ماهان شبکه ایرانیان

نگرشی بر شخصیت و سیره ی علمی استاد مطهری

«بنگر که چه گونه برخی را بر برخی دیگر برتری دادیم. البته، درجات و برتری های اخروی[ آن ها] بزرگ تر است ». [۱۷ (اسراء): ۲۱]

«بنگر که چه گونه برخی را بر برخی دیگر برتری دادیم. البته، درجات و برتری های اخروی[ آن ها] بزرگ تر است ». [17 (اسراء): 21]

جهان آفرینش، تجلی علم و قدرت و عنایت خداوند است. بدین جهت برقائمه ی عدل و حکمت، استوار، و از نهایت اتقان و جمال، برخوردار است.

جهان، دارای دو قسم کثرت و گوناگونی است: یکی کثرت طولی -که در اصطلاح فلاسفه،از آن به «عالم عقل و مثال و طبیعت » یاد می شود- و دیگری، کثرت عرضی- که درعالم طبیعت، به روشنی نمایان است-. انواع و اصناف و افراد مختلف در دنیای جمادو نبات و حیوان از این قبیل است.

بدون شک این تکثرها و تفاوت ها، اسباب و عللی دارد که برخی طبیعی و برخی غیرطبیعی است. پاره ای، محکوم و مقهور جبر طبیعت است و پاره ای دیگر، ارادی واختیاری است.

از آن جا که هستی انسان، به منزله ی عصاره ای از کل آفرینش است (و فیک انطوی العالم الاکبر) همه ی این اسباب و علل، بر حیات او تاثیر می گذارد. بدین جهت اوموجودی است که نه بسان پدیده های عالم طبیعت، فاقد هرگونه اراده واختیار، وقدرت انتخاب عقلانی است و نه عقل و علم محض است که از اراده ی خالص عقلانی بهره مند باشد. ولی در مجموع از گوهر اراده و اختیار و قدرت انتخاب عقلی برخوردار و مسئول کارهای خویش است.

در هر حال، هر یک از اسباب و علل اختیاری و غیر اختیاری، در شکل گیری شخصیت انسان سهم ویژه ای دارد. هرگاه این دو دسته عوامل، به گونه ای مطلوب و هماهنگ،با غایات و آرمان های بشری، همراه و هم سو گردد، به رشد و تعالی و بالندگی شخصیت علمی و عملی انسان می انجامد، و هراندازه از این نقطه ی عالی و آرمانی، فاصله بگیرد. رشد و تعالی او نیز تنزل می یابد تا آن جا که ممکن است در مقابل کمال وتعالی معنوی قرار گرفته و سیر قهقرایی پیدا کند و گرفتار انحطاط و خسران گردد.

در طول تاریخ، نمونه های فراوانی از راهیان این دو طریق، یعنی نخبگان وفرومایگان خود نمایی کرده اند.

استاد مطهری، یکی از سالکان طریق نخست و از زبدگان و نخبگان است. وی عمرگران مایه و ثمربخش خویش را در راه کسب و نشر معارف اسلامی و تعلیم و تربیت دینی نثار کرد و در این مسیر، لحظه ای درنگ نکرد و باز نایستاد و در سایه ی آن تلاش های مخلصانه، شجره ی طیبه ی تنومندی را در بوستان معارف اسلامی، کاشت که ریشه هایی استوار و شاخه هایی بلند و پر ثمر دارد و جویندگان حقیقت و دوست داران معرفت رابهره مند می سازد (توتی اکلها کل حین باءذن ربها).

حق بزرگی که استاد مطهری بر جامعه ی اسلامی، عموما، و بر جامعه ی فرهنگی وفرهیختگان حوزه و دانشگاه، خصوصا، دارد، برهیچ خردمند منصفی پوشیده نیست.

تنوع و گستردگی موضوعاتی که آن عالم فرزانه، به تبیین و بررسی آن ها پرداخته ومخاطبان گوناگونی که گفته ها و نوشته های استاد برای آنان پدید آمده است تا آن جاکه کودکان و نوجوانان و جوانان و حوزویان و دانشگاهیان و حتی مردم عادی که تحصیلات کلاسیک ندارند را شامل می شود، سبب شده است که چهره ی علمی وی برای طیف های مختلف- البته به درجات متفاوت- شناخته و محبوب خاص و عام گردد.

بدون شک، شهادت مظلومانه وافتخار آمیز آن عزیز، مزید این شهرت و محبوبیت است.

بدین جهت، تجلیل از مقام علم و فضیلت و شهادت و تقدیر از متفکری دور اندیش وعالمی دردآشنا و معلمی پرتلاش و دل سوز و مجاهدی خستگی ناپذیر، ایجاب می کند که شخصیت علمی و اندیشه ها و آرای استاد، مورد بحث و تحقیق قرار گیرد تا بهره گیری از آثار و افکار او، بهتر و بیش تر گردد. نگارنده ی این سطور -که از آثار علمی واندیشه های بلند استاد بهره های فراوان برده است- به انگیزه ی ادای وظیفه ی شاگردی-گذشته از بیان نظریه های مرحوم مطهری در حوزه ی تدریس و تبلیغ- تاکنون سلسله مقالاتی را به مناسبت سالگرد شهادت آن گران مایه، نگاشته و منتشر ساخته است. (1)

نوشتار حاضر، گام دیگری در همین جهت است. غرض ما، در این بحث و تحقیق، این است که زوایای مختلف شخصیت و ویژگی های سیره ی علمی استاد را بررسی کنیم و از این رهگذر، علاوه بر روشن ساختن جایگاه ویژه ی مرحوم مطهری در عرصه ی فلسفه و دین پژوهی، راز و رمز موفقیت وی را به عنوان یکی از عالمان دینی بیان کنیم تا بدین طریق، الگوی روشنی در اختیار علاقه مندان رشد و تعالی در عرصه ی دانش و پرورش-بویژه طلاب جوان حوزه های علوم دینی- قرار گیرد و نیز، رغبت و اشتیاق معرفت جویان به مطالعه ی آثار علمی استاد، فزونی یابد.

استعداد ویژه و هوش فلسفی قبل از هرچیز باید به این نکته توجه کرد که انسان هااز نظر استعداد و قابلیت های آفرینشی، متفاوت اند، و آن کس که در شرایط مناسب،به استعداد ذاتی خود پی ببرد و به پرورش آن اهتمام ورزد. نخستین و مهم ترین گام را در راه رشد و تعالی خود برداشته است. همین امر است که اکثر نوابغ را ازدیگران متمایز ساخته است.

در تاریخ فلسفه و علم، نام مکتشفان و نظریه پردازان بسیاری را می خوانیم که قبل از آن که به رشته ی مورد علاقه خود - که استعداد ویژه ی آن را نیز داشته اند بپردازند، افرادی ناموفق بودند، تا چه رسد به این که از نوابغ و نخبگان باشند،ولی پس از توجه به استعداد ذاتی و کوشش در راه بارور ساختن آن، نبوغ و برجستگی خود را نمایان ساختند. استاد مطهری چنان که خود گفته است. از آغاز به مباحث عقلی علاقه ی ویژه ای داشته و بدین جهت برای فیلسوفان و عارفان و متکلمان، حرمت ویژه ای را در نهاد خود احساس می کرده است. چنان که گفته است:

«به یاد دارم که از همان آغاز طلبگی که در مشهد مقدمات عربی می خواندم،فیلسوفان و عارفان و متکلمان -هرچند با اندیشه هایشان آشنا نبودم- از سایر علماو دانشمندان و از مخترعان و مکتشفان، در نظرم عظیم تر و فخیم تر می نمودند، تنهابه این دلیل که آن ها را قهرمانان صحنه ی این اندیشه ها می دانستم.

دقیقا به یاد دارم که در آن سنین که میان سیزده تا پانزده سالگی بودم، درمیان آن همه علماو فضلا و مدرسین حوزه ی علمیه ی مشهد، فردی که از همه در نظرم بزرگ جلوه می نمود و دوست می داشتم به چهره اش بنگرم و در مجلس درسش بنشینم،مرحوم آقا میرزا مهدی شهیدی رضوی، مدرس فلسفه ی الهی آن حوزه بود...» (2) .

جایگاه حکمت الهی اسلامی در نگاه استاد

استعداد ویژه و عشق وافر استاد به مباحث عقلی، وی را به تحصیل فلسفه و حکمت الهی علاقه مند ساخت و سبب شد که او،سهم بیش تری از دوران تحصیل خود را به این رشته اختصاص دهد و پس از چندی ازصاحب نظران و اساتید به نام این رشته به شمار آید، اگر چه در زمینه ی علوم دیگرحوزوی نیز از برجستگان و مجتهدان بوده است.

از دیدگاه استاد مطهری، فلسفه ی اسلامی -بویژه حکمت متعالیه ی صدرایی- عالی ترین مکتب فلسفی است که در تاریخ فلسفه -اعم از قدیم و جدید- همتایی ندارد. این مکتب فلسفی، در عین این که خود از معارف اصیل قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام )تغذیه کرده و به این پایه از کمال راه یافته است، راه را برای درک عمیق معارف اصیل اسلامی هموار ساخته است.

استاد درباره ی نقش معارف اسلامی، خصوصا نهج البلاغه، در تعالی فلسفه ی اسلامی گفته است:

«نهج البلاغه، در تاریخ فلسفه ی شرق، سهم عظیم دارد.

صدرالمتالهین -که اندیشه های حکمت الهی را دگرگون ساخت- تحت تاثیر عمیق کلمات علی(ع) بود. روش او در مسائل توحید، براساس استدلال از ذات به ذات، و ازذات بر صفات و افعال است و همه ی این ها مبتنی است بر صرف الوجود بودن واجب، وآن، بر پایه ی یک سلسله اصول کلی دیگر که در فلسفه ی عامه ی او مطرح است، بنا شده است. حکمت الهی شرق، از برکت معارف اسلام بارور شد و استحکام یافت و بر یک سلسله اصول و مبادی خلل ناپذیر بناشد، ولی حکمت الهی غرب از این مزایا محروم ماند... اگر کسی بخواهد مقایسه ای در زمینه ی بحث هایی که در این دو - سه فصل اشاره شد، به عمل آورد، لازم است در اطراف برهان وجودی که از طرف «آنسلم مقدس » تا دکارت و اسپینوزا ولایب پنتس و کانت و غیره به بحث و رد و قبول آن پرداخته اند، مطالعه کند، آن گاه آن را با برهان صدیقین صدرالمتالهین که ازاندیشه های اسلامی و مخصوصا کلمات علی(ع) الهام یافته است، مقایسه نماید. تاببیند تفاوت ره از کجا است تابه کجا.» (3)

استاد، ضمن بیان خاطره های دوران تحصیل خود در قم و آشنایی خود با حکمت الهی و آموختن آن نزد علامه ی طباطبایی،نقش آموخته های فلسفی را در درک معارف توحیدی اسلام چنین بیان می کند.

«... خلاصه یک طرح اساسی در فکرم ریخته شده بود که در زمینه ی حل مشکلات ام دریک جهان بینی گسترده بود. در اثر درک این مطلب و یک سلسله مطالب دیگر از این قبیل به اصالت معارف اسلامی اعتقاد پیدا کرده بودم. معارف توحیدی قرآن ونهج البلاغه و پاره ای از احادیث و ادعیه ی پیغمبراکرم(ص) و اهل بیت اطهار(علیهم السلام ) را در یک اوج عالی احساس می کردم. در این وقت فکر کردم دیدم اگر در این رشته نبودم و فیض محضر این استاد را درک نمی کردم، همه چیز دیگرم، چه از لحاظمادی و چه از لحاظ معنوی، ممکن بود بهتر از این باشد که هست، همه ی آن چیزهایی که اکنون دارم، داشتم و لااقل مثل و جانشین و احیانا بهتر از آن را داشتم، اماتنها چیزی که قطعا نه خود آن را و نه جانشین آن را داشتم، همین طرح فکری بودبا نتایج اش. الان هم بر آن عقیده ام ». (4)

شارح و منتقد و مبتکر

دانشمندان و محققان در رشته های مختلف علمی -اعم از دینی و غیر دینی- اصناف گوناگونی دارند:

عده ای از آنان کسانی اند که نظریه های جدیدی را مطرح می کنند که مایه ی تحول اساسی در یک علم می شود و به عنوان طریقه یا مکتب تازه ای تلقی می گردد. نظریه ی «خورشید مرکزی » در علم هیئت که از سوی دانشمندانی مانند کپرنیک و کپلر مطرح گردید و از سوی گالیله، به روش علمی، تبیین و اثبات شد، از این قبیل است. کشف قانون «جاذبه ی عمومی » و طرح «فیزیک مکانیک » از سوی نیوتن، و نظریه ی «نسبیت » از سوی اینشتین و فرضیه ی «تکامل انواع » از سوی داروین و آرای کسانی چون بیکن، دکارت، جان لاک، کانت، در حوزه ی معرفت شناسی، را می توان نمونه هایی از اندیشه هایی که مایه ی تحول در علم و تفکر بشری گردیده، به شمارآورد. از دانشمندان اسلامی، شیخ مفید، خواجه نصیرالدین طوسی، در علم کلام و ابن سینا، سهروردی، صدرالمتالهین، در فلسفه و محی الدین عربی در عرفان و علامه طبرسی و علامه ی طباطبایی، در تفسیر قرآن و شیخ طوسی و محقق حلی، در فقه و شیخ انصاری، در اصول فقه و محدث کلینی و ابوعبدالله بخاری، در علم حدیث، از علمای مبتکر و مبدع در رشته های مختلف علوم اسلامی به شمار می روند. عده ای دیگر، کسانی اند که صرفا به شرح و تبیین نظریه های دسته ی نخست می پردازند و خود، نه قدرت ابداع و ابتکار دارند و نه از توان نقادی برخوردارند.

حداکثر تلاش آن ها در فهم نظریه های پیشین و توضیح آن ها با استفاده از روش تمثیل یا تطبیق بر موارد و مصادیق است. غالب فلاسفه ی مشایی، نسبت به آرای ابن سینا،بدین شیوه برخورد کرده اند.

گروه سوم کسانی اند که در عین این که در اصول کلی و بنیادی، پیرو مکتب یانظریه ای خاص هستند ولی خود، علاوه بر شرح و تبیین، هم توان نقادی دارند، و هم صاحب ابداع و ابتکار می باشند، و بدین وسیله، در جرح و تعدیل یک نظریه و تکامل یک مکتب فکری، نقش مؤثری ایفا می کنند. نقشی که ابن سینا نسبت به آرای ارسطوایفا کرده، از این قبیل است. همین گونه است مقام آخوند خراسانی نسبت به آرای شیخ انصاری و جایگاه علامه طباطبایی در حکمت متعالیه ی صدرایی.

در این میان، دسته ی دیگری نیز یافت می شود که در برخورد با مکاتب و آرای مختلف، در لباس مصلح فکری ظاهر می شوند; یعنی، به خاطر جامعیتی که دارند و به آرای گوناگون و مبادی آن ها آشنایی کامل دارند، ریشه های اختلافات را یافته و باارائه ی نظریه ای جدید، به حل آن اقدام می کنند.

در میان متفکران اسلامی، این ویژگی، در ملاعبدالرزاق لاهیجی، به روشنی دیده می شود. وی، در کتاب گوهر مراد در موارد اختلاف میان حکیمان و عارفان، متکلمان وحکیمان، اشعریه و معتزله و نظایر آن، به صورت یک مصلح فکری ظاهر شده و با توجه به احاطه ای که نسبت به آرای مختلف در موارد مزبور داشته، به حل اختلاف برخاسته است.

صدرالمتالهین نیز در پاره ای از نزاع های فلاسفه ی مشائی و اشراقی، همین نقش راایفا کرده است. و امام خمینی(ره)، نزاع میان حکیم و عارف، متکلم و فقیه و محدث را از قبیل نزاع زبانی و روشی می دانست، نه نزاع موضوعی یا غایی.

مرحوم مطهری در عین این که در فلسفه، پیرو حکمت متعالیه است و در شرح و تبیین آن بسیار توان مند است، ولی یک شارح منتقد است و در مواردی به نقد آرای صدرالمتالهین پرداخته است، مثلا در بحث ترکیب جسم از ماده و صورت و این که ترکیب آن دو اتحادی است نه انضمامی، یادآور شده است که با فرض ترکیب اتحادی،نمی توان ماده و صورت را دو موجود مستقل دانست و هر یک از آن دو را نوعی ازجوهر به شمار آورد، بلکه باید گفت که صورت، عبارت است از حالت متحول شده ی ماده ی قبلی و حالت فعلی. قول به جوهریت هیولی در مقابل صورت، با نظریه ی «کون و فساد» سازگار است، نه با نظریه ی تکونات تدریجی. شاید بتوان قبول هیولی رابه عنوان جوهر علی حده و مستقل از طرف صدرالمتالهین، غفلتی از او محسوب داشت. (5)

استاد، از ابداع و نوآوری نیز سهم وافری دارد. نوآوری های وی، غالبابه شیوه ی طرح بحث و نتیجه گیری از آن است. پیش از این، به نتیجه ای که از بحث معقولات ثانیه گرفته و نقش مهم آن را در حل مشکلات تبیین کرده است، یادآور شدیم.

توجه و تاکید بسیاری که وی، نسبت به ذهن شناسی و تحلیل های ذهنی و نقش کلیدی آن در فلسفه ی اولی کرده است، از اندیشه های ابتکاری استاد است. این عبارت که «تا ذهن را نشناسیم، نمی توانیم فلسفه داشته باشیم » در پاورقی های جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم به صور مکرر یادآوری شده است.

در نخستین مورد چنین آمده است: «از نظر فلسفی، شناخت وجود و واقعیت، وقتی میسر است که انبوه اندیشه هایی را که محصول فعالیت های مختلف ذهن است، به دست آوریم و آن چه را که نماینده ی واقعیت خارج است، از آن چه محصول و معلول فعالیت ذهن است، تشخیص دهیم...

خواننده ی محترم از حالا باید ذهن خویش را برای قبول یک حقیقت -که مکرر به آن اشاره خواهیم کرد- آماده کند و آن، این که «تا ذهن را نشناسیم نمی توانیم،فلسفه داشته باشیم ». (6)

از نوآوری های استاد در زمینه ی روش بحث، می توان مسئله «وجود ذهنی » را مثال زد که وی،نخست، روش مرسوم فلاسفه در طرح این بحث رایادآور شده که آنان، از «عین » به «ذهن » منتقل شده اند; یعنی، نخست، وجودخارجی ماهیات را مورد نظر قرار داده، آن گاه وجود ذهنی آن ها را -که ماهیات،بدون آثار خارجی، وارد ذهن می شوند- به عنوان موضوع بحث وجود ذهنی، مطرح کرده اند. مرحوم مطهری با اشاره به این که چنین شیوه ای، باعث دشواری فهم مقصوداست، گفته، که:

اگر این مطلب را به صورت معکوس مطرح کنیم، تصورش آسان تر خواهد بود; یعنی، به جای این که بگوییم:«آیا دنیای خارج در ذهن پدید می آید؟»، بگوییم «آیا دنیای ذهنی ما با تصورات گوناگونی که داریم، از قبیل تصور، رنگ، حرارت، برودت، شکل،کمیت، کیفیت و... آیا این ادراکات و تصورات ذهنی، در خارج از ذهن تحقق دارندیا نه؟»; یعنی، آیا در خارج از ذهن، مثلا حرارت وجود دارد یا نه؟ و اگر وجوددارد، آیا با همین ویژگی که ذهن برای آن می شناسد موجود است یا به گونه ای دیگر؟

همین گونه است، برودت و حرکت و رنگ و غیره. بدین صورت، مسئله ی وجود ذهنی رامی توان به نام «وجود عینی » نامید، و گفت: «آیا همین دنیایی که ما ادراک می کنیم، در عالم خارج هست یا اصلا در عالم خارج هیچ چیزی نیست -چنان که سوفسطاییان می گویند- و یا هست، اما چیزی صد در صد مغایر با دنیای ذهن -مانندآن چه به بار کلی نسبت می دهند-؟ در این صورت، بحث می شود، بحث وجود عینی. (7)

آرمان گرایی در پژوهش علمی

گرایش دانشمندان به رشته های علمی خود، غالباگزینش گرایانه است، ولی معیارها و ملاک هایی که گزینش های آنان را ترسیم و تعیین می کند، متفاوت است.

این ملاک ها، گاهی دنیوی و مادی است، و گاهی آرمان گرایانه و معنوی است; یعنی،علاوه بر استعداد و علایق ذاتی، اهداف عالی معنوی، محرک و انگیزه ی دانشمند درپژوهش و تحقیق علمی او است.

داشتن چنین انگیزه ای، تلاش و کاوش علمی را افزایش می دهد و نشاط و امیدواری اورا دو چندان می سازد، تا آن جا که حتی اگر شرایط مادی برخلاف او باشد، کم ترین تردیدی به خود راه نمی دهد و تا نیل به مقصود، از پای نمی نشیند.

زندگی پاستور (دانشمند معروف فرانسوی) نمونه ای از چنین دانشمندانی است.

وی برای کشف آفت کرم ابریشم -که به پرورش دهندگان کرم ابریشم، خسارت های بسیاری وارد کرده بود- دست به پژوهش زد، اما با مخالفت عده ای از رقیبان تنگ نظرخود، مواجه شد آنان از هیچ گونه کار شکنی، فروگذاری نکردند تا آن جا که مردم رانیز علیه او شوراندند، ولی وی به پژوهش خود ادامه داد تا سرانجام به موفقیت کامل دست یافت.

آرمان گرایی و روحیه ی مسئولیت شناسی، سبب شد تا علامه ی طباطبایی، آن گاه که به حوزه ی علمیه ی قم آمد، با آن که مجتهدی مسلم و برجسته بود و می توانست به تدریس خارج اصول و فقه مبادرت ورزد و در آینده در ردیف مراجع بزرگ تقلید قرار گیرد،ولی چون در زمینه ی تفسیر قرآن و حکمت الهی، احساس خلا و نیاز می کرد، تدریس دراین دو موضوع را برگزید و خدمتی بی مانند را به عالم علم و دین ارزانی کرد.

استاد مطهری، به حق، عالمی آرمان گرا و مسئولیت پذیر است. روح و جوهر همه ی فعالیت های علمی او، ایفای وظیفه ی دینی و تبیین درست و استوار معارف اسلامی ودفاع از کیان عقاید و احکام الهی است. خود او در این باره چنین گفته است:

این بنده، از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشته ام،تنها چیزی که در همه ی نوشته هایم آن را هدف قرار داده ام، حل مشکلات و پاسخ گویی به سوالاتی است که در زمینه ی مسایل اسلامی در عصر ما مطرح است.

نوشته های این بنده، برخی فلسفی، برخی اجتماعی، برخی اخلاقی، برخی فقهی، برخی تاریخی است. با این که موضوعات این نوشته ها کاملا با یکدیگر مغایر است، هدف کلی از همه ی این ها، یک چیز بوده و بس.

این بنده، هرگز مدعی نیست که موضوعاتی که خود انتخاب کرده و درباره ی آن هاقلم فرسایی کرده است، لازم ترین موضوعات بوده است، تنها چیزی که ادعا دارد، این است که به حسب تشخیص خودش، از این اصل تجاوز نکرده که تا حدی که برای اش مقدوراست، در مسایل اسلامی، عقده گشایی کند و حتی الامکان، حقایق اسلامی را آن چنان که هست، ارائه دهد.

فرضا نمی تواند جلوی انحرافات عملی را بگیرد، حتی الامکان با انحرافات فکری مبارزه نماید و مخصوصا مسایلی را که دستاویز مخالفان اسلام است، روشن کند.» (8)

پیرایه زدایی از دامن معرفت دینی

استاد، گذشته از این که در آرمان گرایی علمی،ممتاز و برجسته است، در درست اندیشی و پیرایه زدایی از جامه ی معرفت دینی نیز،جایگاه بلندی دارد. از نظر او، تفسیرهای ناصواب و پیرایه های نابه جایی که دامن معرفت های دینی را آلوده ساخته است، خطر سازترین عامل برای اسلام است.

سخن دردمندانه ی استاد، در این باره چنین است:

دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است. حقایق این دین، تدریجا در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسی گریز گروهی از مردم، تعلیمات غلطی است که به نام دین داده می شود. هجوم استعمار غربی، با عوامل مرئی و نامرئی اش، از یک طرف، وقصور یا تقصیر بسیاری از مدعیان حمایت از اسلام، در این عصر، از طرف دیگر، سبب شده که اندیشه های اسلامی در زمینه های مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد.

بدین سبب، این بنده، وظیفه ی خود دیده است که در حدود توانایی، در این میدان انجام وظیفه نماید.

در سه چهار سال اخیر، قسمت زیادی از وقت خود را صرف مسایل اسلامی مربوط به زن و حقوق زن کردم. بسیاری از آن ها، به صورت سلسله مقالات، در برخی جراید و مجلات ویا به صورت کتاب منتشر شد. از این رو، وقت خودم را صرف این کار کردم که احساس کردم [که] جریان، تنها این نیست که عملا انحرافاتی در این زمینه پدید آمده است،جریان این است که گروهی در سخنرانی ها، در سر کلاس مدارس، و در کتاب ها و مقالات خود، نظر اسلام را درباره ی حقوق و حدود و وظایف زن، به صورت غلطی طرح می کنند وهمان ها را وسیله ی تبلیغ علیه اسلام قرار می دهند. و با کمال تاسف، افراد زیادی را اعم از زن و مرد، نسبت به اسلام بد بین ساخته اند.

این بود که لازم دانستم منطق اسلام را در این زمینه روشن کنم تا بدانند نه تنهانمی توان ایرادی بر منطق اسلام گرفت، بلکه منطق روشن و مستدل و پولادین اسلام درباره ی زن و حقوق زن و حدود و وظایف زن، بهترین دلیل بر اصالت و حقانیت وجنبه ی فوق بشری آن است. (9)

این ویژگی، در تمامی آثار استاد مطهری - بویژه نوشته ها یا گفته هایی که در تبیین تاریخ و معارف اسلامی پرداخته و زمینه ی پیرایه سازی و تحریف در آن موارد بیش تر وجود داشته است- به چشم می خورد. وی، در بررسی و تحلیل قیام امام حسین(ع) پاره ای از تحریف ها و پیرایه سازی ها را یادآور شده وبه شدت انتقاد کرده است که شرح آن ها در کتاب حماسه ی حسینی آمده است.

خرافه زدایی از دامن اندیشه و فرهنگ بشری، یکی از رسالت های شرایع آسمانی وپیامبران الهی بوده است که نمونه های بسیاری از این امر را در قرآن کریم می توان مطالعه کرد.

از آن جمله، دیدگاه قرآن درباره ی شخصیت و مقام زن است. در مکاتب و فرهنگ های بشری و نیز ادیان تحریف شده، خرافات بسیاری درباره ی زن وجود داشت که قرآن باآن ها به مبارزه برخاست. بجا است در این جا، بخشی از آرای استاد مطهری را دراین باره یاد آور شویم:

«قرآن، با کمال صراحت، در آیات متعددی می فرماید که «زنان را از جنس مردان واز سرشتی نظیر سرشت مردان آفریده ایم ». در قرآن، از آن چه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایه ای پست تر از مایه ی مرد آفریده شده، اثر و خبری نیست.

بنابراین در اسلام نظریه ی تحقیر آمیزی نسبت به زن از لحاظ سرشت و طینت وجودندارد. یکی دیگر از نظریات تحقیر آمیزی که در گذشته وجود داشته است و درادبیات جهان آثار نامطلوبی به جا گذاشته است، این است که زن، عنصر گناه است.

مرد، در ذات خود از گناه مبرا است و این زن است که مرد را به گناه می کشاند.

می گویند شیطان مستقیما در وجود مرد راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبد... قرآن با این فکر رایج آن عصر -که هنوز هم در گوشه وکنار جهان بقایایی دارد- سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه وگناه است، مبرا کرد. یکی دیگر از نظریات تحقیر آمیزی که نسبت به زن وجود داشته است، در ناحیه ی استعدادهای روحانی و معنوی زن است.

می گفتند: « زن به بهشت نمی رود.»، «زن، نمی تواند مقامات معنوی و الهی را طی کند.»، «زن، نمی تواند به مقام قرب الهی آن طور که مردان می رسند، برسد.».

قرآن، در آیات فراوانی، تصریح کرده است که پاداش اخروی و قرب الهی، به جنسیت مربوط نیست، به ایمان و عمل مربوط است. قرآن، در کنار هر مرد بزرگ و قدسی، ازیک زن بزرگ و قدسیه یاد می کند، از همسران آدم و ابراهیم و از مادران موسی وعیسی در نهایت تجلیل یاد کرده است... در تاریخ خود اسلام، زنان قدسیه و عالی قدرفراوان اند، کم تر مردی است که به پایه ی خدیجه برسد و هیچ مردی، جز پیامبر(ص) وعلی(ع)، به پایه ی حضرت زهرا(س) نمی رسد.

یکی دیگر از نظریات تحقیر آمیزی که درباره ی زن وجود داشته، این است که می گفته اند: «زن، مقدمه ی وجود مرد است و برای مرد آفریده شده است.». اسلام،هرگز چنین سخنی ندارد.

اسلام، با صراحت کامل می گوید، زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه،برای انسان آفریده شده اند، اما هرگز نمی گوید: «زن، برای مرد آفریده شده است.» اسلام می گوید، هر یک از زن ومرد برای یکدیگر آفریده شده اند: «هن لباس لکم و انتم لباس لهن »; زنان زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آن ها.

یکی دیگر از نظریات تحقیر آمیزی که در گذشته درباره ی زن وجود داشته، این است که زن را از نظر مرد، یک شر و بلای اجتناب ناپذیر می دانستند. بسیاری از مردان،با همه ی بهره هایی که از وجود زن می برده اند، او را تحقیر و مایه ی بدبختی وگرفتاری خود می دانسته اند. قرآن کریم، مخصوصا این مطلب را تذکر می دهد که وجودزن، برای مرد، خیر است، مایه ی سکونت و آرامش دل او است... (10)

مبارزه باغرب زدگی در حوزه ی اندیشه و نظر

استاد مطهری همان گونه که پیرایه بستن به عقایدو معارف دینی را از آسیب های معرفت دینی می دانست و به شدت با آن مبارزه می کرد،با هرگونه غرب زدگی و خود باختگی در این باره، به سختی برخورد می کرد و آن رانیزاز آسیب های خطرناک برای جامعه ی اسلامی می دانست. اگر پدیده ی نخست، در میان دین داران یا دین شناسان سنتی دیده می شد، پدیده ی اخیر، در میان روشنفکران دینی راه یافته بود. استاد، در بحث از مسئله ی شرور، به مناسبتی، از عظمت حکمت الهی مشرق زمین یاد کرده که در پرتو اشعه ی تابناک اسلام پدید آمده و به بشریت اهداگردیده است. آن گاه نادرستی پندار کسانی که حکمت الهی اسلامی را همان فلسفه ی قدیم یونان انگاشته اند که به ناروا داخل معارف اسلامی شده است را گوشزد کرده وفاصله ی آن را با فلسفه یونان، از قبیل فاصله ی فیزیک اینشتین با فیزیک یونان دانسته است. سپس به مقایسه ی حکمت الهی اسلامی با فلسفه ی جدید غرب پرداخته و سخن معروف دکارت که گفته است: «من، فکر می کنم، پس وجود دارم.» را یادآور شده وگفته می گوید این، به عنوان فکری نو و اندیشه ای عالی در فلسفه ی اروپا مطرح شد ومبنای فلسفه ی جدید غرب قرار گرفت، درحالی که این سخن را قرن ها قبل، ابن سینا،در نمط سوم اشارات با صراحت تمام مطرح کرده و با برهانی محکم، باطل کرده است.

آن گاه استاد چنین می گوید:

«اما چه باید کرد که فعلا هر چیزی که مارک اروپایی دارد، رونق دارد، اگر چه سخن پوسیده ای باشد که سال ها است ما، از آن گذشته ایم » (11) .

اعتدال گروی و نفی افراط و تفریط

یکی از اهداف بعثت پیامبران الهی، این بوده است که معیارهای اعتدال در اندیشه وعمل را به مردم بیاموزند، تا جامعه ی بشری،راه قسط و عدالت را شناخته و زندگی خود را براساس آن بنا کنند[ (حدید): 25].

دین اسلام -که آخرین و کامل ترین برنامه ی آسمانی برای هدایت بشر است- عالی ترین معیارهای اعتدال را به ارمغان آورده است. مرحوم مطهری، در این باره گفته است:

«یکی از خاصیت های بزرگ دین مقدس اسلام، اعتدال و میانه روی است، خود قرآن کریم، امت اسلام را به نام امت وسط نامیده است و این تعبیر، تعبیر بسیار عجیب وفوق العاده ای است، امت و قوم و جمعیتی که واقعا دست پرورده ی قرآن کریم باشند، ازافراط و تفریط، از کند روی و تند روی برکنارند. تربیت قرآن، همیشه اعتدال ومیانه روی را ایجاب می کند» (12) .

در جای دیگر گفته است:

«یکی از علامت های مسلمانی، پیدا کردن راه معتدل و میانه است که میان راه های افراطی و تفریطی است. در حدیثی آمده است که در هر نسلی، طبقه ی معتدلی وجوددارد که از طرفی جلوی افراط کاری غلوکنندگان را می گیرند و تحریفاتی که ازناحیه ی آنان پیدا می شود را نفی می کنند و نسبت هایی که اهل باطل ایجاد می کنند رانیز نفی می کنند.

به عبارت دیگر، هم جلوی ضرر دوستان را می گیرند و هم جلوی ضرر دشمنان را ...

در مسئله ی انطباق اسلام با مقتضیات زمان، دو جریان مخالف - که هردو غلط بوده است- در تاریخ اسلام، همیشه وجود داشته است: یکی جریان افراطی، یعنی دخل وتصرف های بی جا در دستورهای دینی به واسطه ی یک رشته خیالات و ملاحظات کوچک که مااسم آن را جهالت گذاشته ایم. دیگری، جریان جمود و توقف های بی جا که برخلاف منظورو روح اسلام است. این جمودها از ناحیه ی دوستان محتاط بوده است، ولی احتیاطهایی که صد در صد به ضرر اسلام تمام شده است. البته یک جریان معتدل هم همیشه وجودداشته است. (13)

استاد مطهری، از جمود و جهالت، به عنوان دو انحراف فکری و دوآفت فرهنگی یاد کرده و چنین گفته است:

دو بیماری خطرناک که همواره آدمی را در این زمینه (انطباق با پیشرفت و همرنگ نشدن با انحرافات) تهدید می کند; بیماری جمود و بیماری جهالت، است. نتیجه ی بیماری اول، توقف و سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه ی بیماری دوم، سقوط و انحراف است. جامد، از هرچه نو است، متنفر است و جز با کهنه، خونمی گیرد، و جاهل، هر پدیده ی نوظهوری را به نام مقتضیات زمان، به نام تجدد وترقی، موجه می شمارد. جامد، هرتازه ای را فساد و انحراف می خواند، و جاهل، همه رایک جا به حساب تمدن و توسعه و علم و دانش می گذارد.

جامد، میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمی گذارد و از نظر او، دین،مامور حفظ آثار باستانی است. از نظر او، قرآن نازل شده است برای این که جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست، میخ کوب نماید. جاهل،برعکس، چشم دوخته ببیند در دنیای مغرب چه مد تازه و چه عادت نوی پیدا شده است که فورا تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان روی آن بگذارد.

جامد و جاهل، متفقا، فرض می کنند که هر وضعی که در قدیم بوده است، جزء مسایل وشعایر دینی است، با این تفاوت که جامد، نتیجه می گیرد که این شعایر را بایدنگه داری کرد و جاهل، نتیجه می گیرد که اساسا دین ملازم است با کهنه پرستی و علاقه به سکون و ثبات.

جامدهای متدین نما، همان طوری که به پاره ای مسایل فلسفی، بی جهت، رنگ مذهبی دادند، شکل ظاهر مادی زندگی را هم می خواستند جزو قلمرو دین به شمار آورند.

افراد جاهل و بی خبر نیز تصور کردند که واقعا همین طور است و دین برای زندگی مادی مردم شکل و صورت خاصی در نظر گرفته است و چون به فتوای علم باید شکل مادی زندگی را عوض کرد. پس علم، فتوای منسوخیت دین را صادر کرده است.

جمود دسته ی اول و بی خبری دسته ی دوم، فکر موهوم تناقض علم و دین را به وجودآورد.

اسلام، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت، خطری که متوجه اسلام است، هم ازناحیه ی این دسته است و هم از ناحیه ی آن دسته. جمودها و خشک مغزی ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قدیمی و حال آن که ربطی به دین مقدس اسلام ندارد، بهانه به دست مردم جاهل می دهد که اسلام را مخالف تجدد به معنای واقعی بشمارند. و از طرف دیگرتقلیدها و مد پرستی ها و غرب زدگی ها و اعتقاد به این که «سعادت مردم مشرق زمین،در این است که جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگی بشوند و تمام عادات و آداب وسنن آن ها را بپذیرند و قوانین مدنی و اجتماعی خود را کورکورانه با قوانین آن هاتطبیق دهند»، بهانه ای به دست جامدها داده که به هر وضع جدیدی با چشم بد بینی بنگرند و آن را خطری برای دین و استقلال و شخصیت اجتماعی ملت شان به شمار آورند.

در این میان، آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد، اسلام است. جمودجامدها، به جاهل ها میدان تاخت و تاز می دهد و جهالت جاهل ها، جامدها را در عقایدخشک شان متصلب تر می کند. عجبا! این جاهلان متمدن نما، گمان می کنند، زمان، معصوم است، مگر تغییرات زمان، جز به دست بشر به دست کس دیگر ساخته می شود؟ از کی و ازچه تاریخی، بشر عصمت از خطا پیدا کرده است تا تغییرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند!؟ (14) .

شیوه ی بحث تطبیقی

یکی از ویژگی های سیره ی علمی استاد مطهری، روش بحث تطبیقی است، روش استاد، در بررسی مسایل فکری این است که پس از تبیین موضوع و بررسی آن از دیدگاه فلسفه و معارف اسلامی، دیدگاه های مکاتب و ادیان و فلسفه های دیگر درآن باره را نقل و بررسی کرده، جهات قوت و ضعف آن ها را بیان کرده و سرانجام برتری فلسفه و معارف اسلامی را در آن باره اثبات می کند.

این امر، یکی از مهم ترین علل جاذبه و تاثیر نیرومند آثار علمی استاد است.

این روش -به ویژه در بحث های فلسفی و کلامی مرحوم مطهری- بسیار برجسته و نمایان است. دو شرح او بر منظومه ی حاجی سبزواری، گواه روشنی بر این مدعا است. وی، درکتاب علل گرایش به مادیگری نیز فصلی را تحت عنوان «نارسایی مفاهیم فلسفی غرب » گشوده و به بحث تطبیقی درباره ی چند مسئله ی فلسفی پرداخته است. در آغازآن بحث چنین گفته است:

«دومین علتی که در مورد گرایش های مادی دسته جمعی در جهان غرب بسیار قابل اهمیت است، نارسایی مفاهیم فلسفی غرب است. حقیقت این است که غرب، در آن چه حکمت الهی نامیده می شود، بسیار عقب است و شاید عده ای نتوانند بپذیرند که غرب به فلسفه ی الهی مشرق و خصوصا فلسفه ی اسلامی نرسیده است. بسیاری از مفاهیم فلسفی که در اروپا سر و صدای زیادی به پا می کند، از جمله مسایل پیش پا افتاده ی فلسفه ی اسلامی است. در ترجمه های فلسفه ی غربی، به مطالب مضحکی بر می خوریم که به عنوان مطالب فلسفی از فیلسوفان بسیار بزرگ اروپا نقل شده است. و هم به مطالبی برمی خوریم که می بینیم فیلسوفان دچار برخی مشکلات در مسایل الهی بوده اند ونتوانسته اند آن ها را حل کنند; یعنی، معیارهای فلسفی شان نارسا بوده است.»

آن گاه به بررسی تطبیقی چند مسئله ی مهم فلسفی و کلامی پرداخته و نارسایی آرای فلاسفه ی غربی را درباره ی آن ها بیان کرده است، آن مسایل عبارت اند از:

1 - مشکل علت نخستین و منشا نیازمندی اشیا به علت.

2 - مسئله ی تکامل و توحید.

3 - بحث جبر و اختیار و مشیت الهی.

4 - مسئله ی آفرینش و تحلیل آن.

5 - بررسی برهان نظم و اشکالات هیوم. (15)

یکی از معضلات معرفت شناسی، چگونگی ارتباط دنیای ذهن با جهان خارج است; زیرا، از یک طرف، اگر عالم ذهن و ادراکات،با جهان واقعیت ها ارتباط نداشته باشد، راه علم و آگاهی از عالم واقع مسدودخواهد بود. و این، سرانجامی جز ایده آلیسم و شکاکیت و سوفیسم ندارد.

و از طرف دیگر، راه ارتباط انسان با عالم واقع، چیزی جز حواس درون و بیرون نیست. روشن است که مفاهیم و اندوخته هایی که به صورت مستقیم، از راه حواس حاصل می شود، بسیار محدود و اندک است، و با چنین مصالح اندکی نمی توان کاخ شکوه مندمعرفت را بنا کرد.

برای چاره جویی این مشکل، از طرف فلاسفه ی اروپایی، راه حل هایی ارائه شده است.

نظریه ی کانت در این باره، از دیگران استوارتر و معروف تر است. وی، برای حل این مشکل -که در حقیقت راه میانه ای بین دو مکتب اصالت عقل و اصالت حس است- برای شناخت، دو جنبه ی ماده و صورت قائل شده است. ماده ی آن از طریق حواس به دست می آید، و صورت آن را خود ذهن می سازد. این قالب های ذهنی و پیش ساخته عبارت انداز: مفاهیم زمان و مکان به علاوه ی دوازده مفهوم دیگر که به نام مقولات کانت شهرت دارند. او می گوید که معرفت های بشر، از ترکیب این دو (ماده و صورت) به دست می آید. مرحوم مطهری، بحث عمیق و گسترده ای در این باره انجام داده و پس از طرح مشکل شناخت و بررسی و نقد راه حل هایی که فلاسفه ی اروپایی -وازجمله کانت- ارائه داده اند، با استفاده از انظار فلاسفه ی اسلامی درباره ی مفاهیم ذهنی و تقسیم آن هابه معقولات اولیه و ثانویه، و تقسیم معقولات ثانویه به حنطقی و فلسفی، کامیابی آنان را در حل این مشکل پیچیده، ثابت کرده است. (16)

تاریخ شناسی و ریشه یابی

مسایل و نظریه ها آشنایی با تاریخ و ریشه پیدایش یک مسئله و تطوراتی که پشت سرگذاشته است، سهم مؤثری در شناخت درست بحث های علمی دارد. تاکنون، در نظام های آموزشی حوزوی و بلکه دانشگاهی، این شیوه ی بحث، جایگاه مناسبی نداشته است وبیش تر، به صورت پراکنده و با توجه به سلیقه و ذوق افراد انجام گرفته است.

از کسانی که این مطلب را اهمیت داده و تا حدی آن را عملی ساخته، مرحوم استادمطهری است. این شیوه، بویژه در بحث های فلسفی وی، به نحو نسبتا مطلوبی به چشم می خورد. در این جا نمونه هایی را یادآور می شویم.

در بحث اشتراک معنوی وجود گفته است:

« در مسایل وجود، این مسئله ی اشتراک معنوی وجود، یگانه مسئله ای است که اززمان ارسطو مطرح بوده است. این مسئله، در حد خود، چندان مهم و ارزش مند به نظرنمی رسد، اما پایه ی یک مسئله ی دیگر قرار گرفته است که آن، در فلسفه ی ارسطونبوده است و بعدها مطرح شده است. آن، مسئله ی وحدت وجود است و از این جهت است که مسئله ی با ارزشی است و از امهات مسایل به شمار می رود» آن گاه به ریشه یابی طرح آن در فلسفه ی اسلامی پرداخته و بحث های کلامی در باب تشبیه و تنزیه را منشاطرح چنین مسئله ای در فلسفه ی اسلامی دانسته. او می گوید:

«در کلام، به طور کلی، بحثی مطرح بوده است به نام «تشبیه و تنزیه » که مربوطبه اوصاف خداوند است. تنزیه، یعنی نفی هرگونه تشابه بین خالق و مخلوق تا آن جاکه هر لفظی را که در مورد او به کار می بریم، باید نه به آن معنایی باشد که درمورد انسان و در سایر موارد به کار می بریم. این سخن را در مورد لفظ موجود هم گفتند و از این جا به اشتراک لفظی وجود رسیدند.

بعضی ها نیز راه تشبیه را پیش گرفتند و تا آن جا پیش رفتند که مجسمه شدند. آن هاکه به تنزیه مطلق قائل شدند و معنای مشترک را طرد کردند، گرفتار تعطیل شدند.

به نظر آن ها، وقتی می گوییم:

«خدا، هستی دارد.»، معنای همین هستی را هم نمی فهمیم. و این، تعطیل است.

شاید ارسطو هم از اول این بحث را به سائقه ی همین نزاع طرح کرده است ومی خواسته بگوید که تفاوت خدا با سایر موجودات، در تفاوت معنای هستی نیست، درچیزهای دیگر است. اگر این جنبه را در نظر نگیریم، این بحث، یک بحث لغوی است » (17)

2 - در بحث اصالت وجود گفته است:

مسئله ی اصالت وجود -که در مقابل اصالت ماهیت در فلسفه ی اسلامی طرح شده است- یک مسئله ی مستحدث است; یعنی، در فلسفه ی ارسطو و حتی در فلسفه ی فارابی و در فلسفه ی بوعلی، چنین مسئله ای مطرح نبوده است.

این مسئله، نخست، در زمان میرداماد و ملاصدرا به این صورت مطرح شد که «آیااصالت با ماهیت است یا با وجود؟».

میرداماد، طرفدار اصالت ماهیت شد و ملاصدرا هم ابتدا نظریه ی استاد را پذیرفت وبعد به شدت با آن مخالفت کرد و طرفدار اصالت وجود شد.

این مسئله، دو ریشه داشته است: یکی بحث های فلسفی متکلمان بوده است و دیگری حرف های عرفا، خصوصا از محی الدین به بعد; چرا که وی و شاگردان اش برای اولین بار، درباره ی وجود به شکل فلسفی بحث کرده اند».(18)

در جای دیگر گفته است:

مسایلی که در فلسفه ی اسلامی به نام «مسایل وجود» خوانده می شود و در یک فصل علی حده جا داده می شود، یک عده مسایل مخصوصی است که تا آن جا که جست وجو کرده واطلاعاتی به دست آورده ایم به تدریج وارد فلسفه ی اسلامی شده و نظر صاحب نظران راجلب کرده تا آن که به صورت جدی ترین و اساسی ترین مسایل فلسفی درآمده، به طوری که یک باره سرنوشت فلسفه را در دست گرفته است.

این مسایل، بیش از آن مقدار که با منابع یونانی و غیر یونانی ارتباط داشته باشد، از طرفی، از آرا و نظریات متکلمان، و از طرف دیگر، از عقاید و افکارعرفا سرچشمه گرفته. و البته این مسایل، نزد متکلمان یا عرفا، حالت بسیطتر وساده تری داشته و به علاوه، با روش صحیح عقلانی فلسفی، تجزیه و تحلیل نمی شده وبعدا که وارد فلسفه شده، مورد تجزیه و تحلیل های حکیمانه ی حکما واقع شده و صورت فلسفی به خود گرفته و کمال یافته تا آن که در قرون اخیر، به این صورتی که امروز هست، درآمده. علت این که در فلسفه ی جدید اروپایی، این مسایل به صورتی که مفهوم حکمای مشرق زمین است مورد توجه واقع نشده. و اگر احیانا مسایلی به این اسماء نام برده می شود، صرفا جنبه ی اشتراک در لفظ و اسم را دارد، ولی از لحاظمعنا و مفهوم، به کلی متباین است (مثل «اصالت وجود» در اصطلاح قدیم و جدید).

این است که رابطه ی فلسفه ی اروپایی با فلسفه ی اسلامی، از منابع ده قرن پیش یااندکی پیش تر یا بعدتر سرچشمه می گیرد. در ده قرن پیش، این مسایل، به این صورت وکیفیت وجود نداشته است ». (19)

3 - استاد نه تنها از طریق فحص و جست وجوی تاریخی، ریشه های آرا و انظار و مسایل را به دست آورده، بلکه از راه تحقیق وتحلیل محتوایی نیز این مطلب را دنبال کرده است. در بحث «توحید و تکامل » به ریشه یابی عقیده ی کسانی که نظریه ی تکامل را مخالف اعتقاد به توحید خالقیت وربوبیت خداوند پنداشته اند، گفته است:

این جانب، در ضمن مطالعه ی آثار و کلمات و کتاب های دانشمندان در این زمینه،همیشه سعی داشته است از فحوا و لابلای کلمات آن ها، ریشه ی فکر آن ها را به دست آورد و بفهمد چه چیزی موجب شده که فلان دانشمند آن جا که به استنباط فلسفی می پردازد، به یک طرز مخصوصی وارد و خارج شود؟ چه اصول موضوعه ای در ذهن خودمسلم گرفته بوده و بعد وارد اظهار نظر شده ؟

آن چه این جانب از فحوا و لابه لای کلمات دانشمندان در این زمینه، به دست آورده،این است که چیزی که باعث پیدایش تصور تضاد بین فکر توحید و تکامل شده، دردرجه ی اول همانا شیوع دو فکر نادرست کلامی و اعتقادی بوده است: یکی فکر«خداشناسی از طریق منفی » -یعنی از طریق مجهولات،- و دیگری فکر «رابطه ی خلقت با آن »; یعنی این که خلقت جهان در یک لحظه انجام گرفته و پس از آن، به حال خودرها شده است. اگر به طور دقیق، به کتب تاریخ علوم و یا به کتب زیست شناسی مراجعه کنیم و یا به کتب فلسفی که به عنوان حمایت از حریم توحید در رد نظریه ی تکامل نوشته شده و یا به عنوان حمایت از مکتب ماتریالیسم از آن دفاع شده، رجوع کنیم، شبح و سایه ی آن فکر یهودی (دو عقیده ی نادرست پیشین در باب خداشناسی وخلقت) را در همه جا می بینیم.

چنین به نظر می رسد که فکر «خداشناسی از طریق منفی »، منشا فکر «رابطه ی خلقت با آن »، و فکر «رابطه ی خلقت با آن »، منشا فکر «تضاد توحید و تکامل »شده است ».

آن گاه نمونه هایی از اقوال دانشمندان علوم را برای اثبات این مدعا، نقل کرده است ». (20)

احیای تفکر اسلامی

پیش از این، بحثی را درباره ی اهتمام استاد به پیرایه زدایی از معارف اسلامی عرضه کردیم، آن بحث، نیز به احیای تفکر دینی بازمی گردد، ولی از آن جا که کوشش ما بر آن است که اندیشه های استاد را با توجه به عناوین و اصطلاحاتی که در هر مورد در کلمات خود او به کار رفته است، تبیین کنیم، این دو بحث را جداگانه مطرح کردیم.

بحث احیای تفکر دینی را، استاد، به مناسبت تجلیل از شخصیت اقبال لاهوری مطرح کرده که به ضمیمه ی بحث دیگری با عنوان «حق و باطل » در کتابی به همین نام چاپ شده است.

در نخستین جلسه، دیدگاه اقبال در مورد احیای فکر دینی بررسی شده است.

خلاصه ی آن بحث این است که اقبال، متوجه این نکته شده که اسلام هم در میان مسلمانان وجود دارد و هم وجود ندارد. اسلام وجود دارد، به صورت این که ما می بینیم شعائر اسلام در میان مسلمانان هست; بانگ اذان در میان مردم شنیده می شود; موقع نماز که می شود رو به مساجد می آورند; مرده هایشان را به مراسم اسلام دفن می کنند;برای نوزادهایشان به رسم اسلام، تشریفاتی قائل می شوند; اسم هایشان غالبا اسم های اسلامی است; ولی آن چه که روح اسلام است، در این مردم وجود ندارد; روح اسلام درجامعه ی اسلامی مرده است.

بدین جهت معتقد می شود به تجدید حیات اسلامی، و این که حیات اسلامی را بایدتجدید کرد و امکان تجدیدش هست، چون اسلام نمرده است; زیرا، کتاب آسمانی اش هست;سنت پیغمبرش هست. و این ها به صورت زنده ای هستند; یعنی، دنیا نتوانسته بهتر ازآن ها بیاورد. آن چه قرآن آورده هیئت بطلمیوسی نیست که بگوییم نظریه ی دیگری آمدو آن نظریه را نسخ کرد; نظریه ی طبیعیات مبتنی بر عناصر چهارگانه نیست که بگوییم علم امروز آمد و گفت آن عناصر چهارگانه شما همه مرکب اند و عنصر نیستند.

پس، خود اسلام، زنده است، با تکیه گاه و مبنای زنده، نقص کار در تفکر مسلمانان است; یعنی، طرز تلقی مسلمانان از اسلام به صورت زنده ای نیست، مثل این است که شما بذر زنده ای را به شکلی برخلاف اصول کشاورزی زیر خاک کنید که این بذر زیر خاک بماند، ولی جوانه نزند. چنان که در تعبیر لطیفی از امیرالمؤمنین(ع) وارد شده که فرمود: «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا»; (21) مردم جامه ی اسلام را به تن می کنند، ولی آن چنان که پوستین را وارونه به تن می کنند.

آن گاه یاد آور شده است که تعبیراتی مانند «حیات اسلامی » و «حیات تفکراسلامی »، از خود قرآن گرفته شده است، آن جا که می فرماید: (یا ایهاالذین آمنوااستجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم); (22) ای مردم، ندای خدا و پیامبررا که شما را به آن حقیقتی دعوت می کند که زنده تان می کند، بپذیرید. یعنی،تعلیمات اسلام حیات بخش است. انسان به هر نسبت که آگاهی بیش تر و تحرک و جنبش بیش تری دارد، حیات بیش تری دارد و به هر نسبت که آگاهی کم تری دارد و ساکن تراست، مرده تر است.

این ها، دو علامت بارزتر و مشخص تر حیات اند . «همبستگی میان افراد یک جامعه »یکی از علایم حیات آن جامعه است. خاصیت مردگی، متلاشی شدن و متفرق شدن و جدا شدن اعضا از هم است و خاصیت زندگی; یک اجتماع، پیوستگی بیش تر اعضا و جوارح آن اجتماع است.

این علایم و نشانه ها، در جامعه ی اسلامی جهانی یافت نمی شود; چرا که بیش تر مساعی مسلمانان صرف جنگ با خود و اختلاف داخلی خودشان است، چنان که از آگاهی و درک لازم نیز برخوردار نیستند. حدود پانصد سال پیش، وقتی که اندلس را -که یکی شریف ترین اعضای پیکر اسلامی بود، از مسلمانان گرفتند- گویا مسلمانان، اصلاخبردار نشدند که یکی از مهدهای بزرگ تمدن اسلامی و جهانی را از آن ها گرفتند! درآن وقت، گرفتار جنگ شیعه و سنی بودند و اصلا فکر نمی کردند که چنین موضوعی هم دردنیا مطرح است و چنین فاجعه ای هم در دنیای اسلام رخ داده است! اقبال مدعی است که از تاریخ مردن تفکر اسلامی، پانصد سال می گذرد. او، مدعی است که پانصد سال است که طرز تفکر مسلمانان درباره ی اسلام، به صورت مرده ای درآمده است. (23)

ازنشانه های دیگر مرگ یا رکود اجتماعی، از دیدگاه استاد مطهری، این است که ازبزرگان علم و فضیلت در دوران حیات شان تجلیل لازم به عمل نمی آید، و همه ی تجلیل وتکریم ها، پس از مرگ آن ها انجام می گیرد. آن گاه به عنوان نمونه، از علامه طباطبایی یاد کرده که در آن زمان هفتاد سال از عمر گران مایه ی ایشان می گذشت. و استاد به سختی متاسف است از این که چرا از چنین مرد بزرگی در حیات اش تجلیل نمی شود!

درباره ی او می گوید: «وی، مردی است که صد سال دیگر باید بنشینند و آثار او راتجزیه و تحلیل کنند و به ارزش او پی ببرند. چرا ما از حالا به این فکر نیفتیم؟

این مرد، واقعا یکی از خدمتگزاران بسیار بسیار بزرگ اسلام است. اولا مجسمه ی تقواو مجسمه ی معنویت است. در تهذیب نفس و تقوا، مقامات بسیار عالی را طی کرده است.

کتاب تفسیر ایشان، یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است. این وظیفه ی حوزه ی قم و وظیفه ی همه است که هفتاد سالگی این مرد را تجلیل کنند. تجلیل از این ها، تجلیل از علم است; تجلیل از اجتماع است. شخصیت علامه،تنها یک شخصیت شیعی نیست، بلکه شخصیت اسلامی و جهانی است.

یکی دیگر از انحرافاتی که در تفکر مسلمانان پدید آمده، اسم گرایی و شعارگرایی و ترک عمل و التزام عملی به تعالیم و احکام اسلامی است. این، همان انحرافی است که از سوی گروهی به نام «مرجئه » در قرن دوم هجری (و بلکه پیش از آن) به وجودآمد و حاکمان اموی نیز آن را ترویج کردند. با این که این فرقه، رسما در دنیای اسلام وجود ندارد، ولی طرز تفکر آنان، پیوسته وجود داشته است. این، درحالی است که قرآن کریم و احادیث اسلامی، اعتقاد به شریعت اسلام را به تنهایی کافی در سعادت و رستگاری انسان ندانسته، عمل به احکام الهی را کلید سعادت و نیک بختی بشرمعرفی می کند. قرآن کریم با صراحت اعلام می کند که «و ان لیس للانسان الا ماسعی(24) ;

برای بشر، جز آن چه کوشش کرده نیست. یعنی، سعادت بشر در گرو عمل اواست. این تفکر انحرافی -که در آغاز، در جهان اهل تسنن و با حمایت امویان پدیدآمد- کم کم به دنیای شیعه نیز سرایت کرد، اما با ظهوری دیگر. کسانی به غلط این عقیده را پیدا کردند که «تنها، داشتن ولایت اهل بیت برای رستگاری انسان کافی است، و با داشتن چنین اعتقادی، گناه، خطر و زیانی نخواهد داشت.».

این، در حالی است که پیشوایان معصوم شیعه، خود، در عمل به احکام الهی و تلاش در عبادت و تهجد، بر همگان پیشی گرفته بودند، و هرگز انتساب خود باپیامبراکرم(ص) را به تنهایی مایه ی نجات و مصونیت خود از عقوبت الهی نمی دانستند، بلکه با کسانی که چنین اعتقادی داشتند، به شدت مبارزه می کردند.

امام رضا(ع) وقتی دید که برادرش زیدالنار در گفت وگوی با عده ای ، به این که ازخاندان پیامبر است و این امر خود سبب آن است که آنان مورد لطف و عنایت خاص خداوند باشند، معتقد است، به سختی از وی انتقاد کرد و یادآور شدند که چنین نیست که چون ما از اهل بیت پیغمبر می باشیم، هر لغزشی که از ما سر بزند، خدا مارا خواهد بخشید. لازمه ی چنین اعتقادی این است که زید، از پدرش موسی بن جعفر(ع)برتر باشد، چرا که امام موسی بن جعفر(ع) به بهشت می رود، زید هم به بهشت خواهدرفت، با این تفاوت که امام(ع) یک عمر را به عمل و کوشش و عبادت گذرانده و زید،عمر خود را به بطالت سپری کرده است!

استاد مطهری، سپس روایتی را از اصول کافی نقل می کند و می گوید که گروهی آن را به صورت نادرست معنا می کنند و آن را مستمسک عقیده ی مرجئه گرایانه ی خود قرار داده اند. در آن روایت، امام صادق(ع)فرموده اند: «اذا عرفت فاعمل ماشئت »; هرگاه امام زمان خود را شناختی، هرچه وهراندازه می خواهی عمل کن. فردی از امام پرسید: حتی اگر معتقد به امامت، زنا ودزدی هم بکند مانعی ندارد؟ امام با شنیدن این سخن برآشفت و گفت: وای برشما!

آیا این گونه کلام ما را معنا می کنید؟

مقصود من این است که وقتی امام خود را شناختی، هرچه می خواهی عمل صالح انجام بده، چون، معرفت امام، مفتاح عمل صالح است، نه این که پس از شناختن امام، هرکار ناشایسته ای که می خواهی انجام بده.

پس یکی از موارد احیای تفکر اسلامی، این است که فکر ما، در مورد عمل، زنده شودو بفهمیم که اسلام دین عمل است و نه دین وابستگی های خیالی.

دو مسئله ی دیگری که مرحوم مطهری به تحقیق درباره ی آن ها پرداخته و برداشت های نادرست در تفکر مسلمانان را در آن مورد یادآور شده و احیای تفکر اسلامی درباره ی آن ها را لازم دانسته، مسئله ی توکل و زهد است. چون، نقل و حتی خلاصه ی آن بحث،مایه ی گستردگی سخن می شود، از آن صرف نظر می کنیم. و علاقه مندان را به مطالعه ی آن ارجاع می دهیم. (25)

تفکیک مرزها

به هم آمیختن مرز دانش ها و محدوده ی مسایل وروش های ویژه ی مباحث را می توان یکی از اسباب مهم مغالطه ها در تاریخ علم و فلسفه و الهیات و سایر رشته های علوم دانست.

یکی از ایرادهایی که صدرالمتالهین بر متکلمان مانند فخرالدین رازی واردمی کند، این است که در مسایلی که می بایست از روش برهان استفاده کنند، روش خطابه یا جدل را به کار برده اند. ایراد مهمی که علامه ی طباطبایی بر متکلمان معتزلی وارد کرده، این است که مرز اعتباریات را از حقایق باز نشناخته اند.

امروزه، کم نیستند نویسندگان و نظریه پردازانی که در حوزه ی دین پژوهی و فلسفه ی دین و کلام جدید، قلم می زنند یا سخن می گویند، ولی متاسفانه حریم مباحث را درهم آمیخته و گرفتار مغالطه های گمراه کننده ی بسیاری واقع شده اند.

اینان، در حقیقت، همان اشتباهی را تکرار می کنند که پیش از این هواداران ماتریالیسم دیالک تیک و مارکسیسم مرتکب شده اند; یعنی، اولا، هر نظریه ای را به ناحق با برچسب علمی معرفی می کردند تا از رونقی که بازار علم و دانش تجربی کسب کرده، به نفع نظریه ی خویش بهره بگیرند (مغالطه ی وضع مالیس بعله عله) و ثانیااعتراض های وارد بر ادیان تحریف شده و غیر آسمانی را، به نام اعتراض بر کل دین،قلمداد کرده و می کنند (مغالطه ی عام به خاص یا مطلق به مقید).

ثالثا، به شیوه ای کاملا گزینشی عمل کرده واز میان آرای علمای دینی یا مفاهیم واحکام دینی، نمونه هایی که با تفسیرهای پیش داورانه ی آن ها سازگار است را برگزیده و به آن استناد می جویند، و از جامع اندیشی و کل نگری غفلت یا تغفل می ورزند.

(مغالطه ی کل به جزء).

یکی از ویژه گی های سیره ی علمی استاد مطهری، پرهیز از این گونه به هم آمیختگی ها وتنبه دادن به چنین خطاهایی است. استاد، بدین شیوه، تعارض هایی که به نام تعارض علم و دین یا علم و فلسفه معرفی شده است را بی اساس دانسته است.

این تعارض ها، در حقیقت، میان برداشت ها یا تفسیرهای خاصی است که از آرای علمی یا احکام و مفاهیم دینی شده است.

از این گونه اشتباهات در نوشته ها و گفته های عده ای از دانشمندان دینی که روش تفکر فلسفی در الهیات را نپذیرفته و خواسته اند صرفا از روش علوم طبیعی به حل مسایل الهیات بپردازند، بسیار یافت می شود که نمونه هایی از آن را در کتاب علم ودین (نوشته ی ایان باربور) می توان یافت.

استاد مطهری در نقدهایی که بر طرفداران این روش فکری وارد کرده -خطاهای آنان را در این زمینه یادآور شده است. یکی از آن موارد، به رابطه ی «علم و توحید»باز می گردد. مهندس بازرگان، که از طرفداران این روش فکری است -رابطه ی علم وتوحید را از طریق علت فاعلی جست وجو کرده است; یعنی، کشف روابط علی و معلولی میان پدیده های طبیعی که سرانجام به علتی که در راس سلسله ی علل و معالیل قراردارد، منتهی می شود.

استاد مطهری، این شیوه را به نقد کشیده و چنین گفته است:

علم، جز روابط علت و معلول را کشف نمی کند و برای هرچیزی علتی قائل است واین قانون را تعمیم می دهد; یعنی، دانشمند، برای عالم، یک نظم زنجیری قائل است;یعنی، قائل به صدفه و اتفاق نیست، ولی این مطلب کجا حرف خداپرست را تاییدمی کند؟ با وجود چنین نظم علی و معلولی، جایی برای فرض وجود خدا به عنوان یک ناظم جدا از این اشیا، باقی نمی ماند، مگر این که بگوییم مقصود از خدا، همین علت و معلول ها است! آن گاه روش صحیح بحث در رابطه ی علم و توحید را که از طریق برهان اتقان صنع و نظم غایی تقریر می شود، تبیین کرده است که به دلیل رعایت اختصار از نقل آن خود داری می کنیم. (26) نمونه ای دیگر از این گونه موشکافی های دقیق، بحثی است که استاد در باب اصل علیت و دو فرع آن -یعنی «قانون جبر علی ومعلولی » و «قاعده ی سنخیت »- انجام داده و نظریه ی کسانی که «اصل عدم تعین وحتمیت » در فیزیک جدید را مخالف قانون علیت و دو فرع مزبور آن پنداشته اند را،نقد کرده است. استاد مطهری، پس از نقل کلام طرفداران این نظریه چنین گفته است:

«ما، نمی خواهیم مشاهدات تجربی دانشمندان بزرگ و نوابغ جهان فیزیک را منکرشویم و هم نمی توانیم، ولی چیزی که می خواهیم و می توانیم این است که استنباطات فلسفی این دانشمندان را مورد انتقاد قرار دهیم. یکی از مخاطرات بزرگ این است که یک قانون مربوط به فن مخصوصی را بخواهیم با ابزار و وسایل مخصوص فن دیگر،رد یا اثبات کنیم. همان طوری که عمل غالب قدما که مسایل طبیعیات را احیانامی خواستند با اصول فلسفی نفی یا اثبات کنند، مخاطراتی را در بر داشت و حداقل این بود که علم را متوقف می کرد، راهی را که برخی از دانشمندان جدید پیش گرفته اند و می خواهند فلسفه را نیز از دریچه ی چشم فیزیک ببینند، مخاطراتی کم تراز آن مخاطرات دربر ندارد...

اشتباه اصلی این دانشمندان این جاست که قانون علیت را به عنوان یک قانون تجربی تلقی کرده اند، با این که قانون لیت با شعب و متفرعاتی که دارد، از قبیل «قانون ضرورت علی و معلولی » و «قانون سنخیت »و «بطلان دور و تسلسل » وغیره، از قوانین فلسفی خالص است و فقط با اصول فلسفی می توان در مقام نفی یااثبات آن برآمد، و علوم، نه می توانند این قوانین را رد کنند و نه اثبات و نه می توانند از آن ها بی نیاز باشند. تنها کاری که فیزیک یا علم دیگر می تواند بکند،این است که این قانون را با متفرعات وی، به صورت اصول موضوعه بپذیرد و تا هرجا که می تواند از آن استفاده کند، و هرجا که نمی تواند، درباره ی آن سکوت اختیارکند...» (27) همین تحلیل را استاد، درباره ی تصور تعارض «قانون جبر نیوتن » با«اصل نیاز معلول به علت در بقا» نیز انجام داده و وجه مغالطه ی آن را روشن کرده است. و، پس از نقل مشروح سخن طرف داران این نظریه گفته است:

نتیجه ای که از مجموع بیانات گذشته گرفته می شود، این است که در مسئله ی حرکت،علم، صریحا برخلاف فلسفه، رای داده و قانون فیزیکی گالیله و نیوتن -که به قانون جبر موسوم است- ناقض قاعده ی فلسفی نیازمندی معلول به علت در بقا است.

آن گاه، در نقد آن چنین گفته است:

«حقیقت این است که اگر صرفا از دریچه ی چشم فیزیک نگاه کنیم، صحت قانون جبرنیوتن، ناقض قاعده ی فلسفی فوق الذکر وهیچ قاعده ی فلسفی دیگر نیست. توهم تناقض از آن جا پیدا می شود که احیانا در این مورد نیز مانند بسیاری از موارد دیگر،استنباطات نظری غیر منطقی با نظریه ی فیزیکی فوق الذکر آمیخته می شود و در نتیجه،این گونه توهمات پیدا می شود».

او سپس به تفصیل وجه عدم تناقض میان علم و فلسفه را در مسئله ی مزبور بیان کرده است. (28)

از این گونه تاءملات و ژرف اندیشی ها در آثار استادمطهری بسیاراست که این نوشتار گنجایش نقل آن ها را ندارد.

مطالب گفتنی درباره ی ابعاد شخصیت و ویژگی های سیریه ی علمی آن متفکر فرزانه،فراوان است، ولی چون یک مقاله، ظرفیت بیش از این را ندارد، سخن را همین جاکوتاه کرده، با نقل ابیاتی از قصیده ای که نگارنده این سطور در وصف آن حکیم فرزانه سروده است، پی گیری و تحقیق در این باره را به فرصتی دیگر واگذار می کنیم:

ای شهید حکمت و ایمان و دین لاله گون از خون پاکت شدزمین بد مطهر روح و جان و فکر تو پاک و روشن قلب پر از مهر تو هم حکیم و هم فقیه و خطیب کرده الطاف خداوندت، نصیب ای عجب از آن نبوغ و فکرت ات! آفرین بر غیرت و برهمت ات! برتر از گوهر بود آثار تو پند و حکمت سربه سر گفتار تو منطق تو، استوار و آهنین گفته هایت بس رسا و دل نشین راستی حکمت بدادت کردگار مایه ی خیر است و گنج بی شمار می کند صدرا به چون تو افتخار خواجه گوید آفرین ات صدهزار! پورسینا بر تو گوید مرحبا! بر دروس ات از اشارات و شفا سبزواری لب به تحسین ات گشود درس هایت از فرائد را ستود پاره ی تن خواندت آن روح خدا حاصل عمرش بد آخر مرتضی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان