باوجود تعریفهایی که پیش از آغاز جشنواره درباره «تابستان داغ» به گوش میرسید و اتفاقت خود جشنواره انتظار تماشا و توقعات از فیلم ابراهیم ایرج زاد را بالا میبرد، بلاخره انتظارها به پایان رسید و فیلم اکران شد؛ خیلی سریع و صریح باید اذعان کرد که «تابستان داغ» فیلم خوبی نیست. هرچند که ازنظر فنی کیفیتی قابلقبول دارد اما چیزی فراتر از همه فیلمهایی که در سالهای اخیر تقلیدی از حال و هوای فیلمهای فرهادی و دغدغه اخلاقمداری او در مواجهه با حوادث غیرمترقبه بودهاند، از خود بروز نمیدهد.
نسرین که نمی تواند بخاطر دختر شش ساله اش طلاق بگیرد، زندگی اش را جمع کرده، بی اطلاع شوهرش به گوشه ایی از شهر پناه میبرد و در مهدکودک بیمارستانی مشغول به کار می شود او مجبور است دخترش را در خانه تنها بگذارد، اما شوهرش آنها را پیدا می کند اگر تم راست / دروغ، گفتن /ن گفتن فیلمهایی چون «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی را در سطح نازلتری با فضای فقیرانه و ستایش بدبختی «ابد و یک روز» سعید روستایی مخلوط کنید، احتمالاً نتیجهای مشابه «تابستان داغ» به دست خواهد آمد. «تابستان داغ» اما با انتخاب “ناپدید شدن کودک” بهعنوان حادثه محرک اصلیاش حتی بسیار بیشتر خود را گرفتار فضای فرهادی وار و مشخصاً «درباره الی» میکند و از سوی دیگر با انتخاب پریناز ایزدیار بهعنوان قهرمان فیلم در شمایلی که مشابهش را پیشتر در «ابد و یک روز» از او دیدهایم، بیشتر و بیشتر یادآور این فیلم نیز هست.
بزرگترین مشکل «تابستان داغ»، که البته اسمش خیلی ارتباطی به فیلم ندارد مگر چند دیالوگی که در جایجای فیلم درباره گرمی هوا به زبان بازیگران جاری میشود، فیلمنامه دوپاره آن است. نیمه اول داستان خیلی زود وارد زندگی دو خانوادهای که قرار است درگیر حادثه شوند میشود و در کمتر از پانزده دقیقه ابتدایی فیلم پیشینه جامعی از شخصیتها و زندگیشان ارائه میدهد. تماشاگر خیلی زود متوجه اختلاف نسرین (ایزدیار) با فرهاد، همسرش (ابر) بر سر بیکاری و مشکلات مالی و همچنین اختلاف خانواده مدرن و طبقه متوسط و تحصیلکرده دیگر بر سرکار کردن یا نکردن زن (ساداتی) و چگونگی مراقبتاش از پسرش میشود. ضمن اینکه زندگی دو خانواده بسیار زودتر از پتانسیل های فیلمنامه و مسیر عادی داستان به یکدیگر گره میخورد. همه این اطلاعات اما نه در لوای داستان و شخصیتپردازی قوی که تنها با مشاجرات متعدد زوجین و در خلل دیالوگهای پینگپونگی که میان هم رد و بدل میکنند، به تماشاگر میرسد. این مسئله علاوه بر اینکه تماشاگر را خیلی سریع به داستان اصلی پرت میکند، همهچیز را هم برای او رو و قابل پیشبینی میگذارد. مخاطب به راحتی میتواند حدس بزند که در ده دقیقه آتی قرار است چه چیزی بر پرده ببیند و در اکثر مواقع هم حدسش درست از آب درمیآید. از جایی به بعد اما با پیچی که در مسیر روایت به وجود میآید، معادلات کمی به هم میخورد و حادثه اصلی که مخاطب بسیار زودتر منتظر آن بوده است، بالاخره اتفاق میافتد، اما بسیار دیر. بهطوریکه برندگیاش را از دست میدهد.
حادثه محرک در «تابستان داغ» بسیار دیر اتفاق میافتد بهطوریکه تماشاچی بسیار پیشتر از آن از فیلم دلزده شده و ساعتش را مدام نگاه میکند و در صندلیاش از سر بیحوصلگی وول میخورد. ازاینجا به بعد حوادث یکی پس از دیگری بهسرعت اتفاق میافتند و فیلم با ریتمی مضاعف پیش میرود. نه به نیمه اول که مخاطب همواره یکقدم از فیلم جلو بود و نه به نیمه دوم که از فهم و شهود وقایع عقب میماند و وقتی برای هضم منطق روایت ندارد.
منطق روایت؟! درست مانند همه فیلمهای دیگری که از روی دست اصغر فرهادی کپی شدهاند منطق روایت که در پی تصمیمات و کنشهای شخصیتها اتفاق میافتد لنگ میزند و بیش از آنکه بویی از منطق برده باشد، کنشی جبری ست که از سوی فیلمنامهنویس بر شخصیتها تحمیل میشود تا داستان به سرانجام چیده شده مدنظر فیلمنامهنویس و کارگردان برسد. این است که شخصیتها در لحظهای که باید احتمالاً مهمترین تصمیم زندگیشان را بگیرند، احمق به نظر میآیند و پدری که حقیقت حادثه را از زبان نسرین شنیده تنها کاری که از دستش برمیآید کتککاری است!
نکته مهم درباره «تابستان داغ» تمرکز سازنده بر مواجهه شخصیتها با حادثه است نه دلیل یا عواقب آن. آنچه فیلمساز مدام بر آن تأکید میکند و میخواهد به خورد تماشاگر بدهد، نه حادثه که برخورد آدمهای درگیر با آن است اما به دلیل کمبودهای فیلمنامه و تهی بودن آدمها از شخصیتپردازی و عدم نزدیکی مخاطب با آنها و درک و دریافت تصمیماتشان، فیلم عملاً چیزی برای ارائه در این رابطه ندارد مگر اشک و آه های مداوم مادری داغدار که داغ پشیمانی و حسرت قرار است تا آخرین روز عمر بر پیشانیاش مهر شود و عذاب وجدان و معصومیت طبقه ضعیف و مستضعف که تاب دروغ و دورویی را نمیآورد.
Post Views:
293