Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
گفت وگو با سیدمرتضی مردیها
همشهری، 7/6/81
چکیده: در گفتمان کلاسیک،
روشن فکر کسی است که منتقد قدرت و سنت باشد . اما با توجه به بیانیه اخیر
روشن فکران آمریکایی که به دفاع از دولت و سنت آمریکایی پرداخته بودند، باید تعریف
عام تری از روشن فکری ارائه کرد . از این نگاه، روشن فکری وصفی است راجع به «چگونه
نگاه کردن » و نه «چه دیدن » .
بحث این نوشته ذیل عنوان
«بررسی بیانیه روشن فکران آمریکایی » قرار می گیرد; اما ناظر به مفاد بیانیه مذکور
نیست و به تجزیه و تحلیل فکری یا سیاسی اجزای آن نمی پردازد، بلکه مسئله ای کلی در
پیرامون آن را بررسی می کند .
1 . از آنجا که اعلام
نظر تعدادی از استادان و پژوهشگران دانشگاهی آمریکا در دفاع از استراتژی
ضدتروریستی دولت آن کشور به عنوان «بیانیه روشن فکران آمریکایی » مشهور گشت، تحلیل
این اصطلاح کمک می کند تا گفتمان کلاسیک روشن فکری و نگاه آن به «سنت » و «قدرت »
بررسی گردد . این بررسی می تواند نقش این دو عنصر را در فهم بیانیه یادشده آشکار
کند .
2 . ریشه های
روشن فکری در عصر روشنگری است; یعنی جایی که در آن، فرهیختگانی که بیش از همه هوش
فلسفی را با عقل سلیم، و ذوق ادبی را با حس مسئولیت اجتماعی در هم آمیخته بودند،
به نقد سنت و قدرت روکردند .
1 - 2 . هنگامی که
هوش فلسفی در کنار عقل سلیم قرار گرفت، احتمال زیادی هست که پیامد آن زیر سؤال
بردن اموری باشد که در عین آنکه عادی و بدیهی - و لذا برکنار از خطر انکار و تردید
- به نظر می آیند، با قدری تامل، چه بسا بتوان در راستی یا درستی آنها تردید کرد .
پس فلسفه، قدرت فکر غیرعادی را عرضه می کند و عقل سلیم موضوع فکر عادی را، و حاصل
جمع این دو، فکر غیرعادی در امور عادی، یا تاملات خاص در امور عام می باشد .
2 - 2 . حال اگر این
مجموعه با ذوق ادبی و حس مسئولیت اجتماعی ترکیب گردد، بخت زیادی برای آن وجود دارد
که زیر سؤال بردن امور عادی و جاافتاده، چیزی بیش از یک دغدغه ذهنی و درونی باشد;
یعنی از ذهن به زبان عبور کرده و از آنجا با دیگران ارتباط برقرار نماید; دیگرانی
که بیشتر طبق عادت، از آنها انتظار می رود که در وهله نخست، در برابر «تردید در
امور عادی » واکنشی از جنس تعجب از خود نشان دهند .
3 - 2 . در میان امور
این جهانی، هیچ چیز عادی تر و جاافتاده تر از سنت نیست . چه بسا اساسا این یک
گزاره تحلیلی و این همانی به نظر آید . سنت بیشتر به چیزهایی اطلاق می شود که
موجودیت خود را ضرورتا مدیون تحلیل عقلی و پسند فردی و بهینه سازی نیستند و
مشروعیت آنها بیشتر ناشی از کارآمدی آنها در حفظ نظم مستقر است; چیزهایی که
قالب های رفتاری مورورثی هستند که به دلیل کثرت استعمال صیقل خورده اند و
ازاین رو، تنگنای وجودی و فشار آنها گاه احساس نمی شود . روشن فکری نقد خود را از
سنت آغاز کرد . چون بنا به تعریف، از پشتوانه عقلی بی بهره بود و از این جهت، شکاف
فراخی داشت; زیرا به ماجراجویی های هوش فلسفی به خوبی راه می داد .
4 - 2 . اما روشنگری
وقتی از نقد سنت آغاز کرد، به نقد قدرت رسید . نخست از این جهت که قدرت بخشی از
سنت بود و دوم ازآن جهت که سنت بخشی از قدرت بود . به این ترتیب، روشن فکری
می توانست حتی فقط نقد قدرت باشد; چراکه حفظ قدرت به وسیله سنت خطایی بود که
می توانست جهل نامیده شود، ولی حفظ سنت به وسیله قدرت جرمی بود که می توانست اغفال
خوانده شود . پس اگر نقد قدرت صورت می گرفت، نقد سنت هم در دل آن بود . دست کم روایتی
قوی از روشن فکری، نقد قدرت را چنان در دستور کار خود قرار داد که هر «غیرناقد
قدرتی » را به ضرورت، «غیرروشن فکر» شمرد .
3 . هم زمان که این
روایت از روشن فکری دوام می یافت و به وصفی برای مبارزاتی تبدیل می گشت که
حاکمیت سیاسی وطن خود را به چالش می کشید، دولت های برتری طلب در عرصه جهانی بروز
بیشتری یافتند . پس اگر روشن فکری نقد قدرت بود، باید نقدی سلسله مراتبی می بود تا
هرم قدرت را به مبارزه بطلبد; چیزی که از نظریه امپریالیسم تاثیر جدی پذیرفت .
1 - 3 . این راس،
به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، دولت آمریکا بود . به همین دلیل، در طول نیمه دوم
سده بیست، به ویژه در دهه های شصت و هفتاد، روشن فکری، که البته نه یک حزب متمرکز
بلکه یک انجمن متفرق بود، در هر کجا و با هر حاکمیتی که در ستیز بود، خط سیر و
استراتژی مبارزاتی خود را به گونه ای ترسیم می کرد که دست کم در مواجهه تبلیغی
خود، آمریکا را نقطه نشانی نبرد اصلی به شمار آورد .
2 - 3 . اما آمریکا
کشوری است نه مانند کشورهای دیگر; به دلیل پیشینه نظام دموکراتیک، نداشتن
اشرافیت سنتی، نوع ریشه های ملی و قومی و مذهبی، رفاه عمومی، تحرک اجتماعی و ... از
داشتن یک اپوزیسیون گسترده که نقد و بلکه جدال با قدرت سیاسی اولویت اول آن باشد،
کمتر بهره مند بوده است . برخلاف کشورهایی همچون فرانسه و آلمان، سنت نقد قدرت در
آمریکا به گونه ای نبوده است که شاخص های آن بتوانند چگالی بالا داشته باشند .
3 - 3 . اما اگر
بپذیریم که روشن فکری در روایتی که نقد قدرت را به عنوان مهم ترین و بلکه تنها
دستور کار خود عرضه می کرد، دور از چشمان عقل روشنگری، به صورت یک سنت نقدناپذیر
در آمد، می فهمیم که چرا تعبیر «روشن فکران آمریکایی » نخست ترکیبی تناقض آمیز یا
دست کم شگفت انگیز به نظر می آید
.
4 . نگاهی گذرا به
کلیات مفاد این نامه نشان می دهد که روشن فکران آمریکایی، نه تنها از قدرت، بلکه
از سنت نیز دفاع کرده اند:
1 - 4 . در جای جای
نامه یادشده به تقویت و تبرئه حاکمان سیاسی پرداخته شده است . لحن نامه به گونه ای
است که حتی اهل بصیرت را هم غافلانه به یاد تعبیرهای مسئله داری همچون روشن فکرنما
یا روشن فکر دولتی می اندازد .
2 - 4 . اما این
تمامی مطلب نیست . در بندهایی از بیانیه از ساحت نهادهایی همچون خانواده، مذهب و
مانند آن پشتیبانی شده است و از فاصله افتادن میان لایه هایی از جامعه آمریکا و
این نهادهای اجتماعی اظهار تاسف شده است . حتی برخی از امضاکنندگان هم پیمان
شده اند که در حفظ این نهادها بکوشند
.
1 - 2 - 4 . نخست به
نظر می رسد که این نوعی بازداشتن از دخل مقدر است . یعنی نویسندگان بیانیه
کوشیده اند برای دفاع از قدرت سیاسی، فعلا پاره ای انتقادهای اجتماعی را بپذیرند و
نوعی امتیاز موقت به حریف بدهند تا نتواند در مقابل سخن آنها به بعضی امور که نقاط
ضعف اجتماعی - فرهنگی دانسته می شود، استناد کند . اما به گمان من چنین نیست .
بافت بیانیه با نظر به منطق درونی آن و نیز با توجه به قرینه های بیرونی، از جمله
گرایش های سیاسی امضاکنندگان، بیانگر آن است که دفاع از نهادهای سنتی مانند مذهب،
ایمان، آزادی محدود، خانواده، ازدواج، جمع گرایی و ... جزء ارکان آن است .
3 - 4 . دفاع از قدرت
و دفاع از سنت نه تنها تعارضی با هم ندارند، بلکه اساسا تکمیل کننده و مؤید
یکدیگرند . همان گونه که پیش تر گفتم سنت بخشی از قدرت و قدرت بخشی از سنت است .
بر این مبنا، اعتراض بیانیه به ساخت شکنی در قدرت، بدون اعتراض به ساخت شکنی در
سنت، دفاعی ناتمام بود .
4 - 2 . روشن فکری
آمریکایی، دست کم تا آنجا که در این بیانیه آشکار است و در حدودی که این مجموعه
می تواند یک نمونه معرفی کننده باشد، از چشم راست نو به قضایا می نگرد و معتقد است
که در برابر قدرت باید واقع بین بود . چیزی به نام زندگی آمریکایی وجود دارد که
می توان با آن درنیامیخت، ولی نمی توان با آن درآویخت . وجود این قدرت و فاصله آن
با خرده قدرت ها کافی است تا در قالب سلسله مراتب اقتدار به رسمیت شناخته شود;
هرچند این قدرت به اندازه توانش زور نمی گوید و می کوشد تا حد ممکن گرهی را که با
دست باز می شود با دندان باز نکند و برای فعالیت های خود در حد توان از افکار عمومی
همراهی بخواهد . ولی در هر حال، این اقتدار، نظم، سلسله مراتب و رشد آهسته و
پیوسته است که دنیا را نگه داشته و خواهد داشت . این سلسله مراتب سال ها مطرح بود
و اکنون که سخن از مساوات می رود، به صحنه بین الملل نقل مکان کرده است . در صحنه
بین الملل هم دو پادشاه در اقلیمی نگنجد .
اما اقتدار، نظم، سلسله
مراتب و رشد با زاویه بسته تنها وابسته به نهادهای قدرت نیست . روشن فکری آمریکایی
بر ضرورت نهادهای سنت هم پای می فشارد . برای این منظور، از لیبرالیسم فرهنگی
فاصله می گیرد و خردگرایی سنت شکار را به بند می کشد . آزادی افراطی، گریز از هسته
سخت اجتماع، فراموش کردن اخلاق، پشت کردن به میراث موروثی، مخالفت با معنویت و .. . را روی دیگر سکه ساختارشکن نظامی می داند که هزاران سال تاریخ
و میلیون ها فرسنگ جغرافیا برکارآمدی آن گواهی می دهند . تجربه متراکم تاریخی حاکی از آن است که
هرگاه قدرت و سنت شکسته گردد، در اندک زمانی، در شکل دیگری خود را بازتولید می کند
تا دوباره اقتدار، سلسله مراتب، نظم و رشد حاصل شود . آیا انبوه انقلاب های سیاسی،
اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سخن روشن فکری آمریکایی را تایید نمی کند؟
5 . بیانیه مربوط به
جنگ عادلانه، در جامعه دانشگاهی و در بیشتر مطبوعات، به نامه روشن فکران آمریکا
معروف شد . آیا این از تعبیر گفتمان روشن فکری حکایت نمی کند . بر مبنای گفتمان
کلاسیک روشن فکری، کاربرد این تعبیر تنها درباره کسانی جایز است که منتقد قدرت و
سنت باشند . بنابراین به نظر می رسد به کاربردن این تعبیر درباره کسانی که
دفاع کننده و تاییدگر قدرت و سنت اند، ما را به پذیرش تعریف عام تری از روشن فکری
واداشته است که روشن فکری آمریکایی و اروپایی و ... اقسام آن اند و این گستره با
مفاد عقل روشنگری هم خوانی بیشتری دارد
.
1 - 5 . روشن فکری
وصفی است درباره چگونه نگاه کردن و نه درباره چه دیدن . مهم این است که عناصر
چهارگانه هوش فلسفی، عقل سلیم، قدرت بیان و حس مسئولیت اجتماعی در این نگاه فراهم
باشد . در چنین نگاهی، به احتمال زیاد، انسان و دغدغه های او، به طور کلی و بدون
اساس قراردادن تقسیم بندی هایی از نوع نژاد، جنسیت و حتی طبقه، محوریت می یابد .
اما - امایی که مهم است - این نوع نگاه کرد آشکار نمی کند که چه دیده می شود .
می توان این گونه نگاه کرد و روشن فکر بود; ولی آنچه به چشم می آید، چنان که در
این بیانیه رخ می نماید، کنسرواتیسم جدید، یعنی دفاع از قدرت و سنت به شیوه مدرن
است; یعنی روشن فکری آمریکایی .
اشاره
اهمیت این نوشتار - هم چنان
که نویسنده خود اذعان دارد - نه به دلیل بررسی بیانیه روشن فکران آمریکایی، بلکه
به دلیل بررسی پیامدهای فکری و فرهنگی آن است . از زمان انتشار این بیانیه تا کنون
از سوی اندیشمندان آمریکایی و غیرآمریکایی بارها مضامین و مدعاهای آن تحلیل و نقد
شده اند . ولی بررسی آن به صورت یک سند فرهنگی در چارچوب تفکر مدرنیته و فرهنگ غرب
چندان مورد توجه نبوده است . نویسنده این سند را در رابطه با «مفهوم و هویت
روشن فکری » مطالعه کرده و نکته ای مهم و قابل توجه را یادآوری کرده است . این سخن
به ویژه وقتی اهمیت دوچندان می یابد که خود نویسنده مدافع اندیشه مدرن و جریان روشن فکری
بوده و منتسب بدان است . البته نویسنده این موضوع را با تغییری ساده در مفهوم
روشن فکری خلاصه کرده است; درحالی که این تحول
معنایی، پیامدها و آثار دگرگون سازی را در ماهیت و جایگاه، روشن فکری بر جای
می گذارد که شاید ما را به یک بازخوانی جدید از پیشینه روشن فکری در غرب فرا خواند .
چنان که نویسنده محترم نیز
تصریح کرده اند . روشن فکری در غرب و در کشورهای پیرامون، هویت و اعتبار خویش را
به سنت ستیزی و قدرت گریزی بازگردانده است، و ازاین رو خود را طبقه ای ممتاز و
متشخص معرفی می کند . نویسنده به خوبی نشان داده است که بزرگ ترین مدعیان
روشن فکری در آمریکا، با دفاع بی قید و شرط از امپریالیسم و سلطه آمریکا بر جهان و
با پذیرش دین، اخلاق، معنویت و خانواده - که پیش تر آنها را از مؤلفه های فرهنگ
سنتی به شمار می آوردند و در انتظار نابودی و افول آن بودند - بر همه آن ادعاها خط
بی اعتباری کشیدند . ولی باید یادآوری کرد که این ویژگی هرگز به بیانیه یادشده
اختصاص ندارد، بلکه جریان روشن فکری از آغاز تاکنون، بارها و بارها در کنار قدرت و
سلطه قرار گرفته و منافع توده ها و ملت های محروم را نادیده گرفته است . این نکته
به ویژه آن گاه روشن می شود که قدرت یا هژمونی را نه تنها در سلطه سیاسی، بلکه در
سلطه اقتصادی و فرهنگی نیز تعریف کنیم .
مسئله اساسی اینجاست که
روشن فکران به دلیل دارا بودن ابزارهای جدید ارتباطی و رسانه ای و با پشتوانه
فرهنگ تهاجم گرای جدید، کوشیده اند واژه «قدرت » و «سنت » را آن چنان که خود
می خواسته اند، تعریف کنند و برچسب «نامشروعیت » را بر کالایی که دلخواه آنان
نبوده است، نصب نمایند . واقعیت این است که روشن فکران همسو با اندیشه ها و
مکتب های رایج در غرب، قدرت را به هژمونی ناهمسو، و سنت را به فرهنگ مقاوم در
برابر حضور آن بخش از فرهنگ مدرن که از نظر آنها مشروع بوده است، تفسیر کرده اند .
در این راستا، همسویی روشن فکران مشروطه با منافع انگلیسی و روسی به بهانه دفاع از
حقوق سیاسی شهروندی، همراهی آنان با استبداد پهلوی به بهانه گسترش مدرنیسم و تقابل
آنان با جمهوری اسلامی به دلیل ایستادگی انقلاب در برابر سلطه غرب و بالاخره
همسویی روشن فکران با فرهنگ مهاجم غرب در کشورهای عربی و اسلامی قابل فهم و درک
است
. روشن فکران در غرب نیز نه تنها بارها در کنار
حکومت های توتالیتر قرار گرفته اند، بلکه به ستایش قدرت پرداخته و سلطه را تئوریزه
کرده اند . با این نگاه، می توان نتیجه گیری نویسنده را به سراسر تاریخ روشن فکری
گسترش داد و در کنار قدرت ستیزی ها به موارد بسیاری از قدرت ستایی نیز اشاره کرد .