مزایا و آفات تقریر نویسی

اصولا تقریر و گزارش دهی شاگردان از درس استاد، لوازمی دارد که به نظر می رسد سه لازمه منفی در تقریرات وجود دارد .

اصولا تقریر و گزارش دهی شاگردان از درس استاد، لوازمی دارد که به نظر می رسد سه لازمه منفی در تقریرات وجود دارد .

 

اولین نکته تنزل مطالب اساتید و محققان بزرگ در افق فهم مقررین است که گاه آن مطالب از آن علو و دقتی که دارند، تنزل می یابند . طبیعی است که اگر خود آن محققی که القای درس می کند، خود دست به قلم ببرد، ظرایف و نکاتی را در نگارش خود اعمال خواهد کرد که در قلم مقرر، به چشم نمی آید . تاییداتی هم که برخی از محاضرین، نسبت به کتاب های مقررین خود می کردند و می کنند، ناشی از اعتمادی است که بر مقررین دارند و در بسیاری از موارد این گونه نیست که خود دقیقا بنشینند و آن کتاب را بخوانند . چون تقریر از جهت محتوای کلی، انتساب به آن محاضر و صاحب درس دارد; اما از جهت عبارت، تالیف و نوشته مقرر است و غالبا آن کسانی که محاضر آن مباحث بودند، تا حدود زیادی این نکته را رعایت می کردند که قلم، قلم مقرر باشد و در مباحث مهم این را تایید می کردند . کما اینکه در تقریظهایی هم که برای این کتاب ها نوشته می شود، غالبا می گویند مباحثی از این کتاب را ما دیدیم . بزنگاه های بحث را نگاه می کنند و دقت ها را در آنجا می سنجد; اما اینکه از اول کتاب تا آخر کتاب را خوانده باشند و کلمات دقیقا بر آنها القاء شده باشد، جز در موارد بسیار اتفاق نیفتاده است . نکته دومی که لازمه منفی تقریرنویسی است (بالاخص در عصر حاضر) این است که تمامی آنچه اساتید بیان می کنند، دقیق گزارش می شود . بالاخص با توجه به اینکه نوار دروس وجود دارد . حتی فضا سازی هایی که مدرسین برای بیان مطالب و تحقیقات خودشان، به نظرشان لازم می آمده، آنها هم منعکس شده است و در بسیاری از موارد موجب تطویلات و تفصیلاتی شده است که اصلا نیازی به آن نیست .

 

لذا حجم بسیاری را این تالیفات به حواشی و اضافات اختصاص می یابد; با آنکه آنچه مختار و تحقیق استاد محاضر است، از نظر حجمی خیلی کمتر از آن چیزی است که ارائه می شود و مابقی صرفا مباحثی است که در گفتار و در شیوه القای آن، استاد محاضر، لازم دیده است . به تعبیری، تفصیلات مدرسه ای در این تقریرات زیاد است .

 

شتابزدگی در نشر

 

برخی از کسانی که در دوره های اول درس خارج هستند و تدریس می کنند، درس های خود را یا پیش از درس یا بعد از درس می نویسند و در پایان دوره، یا گاه در حین تدریس دوره و گاه وقتی حجم مباحث به مقدار مناسبی می رسد، اقدام به نشر آن می کنند . از این رو نمی تواند رای منتشر شده، رای آخری باشد که محقق بتواند آن را تایید کند . زیرا گاهی در طول تدریس دوره های بعد، مطالبی را که القاء کرده است، قویم و مستحکم می شود . لذا تعجیل در تالیف و تسرع در نشر این مباحث، خود اشکالی است که پیش می آید . گاه در اشکالاتی که به اساتید شده، خود نسبت به بعضی از این مبانی که در مرحله اول نوشتند، اشکالات جدی دارند و به توجیه زمان تالیف، می خواهند اشکالات را پاسخ دهند .

 

تکرار و تجدید متاسفانه در غالب تالیفات، تجدید اجتهاد متعارف رخ داده است; یعنی هر کسی که شروع به تالیف اصولی می کند، بدون اینکه در نظر بگیرد چه آثاری به عنوان آخرین آثار مطرح، مورد نظر هستند، همه آثار را بازنگری می کند و همه را دوباره تحریر می کند . این تجدید اجتهاد، شاید برای خود نویسنده امر لازمی باشد، اما در مورد مخاطبینی که کتاب ها را می خوانند، تکرار مکررات است . مثلا آنها می بینند بحث حقیقت شرعیه، در ده کتاب به همین شکل و با همین سیاق و با همین اقوال و ... شروع شده و ادامه یافته است; در حالی که اگر اشخاصی که نزد اساتیدی تلمذ کرده اند و مبانی آنها را دیده اند، به مبانی آنها ناظر باشند، شاید در پیشرفت دانش اصول توان خود را بیشتر می توانستند به کار گیرند تا در ذکر مکررات . مناسب است در اینجا یادآوری شود که آخرین نظریه پرداز اصولی که در عصر امام خمینی (ره) زندگی می کرده، مرحوم نائینی یا مرحوم بروجردی بود . امام خمینی (ره) در تمامی تالیفات خود به صورت جدی به آخرین تحقیقات مرحوم نائینی توجه دارد، و این گونه نیست که ایشان به عبارات صاحب معالم، قوانین، فصول و ... بازگردند و تجزیه و تحلیل هایی را که کرده اند، دوباره انجام دهند; بلکه آخرین پله تحقیق را اساس قرار می دهند و از آن پله پا فرا می گذارد .

دانش اصول، علم ابزاری یا دانش استقلالی

 

در بسیاری از این کتاب ها، اصول از ماهیت مقدمی خود خارج شده و به یک ماهیت ذی المقدمی رسیده است; یعنی خود علم براسه است و دیگر ماهیت آلی خود را از دست داده است . البته این مطلب معنایش این نیست که هیچ درسی در حوزه نباید چنین باشد یا احیانا هیچ کتابی نباید این گونه نوشته شود . علم منطق را هر طلبه ای باید بخواند، اما کسانی هم باید منطقی باشند . به این معنا که عالم در خود منطق باشند . اگر یکی منطق خواند برای آنکه گزاره های منطقی و قیاس های منطقی را فقط یاد بگیرد، بعد برود در علوم دیگر از اینها استفاده کند، عده ای هم باید در همان اجتهاد کنند و همین قواعد را تجزیه و تحلیل علمی کنند و روی همین قواعد متمرکز شوند و در منطق کار کنند . در دانش اصول همچنین است . اگر ما می گوییم باید اصول، حالت مقدمی خود را حفظ کند، این معنایش این نیست که اگر کسی به صورت متمحض، اجتهاد در دانش اصول دارد و اصول را بسط و شرح می دهد و کسانی هم از آن درس استفاده می کنند، عیب است . اما گرایش اصلی نباید فراموش شود و آن آلیت در مجموع نظام درسی و آموزش اصول حوزه باید مورد نظر باشد .

 

وقتی یک مطلبی طولانی و سیرش ملال آور شد، به صورت قانون و ضابطه محکم، دست فراگیرنده را نمی گیرد . در دروسی که طلاب حضور دارند، این قضیه مشهود است . یعنی وقتی که مسئله ای به عنوان ختم مسائل مطرح می شود، مطالب متعدد و متفرقی در ذهن طلبه باقی می ماند . یعنی نمی تواند به صورت منقح، آن گزاره، ادعا، دلیل ادعا و نتیجه را ارائه کند . حتی در بعضی اوقات، خود مدرسین هم از مختارات خودشان - به جهت تطویلی که زائد بوده - در جای دیگر غفلت کرده اند . البته این معنایش این نیست که حتما باید مباحث مختصر شود و مختصرگویی اصل قرار گیرد . بلکه منقح بودن مباحث، تفکیک ادعاها و گزاره ها از ادله و نتایج و تنظیم و تفکیک مباحث و پرهیز از تطویل زائد، باید معیار قرارگیرد.

 

خرده گیری های لفظی و اشکال های حاشیه ای

 

تحقیقاتی که در کتب و حتی در دروسی که به عنوان کتب و دروس اصولی ارائه می شود، متاسفانه به جای اینکه آراء و نظریات برای رسیدن به حقیقت مطلب باشند، گه گاه خرده گیری هایی بر عبارات هستند . مؤلفان و مدرسان، گاه دنبال این می روند که فلان تعبیر درست است یا غلط ... به جای اینکه آرائی که در آن مسئله است، مورد نظر قرار گیرد .

 

مبالغه گویی و اغراق

 

در عناوین کتب اصولی این گونه تعبیرات بسیار دیده می شود: نهایه الاصول، غایه الاصول و ... مثل اینکه دیگر نهایت بحث اصول همین است و بس . البته در مورد «کفایه » این مسئله قابل دفاع است; زیرا از اصولی که برای یک فقیه لازم است، همین مقدار کفایت می کند . اما تعبیراتی چون، نهایه الاصول، یعنی نهایت یک علم، مطلق انگاری است . ما می بینیم که بسیاری از صاحب نظرانی که آراءشان مورد توجه قرار گرفته، بالاخص در عصر حاضر، تعبیراتی بسیار متواضعانه تر از این به کار می برند . مانند درآمدی و یا نظریه هایی در علم ... .

 

سهم تحقیق و ابتکار در دانش اصول

 

تحقیق و ابتکار در دو شکل می تواند خود را نشان دهد: گاه تحقیق و ابتکار به این است که مطلب را به شکل جدید یا بیان جدیدی ارائه کنند . مرحوم آقای خوئی، ادعاهای مرحوم نائینی را آن چنان طرح می کند که تمامی اشکالاتی که برایشان است، دفع می شود . گرچه مطلب، ماهیتا و اساسا از مرحوم نائینی است، اما به شکلی که آقای خوئی بیان و ارائه می کنند، گویا حرف جدید و بیان جدیدی است . این خود نوآوری است .

 

شکل دیگر آن که دیدگاه، مسبوق به انظار پیشینیان نبوده است . اینها را ما باید به عنوان نوآوری حساب کنیم و در عین حال این را هم باید در نظر داشته باشیم که لازمه متون و درس ها قطعا نوآوری در یکی از این دو جهت یا هر دو جهت نیست . چون مسئله آموزش، غیر از مسئله تحقیق و پژوهش است . شخصی می تواند بدون اینکه حتی درسی داشته باشد، محقق در اصول باشد و آراء و نظرات جدیدی را هم ارائه کند; بدون اینکه القاء درس هم کرده باشد .

 

از آن طرف لازمه درس گفتن و یا تدوین متون آموزشی، حتما این نیست که حرف جدیدی بگوید; بلکه درس یک کارآموزشی است . لذا کسی می تواند بیاید به صورت منقح و دقیق، مباحث فقیه دیگر را به طلاب آموزش دهد . لازمه مدرس بودن، این نیست که آن نکته حتما اختراع او باشد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر