مقدّمه
اگر اوراق نامنظّم و پربرگ تاریخ را با زحمتی فراوان نظم و ترتیب بدهیم و پس از فراهم آوردن برگ های پراکنده آن که ناگزیر در گوشه و کنار این جهان پهناور به خاک نسیان سپرده شده اند آن ها را به صورت کتابی واحد درآوریم، خواهیم دید که مسأله جاودانگی و خلود و یا به تعبیری رساتر موضوع «ماندگاری نام و آوازه» یکی از معدود عناوینی است که کم تر قوم و ملتی توانسته اند سرفصل تاریخ خویش را بدان آرایش بخشند. آن هم نه هر آوازه و شهرتی، که در این صورت باید نگاهی دیگر گونه به موضوع داشته باشیم.
آوازه ای که مدّنظر این پیش درآمد است، مسلّما از نوع نام و آوازه های برخاسته از شرارت و پلیدی نیست، چه این گونه نام ها و یادها را معمولاً باید در حافظه های ملت های شکست خورده تاریخ جست وجو کرد.
ملتی که خود را از غلتیدن در انواع دام های آراسته به مظاهر مادّی بازداشته و هرگز اجازه این تصوّر را نیز به خویشتن خویش نداده است که: «آری! با خفّت و نگونساری هم می توان به سر برد!»، البته مستحقّ بسی ستایش و بزرگداشت است. مردمان سرافراز تاریخ همانند خورشید عالم تاب هماره مورد عنایت و احترام توأم با ستایش اند. و به خاطر همین است که می بینیم شمار این قبیل قوم و تبارها در هر برهه ای از تاریخ شاید به تعداد انگشتان یک دست نیز نمی رسد.
اگر بتوانیم رمز و راز این جاودانگی و خلود توأم با ستایش یک قوم و حتی یک قبیله کم تعداد را مورد بازبینی قرار داده و پرده از اسرار آن برداریم، شاید دست به کاری بزرگ زده باشیم. قدر مسلّم آن است که می توان این رمز و راز نهفته در بطن تاریخ را هرچند به اجمال و اغماض به اندازه بضاعت مزجات دریافت و بهره ادراک اندک خویش به تماشا نشست.
چرا انسان به «جاودانگی» می اندیشد؟
مسأله خلود و جاودانگی چنان که اشاره شد امری است که باید آن را از زمره «فطریّات بشری» نامید. فطرت در تعریف کلی «مجموعه خودآگاهی صواب و ارزش مندی است که در اندرون هرکس به ودیعت نهاده شده تا به هنگام هجوم پلیدی ها و وساوس اهریمنی به انسان «هشدار» بدهد و او را به سرچشمه الهی خویش رهنمون گردد.»
در اندرون من خسته دل ندانم چیست؟
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
این فطرت که البته در بحث های اساسی نیازمند تأملات تخصصی و کارشناسی است چون دیگر خواسته های اندرونی محتاج به عامل یا عواملی پرورش دهنده است. آنچه که مورد اجماع و اتفاق آرای تمام ملل و نحل و گروه های مختلف فکری است، این است که انسان هرگز نتوانسته است از آن «من» متعالی خویش به طور کامل قطع پیوند کند و هماره موجودی سرزنش گر و انذار ده را در اندرون خسته خویش احساس می کرده است.
«عزّت» و «ذلّت» از مقولات اساسی در تمام فرهنگ ها و معارف گوناگون بشری است. بی گمان هر اندازه درباره این دو موضوع مشترک در میان مذهب های فکری بحث و گفت وگو شود، بازهم شاید حق مطلب به نیکی گزارده نیاید. چنان که گفتیم با تأمّل در پیشینه هر قوم و ملت می بینیم که هر طایفه ای به فراخور توان و توشه خود در تبیین و تمییز این دو عنصر متضاد کوشیده اند و باید گفت آثار مکتوب و تاریخی ملل بر این ادّعا گواهی روشن و دلیلی متقن به شمار است.
عزّت و ذلّت از دیدگاه اسلام
«عزّت» و «ذلّت» دو عنصر کاملاً متضادّ و بیگانه از یکدیگرند و به تعبیر منطقیّون، اجتماع آن دو محال و ناممکن است. بنابراین، در هر منزلی که «عزّت» گام نهاد، بالاجبار «ذلّت و پستی» از در دیگر برون خواهد رفت.
هر ملّت و قومی برای خود معیارهایی برای تشخیص دو عنصر «عزّت» و «ذلّت» دارد. به عبارت دیگر، مسأله «عزّت» و «ذلّت» چون برخی دیگر از عناصر اجتماعی از نوعی «نسبیّت» برخوردارند. به عنوان نمونه ما در تاریخ جاهلیّت اعراب پاره ای از سنّت های متداول آن عصر از قبیل زنده به گور کردن دختران را قسمی از شرف و افتخار می یابیم. و همچنین است مکاتب فکری و مذهبی دیگر. «سیزاراتا» مشهور به بودا، یکی از بنیان گذاران ادیان خودجوش بشری است که عزّت و سربلندی یک قوم را در «بی نیازی» آن ها خلاصه می کند و به این جهت، موضوع «ریاضت» اساسی ترین اصل این کیش پرطرفدار است.
اسلام چون دیگر باز آفرینی ها و سنّت شکنی هایش، درباره مصداق دادن به این تصوّر همچون تغییر سایر سنّت های قدیمی اقدامات اساسی کرده است. اعراب جاهلی در پیشینه خود بیش از هرچیز به سه عامل: شراب، جنگ و زن اهمیت می داده اند. و این نکته ای است که تاریخ جاهلیّت بر آن صراحت دارد. شراب موجب بریدن از دنیا و جنگ نوعی سرگرمی روزانه و زن بهترین بهانه برای دلگرمی شبانه اعراب بود. در چنین جامعه ای پیداست که معیار عزّت و ذلّت در چه چیزی نهفته است؟ عزّت و سربلندی از نظر این افراد پیروزی در میدان جنگ اعم از حق یا باطل است!
بنابراین، باید پذیرفت که کار اسلام در قدم نخست برای تغییر سنّت های دیرینه بسیار دشوار بوده است. چگونه ممکن است اندیشه هایی که با باطل رشد کرده و بنیه گرفته اند، به این زودی ها به بوته فراموشی سپرده شوند؟ با یک بررسی کوتاه به این نتیجه می رسیم که تمام دستورها و آموزه های مکتب توحیدی اسلام بدون استثنا از نوعی فخر و عزّت برخوردار بوده است. البته عزّت و افتخاری که همواره مقدس و مورد ستایش می باشد. در یک کلام، اسلام عزّت و شرف یک فرد و اجتماع را در «با خدا بودن» می داند، اگر بپذیریم که «خداوند» سر منشأ تمام نیکی ها و مقدّسات است، به یقین همه صفات ناشی از آن منبع فیّاض را نیز مقدس و ستوده خواهیم دانست.
عزّت و ذلّت در گفتار علوی
در فرهنگ پر بار اسلامی برای عنصر «عزّت و ارجمندی» مصادیق فراوانی را می توان به عنوان شاهد بیان کرد. در سخنان گهربار مولای متقیان حضرت علی علیه السلام بارها به این خصیصه والای اخلاقی اشارت رفته است. حضرت در جایی عزّت را در بردباری و صبر در برابر شداید روزگار می داند: «لاعزّ کالحلم»؛ هیچ عزّتی مانند بردباری نیست.(1) در جایی دیگر مرگ با عزّت و شرافتمندانه را از فرو رفتن در دامان ذلّت و خواری بسی شایسته تر معرفی می کند: «المنیّة و لا الدّنّیة!»؛ مرگ بسی بهتر است از تن به مذلّت دادن.»(2)
حضرت در فرازی دیگر از سخنان خویش پس از ورود به صحرای صفیّن برای در اختیار گرفتن آب فرات، خطاب به سربازان خویش که باید به ذلّت تسلیم تن نمی دادند، می فرماید: «شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت کردند. اکنون ای گروه سربازان! شما بر سر دو راهی قرار گرفته اید: یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید و یا شمشیرهایتان را از خون دشمنان سیراب سازید تا از آب سیراب شوید. پس بدانید که مرگ در زندگی توأم با شکست، و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست!»(3)
امام در جای دیگر نهج البلاغه با درایت ویژه خویش علّت اصلی همه ذلّت ها و پستی های آدمی را در طمع خلاصه کرده است: «الطّامع فی وثاق الذّل.»(4) به دیگر سخن، امام پرهیزگاران، طمع و آز را مهم ترین عامل ذلّت پذیری دانسته است.
در جایی دیگر، ذلّت را در ترک جهاد اعلام می کند: «فمن ترکهُ رغبة عنه البسه اللّه ثوب الذّل و شمله البلاءُ و دیّث بالصّغار و القماءة. و ضرب علی قلبه بالاسهاب و اُدیل الحق منه بتضییع الجهاد و سیم الخسف و منع النصف»؛(5) و هر کس با میل خویش جهاد را ترک کند، خداوند لباس ذلّت و خواری را به او می پوشاند. و (او) دچار مصیبت می شود و حقیر و ذلیل می گردد، دل او در پرده گمراهی گرفتار می آید و در اثر ترک جهاد، حق از او رخت برمی بندد و خواری محکوم و از عدالت محروم خواهد شد.
در همین خطبه، حضرت علی علیه السلام جمله ای دارند که از دیدگاه علم بلاغت مورد تمجید و تمثّل بسیاری از نویسندگان متقدّم عرب قرار گرفته است. آن جا که می فرماید: «فوالله ما غزی قوم قطّ فی عقر دارهم الاّ ذلّوا!»؛ به خدا سوگند هیچ قومی در اندرون خانه خود مورد هجوم قرار نگرفتند، مگر آن که خوار و ذلیل گشتند.
برای نمونه عزّالدین ابن ابی الحدید معتزلی، شارح مشهور نهج البلاغه، در کتاب معروف خود «شرح نهج البلاغه» هنگامی که یکی از خطبه های معروف «ابن نباته» را در زمینه جهاد نقل می کند که با این جمله «فوالله ما غزی قوم...» آراسته شده، می نویسد: «به این جمله بنگر! و ببین چگونه از میان تمام خطبه ابن نباته فریاد می کشد! این سخن فریاد بلاغت و شیوایی اش را به شنونده خود اعلام می دارد. چرا که از معدنی غیر از دیگر خطبه ها برخاسته است. به خدا سوگند همین یک جمله، چنان خطبه ابن نباته را آرایش داده که یک آیه از قرآن یک خطبه معمولی را می آراید!»(6)
از آن جا که حضرت علی علیه السلام به مسأله جهاد در اسلام اهمیّت ویژه ای داده اند، در جای جای گفتار خویش و به هر بهانه ممکن مردمان را به این امر مقدس الهی سفارش و ترغیب فرموده اند، به طوری که در تشویق مردم برای روی آوردن به این سنّت پسندیده در نهج البلاغه چنین آمده است: «والجهاد عزّا للإسلام»؛ جهاد عامل عزّت در اسلام است.»(7)
اگر بخواهیم چکیده اعتقاد حضرت را درباره عزّت و شرف بدانیم شاید این گفتار علوی برای تبیین آن کافی باشد: «لا شرف أعلی من الاسلام و لا عزّ أعزّ من التّقوی»؛ هیچ شرفی برتر از اسلام و هیچ عزّتی گرامی تر از پرهیزکاری نیست.(8)
با تأملاتی در فرمایش های گرانقدر امام علی علیه السلام درباره جنگ و جهاد در راه حق، خواهیم دانست که موضوع «شهادت طلبی» نیز می تواند یکی از مصادیق بارز «عزّت و افتخار» در فرهنگ اسلامی باشد. شهادت به عنوان یک اصل ماندگار در فرهنگ اسلام صفحات ویژه ای از تاریخ این سرزمین را به خود اختصاص داده است.
امام خمینی قدس سره ، بنیان گذار انقلاب اسلامی ایران، کلام بسیار موجز و زیبایی در این باره دارند: «ملّتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.»
حضرت علی علیه السلام چگونگی شهادت طلبی خویش را در مقایسه با ذلّت پذیری چنین توصیف می کنند: «انّ اکرم الموت القتل! والّذی نفس ابن أبی طالبٍ بیده، لألف ضربةٍ بالسّیف اهون علیّ من میتةَ علی الفراش فی غیر طاعة اللّه!»؛ همانا گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت با خداوند است.(9)
عزّت و افتخار حسینی
هرگاه که درباره موضوع «عزّت» و «افتخار» سخن به میان می آید، ناخودآگاه نظرها به سوی مردی از تبار آل رسول صلی الله علیه و آله جلب می شود که یکّه و تنها توانسته است در برابر تاریخ قد بر افرازد و نام و یاد خویش را تا ابد در زریّن ترین اوراق تاریخ به ثبت برساند. حسین علیه السلام نامی است که برای همگان از هر ملیّت و مذهب و هر نوع تفکّر و اندیشه آشناست و مکتبی که او با این شیوه رفتار و کردار خویش بر درستی و حقیقت آن صحّه گذاشت، بی گمان مکتبی همواره جاودانه خواهد ماند.
مهاتما گاندی، رهبر فقید و اوّلین بنیان گذار حکومت مستقل هندوستان یکی از بی شمار کسانی است که صراحتا به عظمت اندیشه و آرمان سیدالشهدا اشاره کرده و می گوید: «من چیز تازه ای برای ملّت هندوستان به ارمغان نیاورده ام، بلکه فقط توانسته ام اندکی از تأثراتی را که از حسین علیه السلام و رفتار او در کربلا خوانده و آموخته بودم، برای این ملّت هدیه کنم.»
چنان که یکی از شاعران معاصر، زبان حال امام حسین علیه السلام را چنین بیان می کند: «لو کان دین محمدٍ لم یستقم الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی!»؛ اگر دین محمد صلی الله علیه و آله راست نیاید مگر به خون من، پس ای شمشیرها مرا در آغوش بگیرید!
و در کلامی دیگر می فرماید: «ألا انّ الدّعی بن الدّعیّ قد رکز بین الاثنتین، سلة، الذّلة، هیهات منّا الذّلة!»؛ هان! آگاه باشید که این پسر فرومایه (یزید) مرا در انتخاب یکی از دو امر مختار کرده است: انتخاب مرگ و گزینش ذلّت! همانا ذلّت و خواری از ما به دور است!
ناگفته پیداست که این جمله آخر (هیهات منّا الذلّة) از بنیادی ترین پیام ها و شعارهای حضرت سیدالشهدا در میدان کربلاست.
افشاگری شجاعانه
یکی از بارزترین ویژگی های شخصیتی امام حسین علیه السلام همانا خصیصه افشاگری و رسواسازی حکومت فاسد و نامشروع وقت بود. امام حسین علیه السلام بی هیچ واهمه و بدون ذرّه ای محافظه کاری در هر فرصتی که به دست می داد، به براندازی نقاب پوشالی از چهره ظلم می پرداخت. چنان که مشهور است در کودکی خود نیز با همان کردار و لحن کودکانه در مسجد بزرگ مدینه به غاصبان خلافت پدر بزرگوارش تاخته و آن ها را از نشستن در جایگاه جدّ گرامی اش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله باز می داشته است.
این کلام زیبا و بسیار حسّاس پیش از واقعه کربلا از حضرت نقل شده است: «علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّةُ براعٍ مثل یزید»؛ کار اسلام خاتمه می پذیرد، هنگامی که مردم تحت رهبری مردی چون یزیدبن معاویه قرار گیرند.
در میان احادیث مشهور و متواتر نبوی حدیث شریفی وجود دارد که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت. حدیث «حسین منی و انا من حسین» شاید از پیش گویی هایی است که از حضرت پیامبر نقل شده و بی تردید نشان دهنده ماندگاری مکتب توحیدی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به پای مردی نهضت بزرگ حسینی و عزت وافتخار آفرینی سیدالشهداست.
بنابراین، اگر بخواهیم در تمام تاریخ و فرهنگ اسلامی یک انسان نمونه برای تبیین و تعریف کلمه بسیار والای «عزّت» معرفی کنیم، بی گمان آن فرد کسی جز امام سوم شیعیان، حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام و پدر بزرگوارشان نخواهد بود.
نقش زینب علیهاالسلام
بی انصافی خواهد بود اگر در جایی از امام حسین علیه السلام و نهضت جاوید او نام و یادی در میان باشد و از پرچمدار و پیام آور و احیاگر واقعه عاشورا سخنی به میان نیاید. زینب علیهاالسلام ، نامی است که همواره با تقدّس آمیخته شده و نه تنها شیعیان و مسلمانان و پیروان ایشان از وی و کردار جسورانه و بس مردانه وی پس از شهادت برادر با اعجاب و تحسین یاد می کنند، بلکه محققان غیرمسلمان نیز هماره از رفتار بی مانند زینب علیهاالسلام در زمان اسارت و پس از آن، با شگفتی و تجلیل تمام یاد کرده اند.
شایسته است در تأیید و تکمله سخن درباره شیرزن کربلا قسمتی کوتاه از نوشته دکتر سیدجعفر شهیدی را در این جا نقل کنیم:
ایشان چنین آورده اند: «اسیران را به کاخ پسر زیاد بردند، وسیله قدرت نمایی هر چه بیش تر در این مجلس از پیش فراهم شده بود؛ قدرت نمایی برابر خاندان پیغمبر و به خاطر زهر چشم گرفتن از مردم کوفه. پسر زیاد به گمان خود راه پیروزی را تا پایان آن پیموده بود. حسین را کشته، زن و فرزند او را اسیر کرده و پوزه شیعیان عراق را به خاک مالیده است. از این پس چه کسی جرأت دارد نام علی علیه السلام را بر زبان آرد!(10)
این زن کیست؟
زینب، دختر فاطمه!
خدا را شکر! دیدید خدا چگونه شما را رسوا کرد و دروغ گفته هایتان را آشکار ساخت؟
پسر زیاد به قدرت خویش می بالید و برای قدرت و برای قدرت نمایی دردی بدتر از این نیست که او را به چیزی نشمرند و در حضور مردمان تحقیرش کنند. دختر علی به سخن آمد. گویی هیچ اتفاقی رخ نداده است. نه برادر و کسانش را کشته اند و نه او و خویشاوندانش را دست و گردن بسته پیش روی مردی پست و خونخوار نگاه داشته اند. گویی برای مناظره علمی بدین مجلس دعوت شده است:
سپاس خدا را که ما را به محمّد صلی الله علیه و آله گرامی داشت. فاسقان دروغ می گویند و بدکاران رسوا می شوند و آنان ما نیستیم، دیگرانند!
پسر زیاد حیرت کرد. نه تنها گردنی را که می خواستند خم کند، راست تر ایستاد، سرهای افکنده بیجان را نیز بی آن که خود بخواهند برافراشت. ناچار از راه دیگر درآمد:
دیدی خدا با برادرت چه کرد؟!
از خدا جز خوبی ندیدیم! برادرم با یاران خود به راهی رفتند که خدا می خواست. آنان شهادت را گزیدند و با افتخار بدین نعمت رسیدند! اما توی ستمکار به پاسخ آنچه کردی گرفتار خواهی بود! پسر زیاد خردشده بود. از شنیدن این پاسخ پایمال شد. آخرین سلاح درمانده چیست؟ دشنام!
با کشته شدن برادر سرکش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشید.
پسر زیاد! مهتر ما را کشتی! از خویشانم کسی نهستی! نهال ما را شکستی! ریشه ما را از هم گسستی! اگر درمان تو این است؟ آری، چنین است!
سخن به سجع می گوید: پدرش نیز سخن های مسجّع می گفت.»(11)
عزّت و ذلّت از زبان ادبیّات
درباره موضوع مهم و گسترده «عزّت و بزرگ منشی» در ادبیّات دُر بار فارسی، شواهد فراوان و غیرقابل احصایی به چشم می خورد که بررسی و تدوین اشعار و ابیات مرتبط با این موضوع البته به تحقیقی دیگر می انجامد و به تعبیر جناب مولانا:
گر بیاید شرح او بی حد شود |
مثنوی هفتاد من کاغذ شود! |
لذا آوردن همه شواهد و امثله شعری سرایندگان اندیشه ور و غیرتمند این خاک و دیار در اوراق مختصر این گزارش، بی گمان پنداری است ناشدنی و آرزویی است دست نایافتنی. در این جا برای به دست دادن مشتی از خروار و نمی از «یم» تنها به نمونه هایی چند از شاعران بزرگ و برجسته ادبیات پربار پارسی اشاره می شود:
حکیم ابوالقاسم فردوسی، سراینده کاخ نظم بلند، در داستان رستم و اسفندیار که به حق آن را داستانِ داستان های شاهنامه نامیده اند کشاکش درونی دو پهلوان نامدار را به نمایش گذاشته است. در این داستان بی نظیر، رستم و اسفندیار که هر دو «دلیرند و از تخمه پهلوان!» در نبردی شوم و نافرجام و در عین حال گریزناپذیر کمر به نابودی یکدیگر می بندند. گره اصلی داستان در بند و زنجیر نهادن اسفندیار بر دستان ستبر و تنومند رستم نهفته است. ولی از طرف دیگر یل سیستان نمی تواند پس از چندین سال خدمت و نکویی به دربار ایرانی که سرآمد آنان پدر این فرد مدعی یعنی گشتاسب است، سرسری و بدون اندیشه دستان خود را به بند ناجوانمردانه اسفندیار بسپارد. در گفت وگوهایی که میان این دو پهلوان بر سر این موضوع ردّ و بدل شده ابیات بسیار گیرا و ماندگاری در حماسه جاوید ایرانیان (شاهنامه) به ثبت رسیده که مدّنظر نگارنده این سطور در این جستار است. هنگامی که اسفندیار روبین تن از روی خوار داشت و اندکی آمیخته با تهدید می خواهد رستم را به بند آورد، رستم در پاسخ او با دلیری و بلند نظری تمام می گوید:
که گفتت برو دست رستم ببند! |
نبندد مرا دست چرخِ بلند |
اگر چرخ گوید مرا کاین نیوش |
به گرز گرانش بمالم دو گوش! |
و حافظ گویی با عنایت به این دو بیت معروف، این تک بیت شیرین و سرشار از عزّت و اقتدار را در اندرون دیوان خویش گنجانیده است:
چرخ برهم زنم مرادم گردد! |
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک |
بی گمان با فحص و جست وجوی بلیغ می توان ابیات بی شماری را به جرگه این ابیات ارزشمند پیوند داد.
ناصرخسرو قبادیانی می گوید:
صفت چند گویی به شمشاد و لاله |
رخِ چون مه و زلفکِ عنبری را |
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را |
که مایه است مر جهل و بد گوهری را |
پسنده ست با زهد عمّار و بوذر |
کند مدح محمود مر عنصری را؟ |
من آنم که در پای خوکان نریزم |
مرین قیمتی درّ لفظ دری را |
سخن خود را با اشعاری برگزیده از شاعر نامدار قرن هشتم، عبدالرحمان جامی، مهر ختام می نهیم. این قطعه شعر یکی از معدود قطعاتی است که به صورت تمثیلی و داستانی درباره عزّت و سربلندی سروده شده است.
در پایان گفتار خود این حکایت منظوم و آموزنده را از سبحة الابرار جامی باز می خوانیم:
خارکشْ پیری با دلق درشت |
پشته خار همی برد به پشت |
لنگ لنگان قدمی برمی داشت |
هر قدم دانه شکری می کاشت |
کای فرازنده این چرخ بلند |
وی نوازنده دل های نژند |
کنم از جَیبْ نظر تا دامن |
چه عزیزی که نکردی با من |
درِ دولت به رُخم بگشادی |
تاج عزّت به سرم بنهادی |
نوجوانی به جوانی مغرور |
رخش پندار همی راند زدور |
آمد آن شکرگزاریش به گوش |
گفت کای پیر خِرف گشته خموش |
خار بر پشت، زنی زین سان گام |
دولتت چیست؟ عزیزیت کدام؟ |
عزّت از خواری نشناخته ای |
عمر در خارکشی باخته ای |
پیر گفتا که چه عزّت زین بِه |
که نیم بر درِ تو بالین نِه |
شکر گویم که مرا خوار نکرد |
به خسی چون تو گرفتار نکرد |
داد با این همه افتادگیم |
عزّ آزادی و آزادگیم. |
··· پی نوشت ها
1 نهج البلاغه، حکمت 113
2 همان، حکمت 396
3 همان، خطبه 51
4 همان، حکمت 226
5 همان، خطبه 27
6 شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 84
7 نهج البلاغه، حکمت 252
8 همان، حکمت 371
9 همان، خطبه 113
10 سیدجعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام
11 همان، زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام ، ص 252254