بحث امر به معروف و نهی از منکر از دیرباز مورد توجه عالمان و صاحبنظران علوم و معارف اسلامی بوده است.
در این میان، فقیهان توجه ویژه ای به این فریضه داشته و در آثار فقهی خود فصلی را به این بحث اختصاص داده اند.
پیوند
بحث نظارت در جامعه اسلامی با بحث امر به معروف و نهی از منکر موجب شد که
نمونه ای از تلاش و مجاهدت علمی یکی از فقهای
معاصر در این بحث را برگزیده، بخش کوچکی از آن را ترجمه کنیم و در اختیار
خوانندگان عزیز مجله قرار دهیم. در این بحث که درباره «دلایل
نقلی و عقلی وجوب امر به معروف و نهی از منکر» به رشته تحریر درآمده، آیت
الله سیدمحسن خرازی استاد محترم حوزه علمیه قم به موشکافی
دقیق آیات، روایات و دلایل عقلی مطرح شده از سوی فقهای برجسته پرداخته و
وجوب عقلی این فریضه اساسی را اثبات نموده و دلایل نقلی را
اجمالاً ارجاع به حکم عقل می شمارد. معمولاً مباحث فقهی به زبان عربی
بسیار روانتر ارایه می شود و برگردان آن به زبان فارسی از سهولت و
روانی آن می کاهد. امید آنکه مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
«حکومت اسلامی»
در وجوب شرعی امر به معروف و نهی از منکر، اختلافی نیست، تا آنجا که اجماعی و اتفاقی است.
همانگونه که محقق حلی، در «شرایع» برای اجماع تصریح کرده، بلکه وجوب آن به دلیل کتاب و سنت از ضروریات است.
آیات قرآن
[آیه نخست]
(و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون
بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون)(0)
واژه «ولتکن» در آیه مبارکه، دلالت دارد بر وجوب وجود گروهی از امت که مردمان
را به خیر بخوانند و امر به معروف و نهی از منکرکنند.
در این جا کسی نگوید که آیه دلالت بر وجوب نمی کند چرا که «خیر» اعم است از
واجب و غیر واجب، همانگونه که معروف نیز عام است و شامل مندوب (مستحب) هم می
شود، پس چگونه ممکن است که امر به مندوب واجب باشد؟!
پاسخ: ظهور فعل که «وَ لْتکن منکم امّة...» باشد، مقدم بر ظهور متعلق آن است. بنابراین، «معروف» اختصاص به واجبات دارد،
همانگونه که «منکر» مختص محرمات است و دعوت به خیر، عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. چنین سخنی شاید ظاهر
آیه باشد، چنانکه برخی از معاصران بر این سخن تصریح کرده اند.
شیخ انصاری قدس سره در مسأله استصحاب، در پایان دلیل قول نهم می گوید:(1)
«فعل خاص، مخصِّص متعلّق عام خود می شود؛ چنانکه در این مثال آمده است:
«لا تضربْ أحدا»، در اینجا «ضرب»، قرینه است بر اختصاص عام [أحدا] بر
زنده ها و عموم «أحد» که مردگان را نیز در بر می گیرد، نمی تواند قرینه بر اراده
مطلق از ضرب به هر چیز؛ مانند جمادات باشد.»
نتیجه سخن شیخ آن ا ست که: ظهور فعلی چون «لاتضربْ أحدا» مقدّم بر ظهور متعلق آن
(الأحد) است، از این رو اطلاق «أحد» که شامل زنده و مرده است، مقصود نیست، چرا که
«لاتضربْ» در ضرب و زدنی ظهور دارد که دردآور باشد و این تنها شامل زنده ها است. از
این رو، شیخ انصاری رحمه الله معتقد به اختصاص [و وجود] استصحاب در صورت شک به وجود
رافع است و استدلالش این است که: حکم یا حالتی که اقتضای بقا دارد، نقض می پذیرد
و چیزی که اقتضای بقا نداشته باشد، نقض نمی پذیرد. بنابراین، آیه کریمه دلالت می کند بر
وجوب دعوت به واجبات و امر به آن، و نهی از منکر، که مطلوب ماست.
از آنچه گفتیم اشکال سخن صاحب «زبدة البیان» روشن می شود. او درباره «و یأمرون
بالمعروف» می نویسد:
«... یعنی امر به طاعت می کنند و امر در مورد مطلق رجحان است؛ چه ندب
و چه واجب.»
همچنین در ذیل «و ینهون عن المنکر» می نویسد:
«... یعنی خلاف طاعت؛ چه مکروه و چه حرام. وجوب، که از امر (ولْتکن) بر
می آید، نیز از «أولئک هم المفلحون» فهمیده می شود که فقط آمران و ناهیان
رستگارند، به اعتبار مجموع [یعنی واجب و مندوب] نیز برخی معنای آن
[= واجبات] است، گرچه ممکن است امر، به واجبات، و نهی، به محرمات،
اختصاص داشته و صریح در وجوب باشد.»(2)
و چون دانستیم که ظهور فعل، بر ظهور متعلق آن مقدم است، از این رو، ظهور «وَلْتکن
منکم امة...» بر ظهور معنای معروف و خیر، مقدم بوده و به واجبات اختصاص می یابد،
چنانکه دانستیم «منکر» اختصاص به قبیح (محرمات) دارد و از مکروهات منصرف است. اما
استفاده وجوب به اعتبار برخی معنای آن و مجموع من حیث المجموع مجازی است؛ زیرا
«وَلْتکن» بنابر آن که خیر و معروف، اختصاص به واجبات نداشته و امر به مندوب را نیز شامل
شود، فقط برای رجحان استفاده خواهد شد. در این حال، ظاهرِ در وجوب نیست، که در این
صورت ظهور متعلق بر ظهور فعل، مقدم شده باشد. در چنین مواردی اِسناد وجوب به فعل،
به اعتبار یکی از معانی آن، و از باب توسّع و مجاز است. پس احتمالی که صاحب «زبدة البیان»
در آخر عبارت خود داده؛ یعنی تخصیص امر به واجبات و نهی به محرمات، قوی ترین
احتمال است؛ زیرا در این حال ظهور فعل بر ظهور متعلق مقدّم خواهد بود و این که فقط
آمران و ناهیان رستگار شمرده شده اند (که از «اولئک هم المفلحون» فهمیده می شود) مؤید
تخصیص است.
پس آیه بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد و
برای دلالت آن، نیازی به اخبار نیست، بلکه خود آیه بر وجوب دلالت
می کند، حتی چنانکه در «جامع المدارک» آمده است اگر اجماع نبود،
اثبات وجوب امر به معروف گرچه مستحب و وجوب نهی از منکر
گرچه مکروه امکان داشت؛ زیرا ممکن است تنها حصول فعل و
ترک مقصود نباشد.(3)
نخستین آیه معارض
برخی گفته اند: وجوب امر به معروف و نهی از منکر، با آیه ذیل
همخوان نیست:
«یا أیّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرّکم من ضلّ إذَا
اهْتدیتم».(4)
[اینان می گویند:] آیه دلالت دارد بر اینکه هر کس باید به کار خود
برسد، که اصلاح نفس است، و در این صورت، گمراهی گمراهان به او
آسیب و زیانی نخواهد رساند.
پاسخ: شاید آیه درباره کافران نازل شده است که تبلیغ و دعوت
و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر، به حالشان سودی ندارد. در
این صورت به سبب تأثیر نداشتن، وجوبِ دعوت و ارشاد ساقط
است. احتمال دیگر آنکه آیه به وسیله آیاتی که می گوید: «با کافرانی که
اسلام را نپذیرند و به دادن جزیه راضی نشوند، جهاد واجب است»
منسوخ گردیده. و یا شاید مشابه آیه کریمه زیر باشد:
«فلعلّک باخعٌ نفسک علی آثارهم إنْ لم یؤمنوا بهذا
الحدیث أسفا».(5)
چنانکه در «المیزان» آمده، مقصود از آیه این است که:
«دعوت به سوی پروردگار و امر به معروف و نهی از
منکر، بر مؤمن واجب است و به طور کلی می باید اسباب عادی را به کار گیرد، بعد
امر مسبّبات را به خدا واگذارد، چون همه امور به دست اوست، اما اینکه شخص
بخواهد در راه نجات دیگری از تباهی، خود را به هلاکت اندازد، بِدان امر نشده،
بر عمل ناشایست دیگری مؤاخذه نمی شود و در برابرش تکلیفی ندارد.»
علامه طباطبایی می افزاید:
«با این بیان روشن می شود که آیه، با آیات دعوت و امر به معروف و نهی از منکر،
منافاتی ندارد؛ زیرا آیه مؤمنان را نهی می کند از اینکه به سبب گمراهی دیگران، از
هدایت خود باز مانند و در راه رهایی و نجات مردم، خود را به هلاکت افکنند، بر
این اساس که دعوت به سوی خدا و امر به معروف و نهی از منکر، از وظایف
مربوط به مؤمن در مورد خود و پیمودن صراط الهی می باشد. چگونه ممکن
است آیه با آیات دعوت و امر به معروف و نهی از منکر منافات داشته یا آنها
را نسخ کند، در حالی که امر به معروف و نهی از منکر، از شاخصه های دین بوده
و از شمار اصولی است که اسلام بر آنها بنا نهاده شده است، چنانکه خدای
متعال فرمود:
«قلْ هذه سبیلی أدعوا إلی اللّه علی بصیرة أنا و مَن اتّبعنی...» .»(6)
دومین آیه معارض
«لا إکراه فی الدین قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ فمَن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله...».(7)
پاسخ: فرمایش خداوند «لا إکراه فی الدین...» نفی اجباری دین است، چون
دین مجموعه معارف علمی است که به دنبال آن معارف عملی است و همگی
اعتقادات به شمار می آیند. اعتقاد و ایمان، از امور قلبی است که اکراه و اجبار
در آن راه ندارد؛ زیرا اکراه در اعمال ظاهری و افعال و حرکات مادی و مکانیکی
بدن تأثیرگذار است اما اعتقاد قلبی، علل و اسباب قلبی دیگری، از سنخ اعتقاد
و ادراک دارد. محال است جهل، علم آور بوده یا پیدایش مقدمات غیرعلمی،
تصدیق علمی را بزاید. «لا إکراه فی الدین»، اگر جمله خبری و حاکی از حال
تکوین باشد، حکمی دینی را در مورد نفی اکراه در دین و اعتقاد به دنبال خواهد
داشت. اما اگر جمله انشایی تشریعی باشد (چنانکه «قد تبیّن الرشد مِن الغَی»
گواه آن است) از اعتقاد تحمیلی و ایمان اجباری نهی می کند. نهی متکی بر
حقیقت تکوینی است، که پیشتر گفتیم: اکراه در مرحله افعال بدنی تأثیر گذار
است، نه در اعتقادات قلبی. خدای متعال این حکم را چنین بیان فرموده: «قد
تبیّین الرشد من الغیّ» که در مقام تعلیل [جمله نخست؛ «لا اکراه فی الدین»[
است.(8)
فرمایش علامه طباطبایی، توسط بلاغی و برخی بزرگان پذیرفته شده است.
نمی توان گفت: دین (علاوه بر باور قلبی) شامل افعال و کردار نیز هست؛ زیرا نفی اکراه
در دین، با مجبور کردن بدهکارِ متمکن برای پرداخت بدهی یا اجبار زوجه برای
حرف شنوی از همسرش، ناهمخوان است.
زیرا مقصود از دین در این جا (به مناسبت حکم و موضوع، افزون بر آنچه در دنباله آیه
آمده؛ یعنی «قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ...») اعتقاد و پایبندی به دین است، گرچه به معنای اعم
آن باشد، که شامل فروع هم می شود، نه عدم اکراه در انجام فروع.
برخی گفته اند: احکام اسلامی نیز «رشد» است و دلیلی ندارد دین را فقط اعتقادات بدانیم.
این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه احکام به حسب واقع چنین است، اما انسان همه احکام
را چنانکه هست و باید باشد نمی شناسد.
[آیه دوم]
از شمار آیاتی که بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد:
«کنتم خیر أمّة أخرجتْ للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن الْمنکر و تؤمنون
بالله...».(9)
در «کنزل العرفان» آمده است:
«کان» تامّه بوده و به معنای «وُجدتم» است و «خیر اُمة» منصوب است، چون حال
مقیّده است. «اُخرجتْ للناس» یعنی به سود مردم و اینکه برخی به دیگران نفع
رسانید. این جمله، اِجمال جمله تفصیلی بعدی «تأمرون بالمعروف و تنهون عن
المنکر» است، که حالِ «کنتم» نیست، بلکه حال «خیر امّة» است پس وجود امت،
مقید به خیریت بوده و خیریت مقید به امر به معروف و نهی از منکر است.
مقصود این است که از شمار کارهای امت؛ امر به معروف و نهی از منکر است، نه
آنکه این ویژگی و صفت هم اکنون در ایشان وجود دارد، و گرنه لازم می آمد اینان
در حال خواب و سکوت از امر و نهی، بهترین امت نباشند.
صاحب «کنزل العرفان» در ادامه چند نکته سودمند ارائه می کند و می گوید:
1. گفته شده «تأمرون بالمعروف» جمله مستأنفه و خبر است، که مقصود «امر»
است؛ مانند «و الْوالدات یرضعن أولادهنّ».(10)
2. بنابر هر دو تقدیر، ظاهر آیه بر وجوب عینی امر و نهی دلالت دارد، چون مطلق
است. نظریه صحیح تر همین است.(11)
مقصود از دو تقدیر این است که «تأمرون بالمعروف» جمله استینافیه یا قید «خیر
أمة» باشد.
واضح است که آیه در مقام مدح است و دلیل مدح، حال و صفت مذکور «تأمرون
بالمعروف و تنهون عن المنکر» است.
اما استفاده حکم وجوبی از این آیه مشکل است؛ چه بگوییم آیه درباره کسانی است که در
صدر اسلام بودند؛ یعنی مهاجران و انصار که از پیشگامان نخست اند یا بگوییم درباره
تمامی مسلمانان، از ابتدا تا انتها است و یا بگوییم آیه درباره گروه مخصوصی است. اما اینکه
جمله «تأمرون بالمعروف» استینافیه باشد، ثابت نشده است.
[آیه سوم]
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن
المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله...».(12)
از ظاهر «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض» بر می آید که جمله، خبری بوده
ولی مقصود اِنشا است نه خبرِ محض؛ زیرا در واقع و بیرون، اولیا [=یاور] یکدیگر نبودند و
مقصود آیه آن است که بر مؤمنان لازم است برخی یاور و عهده دار امور دیگران و ناظر و
مراقب باشند. در قرآن، اولیا معنایی جز این ندارد اما اگر در مورد کافران و ظالمان، اولیا آمده،
از باب استهزا و ریشخند است. به هر روی، مناسب اِنشا است، چون از آن اِنشا بر می آید،
گرچه به صورت اِخبار است، در غیر این صورت، کذب لازم می آمد؛ زیرا همه مؤمنان
چنین [=اولیای یکدیگر] نبودند.
اطلاق «معروف»، به واجبات شرعی، عقلی و عقلایی مقیّد می شود و به سبب تقدیم
ظهور فعل بر ظهور متعلق، موارد دیگر را شامل نمی گردد. در مورد آیات کریمه ای که خواهد
آمد، «امر» در آنها نیز چنین است.
[آیه چهارم]
اگر احکام شرایع و ادیان گذشته را استصحاب کنیم و بر این باور باشیم که نسخ نشده اند،
و حق نیز همین است آیه زیر یکی دیگر از آیاتی است که بروجوب امر به معروف و نهی از
منکر دلالت دارد:
«یا بُنیّ أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انْهَ عن الْمنکر و اصْبر علی ماأصابک إنّ ذلک
مِن عزم الأمور».(13)
بعضی گفته اند: آیه مزبور، بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر مسلمانان دلالت
ندارد، بلکه پندهای لقمان به فرزندش را بازگو می کند، گرچه نصیحت، با ظهور امر در
وجوب منافاتی ندارد! برخی خطابهای خداوند ما نند «واصْبرْ» که برای رجحان است،
موجب رفع ید از ظاهر دیگر امرها نمی شود.
[آیه پنجم]
«خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین».(14)
چنانکه در «جامع المقاصد»(15) بدان استدلال شده است.
صاحب «مجمع البیان» می نویسد: «و أمر بالعرف» یعنی به معروف (کار نیکی) که انجامش
عقلاً یا شرعا نیکو است و به نظر خردمندان، منکر و قبیح نیست.»(16)
علامه در «المیزان» می نویسد: «والعرف»، سنتها و سیره هایی است که نزد خردمندان
جامعه به زیبا شناخته می شود و میان آنان رواج دارد، به خلاف اعمال ناشایست و
غیرمرسومی که مورد پسند جامعه نبوده و خرد جمعی آن را نمی پذیرد. بدیهی است لازمه
«امر به پیروی از معروف» آن است که امر کننده به آنچه امر می کند، خود نیز عمل کند. از
این رو، می باید شیوه «امر» و دستور دادنش، نیکو و پسندیده باشد، نه آنکه [تحکم آمیز و[
ناپسند باشد. پس مقتضای «وأمر بالعرف» آن است که به هر «معروف و پسندیده ای» فرمان
دهد و شیوه دستور دادنش برای انجام کار نیک، ناپسند و زشت نباشد.(17)
پوشیده نماند که «معروف» مختص محسّنات عقلایی نیست، بلکه محسّنات
شرعی و عقلی را نیز در بر می گیرد و از آن رو که امر ظاهر در وجوب است، مختص
واجبات شرعی و عقلی و عقلایی است؛ بنابراین، اختصاص «معروف» بدانچه که
خردمندان می شناسند، دلیلی ندارد؛ چنان که تعمیم و گسترش آن به هر «مستحسن»
و نیکی، با ظهور امر در وجوب، مناسب نیست. به هر روی، امر در «و أمرْ بالْعرف» ظاهر
در وجوب است.
[آیه ششم]
درباره یهود، خداوند می فرماید:
«و تری کثیرا منهم یسارعون فی الاِثم و العدوان و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا
یعملون لولاینهاهم الرّبّانیون و الاحبارُ عن قولهم الإثم و أکلهم السُّحْت لبئس
ماکانوا یصنعون».(18)
در تفسیر «المیزان» آمده است: ظاهرا مراد از «اِثم» در «یسارعون فی الإثم»
خرده گیری بر آیات دینی است که بر مؤمنان نازل می شد؟ نیز ایراد به سخنان گناه آمیز
درباره معارف دینی است که موجب کفر و فسق می شود؛ به دلیل آیه بعد؛ «عن قولهم الإثم
و أکلهم السحت».
صاحب «المیزان» می افزاید:
«در دنباله، عالمان و دانشمندان یهودی را سرزنش کرده است؛ زیرا که در برابر [کردار
زشت] مردم سکوت نموده، آنان را از انجام گناهان و معاصی بزرگ نهی نمی کردند، با آنکه
می دانستند معصیت و گناه است.
آیه، صریح در مذمّت و سرزنش کسانی است که نهی از منکر را ترک کردند.
کسی نگوید که آیه مزبور مربوط به یهود است؛ زیرا در آن صورت پاسخ داده می شود که:
احکام شریعتهای پیشین، در دینِ ما ثابت است، تا وقتی که نسخ نشده باشد و این افزون بر
احادیث ویژه ای است که دلالت دارد امام علیه السلام بدین آیه تمسک می جست تا لزوم نهی از منکر
را بیان کند. پس می توان در این زمینه به منابع حدیثی مراجعه کرد.
[آیه هفتم]
«لعِن الذَّین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک
بما عصوا و کانوا یعتدون. کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما
کانوا یفعلون».(19)
صاحب «مجمع البیان» در ذیل «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه» می نویسد:
یکدیگر را نهی نمی کردند و نهی پذیر نبودند؛ یعنی از آنچه نهی می شدند،
دست نمی شستند.
این سخن به دو معنا اشاره دارد: 1. از معاصی دست برنمی داشتند، بلکه بر آن اصرار
می ورزیدند 2. یکدیگر را از منکر نهی نمی کردند.
هر دو معنا در لغت ثابت است. در «اقرب الموارد» می نویسد:
«تناهی عن الشیء تناهیا: کفّ القوم عن المنکر، أی نهی بعضُهم بعضا عنه».
هر دو معنا در روایات ثابت است؛ از جمله «ثواب الأعمال» به نقل از امیرمؤمنان علیه السلام
آورده است:
«لما وقع التقصیر فی بنیإسرائیل جعل الرجل منهم یری أخاه علی الذنب فینهاه
فلا ینتهی فلا یمنعه من ذلک أن یکون أکیله و جلیسه و شریبه حتی ضرب الله
تعالی قلوب بعضهم ببعض و نزل فیهم القرآن حیث یقول عزوجل: «لُعِن الَّذین
کفروا» إلی قوله عزّوجلّ «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...»».
«تقصیر و کوتاهی میان بنی اسرائیل بدان حد رسید که هر کسی، دیگری را می دید
که گناه می کند و او را نهی می کرد. پس گناهکار دست از گناه بر نمی داشت، لیکن
این وضع او را باز نمی داشت از اینکه همنشین، همخوراک و هم پیاله او باشد، تا
اینکه خداوند میان دلهایشان اختلاف افکند و درباره شان آیه نازل کرد و فرمود:
«لعن الذین کفروا» تا «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...».»(20)
همچنین «تحف العقول» به نقل از امام حسین علیه السلام به روایت از امام علی علیه السلام آورده است:
«اعتبروا أیّها الناس بما وعظ الله به أولیاءهُ من سوء ثنائِهِ علی الأحبار، إذ یقول:
«لولا ینهاهم الربّانیّون...» و قال: «لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل» إلی قوله:
«لبئس ما کانوا یفعلون» و إنّما عاب الله ذلک علیهم لأنّهم کانوا یرون من الظَّلَمة
المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا
یحذرون والله یقول: «فلا تخشوا الناس و اخشون»...».
«ای مردم، پند گیرید به موعظه ای که خداوند به اولیای خود، با سرزنش عالِمان
یهودی داد و فرمود: «لولا ینهاهم الربّانیون...» نیز: «لعن الذین کفروا مِن
بنیاسرائیل» تا «لبئس ماکانوا یفعلون».
خداوند عمل عالِمان یهود را زشت شمرد؛ زیرا ظلمتِ منکر و فساد را می دیدند،
اما از آن نهی نمی کردند، چون بدانچه از مردم می گرفتند، طمع داشتند و از آنچه
بر حذر بودند، می ترسیدند، در حالی که خداوند می فرماید:«فلا تخشوا الناس
و اخشون...».»(21)
در صورتی می توان به آیه تمسک کرد که از آن نهی بر آید، نه کفّ [= حفظ و بازداشتن]. با
وجود این دو احتمال، تمسک به آیه مشکل است.
[آیه هشتم]
«واتقوا فتنةً لاتصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة و اعْلموا أنّ الله شدید
العقاب».(22)
در «المیزان» می گوید:
کلام الهی اینگونه معنا و تأویل می شود که مسلمانان از کنار اموری که در امر اختلافات
داخلی وحدتشان را تهدید می کند و موجب دو دستگی می شود و یکپارچگی شان را از بین
می بَرَد، به آسانی نگذرند.
سپس می افزاید: این فتنه ای است که گروهی خاص؛ یعنی ستمکاران انجام می دهند، اما
اثر گناه فراگیر است و همگان را در بر می گیرد و در نتیجه، دچار ذلت و خواری می شوند و در
اثر اختلاف میان خود، به تلخ کامی گرفتار می آیند اما همگی نزد خدا مسؤول اند، کیفر خدا
سخت و شدید است.
صاحب «المیزان» پیش از این گفته است: «مقتضای چنین وضعی آن است: به رغم اینکه
فتنه مذکور توسط برخی از افراد قوم به پا شده، اما بر همه امت است که مبادرت به دفع فتنه
کرده، ریشه آن را برکنند و شعله آتش فتنه را فرونشانند؛ از طریقی که خداوند بر آنان واجب
کرده؛ یعنی نهی از منکر و امر به معروف.(23)
اما چنین برخوردی مختص برخی منکرات اجتماعی است.
[آیه نهم]
«فلولا کان منِ القرون مِن قبلکم اُولوا بقیّة ینهون عن
الفساد فی الأرض الاّ قلیلاً ممّن أنجینا منهم واتّبع الذین
ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین».(24)
در «المیزان» آمده است: «لولا» به معنای «هلاّ» و «ألاّ» [= هان
چرا] است و تعجب و توبیخ را می فهماند. معنا چنین است: در
قرونی]و اقوامی] که پیش از شما بودند و ما به عذاب و هلاکت،
آنان را از بین بردیم، چرا صاحبان قدرت؛ یعنی قومی مانا
و ماندگار نبودند که از فساد در زمین نهی و جلوگیری کنند تا از
این راه در زمین اصلاحگری کرده، امت خود را از فنا و نابودی
حفظ نمایند؟!(25)
صاحب «مجمع البیان» می نویسد: آیه بر وجوب نهی از منکر دلالت
دارد؛ زیرا خدای سبحان به سبب ترک نهی از فساد، اینان را سرزنش
کرد و خبر داد که اندکی از آنان را نجات می دهم، چون نهی از فساد
کردند. خداوند آگاه کننده است که اگر افراد بسیاری، چونان گروه
اندک نهی از منکر می کردند هلاک نمی شدند.
روایات
روایت معتبره مسعدة بن صدقه است که «کافی» آن را
روایت می کند:
از علی بن ابراهیم، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن
صدقه، از ابو عبدالله [امام صادق] علیه السلام نقل شده که فرمود:
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است: «چگونه خواهید بود زمانی که
زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند، اما امر به معروف
و نهی از منکر نکنید؟! پرسیدند: ای پیامبر خدا، آیا چنین
وضعی رخ خواهد داد؟! فرمود: آری و بدتر از آن خواهد
شد که به منکر بخوانید و از نیکی باز دارید! پرسیدند: ای
پیامبر خدا، چنین خواهد شد؟! فرمود: آری، حتی بدتر از
این، که معروف را منکر بدانید و منکر را معروف!»(26)
از مسعده بن صدقه در «کامل الزیارات» روایت شده، که او
کثیرالروایه است. صاحب «معجم الرجال» می گوید: بدین عنوان، در
اسناد بسیاری از روایات آمده است که به 139 مورد می رسد.(27)
بزرگانی مانند:
علی بن ابراهیم و فرزندش، روایات وی را به واسطه هارون بن
مسلم نقل کرده اند. افزون بر این، وحید بهبهانی قدس سره تعلیقه ای دارد
و می گوید: جدم، مجلسی اول می فرماید: از خبرهای مربوط به وی
در کتب بر می آید که ثقه است؛ زیرا تمام آنچه را که روایت می کند، در
غایت متانت و استواری است و نیز با آنچه عالمان ثقه شیعی نقل
می کنند موافق است. از این رو، طایفه شیعه به آنچه وی و دیگر سنیان
مانند وی نقل کرده اند، عمل نموده اند، بلکه اگر تحقیق کنم، اخبار وی
را بهتر و متین تر از اخبار امثال جمیل بن دراج و حریز بن
عبدالله خواهم یافت.(28)
متانت و استحکام در نقل روایات زیاد، که به 139 مورد می رسد،
همچنین همخوانی آنها با روایات ثقه، گواه بر این است که «مسعده»
امین در نقل است.
روایتی که گذشت، فی الجمله دلالت دارد که ترک امر به معروف و
نهی از منکر، مبغوض شارع، قبیح و شر است و همین برای اثبات
وجوب کافی است.
2. معتبره مسعدة بن صدقه، با همان سند، به نقل از «کافی»، از
ابوعبدالله [امام صادق] علیه السلام روایت کرده است که:
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «خدای عزّ و جلّ از مؤمن ضعیف که
دین ندارد، ناخشنود است.» پرسیدند: مؤمنی که دین ندارد کیست؟ فرمود: «آن که
نهی از منکر نمی کند.»(29)
واضح است که صرف نفی دینداری، دلالت بر حرمت [ترک نهی از منکر [نمی کند چون
چنین اصطلاحی [=نفی دین] در اخلاقیات بسیار استفاده می شود. شاید این تعبیر به
ضمیمه «لیبغض المؤمن» بر حرمت ترک نهی از منکر دلالت کند.
3. باز معتبره مسعدة بن صدقه با همان سند می گوید: «شنیدم ابو عبدالله [امام صادق] علیه السلام
که فرمود:
«از امر به معروف و نهی از منکر پرسیده شد که آیا بر تمامی امت واجب است،
فرمود: نه!
عرض شد: چرا [پس بر چه کسانی واجب است] فرمود: بر توانمندی که از او حرف
شنوی داشته باشند، نیز معروف را از منکر بشناسد، نه بر ضعیفی که نمی تواند به راه،
هدایت کند، بلکه از حق به باطل می خواند. دلیل سخن، کتاب خدای عزّ و جلّ
است که فرمود: «ولْتکن منکم اُمّة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون
عن المنکر»، این دستور خاص است، نه عام، چنانکه خدای عزّ و جلّ فرمود: «و
مِن قوم موسی اُمّة یهدون بالحق و به یعدلون» و نگفت: «علی اُمّة موسی، یا علی
کلِّ قوم» و می بینیم که امروز اینان امتهای گوناگون و بیشتر از یک امت اند، چنانکه
خدای عزّ و جلّ فرمود: «اِنّ ابراهیم کان اُمّة قانتاً لله».(30)
از ظاهر حدیث - فی الجمله - وجوب امر به معروف و نهی از منکر استفاده می شود.
استدلال امام به آیه، گویای آن است که مفاد آیه، وجوب بوده و درستی نظر ما را، که در بحث
آیات گفتیم تأیید می کند.
4. موثقه طلحة بن زید که در «وسائل الشیعه» به نقل از «المحاسن» روایت شده، از پدر طلحه،
از محمد بن سنان و عبدالله بن مغیره و این دو از طلحة بن زید از ابوعبدالله (امام صادق) علیه السلام
نقل کرده اند:
«مردی از قبیله خثعم نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و عرض کرد: ای پیامبر خدا،
بهترین عمل در اسلام چیست؟ فرمود: ایمان به خدا. عرض کرد: بعد از آن، چه
چیز؟ فرمود: صله رحم. پرسید: بعد، فرمود: امر به معروف و نهی از منکر. مرد
پرسید: کدام عمل نزد خداوند بدترین است؟ فرمود: شرک به خدا. پرسید: بعد
چه چیز؟ فرمود: قطع رحم. عرض کرد: بعد از آن چه چیز؟ فرمود: امر به منکر
و نهی از معروف!»(31)
دلالت روایت بر وجوب روشن است؛ زیرا امر به معروف را پس از صله رحم قرار داده
است. معلوم است صله رحم از واجبات مؤکّد است، پس رتبه امر به معروف و نهی از منکر،
بر رتبه واجبات دیگر مقدّم است، از آن رو که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن را پس از صله رحم قرار داده
است، چنانکه ملاحظه می شود.
5. معتبره مسعدة بن صدقه، که در «علل الشرائع» آمده، [به سند] محمد بن علی بن الحسین،
از پدرش، از عبدالله بن جعفر، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از جعفر بن
محمد علیهماالسلام نقل کرده که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«اگر گروهی به طور پنهانی - بی آنکه همگان بفهمند - منکری را مرتکب شوند،
خداوند همگان را به سبب گناه آن گروه عذاب نمی کند اما اگر آن گروه آشکارا
مرتکب منکر شوند و همگان با آنان برخورد نکنند، هر دو گروه (خاص و عام)
مستوجب مجازات خدای عزّ و جلّ هستند.»(32)
همچنین در کتاب «عقاب الأعمال» به نقل از محمد بن حسن، از محمد بن ابوالقاسم، از
هارون بن مسلم مانند این روایت آمده و بر آن افزوده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«اگر بنده ای پنهانی مرتکب معصیت شود، جز برای فاعل زیانی ندارد اما اگر
آشکارا گناه کند و دیگران با او برخورد نکنند، آسیبش به همگان می رسد.»
جعفر بن محمد علیهماالسلام [درباره علت چنین پیامدی] فرمود:
«زیرا چنین کسی با عمل خود، دین خدا را خوار کرده و دشمنان خدا در این عمل، از وی
پیروی می کنند.»(33)
ظاهراً عبدالله بن جعفر همان حمیری است؛ که ثقه است چنانکه محمد بن ابوالقاسم در
سند «عقاب الأعمال» ثقه و عالِم و فقیه و آشنا به ادب و شعر معرفی شده است. به هر روی،
حدیث موثّقه مزبور، بر حرمت ترک نهی از منکر دلالت دارد؛ زیرا فقط حرام مجازات دارد،
از این رو، نهی از منکر بر همگان واجب است.
6. موثقه سکونی: به نقل از «کافی»: از علی بن ابراهیم، از پدرش، از نوفلی، از سکونی، از
ابوعبدلله علیه السلام نقل می کند که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ما فرمان داد که با گناهکاران با چهره عبوس
برخورد کنیم.»(34)
شیخ کلینی به اسناد محمد بن یعقوب، حدیث را روایت کرده، می گوید
امیرمؤمنان فرمود:
«کمترین برخورد آن است که با چهره عبوس با گناهکاران رویاروی شود.»(35)
از روایت بر می آید چنین برخوردی بر همگان واجب است؛ زیرا دستور و امر به کاری،
وجوب انجام آن را می فهماند.
7. خبر محمد بن عرفه، روایت شده در کافی: جمعی شیعی، از احمد بن محمد بن خالد،
از محمد بن عیسی، از محمد بن عرفه نقل کرده اند که شنیدم ابوالحسن الرضا علیه السلام فرمود
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود:
«اگر امتم امر به معروف و نهی از منکر را به یکدیگر واگذارند، بدانند به جنگ
سختی با خدای متعال برخاسته اند!»(36)
مشابه حدیث، آیه ربا است:
«یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و ذروا مابقی من الربا إن کنتم مؤمنین فإن لم تفعلوا فأذنوا
بحرب من الله و رسوله»(37)
تفسیر «آلاء الرحمن» می نویسد: «فأذنوا» یعنی بدانید. گویا از «علم» از راه شنیدن با گوش
گرفته شده است. در «مجمع البیان» است: یعنی یقین داشته و بدانید که به جنگ با خدا
و رسولش برخاسته اید یعنی مطمئن باشید در دنیا مستحق کشتن هستید و در آخرت، سزاوار
آتش؛ زیرا با دستور خدا و رسولش مخالفت کرده اید. اگر «فآذِنوا» خوانده شود، معنا چنین
است، به هر کس دست از این کار بر ندارد اعلام جنگ کنید معنای جنگ دشمنی با خدا و
رسول است، که بزرگ بودن گناه را می فهماند. افزون بر آنچه ذکر شد، شاید مقصود در این
مقام آن باشد که: بدانند جنگ سختی رخ خواهد داد. به هر روی، روایت با بیانی رسا و مؤکد،
بر حرمت دلالت دارد، اما سند روایت به خاطر محمد بن عرفه ضعیف است.
8. روایت در «کافی» است: جمعی شیعی از سهل بن زیاد، از
عبدالله بن الرحمان، از ابو نجران، از عاصم بن حمید، از ابو حمزه، از
یحیی بن عقیل، از حسن، که امیرمؤمنان خطبه خواند و خدا را شکر
گزارد و ثنا گفت و فرمود: «اما بعد، کسانی که پیش از شما بودند هلاک
شدند، چون معصیت می کردند و عالمان و دانایان آنان را از این کار باز
نداشتند. آنان چون به گناه خود ادامه دادند و عالمان و دانشمندان از
گناه باز شان نداشتند، گرفتار مجازات شدند. پس امر به معروف و نهی
از منکر کنید. بدانید امر به معروف و نهی از منکر، مرگ را نزدیک
نکرده، رزق را نمی برد، خواست خدا از آسمان به زمین فرود می آید،
همچون باریدن باران به هر کس که خدا برای او زیاد یا کم را رقم
زده است.»(38)
9. روایت در «کافی» است به نقل از جمعی شیعی، از احمد بن
محمد بن خالد از برخی شیعی، از بشر بن عبدالله، از ابوعصمه
«قاضی مرو»، از جابر، از ابو جعفر علیهماالسلام که فرمود:
«در آخر الزمان گروهی خواهند زیست که میانشان عده ای هستند
ریاکار، تظاهر به خواندن قرآن(39) و انجام عبادات کرده،(40) بدعتگذار
و نادانند. امر به معروف نکرده و نهی از منکر نمی نمایند مگر آنکه
ایمن از ضرر و زیان باشند. برای خود عذر و بهانه می تراشند و دنباله رو
لغزش و کجرویهای عالمان و عمل(41) فاسدشان هستند.(42) نماز
و روزه تا وقتی به جای می آورند که برای جان و مالشان ضرری
نداشته باشد، اما اگر نماز به اموری که با اموال و جسمشان انجام
می دهند، ضرر رساند، نماز را نمی پذیرند، چنانکه والاترین و بهترین واجبات را
نپذیرفته بودند.
امر به معروف و نهی از منکر، فریضه ای بزرگ بوده، دیگر واجبات به وسیله آن استوار
می گردد. غضب خدای عز و جل بر مردمان، در آن جا که [فریضه ترک شود] صورت
می پذیرد و همگان را گرفتار عذابش می کند، پس نیکان در سرای فاجران هلاک می شوند
و خردسالان در خانه بزرگسالان [از آن رو که در برابر گناه بی اعتنا بودند]. امر به معروف
و نهی از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است؛ فریضه ای بزرگ می باشد که بدان واجبات
برپا شده، راهها ایمن گردیده(43) کسب و کار روا گشته، مظالم بر طرف می شود. نیز زمین آباد
شده، حق از دشمنان گرفته می شود و کارها سامان می یابد. پس با دلهایتان [منکر را] زشت
شمرید و با زبانهایتان بگویید [و از کار ناروا باز دارید] و به وسیله امر به معروف و نهی
از منکر با گناهکاران رویارویی کرده، در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر پند
پذیرفتند و به راه حق باز گشتند، بر آنان مجازاتی نیست. کیفر برای کسانی است که به مردم
ستم کرده، بنا حق روی زمین ظلم می کنند. برای اینان عذاب دردناک است. در این حال با تمام
وجودتان با اینان جهاد کرده، در دل دشمنان باشید اما قدرت طلب نبوده غارتگر اموال
نباشید و نخواهید بنا حق پیروزی و ظفر یابید تا آن زمان که تسلیم خواست خدا شده در راه
طاعتش سر سپرند...»
امام علیه السلام افزود:
«خدای عزوجل به شعیب پیامبر علیه السلام وحی فرستاد که صد هزار نفر از قومت را عذاب
می کنم. چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از نیکان را! عرض کرد: پروردگارا! اشرار
که جا دارد، اما گناه نیکان چیست؟! خداوند وحی فرستاد: از آن رو که با معصیتکاران سازش
کرده، به رغم خشم من، خشمگین نگردیدند.»(44)
10. در «کافی» روایت شده از محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از علی بن نعمان،
از عبدالله بن مسکان، از داود بن فرقد، از ابوسعید زهری، از ابوجعفر و ابوعبدالله علیهماالسلام
که فرمودند:
«وای بر قومی که با امر به معروف و نهی از منکر از خدا اطاعت
نمی کنند!»(45)
روایت از زهری در «کامل الزیارات» است. بنابراین روایت
معتبر است.
11. در «وسائل الشیعه» روایت شده، از علی بن ابراهیم
(در تفسیرش) از پدرش، از بکر بن محمد که شنیدم ابوعبدالله علیه السلام
فرمود:
«ای مردم، امر به معروف و نهی از منکر کنید که امر به معروف
و نهی از منکر مرگ و اجل را نزدیک نکرده، رزق و روزی را دور
ننموده است.»(46)
ظاهرا بکر بن محمد، ازدی کوفی بوده، ثقه و موجه است.
12. در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان به امام حسن و امام
حسین علیهم السلام پس از ضربت ابن ملجم آمده است:
«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید و گرنه اشرار بر
شما چیره می شوند. خدا را خواهید خواند اما دعایتان برآورده
نمی گردد.»(47)
13. در «اکمال الدین» به نقل از سید فضل الله راوندی در «نوادر» به
سند صحیح، از موسی بن جعفر علیهماالسلام از پدرانش، از علی بن ابی طالب
روایت شده که:
«پیامبر خدا نزد اهل صفه می آمد و اینان میهمان آن حضرت
بودند... [در دیداری] سعد بن اشجّ برخاست و عرض کرد: خدا
و رسول و هر کسی را که حضور دارد، شاهد می گیرم که خواب شب
بر من حرام است [از بس همیشه شب زنده داری می کنم] پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
فرمود: [در این صورت] کاری نکرده ای! چگونه خواهی توانست امر
به معروف و نهی از منکر کنی، اگر با مردم نشست و برخاست نداشته
باشی؛ کناره گیری از مردم پس از آن که با آنان حشر و نشر داشته ای
کفران نعمت است!...»
امام علی علیه السلام افزود:
«سپس پیامبر خدا فرمود: قومی که امر به معروف و نهی از منکر نکنند، قوم بدی هستند!
کسانی که آمران به معروف و ناهیان از منکر را مورد تهمت قرار دهند، بد مردمانی هستند!
بدند کسانی که برای خدای متعال به عدل قیام نکنند! بدند کسانی که دعوت کنندگان به بر پایی
عدل و داد میان مردمان را بکشند! مردمی که طلاق نزدشان بهتر از عهد و پیمان خدایی
[ازدواج] باشد بدند! اگر مردم به جای اینکه از خدا اطاعت کنند، از پیشوایان [ستمگر] خود
پیروی نمایند، بدند! کسانی که دنیا را بر دین [ترجیح دهند و] برگزینند، بدند! قومی که حرام
و شهوات و شبهات را حلال شمرند، بد کسانی اند.»(48)
14. در «کافی» روایت کرده از جمعی شیعی از سهل بن زیاد، از علی بن اسباط، از علاء بن
رزین، از محمد بن مسلم که ابو عبدلله علیه السلام به شیعیان نوشت:
«می باید بزرگسالان شما [بر خردسالان] مهربان بوده، نادانان و ریاست طلبان را نهی [از
منکر] کنند و گر نه نفرینم تمامی شما را خواهد گرفت!»(49)
حدیث دلالت دارد که باید به نادانان و ریاست طلبان، با امر به معروف و نهی از منکر
توجه شود. معنای روایت در «مرآة العقول» چنین است که: «می باید بر نادانان رحم و توجه
داشت و از منکراتی که انجام می دهند، نهی شان کرد.»
افزون بر این، روایات دیگری هست که تصریح دارد امر و نهی از واجبات است؛ مثل
مرسله ابان بن عثمان که می گوید: «سپس بر او [یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ] امر به معروف و نهی از
منکر واجب شد.»(50)
15. از جمله روایات، معتبره عبدالعظیم بن عبدالله حسنی است که می گوید: بر سرورم
علی بن محمد علیهماالسلام وارد شدم و بدو عرض کردم: ای زاده پیامبر خدا! می خواهم [عقاید] دین
خود را بر شما عرضه کنم... معتقدم فرایض واجب، پس از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج،
جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است. علی بن محمد علیهماالسلام فرمود:
«ای ابوالقاسم، به خدا سوگند! این همان دینی است که خدا برای بندگانش می پسندد. بر
آن ثابت قدم باش!»(51)
افزون بر این، روایات دیگری است که دلالت دارد: از جمله پایه هایی که اسلام بر آنها بنا
شده امر به معروف و نهی از منکر است:
16. از جمله صحیحه زراره از ابو جعفر علیهماالسلام است که فرمود:
«پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اسلام بر ده تیرک بنا شده، بر شهادت لا اله الا اللّه، امر به معروف
که وفا به عهد الهی است و نهی از منکر که حجت است...»(52)
برای اثبات وجوب شرعی [امر و نهی] آیات و روایاتی که ذکر شد کافی و بی نیاز کننده
است، افزون بر اجماع و ضرورتی [عقلی] که وجود دارد:
وجوب عقلی
در وجوب عقلی امر به معروف و نهی از منکر، میان علما اختلاف است. از سید مرتضی
و علامه حلّی و حلبی و نصیرالدین طوسی و کرکی قدس سرهم حکایت شده که وجوب، فقط سمعی
[=نقلی] است؛ بلکه «مختلف» این قول را به اکثر علما نسبت می دهد و «سرائر» آن را به تمامی
متکلمان و فقیهان ژرف اندیش منسوب می کند.
نظرات فقها
در برابر اینان شیخ طوسی در «اقتصاد» می نویسد: «به نظر من، دیدگاه بهتر آن است که امر
به معروف و نهی از منکر، عقلاً واجب اند به دلیل قاعده لطف. برای وجوب کافی نیست
به استحقاق ثواب و عذاب علم داشته باشیم؛ زیرا اگر بگوییم علم به استحقاق ثواب
و عذاب کفایت می کند و هر دلیلی، زیاده بر آن، در حکم مستحب است و واجب نیست، لازم
می آید که امامت واجب نباشد، پس شایسته تر آن است که امر و نهی به دلیل عقل
واجب باشد.»(53)
شهید اول در «دروس» می گوید: «مدرک وجوب امر به معروف و نهی از منکر، عقل و نقل
است و وجوب آنها بر خدای متعال، بدین معنا نیست که اثر امر و نهی حاصل آید؛ زیرا
اجباری در کار نیست [که اختیار را از بندگان بگیرد].»(54)
کاشف الغطا در «کشف الغطا» می نویسد: «امر و نهی راجح هستند، در جایگاه وجوب،
واجب اند و در موقعیت استحباب، مستحب، با تمامی شرایطی که خواهد آمد، به دلیل عقل؛
زیرا در باب شکر منعم و یاری خداوند و تقویت دین و شرع مبین مؤثرند؛ نیز به
دلیل شرع...»(55)
شهید اول و ثانی در «لمعه» و «شرح» آن می گویند که امر به معروف و نهی از منکر عقلاً
و نقلاً واجب اند.(56)
نظریه اشارة السبق
در «اشارة السبق» آمده است: «آیا عقلاً واجب اند یا نقلاً؟
اقوی وجوب عینی آن دو است به دلیل نقل، مگر وقتی دفع ضرر
بر نفس پیش آید که وجوب دوری از ضرر و دفع آن، به دلیل عقل
فهمیده می شود.»(57)
صاحب «قواعد» می نویسد: «اختلاف در دو مورد است: یکی اینکه
واجب کفایی اند یا عینی، دوم: واجب عقلی اند یا نقلی؟ قول نخست
در هر دو مورد اقوی است.»(58)
علامه در «مختلف» می نویسد: «اختلاف در دو مورد است: نخست
اینکه واجب عقلی اند یا نقلی، که سید مرتضی و ابوالصلاح و بیشتر
فقیهان، معتقد به دلیل دوم اند و شیخ طوسی رحمه الله در کتاب «الاقتصاد»
آن را تقویت کرده، اما بعداً دلیل نخست [= عقلی] را پذیرفته
است. اقرب، قول برگزیده شیخ بوده، دلیل نخست، سخن ابن
ادریس است.»(59)
در «ایضاح الفوائد» آمده است: «اقوی نزد من وجوب عقلی امر
و نهی است، به دلیل قائده لطف، که هر لطفی واجب است.»(60)
قاعده لطف
برای اثبات وجوب عقلی امر و نهی، به قاعده لطف استدلال
شده، چنانکه در «الاقتصاد» و «المختلف» و «ایضاح الفوائد» و...
آمده است.
توضیح قاعده: برای انجام هدف الهی (نزدیک کردن [و رساندن[
بندگان به مصالح و دور کردنشان از مفاسد) طبق حکمت لازم است
رسولان فرستاده شده، تکلیف و بیم و امید (وَعْد و وَعید) و اِنذار
و تبشیر و نیز انتصاب امامان توسط خدای متعال صورت گیرد.
همچنین حکمت می طلبد آنچه موجب نزدیکی بندگان [به طاعات]
و دوری شان [از گناه] است، فراهم آید؛ زیرا ملاک (حکمت مزبور)
عام بوده، مختص خدای متعال نیست، بلکه هر خردمند و حکیمی را
شامل می شود. پس حکمت چنین اقتضایی را از هر حکیم دارد. آیا
ملاحظه نمی کنید اگر از خردمندان جامعه خواسته شود به هدف
والای ویژه ای برسند، اما به رغم علم به وظایف خاص، به
مسؤولیتهای خود عمل نکنند، مورد تقبیح و سرزنش قرار
می گیرند؟! نیز هر کس ناظر این وضع بوده و می توانسته امر و نهی
کند، اما سکوت کرده و امر و نهی ننموده تا آنان تباه گشته اند، سرزنش
می شود؟! بنابر باور مذهب شیعه، امر به معروف موجب نزدیک شدن
بندگان به مصالح است؛ چنانکه نهی از منکر آنان را از مفاسد دور
می کند. پس به حکم قاعده لطف که بر حکمت مذکور استوار است
امر و نهی لازم است، چنانکه دانستید.
[اشکال سیدمرتضی]
کسی مانند سیدمرتضی نگوید که اگر امر و نهی عقلاً واجب بود،
معروفی ترک نمی شد و منکری رخ نمی داد، مگر این که خدای متعال
به واجب اخلال وارد آورد. هر دو بخش سخن باطل است؛ زیرا سخن
نخست [= وجوب عقلی] نیز رد است.
توضیح: جمله شرطیه: اگر امر به معروف به معنای اجبار بر انجام
آن بوده و حقیقت نهی از منکر، بازداشتن و منع باشد و هر دو [= امر
و نهی] عقلاً واجب باشند، بر خدای متعال چنین کاری واجب بود؛
زیرا هر عملی به دلیل عقل واجب شود، بر هر کس که بر دلیل وجوب
آگاه گردد، انجام آن عمل واجب است؛ از این رو، بر خدا واجب بود بر
انجام معروف اجبار کند و از منکر باز دارد؛ به این صورت که خود امر
و نهی کند تا معروفی ترک نشده، منکری رخ ندهد، در نتیجه اجبار
لازم می شد، یا اینکه [خدا نخواهد اجبار کند] و امر و نهی را به جا
نیاورد، که در این صورت به کار واجب اخلال وارد آورده است!»(61)
[پاسخ]
وجوب امر و نهی بر خدا به دلیل قاعده لطف، بیش از این نیست که به سبب این برهان، بر
دیگران واجب کند به امر و نهی برخیزند اما همچنانکه به رغم بعثت پیامبران و فرستادن
رسولان، اختیار و آزادی انسان محفوظ است، همچنین لازم است به رغم وجوب امر به
معروف و نهی از منکر، اختیار آدمی محفوظ باشد و گرنه اخلال در غرض و هدف خلقت
است؛ هدف از آفرینش، رسیدن آدمی به کمال اختیاری است، که با اجبار و جبر به دست
نمی آید. پس وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر خدا، فقط موجب می شود که به انجام
واجبات دستور دهد و از ارتکاب محرمات نهی نماید و دستور دهد دیگران امر به معروف
و نهی از منکر نمایند. اما اجباری در کار نیست، چنانکه روشن است. از این رو برخی
مراتب این کار مانند تحمیل بر انجام معروف و منع به معنای بازداشتن مکلف از انجام
منکر، توسط خدا واقع نشده، گرچه دلیلی وجود ندارد که دیگر مراتب که ما نعی
ندارد ساقط شوند.
[سخن شهیدثانی]
از آنچه گفتیم ایراد کلام شهید ثانی قدس سره معلوم می شود. وی می گوید وجوب عقلی امر
و نهی به دلیل قاعده لطف است که به مقتضای قواعد، اصل عدل واجب می باشد، اما بِدان
سبب، بر خدا وجوب امر و نهی لازم نمی آید که اگر بدان اقدام کرد، خلاف واقع [= اختیار
آدمی] عمل کرده، یا اگر اقدام نکرد، اخلال به حکمت الهی شده باشد؛ زیرا در این صورت
[نخست] کسی را که از انجام تکلیف سرباز زده، مجبور کرده است، چنانکه با اختلاف موارد
وجوب به ویژه در صورت ظهور مانع مراتب واجب گوناگون است. از این رو، در حق
خداوند، فقط، انذار و ترساندن [بنده] در صورت مخالفت واجب است تا تکلیف بیهوده
و لغو نباشد، و چنین کاری را خدا کرده است.(62)
وقوع بعضی درجات و مراتب [فراتر از] امر به واجب و نهی از حرام، در مورد خدا
متصور بوده، با امکان چنین مراتبی، دلیلی ندارد به انذار و ترساندن بسنده کند، چنانکه
فقط تکلیف به امر به معروف و نهی از منکر کافی نیست، به دلیل این که تکلیف،
موجب تحقّق معروف و منکر شده، اما تکلیف کردن به خودی خود امر به معروف و نهی
از منکر نیست.
ایراد جواهر الکلام
در «جواهر الکلام» اشکال کرده: ادعای اینکه وجوب امر و نهی به دلیل قاعده لطف است،
در نتیجه عقل به وجوب امر و نهی بر خدا گواهی می دهد، درست نیست؛ زیرا روشن است که
می توان در مورد خدا به تشویق و تنبیه بسنده کرد که عبد را به طاعت نزدیک کرده، از
معصیت دور می کند، بی آنکه برای انجام واجب و ترک حرام نیاز به اجبار باشد.
صاحب «جواهر الکلام» می افزاید: دلیل اصلی وجدان است؛ زیرا ضرورتا حکم عقل به
این مقدار نیست که سرزنش و عذاب مترتب شود، گرچه می توان ا دعا کرد فی الجمله عقل
به رجحان و برتری امر و نهی می رسد اما نه آن گونه که گفته شد [که دلیل وجوب امر و
نهی گردد].(63)
پاسخ: توضیحی که در مورد قاعده لطف گفتیم، کافی است ثابت کند که عقل بدان حکم و
نتیجه می رسد، تا بِدان حد که اگر [با حکم عقل] مخالفت شود، مذمّت و تقبیح پیش آید؛ مانند
دیگر پیامدهایی که به اقتضای قاعده لطف است، چون نزدیک کردن بندگان به مصالح [و
کارهای شایسته] لازم و دور کردنشان از فساد، به مقتضای حکمت، از جمله اموری است که
عقل بِدان حکم می کند. مسامحه و سهل انگاری در این مورد موجب استحقاق تقبیح و مذمّت
است. افزون بر این، با توضیحی که درباره قاعده لطف ارائه کردیم، امر به معروف و نهی از
منکر، بر هر خردمند و حکیمی واجب است و تنها بر خدا واجب نیست، که از گفته صاحب
جواهر بر می آمد.
سخن جامع المقاصد
صاحب «جامع المقاصد» می نویسد: مشکل است بگوییم وجوب عقلی به لحاظ قاعده لطف،
در مورد هر «معروف» وجود دارد و ظاهر خلاف آن است، اما اگر در مورد برخی «معروف»
و «منکر»ها باشد، پذیرفتنی است، لیکن ظاهرا به هنگام طرح این مسأله، چیزی غیر از آنچه
گفتیم مقصود است، گرچه شاید بیشتر برآید که وجوب [امر و نهی] نقلی است.(64)
[پاسخ]
اگر مقصود صاحب جامع المقاصد، از برخی معروف ها، مواردی باشد که عقل در آنها
به لزوم امر حکم نمی کند؛ مانند معروفی که مستحب است، فرمایش درستی است، اما
اگر مقصود معروف واجب باشد، نمی پذیریم که عقل در این موارد، حکم به وجوب نکند،
به خصوص که بنابر مذهب عدلیه [امامیه] در تقریب بندگان به طرف مصالح لازمه
نقش داشته باشد، اما اگر ملاک وجوب [امر و نهی] فساد جامعه باشد، امکان دارد گفته
شود: برخی معاصی برای فرد ضرری ندارد ا ما دانستیم که ملاک، تقریب فرد و جامعه
به مصالح، و دور کردنشان از مفاسد است؛ در این صورت جای تبعیض [و تفاوت نهادن
در ملاک] نیست.
سخن سرائر
در «سرائر» برای اثبات وجوب امر به معروف و نهی از منکر در برخی موارد، به وجوب
دفع ضرر از نفس استدلال کرده، می گوید: امر و نهی که برای دفع [ضرر نفسی] است،
وجوبش عقلاً فهمیده شده؛ زیرا خِرد می گوید که را ندن و دفع ضرر از نفس [و وجود آدمی[
واجب است.(65) در این مسأله اختلافی نبوده، گرچه بدون اشکال نیست؛ زیرا دفاع از نفس،
در صورت امکان واجب است، گرچه احتمال ضرر یا هلاکت دهد، به دلیل نص خاص یا
حکم عقلی که داریم، و این برخلاف امر به معروف و نهی از منکر است؛ زیرا این دو
مشروط اند به استثنای وقتی که ایمن از ضرر باشیم. در کلّ [باید گفت] به دلیل مذکور
نمی توان برای اثبات عقلی وجوب امر به معروف و نهی از منکر برخی موارد استدلال کرد،
بلکه دلیل وجوب دفاع [و رویارویی] است.
سخن کشف الغطا
در «کشف الغطا» برای اثبات وجوب عقلی، به شکر منعم استدلال شده،(66) شاید جهتش
آن باشد که عبد می باید در تمامی مقاصد و اهدافی که مولا دارد، مطیع و فرمانبر او باشد. از
آن رو که از شمار مقاصد قطعی مولا در آفرینش انسان، فراهم آوردن اسبابی است که
می تواند بندگان را به طرف مصالح کشانده، از فساد دورشان کند، مقتضای بندگی آن است
که بنده در جهت مقصد، سعی و تلاش داشته باشد، که جز با امر به معروف و نهی از منکر
محقّق نمی شود.
سخن شرح تبصره
بر وجوب عقلی، در شرح تبصره اشکالاتی وارد آورده که: امر و نهی عقلاً واجب اند، از
آن رو که پنداشته اند مقدمه انجام فرایض اند؛ فرایضی که حُسن آنها معلوم است، یا به دلیل
حُسن اطاعت، با به دلیل حُسن ذاتی، که لازمه آن، امر به انجام آنها
است، بنابر آنچه با تحقیق ثابت شده که واجبات شرعی، در واجبات
عقلی، لطف به شمار می آیند، و یا به دلیل این که امر و نهی، مقدمه
حفظ نظام و عدم گسیختگی آن است.
صاحب شرح تبصره می افزاید: اما در تمامی وجوه مذکور، اشکال
است؛ زیرا مقدم [و پیش نیاز] بودن امر به معروف برای حفظ نظام که
به دلیل عقل واجب است پذیرفتنی نیست.
نیز می گوید: حُسن ذاتی که لازم داشت به امر به معروف در دلایل
نقلی دستور داده شود، نمی تواند مدرک حکم عقل برای اثبات مدعا
باشد؛ زیرا لازمه آن، ارجاع تمامی دلایل نقلی برای هر تکلیف، به
دلیل عقلی است و نمی توان گفت عقل به حُسن آن امر حکم کند، از آن
رو که فقط مقدمه ای برای اطاعت اوامر است؛ زیرا در صورتی چنین
وضعی پیش خواهد آمد که مطلوب بودن عمل گرچه به لحاظ سببی،
از خارج احراز شود، بدین طریق که امر به معروف به دلیل حُسن
طاعت، حسن شمرده شود، اما احراز چنین وضعی در نهایت اشکال
است. بنابراین، راهی برای اثبات این مرتبه از مطلوبیت نیست مگر با
دلایل نقلی که بروجوب مطلوبیت استوار است، پس با این وضع،
منحصرا دلیل نقلی است؛ یعنی اجماع یا کتاب و سنت و همین مقدار
برای مدعی کافی است.
امر به معروف و نهی از منکر چنانکه دانستیم نقش بسیاری در
فراهم آوردن عوامل تقریب بندگان به طرف مصالح شان و دوری از
مفاسد دارد؛ زیرا با امر و نهی، مردم به سمت عمل به معروف
و دوری از منکر می روند. و عقل به روشنی حکم می کند بر هر چه که
مصالح را به ما نزدیک می کند، دست یابیم، به دلیل حکمت، که
توضیح آن گذشت.
افزون بر این، نپذیرفتن نقش امر و نهی در تحقق فرایض یا انکار
تأثیر آن دو در حفظ نظام توسط صاحب «شرح تبصره»(67) صحیح
نیست؛ زیرا نظامی که حفظش واجب است، نظام اسلامی است که به امر و نهی بستگی دارد
شگفت آنکه وی منکر حکم عقل به حُسن امر و نهی به دلیل حُسن اطاعت است، چه رسد به
وجوب آن دو.
حکمت اقتضا دارد واجب باشد بندگان را به طرف مصالح نزدیک کرد و از مفاسد دور
نمود، که این دلیل دیگری غیر از حُسن اطاعت است.
حکم عقلی مختص خدای متعال نیست و در مورد هر کس که می تواند تأثیر و نقشی
داشته باشد، ساری و جاری است؛ زیرا نزدیک کردن جامعه انسانی به طرف هدف آفرینش؛
یعنی کمال و سعادت، از شمار وظایف هر خردمندی است و این بر ارباب بصیرت پوشیده
نیست. باید دانست حُسن ذاتی، اجمالاً گویای دلایل نقلی است؛ زیرا بنابر مذهب عدلیه
[=امامیه [احکام مبنی بر مصالح و مفاسد است؛ از این رو، ارجاع تمامی دلایل نقلی در مورد
هر تکلیف به دلیل عقلی، اجمالاً اشکالی ندارد، گرچه تفصیلاً نمی توان دلایل نقلی را به
عقلی ارجاع داد، اما ارجاع اجمالی در مسأله مورد بحث ما کافی است؛ از این رو اقرب آنکه
امر به معروف و نهی از منکر وجوب عقلی دارد. چنین باوری، با نظریه گروهی از متقدّمان و
متأخران همخوانی دارد.
پی نوشت ها
0- آل عمران 104.
1- رسائل، ص336، چ قدیم و ج2، ص574، چ
جدید.
2- زبدة البیان، ج1، ص321
3- جامع المدارک، ج5، ص399
4- مائده: 105
5- کهف: 6
6- یوسف: 108؛ ر.ک.به: المیزان، ج2، ص176
7- بقره: 256
8- المیزان، ج2، صص360و361
9- آل عمران: 110
10- بقره: 233
11- کنزالعرفان، ج1، صص406405
12- توبه: 71
13- لقمان: 17
14- اعراف: 199
15- جامع المقاصد، ج1، ص200، چ قدیم.
16- مجمع البیان، ج4، ص512
17- المیزان، ج8، ص397
18- مائده: 62و63
19- مائده: 78و79
20- نورالثقلین، ج1، ص548
21- وسائل الشیعه، ج11، صص402و403
22- انفال: 25
23- المیزان، ج9، صص48و49
24- هود:116
25- المیزان، ج11، ص63
26- کافی، ج5، ص59
27-معجم الرجال، ج18، ص135
28- بهجة الآمال، ج7، ص 18
29- کافی، ج 5، ص 59
30- همان، ص60
31- وسائل الشیعه، ج11، ص396
32- همان، ص407
33- همان.
34- کافی، ج5، ص59
35- وسائل الشیعه، ج11، ص413؛ تهذیب، ج2،
ص57
36- کافی، ج5، ص59
37- بقره: 278و279
38- کافی، ج5، ص57
39- در چاپ قدیم کافی، به جای «یتفرؤون»، «ینعرون» و «ینفرون» است.
40- در چاپ قدیم کافی، به جای «یتنسکون»، «یسکنون» و «ینسکون» است.
41- در تهذیب، چ قدیم، «علم» است.
42- در مرآة العقول چنین معنا شده: لغزشهای علما را افشاء می کنند تا نزد مردم
دانش عالمان را بدجلوه داده، از آنچه می دانند لغزش است، پیروی نمایند پس
مقصود، فساد دانش اینان یا علم عالمان است اما معنای نخست اظهر است.
43- در مرآة العقول «مذاهب» حفظ مسالک دین از بدعت باطل گرایان، یا راهها و جاده ها، یا هر دو
معنا است.
44- کافی، ج5، صص5556
45- همان، ص56
46- جامع الاحادیث، ج14، ص388
47- همان، ص389
48- جامع الاحادیث، ج14، ص392
49- وسائل الشیعه، ج11، ص359؛ جامع الاحادیث،
ج14، ص392
50- جامع الاحادیث، ج1، ص486
51- همان، ص480
52- همان، ص475
53- الاقتصاد، ص147
54- الدروس، ص168
55- کشف الغطا، ص208
56- شرح لعمه، ص192
57- الینابیع الفقهیه، ص188
58- همان، ص268
59- المختلف، ص158
60- ایضاح الفوائد، ج1، ص398
61- المختلف، ص158
62- شرح لمعه، ج1، ص192
63- جواهر الکلام، ج21، صص385359
64- جامع المقاصد، ج1، ص201
65- سرائر، ص160، چ قدیم.
66-کشف الغطاء، ص419، چ قدیم.
67- شرح تبصره، ج6، صص531 و532