مشاهده آخرین پرتو از یک ستاره خاموش، موضوعی است که بارها با اعلام قبلی ستاره شناسان اتفاق افتاده است، ستاره ای که آخرین پرتواش، سالیانی دراز در راه بوده تا به آسمان زمین بیاید و به چشم زمینیان برسد، امروز ظاهر برّاق و جاذب ستاره توسعه، اگرچه علاوه بر تحمیل گریز ناپذیرش بر کشورهای جهان، خیل ظاهر بینان عالم را مجذوب خود نموده است، اما باید دانست، توسعه ای که همراه با مختصات انسانی و حفظ فرهنگ ها نیست، مجری منطق ویرانگر نظام سرمایه داری است. از همین رو محقق آگاه و منتقد شجاع نظام سرمایه داری یعنی آقای ژیلبرریست در کتاب «توسعه، تاریخچه یک باور غربی» می نویسد:
«توسعه در غرب، مثل یک ستاره خاموشی است که هنوز نور آن را می بینیم، اگر چه مدت هاست که برای همیشه به خاموشی گراییده است.»
این مطلب را از آن جهت بیان نمودم که زمینه طرح یک مسئله اجتماعی با پس زمینه جهانی به سردمداری غرب فراهم شود، بی شک مسئله های اجتماعی در اثر بی توجهی به معضل های اجتماعی و در نهایت به بحران و سرانجام به انفجار های سرد و گاهی هم گرم می انجامد. به هر حال در هر جامعه ای بنابر تاریخ و تمدن و تفکری که دارند «نوعی» می اندیشند و «نوعی» می زییند و «مسئله اجتماعی» نیز باید در آن فضا و مختصات طرح شود. اگر مردم یک جامعه با مسئله اجتماعی کنار آمدند و پذیرفتند، دیگر مسئله نه تنها به معضل تبدیل نمی شود، بلکه از حالت «مسئله» نیز بیرون آمده و به صورت «ویژگی» آن جامعه در می آید پس، تا وقتی یک موضوع «مسئلة اجتماعی» است که جامعه در حال کلنجار رفتن با آن است و در قبول و یا عدم قبول آن استقامت می کند اما وقتی مسئله عمومیت یافت و عمومیت به عادت ملایم و مداوم تبدیل گردید دیگر «مسئله اجتماعی» در این جامعه به «ویژگی اجتماعی» تبدیل شده است. برای مثال، یک روز بروز «گسست بین اعضای خانواده» در غرب مسئله ای اجتماعی بود که می توانست علاوه بر آثار مخرّب آن در نفس الامر، در اذهان اجتماع نیز تبدیل به معضل و آسیب و بحران شود اما با اتکا بر مبانی اومانیسم و ضرورت نهادینه شدن منافع و سودمندی فرد در خواسته هایش، مسئلة «گسست بین اعضای خانواده» علی رغم ویرانی ها و قربانی های خودش در اذهان اجتماعی به عنوان مسئله و معضل اجتماعی معرفی نگردیده و به یک «ویژگی اجتماعی» برای جامعه غرب تبدیل شده است، به طوری که عوام و خواص به عنوان ویژگی آن جامعه از آن یاد می کنند.
مسئله اجتماعی گره ای است که در کلاف ارتباطات و مناسبات انسانی جامعه در وجوه و سطوح مختلف پدید آمده که این گره چنانچه متصل به سایر گره ها و یا منتج از آنها باشد، به یک معضل تبدیل شده و در صورتی که افراد یا بخش های مختلفی را دچار خسارت و زیان نماید به آسیب تبدیل می شود و اگر منجر به پایمال کردن حقوق دیگران و یا تکالیف خود گردد، یک کجروی محسوب می شود. بدیهی است به نسبت تیرگی و دورافتادگی از اصل مهم عدم تعریض به حقوق دیگران و عدم تعطیل تکالیف خود، به انواع انحراف ها تقسیم بندی می گردد و هر کجا نیز که از مجموعه حداقل هایی که کف انسان بودن را معنی می کند، پائین رود از رتبه انسانی نزول یافته و به مرتبه حیوانی ورود می یابد، که این افساد فی الارض است و محاربه با خداست، که البته از هر دو این تاریکی ها، حیوانات مبرّا هستند!
در جامعه، ما «مسائل اجتماعی» در اثر بی توجهی به معضلات اجتماعی، در اثر ادامه بی توجهی به آسیب ها تبدیل می شود و آسیب ها نیز زمینه بروز انحرافات و کجروی های اجتماعی را فراهم می آورد و کجروی ها نیز در اثر استمرار همان بی توجهی های قبلی - که به فرمودة امام علی (ع) از هر کسی کار و وضعیتی را دیدی تکرار آن را نیز دور ندان و در انتظارش باش - به دست کجروها در داخل و خارج سازماندهی می شوند و در نهایت با سختکوشی اهل باطل و عافیت جویی اهالی حق، وضعیت فوق العاده ای حاصل می شود که همه ویژگی های یک بحران را دارد و باز در برابر چشمان بی اعتنای صاحبان قدرت و مسئولیت و دیدگان نیازمند مردم، تبدیل به بمب های ساعتی می شوند که هر لحظه به آستانه انفجار نزدیک می گردند و این پروسه تأسف آور برای جامعه ما که غیر ممکنی را به عظمت انقلاب اسلامی محقق کرد، بسیار ناصواب و ناپسند است، کشوری که از یک موقعیت ژئوپولتیک و ژئوایدئولوژیک منحصر به فرد برخوردار است، از یک سو به دلیل هویت تاریخی و موقعیت سرزمینی، پایانه ای از ثروت های بی پایان خدادادی است و از سوی دیگر به جهت داشتن ایدئولوژی اسلام و مذهب تشیع که مرکز ثقل خیزش های حقیقت جویانه و حماسی در طول تاریخ بوده است و یک انقلاب عظیم و باورنکردنی را با اعلام یک «نه بزرگ» به وسعت قلب های عقیده مند و راسخ میلیون ها انسان مصمم و بصیر برپا کرده است، کانون انتظارات عدالت خواهان عالم است. کشوری که پژواک سیلی اش بر گوش استکبار فراموش ناشدنی است، لذا از حیث همة این دارایی ها ماجرای ما در موضوع مسئله ها - معضلات - آسیب ها - و انحرافات اجتماعی موضوع دیگری است که اگر در هر جامعه ای حل و حذف این قضایا و برخورد درست مسئولانش با آن مهم است، اینجا حیاتی ست؛ زیرا اصل حیات فرهنگی این ملت که والاترین نوع حیات است، در خطر است. اگر در هر جامعه ای سکوت کردن در برابر آسیب ها و انحرافات اجتماعی خطا باشد، اینجا خیانت و بلکه جنایت است، امروز جدی ترین و واقعی ترین امور توده های مردم جامعه وابسته به همان لحظات و دقایق مسئولان و مدیرانی است که برخی از آنها در اتاق های کار و سالن های جلسات می نشینند و یا بدون مطالعه دقیق نسبت به کار و موضوعِ در دستور، به بحث و بررسی می پردازند و بصورت اکتشافی! نظراتی را فی المجلس کشف و اختراع می کنند و می گویند و یا با بحث و جدل پیرامون گسترش قلمرو ها و قدرت نشینی ها می گذرانند و از همین روست که می بینیم چقدر صبورانه! برخی از مدیران و مسئولان آمار و ارقام انواع و انبوه انحرافات و کجروی ها و مصیبت ها را با سهولت تمام می گویند بی آنکه در کنار آمار، آثار اقدامات شان مشاهده شود و گاه انسان احساس می کند که آیا اگر همه این آمار و ارقامی که با خونسردی از زبان برخی از خانم ها و آقایان گفته می شود با قلم و قدم معجزه آسایی همه و همه برطرف می شد و همه معتادان ترک می کردند و همه منحرفان توبه می نمودند و همه آسیب دیدگان تیمار می شدند و همه بزه دیدگان به یک زندگی طبیعی برمی گشتند و فقط یک نفر، از میان آنها می ماند و یا مبتلا می شد و آن یک نفر هم فرزند ما بود، آیا آن وقت نحوه داد و فغان و دلواپسی و کوشش و تلاش ما همین بود که اکنون هست؟ حالا که به جای آن یک نفر، حداقل دو میلیون نفر در آتش اعتیاد و انحراف و افساد می سوزند و قربانی می شوند ولی فرزند ما در میان آنها نیست، چگونه در اتاق های عافیت، بحث های کارشناسانه از سَرِ سیری و بی دردی می کنیم و اقدام های سردتر هم ماجرا را به آنجا می کشاند که به قول آقای «امرسون» محقق و نویسنده غربی این می شود که: هر روز صبح از خانه هامان به قصد اصلاح جامعه بیرون می رویم و بی آنکه اصلاحی کرده باشیم، شب ها به خانه هامان بر می گردیم! …
و غم انگیزتر آنکه آن عده ای هم که دلسوزانه می خواهند حل معضل و مصیبت و رفع انحراف و کجروی کنند، بسیاری از آنها هم در دام نسخه های درمان غرب می افتند و دست آخر آنچه حاصل می شود نه مکافات مجرم است و نه مداوای آن، که حاصل، مدارا و عادت کردن است و این درحالی است که غرب امروز در حوزه اخلاق و تمایلات انسانی، سخت زخمی مصنوعات و نسخه های دست ساز و اومانیستی خود است، به طوری که یکی از دانشمندان آلمانی که محقق و مدرس برجسته تاریخ است، یعنی آقای «اشپینگلر» می گوید: تمدّن ملت ها نیز دارای فصول است و تمدن غرب در فصل زمستان خود بسر می برد. این برودت و فسردگی که برای ملاک ها و معیارهای انسانی و عمل به آن در غرب پیش آمده است، زمینه پیدایش یک موج جدید و جدی را فراهم آورده است. موج بیداری که در جستجوی ارزش ها و معنویت ادیان است و با بیزاری از افکار و اخلاق غرب همراه است، حالا غرب با این وجوهات کریه و بی وجهه چشم ظاهربینان را قرق کرده و خاصه در پیش چشم روشنفکر نمایان و سیاست پیشگان جهان سوم! نورانی و برّاق شده است، اما غافل از آنکه آنچه به عنوان درخشش، چشمان ظاهربین را نوازش می دهد و جلب می کند آخرین پرتو از یک ستاره خاموشی است که در مسافت پروپاگاندا و امواج تبلیغاتی به رؤیت در آمده است.
ستاره غرب افول کرده است و بالاترین افول برای یک نظام پرمدّعا آن است که آن افادات و ادعاهایش لو رود و نتواند بیداران عالم را به خواب بَرَد. امروز غرب با ماهیت پارادوکسیکال خود محکوم به فناست اگرچه عده ای از همین کسانی که هنوز محو آن آخرین پرتو ستاره خاموش! هستند این مطالب را رَجَز ضعیف شدگان بنامند، اما قضایایی در ناموس هستی جریان دارد که هیچ تغییر و تردیدی در آنها راه ندارد و آن این است که غرب نیاز انسان را دگرگون تعریف می کند و گوناگون تحمیل و سپس تأمین می کند و هرگاه «نیاز» با «نفع» رابطه حتمی و طبیعی نداشته باشد، در درون و برون انسان ذلت آور و زوال پذیر است. برای مثال نیاز به آب با نفع آب در ادامه حیات بیولوژیک انسان، یک رابطه حتمی و طبیعی دارد. لذا جایگزین چیز دیگری به جای آب، اگر چه در مقطعی با ایجاد نیازهای کاذب خواستنی و مطلوب به نظر آید ولی در بطن امر آثار مخرب و محتوم به مرگ خود را خواهد داشت و غرب نمی تواند در برابر تولد انسان هایی که هر کدام با نیاز واقعی پرستش، ستایش، عدالت جویی و کمال خواهی پا به عرصه وجود می گذارند و با انبوه انسان هایی که بیدار می شوند و در پی نیازهای واقعی و نافع هستند مقابله کند؛ این تضاد و رویارویی ماهیت غرب با طبیعت انسان حاصل خدا را ماندنی و حاصل شیطان را زهوق و رفتنی می کند که فرمود:
«و امّا ما یَنْفَعُ الناس فَیَمکُثُ فی الارض»
آنچه به مردم «نفع» می رساند در زمین می ماند و آنچه نه، رفتنی است.
دنیای غرب به نمایندگی تحمیلی آمریکا، با ماهواره ها مرزهای جغرافیایی را انکار می کند و با معاهده ها، مغزهای انسانی را یکپارچه می کند و با نظم نوین اداره جهان را یک سویه می نماید و با جنگ ها و جنگنده ها پذیرش اربابی و استیلای غرب را ناگزیر می سازد، اما علیرغم همه اینها ذات متضاد و معارض غرب دچار یک خود ویرانی می شود و موج ها و خیزش های انسانی که در جستجوی خدا و کمالات هستند، روز بروز بارزتر و متراکم تر می گردند. پس ما باید بیش از هر زمان در جامعه خود با اندیشه قطع امید از غرب، با اراده واحد مسئولان سطوح مختلف کشور فقط و فقط در اندیشه پالایش و پیراستن جامعه از کجروی ها و کاستی ها باشیم تا بار دیگر اعتماد مردم در همه سطوح اعاده شود و شادمانه احساس کنند که باز هم ایران عزیز همچنان که بهترین رهبر و بهترین امت را دارد، شایسته ترین مسئولان را، با بیشترین دغدغه خدمتگزاری دارند؛ ما امروز ناگزیریم که ناامید نشویم و هیچ چاره ای هم نداریم، چون می خواهیم بمانیم، نه جسم مان، که همه رفتنی هستیم، و نه مقام و موقعیت مان که «تلک الایّامُ نُداولها بین الناس» تا راه و رایت اجرای اسلام و اعزاز مسلمین بماند. راهی که سوگند وفا داری به آن را از آغاز انقلاب خورده ایم، آرمانی که وجه سربلندی ما در جهان و حاصل رنج ها و مرارت ها و فداکاری هاست. امروز ما نیازمند امنیت، عدالت، سلامت، عمران، پاکی جامعه و جاری شدن احکام اسلامیم و چه کسی است که نداند این باغ بدون باغبانی و دلسوزی و قلع و قمع علف های هرز، با طراوت نمی شود و نمی ماند، چه کسی است که نداند این عزیمت بزرگ بدون یک اراده و اهتمام ملّی ممکن نیست.
لذا باید باور کنیم که فرصت اندک است و نعمت اندک تر، ما در جامعه وفور و عافیت ها نیستیم ما در جامعه کمبود و ضرورت هائیم، هرچه زودتر باید محدودیت ها و موقعیت ها را شناسایی نموده و براساس ضرورت ها و با نگاه به ظرفیت ها، کارستانی کنیم که بار دیگر مایة اعجاب جهانیان باشد تا از این عقبة خطرناک، نسل حاضر و آتی را وارهانیم، در یافتن راه حل ها فریب شعار آزادی و دموکراسی غرب را نخوریم که در آن دیار آزادی فقط آزادی عمل است! نه آزادی فکر، در واقع آنها استبداد را به بخش پنهانی تر ماجرا برده اند، فکر کردن را از نوع خاص آن فرهنگ، بر شهروندان تحمیل نموده و در چگونه عمل کردن آن فکر تحمیل شده، همه را آزاد می گذارند! در حقیقت در یافتن فکر صحیح انسان را آزاد نمی گذارند، اما وقتی فکر غلط را تحمیل کردند، آزادی کامل می دهند تا به هر طریق و شیوه ای که شهروندان می خواهند آن را پیاده کنند. از این روی ما باید با درک صحیحی از مسائل و موضوعات جهانی، در حل مشکلات جامعة خود با طرح ها و نسخه های مبتنی بر فرهنگ بومی و خودی به مبارزه برخیزیم، که برخوردِ غرب با آفات و کجروی ها برخوردِ مکافات و مداوا نیست بلکه مدارا و ایجاد عادت پذیری است! تا جایی که انواع کجروی ها از حالت «عارضة اجتماعی» در آید و به یک «شاخصة اجتماعی» تبدیل شود.
امیدواریم در سال عزت و افتخار حسینی که آخرین ماههای آن را سپری می کنیم با اقتداء به امام حسین (ع) و عزّت جوشیده از مکتبِ او به پالایش و پالودنِ اجتماع از هجوم مفاسد و کجروی ها همت گماریم تا سال امام حسین (ع) با خشنودی آنها که درصدد گسترش مرام و منشِ یزیدی هستند به پایان نرسد.