامات نمود و چون این بانوی صالح در صدد مخفی کردن نیکیهای خود بود خداوند کمالاتش را هویدا ساخت و توسط او حاجات مردمان نیازمند برآورده شد و بیماران شفا گرفتند و تیره روزان به روشنایی گام نهادند:

چون به فضل ایزد بی چون به حق بینا شدم 
اگه از کُنه رموز علم الاسماء شدم

بر براق تن چو بر معراج جان کردم عروج 
عارف اسرار سبحان الذی اسری شدم

سیده نفیسه خودش به دختر برادر خویش گفته بود استقامت در راه حق موجب می شود انسان در امور کاینات نفوذ کند و به امر خداوند حالات خارق العاده ای را بروز دهد.(24) ابن تغری در اثر معروف خود می گوید: کرامت این بانو مشهور بوده و مردمان را از این حالات خویش برخوردار ساخته است.(25)

کمال مرتبه این بانو در پیمایش روحانی دو جلوه گاه داشت؛ نخست باز شدن چشم ملکوتی و برخورداری از دیده دل و بصیرت باطن که توسط آن حقایق غیبی را مشاهده کرد، همپای این ویژگی نتیجه دیگری هم از سیر و سلوک معنوی برایش آشکار گردید و آن تسلط بر امور مادی بود اما صدور این خارق عادتها را برای اثبات قدرت خداوند انجام می داد و مردم را با این برنامه ها متوجه حق می کرد.

در همسایگی سیده نفیسه خانواده ای با کیش یهودی زندگی می کردند، در این خانه دختری به دلیل فلج بودن از ناحیه پا، روزگار سختی را می گذرانید و نیز والدینش از بابت این بیماری در مشقت به سر می بردند. روزی مادرش خطاب به وی گفت: من می خواهم به گرمابه بروم و نمی دانم با تو که نمی توانی روی پای خود بایستی چه کنم. آیا مایلی همراهم بیایی. دختر پاسخ داد توانایی آن را ندارم. مادرش گفت: پس در خانه باش تا من برگردم. او جواب داد: از تنهایی می ترسم، مرا نزد این همسایه مسلمان ببر که بانویی شریف می باشد و من با او می مانم تا برگردی. مادرش پذیرفت و به خدمت سیده نفیسه رفت و از وی خواست اجازه دهد دختر مریضش لحظاتی نزد او بماند، او قبول کرد. زن یهودی دخترش را آورد و در یک جانب سرای این بانو بر زمین نهاد. مدتی که گذشت وقت اقامه نماز فرا رسید. پس سیده نفیسه آبی برای وضو آورد تا تجدید وضو سازد. در این حال کرامت شگفت آن بانو تحقق یافت و قطراتی از آب وضویش بر بدن آن دختر فلج ترشح کرد که بر اثر آن شفا یافت و از این وضع آشفته و نگران کننده رهایی یافت. چون مادرش از حمام آمد، به پای خویش سوی خانه رفت در حالی که هیچ اثری از ناخوشی در بدنش مشاهده نمی شد. خانواده اش چون مشاهده کردند بیمارشان لباس سلامتی بر تن کرده و دیگر آن ناراحتی سابق را ندارد یقین حاصل کردند که به برکت معنوی آن بانو شفا یافته است، پس همراه خویشاوندان به منزل سیده نفیسه آمدند و ضمن تشکر وافر از بابت این لطف ملکوتی، دین مقدس اسلام را به عنوان آیین جدید خود پذیرا گشتند و این رویداد در سراسر مصر مشهور گردید و جوامع شهری و روستایی از وقوع این رخداد شگفت، آگاهی یافتند و بدین صورت مقام معنوی این بانو بیش از گذشته ارتقا یافت و هجوم پرهیجان مردم به سوی منزلش برای درمان بیماران و افراد ناتوان و گره گشایی از مشکلات، رو به فزونی رفت و کثرت مراجعین برای سیده نفیسه توان فرسا گشت.(26)

در هنگام اقامت سیده نفیسه در مصر کرامت دیگری از وی دیده شد که ارادت اهالی را نسبت به او چندین برابر کرد و آن این بود که روزگاری از میزان آب رودخانه نیل که شریان حیاتی این سرزمین بود کاسته شد و گویا خشکسالی بر این منبع مهم آبی تأثیر منفی نهاد و مردم را در نگرانی عمیقی فرو برد. گروهی به نزد سیده نفیسه رفتند و از او خواستند از خداوند بخواهد رحمت واسعه خویش را شامل حال مصریان کند. آن بانوی پرهیزگار مقنعه خود را به آنان داد و گفت آن را در رودخانه بیفکنید امید است که پروردگار لطف خویش را شامل حالتان نموده و رود نیل همچون گذشته پرآب گردد. آنان چنین کردند و مقنعه را در آب افکندند لحظاتی نگذشت که به برکت دعای آن بانو حجم آب رود نیل افزایش قابل ملاحظه ای یافت و بدین گونه تشویش مصریان از این بابت برطرف شد.(27)

در خصوص این بانو کرامتهایی دیگر نیز نقل شده که به دلیل رعایت اختصار به همین دو مورد اکتفا می کنیم.ادامه دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان