علت واحدی برای بروز اختلالات افسردگی در سالمندان شناخته نشده است. در بعضی افراد، افسردگی به دنبال یک اختلال جسمی مثل سکته ی مغزی یا مصرف برخی داروها ایجاد می شود. این نوع تغییرات، مشابه آن چه در سنین پایین تر دیده می شود تحت عنوان افسردگی به دنبال یک بیماری طبی یا سوءمصرف مواد، طبقه بندی می شوند. برای مثال داروهای مهار فشار خون و طپش قلب، و داروهای مهارکننده ی گیرنده های بتا نامیده می شوند، مسئول یک تا ده درصد اختلالات افسردگی در سالمندان هستند. ارتباط الکل نیز با افسردگی در تمام سنین به اثبات رسیده است. با این حال افرادی که در سنین بالا شروع به مصرف الکل می کنند نسبت به افراد جوان تر بهتر به درمان ترک الکل پاسخ می دهند و پیش آگهی مطلوب تری دارند.
شایع ترین داروهایی که با افسردگی سالمندی مرتبط هستند:
1- مهار کننده های گیرنده های کانال کلسیم
2- ضددردهایی که از مشتقات تریاک در آن ها استفاده شده است
3- کورتون
4- بعضی از پایین آورنده های چربی خون
5- مهارکننده های گیرنده ی بتا
6- دیگوکسین (که در بیماری های قلبی استفاده می شود)
7- داروهای مدرّ
دیدگاه های مختلفی برای افسردگی سالمندی مطرح شده است، مثل نظریه های روان پویایی، شناختی - رفتاری و عصب شناختی و... این دیدگاه ها را به طور مختصر توضیح می دهیم، هر چند به نظر می رسد در بروز افسردگی بالینی چندین عامل دخیل باشند.
*دیدگاه روان پویایی
«فروید» سردمدار روان کاوی، در سال 1856 در اتریش چشم به جهان گشود. وی پس از پایان تحصیلات پزشکی با این که مایل بود تمام وقت خود را به مطالعه و تحقیق بگذراند، برای تأمین معاش خود و خانواده اش به ناچار پزشکی را پیشه ی خود کرد. ولی به مطالعه و تحقیق نیز می پرداخت و نتیجه ی تحقیقات خود را به رشته ی تحریر در می آورد و منتشر می کرد. «فروید» چون علاقه ی ویژه ای به بررسی و درمان بیماریهای عصبی داشت، برای تکمیل اطلاعات خود در این زمینه به پاریس رفت و یک سال با روان پزشک معروف فرانسوی «ژان شارکو» کار کرد و مانند او به وسیله ی خواب تلقینی به درمان بیماری هیستری پرداخت. ولی چیزی نگذشت که این روش را کنار گذاشت و روش درمانی «ژوزف بروئر» را، که با گفت و گو، مریض هیستری را معالجه می کرد، مناسب تر تشخیص داد و چندی با «بروئر» همکاری کرد. در سال 1895 «بروئر» و «فروید» کتاب «پژوهش هایی درباره ی هیستری» را منتشر کردند که اغلب نقطه ی شروع رسمی روان کاوی تلقی می شود. بعدها او کار تاریخی خودکاوی را به عنوان وسیله ای برای درک بهتر خویش و بیمارانش در پیش گرفت و روشی را که به کار برد، تحلیل رؤیا نام نهاد. خودکاوی او تقریباً دو سال طول کشید و سرانجام در کتاب «تعبیر رؤیاها» منتشر شد. «فروید» در سال های بعد از 1900 عقاید جدید خود را تدوین کرد و به ترتیب «آسیب شناسی روانی زندگی روزمره» و سه مقاله درباره ی نظریه ی جنسیت منتشر کرد و به تدریج عقاید وی مورد استقبال مجامع علمی قرار گرفت. با ایراد چند سخنرانی به دریافت درجه ی دکترای افتخاری در روان شناسی نایل شد.
دیدگاه روان پویایی «فروید»، افسردگی را بازتاب فقدان شیء محبوب تلقی می کرد. در نظریه ی او در صورتی که فردی به ویژه در دوران کودکی یکی از افراد محبوب و وابسته ی عاطفی را از دست بدهد، مستعد افسردگی در تمام سنین خواهد بود. حوادث ناخوشایند و آسیب رسان که تهدیدکننده ی حیات باشند، می توانند باعث شکستن دفاع های فرد شوند. در این حالت برای تسلط بر تحریک و فشار حاصله، نیروی لیبیدویی فراوانی ضروری است (نیرویی که «فروید» از آن به لیبید یاد می کند، نیروی مبتنی بر تمایلات جنسی است که نظریات روان پویایی «فروید» بر اساس آن شکل گرفته است). اما این لیبیدوی برانگیخته شده باز هم باعث کاهش بیش تر قدرت فرد و احساس بی کفایتی می شود. طبق این نظریه ناکامی و شکست در سنین بالا می تواند باعث احیای اشتیاق های شیرخوارگی شود و به پیدایش نشانه های افسردگی بینجامد.
علاوه بر این، در افسردگی سالمندی بر احساس درماندگی خود تکیه می شود. در این نظریه تجربه های توأم با احساس درماندگی شدید و شکست در تطابق خود واقعی با خود مطلوب (یعنی آن چه که فرد آرزو داشته است باشد) نیز مطرح می شود. از دست رفتن شادابی و توانایی های جوانی می تواند باعث آسیب به تمایلات خودشیفتگی فرد شود و هسته ی اصلی افسردگی سالمندی را تشکیل دهد.
نظریه های متأخر معتقدند که شرح حال روانی و پیشینه ی زندگی و تفسیر روان شناختی زندگی فرد است. اما شرح حال زندگی که مردم درباره ی زندگی خود می گویند ممکن است تنها برداشت های آن ها از حوادث باشد. این نظریه پردازان معتقدند که پیشینه ی زندگی را نبایستی به عنوان شالوده ی روان شناسی رشد بزرگ سال به کار برد، بلکه آگاهی درباره ی پیوستگی شخصیت بزرگ سالی می تواند اساس درک زندگی فرد قرار گیرد. با این حال نظریه های روان پریشی «فروید» در تفکر روان شناسان تأثیر زیادی داشته است. اما مطالعه درباره ی الگوهای تغییرات خلقی سالمندی در چشم انداز کلی بسیار دشوار است. چون عمدتاً طول دوره ی تحقیق کوتاه تر از رویدادهای زندگی افراد است و تفاوت های فردی گسترده ی افراد، استنتاج تجربی را دچار اشکالاتی می کند. البته پاسخ می تواند این باشد که باید مقیاس ها بازنگری شده، مطالعات مقطعی و پژوهش های طولی را با هم ترکیب کنیم. با وجود همه ی این عوامل، محققین به این نتیجه رسیده اند که تمایلات سرشتی که بخشی از هویت منحصر به فرد ما را تشکیل می دهند، اثرات تکوینی خود را در طول دوره ی زندگی، اعمال می کنند.
*دیدگاه شناختی - رفتاری
از نظر رفتارگراها مفهوم درماندگی آموخته شده که توسط «سلیگمن» بیان شد، می تواند در ارتباط با فقدان های غیرقابل اجتناب دوران سالمندی از جمله از دست دادن توانایی های جسمانی، که باعث محدودیت عملکرد اجتماعی و فردی می شود، مطرح شود. «مارتین سلیگمن» شواهد متقاعد کننده ای به دست داده است که نشان می دهد حیوانات در شرایطی که رخ دادهای تصادفی رنج آور رخ می دهد، درمانده می شوند و این حالت را به عنوان یک پاسخ به مشکلات می آموزند و بعد از آن هر چه رخ دادهای رنج آور پیش می آید آن ها همان پاسخ درماندگی را نشان می دهند.
البته هر ذهن ارگانیکی بسته به مهارت هایش با پاسخ ها برخوردهای متفاوتی می کند، آن هایی که استقامت بیش تری نشان می دهند دیرتر و آن هایی که ضعیف ترند زودتر درمانده می شوند.
«سلیگمن» ثابت کرد چنان چه حیوان و ذهن ارگانیک پاسخ درماندگی را یاد بگیرد هرگز نمی تواند حتی مهارت های آسان را بیاموزد. البته «سلیگمن» این فرضیه های خود را از راه برعکس ثابت کرد.
در آزمایش «سلیگمن»، در مقایسه با سگی که درماندگی را تجربه نکرده، سگی که پیش از آموزش، شوک برقی غیرقابل گریز را تجربه کرده است به زودی از دویدن و زوزه کشیدن باز می ایستد و تا زمان قطع شوک بی حرکت می ماند. این سگ از مانع عبور نمی کند تا از شوک بگریزد، بلکه چنین به نظر می رسد که تسلیم شده و پذیرای شوک است.
با سعی و آموزش، این سگ ها گاهی از روی مانع می پرند و از شوک می گریزند یا از آن اجتناب می کنند، اما باز تسلیم شوک می شوند.
به نظر می رسد انسان ها نیز در برخی موارد دچار چنین حالت هایی می شوند و دیگر برای پیشرفت در زندگی خود اقدام به پرش نمی کنند زیرا این بیم وجود دارد که بعد از پرش مجدداً دچار برق گرفتگی شوند.
پس درماندگی آموخته شده به وضعیتی اطلاق می شود که پاسخ های ناخوشایند به دنبال هرگونه فعالیتی تکرار شود. یعنی در هر شرایطی فرد قادر به تغییر وضعیت نباشد و به رغم تلاش برای تغییر پاسخ هایی که از محیط می گیرد و آزمودن روش های مختلف باز هم پاسخ ناکامی باشد.
فردی که باید با اختلالات فیزیکی، اختلال عملکرد جنسی و در نهایت احساس انفعال کنار بیاید، در خطر درگیر شدن در این روند آزارنده و ابتلا به افسردگی است. «مارتین سلیگمن» معتقد است بهترین راه غلبه بر بدبینی مزمن، شناخت درمانی است، که یکی از روان درمانی های رایج در عصر کنونی است. در شناخت درمانی، مُراجع را تشویق می کنند مثبت بیندیشد و به افکار منفی خودش خوش بینانه بنگرد، تا خودش را کم تر سرزنش کند و تعمیم های منفی کم تری بدهد.
بسیاری از شناخت درمانگرها از بازسازی شناختی -یا اصلاح افکار، عقاید و باورهایی که مشکلات را تداوم می بخشند- استفاده می کنند تا مردم، مثبت تر و خوش بینانه تر فکر کنند. آن ها این کار را با تغییر نجوای درونی یا همان گفت وگوهای درونی بی صدای شان و با برنامه ریزی و حل مسائل انجام می دهند. نجوای درونی مثبت چنان اطمینان خاطری به ما می دهد که امکان حداکثر استفاده از قریحه را فراهم می آورد. با توجه به این که نجوای درونی یکی از راه های کامروا کردن خود است، مقابله نکردن با تفکر منفی می تواند مشکل ساز شود. به همین دلیل باید نجواهای درونی مان را زیر نظر بگیریم.
لذا در نظریه های شناختی نیز چنین بیان می شود که ناتوانی ها و تغییر الگوی زندگی در سالمندی باعث ایجاد ادراکات منفی از خود می شود، که فرد را به سمت افسردگی سوق می دهد.
رویکردهای ویژه ی زیست شناسی افسردگی سالمندی
اساس دیدگاه های زیست شناختی افسردگی سالمندی با آن چه در افسردگی سنین پایین تر مشاهده می شود، شباهت های زیادی دارد، با این تفاوت که در افسردگی سالمندی تغییرات ناشی از افزایش سن که در سیستم عصبی ایجاد می شود نیز باید در نظر گرفته شود. فعالیت این سیستم در اثر ارتباطات شیمیایی و الکتریکی بین سلول های عصبی فراهم می شود. این ارتباطات به واسطه ی مواد خاصی که ناقل های عصبی نام دارند برقرار می شوند. برخی از این ناقل های عصبی در اثر افزایش سن تغییرات چشم گیری پیدا می کنند که مهم ترین آن ها موادی هستند به نام های نوراپی نفرین، سروتونین، دوپامین و استیل کولین. کلیه ی مواد فوق الذکر در تعیین خلق و هیجانات انسان نقش مهمی ایفا می کنند. لذا طبیعی است که حداقل بخشی از تغییرات خلقی سالمندی را به این تغییرات نسبت دهیم.
علاوه بر این، تغییراتی که در ساختار مغزی ایجاد می شود، از جمله مرگ تدریجی سلول های عصبی، از دیرباز مورد توجه محققین بوده است. در واقع تغییرات ناشی از حذف سلول های عصبی، اثرات بقایای ناشی از این مرگ های سلولی و از همه مهم تر تغییر در ساختارهای ارتباطی و اجزای نرونی خود می توانند در انواع مشکلات روان پزشکی از جمله افسردگی سالمندی مؤثر باشند.
هر چند که هنوز مدارک محکمی برای انتساب اختلال افسردگی سالمندی به یک یا چند عامل مذکور در دست نیست، اما این امر مسلم است که عوامل زمینه ساز خاصی، فرد را مستعد ابتلا به افسردگی و سیستم عصبی را نسبت به وقایع ناگوار آسیب پذیر می کنند. در مقابل، بعضی از عوامل مشخص، فرد را در برابر ابتلا به افسردگی حفاظت می کنند، مثل حمایت اجتماعی و احساس امنیت. وجود یا عدم وجود عوامل مستعدکننده و عوامل محافظ، باعث می شود که افراد در برابر اتفاقات ناخوشایند واکنش های هیجانی مختلفی بروز دهند. بنابراین ماهیت اتفاقات ناگواری که به نظر می رسد باعث ایجاد افسردگی هستند، مثل فقدان و مرگ عزیزان، به تنهایی در توصیف علل بیماری ارزشی ندارد. علاوه بر این هیچ مدرکی مبنی بر این که افزایش سن عامل خطرسازی برای ابتلا به افسردگی است در دست نیست، بلکه مشکلات جسمی و بیماری های فیزیکی، عامل مهمی در ایجاد اختلال افسردگی محسوب می شود.
منبع مقاله: مخبر، نغمه؛ (1388)، افسردگی در سالمندان، تهران، نشر قطره.