اشاره
معنا و مفهوم عقل از نظر متون دینی اسلامی چیست؟ این پرسشی اساسی است که مقاله حاضر درصدد یافتن پاسخی هرچند اجمالی به آن می باشد. تردیدی نیست که طرح چنین موضوع پژوهشی در عصر رواج «راسیونالیزم» و «عقل گرایی افراطی در غرب» بسیار حائز اهمیت است. نوشتار حاضر به طور درآمدگونه و مقدماتی قصد دارد باب تحقیق و پژوهش را به روی محققان بگشاید. شایان ذکر است چون یکی از متون اصلاحی درباره عقل در تعبیر متون اسلامی روایت هشام بن حکم از امام موسی کاظم علیه السلام است، از این رو، در مقاله حاضر بر استفاده از روایت هشام تأکید بیش تری صورت گرفته است.
الف. واژه عقل در لغت
واژه عقل، مصدر «عقل یعقلُ» در کتاب های لغویین، به معانی مختلفی به کار رفته است.(1) عقل، در لغت به معنای امساک و منع است. از مجموع کتاب های لغویین استفاده می شود عقل به معانی فهم، معرفت، قوّه و نیروی پذیرش علم، علم، تدبّر، نیروی تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است. البته عقل در علوم مختلف، دارای معانی اصطلاحی متفاوتی می باشد.(2) مثلاً به نظر می رسد در مباحث تربیتی، عقل ضمن حفظ معنای لغوی منع و امساک، اصطلاحا نیروی تشخیص و فهم و ادراک می باشد که پس از تشخیص حق از باطل و خیر از شر، مشوّق است تا انسان بر طبق آن فهم و تشخیص، به عمل صالح دست یابد و در نتیجه، نفس را از عمل نسنجیده، گناه، و انحراف، ضبط و منع نماید.
ب. واژه های مترادف و متقارب عقل
یکی از راه های پی بردن به معنای واژه های مبهم، بررسی و مطالعه واژه های مترادف و متقارب آن هاست؛ چون استعمال واژه عقل، در کتاب ها و علوم مختلف در معانی اصطلاحی گوناگون، معنای آن را دچار ابهام ساخته است. به منظور یافتن مفهومی روشن از عقل، نگاهی به واژه های مترادف آن خواهیم داشت.
1. لبّ: از کتاب های لغت، استفاده می شود یکی از واژه های مترادف عقل، «لبّ» است.(3) لبّ در لغت، به معنای خالص یک چیز می باشد. به مغز خالص گردو که پوسته گردو آن را احاطه کرده است، مغز و لبّ گفته می شود. گویا انسان، همانند گردویی است که از مغز و پوسته تشکیل می شود. عقل به منزله مغز و لبّ انسان است که اصل و حقیقت وی را تشکیل می دهد و جسم و بدن به منزله پوسته و قشر اوست.
از کلام برخی لغویین، مثل راغب و صاحب کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم استفاده می شود عقل و لبّ دو واژه مترادف نیستند؛ به این بیان که نیروی فهم و ادراک انسان، اگر آمیخته به شوائب و اوهام و خیالات باشد، «عقل» و اگر آمیخته به اوهام و خیالات نبود، «لبّ» نامیده می شود.
شواهد و قراین زیر صحت کلام راغب و صاحب التحقیق را مورد تردید قرار می دهد:
الف. با مراجعه به کلمات لغویین معتبر، معلوم می شود آن ها، لبّ را مرادف عقل گرفته اند، نه به معنای عقل خالص، آن طور که از کلام راغب و صاحب التحقیق استفاده می شود.
ب. در روایات، عقل و لب به یکدیگر معنا و تفسیر شده اند؛ در فقره سی و یکم روایت هشام،(4) اولوالالباب به اولوالعقول،(5) و بالعکس در روایتی از اصول کافی، عقلا به اولوالالباب تفسیر شده است.(6)
ج. مفسّران بزرگی همچون علامه طباطبایی، لبّ در قرآن را به عقل تفسیر کرده اند، نه عقل خالص.(7)
حاصل این که، دو واژه عقل و لبّ از نظر لغت، روایات و قرآن مترادف هستند. بنابراین، این گونه نیست که نیروی فهم و ادراک، اگر مشوب به ناخالص ها و اوهام و شوائب بود، عقل و اگر پاک و خالص از شوائب بود، لبّ نامیده شود.
اساسا ویژگی خرد تشخیص امر درست و خالص از امور نادرست و ناخالص است. در زبان عربی از گوهر خرد به لحاظ برخورداری حیثیت های متعدد با الفاظ گوناگون تعبیر می شود. مثلاً، به لحاظ حیثیت و ویژگی منع و بازداری و هدایتگری، از آن به «عقل» و به لحاظ این که گوهر خرد اصل و اساس هویت انسان را تشکیل می دهد، از آن به «لبّ» تعبیر می گردد. از این رو، در روایتی آمده است: «اصل الانسان لبّه و عقله دینه.»(8)
مشتقات واژه لبّ، مثل الباب، لبیب و مانند آن، در قرآن و روایات فراوان، استعمال شده است. در قرآن، لبّ به شکل جمع (الباب) شانزده مرتبه به کار رفته است.
2. نُهیه: از کتاب های لغت، استفاده می شود یکی دیگر از الفاظ مترادف عقل، «نُهیه» است.(9)
این کلمه در اصل، از ریشه نهی، به معنای باز داشتن است. عقل را به این دلیل نهیه گویند که نفس را از هوی و تمایلات منفی و قبایح و زشتی ها باز می دارد.
نهیه در قرآن و روایات نیز به معنای عقل به کار رفته است. در قرآن، دوبار به صورت جمع (نهی) استعمال شده است: «اِنَّ فی ذلِکَ لآیاتٍ لأُولِی النُّهی.» (طه: 128 و 54) از امام علی علیه السلام نقل شده است: «حبُّ العلم و حُسنُ الحلم و لزوم الثواب من فضائل اولی النهی و الالباب.»(10)
3. حجر: از بعضی کتاب های لغت استفاده می شود «حجر» یکی دیگر از الفاظ مترادف عقل است.(11) حجر، در لغت به معنای حفظ و منع می باشد. کلمه تحجیر به معنای سنگ چین کردن نیز، از همین ریشه است. عقل را به این دلیل حجر گویند که اطراف نفس را سنگ چین می کند و آن را در دژ مستحکم خویش محفوظ نگاه می دارد؛ گویا عقل انسان را در افکار و اعمال، در محدوده سنگ چین خویش قرار می دهد و در نتیجه، حافظ و مانع انسان از گمراهی، فساد و کارهای ناشایست است. این کلمه به معنای عقل، یک بار در قرآن به کار رفته است: «هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ.» (فجر: 5)
4. حجی: در بعضی کتاب های لغت، «حجی» به معنای عقل به کار رفته است.(12) حجی به معنای ستر و پوشش است. به عقل حجی گفته می شود؛ چون عقل، همانند ستر و پوششی است که بدی های انسان را می پوشاند. در روایتی، حجی به معنای عقل به کار رفته است: «اربع یلزم من کل ذی حجی و عقل من امتی. قیل یا رسول الله صلی الله علیه و آله ما هُنّ؟ قال: استماع العلم و حفظه و نشره عند اهله و العمل به.»(13)
5. حلم: در کتاب های لغت، «حلم» به معنای ضبط و کنترل هیجان و غضب آمده است. حلم گاهی به معنای عقل، به کار می رود.(14) در قرآن، این کلمه به معنای عقل، یک بار به صورت جمع (احلام) استعمال شده است: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.»(15) در بعضی روایات نیز «احلام» به معنای عقول به کار رفته است: «اذا قام قائمنا وَضَعَ الله یدَهُ علی رؤوس العباد فَجَمَعَ بها عقولهم و کملت به احلامهم.»(16)
به نظر می رسد نامگذاری عقل به حلم، از باب تسمیه سبب به نام مسبب است. چون عقل سبب و موجب صفت حلم می باشد،(17) نام مسبب (حلم) بر سبب (عقل) گذارده شده است. در ریشه لغوی دو واژه حلم و عقل معنای ضبط و حفظ، موجود داست.
6. فهم: یکی از مترادف های عقل در کتاب های لغت، واژه فهم است.(18) به عقل، «فهم» گفته می شود؛ چون هرچه را انسان می فهمد و درک می کند، گویا با بند عقل و فهم، آن را به تور می اندازد و در زمره معقولات و مدرکات خویش درمی آورد.
کلمه فهم، در فقره یکم(19) و یازدهم(20) روایت هشام، مترادف عقل به کار رفته است. در بعضی روایات، از عقل به عنوان موجب و داعی فهم یاد شده است: «العقل داعی الفهم.»(21) در روایت دیگری، فهم به عنوان بخشی از عقل معرفی شده است: «دعامة الانسان العقل و العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم.»(22) تفسیر مجمع البیان، عقل در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون» (بقره: 43) را به «فهم» تفسیر نموده است.(23)
به نظر می رسد مراد از عقل در حدیث شریف «انّا معاشر الانبیاء اُمِرنا اَن نکلّم الناس علی قدر عقولهم»(24) نیز فهم باشد.
7. مُسکَه: از بعضی کتاب های لغت استفاده می شود «مسکه» به معنای عقل وافر و فراوان است.(25) در بعضی روایات نیز مسکه به معنی عقل استعمال شده است.(26) مسکة، از ریشه مسک و امساک است و قبلاً، در ذیل واژه عقل، از راغب نقل شد که عقل، در اصل به معنای امساک است. به عقل، مسکه گفته می شود؛ چون ممسک و نگهدارنده انسان از زشتی ها و بدی هاست.
8. کیاست: از کتاب های لغت، استفاده می شود «کیاست» یکی دیگر از واژه های مترادف عقل است.(27) کیاست در اصل، از ریشه «کیس» به معنای جمع می باشد. به شخص عاقل کیِّس گفته می شود؛ چون گویا عقل او همانند کیسه و ظرفی است که حافظ و جمع کننده تمام آراء و تجارب در طول زندگی است.
در فقره دوازدهم در روایت هشام، واژه «کیّس» به معنای «عاقل» به کار رفته است.(28) همچنین در روایت هشام، طبق نقل تحف العقول، «اکیاس» به معنای «عقلا» استعمال شده است.(29) علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر، کلمه کیاست و مشتقات آن به معنای عقل به کار رفته است. در روایتی، از امام علی علیه السلام از عقل، به عنوان اصل و منشأ انسان کیّس نام برده شده است: «الکیّس اصله عقله و مروتها خلقه و دینه حسبه.»(30) در روایت دیگری، شخصی که بر هوای نفس غالب و مالک عقل خویش است، کیّس معرفی شده است.(31)
9. قلب: در کتاب های لغت «قلب» به عنوان یکی دیگر از مترادف های عقل به کار رفته است.(32) در لغت، خالص و شریف هر چیز را قلب می نامند چون قلب انسان، شریف ترین و با ارزش ترین بخش وجود انسان است، قلب نامیده شده است. به نظر می رسد چون عقل، همانند قلب شریف ترین و باارزش ترین بخش آدمی است که شکل دهنده هویت انسان است، گاهی از عقل به قلب تعبیر می شود. در قرآن و روایات، گاهی قلب به معنای عقل به کار رفته است. امام کاظم علیه السلام در فقره یازدهم روایت هشام، «قلب» در آیه هفتم سوره «ق» را به عقل تفسیر کرده اند: «یا هشام، ان الله تعالی یقول فی کتابه "ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب" یعنی: عقل.» از کلام مرحوم میرداماد، در ذیل فقره یاد شده استفاده می شود «کاربرد قلب به جای نفس ناطقه و عقل در قرآن و روایات معصومین علیهم السلام مطرد و شایع است.»(33)
به رغم شواهد قرآنی، روایی و لغوی مذکور که مبیّن مترادف بودن دو واژه قلب و عقل می باشند، از ظاهر بعضی آیات و روایات، استفاده می شود قلب و عقل، دو امر جداگانه می باشند. از آیه شریفه «لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» (حج: 46) استفاده می شود تعقل، کار قلب است.
در روایتی مشابه آیه فوق، آمده است: قلب، از جمله جوارحی است که انسان به وسیله آن تعقل می کند.(34) در روایت دیگری، آمده است: قلب، به وسیله عقلی که در آن است، عمل تفکر را انجام می دهد. از این روایت و روایات مشابه، استفاده می شود رابطه قلب و عقل (به معنای معقول و علم) رابطه ظرف و مظروف است.(35)
علامه طباطبائی، ذیل آیه هفتم سوره «ق» فرموده اند: «قلب چیزی است که انسان به وسیله آن تعقل می کند و در نتیجه، حق و باطل و خیر و شرّ را از یکدیگر تمییز می دهد.»(36)
به نظر می رسد بین ادلّه مذکور و فقره یازدهم روایت هشام، که امام موسی کاظم علیه السلام قلب را به عقل تفسیر کردند، تعارض و تنافی وجود ندارد. به این بیان که قلب، در اصطلاح قرآنی، مرکزی است که دارای سه بعد ادراک، عاطفه و عمل می باشد. در قرآن سه مقوله ادراکات،(37) عواطف(38) و اعمال،(39) هر سه، به قلب نسبت داده شده است. سه مقوله مذکور از نظر ایجاد مترتب بر یکدیگر می باشند، به گونه ای که معرفت و ادراک، باعث ایجاد مقولات عاطفی، مثل خوف و رجا و حبّ است و مقولات عاطفی یادشده، موجب ایجاد مقولات عملی، مانند فرار از گناه و استغفار است. ترتب مقولات مذکور بر یکدیگر، از بعضی روایات استفاده می شود.(40)
از سه شأن پیش گفته، ادراک و معرفت، شأن اساسی قلب است که دو شأن عاطفی و عملی نیز از آن نشأت می گیرند. ادراک و معرفت، به وسیله مدرکات و معقولاتی است که قلب توسط شأن ادراکی و معرفتی خویش کسب می کند. به اعتبار ادراک و معرفتی که در اثر اکتساب مدرکات و معقولات برای قلب حاصل می شود، در بعضی روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، گاهی قلب به عقل تفسیر شده است. قرینه و شاهد صحت ادعای مذکور، روایاتی است که در آن ها تصریح شده است قلب به سبب عقل، معرفت و ادراک می کند: «فعرف القلب بعقله... لما ادرکته القلوب بعقولها.»(41)
حاصل این که، چون شأن اساسی عقل، فهم و ادراک و معرفت است و همین فهم و ادراک و معرفت، مهم ترین شأن از شؤون سه گانه قلب نیز هست، گاهی قلب در بعضی روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، به عقل تفسیر شده است؛ یعنی به دلیل نقش اساسی عقل در اکتساب علم و ادراک و علیت شأن ادراکی قلب، نسبت به دو شأن دیگر در فقره مذکور، قلب، عقل نامیده شده است.
گرچه از مباحث مزبور استفاه می شود عقل و قلب (دل) از نظر آیات، روایات و لغت، دارای حقیقت و هویت بسیار نزدیک و مشابه می باشند،(42) اما در ادبیات عرفانی، فراوان، عقل و قلب (دل) به عنوان دو امر متضاد که دائم با یکدیگر در حال نزاع می باشند، معرفی شده اند. نگارش رساله های مستقل تحت عنوان «عشق و عقل» به وسیله عالمانی همچون سعدی، نجم الدین رازی، ابن تُرکِه و... مؤید مدعای فوق است. ولی همان گونه که در ضمن بحث گذشته آشکار شد، عدم تضاد و منازعه عقل و دل، از دیدگاه قرآن، امری مسلم و واضح است.
قرآن کریم، فرد واحدی همچون ابراهیم خلیل علیه السلام را، هم سمبل عقل و هم سمبل عشق می داند. حضرت ابراهیم علیه السلام سمبل عقل است؛ چون عقل ورزی این قهرمان توحید در مقابل بت پرستان، او را سرآمد همه متفکران و عقل ورزان قرار داده است.(43) حضرت ابراهیم علیه السلام سمبل عشق نیز هست؛ زیرا در اطاعت دستور معشوق حقیقی، مبنی بر قربانی کردن فرزند دلبندش اسماعیل علیه السلام ، تردیدی به خود راه نداد. با توجه به نزدیکی معنایی دو واژه عقل و قلب، به نظر می رسد تربیت عقل از دیدگاه اسلام، امری بسیار فراتر از پرورش و تقویت قوای ذهنی و فکری است و شامل تقویت و پرورش قوای اخلاقی و عاطفی نیز می گردد.
در پایان بحث واژه های مترادف و متقارب عقل، در جمع بندی می توان گفت: از اقوال عالمان لغت، آیات و روایات، استفاده می شود واژه های لبّ، نهیه، حجر، حجی، قلب، حلم، فهم، مسکة و کیاست، الفاظ مترادف یا حداقل متقارب و نزدیک با واژه عقل می باشند.(44)
به نظر می رسد به دلیل آثار و برکات فراوان عقل و در نتیجه، ایجاد حوزه معنایی گسترده برای آن، در کتاب های لغت و آیات و روایات، واژه های مترادف فراوان، برای عقل استعمال شده است. واژه های مترادف و متقارب عقل، با توجه به آثار متعدد عقل، به اعتبارات مختلف در معنای متقارب و نزدیک با معنای عقل استعمال شده اند که توضیح آن، در ذیل هر واژه گذشت. با توجه به این که اعتبارات مختلف از جمله علل پیدایش واژه های مترادف متعدد برای عقل است، بنابراین، اختلاف آن ها نیز اعتباری است، به گونه ای که همه در اشاره به گوهر واحدی به نام عقل، به عنوان نیروی فهم و ادراک حقایق هستی از طریق علم نافع و هدایتگر به سوی عمل صالح و عبودیت خداوند مشترک می باشند. مؤید مطلب مذکور این که، مرحوم ملاصدرا در تفسیرش پس از اشاره به بعضی از واژه های مترادف عقل، تصریح کرده اند واژه های مذکور نظیر هم هستند.(45)
ج. واژه های متقابل عقل
بررسی واژه های متقابل یک کلمه، همانند مترادف های آن، در روشنگری معنای آن نقش مهمی دارند. از این رو، به منظور زدودن ابهام از معنای عقل، واژه های متقابل آن نیز بررسی می شود.
1. جهالت: در قرآن، مشتقات مختلف جهل، مانند جهالت، جاهلیة، و جاهل فراوان به کار رفته است.(46) در بعضی از کتاب های لغت، «جهل» به عنوان یکی از واژه های متقابل عقل ذکر شده است.(47) در بعضی از کتاب های لغت، جهل در مقابل علم قرار گرفته است.(48) از کلمات لغویان، استفاده می شود نادانی و عمل نسنجیده، دو معنای مهم جهل می باشند. اگر جهل، در مقابل علم استعمال شود، به معنای نادانی و اگر در مقابل عقل به کار رود، به معنای عمل نسنجیده است. در روایت هشام فقره سیزدهم، جهل در مقابل عقل(49) و در فقره بیست و یکم، جهل در مقابل علم به کار رفته است.(50)
از دو تقابل «علم و جهل» و «عقل و جهل» در بین مردم تقابل اول بیش تر از تقابل دوم متعارف و مأنوس است، اما در کتاب های روایی، تقابل دوم (عقل و جهل)، بیش تر از تقابل اول استعمال و کاربرد دارد. به دلیل شیوع استعمال عقل در مقابل جهل در روایات، باب اول از کتاب های روایی معتبر امامیه، مثل اصول کافی، به «عقل و جهل» نامگذاری شده است.
مرحوم مظفر، اشاره کرده اند از دو تقابل مذکور، تقابل اصلی میان عقل و جهل است و تقابل علم و جهل، ناشی از تطورات مفهومی است که پس از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داده است. به نظر ایشان، انتقال فلسفه یونانی به جامعه مسلمانان، موجب ظهور مفاهیم جدیدی برای برخی واژه ها شده است که از جمله آن ها همین واژه جهل است.(51) در نتیجه تطور مفهومی فوق، معنی واژه جهل از عمل نسنجیده (مقابل عقل)، به نادانی (مقابل علم) گسترش یافته است.
کلام مرحوم مظفر، متین و صحیح است. شاهد متانت و صحت کلام ایشان، این است که اگر بخواهیم جهل را فقط به معنای نادانی و در مقابل علم بگیریم، در فهم متون دینی، که واژه های جهل و علم در آن ها با هم به کار رفته، دچار مشکل خواهیم شد؛ مثلاً، در روایتی آمده است: «کفی بالعالم جهلاً ان ینافی علمه عمله؛ در جاهل بودن عالم، همین بس که علم و عمل او با هم منافات داشته باشد و به مقتضای علم خویش عمل نکند.»(52) با دقت در روایت مذکور، اگر میان علم و جهل تقابل باشد، چگونه ممکن است فردی در عین حال که عالم است، جاهل نیز باشد؟ در صورتی که اگر جهل را، به معنای عمل نکردن به مقتضای علم خویش و عمل نسنجیده در نظر بگیریم، فرض «عالم جاهل» کاملاً ممکن خواهد بود.
حاصل آن که از دو تقابل مذکور، تقابل اصلی، بین عقل و جهل است و تقابل علم و جهل یک تقابل فرعی است که ناشی از تقابل اصلی است؛ زیرا عدم علم و نادانی، می تواند مقتضی و منشأ گناه و اعمال جاهلانه و نسنجیده باشد.
حال اگر سؤال شود بحث از تقابل عقل و جهل و تقابل علم و جهل چه ثمره ای دارد؟ پاسخ روشن است؛ زیرا با اثبات تقابل اصلی بین عقل و جهل، رابطه معنایی مستقیمی بین آن دو ایجاد خواهد شد. همان گونه که در کلمه «عقل»، مفهوم بازداری و کنترل سازنده نهفته است،(53) واژه «جهل»، حاکی از عمل نامضبوط و نسنجیده است که منجر به نتایج زیانبار و منفی می شود.(54) اگر هر عمل نسنجیده ای را که از انسان و عبد، در مقابل خدا و ربّ صادر می شود، گناه بدانیم، اساس و منشأ صدور این عمل نسنجیده و گناه، جهل و جهالت است. در فقره سیزدهم روایت هشام، سوار شدن بر مرکب گناه و عصیان، معادل جهل و نابخردی دانسته شده است: «یا هشام... کفی بک جهلاً ان ترتکب ما نهیت عنه.»
با توجه به ارج و منزلت عقل و مذمت و نکوهش جهالت در دین اسلام، می توان به رابطه وثیق اسلام با عقل و رابطه کفر با جهل پی برد. معنای جاهلیت قبل از اسلام، هر چه باشد متضمن نوعی بی عقلی و زندگی جاهلانه همراه کفر و دیگر گناهان و اعمال نسنجیده است. طلوع خورشید اسلام در روزگار جاهلیت، در حقیقت به معنای طلوع خورشید عقل در عالم اسلام به منظور برخوردار شدن از ایمان و حیات طیب و طاهر از گناه است.
2. سفاهت: سفاهت، یکی از واژه های متقابل عقل و به معنای نقصان عقل و کم خردی است. گاهی «سفه» در لغت، به معنای جهل نیز استعمال شده است.(55) در بعضی روایات نیز، سفه به معنای جهل به کار رفته است.(56) در قرآن، مشتقات مختلف این کلمه، فراوان، به کار رفته است.(57) گاهی سفه در قرآن، در مقابل عقل و به معنای حماقت استعمال شده است. علامه طباطبائی، سفاهت در آیه شریفه «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره: 130) را به معنای حماقت تفسیر کرده اند.(58) در روایات نیز، گاهی عقل و سفه و مشتقات آن ها، در مقابل یکدیگر به کار رفته است.(59)
3. حماقت: در کتاب های لغت، «حُمق» به عنوان ضد عقل و به معنای نقصان و فساد عقل آمده است.(60) اگرچه این کلمه، در قرآن به کار نرفته است، ولی در روایات، فراوان، در مقابل عقل به کار رفته است. در فقره سی و یکم روایت هشام، احمق در مقابل عاقل استعمال شده است.(61) در روایتی از امام علی علیه السلام ، از «حُمق» به عنوان میوه و ثمره جهل، نام برده شده است.(62)
4. جنون: جنون از ریشه «جَنَّ»، در لغت به معنای ستر و پوشش و در اصطلاح به حالتی گفته می شود که ستر و پوششی، عقل غریزی انسان را فرا گرفته، مانع فهم و ادراک گردد.(63) طبق تصریح کتاب عقلاء المجانین، گاهی جنون به معنای حمق و نقصان عقل استعمال می شود.(64)
در قرآن، مجموعا یازده مرتبه، کلمه جنون و پنج مرتبه، واژه جنة به معنای جنون و دیوانگی استعمال شده است.
بیش تر موارد استعمال مشتقات جنون در قرآن، از سوی مخالفان انبیای الهی است، که به منظور پراکندن مردم از اطراف پیامبران صلی الله علیه و آله ، به آن ها نسبت «جنون» داده اند. در مقابل، خداوند جنون و دیوانگی را از پیامبران خویش نفی کرده است.(65) پیامبران صلی الله علیه و آله عاقلترین مردم روزگار خویش بوده اند و به همین دلیل، خداوند در قرآن آن ها را اسوه و الگوی تربیتی دیگران و داستان زندگی و سیره عملی آن ها را، مایه درس و عبرت اولواالالباب معرفی کرده است.(66)
برخلاف معنای اصطلاحی جنون در بین عامه مردم، که فاقد عقل غریزی اولیه را مجنون می گویند، در برخی متون اسلامی چنین فردی مصاب نامیده شده است(67) و در بعضی روایات، مجنون بر فرد معصیت کار اطلاق گردیده است: «انّما المجنون المقیم علی معصیة الله.»(68) در مقابل، ترک کنندگان معصیت و اطاعت کنندگان اوامر الهی عاقل نامیده شده اند.(69) به رغم وجود مفهوم و تعبیر دینی مذکور برای عقل و جنون در صدر اسلام، بعدها در قرن دوم و سوم هجری، با وارد شدن فلسفه یونان از طریق نهضت ترجمه به حوزه های فرهنگی اسلام، معنای بعضی واژه ها از جمله معنای واژه عقل و جنون دستخوش تغییر شد. کم کم «انسان عاقل» از مفهوم دینی اش که همان انسان مطیع خداوند است، به انسان حسابگر و تدبیرکننده زندگی دنیا، تغییر معنا داد. در این تلقّی جدید از انسان عاقل، انسان های متّقی و مطیع خداوند (عاقل در تعبیر دینی) به دلیل پرهیز از مظاهر دنیا و زهدورزی، انسان هایی مجنون و دیوانه نامیده شدند. در مقابل، انسان هایی که فقط از عقل معاش بهتری برخوردار بودند و زندگی دنیوی خویش را، بهتر اداره و تدبیر می کردند، به انسان های عاقل معروف شدند.
یکی از آثار تطور مفهوم واژه عقل در تفسیر و تعبیر دینی، ظهور واژه ترکیبی جدیدی به نام «عقلاء المجانین» است.
«عقلاء المجانین» ناظر به انسان های متقی و عارفی، همچون اویس قرن است که به تفسیر زیرکان اهل دنیا، مجنون نامیده می شوند، حال آن که طبق تفسیر و تعبیر دینی عقل، عاقل حقیقی هستند.(70)
حاصل این که، در مجموع، از کتاب های لغت، آیات و روایات، چهار واژه متقابل و متضاد جهالت، سفاهت، حماقت و جنون، برای واژه عقل استفاده می شود.
با توجه به ارتباط معنایی واژه های سفاهت، حماقت و جنون با جهل، می توان گفت: تقابل و ضدیت اصلی، بین دو واژه عقل و جهل است و تقابل عقل با واژه های مذکور، فرعی و اعتباری است. به اعتبار این که گاهی در حسن کارکرد عقل اختلال ایجاد می شود، سفاهت اطلاق می شود.
به اعتبار این که، با وجودی که خداوند مقدمات کمال و سعادت انسان، مانند پیامبران و نیروی عقل را به عنوان دو حجت و مربی درونی و بیرونی فراهم کرده است، اما انسان تعالیم و دستورهای هدایتگر آن ها را عصیان می نماید و با ارتکاب معصیت اختیارا خود را از کمال و سعادت محروم می گرداند، به انسان معصیت کار در متون دینی مجنون اطلاق شده است.
د. نگاهی اجمالی به معنای عقل در قرآن
در قرآن کریم، واژه عقل به کار نرفته است، ولی مشتقات فعلی آن، فراوان، به کار رفته است.(71) علامه طباطبائی درباره علت به کار نرفتن واژه عقل در قرآن فرموده اند: «گویا لفظ عقل، به معنای معروف امروزی از اسم های مستحدث بالغلبه است؛ به همین دلیل، در قرآن به شکل اسمی استعمال نشده است.(72) قرآن کریم مکررا با نهیب «افلا یعقلون»، «افلا تعقلون» انسان را به عقل ورزی تشویق می کند.
در قرآن، تدبر،(73) تفکر،(74) تفقه،(75) تذکر،(76) نظر،(77) عبرت آموزی،(78) به عنوان کارهای عقل، قلب و لبّ ذکر شده اند. چون بررسی همه آیاتی که مشتقات عقل و مترادف های آن و کارهای عقل در آن ها ذکر شده است، تحقیق مستقلی را می طلبد. لذا از بررسی تفصیلی آیات مربوط به عقل خودداری می گردد و فقط اختصارا به معنای عقل در قرآن اشاره می شود.(79)
با تدبّر در آیاتی که مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آن ها به کار رفته است، به نظر می رسد عقل از دیدگاه قرآن، موهبتی الهی است که انسان از طریق آن، علم نافع و هدایتگر به سوی عمل صالح را کسب می نماید و علم و معرفت مذکور موجب راهیابی و هدایت او به دین و آیین حق می گردد. به تلازم بین عقل و هدایت در آیات متعدد قرآن اشاره شده است. یکی از آیاتی که، دلالت بر ادعای فوق دارد، آیه 18 سوره «زمر» است که امام موسی کاظم علیه السلام نیز، در اولین فقره روایت هشام به آن استناد کرده اند: «یا هشام، إِن اللّهَ تَبارَکَ و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِی کِتابِهِ، فقال: "فَبَشِّرْ عِباد الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الاْءَلْبابِ".»(80)
ه. نگاهی اجمالی به معانی عقل در احادیث
برای دستیابی به معانی عقل در احادیث، نخست مناسب است نگاهی به مقام و منزلت عقل در احادیث معصومین علیهم السلام داشته باشیم.(81) شناختن مقام و منزلت عقل در احادیث، کمک خواهد کرد با بینش وسیع تری، به استکشاف مفهوم دینی عقل بپردازیم. در مورد مقام و منزلت عقل، احادیث فراوانی وجود دارد که به عنوان نمونه، به برخی از مهم ترین آن ها اشاره می شود:
1. عقل، محبوب ترین مخلوق است که خداوند، آن را فقط در بین دوستداران خویش تکامل می بخشد.(82)
2. عقل، بهترین نعمت تقسیم شده بین بندگان است.(83)
3. عقل، بهترین عامل برای عبادت خداوند است.(84)
4. عقل، نماینده خدا و پیام رسان حق و حقیقت است.(85)
5. پیامبران عاقل ترین مردم زمان خویش هستند، بعثت آن ها مرهون کمال عقلی آن هاست.(86)
6. مهم ترین هدف بعثت انبیا، دعوت به عقل ورزی در معرفت خدا و تربیت عقل است.(87)
7. عقل، حجت و راهنمای درونی و انبیا و ائمه علیهم السلام حجت و راهنمای بیرونی خدا هستند.(88)
8. عقل، مخاطب امر و نهی الهی و مبنا و ملاک ثواب و عقاب خداوند است.(89)
9. دینداری و برخورداری از دین سالم، مرهون عقل و تربیت عقل است.(90)
10. اصل و حقیقت انسان را، عقل و لبّ او تشکیل می دهد.(91)
11. فلاح و رستگاری، در گرو عقل ورزی است.(92)
12. با نیروی فهم و تفکر عقل، می توان بر مشکلات روزگار فایق آمد.(93)
در روایات، واژه عقل و مشتقات اسمی و فعلی آن فراوان استعمال شده است.
بنابراین، لازم است اجمالاً با معانی عقل در احادیث آشنا شویم. بدین روی، معانی و اصطلاحات مختلف عقل از دیدگاه دو محدث بزرگ، که با روایات اهل بیت علیهم السلام مأنوس و با زبان احادیث آشنا بوده اند، مرور می گردند:
الف) مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار فرموده اند: عقل، اصطلاحا به چند معنا اطلاق می شود:
1. نیروی ادراک خیر و شر و تمییز بین آن ها و توانایی شناختن علل و اسباب امور. عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
2. حالت و ملکه ای در نفس که دعوت به انتخاب خیر و نفع و پرهیز از شر و ضرر می کند. به سبب تقویت همین حالت و ملکه، انسان در مقابل خواسته ها و خواهش های شهوانی و وسوسه های شیطانی مقاومت می کند. این حالت و ملکه، غیر از علم به خیر و شرّ است.
3. قوه ای که مردم، در نظام امور زندگی به کار می گیرند. اگر این نیرو، موافق با قانون شرع و در آنچه شرع نیکو می شمارد به کار گرفته شود، «عقل معاش» نام دارد که در روایات از آن ستایش شده است. اگر این قوه، در امور باطل و حیله های فاسد به کار گرفته شود، «نکراء» و «شیطنت» نام دارد که در روایات، نکوهش شده است.(94)
4. مراتب استعداد نفس، برای تحصیل علوم نظری که فلاسفه برای آن مراتب چهارگانه عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را ذکر کرده اند. گاهی این مراتب برای نفس ذکر می گردد و این اسامی به مراتب نفس گفته می شود.
5. نفس ناطقه انسانی که باعث تشخیص و تمیّز انسان از حیوانات است.
6. جوهر مجرد قدیم که تعلق به ماده ندارد.
مرحوم مجلسی پس از ذکر اطلاقات شش گانه عقل، نتیجه گیری کرده است روایات باب عقل، ظاهر در معنای اول و دوم، بلکه در معنای دوم، اکثر و اظهر هستند. البته بعضی روایات، قابل حمل بر معانی دیگر نیز می باشند. در بعضی از روایات، «عقل» بر علم نافعی که باعث نجات و رستگاری و سعادت انسان می شود نیز اطلاق شده است.(95)
حاصل این که، از نظر این محدث بزرگ، عقل در روایات به سه معنا به کار رفته است: 1. نیروی درک خیر و شر و تمییز میان آن ها و این، مناط و ملاک تکلیف است. 2. ملکه ای درونی که انسان را به گزینش خوبی ها و رها کردن بدی ها دعوت می کند. 3. علم و دانش نافع برای رستگاری و سعادت انسان.
ب) مرحوم شیخ حر عاملی مؤلف وسائل الشیعه نیز، پس از بیان این که عقل در کلام دانشمندان، به معانی گوناگون استعمال شده، تصریح کرده اند جست وجو و تتبع در روایات، نشان می دهد عقل در روایات، به سه معنا به کار رفته است. سپس، همان سه معنایی را که از مرحوم مجلسی در جمع بندی فوق ذکر شد، نقل کرده اند.(96)
از کلام این دو محدث بزرگ استفاده می شود عقل در روایات، به معانی مختلفی به کار رفته است. قضاوت درباره این که در مجموع احادیث، عقل دارای چند معنا است، بحثی گسترده است که از حیطه نوشته حاضر خارج است. آنچه از دو محدث بزرگ نقل شد، صرفا به منظور نشان دادن گستردگی بحث معانی عقل در روایات و به منزله مقدمه ای برای بحث معنای عقل در روایت هشام از امام موسی کاظم علیه السلام است که مجموع آن در توصیف عقل است.
برای دستیابی به معنای عقل در روایت هشام باید به کتاب های دانشمندان زمان امام کاظم علیه السلام که درباره عقل نگاشته شده اند، مراجعه نمود. یکی از کتاب های نگاشته شده در زمینه عقل که به فهم معنا و مفهوم عقل در زمان حضرت کمک می کند، کتاب العقل و فهم القرآن اثر حارث بن اسد محاسبی (242 165 ه.) است.(97)
در کتاب مذکور، محاسبی در جواب شاگردش جنید سه معنی برای عقل ذکر می کند.(98) سه معنای مذکور که به ترتیب از نظر تحقق متوقف بر یکدیگرند، به طور خلاصه عبارتند از:
1. عقل به معنای «نیروی فطری و غریزی»: انسان به وسیله نیروی فطری و غریزی توان اکتساب علم و معرفت را به دست می آورد. در امکان برخورداری از عقل غریزی اولیه، همه انسان ها، اعم از اهل هدایت و ضلالت، مشترک هستند.
2. عقل به معنای «فهم» مسائل و موضوعات مختلف دنیوی و دینی: برای تحقق معنای یادشده، برخورداری از عقل غریزی اولیه لازم است. این معنای دوم از عقل نیز در انسان های مطیع و عاصی، هر دو، ممکن است تحقق یابد.
3. عقل به معنای «بصیرت و معرفت»: برای تحقق معنای مذکور وجود دو معنای پیشین لازم است. این معنای سوم از عقل، فقط در انسان مؤمن و متقی وجود دارد. «العقل عن الله» از جمله آثار و توابع معنای سوم عقل است، که توضیح بیش تر آن خواهد آمد.
به نظر می رسد بر خلاف رأی محاسبی، بین دو معنای اول و دوم عقل تفاوتی وجود ندارد؛ زیرا عقل فطری و غریزی اولیه انسان، چیزی جز همان نیروی فهم و ادراک نیست. بنابراین، در مجموع، عقل دو معنای اساسی به نام عقل غریزی و اکتسابی دارد. یکی عقل به معنای نیروی غریزی اولیه فهم و ادراک، و دیگری، عقل به معنای علم، معرفت و بصیرتی که به وسیله نیروی غریزی اولیه مذکور کسب می شود. با توضیح فوق آشکار شد که معنای سوم عقل که در کلام محاسبی آمده است، جزء عقل اکتسابی قرار می گیرد.
پس از نقل و نقد کلمات محاسبی، اکنون معنای عقل در روایت هشام با کمک روایات دیگر و کلمات محاسبی توضیح داده می شود.
امام موسی علیه السلام در فقره اول(99) و یازدهم(100) روایت هشام، کلمه فهم را در کنار عقل ذکر کرده اند و در فقرات دیگر، نیز عقل و عاقل همراه واژه های شناختی دیگر، مثل علم، معرفت، عقیده، و بصیرت به کار رفته است. استعمال واژه های شناختی همراه عقل در روایت هشام قرینه روشنی است که حضرت، عقل را نیروی فهم و ادراک برای اکتساب علم و معرفت، عقیده و بصیرت می دانند.
مؤید و شاهد این که خلیل (م 175)، از لغویین بزرگ زمان حضرت و محاسبی (م 242) از علمای زمان حضرت، هر دو، عقل را به فهم معنا کرده اند. این است که در کتاب العقل و فهم القرآن محاسبی آمده است: «فالفهم و البیان یسمی عقلاً لانه عن العقل کان». خلیل نیز در کتاب لغت معروف خویش، العین، تصریح کرده است:
«فهمت الشی ء: عقلته و عرفته...و المعقول ما تعقله فی فؤادک و یقال هو ما یفهم من ذهن و عقل هو (المعقول) و العقل واحد.»(101)
تفسیر عقل به فهم از سوی محاسبی و خلیل، دو تن از علمای معاصر حضرت، قرینه روشنی است که مرتبه نخستین معنای عقل در زمان حضرت همان نیروی غریزی فهم و ادراک بوده است. نتیجه به کارگیری نیروی فهم در کشف حقایق عالم هستی از طریق اکتساب «علم نافع» و دستیابی به عمل صالح، ایجاد مرحله بالاتری از عقل به نام معرفت و بصیرت الهی است که ثمره آن، شکل گیری مرتبه اعلای عقل به نام (العقل عن الله) در انسان می باشد. امام موسی کاظم علیه السلام ، به این مرحله عالی از معنای عقل، (عقل عن الله) در فقره بیست و هفتم روایت هشام تصریح کرده اند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله».(102) همچنین در فقره چهاردهم(103) و نوزدهم(104) این اصطلاح به کار رفته است. این تعبیر در روایت هشام طبق نقل تحف العقول هم آمده است.(105)
در عبارت محاسبی نیز به این مرتبه بالاتر از عقل به نام بصیرت و «عقل عن الله» تصریح شده است.(106)
«عقل عن الله» علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر نیز فراوان استعمال شده است. در نهج البلاغه، ضمن مذمت مردم دوران جاهلیت، آمده است: مانند آن ها نباشید که در دین تفقه نمی کردند و در اثر عدم تعقل عن الله، حریم الهی را رعایت نمی کردند.(107) در روایت دیگری، عالِم در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون»، به «عاقل عن الله» و فردی که رعایت اوامر و نواهی الهی را می کند، تفسیر شده است.(108) در روایت دیگری، عاقل حقیقی به انسان متقی و فردی که برای سرای آخرت عمل می کند، تفسیر شده است: «ما العاقل الا مَنْ عَقَلَ عن الله و عمل لدار الاخرة.»(109)
مجمع البحرین، «عقل عن الله» را به «عرف عن الله» معنا کرده است.(110) ابن عربی، در تفسیر عقل از «یعقل عن الله» استفاده کرده است و می گوید: «عقل را، عقل نامیده اند؛ چون همانند عقال حیوان است. همان طور که عقال و زانو بند حیوان، مانع خرابکاری می شود، عقل نیز حافظ حریم الهی و مانع خرابکاری و گناه نفس سرکش در مملکت انسان می گردد.»(111)
حارث بن اسد محاسبی، در کتاب العقل و فهم القرآن فراوان، «العقل عن الله» را به کار برده و ویژگی های «عاقل عن الله» را بیان کرده است.(112) نکته جالب توجه این که اوصاف ذکر شده از سوی محاسبی برای «عاقل عن الله» بسیار نزدیک به اوصاف عاقل در تعبیر دینی، در بعضی از فقرات حدیث امام موسی کاظم علیه السلام است. به عنوان نمونه، در بخشی از فقره بیست و هفتم روایت هشام، امام موسی کاظم علیه السلام فرموده اند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله.» همین تعبیر، در کتاب محاسبی نیز ذکر شده است: «العاقل عن الله انه المؤمن الخائف من الله.» در بخشی از فقره بیست و هشتم روایت هشام، امام علیه السلام عاقل در تعبیر دینی را این گونه توصیف کرده اند: «الذل احب الیه مع الله من العز مع غیره و التواضع احب الیه من الشرف.» تقریبا همین تعابیر را محاسبی در توصیف «عاقل عن الله» در کتاب «العقل و فهم القرآن» به کار برده است: «فلمّا عقل عن ربه...کان التواضع احبّ الیه من الشرف فیها (الدنیا) و کان الذل احبّ الیه من العزّ بها.»
برخی شارحان بزرگ روایت هشام «عقل عن الله» را به معنای عَلِمَ و عَرِفَ عن الله تفسیر کرده اند.(113) با دقت در فقرات مختلف روایت هشام، خصوصا فقره بیست و هفتم(114) و چهاردهم،(115) به همراه تفاسیر بعضی شارحان بزرگ اصول کافی و تعابیر محاسبی و ابن عربی به نظر می رسد «عقل عن الله»، یعنی «بصیرت و معرفت عمیق که با الهام خداوند حاصل می گردد و باعث منع نفس اماره انسان از معصیت خداوند و تحصیل تقوای الهی می گردد.» طبق این تعریف، هم عقل بر معنای لغوی منع و بازداشتن باقی مانده است و هم به نقش اساسی شناخت و معرفت الهامی خداوند، در ایجاد ملکه نفسانی «تقوا» و منع از گناه تصریح شده است.
در فقره چهاردهم و بیست و هفتم روایت هشام به نقش مهم معرفت الهی در اکتساب تقوا و خوف از خدا اشاره شده است. در فقره چهاردهم آمده است: افرادی دعوت انبیا را بهتر اجابت می کنند که از شناخت و معرفت بهتری برخوردار باشند: «یا هشام، ما بعث الله انبیائه و رسله الی عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة.» از این فقره استفاده می شود هر چه معرفت الهی، بهتر و بیش تر باشد، تقوا و اجتناب از گناه بهتر و بیش تر است. مشابه فقره چهاردهم روایت هشام، در روایت دیگری، معرفت ربوبی به عنوان ثمره تعقل ذکر شده است.(116) در فقره بیست و هفتم نیز به رابطه وثیق بین «عقل عن الله» و عقیده و معرفت و خوف و تقوای الهی، تصریح شده است. از این فقره استفاده می شود تعقل باعث معرفت ثابت، و معرفت ثابت و استوار باعث ایجاد عقیده و ایمان، و عقیده و ایمان باعث خوف الهی و تقوا می گردد.(117)
حاصل این که، عقل در متون اسلامی به معنای اصطلاحی منع و بازداشتن خاص و متناسب با سعادت و هدایت انسان که باز داشتن از ضلالت و انحراف است استعمال شده است. شایان ذکر است مراد از عقل در تعبیر و مفهوم دینی اسلامی همین تفسیر و توضیحی است که با استناد به فقرات مختلف روایت هشام با کمک آیات و روایات و کلمات علما بیان گردید.
··· پی نوشت ها
1 ر.ک. به: خلیل، کتاب العین، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده عقل، ج 4، ص 69 / ابن درید، الاشتقاق، ماده عقل / جوهری، صحاح اللغة، ماده عقل / زبیدی، تاج العروس، ماده عقل، ج 8 / فیومی، مصباح المنیر، ماده عقل/ ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ماده عقل / راغب، مفردات قرآن، ماده عقل / راغب، الذریعة الی مکارم الشریعه، الفصل الثانی فی العقل، منشورات الشریف الرضی، 1414(ق، ص 147.
2 ر.ک.به: رسائل ابن سینا، انتشارات بیدار، قم، 1400 ه ق، ج 1، ص 89 87 / شرح اصول کافی ملاصدرا، ج 1، ذیل شرح حدیث سوم، ص 228 222. طبع مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، تهران / مقدمه آقای عابدی شاهرودی بر کتاب سابق، فصل 5 3، ص 38 40.
3 ر.ک.به: خلیل، کتاب العین، ماده لبّ / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / جوهری، صحاح اللغة / فیومی، المصباح المنیر / راغب، مفردات / طریحی، مجمع البحرین، ماده لبّ، ج 2، ص164 / سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده لبّ.
4 کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 20. به دلیل طولانی بودن روایت هشام به منظور دستیابی سریع به قسمت های مختلف آن در نوشته حاضر بر اساس خطاب یا هشام، روایت یادشده به 32 فقره تقسیم شده است. بنابراین آدرس دهی به این روایت در نوشتار حاضر براساس تقسیم بندی ذکر شده است.
5 فقره 31 روایت هشام.
6 اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 11، ص 13.
7 سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396، ذیل آیه 269 بقره.
8 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 82.
9 ر.ک.به: ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / جوهری. صحاح اللغة، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومی، المصباح المنیر، ماده نهی / راغب، مفردات / مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 265، ماده نهی / معجم الوسیط، ماده نهی.
10 غررالحکم، ص 42.
11 ر.ک. به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومی، المصباح المنیر / معجم الوسیط، ماده حجر / راغب، مفردات قرآن / جوهری، صحاح اللغه / این منظور، لسان العرب / مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 2، ماده حجر.
12 ر.ک. به: فیومی، المصباح المنیر / طریحی، مجمع البحرین، ج 1، ص 95 / المنجد، ماده حجی.
13 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 168 / مسند الامام الکاظم علیه السلام ، ج 1، ص 248.
14 ر.ک. به: راغب، مفردات، مادهد حلم / لویس معلوف، المنجد.
15 طور: 32. علامه طباطبایی احلام را جمع حلم و حلم را به معنای عقل تفسیر کرده اند. (تفسیر المیزان، ج 19، ص 19، ذیل آیه فوق.)
16 صدوق، کمال الدین، و اتمام النعمة، باب نوادر الکتاب، روایت 30 ص 675. مؤسسة النشر الاسلامی، قم، مهر 1363.
17 الحلم نور جوهره العقل. همچنین، بوفور العقل یتور الحلم. (امام علی علیه السلام غررالحکم.)
18 ر.ک.به: خلیل، کتاب العین / ابن منظور، لسان العرب، ماده فهم / سید حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده فهم / لویس معلوف، المنجد، ماده عقل.
19 یا هشام، إِن اللّهَ تَبارَکَ و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِی کِتابِهِ... (فقره 1، روایت هشام.)
20 یا هشام، انّ الله تعالی یقول فی کتابه... «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11، روایت هشام.)
21 همچنین، من عقل فهم. (امام علی علیه السلام ، غررالحکم، ص 53.)
22 کلینی، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، کتاب عقل و
جهل، روایت 23، ص 25.
23 ابوعلی فضل بن الحسن طبرسی، مجمع البیان، داراحیاء التراث العربی، ج 8 7، ص 368.
24 اصول کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 15، ص 23.
25 ر.ک.به: فیومی، المصباح المنیر، ماده مَسَکَ / معجم الوسیط / المنجد
26 طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 2، ص 314، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1403.
27 ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحی، مجمع البحرین ماده کیس ج 4، ص 101 / فیومی، المصباح المنیر / ابن اثیر، نهایه، ج 4، ص 217 / معجم الوسیط، ماده کیس.
28 یا هشام، ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تکن اعقل الناس و ان الکیس لَدَی الحق یسیرٌ. (فقره 12 روایت هشام.)
29 یا هشام،... قال امیرالمؤمنین علیه السلام «ان لله عبادا کسرت قلوبهم خشیته فاسکتتهم عن المنطق و انهم لفصحاء عقلاءُ... و انهم لَاکیاس» (تحف العقول، ص 459.)
30 غررالحکم، تصنیف، ص 322.
31 کفی بالمرء کیّسا ان یغلب الهوی و یملک النهی. (غررالحکم.)
32 ر.ک.به: معانی القرآن، ج 3، ص 80 / جوهری، صحاح اللغة / فیومی، المصباح المنیر / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحی، مجمع البحرینی / لویس معلوف، المنجد، واژه قلب.
33 میرداماد، التعلیقة علی اصول الکافی، ص 33، چاپ مطبعة الخیام، قم، 1403.
34 فمنها (الجوارح)، قلبه الذی به یعقل و یفقه و یفهم و هو امیر بدنه... اصول کافی، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، روایت 7، ص 38.
35 ر.ک.به: بحارالانوار، ج 61، ص 55 / بحارالانوار، ج 1، ص 99 / بحارالانوار، ج 1، ص 98 / بحارالانوار، ج 3، ص 161.
36 سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 18 ص 356.
37 «وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» (اسراء: 46)
38 «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران:159)
39 «لکِنْ یُوءاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره: 225)
40 بحارالانوار، ج 70، ص 22 / مصباح الشریعة، ص 8.
41 الحیاة، ج 1، باب الاول المعرفة، ص 202.
42 برای آگاهی بیش تر درباره ارتباط معنایی بسیار نزدیک عقل و قلب ر.ک. به: محمدعلی جوزا، مفهوم العقل و القلب فی القرآن و السنة.
43 برای آگاهی از داستان مبارزه حضرت ابراهیم علیه السلام با بت پرستان علاوه بر رجوع به تفاسیر در ذیل سوره های انعام: 83 74 / شعراء: 89 69 / صافات: 89 83 / انبیاء: 70 51 ر.ک.به: مصطفی زمانی، ابراهیم بت شکن یا قرمان توحید.
44 در کتاب الذریعة الی مکارم الشریعه، ص 183، راغب اصفهانی بسیاری از واژه های مذکور به عنوان آثار و توابع عقل ذکر شده و در ادامه ضمن بیان معنای آن ها به تفاوت دقیق معنایی آن ها با معنای عقل اشاره شده است.
45 ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار،ج3،ص 258.
46 در مجموع، مشتقات مختلف جهل در قرآن 24 مرتبه به کار رفته است.
47 العقل نقیض الجهل. (خلیل، کتاب العین.)
48 ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده جهل / فیومی، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
49 یا هشام،... لکل شی ء دلیلاً و دلیلُ العقلِ التفکر و دلیل التفکرِ الصَّمت و لکل شی ءٍ مطیّةً و مطیّة العقل التواضع و کفی بک جهلاً ان ترکب ما نهیتَ عنه. (فقره 13 روایت هشام.)
50 یا هشام، قلیل العمل من العالم (العاقل) مقبول مضاعف و کثیرالعمل من اهل الهوی و الجهل مردودٌ. (فقره 21، روایت هشام.)
51 محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص 67، بحث ادله حجیت خبر واحد. دارالتعارف للمطبوعات بیروت.
52 غررالحکم، ص 73.
53 قبلاً گذشت «عقل» از «عقلت البعیر» و «عقال» به معنای زانو بند شتر است که غالبا برای حفظ و کنترل آن از فرار و خرابکاری استفاده می شود.
54 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 117.
55 ر.ک.به: سید حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم / معجم الوسیط، ماده سفه / ازهری، التهذیب فی اللغة، ج6، ص 131 / فیومی، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
56 سفهک علی من فوقک جهل مُردِی، سفهک علی من دونک جهل مزری. غررالحکم، ص 74.
57 در مجموع مشتقات مختلف سفاهت 11 مرتبه در قرآن به کار رفته است.
58 سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 1، ص 30، ذیل آیه 130 بقره.
59 لا یحلم عن السفیه الا العاقل (غررالحکم، ص 74) / العاقل بخشونة العیش مع العقلاء انس منه بلین العیش مع السفهاء (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 340.)
60 زبیدی، تاج العروس / ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومی، المصباح المنیر / مجمع البحرین، ج 5، ص 152.
61 یا هشام، ان امیرالمؤمنین علیه السلام کان یقول، ان من علامة العاقل ان یکون فیه ثلاث خصال: یجیب اذا سئل، و ینطق اذا عجز القوم عن الکلام و یشیر بالرأی الذی یکون فیه صلاح اهله فمن لم یکن فیه من هذه الخصال الثلاث شی ء فهو احمق. فقره 31 روایت هشام.
62 الحمق من ثمار الجهل. غرر الحکم، تصنیف، ص 76.
63 احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / راغب، مفردات /
سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. برای توضیح بیش تر درباره معنای جنون و کلمات مترادف آن ر.ک.به: ابوالقاسم نیشابوری، عقلاء المجانین.
64 ابوالقاسم نیشابوری، عقلاء المجانین، تحقیق محمد السعید بن بسیونی زغلول، دارالکتب العلمیه، بیروت، ص 19.
65 الف) کَذلِکَ ما أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. (ذاریات:52) / ب) ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِیرٌ لَکُمْ. (سبأ/ 46)
66 حَتّی إِذَا اسْتَیئسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا...لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ... (یوسف: 110 109). برای آشنایی با سیره انبیا در قرآن ر.ک. به: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج 6.
67 طبرسی، مشکاة الانوار، ص 269.
68 نیشابوری، عقلاء المجانین، ص 12.
69 یا هشام، ان العقلاء ترکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب. (فقره 23 روایت هشام / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 1، ص 160 / بحارالانوار، ج 1، ص 131 / غررالحکم، اعقلکم اطوعکم / غررالحکم، تصنیف، ص 52.
70 برای توضیح بیش تر ر.ک.به: محیی الدین ابن عربی، فتوحات مکیه، ج 4، طبع المکتبة العربیة قاهره 1395، ص 89.
71 در قرآن فعل «تعقلون» 24 مرتبه، فعل «یعقلون» 22 مرتبه، فعل «یعقل» 1 مرتبه، فعل «نعقل» 1 مرتبه و بالاخره فعل «عقلوه» نیز 1 مرتبه به کار رفته است. در مجموع مشتقات فعلی عقل، 49 مرتبه، در قرآن به کار رفته است.
72 سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396 ذیل آیه 269 بقره.
73 «اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها.» (محمد: 24)
74 «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ.» (انعام: 51.)
75 «وَ طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» (توبه: 87)
76 «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» (ص: 29)
77 «اَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا اَفَلا تَعْقِلُونَ» (یوسف:109)
78 «....لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» (یوسف: 111)
79 برای تحقیق بیش تر درباره معنای عقل در قرآن ر.ک. به: یوسف قرضاوی، العقل و العلم فی القرآن الکریم / فیصل بعلبکی، العقل و الایمان فی نظر القرآن / فاطمه اسماعیل، القرآن و النظر العقلی.
80 علاوه بر آیه فوق، تلازم بین عقل ورزی و هدایت از آیه «اَوَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ» (بقره: 170) استفاده می شود.
81 قابل ذکر است حجم احادیث عقل در کتب روایی شیعه امامیه در مقایسه با کتب روایی عامه بسیار گسترده تر است. نظرات علمای عامه، درباره اعتبار و حجیت روایات عقل، متفاوت است. محمدعلی جوزا، مفهوم العقل و القلب فی القرآن و السنة در بحث «العقل فی السنة»، ص 135.
82 لما خلق الله العقل... و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احب الی منک و لا اکملتک الا فیمن احب. (اصول کافی، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 1.)
83 یا هشام، ما قسم بین العباد افضل من العقل. تحف العقول ص463 همچنین روایت، افضل النعم العقل. (غررالحکم،ص51.)
84 یا هشام، کان امیرالمؤمنین علیه السلام یقول: ما عبدالله بشی ء افضل من العقل. (امام موسی کاظم علیه السلام ، فقره 28، روایت هشام.)
85 العقل رسول الحق. (میزان الحکمه، ج 6، ماده عقل.)
86 یا هشام،... ما بعث الله نبیا الا عاقلاً حتی یکون عقله افضل من جمیع جهد المجتهدین. (تحف العقول، ص 463.)
87 یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الی عباده الا لیعقلوا عن الله. امام کاظم علیه السلام ، فقره 14، روایت هشام / امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، خطبه اول / عن النبی صلی الله علیه و آله کتاب التوحید باب «التوحید و نفی التشبیه» روایت 4 ص 45.
88 امام کاظم علیه السلام ، فقره 15، روایت هشام.
89 اصول کافی، ج 1، باب عقل و جهل روایت 1.
90 اصول کافی، ج 1. باب عقل و جهل، روایت 6 / فقره 26، روایت هشام.
91 بحارالانوار، ج 1، ص 82 / اصول کافی، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 24.
92 اصول کافی، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 29.
93 بحارالانوار، ج 78، ص 7.
94 اصول کافی، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 3 ص 11.
95 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، ج 1، ص 99 101.
96 شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، طبع مؤسسه آل البیت، ج15، ص 208.
97 با مقایسه سال تولد محاسبی (165 ه.) و سال شهادت امام موسی کاظم علیه السلام (183 ه.) به نظر می رسد هنگام شهادت حضرت، وی جوانی 18 ساله بوده است. برای آگاهی بیش تر درباره شرح حال محاسبی، به مقدمه کتاب العقل و فهم القرآن محاسبی، تحقیق حسین القوتلی چاپ دارالکندی للطباعة و النشر مراجعه شود.
98 حارث بن اسد محاسبی، العقل و فهم القرآن، دارالکندی للطباعة و النشر، ص 218 201، تحقیق حسین القوّتلی.
99 یا هشام، إِن اللّهَ تَبارَکَ و تعالی بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِی کِتابِهِ، فقال: «فَبَشِّرْ عِبادِ... (فقره 1 روایت هشام.)
100 یا هشام، انّ الله تعالی یقول فی کتابه...«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11 روایت هشام.)
101 خلیل، العین، ماده فهم و عقل.
102 اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه علی معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27، روایت هشام.)
103 یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الی عباده الا لیعقلوا عن الله. (فقره 14 روایت هشام.)
104 «... من عقل عن الله، اعتزل اهل الدنیا.» (فقره 19، روایت هشام.)
105 ر.ک. به: تحف العقول، ص 456 / تحف العقول، ص 463.
106 محاسبی، العقل و فهم القرآن، ص 217.
107 نهج البلاغه، خطبه 166.
108 تفسیر نورالثقلین، ج 4، صفحه 160 ذیل آیه فوق.
109 میزان الحکمة، ج 6، ماده عقل.
110 فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، المکتبة المرتضویة لاحیاء الآثار الجعفریة، تحقیق سید احمد حسینی، ج 5، ص426، ماده عقل.
111 ابن عربی، التدبیرات الالهیة فی اصلاح المملکة الانسانیة، ص 141، مؤسسه بحسون، بیروت، لبنان، الطبعه الاولی، 1993(م).
112 محاسبی، العقل و فهم القرآن، ص 220، 218، 145.
113 میرداماد، تعلیقه بر اصول کافی، ص 34 / فیض کاشانی، وافی، ج 1، ذیل فقره چهاردهم روایت هشام / مجلسی، مرآة العقول، ج 1 ذیل فقره چهاردهم / طریحی، مجمع البحرین، ج 5، ذیل ماده عقل.
114 ... اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه علی معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27 روایت هشام.)
115 یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الی عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة... (فقره 14، روایت هشام.)
116 توحید صدوق، باب التوحید و نفی التشبیه،روایت4،ص45.
117 انّه لَمْ یخفِ الله مَنْ لَم یعقِلْ عَنِ الله و مَنْ لم یعقِل عن الله لم یعقد قلبه علی معرفة ثابتة یبصرها... (فقره 27 روایت هشام.)