بحث های بسیاری در زمینه ی « خودباوری » صورت گرفته. در روان شناسی به این مسئله اشاره می شود که چگونگی شکل گرفتن« من » از اهمیت زیادی برخوردار است. قسمت عمده ی ساختار« منِ »هر فرد، به خانواده و به نحوه ی در آغوش گرفتن نوزاد توسط مادر برمی گردد. گرمایی که نوزاد می تواند از همان زمان اولیه ی تولد از بدن مادرش کسب کند به او این احساس را می دهد که « من هستم ». گذشته از آن، درک این که مادر چگونه نوزاد را بغل می کند، می تواند این احساس را در او ایجاد کند که « من خوب هستم ». حتی این که والدین چگونه با کودک حرف می زنند و در کلام شان چه قدر محبت و علاقه وجود دارد، احساسِ بودن و« من » را در نوزاد تقویت می کند.
اگر کلام والدین، خالی از محبت، کوتاه و مختصر یا به قولی تلگرافی باشد که« بکن، نکن، بخور، نخور و... » یا عکس العمل شان به رفتار بچه دایم همراه با تنبیه باشد، تأثیر نامطلوبی روی ذهن او می گذارد. بچه یک موجود کاملاً ناتوان بار می آید که در خانواده و جامعه نمی تواند خودش را نشان بدهد.
وقتی دایم کودک را با دیگران مقایسه می کنند، این تفکر در ذهن او ایجاد می شود که « من خوب نیستم، پسر خاله ام خوب است ». یا « همه خواهرم را تأیید می کنند، پس او خوب است و من بد هستم ». این نوع تفکرات،« خودباوری » کودک را تخریب می کنند.
کودکی که مدام به خودش گفته« من خوب نیستم، دیگران خوب هستند » به این دلیل که خود را نمی شناسد و قبول ندارد، و همیشه در سایه ی دیگران بوده، در ارتباطش با سایرین دچار مشکل می شود و هیچ گاه نمی تواند برای انجام دادن فعالیت های خود از تمام توانش استفاده کند. او نمی تواند کوچک ترین قدمی برای اهداف خود بردارد چون خودش را باور ندارد و نمی تواند به خودش اعتماد کند.
در دوران کودکی، خانواده، معلمان و اطرافیان باید به فرد کمک کنند تا تصویری را که از خود دارد اصلاح کند و توانایی های خود را بشناسد و ارتقا دهد. اعتماد به نفس در سنین قبل از دوازده سالگی و قبل از بلوغ زیاد مطرح نیست، در آن مقطع سنی بیشتر مسئله ی خودپنداره مطرح می شود، یعنی برداشت کودک از خودش چگونه است، که این در حقیقت زمینه ساز آن چیزی است که بعد از بلوغ « اعتماد به نفس » خوانده می شود. کودک با برداشتی که از رفتار دیگران دارد، با ارزیابی خود و وضعیتی که در آن قرار دارد، تصویری از خود می سازد و براساس آن عمل می کند.
به خانواده ها توصیه می شود که همواره سعی کنند فرزندان شان را به همان صورتی که هستند بپذیرند و آنان را با دیگر هم سن و سالان شان مقایسه نکنند، زیرا یکی از بدترین آفت های اعتماد به نفس این است که کودک همیشه خود را با دیگران مقایسه کند. در جایی ممکن است خود را با خواهر و برادرهایش مقایسه کند یا با بچه های اقوام نزدیک، و در آینده با هم کلاسی و همکار و... مقایسه کردن خود با دیگران در بسیاری از موارد باعث می شود که کودک احساس کند مورد تأیید نیست و حتی این احساس ممکن است از همان ماه های اول زندگی در کودک به وجود بیاید که « من خوب نیستم، تو خوب هستی ». اما اگر والدین او را همان طور که هست بپذیرند و دوست داشته باشند، این احساس در او به وجود می آید که« من خوب هستم، دیگران هم خوب هستند »، زیرا ذهن دقیقاً مانند رایانه داده هایی را که می شنود یا می بیند دریافت و پردازش می کند و براساس همان ها، تصویری از خودش می سازد که در آینده احساساتش را هدایت می کند.
خودپنداره ی اولیه این گونه شکل می گیرد که « من مورد تأیید و مورد قبول هستم، چون پدر، مادر یا اطرافیان، من را این گونه که هستم قبول دارند، تأییدم می کنند و دوستم دارند ». در حقیقت نطفه ی خودپنداره ی مثبت این جا شکل می گیرد. طبیعتاً کسی که حس می کند« من دوست داشتنی هستم ». می تواند دیگران را هم دوست داشته باشد.
در شکل گیری خودپنداره چهار حالت پیش می آید که عبارتند از:« من خوب نیستم، تو خوب هستی »، « من خوب هستم، تو خوب نیستی »، « من خوب نیستم، تو خوب نیستی » و « من خوب هستم، تو خوب هستی ». سالم ترین حالت این است که « من خوب هستم، تو خوب هستی ». بنابراین برخوردها و تربیت اولیه می تواند شکل دهنده ی برداشت ما از خودمان باشد.
از طرف دیگر، والدین نمی توانند عکس رفتار خود را به فرزندان منتقل کنند. یعنی وقتی والدین فاقد یک خصوصیت باشند نمی توانند آن را در فرزند خود ایجاد کنند.
والدین الگوی فرزندان هستند. والدین که خودش ناتوان است و همواره از ناتوانی های خود صحبت می کند و خودش را هیچ می داند، نمی تواند الگوی درستی برای فرزندش باشد و عکس رفتار خود را به او منتقل کند.
منبع مقاله :
بیرشک، بهروز؛ (1391)، اعتماد به نفس سالم ( آیا امکان تغییر و بهبود در اعتماد به نفس وجود دارد؟ )، تهران: نشر قطره، چاپ سوم.