جغرافیای تاریخی شهرهای راه ابریشم

ایالت کرمان از شرق به سیستان و مکران، و از شمال به خراسان، و از غرب به فارس، و از جنوب به دریای فارس محدود بوده است. کرمان در روزگار سلجوقیان از بهترین و آبادترین بلاد به شمار می آمد، اما بنا به نقل یاقوت حموی، در قرن هفتم هجری، بیشترِ شهرهای کرمان ویران شده بود.(۱)

از بغداد تا کاشغر

قسمت دوم»»

فصل چهارم: کرمان

ایالت کرمان از شرق به سیستان و مکران، و از شمال به خراسان، و از غرب به فارس، و از جنوب به دریای فارس محدود بوده است. کرمان در روزگار سلجوقیان از بهترین و آبادترین بلاد به شمار می آمد، اما بنا به نقل یاقوت حموی، در قرن هفتم هجری، بیشترِ شهرهای کرمان ویران شده بود.(1)

مقدسی در قرن چهارم، کرمان را بر پنج خوره و ناحیت تقسیم کرده است: نخستین آنها از سوی فارس، بَرْدَسیر، سپس نرماشیر، سپس سیرجان، سپس بمّ، سپس جیرفت.(2) کرسی فعلی ایالت کرمان شهر کرمان است، اما در قرون میانه کرمان دو کرسی داشت: سیرجان و بردسیر. بردسیر همین شهر امروزی کرمان است.(3)

راههای کرمان: راههایی که از فارس به کرمان می آمد در «بیمند» ـ چهار فرسخی باختر سیرجان ـ به هم می رسید، و سپس به سیرجان می رفت. آنگاه در داخل ایالت کرمان، همه راهها از سیرجان منشعب می شد:

1ـ از سیرجان راهی بود به سوی بردسیر (شهر کرمان فعلی) که دو روز راه بود و سپس از بردسیر تا زرند دو منزل بود؛

2ـ از سیرجان راهی دیگر به سوی ماهان امتداد می یافت که با گذر از خبیص وارد قهستان در جنوب خراسان می شد؛

3ـ همچنین از سیرجان راهی بود که به سمت خاور تا جیرفت کشیده می شد و آنگاه به جنوب می پیچید و به هرموز (کهنه) در کنار دریا منتهی می شد؛

4ـ مهم ترین راه، راه بزرگ کاروانی بود که از سیرجان به سمت خاور تا مکران ادامه می یافت و از شهرهایی می گذشت که امروز از آنها اثری باقی نیست. این راه از رائین می گذشت و از راه ورزین و بم و نرماشیر به فهرج در حاشیه کویر می رفت.(4)

لسترنج (lestrange) (1933 ـ 1854 م) در معرفی راههای فوق،(5) گلایه مندانه اظهار می دارد که جغرافی نویسان قرون سوم و چهارم، فواصل راههای کرمان را فقط بر حسب منزلگاهها ثبت کرده اند، در حالی که لازم بود فواصل بر حسب شماره فراسخ نیز ذکر شود؛(6) با وجود این، «ابن خردادبه» (متوفای حدود 300 ق) فواصل راههای سوم و چهارم را به شماره فراسخ بیان کرده است.(7)

گفتنی است بنا به بیان ابن خردادبه، فاصله از آخرین منطقه ایالت فارس ـ موسوم به مرجان ـ تا سیرجان شانزده فرسخ، و از سیرجان تا جیرفت (با احتساب فواصل میانی مذکور در گزارش ابن خردادبه) پنجاه و چهار فرسخ، و از جیرفت تا اولین بخش و ناحیه مکران چهل و یک فرسخ راه بوده است.(8)

 

شهرهای مهم کرمان

 

1ـ سیرجان: جغرافی نویسان عرب آن را السیرجان و الشیرجان نوشته اند.(9) این شهر کرسی قدیم ایالت کرمان بوده.(10) مرکزیت سیرجان در کرمان تا زمان آل بویه ادامه داشت؛ اما در آن زمان، «ابن الیاس» که حاکم بویهی کرمان بود، به علت نامعلومی کرسی کرمان را از سیرجان به بردسیر (شهر فعلی کرمان) منتقل ساخت.(11) با این حال، سیرجان هیچ گاه رونق خود را به طور کامل از دست نداد، چنان که یاقوت حموی در قرن هفتم، به گزارش از «ابن بنّاء بشّاری» سیرجان را بزرگ ترین شهر کرمان، و برخوردار از باغستانها و بازارهای آباد دانسته، آنجا را از شیراز با شکوه تر بر می شمارد.(12) همچنین طاهر و عمرو ـ پسران یعقوب صفار ـ در آنجا قناتی بسیار عظیم جاری کردند که به تمام خانه های شهر گردش می نمود.(13) در آنجا دژی محکم نیز وجود داشته است.(14)

2ـ بردسیر (کرمان فعلی): یاقوت حموی (متوفای 626 ق)اگر چه به نقل از ابن بناء بشاری سیرجان را بزرگ ترین شهر کرمان به شمار آورده است،(15) خود، بردسیر را بزرگ ترین شهر کرمان در پایین دستِ کویرِ واقع در میان کرمان و خراسان می داند.

همچنین در گزارش وی چنین آمده است:

«... گفته می شود [شهری از دوران ساسانی است که [توسط اردشیر بابکان بنا یافته است، و حمزه اصفهانی گوید که بردسیر عربی شده اردشیر است و اهالی کرمان آنجا را کواشیر می خوانند، و در آنجا دژی مستحکم واقع است.»(16)

چنان که پیشتر نیز ذکر شد، تغییر کرسی کرمان از سیرجان به بردسیر را نخستین بار ابن الیاس (ابوعلی) در زمان عضدالدوله دیلمی انجام داده است.(17)

مقدسی در قرن چهارم هجری ـ سه قرن پیش از یاقوت حموی ـ بردسیر را شهری نه چندان بزرگ وصف می کند، و با اشاره به اقدام ابن الیاس در کرسی قرار دادنِ بردسیر، گوید که نامبرده چاهی بزرگ و شگفت انگیز در آن جا حفر کرد و بیست سال در بردسیر بزیست.

همچنین مقدسی خبر از آن می دهد که بردسیر دارای چهار دروازه است، و دارای دژی بس بلند است که مسجد جامع خوبی در نزدیکی آن است.(18)

3ـ بَم (بمّ): در مرز خاوری کرمان در حاشیه کویر بزرگ قرار دارد.(19) مقدسی در قرن چهارم، بم را قصبه ای مهم، بزرگ و خوب وصف می کند که در سرزمینهای اسلام نامبردار است. دژی بر آن است که چهار دروازه دارد، مسجد جامع و چند بازار نیز در آن دژ جای دارد. گفتنی است که شهرت بم به سبب پارچه های صادراتی اش بوده است، و در حوالی بم دهکده بزرگی واقع بوده که بیشتر پارچه ها را در آنجا می بافته اند.(20) اصطخری نیز با مشهور خواندنِ قلعه بم، گوید که شهر بم دارای سه مسجد جامع بوده است: یکی مسجد خوارج که در بازار جای داشت، و دیگر مسجد جامع در محله بزّازین، و سوم مسجد جامعی در داخل قلعه بم. همچنین، وی شهر بم را بزرگ تر از جیرفت بر می شمارد.(21)

4ـ نرماشیر (نرماسیر): ولایت نرماسیر که آن را به فارسی نرماشیر گویند در جنوب خاوری بم و حاشیه کویر واقع است.(22) مقدسی در قرن چهارم، در وصف نرماشیر گوید:

«قصبه ای مهم، بزرگ، آباد، بارانداز، و پناهگاه و در این سرزمین زبانزد است. انباری است گران مایه و خواستنی، شهری با جمعیت شگفت آور، با کاخهای زیبا و پاکیزه بازرگانان گران مایه و کالا و زیباییها است... کالای عمان به اینجا می آید. خرمای کرمان در اینجا گردآوری می شود. راه حاجیان سیستان از اینجا است. بر بهار از اینجا می گذرد ... .»(23)

همین جغرافیدان درباره ساختار شهر مزبور گوید: «دژی با چهار دروازه دارد ... جامعش آباد در میان بازار است... و مناره ای دارد که در این سرزمین بی مانند است...» همچنین وی نرماشیر را کوچک تر از سیرجان ـ کرسی کرمان ـ دانسته است.(24)

5ـ جیرفت: جیرفت در قرون میانه شهری بسیار مهم بود. اکنون خرابه های جیرفت به شهر دقیانوس (شهر امپراتور decius) معروف است. این دقیانوس در مشرق زمین، مَثَل استبداد و ستمکاری است.(25) بنا به گزارش اصطخری ـ در قرن چهارم ـ جیرفت شهری بوده است به درازای دو میل (تقریبا)، و آنجا تجارتخانه خراسان و سیستان بوده که همه محصولات گرمسیری و سردسیری در آنجا گرد می آمده است، و آب شهر از رودخانه دیو رود تأمین می شده و این شهر بسیار سرسبز بوده و از جمله محصولاتش خرما و گندم و اُترج است.(26)

مقدسی در گزارش خود از جیرفت گوید که آنجا دژی با چهار دروازه دارد. مسجد جامع در نزدیکی دروازه بم است که دور از بازار واقع است، و گوید که شهر جیرفت از اصطخر بزرگ تر است.(27) بنا به نقل ابن حوقل، در نزدیکی جیرفت جاهایی به نام «میزان» و «درفارد» بوده است که میوه و برخی از آذوقه مورد نیاز مردم جیرفت از آنجا تأمین می شده است.(28)

در شرق جیرفت «جبل بارز» واقع است که کوههایی مرتفع و پوشیده از درختان بوده است. در عصر بنی امیه، آنجا مأوا و پناهگاهی برای مجوسیان بوده است، تا آنکه امیران صفاری توانستند بر آنها تسلط یابند. در این جبال بارز، معادن آهن وجود داشته است. همچنین کوههایی موسوم به «جبال معادن» در شمال غربی جیرفت، به فاصله دو روز راه بوده که در آن جا نقره وجود داشته است.(29)

در جنوب جیرفت و در سواحل دریا «جبال قُفْص» بوده است که در قرن چهارم هجری مردمانی راهزن در آنجا مستقر بوده اند. اصطخری در قرن چهارم گوید: «می پندارند که ایشان عرب اند»؛(30) اما جغرافیدان سده نهم هجری، حافظ ابرو (متوفای 833 ق) می نویسد: «اهالی آن کوه از قبایل عرب اند.»(31) به هر روی، در مشرق کوه مزبور «أخواش» و در دامنه غربی آن «بلوچ»ها (بلوص ها) می زیستند. بلوچها چونان بادیه نشینان می زیستند و مردمانی بی آزار بودند و خود هیچ گاه راهزنی نمی کردند، اما راهزنانی که در جبال قفص جای گزیده بودند از ایشان هراس داشتند.(32) اخواش نیز قبایلی بودند که ساربانی می کردند و در دره ای می زیستند که به علت گرمای زیاد نیشکر در آنجا فراوان می رویید و محصول آن به سیستان و خراسان صادر می شد. این منطقه کوهستانی میان کرانه جنوبی کویر و مکران واقع است.(33)

6ـ هرموز (هرموز کهنه): در نگارش «هرمز» هم آمده است. آنجا، شهری بوده در یک فرسنگی دریا، مسجد جامعِ آن در بازار واقع بوده، و بازار آن پررونق و پرکار بوده است.(34) تا آنجا که بنا به تعبیر اصطخری، هرموز «مجمع تجارت کرمان» بوده است. به رغم فاصله اندکی که با دریا داشته باریکه ای از دریا ـ به شکل خلیج، موسوم به «جیر» ـ تا آنجا کشیده شده و آنجا بندرگاه دریا بوده است.(35) یاقوت حموی در قرن هفتم از هرموز به عنوان بندرگاه کرمان یاد می کند که کشتیها در آنجا کناره می گرفته اند. و از هرموز، کالاهای وارداتی از هند تا کرمان و سیستان و خراسان بار می شد.(36)

گفتنی است که پس از احداث هرموز نو در جزیره، هرموز کهنه نیز به عنوان مهم ترین بندر تجارتی خلیج فارس شناخته شد و جای کیش را گرفت. همان گونه که کیش جای سیراف را گرفته بود.(37) بنا به گزارش حمداللّه مستوفی ـ در قرن هشتم ـ علت بنای هرموز نو، خوف از حرامیان و راهزنان بوده است، و شهر نو در جزیره جرون ـ در فاصله یک فرسنگی با هرموز کهنه ـ ساخته شده است.(38)

ابن بطوطه در همان قرن هشتم، در سفرنامه خود با تعبیر از هرموز نو به بندرگاه هند و سند، و جایی که مال التجاره های هندوستان از آنجا به عراق عرب و عراق عجم و خراسان حمل می شود، از آن شهر تازه با نام «شهر جرون» یاد می کند.(39)

در سال 920 هجری قمری، مطابق 1519 میلادی، پرتغالیها تحت فرماندهی «آلبوکرک» جزیره هرمز را تصرف کردند و بندری که پرتغالیها بر آن وارد شدند به «گمبرون» (gombron) موسوم گردید و همان جاست که یک قرن بعد، شاه عباس آن را بندر عباس نام گذارد، و دور نیست در محل «سورو» ـ در ایالت فارس ـ واقع باشد.(40)

 

کلیاتی چند از این سرزمین

 

1ـ آب و هوا: سرزمین کرمان دارای دو نوع آب و هوای گرمسیری و سردسیری بوده است. البته مناطق سردسیر کرمان در مقایسه با مناطق سردسیر فارس، گرم بوده است. به طور کلی، مناطق گرمسیری پهنه بزرگتری از سرزمین کرمان را فرا می گرفته است، و مناطق سردسیری که به طور عمده در ارتفاعات بوده، در حدود یک چهارمِ کرمان بوده است.(41) از آنجا که ایالت کرمان غالبا مشتمل بر مناطق گرمسیری است، اهالی آن مردمانی سبز چرده و نازک اندام اند.(42)

با همه این احوال، مقدسی در قرن چهارم هوای کرمان را ـ از نظر بهداشتی ـ هوایی سالم به شمار می آورد.(43)

درباره آب کرمان نیز باید دانست که در آن ایالت، رودی عظیم جریان نداشته،(44) و به طور عمده آب مورد نیاز مردم در کرمان از چاههای عمیق فراهم می آمده است که با احداث قناتها و کاریزهااز این آبها بهره برداری می کرده اند.(45)

2ـ زبان: زبان مردم کرمان فارسی بود، مگر در جبال قُفص که در آنجا به زبان قفصی ـ متمایز از فارسی ـ تکلم می شده، و همچنین است در منطقه بلوچ (بلوص) و جبال بارز که در آنها نیز به جُز فارسی، لهجه محلی وجود داشته است.(46) با این حال، مقدسی هم عقیده با اصطخری ـ قرن چهارم ـ گوید: «لهجه ایشان [اهالی کرمان] فهمیدنی و نزدیک به لهجه خراسان است، لهجه روستاییان گاهی پیچیده است. زبان قفصی ها و بلوچها مانند سندی نامفهوم است.»(47) البته ناگفته پیداست که تفکیک میان لهجه ها ـ به فهمیدنی، و پیچیده، و نا مفهوم ـ بر اساس آشنایی مقدسی با زبان فارسی و عدم شناخت وی نسبت به لهجه های دیگر است.

3ـ مذهب: در قرن چهارم هجری، اصطخری و سپس مقدسی درباره مذاهب اهالی کرمان گزارش داده اند. گزارشهای این دو جغرافیدان، تنها در مورد مذهبِ اهالی رودبار و قوهستان و بلوچ و منوچان (منوقان) هماهنگ است، که اهالی این مناطق را ـ به طور غالب ـ بر مذهب تشیع ذکر کرده اند.(48) درباره مناطق دیگر، اصطخری تنها می گوید: «اهالی سیرجان غالبا مذهب اهل حدیث و اهالیِ جیرفت غالبا بر رأی اَند»؛(49) اما مقدسی به طور کلی این چنین خبر می دهد:

«اکثریت با شافعیان است مگر در جیرفت که حنفی اند ... پیروان ابو حنیفه نیز در خوره های دیگر بسیارند و جز این دو گروه دیده نمی شود. معتزله نیز در سیرجان بسیارند ... در بم خارجیان سرو صدا و جامعی جداگانه دارند ... .»(50)

4ـ بازرگانی: جایگاه ایالت کرمان در کنار دریای فارس،(51) موقعیت ویژه ای به شمار می آمد، و از بندرگاه این ایالت ـ شهر هرموز ـ کالاهای وارداتی هندی تا نقاط مختلف کرمان، سیستان و خراسان بار می شد.(52)

مقدسی ـ در قرن چهارم ـ گزارش کرده است که همه ساله در حدود یکصد هزار شتر ـ بار بر ـ ناگهان به کرمان وارد می شدند.(53) در قرن ششم، در نزدیک دروازه جیرفت جایی به نام «قمادین» بوده است که بازرگانان رومی و هندی در آنجا انبارها داشتند، و مسافران چه آنها که از دریا می آمدند و چه آنها که از خشکی، می توانستند امتعه خود را در آنجا بگذارند. کالاهای پرقیمت از چین و ماوراءالنهر و ختا و هندوستان و خراسان و زنگبار و حبشه و مصر و یونان و ارمنیه و عراق و آذربایجان همه برای فروش در انبارهای قمادین موجود بود.

قمادین فارسی همانست که مارکوپولو آن را کمادی (camadi) یا شهر کمادی نامیده و به قول او سابقا محلی بزرگ و مهم بوده ولی زمانی که مارکوپولو آن را دیده بر اثر لشکر کشی متوالی تاتارها وضع محقّری داشته است؛(54) امّا باید پذیرفت که تجارت کرمان به پای تجارت فارس نمی رسیده است.(55)

درباره محصولات صادراتی کرمان، نخست باید از خرمای کرمان گفت که به قولی بر خرمای بصره برتری دارد.(56) در کرمان، شهری چون منوقان (منوجان) واقع بود که بنا به تعبیر مقدسی، خرمای خراسان از آنجا تأمین می شده، و آنجا بصره کرمان بوده،(57) و مردمان برای دیدار آن شهر بار سفر می بسته اند.(58)

سایر محصولات صادراتی کرمان، بنا به گزارش اصطخری ـ در قرن چهارم ـ چنین بوده است: پارچه های پنبه ای تولیدی بم که به همه جا بار می شد، بطائن زرندی ـ که پارچه هایی برای آستر لباس بوده ـ(59) به فارس و عراق صادر می شد، و شکر که از منطقه اخواش به سیستان حمل می گشت.(60)

مقدسی با تفصیل بیشتری می گوید: خرمای خراسان و نیل فارس را از کرمان می برند. از بم، عمامه، مندیل، طیلسان و پارچه های عالی صادر می کنند، از نواحی جیرفت نیل بسیار و زیره، از نرماسیر بربهار خیزد. دیگر محصول کرمان، توتیای موسوم به «توتیای ناودانی» است. توتیا را از کوه فراهم می آورند و آن را مانند آهن در کوره تصفیه می کنند.

همچنین مقدسی طرز تهیه این توتیا را بر اساس مشاهدات خود چنین بازگفته است که قالبهایی بزرگ به شکل انگشتان دست از سفال می سازند و توتیا را بر آن قالبها می ریزند تا بدان می چسبد و به همان شکل باقی می ماند.(61)

همچنین، در قرن هفتم یاقوت حموی گوید که توتیای کرمان به جمیع بلاد بار می شود.(62) البته یاقوت از توتیای کوه «بنان» و «بهاباد» یاد می کند. مارکوپولو که خود کوه بنان را دیده بوده، آنجا را شهر «کبی نان» (cobinan) خوانده است. این جهانگرد نیز طرز تهیه توتیا را در آن شهر دیده و آن را بیان کرده است.(63) دست آخر آن که نباید زیره کرمان را فراموش کرد که به قول قزوینی: «زیره که مشهور است از آن ولایت [سیرجان، کرسی کرمان] به عالم برند.»(64)

 

فصل پنجم: کویر لوت و سیستان

 

کویر لوت: این کویر، در فلات مرتفع ایران، از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد یافته، ایالتهای حاصلخیز آن سرزمین را دو قسمت می کند. این کویر از دامنه جنوبی کوههای البرز شروع شده تا کوههای خشک مکران در حاشیه خلیج فارس کشیده می شود. طول این بیابان هشتصد میل است، ولی عرض آن در نقاط مختلف یکسان نیست. عرض کویر بین کرمان و سیستان از صد میل بیشتر نیست.(65) جغرافی نویسان مسلمان در قرون میانه، این صحرا را «مفازه» نامیده اند(66) که به معنای «بیابان بدون آب» است.(67)

اصطخری ـ در قرن چهارم ـ به تفصیل از مفازه (کویر) فوق سخن رانده و آنجا را به عنوان مفازه میان خراسان و فارس معرفی کرده است.(68) وی تصریح می کند که این مفازه در حیّز هیچ اقلیم مشخصی نیست، و هر قسمتی از آن، تابعِ شهر و ایالتی است. اصطخری می افزاید که این بیابان، جزء بیابانهایی است که بیشترین دزد و فاسد را در خود جای داده است.(69)

مقدسی نیز که خود هفتاد روز در کویر مزبور راه سپرده است، گوید: «این کویر همانند دریاست. اگر راه شناسی، هر جا می خواهی برو! و حوضهای آب و گنبدکهای آن حوضها را از نظر دور ندار.» گفتنی است که این حوضها در فاصله یک مرحله (یک روز) راه ساخته شده بود، این حوضها از آب باران پر می شد.(70) ناصر خسرو که در سال 444 ق در بازگشت از مکه از قسمت شمال کویر عبور نموده و این گنبدکها را دیده گوید: «این گنبدکها به سبب آن است تا مردم راه گم نکنند، و نیز به گرما و سرما لحظه ای در آنجا آسایش کنند.»(71)

در این کویر، چندی روستا وجود داشته است، اما شهر، فقط یکی بوده است به نام «سَنیج».(72) مقدسی این شهر را با نام «اسفید» نیز ضبط کرده، می گوید: «در دیوانها از شهرهای سیستان به شمار می آید ولی خود در مرزهای کویر است. چند کاریز و کشتزار بسیار و آبادی پرجمعیت دارد.»(73) جغرافی نویسان مسلمان درباره راههای کویر به تفصیل سخن رانده اند که در زیر به اجمال معرفی می شود:

راههای کویر: اصطخری، ابن حوقل و مقدسی به تفصیل، راههای کویر را معرفی کرده اند. این راهها همگی با طی مسیرهایی مستقیم ،عرض کویر را در می نوردید و شهرهایی را که در دو سوی کویر ـ در حاشیه ایالتهای مجاور کویر ـ بودند به هم متصل می ساخت. البته در ذکر این راهها، گاهی نام همان شهرهای حاشیه ای و گاه نام ایالت مربوطه به آن ذکر شده است. این راهها به طور عمده ـ و به ترتیب ـ عبارت بودند از:

1ـ راه اصفهان به ری: نزدیک ترین راه بوده است. اصطخری، این راه را به تفصیل و با ذکر مسافات به مرحله (روز) و فرسنگ بیان کرده است؛(74) اما مقدسی این راه را به صورت «راه اصفهان به ری و نیشابور» ذکر نموده است.(75)

2ـ راه نائین به خراسان؛

3ـ راه یزد به خراسان؛

4ـ راه شور؛

5ـ راه زاور؛

6ـ راه خبیص به خراسان؛

7ـ راه موسوم به «راه جدید» از کرمان به خراسان؛

8ـ راه سیستان به کرمان.(76)

چنان که پیداست بیشتر راههای فوق، یکی از ایالتهای سمت غربِ کویر را به خراسان، در سمت شرق کویر می رسانده است. تا بدین جا، در شناسایی شاخه جنوبی جاده ابریشم، از سمت غرب (از بغداد) تا ایالت کرمان پیش آمدیم. همچنان بخش جنوبی مسیر را پی خواهیم گرفت و به سمت بالاتر ـ مانند خراسان ـ روی نخواهیم کرد. از این رو از راههای کویری فوق تنها راه کرمان به سیستان مورد نظر خواهد بود که در ادامه مباحث بدان توجه خواهد شد.

سیستان (سجستان، سگستان): جلگه ای است در اطراف دریاچه زره و خاور آن دریاچه که شامل دلتای رود هیرمند و رودخانه های دیگر که به دریاچه زره می ریزند می شود. ارتفاعات ولایت قندهار که در امتداد هیرمند علیا واقع اند معروف بود به زابلستان.

سیستان به فارسی، نیمروز هم نامیده می شد که به معنای سرزمین جنوبی است و چون در جنوب خراسان واقع است به این اسم نامیده می شد.(77)

اصطخری، سیستان را به عنوان ایالتی مستقل بررسی کرده؛(78) اما مقدسی در تقسیم بندیِ خود، آنجا را جزئی از خراسان ذکر کرده است.(79)

در داستانهای قدیم ایرانی، سیستان و زابلستان بدین سبب شهرت و اهمیت دارد که موطن زال پدر رستم، پهلوان نامور باستانی ایران است.

در آغاز خلافت عباسیان، سیستان از این جهت نیز شهرت پیدا کرد که شاهان صفاری از آنجا برخاستند، و در نیمه دوم قرن سوم هجری بر قسمت عمده جنوب و خاور ایران استیلا یافته، رایت استقلال برافراشتند.(80) اصل نامِ سیستان، سگستان ـ به عربی سجستان ـ بوده است که سگ در این واژه به معنای جند و سپاه می باشد.(81)

راههای سیستان: راههای سیستان همه از زرنج ـ کرسی سیستان ـ منشعب می شد. راههای مزبور به طور عمده سه راه بود:(82)

1ـ راه کویر که این راه از نرماشیر کرمان می آمد و در عبور از قسمت باریک کویر به شهر سینج ـ واقع در کویر ـ می رسید، و پس از آن تا زرنج امتداد می یافت.(83)

2ـ از زرنج به شمال راهی بود که به هرات منتهی می شد. این راه از شهر هایی چون کرکویه، جوین، فره و سفزوار (سبزوار) عبور می کرد و به هرات منتهی می شد.

3ـ از زرنج به سمت مشرق راهی به حروری و سپس شهر بست می رفت. این راه که برای رسیدن به بست، پنج روز کویر را در می نوردید، در بست، خود به دو شاخه انشعاب می یافت: یکی به ایالت زمین داور در هیرمند علیا و دیگری به پنج وای رخج در اطراف قندهار منتهی می شد. در پنج وای باز راه، دو شعبه می شد: یکی به سمت شمال خاوری، به غزنه می رفت و دیگری به مسیبی منتهی می شد، و بدین سان وارد نواحی سند می گشت.(84)

 

شهرهای مهم سیستان

 

1ـ زرنج: کرسی سیستان، شهر بزرگ زرنج بود. آنجا دارای قلعه و شارستان بود و بر گرداگرد آن، بارو و خندقی قرار داشت، و در خندق آن، آبی افتاده بود که از همان جا می جوشید. این شهر دارای پنج دروازه آهنین بود، از جمله «دروازه طعام» که به سوی روستاهای پیرامونِ شهر گشوده می شد و آبادترین دروازه بود.

مسجد جامع شهر در شارستان قرار داشت، و دارالاماره در ربض ـ حومه ـ واقع بوده، کاخهای یعقوب و عمرو ـ فرزندان لیث ـ و نیز «ارک» که محل خزانه عمرو بن لیث بود ـ از جمله آثار صفاریان (253 ـ 290 ق) در شهر جای داشتند. همچنین زرنج بازارهایی داشت بس آباد، و در شهر جویهایی روان بود.(85)

مقدسی نیز در وصف زرنگ گوید: «بازرگانی و معدن داری و درآمدهای دیگر را با میوه فراوان و ارزان با هم دارد. بصره خراسان به شمار است ... .»(86) از جمله آثار شایان توجه در شهر زرنج، بازاری بود موسوم به «بازار عمرو» که آن را عمرو لیث صفاری بنا کرده بود و درآمد آن را که روزانه هزار درهم بود وقف کرده بود تا در مسجد جامع و بیمارستان شهر و نیز مسجد الحرام هزینه شود.(87)

گفتنی است زمین شهر، ریگستان و شوره زار و دارای نخلستان بود و پیوسته بادهای تند در آنجا می وزید که گاهی به روستاها و شهر صدماتی وارد می ساخت اما این بادها موقعیت مناسبی را فراهم ساخته بود تا اهالی با ساخت آسیابهای بادی، گندمهایشان را آرد کنند.(88)

شهر زرنج به مدت چند قرن در کمال رونق و آبادی زیست، تا آنکه در سال 785 ق، امیر تیمور این شهر را تصرف و اهالی را قتل عام کرده و بارو و ابنیه آنجا را با خاک یکسان نمود. از آن پس نام زرنج از صفحه روزگار محو شد و از آن خرابه هایی بیش بر جای نماند.(89)

2ـ بُست: در ساحل رودخانه هیرمند، در محل التقای آن با رودی که از قندهار جریان دارد واقع و پیوسته جای مهمی بوده است. بست با زرنج تقریبا در یک عرض جغرافیایی بود و راه زرنج به آن مستقیما با عبور از کویر امتداد می یافت. اما از طریق رودخانه هیرمند ـ که از بست تا زرنج ادامه داشت ـ با توجه به خمیدگی این رود، راه دو برابر می شد.(90)گفتنی است رودخانه هیرمند (هندمند) در هنگام فراوانی آب، قابل کشتیرانی بود. بر این رود، جلوی دروازه، پلی از کشتیها (قایقها) تعبیه می شد، مانند پلهای تعبیه شده بر رودهای عراق.(91)

شهر بست در قرن چهارم دومین شهر سیستان به شمار می آمد، اما شهری بود وباخیز، و اهالی آن مانند اهل عراق لباس می پوشیدند. بیشتر داد و ستد ایشان با سرزمین هند و سند بود. در این سرزمین که جدّا حاصل خیز بود خرما و انگور به عمل می آمد.(92)

مقدسی نیز که بست را قصبه ای مهم به شمار آورده، در عین حال آن را شهری کوچک برشمرده که مسجد جامع و بازارهایی داشته است.(93) گفتنی است که شهر بست در لشکر کشی امیر تیمور ـ در قرن هشتم هجری قمری ـ ویران شد.(94)

3ـ زمین داور: دره پهناوری است که وقتی رود هیرمند از جبال هندوکش به طرف بست فرود می آید در آن جاری می گردد، و معرّب آن ارض داور یا بلد داور است، و مراد از آن «معبرهای کوهستان» است.(95)

این بلاد در قرون میانه، سرزمین حاصل خیز، و دژی برای «غور» بود. مرکز این ولایت، شهر «تلّ» بود و از دیگر شهرهایش، یکی «درغش» نام داشت. این دو شهر بر ساحل رودخانه هیرمند قرار داشتند.(96) مؤلفِ «حدودالعالم»، «زمین داور» را چنین وصف می کند: «ناحیتی است آبادان و بر سرحدست میان غور و بست ... و اندر درغش [یکی از شهرهای زمین داور] زعفران روید بسیار ... .» مقدسی نیز این ناحیه را با نامِ «داور» شناخته می گوید:

«خوب و بزرگ و در مرز غور است که مرزی مهم بوده، مرزبانان مرتب دارد ... .»(97)

4ـ پنج وای: در خاور بست، ولایت رخّج قرار داشت. این ولایت مشتمل بود بر بلاد اطراف قندهار. کرسی این ولایت، شهر پنج وای ـ به معنای پنج رودخانه ـ بود.(98) مردم ولایت رخج پشم باف بودند، و از دسترنج ایشان مالی وافر عائد بیت المال می شد.(99) مقدسی در قرن چهارم پنج وای را شهری دانسته نزدیک جاده، و مستحکم که مسجد جامعی زیبا داشته، و مردمش از نهر می آشامیده اند.(100)

5ـ غزنه (غزنین): شهر غزنه در یکی از راههای عمده ایالت سیستان، مقصدِ راه به شمار می آمد.(101) ابوزید بلخی ـ بنا به گزارش مقدسی ـ شهر غزنه را داخل در ایالت سیستان می دانسته است.(102) برخی نیز غزنه را جزء سرزمینی به نام زابلستان به شمار آورده اند(103) که «لسترنج» استعمال این اسم را مبهم، و مشتمل بر مناطق پیرامونی غزنه دانسته است.(104) اصطخری و نیز مقدسی، شهر غزنه را جزء خراسان ذکر کرده اند،(105) با این تفاوت که اصطخری ایالتهای سیستان و خراسان را جدا از یکدیگر بررسی کرده، اما مقدسی تمام بلاد سیستان را داخل در قلمرو خراسان آورده است. نگارنده «حدودالعالم» نیز به طور سربسته غزنه را شهر مرزی میان مسلمانان و کافران دانسته، می گوید غزنه از قدیم از هندوستان بوده است و اکنون اندر اسلام است.(106)

به هر روی، غزنه در قرن چهارم بندرگاه هندوستان به شمار می آمده است، و در میان شهرهای پیرامون بلخ، از دیگر شهرها اموالش فزون تر بوده است و تجارتش پر رونق تر.(107) در کتاب «حدود العالم» غزنه چنین وصف شده است: «جای بازرگانان، و با خواسته بسیار.»(108) مقدسی نیز غزنه را به عنوان یکی از بار اندازهای خراسان و انبارهای سند به شمار آورده، در بیان ساختار شهر می نویسد:

«قلعه ای در میان شهر است و جای سلطان در آن است. جامع در سمت قبله با چند بازار در شهر است ... چهار دروازه دارد ... .»(109)

ناگفته نماند که شهر غزنه در اواخر قرن چهارم در تاریخ شهرت پیدا کرد؛ یعنی از زمانی که پایتخت سلطان محمود غزنوی واقع شد. سلطان محمود در حدود سال 415 هجری قمری به تجدید بنای غزنه همت گماشت، و این شهر در زمان وی به اوج عزت و شکوه و جلال رسید و این حال بیش از یک قرن دوام یافت. اما سلطان علاء الدین غوری به انتقام مرگ برادرش که به دست بهرام شاه غزنوی کشته شده بود به غزنه تاخت، و سپس آنجا را سوزانید. وی به همین مناسبت به «سلطان علاء الدین جهانسوز» شهرت یافت.(110)

6ـ کابل: لسترنج در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی می گوید که مقدسی کابل را آخرین نقطه ایالت سیستان به حساب می آورد؛(111) اما در مراجعه به کتاب مقدسی ـ ترجمه «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم» ـ چنین مطلبی یافت نشد.(112) یعقوبی در قرن سوم درباره شهر کابل می گوید: «بازرگانان بدان وارد می شوند و از آن هلیله های بزرگ کابلی حمل می کنند.»(113) گفتنی است که هلیله، دانه ای خشک و قابض بود که انواع بسیاری داشت و در دارو سازی استعمال می شد، و بهترین نوع آن کابلی بود.(114)

«ابن خردادبه» نیز با اشاره به امتعه کابل ـ مانند عود، نارگیل، زعفران و هلیله ـ وجود چینن متاعهایی در کابل را به علت مجاورت با هندوستان می داند.(115)

مقدسی در قرن چهارم می نگارد:

«کابل ربض آباد دارد که بازرگانان در آن گرد آیند... مرکز هلیله خوب است، و نزد هندیان گران قدر می باشد.»(116)

درباره مجاورت کابل و هند، این گزارش از یاقوت حموی نیز در خور توجه است که می گوید: «کابل ولایتی است دارای چراگاههای بزرگ که میان هند و غزنه واقع است.»(117) و اساسا کابل بندرگاه هند بوده است.(118)

درباره ساختار شهر کابل، اصطخری می گوید: «شهر کابل کهنه دژی مستحکم داشته است که تنها یک راه بدان می رسیده است. در شهر کابل، مسلمانان بودند و در حومه شهر کافران هندی.»(119)

کابل مرکز مبادلات و تجارت با هندوستان بود، و بهای مقدار نیلی که برای صدور به آن جا وارد می شد به سالی هزار هزار دینار طلا، بلکه بیشتر می رسید. علاوه بر این، مقادیری از پارچه های گران بهای هندوستان و چین در آنجا انبار می شد.(120)

قزوینی در قرن هفتم می گوید: «شتر بختی [شتر دو کوهانه قوی و سرخ رنگ] در آن ملک به هم رسد که بهترین شترها باشد.»(121)

ابن بطوطه ـ در قرن هشتم ـ در سفرنامه خود، درباره کابل می نویسد:

«کابل در گذشته شهر بزرگی بوده و اکنون قریه ای از آن باقی مانده که طایفه ای از عجم که «افغان»، نامیده می شوند در آن سکونت دارند.»(122)

رودخانه کابل شعبه ای از نهر اندس است که در منبع شرقی این رودخانه، معدن معروف نقره واقع است. آن محل، پنج هیر ـ به معنای پنج کوه ـ نام داشت، و از آن معدن مقدار زیادی نقره به دست می آمد و بدین سبب پنج هیر در زمان صفاریان ـ قرن سوم هجری ـ مرکز ضرابخانه شد.(123)

 

کلیاتی چند از این سرزمین (سیستان)

 

1ـ آب و هوا: بلاد سیستان روی هم رفته منطقه ای گرمسیر بوده است.(124) در بلاد سیستان، رودهای متعددی جاری بود که بزرگ ترین رود، هیرمند بود که از پشت غور جریان می یافت و تا رخّج و بلد داور و بست و زرنج کشیده می شد و سرانجام به دریاچه زره می ریخت.(125) البته این رود در یک مرحلگی زرنج شعبه شعبه شده، مناطق پیرامون خود را سیراب می ساخت.(126) دو رودخانه دیگر نیز در سیستان روان بود که یکی رود فَرِه و دیگری نیشک نام داشت.(127) بر این اساس، در جای جایِ سیستان مناطق آباد و سرسبز وجود داشت، چنان که اصطخری در تعبیری کلان گوید: «سیستان سرزمینی خرّم است که خوردنی ها و خرماها و انگورهای فراوان دارد... .»(128) البته ناگفته پیداست که نباید جغرافیای سیستان امروزی را ملاک ارزیابیِ این سخن قرار داد.

2ـ زبان: یاقوت حموی، اهالی سیستان را «فارس» می داند(129) که بر اساس آن، معلوم است که زبان ایشان نیز فارسی بوده است؛ اما درباره لهجه ایشان، مقدسی تنها می گوید که سخن سگستانیان با صدای بلند از سینه بیرون می آید.(130) همچنین مقدسی در ضمن بیان یک داستان، زبان سیستانی را زبانی مناسب برای جنگ بر می شمارد.(131)

3ـ مذهب: مقدسی در قرن چهارم می نویسد که در سگستان، خارجیان (خوارج) بسیارند. با وجود این، همو اظهار می دارد که در سگستان، آیین شافعی جاذبه دارد.(132) یاقوت حموی نیز در قرن هفتم می نگارد که در سیستان بسیاری از خوارج می زیَند که آیین خود را اظهار می دارند. و در داد و ستد به اظهار آن افتخار می ورزند.(133)

4ـ بازرگانی: سیستان صادرات فراوانی نداشت و آنچه مقدسی بیان کرده عبارت است از: خرما، زنبیل و طنابهایی که از لیف و حصیر می ساختند.(134) همچنین از آنجا که از دریاچه «زره» ماهی فراوان به دست می آمد،(135) این ماهیها را در دهستانهای اطراف دریاچه خشک کرده به خارج می فرستادند.(136)

همچنین مؤلف «حدودالعالم» در وصف سیستان می گوید: «از آنجا جامهای فرش افتد بر کردار طبری، و زیلویها بر کردار جهرمی و خرمای خشک و انگرز»(137) در مورد صادرات بلاد داخل سیستان و اطراف آن نیز باید دانست که از شهر بست، میوه خشک کرده و کرباس و صابون صادر می گردید،(138) و از کابل که در مرز سیستان واقع بود هلیله های کابلی صادر می شد.(139)

سیستان اگر چه صادراتش چندان شایان توجه نبود، شهرهای این ایالت به دلیل مجاورت با بلاد سند و هندوچین، و نیز خراسان و کرمان، هر کدام باراندازهایی مهم بودند که موارد آن، پیش تر در شرح شهرهای سیستان مورد اشاره قرار گرفت.

 

فصل ششم: بلاد سند و هند

 

اصطخری در کتاب «المسالک و الممالک»، در فصلی با عنوان «بلاد سند»، سرزمین سند و نواحی همجوار آن ـ مشتمل بر مکران، طوران، سند و بخشهایی از هند ـ را بررسی کرده است.(140)

فصل حاضر به تأسی از اصطخری با عنوان «بلاد سند و هند» به بررسی سند و مناطق مجاور آن، اختصاص دارد. در این فصل، ابتدا «راهها»ی بلاد سند و هند و سپس ناحیه های فوق الذکر معرفی می شود. در معرفی هر ناحیه، کلیات مربوط به آن، و نیز شهرهای مهم معرفی خواهد شد.

 

راهها

 

راههای مکران دنباله راههای کویر است که به هندوستان منتهی می شود.(141) افسوس که درباره این راهها به اجمال سخن گفته شده است، و فقط ابن خردادبه یکی از راهها را به تفصیل ثبت کرده است. این راهها از فهرج و حاشیه کویر واقع در خاور بم و نرماشیر کرمان شروع می شد و با عبور از چهارده منزلگاه ـ که ابن خردادبه آنها را ذکر کرده ـ به «فنزبور» کرسی مکران ختم می شد. راه مزبور از فنزبور به سمت خاور می رفت تا به قصدار می رسید و سه منزلگاه داشت.(142) سپس راه، از منزلگاههای جور و اسروشان عبور می کرد و به دهکده سلیمان بن سمیع می رسید که این دهکده توقفگاه کسانی بود که از خراسان عازم سند و هند بودند. آنگاه راه تا منصوره و ملتان ادامه می یافت.(143)

مقدسی راهی دیگر را بیان کرده که از قصدار به «جی» یا نهر سلیمان در بیست فرسنگی خاور بم می رفت، و از شمال فنزبور می گذشت، و تقریبا موازی راه فوق ـ که از فنزبور رد می شد ـ بود.(144)

از بندر «تیز» تا «کیز» و سپس تا «فنزبور» نیز راهی بود که هفت منزل داشت. همچنین راهی از کیز به ارمابیل، و سپس قنبلی و سرانجام به دیبل واقع در دهانه رود اندس منتهی می شد. این بخش از راه یعنی از کیز تا دیبل فاصله اش دوازده منزل بوده است.(145)

منابع جغرافیایی قرن چهارم هجری، صورتی مختصر از شماره روزهایی که مسافرت از شهرهای مهم نواحی سند و هند به یکدیگر طول می کشید درج نموده اند.(146)

 

سرزمینها

 

نخستین خوره از سوی کرمان، «مکران» و پس از آن «توران»، سپس «سند» و «ویهند» (هند) است.(147) بر این اساس در این قسمت از سطور، سرزمین های یاد شده ـ همراه با اشاره ای به کلیات مربوط به هر سرزمین و یادکردی از شهرهای مهم ـ مورد بررسی قرار می گیرد:

1ـ مکران: از نظر حدود جغرافیایی، سرزمین مکران از باختر به کرمان، از شمال به سیستان، از خاور به هند، و از جنوب به دریا منتهی می شد.(148) مکران، اگر چه منطقه ای وسیع، و دارای چندین شهر و روستا بود، غالبا مشتمل بر مناطق بیابانی و گرمسیری، و گرفتار قحطی و تنگنا بود.(149) البته بلاد مکران در قرون میانه از آنچه در زمان ما دیده می شود آبادتر و پرجمعیت تر بوده، اما هیچ گاه از نظر ثروت حائز اهمیت نبوده است.(150)

مهم ترین درآمد مکران از یک نوع شکر سفید موسوم به «پانیذ» (فانیذ) بود. این شکر از مکران به همه بلاد صادر می شد و بهترین نوعش، «ماسکانی» نام داشت که از شهری به نام ماسکان ـ واقع در مکران ـ به دست می آمد.(151)

کرسی مکران و بزرگ ترین شهر آن «فنزبور» ـ بنج پور ـ بود.(152) که امروز معروف است به پنج گور.(153)

مقدسی در قرن چهارم در وصف این شهر گوید:

«... دژی از گِل، گِردش خندق دارد، در میان نخلستان است و دو دروازه به نام درِ "توران"، در "تیز" دارد. آبشان از نهر، جامعشان در میان بازار است. مردمی گنگ دارد و از اسلام جز نام ندارند. زبانشان بلوچی است.»(154)

البته درباره این وصف مقدسی، دو نکته قابل تذکر است: نخست این که گنگ بودنِ مردم، نه به معنای شکل تکلّمی ایشان بوده است، بلکه به معنای عدم آشنایی مقدسی به زبانِشان است.(155) دیگر آن که عبارتِ «از اسلام جز نام ندارند»، گرچه تعبیری کوتاه است، حکایت از آن دارد که سلوک فردی و اجتماعیِ مردم این دیار به دور از معیارهای اسلام بوده است. البته این امر در بسیاری از مناطق مرزی و دور دست وجود داشته است.

بندر تیز مهم ترین مرکز بازرگانی ایالت مکران بود.(156) این شهر «در کرانه دریا، پرنخلستان، دارای چند رباط نیکو و مسجد جامعی زیبا بود... .»(157) در قرن ششم هجری این بندر بر تجارت هرمز که رو به خرابی می رفت، تفوق و استیلا پیدا کرد.(158)

از دیگر شهرهای مکران، ارمائیل و قِنْبَلی، دو شهر بزرگی بودند که در میان این دو شهر دو روز راه فاصله بود و هر دو در نزدیکی دریا، و در مسیر شهر بندری دَیْبُل ـ بندرگاه مهم سند ـ قرار داشتند.(159)

2ـ طوران (توران): در حدود شمال خاوری مکران متصل به مرز هند، دو ولایت قرار داشت: یکی طوران در قسمت جنوبی، و دیگری بدهه در سمت شمال.(160) «قصدار» (قزدار) کرسی طوران بود، و شهر «قندابیل کرسی بدهه».(161) گفتنی است که توران و مکران به طور منظم با هم نامیده می شده، و در دوران ایران پیش از اسلام، هر دو سرزمین جزو قلمرو ایران محسوب می گردیده است.(162)

درباره شهر «قزدار» ـ کرسی طوران ـ مقدسی می گوید:

«... در بیابان است. در دو سوی یک دره خشکیده بی پل است. در یک سر فرمانروا دردژی زیست دارد، و سوی دیگر بودین نامیده می شود که خانه های بازرگانان و جاهایشان در آن است و این زیبا و دلگشاتر است. این قصبه با آنکه کوچک است سودآور و مورد توجه کاروانهای خراسان، فارس، کرمان و شهرهای هند است ... .»(163)

در اساس، اهمیت قصدار بدین سبب بوده که در آنجا، راهی که از ایران غربی و از طریق قسمت جنوبی کرمان می آمد، به راه هندوستان متصل می شد.(164)

باید دانست که سرزمینهای مورد سخن در این فصل، در برخی موارد مأوایی مشترک برای مسلمانان و کافران بوده است. در این باره اصطخری می نگارد: «در طوران، پوشش و زیّ مسلمانان و کافران ـ در لباس و مو گذاردن ـ به یک گونه است.»(165)

3ـ سند: مرکز ایالت سند، شهر «منصوره» بوده است که به سندی، بدان شهر، «برهمن آباد» می گفتند. شهر منصوره از سه جانب با رود مهران احاطه شده، و شبیه جزیره بوده است. آنجا شهری گرمسیری و محصولاتش خرما، شکر، لیمون و أنبج بوده. در قرن چهارم هجری قمری، بزرگی شهر منصوره ـ درازا و پهنای آن ـ یک میل در یک میل ضبط شده است.(166) مقدسی در وصف منصوره می گوید:

«... مسجد جامع آن با سنگ و آجر مانند جامع عمان بزرگ است... چهار دروازه دارد: در دریا، در توران، در سَندان، در ملتان... مردمی شایسته و جوانمرد دارد. اسلام را در آنجا شکوفایی هست.»(167)

گفتنی است که در قرن چهارم، منصوره شهری مسلمان نشین، و امیر شهر قریشی بوده است.(168)

بندر مهم «دیبل» ـ واقع در دهانه رود اندس به دریا ـ(169) نیز در ایالت سند واقع بود.(170) مقدسی در قرن چهارم، شهر دیبل را به دریایی تشبیه می کند که نزدیک به یکصد دیه پیرامون آن است و آنجا را باراندازی پردرآمد به شمار می آورد و می گوید: «بیشتر مردم کافرند ... همه بازرگانان و مسلمانان به زبان سندی و تازی [هر دو [سخن گویند... .»(171)

نگارنده حدودالعالم نیز می نگارد: «دیبل شهری است از سند بر کران دریا، اعظم است و جایگاه بازرگانان، و از آلتهای هندوستان و دریا اندر وی بسیار افتد.»(172) در قرن هفتم، یاقوت حموی، در وصفی کلی از سرزمین سند گوید که مذهب غالب در آن سرزمین، مذهب حنفی است.(173)

4ـ هند: در اینجا، تنها بخشی از هندوستان که پس از ایالت سند، درباره شاخه جنوبی جاده ابریشم مطرح بوده، شناسایی می شود. روی هم رفته، بنا به گزارش اصطخری در قرن چهارم، هند مأوای مشترک کافران و مسلمانان بوده است و حتی مسلمانان در شهرهای هند، مساجد جامع نیز داشته اند. اصطخری پس از ذکر اسامی شهرهای هند، شهر «ملتان» را به سبب بتکده معروفی که داشته، با تفصیل بیشتری بیان کرده است.(174)

مؤلف «حدودالعالم» نیز در وصف مولتان نوشته است: «شهری بزرگ است از هند و اندراویک بت است سخت بزرگ و از همه هندوستان به حج آیند به زیارت آن بت... .»(175) دیگر، شهر «قشمیر» (کشمیر) است که شهری بزرگ، با نعمت، و بازرگانان بسیار بوده است که دارای کهنه دژی بوده، و در قرن چهارم بت خانه های بسیار داشته است.(176)

ناگفته نماند که ناحیه هندوستان از مشرق به چین و تبت، و از جنوب به دریا، و از مغرب به رود مهران منتهی می شده است. نگارنده «حدودالعالم» پس از تبیین این حدود جغرافیایی، درباره بازرگانی هندوستان می نگارد:

«از وی طیبهای گوناگون خیزد و مشک و عود و عنبر و کافور، و گوهرهای گوناگون خیزد و مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و درّ و ازو داروهای بسیار خیزد بی عدد و جامهای عجب گوناگون.»

نیز درباره حیات وحش هندوستان می گوید: «و اندر دشتها و بیابانهای وی جانوران گوناگون اند، چون پیل و گرگ و طاووس و ... .» همچنین در بیان عادات و رسوم اهالی هندوستان ـ در قرن چهارم هجری ـ چنین می نگارد: «اندر همه هندوستان، نبیذ حرام دارند، و زنا مباح دارند، و همه بت پرست اند.»(177)

 

فصل هفتم: گذار از هند به چین

 

در فصول پیشین، از بغداد تا بلاد سند و هند بررسی شد. حال در انتهای مسیر شاخه جنوبی جاده ابریشم، لازم است تا به تعیین مسیر از کشمیر ـ در هند ـ به سوی تبت و چین بپردازیم. این گذار در منطقه کشمیر، بویژه از یک گذرگاه کوهستانی به نام «گیل گیت» انجام می شده است.

گذرگاه کشمیر ـ چین: امروزه از مناطق شمالی کشمیر، سه راه به «یار کند» در ایالت سین کیانگ (کاشغر) چین منتهی می شود. تمام راهها باید گذرگاههای بسیاری را در قره قروم که ارتفاع آنها از 16 تا 18 هزار پا متغیّر است بپیمایند.

یک مسیر دیگر که در تاریخ به نام جاده ابریشم مشهور است گیل گیت را به کاشغر (سین کیانگ) که در طول سال های اخیر حیات نو یافته متصل می کند. از نقطه نظر استراتژیک، این جاده حتی اکنون نیز از اهمیت زیاد برخوردار است؛ چون اسلام آباد پایتخت پاکستان را به جمهوری خلق چین متصل می سازد.(178)

در موضوع این گفتار، گذرگاه تاریخی «گیل گیت» همچون حلقه اتصالی بود که بخش جنوب شرقی چین را به سوی هند، و آنگاه از هند به تمام دنیا مرتبط می ساخت. «و.بارتولد» در «تذکره جغرافیای تاریخی ایران» در ضمن تشریح ولایات تاریخی منطقه افغانستان، متذکر می شود که راهی نیز از بدخشان، به گیل گیت و کشمیر می رفت، و این راه در چترال، به سمت جنوب دو شاخه می شد: یکی از دیر و گردنه ملاکند به پیشاور و دیگری از کنار (در ساحل رودی که به همین اسم معروف و چترال در حوضه آن واقع است) به جلال آباد و کابل.(179)

گفتنی است که عبور از گذرگاه گیل گیت، بسی دشوار بوده است، و در نیمی از سال، در مناطق کوهستانی، بر اثر بارش برف، تقریبا غیر قابل استفاده بود، و تنها کوه نشینان می توانستند از این مسیر بگذرند. با این حال جاده گیل گیت از پایان عصر باستان وجود داشت، و در حدود سال 1630 میلادی کشمیریان و لادخیان در جستجوی فرآورده های چینی از ترکستان شرقی، به استفاده از این راه اقبال نشان دادند، و هر سال کاروان های متعدد در آن مسیر به رفت و آمد پرداختند؛ چرا که در این زمان، پرتغالیان، هلندیان و بویژه انگلیسیان ـ که بر هندوستان راه یافته بودند ـ بسیار مشتاق بودند تا فرآورده های چینی را در کشتیهایشان حمل و نقل کنند.

ذوق این تجارت، بی گمان روزی بدیشان داده شد که ملوک بابریه هندوستان کشمیر را آرام ساختند و آن را ولی عهد نشین امپراتوری هندوستان خود کردند.

بدین سان بازرگانی میان چین و ایران به جای عبور از زیر دست ازبکان آن زمان ـ از راه سمرقند ـ ، از زیر دست سلاطین بابریه می گذشت.(180)

چنان که در آغاز این سطور گذشت، این پژوهش به بررسی درباره راه زمینی ـ ونه دریایی ـ می پردازد؛ اما بنابر تحقیقات فوق الذکر می توان دریافت که تا پیش از رونق یافتنِ گذرگاه گیل گیت (در قرن هفدهم میلادی)، در انتهای شاخه جنوبی جاده ابریشم، برای رسیدن به چین، گذرگاههای دریایی برای ورود به سرزمین چین بسی سهل تر بوده است، و این گذرگاهها اگر تماما نیز آبی نبوده، ملفَّق از زمین و دریا بوده است.

از این رو در قرن چهارم هجری، ابن خردادبه در ذیل عنوان «راه چین»، به ذکر راههایی پرداخته است که یا تماما دریایی بوده، یا مرکب از زمین و دریا.(181)

راه خشکی مورد پژوهش، به جاده کشمیر می انجامد و این جاده، با عبور از گذرگاه گیل گیت به شهر «کاشغر» می رسد. از این رو، در خاتمه این سطور، کاشغر به اجمال، مورد بررسی قرار می گیرد:

کاشغر: مؤلف «حدودالعالم» در بیان موقعیت جغرافیایی این شهر می نگارد: «از چینستانست و لکن بر سرحدیست میان یغما و تبت و خرخیز و چین ... .»(182)

البته روی هم رفته، در منابع جغرافیایی درباره شهرهای چین و شهرهای مرزی آن از قبیل کاشغر و ختن و یارکند، مطالب تفصیلی نیامده است، و تنها به طور اتفاقی و ضمن مطالب دیگر ذکری به میان آمده است.(183) با وجود این، یاقوت حموی در قرن هفتم در وصف کاشغر، می نویسد:

«آنجا، شهر، قریه ها و روستاهایی دارد که از سمرقند و نواحی پیرامون آن، بدان جا مسافرت می شود، و کاشغر در میان سرزمینهای ترک واقع است، و اهالی آن مسلمان اند ... .»(184)

 

چین و بازرگانی آن

 

در منابع کهن جغرافیایی، مرزهای چین ـ یا چینستان ـ چنین تصویر شده است که از مشرق به دریا، و از جنوب به سرزمین واق واق و کوه سرندیب و دریا، از مغرب به هندوستان و تبت، و از شمال به تبت و تغزغز و خرخیز منتهی است.(185)

ابن خردادبه درباره چین می نگارد: «چین دارای سیصد شهر آباد است که نور شهر آن معروفند.»

همو شهری به نام «لوقین» را اولین بندرگاه چین ـ از سوی هندوستان ـ به شمار می آورد، و پس از آنجا، بندرگاههایی چون «خانفو»، «خانجو» و قانطو» را بااشاره به مسافتها و فرآورده هایشان ذکر می نماید، و سپس می گوید:

«هر بندر از بندرگاههای چین دارای رودخانه ای بزرگ است که کشتیها وارد آن می شوند... و درازای چین بر کناره دریا از ارمابیل تا آخر، دوماه راه باشد.»(186)

همچنین وی می نویسد:

«در انتهای سرزمین چین به موازات قانصر، کوههای زیادی وجود دارد و پادشاهان بسیاری به سر می برند و آنجا سرزمین شیلا باشد که طلای فراوانی دارد... و بعد از آن نقطه، شناخته شده نیست.»(187)

همچنین در قرن چهارم، شهر خمدان به عنوان قصبه چین و پایتخت فغفور چین معرفی شده است و در وصف آنجا مذکور است:

«... شهریست عظیم ... با نعمت، و بر کران دریا نهاده است، و از وی مروارید خیزد ... و جامه ایشان دیباست و حریر... .»(188)

اما در قرن هفتم، یاقوت حموی، در ضمن گزارش خود از متن قدیمی سفرنامه «ابودلف مسعربن مهلهل» در بلاد ترک و چین و هند، از شهر «سَندابِل» به عنوان پایتخت چین یاد می کند.(189) با این همه، در سفرنامه سید علی اکبر خطائی ـ معاصر شاه اسماعیل صفوی ـ به سرزمین چین، از شهر نمطای به عنوان پایتخت قدیم، و از شهر «خانبالغ» به عنوان پایتخت جدید خاقان چین یاد شده است، با این توضیح که «خانبالغ لفظ اویغوریست وگرنه خطائیان [چینی ها] به آن دیدو گویند؛ یعنی پایتخت.»(190)

همچنین در سفرنامه مزبور ـ موسوم به «خطای نامه» ـ روی هم رفته، تمام سرزمین چین در قالب دوازده بخش، به تفصیل شناسایی شده که از آن میان، از سرزمین «ختن» به عنوان مرز میان بلاد چین و بلاد اسلام یاد گردیده است.(191)

در مورد بازرگانی چین، و صادرات آنجا باید دانست که از دیر باز، بسی پررونق بوده است. ابن خردادبه در قرن چهارم هجری، در ضمن گزارش از محصولاتی که از دریای شرقی به سایر بلاد آورده می شود، می گوید: «از چین، ابریشم، پرند و کیمخاو و مشک و عود و زین اسب و سمور و گل چینی و صیلبنج و دارچین و خولنجان [بار می شود]... .»

همچنین وی در یادکرد از فرآورده های لوقین ـ بندرگاهی در چین ـ می نویسد: «از آنجا سنگ چینی و ابریشم چینی و گل عالی چینی و همچنین برنج به دست می آید.»(192)

نگارنده حدودالعالم نیز می نگارد: «از این ناحیت زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوخیر چینی و دیبا و غضاره و دارسینی و ختوکی.»

همو در اشاره به مهارت چینیان در صنعت و بازرگانی می گوید: «مردمان این ناحیت خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند و به رود عنان اندر نشسته و به تبت آیند به بازرگانی.»(193)

بی گمان، اطلاعاتی که سید علی اکبر خطائی در خطای نامه، درباره محصولات بلاد مختلف چین ارائه کرده، یکی از دقیق ترین و جامع ترین گزارشهای تاریخی است.(194)

بر اساس گزارش مزبور، از ایالت «شنگ سی»، مشک و ریوند اعلی حاصل می شده؛ از ایالت «منزاستان»، جامهای زرین و سیمین، و از ایالت «خانبالغ»، نقره حاصل می گردیده؛ از «حیزا»، گرمه دارو (مانند فلفل)، و از «فوکن سی»، اقمشه و اطلس های ملون و کتانهای نازک حاصل می شده است. و در قلمرو «لمصین» همه فغفوری کار می کرده اند.

گفتنی است که فغفوری از سنگی بوده است به غایت سفید و با طراوت که آن سنگ را آرد کرده و پخته، پس از انجام دادن مراحلی بر روی آن، از آن ظرفی بسیار گران قیمت می ساخته اند.

در «یونن» که از دو طرف به دریا محصور بوده، مروارید استخراج می کرده اند. از «کولی استان»، طلا و نیز کتانهای نازک حاصل می شده است.

در «جاوه» که بندرگاه چین بوده، امتعه هندی وجود داشته است. و متاع «ختن»، یشب بوده است. البته یشب (یشم) سنگی قیمتی، و از بهترین امتعه چینیان بوده است و در «ییلان فر» شکر فراوان و ارزان حاصل می شده است.(195)

از آنچه درباره فراورده های چین ذکر شد، به روشنی معلوم می شود که «ابریشم» ـ دست کم از نظر جغرافیدانان مسلمان ـ نه محصول یگانه چین بوده است، و نه عمده ترین محصول آن؛ بلکه ابریشم یکی از محصولات چین بوده است و بس؛ اما چگونه این محصول، نام خود را به جاده تاریخی مواصلاتی شرق و غرب عالم بخشیده است بی گمان این امر برخاسته از واردات عمده و ذهنیتی بوده است که اهالی مغرب زمین از «ابریشمِ» چین داشته اند:

«بیشتر از همه، این ابریشم بود که مردم غرب را به خود جذب می کرد و باعث می شد که امپراتوریها یکی در پس دیگری از راه جاده ابریشم به سوی شرق کشانده شوند.» و «خود ابریشم، تخیل این ناظران را به خود جلب کرده بود.»(196)

پایان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر