چشم انداز ایران ، ش 7
چکیده:
در واژه «دین گریزی » مرزبندی وجود ندارد و نشان می دهد که گویا انسان ها می توانند بر خلاف ساختار فطری خود از دین بگریزند. در واقع، توقف تفقه در دین و تبدیل شدن آن به تفقه در علم قدیم، جریان سالم اندیشه اسلامی را دچار اختلال کرده است و به دلیل بی جواب ماندن بسیاری از سؤالات، جوانان را دچار «سرگردانی مقدس » کرده است. در شرایط کنونی که در یک دوره گذار به تفکر جدید اسلامی هستیم، ریزش فکری، طبیعی به نظر می رسد و به معنای از دست دادن نیرو نیست.
ظاهرا تاریخ تکرار می شود و روندی که گریبانگیر سازمان مجاهدین در سال 1354 شد و قریب به 90% از کادرهای این سازمان به مارکسیسم گرایش پیدا کردند، اکنون به نوعی دیگر، حاکمیت سیاسی بعد از انقلاب را گرفتار کرده است و خیل عظیم جوانان از آن فاصله جدی گرفته و به تمدن غرب اقبال نشان می دهند. تکرار روند دین گریزی را از سال 54 تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
به نظر من واژه دین گریزی بار حقیقی ندارد; چرا که هیچ انسانی نمی تواند مطلقا خود را از گرایش دینی تخلیه کند. حتی فرعون نیز که ادعای الوهیت و تقابل با دین موسی را دارد، یک نظام دینی را ارائه می دهد. یکی مبنای دینی اش را الله قرار می دهد و دیگری منافع. حتی در نحله های فلسفی و منطقی نیز این فضا وجود دارد; یعنی آنجا که یک نفر اولیات ارسطویی را مبنای ایمانی خود قرار می دهد. با این تعبیر، اگر کسی یا جریانی از یک دین گریز پیدا می کند، در واقع به دین دیگری پناه برده است.
قبل از پرداختن به مشکلات سازمان مجاهدین یا مشکلات جمهوری اسلامی ناچاریم که به یک رشته مسائل ریشه ای تر در ساختار فکری و فرهنگی خودمان اشاره کنیم که در حقیقت مبنای مشکلات تشکل های مختلف در ایران است. آقای جوادی آملی در کتاب هدایت در قرآن می گوید: «آنچه در حوزه های علمیه دنبال می شود، نه تفقه در دین، بلکه تفقه در علوم است.» مرحوم مطهری نیز در کتاب ده گفتار می گوید: «چه بسیار روحانیون و طلابی که کفایه آخوند خراسانی و شرح آن را می دانند، ولی از کنکاش در یک آیه قرآنی عاجزند.» یا مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می نویسد: «بدون خواندن حتی یک آیه هم می توان مجتهد شد.» با این تعبیر، آیا اگر نیرویی از آموزش های حوزوی فاصله بگیرد، از دین گریز پیدا کرده است؟
در رابطه با سازمان مجاهدین کاملا اطلاع دارم که در آغاز، پروسه ارتباط و تعامل با روحانیون طی شد. ما به اتفاق مرحوم حنیف نژاد به قم رفتیم و با چند تن از روحانیون که زمینه پذیرش جوانان را داشتند، ملاقات کردیم و پرسش هایی از این قبیل را با آنان در میان گذاشتیم که مؤمن و کافر و منافق در شرایط کنونی با چه ملاکی تمیز داده می شوند؟ چرا که اگر بخواهیم استراتژی ای طراحی کنیم، باید مصادیق این سه جریان را بدانیم. در نهایت، مرحوم بهشتی ما را به خواندن کتاب راه طی شده مرحوم بازرگان توصیه کرد. بعد از آن برخوردها بود که مرحوم حنیف نژاد به این نکته رسید که در پیگیری این گونه مسائل فکری باید به خود متکی بود. البته جریان مجاهدین صرفا یک جریان فکری نبود. آنها به لحاظ خصال اخلاقی و رفتاری نیز ممتاز بودند. توقف جریان تفقه در دین و تبدیل شدن آن به تفقه در علوم قدیمه، جریان سالم اندیشه اسلامی و قرآنی را دچار اختلال کرده است و پرسش های بسیاری به وجود آورده است که بی جواب ماندن آنها معضلاتی چون ضربه 54 یا روند اخیر جامعه بعد از انقلاب را پدید می آورد. برای نمونه، در رابطه با قرآن، علامه طباطبایی می گوید فقط در رابطه با محکمات و متشابهات قرآن، 17 نظر متفاوت وجود دارد. آقای لاهوتی هم می گفتند متشابهات 70 درصد آیات قرآن را تشکیل می دهد که باید به آنها ایمان داشت; ولی نمی توان آنها را مبنای عمل قرار داد. حال شما قضاوت کنید وقتی مبنای آموزش دینی که قرآن است، در دیدگاه اهل فن چنین بلاتکلیف باشد، چگونه می توان از چند جوان توقع داشت که به پرسش های جدی نرسند؟ نباید بی انصافی کرد. در شرایطی که بزرگان جامعه در آن مقطع توصیه می کردند حفظ سازمان در برابر امپریالیسم و سلطنت واجب است، با 17 نظر مختلف در رابطه با محکمات قرآنی چگونه می توان از انشعاب در یک سازمان مخفی جلوگیری کرد؟
ممکن است جریان سنتی ادعا کند که اگر قرار بود که اندیشه ما علت اصلی دین گریزی باشد، در این صورت حوزه های دینی باید پیش از سایر جریان های اجتماعی در معرض چنین بحرانی باشد; حال آنکه حداقل ظاهرا چنین نبوده است. آیا در بحران 54 عواملی به غیر از تفکر سنتی را دخیل می بینید؟
باید توجه کرد که تا زمانی که بحث ها آکادمیک هستند و صرفا در اتاق های دربسته دنبال می شوند، تبعات خود را به صورت جدی نشان نمی دهند. مشکل از آنجا شروع می شود که شما بخواهید خط مشی ارائه دهید و در پروسه عمل وارد شوید. بحران بعد از انقلاب نشان می دهد که ورود روحانیت به صحنه جامعه چگونه اندیشه آنها را به چالش جدی کشید. از طرفی وقتی بحث از به کارگیری اندیشه در صحنه عمل می شود، طبیعتا هرچه دستگاه فکری شفاف تر و کاربردی تر باشد، بهتر به کار می آید. بر این اساس، پیچیدگی اندیشه فقهی از یک سو و چارچوب کاربردی مارکسیسم از سوی دیگر، جاذبه ای را به وجود می آورد که نیروی سردرگم را به سوی خود جلب می کرد. در اینجا باید به یک نکته مهم اشاره کنیم: از یک طرف، التقاط در نظر بسیاری یک پدیده منفی تلقی می گردد و از طرفی ما در مسیر نوآوری به ناچار به دام التقاط خواهیم افتاد. در این دوراهی چگونه باید تصمیم گیری کرد؟ نکته بعد اینکه در چه زمینه هایی التقاط نقش سازنده دارد و در چه زمینه هایی نقش تخریبی ایفا می کند؟ در واقع هر التقاطی باید جهتش مشخص شود که آیا در جهت بالندگی و رشد است، یا اینکه هویت ما را برباد می دهد؟ شاید برای تکامل در اندیشه و متدلوژی گریزی از التقاط نیست و حتی با عنایت به جهت آن، پدیده ای مترقی است.
بحران دین گریزی در مجاهدین و جامعه کنونی را مقایسه کنید. کدام یک از این دو بحران دارای ابعاد عمیق تری است؟
بحران کنونی به لحاظ کمی وسیع تر است. اما از نظر عمق بحران، ضربه 54 ابعاد گسترده ای دارد و به همین جهت من فکر می کنم در شرایط کنونی جای امیدواری بیشتری وجود دارد. تجربه مجاهدین از چند جهت آموزنده است: نخست آنکه برخلاف تصور آنهایی که محیط را عامل اساسی در رشد فضایل و صفات انسان ها می بینند، در چنان فضای آلوده ای، ما با چنین افرادی مواجهیم که حتی ساواک نیز عاجز از متهم کردن آنها به چنین جرائمی بود. (1) اما در طرف دیگر، اینکه تصور کنیم تمام مشکلات با تهذیب اخلاقی و پاکیزه سازی محیط از میان می رود، ساده اندیشی است و اگر پرسش ها پاسخ صحیح خود را پیدا نکنند و مسائل درونی آدم ها حل نشود، فضا آن چنان مخدوش می شود که به یکباره تمام آن روند به هم می ریزد. ما در مقطع انقلاب نیز شاهد بودیم که جوانان در انقلاب و در دفع تجاوز خارجی چه حماسه هایی آفریدند، اما بعد از جنگ روحیه ها چنان عوض شد که بسیاری جامعه را از دست رفته می دیدند; تا اینکه دوم خرداد 76 پیش آمد. در شرایط فعلی و با توجه به نظرخواهی های انجام شده، اعتقاد به خدا و نبوت و تفکر دینی قوت بسیار دارد; در حالی که در مقطع 54 خدا و نبوت و مسائل اساسی دین زیر سؤال رفته بود و به لحاظ کیفی، بحران عمیق تر از شرایط کنونی بود; بنابراین با بحران کنونی می توان با طمانینه بیشتری برخورد کرد و به جوانان میدان بیشتری داد.
سرفصل مشکلات فکری مجاهدین را در آن سال ها بیشتر بشکافید.
مشکل فکری بسیار حادی که مجاهدین داشتند و پاسخی برای آن، چه در حوزه سنتی و چه در اندیشه روشنفکری نمی یافتند، رابطه خدا با پدیده ها بود. بحث اصلی این نبود که آیا خدا وجود دارد یا نه و اساسا مجاهدین شکی در این موضوع نداشتند. مجاهدین به دنبال تبیین نقش خدا در علم، زندگی روزمره، تاریخ و اقتصاد و خطمشی بودند. بالاترین جهاد در نظر متفکرین این بود که خدا را اثبات کنند، اما مجاهدین به این پرسش رسیده بودند که بعد از اینکه خدا را اثبات کردیم، او را چگونه در زندگی روزمره دخالت دهیم؟ در ثانی، روش اثبات خدا هم بسیار سؤال برانگیز بود; یعنی باید به پدیده ها و مخلوقات متوسل می شدیم تا با شرح آنها این نتیجه را بگیریم که پس خدایی هست. این یک تناقض بزرگ در ذهن ما بود که چگونه خدای صمد و بی نیاز در روند اثبات شدنش به مخلوقات و ماهیت و... محتاج می شود؟ بعدها که در زندان بر روی دعای عرفه امام حسین علیه السلام تامل کردیم، دیدیم که ایشان هم بر نقص این روش انگشت می گذارد. در اندیشه سنتی این پرسش در واقع نادیده گرفته می شود و ماحصل آن را هم می بینید که خدای اثبات شده چگونه در زندگی به عنوان «غایب بزرگ » مطرح می شود و ما برای پر کردن جای او به آسمان و ریسمان متوسل می شویم و کسی هم که خیلی عاشق خدا می شود، از زندگی روزمره فاصله می گیرد و به خلوت خودش پناه می برد. یعنی در یک طرف، زندگی بدون خدا و در طرف دیگر، خدای خلوت و تنهایی مطرح می شود. حال اگر شما نخواهید به این دو قطبی تن دردهید، دیگر صحبت از خدای اهل کلام و اهل خانقاه نیست که یا در کتاب مطرح باشد یا در نج خلوت; بلکه شما به دنبال خدای زنده و فعالی می گردید که در زندگی و خط مشی شما را یاری دهد. در آن موقع آثار علامه طباطبایی و مهندس بازرگان که بهتر و به روزتر از دیگران بود، پاسخگوی این معضل عظیم نبود. در پاسخ به این پرسش بود که ما بعد از ضربه 54 در زندان به این دستاویز رسیدیم که خدا، وجودی غیرقابل اثبات، غیرقابل انکار و در عین حال غیرقابل شک است و به جای آنکه نقطه عزیمت خود را اثبات خدا بگیریم، چگونگی رابطه او با پدیده ها را کالبدشکافی کردیم و به خدای راهنمای عمل و آفریدگار رسیدیم.
ایران همواره نسبت به اندیشه های خارج از خود تاثیرپذیری شگرفی داشته است. در شرایط کنونی نیز تاثیرپذیری جامعه ایران از اندیشه غرب مشهود است و برخی از اندیشمندان، دین گریزی را تابعی از این موضوع می دانند. آیا در مقطع ضربه 54 نیز اثرپذیری مجاهدین نسبت به اندیشه های جهانی، تاثیری در شکل گیری بحران ایفا نمود؟
البته در واقع اثرپذیری سیستماتیک نسبت به جهان خارج در بحران 54 نقش مهمی ایفا کرد. در شرایطی که اندیشه مارکسیستی در اقصی نقاط دنیا سنگرها را یکی پس از دیگری فتح می کرد، همین اثرپذیری خودکم بینانه که در شرایط کنونی گریبان گیر شده است، در آن موقعیت نیز مجاهدین را آسیب پذیر کرد. از آمریکای لاتین گرفته تا شاخ آفریقا و از یمن جنوبی تا ویتنام، مارکسیسم حرف های زیادی برای گفتن داشت. هم ایدئولوژی آزادی بخش بود و هم ارائه کننده سیستم اقتصادی و اجتماعی و هم اینکه موجد یک تمدن جدید بود. من این اثرپذیری انفعالی را «اکنون زدگی » می نامم. برخی از نیروها، چه در آن مقطع و چه در شرایط کنونی، برای مقابله با اکنون زدگی به اندیشه های سنتی و حوزوی روی آوردند که به نظر می رسد تنها در حد یک واکنش بوده است و نتوانسته پاسخگوی معضلات جامعه ایران باشد; کما اینکه علی رغم حضور جدی این جریان در سازمان های فرهنگی و پرورشی، آنها نتوانسته اند از موج اکنون زدگی بعد از انقلاب جلوگیری کنند.
در واقع عدم انسجام و عدم توان پاسخ گویی در دین سنتی، جریان دینی را در مقابل هجوم های خارجی بسیار آسیب پذیر کرده است. اینکه مجاهدین در سال 1352 به این جمع بندی رسیدند که قرآن عامل انشعاب یک سازمان مخفی و مسلحانه می شود، یک جمع بندی مرموزانه و منافقانه نبود; بلکه ناشی از به بن بست رسیدن متدلوژی نیروهای مذهبی جامعه بود. اینکه قرآن در مقام استدلال و ارائه حجت ما را به یک راه یقینی نمی رساند، پیش از این در آموزش های حوزوی ارائه شده بود; منتها با این زبان که قرآن قطعی الصدور و ظنی الدلاله است. واقعا تا کنون چند نفر از محققین حوزوی این روش تفکر درباره قرآن را نقد کرده اند؟ چگونه در چنین شرایطی از چند جوان انتظار دارند که مساله دار نشوند؟
چرا شما از اطلاق واژه «دین گریزی » به جریان های مساله دار پرهیز می کنید؟ اگر مارکسیست شدن 90% از اعضای مجاهدین، دین گریزی تلقی نشود، این انفعال فکری و فلسفی را چگونه توجیه می کنید؟
من به این دلیل از به کار بردن واژه «دین گریزی » پرهیز می کنم که در آن مرزبندی وجود ندارد و می تواند به این معنا هم باشد که انسان ها بر خلاف ساختار فطری خود قادرند که از دین بگریزند. در ضمن این واژه نمی تواند میان جریانی که به علت دنیاطلبی از معیارهای دینی فاصله می گیرد، با جریانی که در جریان عمل صالح مساله دار شده است، مرزبندی دقیقی صورت دهد. به همین دلیل، من به جای اطلاق واژه «دین گریزی » به چنین جریان هایی، آنها را در یک «سرگردانی مقدس » می بینم. یکی از مختصات سرگردانی مقدس، بحث عدالت طلبی است. اقامه قسط یا عدالت طلبی، ویژگی انبیا و صالحان است که در نص صریح آیات یکی از اهداف انبیا قلمداد شده است و اساسا با ساختار آدمی عجین است. کمتر کسی می تواند عدالت خواهی جریان مجاهدین را انکار کند. جامعه ایده آل آنها، عقاید، آرمان ها و روش های آنها، چه در زندگی شخصی و چه در روابط جمعی، همه بر این خصوصیت گواهی می دهد; بنابراین اصل عدالت برای مجاهدین یک رکن بود و یکی از سرگردانی های مقدس آنها، جستجوی مکتبی بود که بتواند دین اصیل را تحقق بخشد. شما فضایی را تصور کنید که در یک سو مارکسیسم پرچم عدالت خواهی را در سراسر جهان برافراشته است و از سوی دیگر، در فقه حوزوی، مالکیت خصوصی نامحدود، حکم اولیه قلمداد می شود و جریان سرگردان می بیند که حتی برخی از جریان های سنتی از برده داری دفاع می کنند. آنها که مارکسیست شده بودند می گفتند عدالت در مارکسیسم تصویر روشن تری دارد، عینیت دارد و طبقه های حامی آن، یعنی پرولتاریا مشخص شده است; ولی اسلام چگونه عدالت را در جامعه مشخص کرده است و چه عینیتی در سیستم فکری اسلام دارد؟ جایگاه آن در آموزش های دینی و حوزوی کجاست؟
لطفا ویژگی های بحران کنونی را هم بشکافید تا امکان مقایسه هر دو بحران فراهم شود.
نمی توانیم نسل کنونی را با ویژگی دین گریزی توصیف کنیم; مگر اینکه دین را مساوی با یک جریان خاصی بگیریم و فاصله مردم از آنها را دین گریزی تلقی کنیم. در شرایط کنونی مشکل عمومی جوانان مشکل فلسفی نیست، یا کسی نمی تواند ادعا کند که در حال حاضر جوانان منکر خدا و پیغمبرند. حتی آمارهایی که برخی در رابطه با تارک الصلوة بودن بخش اعظم جامعه ارائه کردند، نمی تواند این موضوع را اثبات کند; چرا که انجام ندادن تکالیف شرعی دلایل بسیاری می تواند داشته باشد; از جمله افسردگی، سرخوردگی های اجتماعی، راحت طلبی، نداشتن تبیین از انجام فرائض، لج بازی با تبلیغات رسمی و دولتی، نارسایی ها و عملکردهای غلط مسؤولان، خشونت ها، قتل ها، شکنجه ها، شکاف طبقاتی و... .
در این رابطه چند راه حل از سوی جناح های مختلف ارائه شده است. برخی می گویند برای آنکه عملکرد غلط با دین توجیه نشود، حساب دین و سیاست را از هم جدا کنید. جریان دیگری می گوید قرائت های مختلف از دین را باید محترم شمرد تا قرائت خاصی نتواند حاکمیت خود را بر مردم تحمیل کند. جریانی می گوید روحانیت از کارهای اجرایی کناره بگیرد. ولی مجموعا در حال حاضر جوهره گرایش مردم و جوانان به دین ویژگی عارفانه دارد که یک سر و گردن از سرگردانی مقدس جریان مجاهدین در مقطع 54 بالاتر است; هرچند شاید مورد پسند فقه فردی نباشد. به نظر من، مشکلات کنونی جامعه نیاز به کار کارشناسی و مطالعه عمیق دارند و به جای آنکه وحشت زده شویم و بگوییم دین از دست رفت، باید با نگاه واقعی تر مسائل جامعه را بررسی کنیم و برای آنها راه حل اصولی پیدا نماییم. وقتی در اذهان پرسشی به وجود می آید، سرکوب کردن آن تنها به زیرزمینی شدن فکر منجر می شود که بالاخره در جایی خود را آشکار می کند. جامعه کنونی ایران دارای نقاط رشد بسیاری است که اگر در یک روند بالنده قرار بگیرد، شکوفا خواهد شد. تنها باید به مردم مجال داد و این گونه تصور نکنیم که اگر آنها بخواهند آزادانه فکر کنند و تصمیم بگیرند، ایران و اسلام را به ثمن بخس خواهند فروخت.
نکته دیگر اینکه در شرایط کنونی ما به لحاظ فکری در یک دوران گذار هستیم که یک نوع پوست اندازی فکری است. این دوران به طور طبیعی با خود یک رشته عوارض را حمل می کند که نباید از آنها هراسید. از یک طرف آموزش های رایج دینی، حتی در دیدگاه برخی مراجع حوزوی به بن بست رسیده است و از طرف دیگر مشخصات تفکر جدید به خوبی روشن نیست. به همین دلیل، ریزش فکری طبیعی به نظر می رسد. ولی این ریزش به معنای از دست دادن نیرو نیست; بلکه نوعی سرگردانی مقدس است که جوان در پی یافتن پاسخ های مناسب، بستر قبلی خود را ترک می کند و به وادی جدید پا می گذارد. این پدیده، با پوچی و بی هویتی فرقی جدی دارد; چرا که اساسا در پی یافتن هویتی جدید است. حتی مرحوم امام در کتاب ولایت فقیه در مقایسه تفکر رساله ای و تفکر قرآنی می گوید: «رساله های عملیه با قرآن از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند.» در یکی از سخنرانی های بعد از انقلاب به صراحت گفتند: «کتاب های ارسطویی بویی از آنچه در قرآن آمده نبرده است.» این دو عبارت را اگر کنار هم بگذاریم، نقد تفکر سنتی در دو محور است: یکی نقد فقه فردی و دیگری یونان زدگی آموزش های رایج دینی. مردم در گریز از دین خشونت، دل در گرو دین شفاف بسته اند. اگر این نیاز را جدی بگیریم، به جای در پیش گرفتن سرکوب مردم، در صدد اصلاح بینش و روش خود برخواهیم آمد. ان شاءالله چنین باشد!
اشاره
مهم ترین نکته در مباحث آقای میثمی، نگاه آسیب شناسانه ایشان به تفکر دینی در ایران معاصر است. تاکید ایشان بر خلا نظری در بعد نظری و نگرش سیستماتیک به فرهنگ اسلامی و نیز توجه ایشان به فقدان نگرش کاربردی و عینی به مباحث قرآنی و اسلامی، نکته ای مغتنم و درخور تامل است. اما در یک نگاه عمیق تر، مباحث مطرح شده در این گفت وگو نیاز به بررسی و تحلیل بیشتری دارد که در ذیل نکاتی را یادآور می شویم:
1. تردیدی نیست که علوم اسلامی و عالمان مسلمان در سده های اخیر در مواجهه با نیازهای نوشونده معاصر از پویایی لازم برخوردار نبوده و عملا بسیاری از پرسش ها و نیازهای عصری بی پاسخ مانده است. این نکته را بارها برخی از عالمان حوزه و اندیشمندان مسلمان نیز بیان داشته اند. اما به جای بیان مکرر این واقعیت، باید نخست ریشه های این «تاخر فرهنگی » را بازشناخت و سپس طرح روشن و کارآمدی برای جبران گذشته فراهم آورد. به نظر می رسد که ریشه اصلی مشکل را باید در جدایی حوزه های دینی از حکومت و دوری از کانون های تصمیم گیری در گذشته دانست. هرچند در سال های پس از انقلاب این نقیصه تا حدودی جبران شده و خیزش خوبی در حوزه های دینی برای پاسخ گویی به این نیازها صورت گرفته است، اما این حرکت ها هنوز از طرح و نقشه جامعی برخوردار نیست و این تحرکات هنوز فضای عمومی حوزه ها را در بر نگرفته است.
2. در کنار تاخر فرهنگی در حوزه اندیشه دینی، ایشان به یک واقعیت دیگر نیز اشاره کرده است که جا داشت تامل و تحلیل بیشتری در آن خصوص ارائه می شد. آن واقعیت، شیفتگی شدید روشنفکران ما نسبت به مدهای جدید فکری و فرهنگ دنیای غرب بوده است. هرچند این اثرپذیری، خود تا حدودی ناشی از خلا فکری در حوزه اندیشه اسلامی بوده است، ولی مسلما عوامل مهم تری همچون تاثیر نظام آموزشی جدید غربی بر نسل جوان و نیز تحمیل مدل های توسعه اجتماعی غرب بر کشورهای حت سلطه (مدرنیزاسیون) را نباید از نظر دور داشت. به هر حال، این کاستی هرچند امروزه تا حدودی جبران شده، ولی حقیقتا ریشه های این دو مساله هنوز هم وجود دارد.
3. ایشان از «التقاط سازنده » و «التقاط تخریبی » نام برده و التقاط را برای بالندگی و تکامل در اندیشه و متدلوژی گریزناپذیر دانسته است. مشکل اینجاست که ایشان هنوز تعریف روشن و دقیقی از التقاط ارائه نکرده و تفاوت آن را با سه مقوله مشابه، یعنی «احیاگری » (اصلاح گری)، «نوگرایی » و «نوآوری » در اندیشه دینی، به درستی بازشناسی نکرده است. به نظر ما، همین سردرگمی در تعریفها دقیقا همان چیزی بود که مجاهدین اولیه را دچار انحراف ساخت و سرانجام به الحاد ایدئولوژیک سال 54 انجامید. التقاطگرایی اصولا به شرایطی گفته می شود که شخص بدون توجه به تفاوت های اصولی در ایدئولوژی ها و نظریه های مختلف و با سطحی نگری، به اخذ و اقتباس از آرای دیگران پرداخته، سعی در تحمیل و تلفیق اندیشه های ناساز به بدنه فرهنگ دینی داشته باشد. در مقابل، «نوآوری دینی » به معنای بازشناخت اصولی نظام فکری اسلام (ایدئولوژی اسلامی) از یک سو و تبیین نیازهای واقعی زمانه از سوی دیگر و سعی در بازتولید روشمند پارادایم های مفهومی جدید و ارائه الگوهای نوین اجتماعی بر پایه همان ایدئولوژی اصیل اسلامی به منظور توسعه جامعه اسلامی به سوی اهداف و آرمان های مطلوب دینی است. بدیهی است که در فرایند نوآوری دینی می توان از تجربه ها و دستاوردهای فکری و عملی دیگران بهره برد; مشروط به آنکه منطقا و اصولا با نظام فکری اسلام سازگار بوده، در راستای تامین اهداف و استراتژی مورد نظر باشد.
4. آقای میثمی از «پروسه ارتباط و تعامل مجاهدین اولیه با روحانیون » نام برده و مدعی شده اند که آنها از پاسخ گویی به سؤالات ما درماندند. هرچند خلا نظری در حوزه های علمیه در آن دوره وجود داشت، اما چنان که ایشان نیز اشاره کرده است، جوانان پرشور انقلابی آن دوره با اثرپذیری شدید از فلسفه مارکسیسم، از روحانیان شیعه همان چیزی را انتظار داشتند که مارکسیسم - لنینیسم در آن زمان تبلیغ می کرد. به یاد آوریم که در همان زمان اندیشمندانی همچون شهید مطهری از سوی افراد ظاهرا انقلابی و پرشور، متهم به ارتجاع می شدند و محافل و آثار ایشان منزوی و بایکوت می گشت.
پی نوشت:
1) در متن این گفت وگو در مورد ویژگی های اخلاقی و معنوی مجاهدین اولیه نکات بیشتری بیان شده است.