هرمنوتیک، دین، چالش؛ گفت وگو با دکتر محمد جواد لاریجانی

واژه هرمنوتیک (۱) برگرفته از فعل یونانی هرمینویین (۲) به معنای تفسیر کردن است که از نظر ریشه شناختی و لغوی، با هرمس (۳) - خدای یونانی - که پیامبر خدایان و الهه مرزها بوده، هم ریشه است

اشاره:

واژه هرمنوتیک (1) برگرفته از فعل یونانی هرمینویین (2) به معنای تفسیر کردن است که از نظر ریشه شناختی و لغوی، با هرمس (3) - خدای یونانی - که پیامبر خدایان و الهه مرزها بوده، هم ریشه است. هرمنوتیک، سرگذشت پرفراز و نشیبی دارد، اما بیش از یکی دو قرن نیست که به عنوان شاخه ای از علوم مطرح شده است. گرچه ساختار اصلی هرمنوتیک، پیام (متن)، تفسیر مفسّر و مخاطب است، اما میدان آن، به ترتیب زمانی، به مسائل مختلف کشیده شده و به شاخه های متنوعی تقسیم شده؛ از آن جمله:

1. نظریه تفسیر و تأویل کتاب مقدس.

2. روش شناسی عام لغوی و فهم متون مقدس.

3. علم هرگونه فهم زبانی و قواعد عام تفسیر و نقد متون.

4. روش شناسی علوم انسانی و تمییز روش تفهیم از روش تبیین علوم طبیعی.

5 . پدیدارشناسی وجود و فهم وجودی.

6 . نظامهای تأویل و تحلیل واقعیت فهم به عنوان یک پدیده فلسفی.

هرمنوتیک در اصطلاح امروز، به رشته ای عقلی اطلاق می شود که به ماهیت و پیش فرضهای تفسیر ارتباط پیدا می کند، اما در آن، چهار دیدگاه مهم و سه گرایش کلان به چشم می خورد:

1. دیدگاه فردریش شلایر ماخر(4) (17681834 م.) که از او به عنوان بنیان گذار هرمنوتیک جدید یاد می شود. وی هرمنوتیک را از وضعیت خاص آن، به قواعد عام، حول محور اصول تفسیر دستوری و فنی تبدیل کرد.

2. دیدگاه ویلهلم دیلتای(5) (18331911 م.) که با ارائه روش شناسی عام در علوم انسانی و روشمند کردن این دسته از علوم با علوم طبیعی، هرمنوتیک را وارد مرحله جدیدی کرد.

3. دیدگاه مارتین هایدگر(6) (1889 1976 م.) که هرمنوتیک را از ارائه اصول، مبانی و روش تحصیل فهم و تفسیر و از سطح روش شناسی و معرفت شناسی، به فلسفه و هستی شناسی فهم ارتقا داد. از نظر وی، هرگونه فهم و تفسیری؛ چه پیش گزاره ای و چه تفسیر زبانی و گزاره ای؛ مبتنی بر پیش ساختار است که خود از سه جزء پیش داشت، پیش دید و پیش دریافت تشکیل شده است. وی با نگارش کتاب هستی و زمان(7) تحولی به وجود آورد و کتاب حقیقت و روش(8) گادامر، شرح و بسط کتاب اوست.

4. دیدگاه هانس گئورگ گادامر(9) که با تدوین اثر مهم خود، (حقیقت و روش) در سال 1960 م. تأویل گرایی را در راستای تفکر هایدگری قرار داد و گرایشهای «مؤلف مداری»، «متن مداری» و «مفسّرمداری» را به ارمغان آورد.

امروز، گستره هرمنوتیک به همه علوم انسانی گسترش یافته و حتی به مباحثی بیرون از قلمرو خود (تفسیر متون)؛ از قبیل جامعه شناسی، روان شناسی، معرفت شناسی، فلسفه، سیاست و غیره پرداخته است و از هایدگر به بعد، چالشهای جدّی در حوزه تفکر دینی پدید آورده که از آن جمله است: امکان قرائتهای مختلف از دین، اعتبار بخشیدن به تفسیر به رأی، اعتبار بخشیدن به تمام فرقه های انحرافی دین، نسبی گرایی در تفسیرهای دینی، عدم دسترسی به فهم صحیح و عین متون دینی، بی توجهی به مراد مؤلف متن و نبود معیار روشن و دقیق برای فهم متون دینی.

با توجه به مباحث مهم و اساسی که در حوزه هرمنوتیک مطرح است، گفت وگویی را با دکتر محمدجواد لاریجانی ترتیب داده ایم که از نظرتان می گذرد.

مجله تخصصی:  با تشکّر از حضرت عالی که وقت خود را در اختیار مجلّه گذاشتید. قبل ازهرچیز درباره معنای واژه «هرمنوتیک»توضیحاتی بفرمایید.

دکتر لاریجانی: اجمالاً در هر حوزه ای که با یکی از معارف آشنا می شویم، باید به دنبال فهم یک پدیده ملموس باشیم. بنابراین، هرمنوتیک هم اگر بخواهد به عنوان فنّ معقولی مطرح باشد، باید موضوع مشخصی داشته باشد. معروف است که موضوعش «نفس فهم انسان» است. وقتی به خودمان نگاه کنیم، می بینیم که خودمان می فهمیم و می توانیم فهم خود را بیان و حتی مشاهده کنیم. در واقع، اینها سه بُعد پدیده نطق یا «لوگوس» را تشکیل می دهد. در متونی که با عنوان کاوشهای هرمنوتیک متداول شده، اصولاً ادعا می شود که خود فهمیدن را به عنوان یک پدیده می فهمیم، ولی ادعاهای بزرگتری بر آن بار می شود و من هرمنوتیک را فنّ موفّقی نمی دانم. بخشی از علوم بشری که در صدد فهمیدن فهم است؛ مثل علم منطق، بخشهایی از فلسفه تحلیلی یا معرفت شناسی (اپیستمولوژی)(10)، در این حیطه، موفقتر بوده است. به نحوی هرمنوتیک، زیرفصلی از «اپیستمولوژی» است، امّا دلیل این که از آن جدا شده، دو چیز است:

1. نحله ای از فلاسفه هستند که به این بحث پرداخته اند؛ فلاسفه اروپاییِ شاخه «اگزیستانسیالیسم» که فلاسفه ای پرگو و مغلق نویس هستند؛ بر عکسِ فلاسفه تحلیلی که دقیق و روشن، کار می کنند.

2. انگیزه خاصّی که هرمنوتیک را به معارف دینی ربط داد؛ تلقی من این است که هرمنوتیک، برای این مطرح شد که ما کتاب آسمانی را ابتدا زمینی کنیم و بعد آن را بفهمیم. وقتی که ما مسلمانها می خواهیم قرآن را بفهمیم، آن را زمینی نمی کنیم؛ با توجّه به این که خداوند متعال این کلمات را نازل فرموده و غرض خاصّی از آن اراده کرده است و در صدد هستیم که نظر شارع را کشف کنیم. ولی هرمنوتیک می خواهد این فرض را کنار بگذارد. وقتی این فرض را کنار گذاشت، باید فرض کند که آدمی مثل خودمان پیدا شده و این مطالب را نوشته است. آن وقت، این سؤال پیش می آید که چرا این مطالب را نوشته و مقصودش چه بوده است؟ با این سمبلهای بهشت و دوزخ و کلّ تعبیراتی که هست، حتما هدفی داشته است! هرمنوتیک، شأنش این است که ما کتاب مقدّس یا متون مقدس را تقدّس زدایی کنیم و بعد، جواب این سؤالها را بیابیم.

علّت این که هرمنوتیک، جدا از «اپیستمولوژی»، در ایران و غرب مطرح شد، این بود که بخشی از فلسفه است و هرمنوتیشنها اصلاً دغدغه فهمیدن کتاب مقدس را نداشتند. پس وارد چنین بحثی شدند تا بیانی سکولار برای چیزهای غیر سکولار ارائه دهند.

مجله تخصصی:  همان گونه که اشاره فرمودید، فلسفه طرح بحث هرمنوتیک در غرب، به خاطر تفسیر متون دینی؛ مثل منطق دین و منطق جدید بود. علاوه بر آن، مباحث دیگری چون معرفت شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه منطق و روان شناسی ادراک نیز مطرح شد، اما موضوع اصلی هرمنوتیک، این بود که آیا متون دینی معنی دارد یا ندارد. بفرمایید که این علم، در کشف معنی داشتن یا نداشتن متون دینی، چقدر موفق بوده است؟

دکتر لاریجانی: هرمنوتیک، پرده تقدس را از روی متون مقدس برداشت و این متون را کاملاً سکولار کرد و حالا سعی می کند به آن، معنی دهد. عین عبارت پست مدرن که می گوید: «ما باید اوّل، مؤلف را بکشیم تا تألیف را بفهمیم»، یعنی همین. وقتی می گوییم خدا این کتاب را نازل کرد، به تعبیر نیچه، اول باید نعوذ باللّه خدا را بکشیم و بعد کتابش را بفهمیم. این، تجربه جالبی است؛ مثلاً فرض کنید که انجیل را خدا نازل نکرده است و یک نفر زمینی (بشرٌ مثلنا) آمده و این انجیل را آورده؛ آن وقت از خودمان سؤال می کنیم که مقصودش چه بوده است؟ سپس می توان چیزهای جالبی برای آن پیدا کرد. مهمترین توفیق هرمنوتیک، این نیست که کتاب مقدس را فهمید یا نفهمید، مهمترین توفیقش این است که توانست یک «رداکشن» یا یک تنازل به این کتاب بدهد و بعد، آن را به شکل سکولار بفهمد و بعد می نویسند که ما موفّق بودیم.

مجله تخصصی: یک حوزه هرمنوتیک، «مؤلِّف مداری» است که می خواهد مرادِ مؤلف را بفهمد و ظاهرا با آن، مشکلی نداریم و یک حوزه اش «متن مداری» است که می گوید ما جدای از مؤلِّف، از متن چه می فهمیم و یک حوزه دیگرش «مفسّرمداری» است؛ یعنی: ما نه کاری به مؤلّف داریم و نه به متن، بلکه مهم این است که ما چه چیزی برداشت می کنیم. به تعبیر بعضی، این متنها گرسنه معانی اند، نه آبستن معانی. با توجّه به این حوزه سوم که طبق آن، هر چیزی که انسان از آن متن می فهمد و به آن، تحمیل و تزریق می کند، مورد نظر است، آیا سرانجام این گونه برداشتها به شکّاکیّت و نسبیّت انگاری نمی انجامد و اگر می انجامد، چه نتایجی بر دانش بشری به طور مطلق خواهد داشت؟

دکتر لاریجانی: البته این وجوهی که شما اشاره کردید، هیچ کدام جوهره وجودی هرمنوتیک را کنار نمی گذارد. آن جا که صحبت از کشتن مؤلف است، معنایش این است که ما متن را قطع نظر از خدا در نظر می گیریم، نه قطع نظر از پیغمبر. آن جا که صحبت از مؤلّف مداری است، مؤلّف کتاب مقدّس در نظر گرفته می شود. لذا برای فهمیدنش باید ببینیم شرایط زمان پیغمبر چه بوده و از آن نقطه شروع کنیم. در آن جا که متن مداری است، مقصود این نیست که متن، مقدس شده؛ مقصود این است که خود متن، نوعی تعامل و نوعی بازی است و شما نباید خودتان را درگیر این کنید که این لغت، چه معنایی دارد و آن دیگری، چه معنایی؟ بلکه باید ببینید این بازی، چند جور قاعده دارد و قواعد آن بازی را کشف کنید. در خواننده مداری یا قرائت مداری نیز چنین نیست که تقدس متن حفظ شود، بلکه یعنی به این متن، به عنوان یک جسد نگاه کنید و شما به یک جسد، می توانید با دیدها و عینکهای مختلفی نگاه کنید؛ اصولاً، جسد، صامت است و شما هستید که به آن، معنی می دهید. پس تمام این وجوه و مسلکهایی که در هرمنوتیک شناسایی کردید، در یک چیز، با هم مشترکند و آن، این است که فهم ما از متون، همواره با یک پیش فرض است و آن پیش فرض، سکولار بودن متون است.

حال، این سؤال مطرح می شود که چرا این پیش فرض ایجاد شد؟ این پیش فرض، در واقع، نوعی تقلید از علوم طبیعی است. ما به علوم طبیعی، کاملاً سکولار نگاه می کنیم؛ مثلاً در فهم یک پدیده طبیعی مانند برخورد یک سنگ آسمانی به زمین و... نمی گوییم که خدای متعال، غرضی داشت و با این عمل، آن غرض را مشخص کرد؛ حتی اگر این غرض را کشف کنید، اسمش علم نیست. در واقع، علم یعنی قطع نظر از علّت اولی، با توجّه به علل هم سطح پدیده روابطش را پیدا کردن. ممکن است انسانِ واصلی، فراتر از علل هم سطح، بفهمد که خدای متعال چگونه این را ایجاد کرد، اما دیگر به این، علم نمی گویند. «سایِنْس» و علم رسمی، یعنی فهم پدیده ها و ارتباط آنها با علل هم سطح خودشان، نه عللی که فراتر از سطح خودشان باشد. پس علم طبیعی، سکولار است.

در آغاز، علوم بشر، در ارتباط با عالم بالا و متوجه علّت بالا بود و نظریه خدایان که در اسطوره های یونان هست، در اصطلاح، یک نظریه علمی بود، ولی بعدا فکر بشر رشد پیدا کرد و دریافت که به دو گونه معرفت نیاز دارد: معرفت اولی و معرفت علمی. این در ادبیّات فیثاغورث، سقراط و ارسطو، کاملاً رشد یافت. «آناگزاگوراس»، اولین کسی بود که علم طبیعی را سکولار کرد. بعدا علمای حوزه های دیگر گفتند که چرا پدیده های ما سکولار نشود و به شکل سکولار مطالعه نگردد؟ گفتند: تفاوتی بین متن نیست؛ یک پدیده طبیعی هم، خودش یک متن یا یک کتاب است. همان طور که کتاب مقدس، یک متن است، کتاب طبیعت هم یک متن است. به همین دلیل، در ادبیات هرمنوتیک، متن، معادل پدیده است و متن، الزاما یک چیزِ نوشته شده نیست و قرائت هم، خواندن یک متن با زبان نیست، بلکه قرائت یعنی فهم ما از یک متن. پس هرمنوتیک، به نحوی دنبال فهم است. گفتند که اگر چنین است، پس ما این نوع از فهمیدن را که فهمیدن خواندن از متن است، به شکل سکولار دنبال کنیم.

نکته دوم این که هرمنوتیک، خودش به دنبال فهمیدن متون نیست، بلکه می خواهد بگوید که من می خواهم قواعدی را به دست شما بدهم که به کمک آن قواعد، بتوانید متون را بفهمید. در واقع، هرمنوتیک، یک نوع متاتئوری است، نه تئوری که فهم را عرضه کند. پس هرمنوتیک، نه در صدد فهم قرآن است، نه در صدد فهم متون مقدس، بلکه می خواهد از ذهن و فوق ذهن، دستورالعملهایی صادر کند که اگر من و شما در سطح تئوری بفهمیم، موفق می شویم.

البته این جا اشکال بزرگی هست و آن، این که تأثیر فراتئوری یا متاتئوری بر تئوری، هیچ وقت این چنین نیست؛ یعنی در هیچ یک از معارف بشری، متاتئوری بر تئوری تأثیر مستقیم ندارد؛ همان طور که در ریاضیات، هیچ وقت ریاضی دانها ننشسته اند ببینند که فیلسوف علم چه می گوید. دلیلش هم خیلی روشن است؛ فرض کنید که ما یک فیزیک دانی هستیم که می خواهیم پدیده ای را تجربه کنیم. ما به خودمان اعتماد داریم و می گوییم: انسانها قادرند با فعّالیت ذهن، تمرکز ذهن، کار منظم و استفاده از تجربیّات، پدیده ای را بفهمند و فهم خود را بیان و آن را مشاهده کنند. حالا یک نفر از راه برسد و بگوید: صبر کنید! من می خواهم فهم شما را مطالعه کنم! فهم ما می شود موضوعی برای فهم او. آیا خود این فرد، معتقد نیست که انسان می تواند پدیده ای را بفهمد، بیان کند، مشاهده کند و...؟

من هیچ دلیلی نمی بینم که کسی با موضع متاتئوری، به افرادی که می خواهند پدیده دین، نور و... را بفهمند، بگوید: شما عقلتان نمی رسد؛ چون او هم فرضش این است که عقلش می رسد؛ یعنی می تواند بفهمد و فهمش را بیان و مشاهده کند.

به زبان ساده تر، همان طور که هیچ فیزیک دان، شیمی دان و ریاضی دانی معطل نمی ماند که دیگری به او چیزی بگوید، بلکه همگی معتقدند که از قوه ای برخوردارند، ما هم در فهم دین، توحید، صراط و... هیچ دلیل موجّهی ندارد گفته کسی را قبول کنیم که می گوید: «من هرمنوتیشن هستم و می خواهم به شما بگویم که چطور بفهمید و شما بدون من، نمی فهمید». لذا من این حرفی را که اخیرا فردی در مصاحبه ای گفته اند: «مشکلی که ما در فقه و اصول و فهم دین داریم، این است که هرمنوتیک فلسفی نداریم»، باطل می دانم. اگر هرمنوتیک فلسفی داریم، داشته باشیم، ولی ما که می خواهیم هرمنوتیک فلسفی را بفهمیم، حتما یک قدرتی داریم. اگر این قدرت در ما هست و ذهن ما مسلّح به آن است، همان قدرت می تواند توحید، معاد و صراط را به ما معرفی کند و این طور نیست که ازاله قدرت بشود.

مجله تخصصی: همان طور که اشاره فرمودید، معمولاً هرمنوتیشنها معتقدند که فهم، غیر از درک الفاظ است و چیزی که معانی ظاهر را می رساند، همان ادراک است و ما به دنبال فهم متون هستیم و آن فهم هم، چند شرط دارد: یکی این که متن، تفسیر بشود و آن تفسیر، بر پایه اساس و اصول پذیرفته شده ای باشد. بحث بر سر این است که خود این قواعد، متکّی بر پیش فرضها و پیش زمینه هایی است. حال، سؤال این است که دلیل درستی این پیش فرضها چیست و درستی خود را از کجا گرفته است؟ آیا به دور یا تسلسل نمی انجامد؟ آیا این دور یا تسلسل، نتیجه ناکارآمدی هرمنوتیک و آنچه دنبال آن است، نیست و آن را به تناقض نمی کشاند؟

دکتر لاریجانی: در این جا چند بحث جالب مطرح می شود: بحث اول، این است که چه بسا ما در به کارگیری قوه درکمان، به طور طبیعی راحت تر عمل کنیم تا در فهمیدن قوه درک؛ چون خود درک، پدیده پیچیده ای است و ما خودمان نمی فهمیم که چگونه می فهمیم، ولی به طور طبیعی، خوب می فهمیم؛ مثل این که انسان غذا می خورد و غذایش هضم می شود و قرنها بود که بشر نمی دانست غذایش چگونه هضم می شود. ما قدرت هضم غذا را داشتیم، بدون این که کیفیت آن را بدانیم. ما چه می دانیم که ذهنمان چگونه می فهمد! یعنی چه بسا به کارگیری این قوّه، بسیار آسانتر از فهمیدن خود قوّه باشد. پس این خودش بحثی است و معقول نیست که بگوییم چون می توانیم بفهمیم و نمی دانیم که چگونه می فهمیم، پس فهم خودمان را تعطیل کنیم!

بحث دوم، این است که هرمنوتیک، دامنه فهم را از متن، توسعه می دهد و از بحث لفظ، فراتر می رود؛ مثلاً «کنفوسیوس»، کلمات و رفتارهای عجیبی داشت و با مردم و حکّام زمانش هم تعامل داشت. حال، ما به جای این که ببینیم کلمات و مفرداتش چیست و نسبتهایش چه معنایی دارد، ببینیم ماحصل تعامل او با مردم، چه معنایی داشته است.

مثلاً در آمریکا در قرن بیستم، افراد مختلفی آمدند و دینهایی درست کردند. یک هندی به ایالتی در آمریکا آمد و دینی درست کرد و حدود بیست هزار مرید در اطرافش جمع شدند. آنها رفتند و بخشی از زمین موات را احیا کردند و شهری ساختند. پیامبر این دین، هر روز سوار بر ماشینی، جلوی مردم ظاهر می شد. مردم جمع می شدند و او هم با چشمان بسته می آمد و مردم، گریه و زاری می کردند که ای پیغمبر! سخنی بگو! چشمی باز کن! گریه که زیاد می شد، اول، یک چشمش را باز می کرد و وقتی مردم به سجده می افتادند، چشم دیگرش را باز می کرد. بعد که چشمانش باز شد، مردم ضجّه می زدند و می گفتند: سخنی بگو! او هم می گفت: «هالا هولا بالا بولا». سپس سخنش را قطع می کرد و می رفت. پس از او، مفسّر اعظم می آمد و می گفت: این که گفت «هالا هولا»، یعنی باید به میزان کِشتی که برای سال آینده در نظر دارید، هدیه کنید و این که گفت «بالا بولا»، یعنی اگر سال گذشته، 5% از درآمدتان را می دادید، امسال به خاطر توسعه ای که می خواهیم بدهیم، باید 6% بدهید.

حال، این پدیده را از بیرون نگاه کنید که بناست همه امور، سکولار باشد و حکیم سکولار که می خواهد بفهمد، نمی آید بگوید کلمه «هالا» و «هولا» در ادبیات سانسکریت چه بوده و این تعامل، معنایش چیست. این تعامل را معنی می کند و می گوید: اول که چشمانش را به هم گذاشت، برای این بود که مردم را از لحاظ روحی، عطشان کند. بعد که عطشان شدند، نمی خواست یک دفعه ذوق زده شان کند، پس یک چشمش را باز کرد و خوب که روح آنها را آماده کرد و خواست خواسته اش را بگوید، آن را مبهم گفت تا مفسّر اعظم، آن را تفسیر کند. اگر مردم دوست نداشتند و نخواستند هدیه یا مالیات بدهند، بیاید و گوش مفسرش را بگیرد و بگوید: چه کسی گفته از مردم پول بگیری؟ این می شود فهم سکولار بر اساس هرمنوتیک.

همین بلا بر سر سایر متون نیز می آید؛ یعنی مهم نیست که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم وقتی صحبت از جهاد می کند یا به بهشت تشویق می کند، حقیقتا بهشتی باشد و مراتب بهشت و دوزخ و... معنی داشته باشد. هدیه هرمنوتیک به متدینان، این بوده است که خیلی اصرار نداشته باشید که خدا حتما وجود دارد؛ بدون وجود خدا هم ما می توانیم به این حرفها معنی بدهیم؛ معنایی که نسبتا معقول باشد و از آن، سود ببریم. بیایید کتاب مقدس را یک بار با عینک خاصّی نگاه کنیم. این قدر فرض نکنیم که حتما از طرف خدا آمده و تک تک کلمات آن، معنایی دارد. فرض کنیم که این کتاب، تعامل بشری است که حرف حسابی داشته است. همه پیغمبرها هم، آدمهای حسابی بوده اند. حتی خدا هم که نباشد، اینها آدمهای بی حسابی نبوده اند!

من به این جنبه، بیش از جنبه دیگر اهمیّت می دهم. البته این، تناقض نیست، بلکه باطل است. با چه چیز تناقض داشته باشد؟ دور و تسلسل هم مربوط به ناحیه اوّل است؛ یعنی حکیم و مفسری که معتقد است فقط با اصول هرمنوتیک می شود درست فهمید، حتما موفق می شود؛ چون اصول هرمنوتیک، اصولی است که می خواهد فهم ما را بفهمد و به مراتب، مشکلتر از به کارگیری ابزار طبیعی فهممان در موضوعات معقول است. لذا برای آن که آن فهم را از آن پدیده مهم داشته باشد که فهمیدن متن دین است، هزار و یک تئوری را مبنا قرار می دهد که اثبات تک تک آنها، به مراتب، مشکلتر از خود تئوری است. البته معنای این حرف، آن نیست که ما در صدد فهم این قضیه نباشیم.

خلاصه این که فهمیدن هم، از پدیده های مهم است، اما شانس ما در فهمیدن پدیده اپیستم، بیشتر از فهم ما در فهمیدن خود خدا و راه خدا نیست؛ یعنی این طور نیست که ما وقتی می خواهیم خدا را بفهمیم، یک باره چشمانمان کور شود، امّا وقتی می خواهیم چیزهای دیگر را بفهمیم، چشمانمان روشن شود.

مجله تخصصی: یکی از مسائلی که برای فهم سخن مطرح می کنند، کشف شرایط و موقعیت تاریخی است (سخن به عنوان عمل). با توجّه به این که برای موقعیتهای تاریخی هم، اطلاعات دقیق و فراوانی نداریم و بر اساس متنهایی می توانیم به آن برسیم که خود این متنها نیاز به مسائلی دارد، آیا این به انکار موضوع تاریخی و آن واقعیت نمی انجامد؟ چنان که قبلاً درباره حضرت عیسی علیه السلام مطرح می کردند و الآن هم بیشتر گفته می شود که حضرت عیسی علیه السلام اصلاً واقعیت خارجی نداشته و به عنوان یک اسطوره مطرح بوده است و مردمی که دچار مشکلی بودند، برای رفع مشکل، این موضوع را تصوّر می کردند و بر اساس آن، مشکلات خود را حلّ می کردند! آیا چنین نظریه ای به نفی پیامبران، متون دینی و حداقلّ، نفی حقّانیت آنها کشیده نمی شود؟

دکتر لاریجانی: من نمی گویم لازمه اش این است، بلکه معتقدم پیش فرض اینهاست. شما وقتی بخواهید دین را سکولار کنید، پرده قداستش را کنار می زنید و به عنوان یک پدیده زمینی با آن روبه رو می شوید. البته بسیاری از ادیان؛ مثل لیبرالیسم، مارکسیسم و... زمینی است، امّا دین غیر زمینی هم داریم. بنابراین، وقتی بخواهیم اسلام را با قواعد هرمنوتیک بفهمیم، آن را به اسلامی تبدیل می کنیم که سکولار است و لازم نیست خدای قهّاری پشت آن وجود داشته باشد و مبدأ و معادی موجود باشد!

این کلمات، معنی دارد. معنی به عنوان عمل و عمل اجتماعی. وقتی به معنای طبیعی کلمه، معنی ندارد، بنابراین، لازمه اش نفی قداست نیست، بلکه پیش فرضش، نفی اصالت است. پس هرمنوتیک، مسلخ حق و مسلخ رئالیسم است. شما واقع گرایی را در مسلخ هرمنوتیک سر می بُرید و این، کشتن حقیقت است، که به تعبیر نیچه، از کشتن خدا بالاتر است.

مجله تخصصی: یکی دیگر از مسائلی که در ابتدای بحث هم به آن اشاره شد، این است که هرمنوتیک، ابعاد و گونه های مختلفی دارد؛ هرمنوتیک دینی، تجربی، علمی، فلسفی و... . از جمله مسائلی که اخیرا خیلی بدان تکیه می شود و «گادامر» هم کتابی با این عنوان نوشته است، بحث هرمنوتیک فلسفی است که می تواند مبدأ بسیاری از مباحث دیگر هرمنوتیک باشد. توضیحی درباره این موضوع جدید بفرمایید.

دکتر لاریجانی: البته این موضوع، فرصت و وقت بیشتری می طلبد تا دیدگاههای این نحله از فلاسفه روشن شود؛ اگرچه مقصد افرادی مثل گادامر این بوده است که خود پدیده فهم را بفهمند، امّا ابزاری که به کار می گیرند و نحوه ادبیاتشان، بسیار لغزنده است. درباره فهمیدن، افرادی مثل «فرگه»، «تارسکی» و... نقدهای عمیق بسیاری دارند؛ در حالی که اصحاب مسلک هرمنوتیک با تفکّراتی که در ادبیات مغلَق بعد از «هگل» پیچیده شد و با وجود این که اگزیستانسیالیسم نیز آن را رقیقتر کرد، دستاوردشان بسیار کم بوده است و آن جا که خواستند حرکتی به جلو کنند، آن قدر سنگلاخ در راهشان بود که قدم دیگرشان هم ناکام ماند.

اجمالاً، مهمترین دستاورد هرمنوتیک فلسفی، این است که پایه های صدق را در عقاید ما روشن کند؛ یعنی ملاک درستی را نهایتا باید ارائه دهد. روشهای نیل به درستی، شاید مسأله عملی تری باشد که دیگر معتقدان به هرمنوتیک باید ارائه دهند، امّا نفس درستی و مفهوم درستی باید دنبال شود و ریشه یابی گردد. حالا این مفهوم، از وجود پیدا شود؟ از زمان پیدا شود؟ یا از عالم خارج؟ جای بحث است.

هرمنوتیک فلسفی، در پی مفهوم بزرگی است؛ می خواهد اولاً، فهمیدن را بفهمد و ثانیا، ریشه آن جا که فهمیدن با درستی گره می خورد را بیابد. این اهداف، بسیار بزرگ است و تنها اینها نیستند که به دنبال آن هستند. فلاسفه ای که در منطق، حکمت اولی، معرفت شناسی و... کار کردند نیز به دنبال این موضوع بودند، اما به نظر من، دستاورد آنها بیشتر از این افراد بوده است.

مجله تخصصی: نمونه این قضایا در کارهای عرفا و فلاسفه دیده شده است؛ یعنی فراتر از ظاهر و کشف آن واقعیتهایی که مربوط به آن پدیده باشد یا درک و فهم آنها؛ مثل اخوان الصفا یا دیگران. آیا می توان بین اینها رابطه ای برقرار کرد؛ چنان که بعضی چنین ادعایی کرده اند؟

دکتر لاریجانی: بحثی که خیلی جالب و نزدیک به این گرایشهاست، همان اتّحاد عاقل و معقول است. در اتحاد عاقل و معقول، ما به نحوی، وجود درک کننده را با تصویری که محصول فهم است، در یک قاموس می بینیم. این فهم، بخشی از سازندگی آن وجود به شمار می آید. این، نزدیکترین جایی است که ما در آثار «شلایر ماخر» و کسانی که طرفدار اگزیستانسیالیسم هستند، به آنها نزدیک می شویم. لذا می بینید که برخی از فلاسفه اسلامی؛ مثل شیخ الرئیس، با اتّحاد عاقل و معقول، مخالف بود و از طرف دیگر، فلاسفه تحلیلی هم به شدّت با چنین چیزی مخالف هستند؛ در حالی که حکمای دیگری چون ملاصدرا، با تأثّرپذیری از عرفا، این را به عنوان مبحث جالبی مطرح کرده اند.

بله، می شود نوعی نزدیکی بین آنها دید. البته در باب فهمیدن و ماهیت ادراکها و در مناط صدق و کذب قضایا و در جاهایی که ما امر و نهی داریم؛ مثل خیر و شرّ، تحقیقات خیلی زیبایی دارند که به طور موضوعی، مندرج در مباحث اپیستمولوژیک است؛ اگرچه به سیاق هرمنوتیک دنبال نشده است.

مجله تخصصی:  پیدایش این جریان در غرب، در آغاز، برای حلّ مشکل عقلانی نبودنِ بعضی مسائل متون دینی مسیحیت و یهودیت و مخالفت با علم و نیز بشری بودن بخش عمده این کتابها بود و خواستند جنبه بشری و غیر بشری را تفکیک کنند. ما در ایران هم می بینیم که این جریان از طرف بعضی مطرح می شود. آن جا برای رفع مشکل بود، اما ما این عقلانی نبودن را در قرآن و متون اسلامی نداریم. قرآن و دین اسلام، با علم، متعارض نیست و جنبه بشریِ به آن معنی، ندارد. پس انگیزه کسانی که به این بحث در ایران دامن زدند و در بحثهای آنها هم تناقضهایی وجود دارد که دائما تغییر موضع می دهند، چیست؟

دکتر لاریجانی: البته من معتقد نیستم که هرمنوتیک در غرب به این خاطر ایجاد شد که برخی از تفکرات و تناقضهای متون دینی و کتاب تورات و انجیل را برطرف کند. مسأله از این فراتر است. علّت ظهور هرمنوتیک این است که فکر سکولار، عمومیت پیدا کند. سپس این سؤال مطرح شد که اگر ما می توانیم همه پدیده های طبیعی و غیر طبیعی عالم را به دید سکولار قرائت کنیم، چه شده است که نمی توانیم حضرت موسی و عیسی و سایر انبیا را به صورت سکولار مطرح کنیم. وقتی که این باب شروع شد، دیدند خیلی از چیزها انگیزه و معانی دیگر پیدا می کند؛ یعنی ببینیم ادیان الهی، قطع نظر از الهی بودن، چه معنایی دارد؟ شاید بهترین بیان را در این باره، نیچه داشته باشد. او کتابی به نام کالبدشکافی اخلاقیات دارد که در بخشی از داستانی به نام «مرد دیوانه» آمده است: روزی این مرد، سراسیمه وارد بازار شد و در مغازه ها دنبال چیزی می گشت و سرک می کشید. مردم پرسیدند که دنبال چه می گردی؟ گفت: دنبال خدا می گردم؛ خدا همراهم بود و گم شد. یکی خندید و گفت: شاید خدا خسته شده و فرار کرده است. دیگری گفت: شاید خدا پنهان شده است.

تمام این صحنه ها نشان می دهد که چگونه این فرد، خدا را گم کرد؛ یعنی این اعتقاد او متزلزل شد و دچار چالش گشت؛ یعنی صحنه، صحنه ای بود که هیچ کس قبول نداشت او خدا را گم کرده است و همه، او را مسخره کردند. سپس یک باره گفت: فهمیدم! خدا مُرد و ما او را کشتیم! خدا در درون ما مُرد و ما در درون خود، خدا را کشتیم!

این بهترین بیان برای داستان تفکر مذهبی در غرب است. نیچه می گوید: ما اگر بزغاله کسی را بکشیم یا انسانی را بکشیم، باید خسارت بدهیم و مجازات شویم، در حالی که ما خدا را کُشتیم و مشکلی هم به وجود نیامد؛ در حالی که جنایت بزرگی کرده ایم.

سپس می گوید: ما چگونه خدا را کشته ایم، در صورتی که خیلی ضعیف هستیم. آیا ما می توانیم یک دریا را سر بکشیم؟ این تعبیر، خیلی شبیه تعبیرات محی الدین عربی در فتوحات است.

این داستان، یکی از شاهکارهای نیچه است. او در این کتاب، وضعیت قرن 18 و 19 اروپا را ترسیم می کند. هرمنوتیک، در این شرایط متولّد شد و ما نباید دنبال این باشیم که هرمنوتیک، ما را در فهم نظر شارع، یاری دهد. هرمنوتیک به دنبال این است که بعد از قتل شارع، از متن استفاده کند و معنایش را بفهمد. هرمنوتیک، دین را از اصالت، به یک جست وجوی کاملاً روشنفکرانه تنزّل داده است. اصالت به این است که تمام هستی و سعادت ما به دنبال پیدا کردن راه خداست و این، تبدیل به یک معمّا شده است.

طرح این مسأله در ایران، به چند معنی است: بعضی افراد، چون در فهم دین، بسیار عوام بودند و به خود زحمت ندادند بنیه ای برای دین قائل شوند، با توجّه به بدبینی ای که به کار عالمان مسلمان داشتند و غرب را هم خیلی پیچیده پنداشتند و در بعضی معارف، آنها را پیشرفته دیدند، گفتند ببینیم آنها چه می گویند و چه کار می کنند. در دهه های گذشته، بسیاری از روشنفکران ما، کار مستشرقان را بر کار خودی ترجیح و آنها را اصل قرار دادند؛ مثلاً برای زندگی اباذر، سلمان و... دنبال «لویی ماسینیون» و دیگرانند. اینها ما را طبیعتا به جایی رسانده که اگر بخواهیم فقه و اصول را بفهمیم، باید دنبال «شلایر ماخر» بگردیم که کلید فهمش را به ما یاد بدهد! ای کاش ما علم اصول را یاد می گرفتیم و بعد، آن کلیدها را هم نگاه می کردیم. من هیچ اعتمادی ندارم که این راهها به ما در فهم دین، یاری رساند. البته چون معتقدم هر چیزی که یک میلیمتر هم ما را در فهم دین کمک کند، نباید کنار گذاشت، نمی گویم این مطالب را جدّی نگیریم و مطالعه نکنیم، امّا هرمنوتیک را شاه کلید حلّ معما دانستن، اشتباه بزرگی است.

 


 1.Hermeneutics

2. Hermeneuin

3. Hermes.

4. Friedrich Schleirmacher.

5. Wilhelm Dilthey.

6. Martin Heidegger.

7. Being and Time.

8. Truth and method.

9. Hans Georg Gadamer.

10. Epestemology.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر