اگر بخواهیم کلی بگوییم، شین تو که دین بومی مردم و حاصل زندگی و خوی آنان بود، بستگی تنگاتنگی با سنت های ملی و نهادهای اجتماعی داشت. شین تو در اصل یک دین سازمان نیافته بود، که دشوار بشود گفت دارای یک نظام اعتقادی است؛ اما کیش آن در اندیشه ها و احساس های این ملت خوب تجسم یافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهای تاریخ ملت پایدار مانده است. وحدت ملی و همبستگی اجتماعی همیشه با احترام به خاندان فرمانروا حفظ می شد و باور به خاستگاه آسمانی اورنگ پادشاهی از پرستش بانوخدای خورشید جدایی ناپذیر بود. با آن که فکر شأن آسمانی اورنگ پادشاهی در تاریخ توسعه یافته و با کیش وابسته خدایان نیاکانی و پهلوانان ملی همراه بوده، اما همیشه در نهادهای سیاسی و اجتماعی یک نقش اصلی ایفا کرده است. نقش فکر ماندگاری خانواده و اهمیت زندگی مشترک اجتماعی کمتر از چیزهای دیگر نبود؛ هنرهای دلاوری و وفاداری، همچنین رعایت وفادارانه سنت های خانوادگی، همیشه عوامل اصلی دین بومی بودند. [چند و چون ] سرنوشت این دین نیاکانی در یک رژیم صنعتی مثل امروز مسئله خطیری است، بااین همه باید به طور کامل به نقشی که هنوز شین تو در اندیشه ها و حیات این ملت دارد اشاره کرد.
آیین کنفوسیوس، که نظام اخلاقی چینیان شمالی بود، به ژاپن رسید و انگیزه ای برای توسعه بیشتر حیات ملی شد. آموزه اش مصالح و موادی برای نهادهای اجتماعی، سازمان سیاسی و نظام دهی احکام اخلاقی فراهم آورد. شین تو آغازین مفهوم روشنی از وفاداری یا حرمت به والدین نداشت، و این ها فضایلی است که نقش بسیار مهمی در حیات اخلاقی این مردم داشت. خود همین نام این فضایل را آیین کنفوسیوس آورد، که به آموزه اخلاق مداری، نظام مندی می بخشد و روش های آموزش آن را به دست می دهد. این جا متافیزیک چینی و اعمال دینی هم نقشی داشتند، اما به روش های غیب گویی بدل شدند. اخلاق کنفوسیوسی، که به زمینه ای متافیزیکی آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسید، شکل اندیشه هایی چینی را داشت که تفکر هندو در آن دست برده بود . نفوذ اندیشه کنفوسیوسی در ژاپن، همیشه در حوزه نهادهای حقوقی و آموزشی، مشخص تر از قلمرو احساس دینی بود؛ نهادهای شهری و آموزه اخلاقی، یارمندی های چینیان به ژاپن بود .
علاوه بر این تأثیرات، آیین بودا در خدمت آن بود که حیات دینی ژاپنی ها را به اوج برساند و نیروی زیست به آن بدهد و این کار را از راه برانگیختن آرمان های کلی و پالودن احساس های دینی و زیبایی شناختی آن ها کرد. دین بودا را مردم اول برای این پذیرفتند که اشتیاق هایشان را برای رسیدن به یک فراسو ارضا کنند، و این دین مصالح فراوانی برای نظر فرارونده یا متعالی فراهم آورد و جان مردم را به بینش هایی گسترده تر و اسراری عمیق تر از آنچه تاکنون در خیالشان بود هدایت کرد. هنرها و ادبیات قویا برانگیخته شد؛ روش های تربیت روحی به گونه ای دقیق و سنجیده ساخته و پرداخته شد؛ نهادهای مذهبی سازمان یافت؛ یک نظام کیهان شناسی و آخرت شناسی آموخته شد، با صحنه هایی از حیات آینده که به طور گرافیکی ترسیم شده بود، و نیز آن اعمال رازورانه
(7) که آیین بودا با خود آورده بود.
آیین بودایی که به ژاپن آورده شد مهایانه
(8) بود، یعنی گردونه یا طریقت بزرگ، همراه با کیش های بسیارسویه و نظام های فلسفی اش. این شکل از آیین بودا که اندیشه ها و اعمال گوناگون را جذب کرده بود و با آسیای میانه و چین تماس داشت، تمام آن عناصر بسیارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنی ها همیشه آماده اند که زیاده روی ها و گزافه گویی های آن را خنثی کنند و مراحل گوناگون آیین بودا را با نیازهای خود سازگار کنند. به این ترتیب آیین بودای ژاپنی شاخه ای کاملا متمایز از آیین بوداست که با همه گونه های قاره ای آن فرق دارد. به نکته دیگری هم باید اشاره کرد، به این معنی که نه فقط مقداری از کتاب ها و سنت هایی که در هند و چین از میان رفته اند در ژاپن نگهداری می شوند، بلکه از طریق آن ها می توان رد توسعه مستمری از شکل های مختلف آیین بودا را دنبال کرد.
به این طریق، تاریخ دین ها و اصول اخلاقی ژاپن برهمکنش نیروهای گوناگونی را نشان می دهد که حیاتشان بیشتر در ترکیب نمودار می شود تا در تضاد. می گویند شاهزاده شوتوکو
(9) بنیادگذار تمدن ژاپنی، سه نظام دینی و اخلاقی موجود ژاپن را به ریشه، ساقه ها و شاخه ها، و گل ها و میوه های درخت مانند کرده است. شین تو آن ریشه است که در خاک منش مردم و سنت های ملی نشانده شده؛ آیین کنفوسیوس در ساقه و شاخه های نهادهای آموزشی دیده می شود؛ آیین بودا گل های احساس دینی را شکوفا کرد و میوه هایش زندگانی روحی بود. این سه نظام را اوضاع و احوال آن زمانه ها و نبوغ مردم در یک کل مرکب حیات روحی و اخلاقی ملت قالب زده و ترکیب کرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل میان آیین بودا و نظام های دیگر مشخص شد، و سرانجام آن ترکیب در سیر قرون بعد تجزیه شد. بااین همه، این سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجین شده اند که حتی ژاپنی های امروزی هم، دانسته یا ندانسته، در آن واحد پیروان این آموزه های گوناگونند، و هیچ نظامی را به طور مطلق کنار نگذاشته اند .
باید در این فرآیند امتزاج به یک نکته اشاره کرد و آن تساهلی است که در آن می بینیم . در سراسر این تاریخ تماس و ترکیب، فقط نمونه هایی استثنایی از اذیت و آزار و جنگ های دینی به چشم می خورد و این تا حد زیادی ناشی از طبیعت عمل گرای این مردم بود که آن ها را از دویدن به سوی کرانه ها یا زیاده روی ها و تعصب باز می داشت. علت دیگر را باید در سرشت خود دین های وارداتی جست. آیین کنفوسیوس یک نظام اخلاقی عملی بود که چندان توجهی به اعتقاد و عقیده جزمی نداشت، در حالی که آیین بودا دینی بود که به طور چشم گیری ایده الیستی و تساهل گرا بود. این دو نظام هرگز گرفتار کشاکش نشدند، مگر موقعی که کنفوسیوسی های متعصب قرن هفدهم، شروع کردند به حمله کردن به آیین بودا، برای انگیزه ای که صرفا دینی نبود.
(10) اما به طور کلی می توان گفت که تساهل رواج یافت، و این هنگامی بود که این تماس هرگز نه به هماهنگی کامل منجر شد و نه به جذب کامل یکی در دیگری. نبود چنین تخاصمی شاید تا حدی ناشی از میل به جدا نگه داشتن جنبه های فرارونده یا متعالی آرمان دینی از اخلاق عملی زندگی روزمره باشد، چنان که گویی تقسیمی میان این دو مرحله از زندگی وجود داشت . همیشه راه حل را در مصالحه عملی می جستند نه در جست وجوی نظری یا عقلی پیامدها.
نکته دیگری را که باید در زمینه تساهل مطرح کرد رابطه میان دین و دولت است. شین تو همیشه از سوی حکومت و اجتماع حمایت می شده، در هر محلی ایزدکده ای داشته است، اما هرگز به سطح یک سازمان کلیسای دولتی نرسید. از طرف دیگر، آیین بودا هم که مدتی به مقام قدرت کلیسای دولتی رسید و اسقف هایش همپایه مقامات دولتی شدند، باز هرگز سعی نکرد دین های دیگر را سرکوب کند، بلکه همیشه تلاش می کرد آن ها را جذب کند. آیین کنفوسیوس در دست حکومت نقش یک ابزار مفید را بازی می کرد، اما به ندرت مدعی اقتدار انحصاری شد. به این ترتیب حکومت شاهرگ های مهار نهادهای دینی را در دست داشت، در حالی که مردم، هم دین پیشگان و هم مؤمنان، از رهبری طبقات حاکم پیروی می کردند. این وضع تا موقعی رواج داشت که ملت را یک حکومت مرکزی اداره می کرد و سلطنت بالاترین مرجع دین و اخلاق به شمار می آمد. اما موقعی که کشور به دولت های خان خانی یا ملوک الطوایفی (فئودالیسم) تقسیم شد، پیکره ها یا هیئت های دینی به نفع قلمروهای فئودالی شروع کردند به جنگ و جدال با یکدیگر. به این ترتیب، در عصر جنگ ها که از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول کشید، نبردهای خونینی در میان فرقه های بودایی درگرفت، در همان حال آشوب زمانه دامن گیر میسیون ها یا دستگاه های تبلیغاتی کاتولیک ها هم شد و سرانجام هم آنان را از ژاپن بیرون راندند.
به این طریق، نظر و منافع حکومت مرکزی در مرحله اول، و همین طور هم نظر و منافع طوایف مسلط یا امیران فئودال در مرحله بعدی، سرنوشت نهادهای دینی و نهضت های تبلیغی را تعیین می کرد. کنترل حکومت، که نجبا از آن حمایت می کردند، یا رهبری آن، که به دست طبقات بالا بود، تقریبا همیشه احساسات و وجدان بیشتر مردم را هدایت می کرد. البته نمونه های استثنایی هم وجود داشت، مثل موقعی که یک شخصیت قوی اظهار وجود می کرد یا توده مردم صدایشان را بلند می کردند، چنان که در قرن سیزدهم می بینیم. وانگهی، حالا دیگر زمانه به سرعت در حال دیگرگونی است و زندگی اخلاقی و دینی ملت وارد مرحله تازه ای از آزادی شخصی و انتخاب فردی می شود. این تنازع برای آزادی و اظهار وجود از سوی مردم نتیجه اوضاع جدیدی است که خود ناشی از تأثیر یک تمدن نو است، خصوصا در رژیم صنعتی؛ هر چند پیامد آن را بعدا باید دید، اما این جریان هرگز به سوی رژیم قدیمی فرمان برداری صرف نخواهد رفت. هنوز یک سؤال باقی است: مسیحیتی که به تازگی به ژاپن آورده شده بود که در نتیجه مشکلات تمدن جدید در خانه خودش با بحران دست به گریبان بود چه نقشی بازی خواهد کرد؟
منابعک
«~ 8. Mahayana ~»
«~ 9. Shotoku ~»
.10 همین طور زجر و آزار کاتولیک ها در قرن هفدهم که با قدرت نیرویی درنده نابودی آنان را در عمل دنبال می کرد انگیزه اش آن قدرها که سیاسی و اجتماعی بود ملاحظات دینی نبود.