چیزی که تو را نکشد، تو را قوی‌تر نمی‌کند

چرا بیشتر مردم از اشتباهاتشان درس نمی‌گیرند؟

احساس‌گناه یعنی شما درباره کاری که انجام داده‌اید، احساس بدی دارید. شرم یعنی شما درباره کسی که هستید، احساس بدی دارید.

چرا بیشتر مردم از اشتباهاتشان درس نمی‌گیرند؟

Shane Snow – Business Insider

 

تا یک دهه پیش تنها یک روش برای انجام جراحی بای‌پس قلبی وجود داشت: متوقف کردن قلب. این جراحی، که بای‌پس عروق کرونری نامیده می‌شود، روشی برای پیشگیری از حمله قلبی است که در آن پزشک لوله‌ای را برای جریان خون به قلب وصل می‌کند، چون لوله اصلی (رگ) با چربی زیاد پر شده‌است. چون در این عمل لازم بود، برای نصب لوله جدید ضربان قلب متوقف شود، این جراحی اغلب با عوارضی همراه بود؛ اما در آغاز هزاره جدید، پزشکان راهی تازه پیدا کردند که بتوانند بدون متوقف کردن قلب جراحی را انجام دهند. این راه می‌توانست بسیاری را از عوارض جراحی و مرگ در اثر حمله قلبی نجات دهد، اگر پزشکان می‌توانستند این روش را یاد بگیرند؛ اما این روش تازه به تمرین احتیاج داشت.

گروهی از پژوهشگران به تعقیب و بررسی جراحان قلب از نقاط مختلف ایالات متحده آمریکا پرداختند تا به سوالی مهم پاسخ دهند: آدم‌ها چه طور از اشتباهاتشان درس می‌گیرند؟

 

چیزی که تو را نکشد…

نمودار نتیجه جست‌وجوی عبارت "kill you makes you stronger" در Google Ngram. برای دیدن جزئیات در این ابزار، روی عکس کلیک کنید.

طبق آنچه Google Ngram ارائه می‌کند، کاربرد عبارت «چیزی که تو را نکشد، قوی‌ترت خواهد کرد» در ادبیات عمومی، از سال 1980 500درصد رشد داشته‌است؛ اما در جراحی قلب، این عبارت معروف به هیچ وجه مصداق ندارد. وقتی جراحان در شیوه جدید جراحی CABG اشتباه می‌کردند، بیماران دچار اثرات جانبی وحشتناکی از قبیل صدمات مغزی ناشی از عدم خون‌رسانی می‌شدند.

البته جراحی قلب همیشه خطرناک است؛ اما این پژوهش‌گران غافل‌گیری دیگری نیز یافتند: پزشکان بعد از این اشتباهات نه «قوی‌تر»، بلکه برعکس بدتر می‌شدند.

این کلیشه «چیزی که تو را نکشد…» اصالتا به نیچه و سال 1888 می‌رسد، کمی قبل از اینکه او کاملا عقلش را از دست بدهد!

علم به ما می‌گوید که در واقع بعضی افراد واقعا پس از سختی‌ها قوی‌تر می‌شوند: در زیست‌شناسی رشد عضلانی چنین شکلی دارد و در روان‌شناسی به آن رشد پس از سانحه می‌گویند؛ اما سانحهٔ روانی اغلب به PTSD (Post-Traumatic Stress Disorder یا اختلال استرس پس از سانحه) و اختلالات شخصیتی منجر می‌شود و سانحهٔ فیزیکی هم ممکن است ما را دچار نقض عضو یا فلج کند. چیزی که تو را نکشد تو را قوی‌تر نخواهد کرد، اگر تو را به کمای بدون بازگشت ببرد.

این طور که پیداست، بین کسانی که از طریق آزمون و خطا قدرت روانی بیشتری پیدا می‌کنند و کسانی که نه، یک دوگانگی وجود دارد و موضوع به شدت اشتباه هم مربوط نیست.

محکومینی که از جرائم خود درس می‌گیرند

مطالعه‌ای در سال 2014 از محکومین قضایی نشان می‌دهد که چه چیز باعث این تفاوت مهم می‌شود. در این مطالعه پژوهش‌گران از 500 زندانی پرسیدند که در مورد جرائم خود چه احساسی دارند و سپس آن‌ها را بعد از آزادی هم مورد بررسی قرار دادند تا ببینند آیا آن‌ها دوباره مرتکب جرائم مشابه می‌شوند یا خیر. این پژوهش‌گران زندانیان را در دو دسته فهرست کردند: آن‌ها که احساس‌گناه داشتند و آن‌ها که احساس شرم داشتند. احساس‌گناه یعنی شما درباره کاری که انجام داده‌اید احساس بدی دارید. شرم یعنی شما درباره کسی که هستید احساس بدی دارید.

اگر چه احساس‌گناه و احساس شرم مشابه به نظر می‌آیند، کارآیی بالای آن‌ها به عنوان پیش‌بینی‌کننده‌هایی مناسب از رفتار آینده محکومین سابق ثابت شده‌است. زندانیانی که به خاطر آنچه انجام داده بودند، احساس‌گناه داشتند، معمولاً بعد از آزادی مشروط بهتر عمل می‌کردند. آن‌ها روی کارهایی که می‌توانستند متفاوت انجام دهند متمرکز بودند؛ زیرا از اول هم کارهای خودشان آن‌ها را گرفتار کرده بود.

زندانی‌هایی که احساس شرم داشتند، اغلب شرایط را مقصر قلمداد می‌کردند؛ تا بتوانند عزت نفس خود را حفظ کنند، هم در مورد جرائمشان و هم در مورد وضعیت کلی زندگی‌شان و بنابراین در واقع چیزی از اشتباهاتشان یاد نمی‌گرفتند و کمی بعدتر دوباره راه قانون‌شکنی را پیش می‌گرفتند. بسیاری از دسته «شرم» دوباره به زندان افتادند.

این طور که معلوم می‌شود، این همان چیزی است که مطالعه مربوط به جراحی قلب نشان داده بود. چون جراحی قلب ریسک بالایی دارد، به‌هرحال ماجرا مرگ و زندگی است، پزشکانی که مرتکب اشتباه می‌شدند اغلب احساس شرم می‌کردند. آن‌ها برای اینکه بتوانند شب سر بر بالش بگذارند، راهی نیاز داشتند که وقتی در عملی موفق نبودند، در سطح شخصی کمتر احساس بدی داشته باشند؛ پس به خارجی‌سازی دلیل شکست می‌پرداختند: بیمار پیر، یا ناپایدار بود؛ دید خوبی وجود نداشت؛ این عمل، عمل پیچیده‌ای است؛ هر چیزی به جز «من اشتباه کردم».

از طرف دیگر پزشکانی که شاهد شکست سایر پزشکان در جراحی بودند در انجام عمل بهتر شدند. چون این پزشکان شخصا احساس شرمی نداشتند و در نتیجه می‌توانستند دلایل شکست عمل را از نظر کارهایی که باید انجام می‌دادند و نه شرایط خارجی، پردازش کنند.

درست مثل زندانیانی که خود را اصلاح کردند، این پزشکان کارهایی پیدا کردند که می‌توانستند انجام دهند [تا اشتباه تکرار نشود]. دیگران، هم زندانیان و هم پزشکان، چیزی از اشتباهاتشان یاد نگرفتند چون بیش از حد مشغول مقصر دانستن عوامل خارجی بودند تا بتوانند با خودشان کنار بیایند.

غیرشخصی‌سازی و مشاهده

از آنچه گفته‌شد، می‌توانیم دو نکته دریافت کنیم. اول اینکه اگر می‌خواهیم از اشتباهاتمان یاد بگیریم، باید بیاموزیم که آن‌ها را غیرشخصی کنیم. صرف‌نظر از اینکه شرایط خارج از کنترل ما در مشکل مؤثر بوده‌اند یا نه، به کارهایمان نگاه کنیم. تنها چیزی که ما می‌توانیم تغییر دهیم، کاری است که ما می‌کنیم. و احساس‌گناه، با همه ایراداتش، در این موضوع ممکن است کمک کند، تا وقتی که به آن اجازه ندهیم به شرم شخصی تبدیل شود.

نکته دوم این است که یاد گرفتن از اشتباهات دیگران از تلاش برای یاد گرفتن از اشتباهات خودمان بسیار مؤثرتر است. تمایل انسانی ما به شخصی‌کردن، مانعی می‌شود، بر سر راه توانایی ما برای تشخیص دقیقِ آنچه ممکن است ما را بهتر کند. شاید سیاه به نظر بیاید؛ اما اشتباهات یک نفر دیگر ممکن است ما را قوی‌تر کند، چه آن‌ها را بکشد چه نکشد!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر