فدک
امام (علیه السلام) در میان مسلمانان واجد کمالات بسیارى بود که هرگز ممکن نبود رقباى وى این کمالات را از او بگیرند. اوپس عم و داماد پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم), وصى بلافصل او, مجاهد نامدار و جانباز بزرگ اسلام و باب علم نبى (صلی الله علیه و اله و سلم) بود.هیچ کس نمى توانست سبقت او را در اسلام و علم وسیع و احاطهء بى نظیر وى را بر قرآن و حدیث و بر اصول و فروع دین بر کتابهاى آسمانى انکار کند یا این فضایل را از او سلب نماید.در این میان , امام (علیه السلام) امتیاز خاصى داشت که ممکن بود در آینده براى دستگاه خلافت ایجاد اشکال کند و آن قدرت اقتصادى و در آمدى بود که از طریق فدک به او مى رسید.از این جهت , دستگاه خلافت مصلحت دید که این قدرت را از دست امام (علیه السلام) خارج کند, زیرا این امتیاز همچون امتیازات دیگر نبود که نتوان آن را از امام (علیه السلام) گرفت .
مشخصات فدک :
سرزمین آباد و حاصلخیزى را که در نزدیکى خیبر قرار داشت و فاصلهء آن با مدینه حدود 140کیلومتر بود و پس ازدژهاى خیبر محل اتکاى یهودیان حجاز به شمار مى رفت قریهء «فدک »مى نامیدند.ّّ
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از آنکه نیروهاى یهود را در «خیبر»و «وادى القرى »و «تیما»در هم شکست و خلا بزرگى را که در شمال مدینه احساس مى شد با نیروى نظامى اسلام پر کرد, براى پایان دادن به قدرت یهود در این سرزمین , که براى اسلام و مسلمانان کانون خطر و تحریک بر ضد اسلام به شمار مى رفت , سفیرى به نام محیط را نزد سران فدک فرستاد.یوشع بن نون که ریاست دهکده را به عهده داشت صلح و تسلیم را بر نبرد ترجیح داد و ساکنان آنجا متعهد شدند که نیمى از محصول هر سال را در اختیار پیامبر اسلام بگذارند و از آن پس زیر لواى اسلام زندگى کنند و بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند.حکومت اسلام نیز, متقابلاً, تأمین امنیت منطقهء آنان را متعهد شد. در اسلام سرزمینهایى که ازطریق جنگ و نبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است و ادارهء آن به دست حکام شرع خواهد بود. ولى سرزمینى که بدون هجوم نظامى و نبرد در اختیار مسلمانان قرار مى گیرد مربوط به شخص پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و امام پس ازاوست و باید به طورى که در قوانین اسلام معین شده است , در موارد خاصى بکار رود, و یکى از آن موارد این است که پیامبر و امام نیازمندیهاى مشروح نزدیکان خود را به وجه آبرومندى بر طرف سازند.
فدک هدیهء پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
محدثان و مفسران شیعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نویسد:وقتى آیه «وآت ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل » نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دختر خود حضرت فاطمه را خواست و فدک را به وى واگذار کرد. ناقل این مطلب ابوسعید خدرى یکى از صحابه بزرگ رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) است .کلیهء مفسران شیعه و سنى قبول دارند که آیه در حق نزدیکان و خویشاوندان پیامبر نازل شده است و دختر آن حضرت بهترین مصداق بارى «ذا القربى »است . حتى هنگامى که مردى شامى به على بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) گفت : خود را معرفى کن , آن حضرت براى شناساندن خود به شامیان آیهء فوق را تلاوت کرد و این مطلب چنان در میان مسلمانان روشن بود که آن مرد شامى , در حالى که سر خود را به عنوان تصدیق حرکت مى داد, به آن حضرت چنین عرض کرد :به سبب نزدیکى و خویشاوندى خاصى که با حضرت رسول دارید خدا به پیامبر خود دستور داده که حق شما رابدهد .خلاصهء گفتار آنکه آیه در حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فرزندان وى نازل شده و مورد اتفاق مسلمانان است , ولى این مطلب که هنگام نزول این آیه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر گرامى خود بخشید مورد اتفاق دانمشندان شیعه و برخى ازدانشمندان سنى است .
چرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم و تاریخ زندگى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خاندان او به خوبى گواهى مى دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اندو چیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود. مع الوصف مى بینیم که پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود بخشید و آن را به خاندان على (علیه السلام) اختصاص داد. در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا پیامبر فدک را به دختر خود بخشید. در پاسخ به این سؤال وجوه زیر را مى توان ذکر کرد:1- زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم), طبق تصریحات مکرر آن حضرت , با امیر مؤمنان (علیه السلام) بود واین مقام و منصب به هزینهء سنگین نیاز داشت . حضرت على (علیه السلام) براى ادارهء امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از درآمد فدک به نحو احسن استفاده کند. گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مطلع شده بود که در همان روزهاى نخست فدک را از دست خاندان پیامبر خارج کرد.2- دودمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), که مظهر کامل آن یگانه دختر وى و نور دیدگانش حضرت حسن (علیه السلام) و حضرت حسین (علیه السلام) بود, باید پس از فوت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به صورت آبرومندى زندگى کنند و حیثیت و شرف رسول اکرم و خاندانش محفوظبماند. براى تأمین این منظور پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود بخشید.3- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) مى دانست که گروهى کینهء حضرت على (علیه السلام) را در دل دارند, زیرا بسیارى از بستگان ایشان به شمشیر وى در میدانهاى جهاد کشته شده اند. یکى از راههاى زدودن این کینه این بود که امام (علیه السلام) از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند و عواطف آنان را به خود جلب نماید. همچنین به کلیهء بینوایان و درماندگان کمک کند و از این طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), هر چند ظاهراً فدک را به زهرا (سلام الله علیها) بخشید, ولى درآمد آن در اختیار صاحب ولایت بود تا از آن ,علاوه بر تأمین ضروریات زندگى خود, به نفع اسلام و مسلمانان استفاده کند.
درآمد فدک
با مراجعه به تاریخ , همهء این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد. زیرا فدک یک منطقهء حاصلخیز بود که مى توانست حضرت على (علیه السلام) را در راه اهداف خویش کمک کند.
حلبى , مورخ معروف , در سیرهء خود مى نویسد:ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر باقى بماند و حق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد; اما عمراز دادن ورقه به فاطمه مانع شد و رو به ابوبکر کرد و گفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگرمشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینهء جنگى را تأمین مى کنى .از این جمله استفاده مى شود کدر آمد فدک به مقدارى بوده است که مى توانسته بخشى از هزینهء جهاد با دشمن راتأمین کند. از این جهت لازم بود که پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) این قدرت اقتصادى را در اختیار حضرت على (علیه السلام) بگذارد.ابن ابى الحدید مى گوید:من به یکى از دانشمندان مذهب امامیه دربارهء فدک چنین گفتم : دهکدهء فدک آنچنان وسعت نداشت و سرزمین به این کوچکى , که جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ من گفت :تو در این عقیده اشتباه مى کنى . شمارهء نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درآمد آنجا براى مبازه با دستگاه خلافت استفاده کند. لذا نه تنها فاطمه را از فدک محروم ساختند, بلکه کلیهء بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود (خمس غنائم) هم بى نصیب نمودند.افردى که باید مدام به دنبال تأمین زندگى بروند و با نیازمندى به سر ببرند هرکز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند. امام موسى بن جعفر (علیه السلام) حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى کند:فدک از یک طرف به «عدن », از طرف دوم به «سمرقند», از جهت سوم به «آفریقا», از جانب چهارم به دریاها وجزیزه ها و ارمنستان ... حدود مى شد.به طور مسلم فدک , که بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام کاظم (علیه السلام) این بوده است که تنهاسرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانهء آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .قطب الدین راوندى مى نویسد:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سرزمین فدک را به مبلغ بیست و چهار هزار دینار اجاره داد.
در برخى از احادیث هفتاد هزار دینار نیزنقل شده است و این اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانهء آن بوده است .هنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد: یک سوم آن را به مروان بن حکم و یک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود یزید داد. و چون مروان به خلافت رسید همهء سهام را جزو تیول خود قرار داد. از این نحوه تقسیم استفاده مى شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده است که معاویه آن را میان سه نفر, که هریک نمایندهء فامیل بزرگى بود, تقسیم کرد.هنگامى که حضرت فاطمه (علیه السلام) با ابوبکر دربارهء فدک سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد اوبرد, وى در پاسخ دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گفت : فدک ملک شخصى پیامبر نبوده , بلکه از اموال مسلمانان بود که از درآمد آن سپاهى را مجهز مى کرد و براى نبرد با دشمنان مى فرستاد و در راه خدا نیز انفاق مى کرد.اینکه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با درآمد فدک سپاه بسیج مى کرد یا آن را میان بنى هاشم و بینوایان تقسیم مى نمود حاکى است که این بخش از خیبر درآمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است .هنگامى که عمر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت ];,,لاسلامى واگذار کنند و بهاى آن را بگیرند و فدک را تخلیه کنند.پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند. از این جهت , خلیفه ابن تیهان و فروة و حباب و زید بن ثابت را به فدک اعزام کردتا بهاى مقدار غصب شدهء آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد. آنان سهم یهودیان را به پنجاه هزاردرهم تقویم کردند و عمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت .
انگیزه هاى تصرف فدک
هوادارى گروهى از یاران پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از خلافت و جانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود و در نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیرهء انصار بودند, با مخالفت تیرهء دیگر آنان از صحنهء مبارزه بیرون رفتند و بنى هاشم , که در رأس آنان حضرت على (علیه السلام) قرار داشت , بنا به عللى که در گذشته ذکر شد, پس از روشن کردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خودارى کردند.ولى این پیروزى نسبى درمدینه براى خلافت کافى نبود و به حمایت مکه نیز نیاز داشت .ولى بنى امیه , که در رأس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى کشیدند که ازنظر ابوسفیان و تأیید و تصویب وى آگاه شوند. لذا هنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به مکه رسید فرماندار مکه ,که جوان بیست و چند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هر دو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعاً با هم گزارش شده بود و بسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشرنشود.سکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, ابوسفیان , آگاه شود و سپس مطابق نظر او رفتار کند.با توجه به این حقایق , خلیفه به خوبى دریافت که ادامهء فرمانروایى وى بر مردم , در برابر گروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات و عقاید مخالفان دارد و تا آرا و افکار و بالاتر از آن قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود سازد ادامهء زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود. زیرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى زمام امور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت : «ما را با ابو فضیل چکار؟»و هم او بود که , پس از ورود به مدینه , به خانهء حضرت على (علیه السلام) و عباس رفت و هر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد و گفت : من مدینه را با سواره و پیاده پر مى کنم ; برخیزید و زمام امور را به دست گیرید!ابوبکر براى اسکان و خریدن عقیدهء وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید و دینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اکتفا نکرد و فرزند وى یزید (برادر معاویه) را براى حکومت شام انتخاب کرد. وقتى به ابوسفیان خبر رسید که فرزندش به حکومت رسیده است فوراً گفت : ابوبکر صلهء رحم کرده است ! حال آنکه ابوسفیان , قبلاً به هیچ نوع پیوندى میان خود و ابوبکر قائل نبود.تعداد افرادى که مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود; چه همه مى دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفهء بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت . از مهاجران تنها سه تن , یعنى خلیفه و دو نفر از همفکران وى ـ عمر و ابوعبیده , حضور داشتند. به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن و قرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت . از این جهت , لازم بود که خلیفه رنجش آنان را بر طرف سازد و به وضع ایشان رسیدگى . به علاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان که از روزنخست با او بیعت نکردند و با دلى لبریز از خشم شقیفه را ترک گفتند, مورد مهر و محبت خلیفه قرار مى گرفتند.خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد. وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانهء او آورد, آن زن محترم پرسید که : این چیست ؟ زید گفت : سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است . زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوهء دینى ! بیش نیست ,لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟ سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم . و آن را رد کرد.
کمبود بودجهء حکومت
پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) در دوران بیمارى خود هر چه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد و بیت المال تهى بود.نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیلهء افراد امینى گسیل مى داشتند. ولى این درآمدهاى مختصرى براى حکومتى که مى خواست ریخت و پاش کند و عقاید مخالفان رابخرد قطعاً کافى نبود.از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زکات به مأموران خلیفه خوددارى مى کردند و از این ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى آمد.از این جهت , رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجهء حکومت دست به این طرف و آن طرف دراز کرده , اموالى را مصادره کند. در این میان چیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر, که تنها خودخلیفه راوى آن بود, از دست حضتر فاطمه (علیه السلام) خارج شد و در آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت .عمر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده , به ابوبکر چنین گفت : فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد, زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند, از کجا هزینهء جنگى آنها را تأمین خواهى کرد.
گفتار و کردار خلیفه و همفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد. چنانکه وقتى حضرت فاطمه (علیه السلام) فدک را از اومطالبه کرد در پاسخ گفت : پیامبر هزینهء زندگى شما را از آن تأمین مى کرد و تأمین مى کرد و باقیماندهء درآمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود. در این صورت تو با درآمد آن چه کار خواهى کرد؟دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: من نیز از روش او پیروى مى کنم و باقیماندهء آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.با اینکه حضرت فاطمه (علیه السلام) راه را بر خلیفه بست , وى گفت : من نیز همان کار را انجام مى دهم که پدرت انجام مى داد!اگر هدف خلیفه از تصرف فدک , تنها اجراى یک حکم الهى بود و آن اینکه در آمد فدک , پس از کسر هزینهء خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), در راه مسلمانان مصرف شود, چه فرق مى کرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و شوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه و نافرمانى مصون و پیراسته اند.اصرار خلیفه بر اینکه درآمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این درآمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.
عامل دیگر تصرف فدک
عامل دیگر تصرف فدک , چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیر مؤمنان على (علیه السلام) بود. امام (علیه السلام)همهء شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم و تقوا و سوابق درخشان و قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و توصیه هاى آن حضرت درحق او قابل انکار نبود و هرگاه فردى با این شرایط و زمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد. و بخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در این صورت , اگر سلب امکانات و شرایط دیگرحضرت على (علیه السلام) امکان پذیر نیست و نمى توان با زمینه هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد, ولى مى توان حضرت على (علیه السلام) را از قدرت اقتصادى سلب کرد. از این رو, براى تضعیف خاندان و موقعیت حضرت على (علیه السلام), فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود. وى به ابوبکر گفت :مردم بندگان دنیا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خمس و غنایم را از على بگیر و فدک را از دست او بیرون آور, که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى شوند.گواه دیگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را از فدک محروم کرد, بلکه آنان رااز یک پنجم غنایم جنگى نیز, که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پیامبر است ., محروم ساخت و پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دینارى از این طریق به آنه پرداخت نشد.تاریخنویسان غالباً تصور مى کنند که اختلاف حضرت فاطمه (علیه السلام) با خلیفه وقت تها بر سر فدک بود, در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :
1- فدک که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به وى بخشیده بود.
2- 500 میراثى که از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) براى او باقى مانده بود.
3- سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصادرف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) فدک و سهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا کرد و آنها را نداد.انس بن مالک مى گوید:فاطمه (علیه السلام) نزد خلیفه آمد و آیهء خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد. خلیفه گفت : قرآنى که تو مى خوانى من نیز مى خوانم . من هرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلکه حاضرم هزینه ءزندگى شما را از آن تأمین کنم و باقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم .فاطمه گفت : حکم خدا این نیست . وقتى آیهء خمس نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل و کرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .خلیفه گفت : به عمر و ابوعبیده مراجعه مى کنم , اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همهء سهمیهء ذى القربى را به توبپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تأیید کردند. فاطمه از این وضع سخت تعجب کرد و دریافت که آنان باهم تبانى کرده اند.کار خلیفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن کریم با صراحت کامل مى گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولى او به بهانهء اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته و گفت : باید به آل محمد به اندازهء هزینهء زندگى پرداخت و باقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.این تلاشهاى جز براى این نبود که دست امام (علیه السلام) را از مال دنیا تهى کنند و او را محتاج خویش سازد, تا نتوانداندیشهء قیام بر ضد حکومت را عملى کند .از نظر فقه شیعى , به گواه روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست . زیرا اگر قرآن براى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارندهء این عنوان , پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), حائز مقام زعامت و امامت است . از این رو, باید سهم خدا و پیامبر ذى القربى , که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) که ولى و زعیم مسلمانان نیز هست برسد و زیر نظر او مصرف شود.خلیفه به خوبى مى دانست که اگر حضرت فاطمه (علیه السلام) سهم ذى القربى را مى طلبد مال شخصى خود را نمى خواهد,بلکه سهمى را مى خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى القربى است آن را دریافت کرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کند و چنین شخصى , پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) جز حضرت على (علیه السلام) کسى نیست ودادن چنین سهمى به حضرت على (علیه السلام) یک نوع عقب نشینى از خلافت و اعتراف به زعامت امیرمؤمنان است . از این رو, خطاب به حضرت فاطمه (علیه السلام) گفت : هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم و پس از تأمین هزینهء زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى کنم !
فدک در کشاکش گرایشها و سیاستهاى متضاد
در نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک و مصادرهء اموال دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) تقویت بنیهء مالى حزب حاکم و تهى ساختن دست خلیفهء راستین از مال دنیا بود. ولى پس از گسترش حکومت اسلامى , فتوحات بزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت و دستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید از طرف دیگر, مرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعهء اسلامى تحکیم کرد و دیگر کسى گمان نمى برد که خلیفهء راستین امیر مؤمنان على (علیه السلام) با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد و در مقابل آنان صف آرایى کند.با یانکه در دو دوران خلفاى دیگر علل اولیهء تصرف فدک , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاخ خلافت , از میان رفته وبه کلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدک و در آمد آن همچنان در قلمرو سیاست و اموال هر خلیفه اى بود که روى کارمى آمد و دربارهء آن , به گونه اى که با نحوهء نظر و گرایش او به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت . آنان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملاً بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى کردند و آن را جزو اموال عمومى و خالصهء حکومت قرار مى دادند و احیاناً به تیول خود یا یکى ازاطرافیان خویش در مى آوردند, ولى کسانى که نسبت به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) کم و بیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان و سیاست وقت ایجاب مى کرد از فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام) دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) مى سپردند تا روزى که خلیفهء دیگر و سیاست دیگرى جانشین خلیفه و سیاست قبلى گردد.از این جهت , فدک هیچ گاه وضع ثابت و استوارى نداشت , بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود. گاهى به مالکان واقعى خود باز مى گشت و اغلب مصادره مى شد و در هر حال , همواره یکى ازمسائل حساس و بغرنج اسلامى بود.در دوران خلفا تا زمان حضرت على (علیه السلام) فدک وضع ثابتى داشت . از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزینهء زندگى به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پرداخت مى شد و باقیمانهدء آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.هنگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد: سهمى به مروان و سهمى به عمرو بن عثمان بن عفان و سهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد. فدک همچنان دست به دست مى گشت تا که مروان بن حکم , در دوران خلافت خود, همهء سهام را از آن دو نفردیگر خرید و از آن خود قرار داد و سرانجام آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبدالعزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .هنگامى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعهء اسلامى پاک سازد. از این رو, به جهت گرایشى که به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) داشت , نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود. وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على و به روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد . او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت و دستورد داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام) پس دهد.فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامهء خلیفه نوشت : فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد و هر کدام در خانواده اى زندگى مى کنند من فدک را به کدام یک بازگردانم ؟فرزند عبدالعزیز وقتى پاسخ نامهء فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت : لله من اگر تو را به کشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائیل خواهى گفت که رنگ آن گاه چگونه است . هنگامى که نامه ءمن به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن .حاشیه نشینان خلافت که همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو باعمل خود شیخین را تخطئه کردى . چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد و از کار خلیفه انتقاد کرد. خلیفه در پاسخ آنان گفت : شام جاهل و نادانید. آنچه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فراموش کرده اید. زیرا استاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش و او از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: «فاطمه پارهء تن من است ; خشم اومایهء خشم من و خشنودى او سبب خشنودى من است ». فدک در زمان خلفا جزو اماوال عمومى در خالصهء حکومت بود و سپس به مروان واگذار شد و او نیز آن را به پدرم عبدالعزیز بخشید. پس از درگذشت پدرم , من و برادرانم آن را به ارث بردیم و برادرانم سهم خود را به من فروخته یا بخشیدند و من نیز آن را به حکم حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به فرزندان زهرا باز گرداندم .پس از درگذشت عمر بن عبدالعزیز, آل مروان , یکى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گرفتند و همگى در مسیربر خلاف مسیر فرزند عبدالعزیز گام برداشت و فدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از درآمد آن کاملاً محروم بودند.پس از انقراض حکومت امویان و تأسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت :نخستین خلیفهء عباسى , سفاح , فدک را به عبدالله بن الحسن بازگرداند. پس از وى منصور آن را باز ستاند. مهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد و فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرداند. پس از درگذشت مهدى فرزندان وى موسى و هارون , که یکى پس از دیرگى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدک را از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)سلب کردند و در تصرف خود درآوردند. تا اینکه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .روزى مأمون براى رد مظالم و رسیدگى به شکایات رسماً جلوس کرده , نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى کرد.نخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرف نامه اى بود که نویسندهء آن خود را وکیل و نمایندهء حضرت فاطمه (علیه السلام) معرفى کرده , خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود. خلیفه به آن نامه نگریست و اشک دردیدگان او حلقه زد. دستور داد که نویسندهء نامه را احضار کنند.پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد و با مأمون دربارهء فدک به بحث نشست . پس از یک رشته مناظرات مأمون قانع شد و دستور داد که نامهء رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرداند. نامه نوشته شد و به امضاى خلیفه رسید و براى اجرا به مدینه ارسال شد.بازگرداندن فدک به خاندان نبوت مایهء شادى شیعیان شد و دعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است : اصبح وجه الزمان قد ضحکابرد مامون هاشم فدکاًچهرهء زمانه خندان گشت , زیرا مأمون فدک را به فرزندان هاشم (که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.شگفت آور نامه اى است که مأمون در سال 210در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصهء آن این است : امیر مؤمنان , با موقعیتى که در دین خدا و در خلافت اسلامى دارد و به سبب خویشاوندى با خاندان نبوت ,شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند و آنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرابگذارد. پیامبر گرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است و این مطلب چنان روشن است که هرگز کسى ازفرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد و کسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایستهء تصدیق باشد.بر این اساس , امیر مؤمنان مأمون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا و اقامهء عدل و احقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند و دستور او را تنفیذ کند. از این جهت , به کارمندان و نویسندگان خود دستور داد که این مطلب رادر دفاتر دولتى ثبت کنند.
هرگاه پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در مراسم حج ندا مى کردند که هر کس از پیامبرچیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتماً باید قول او تصدیق و تأیید شود. امیر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را, با تمام حدود و حقوق , به وارثان فاطمه باز گرداند و آنچه دردهکدهء فدک از غلامان و غلات و چیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبدالله بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.بدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته و خدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا و پیامبرتقرب جوید.این مطلب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى کنند برسان و در عمران و آبادى فدک و فزونى درآمد آن بکوش .فدک همچنان در دست فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بود تااینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد. وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود. لذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرفت و تیول عبدالله بن عمر بازیار قرار داد.در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به دست مبارک خود غرس کرده بود و مردم درایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک و به قیمت گران مى خریدند و این خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.عبدالله از این مسئله بسیار ناراحت بود. لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.وى نیز با شقاوت بسیار مأموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلج شد.از آن دوره به بعد, فدک از خاندان نبوت سلب شد و حکومتهاى جائر از اعادهء آن به وارثان حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها)خوددارى کردند.
پروندهء فدک در معرض افکار عمومى
چهارده قرن از قرن از غصب فدک و اعتراض دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مى گذرد. شاید بعضى تصّور کنند که داورى صحیح دربارهء این حادثه دشوار است , زیرا گذشت زمان مانع از آن است که قاضى بتواند بر محتویات پرونده به طورکامل دست یابد و اوراق آن را به دقت بخواند و رأى عادلانه صادر کند; چه احیاناً دست تحریف در آن راه یافته ,محتویات آن را به هم زده است . ولى آنچه مى تواند کار دادرسى را آسان کند این است که مى توان با مراجعه به قرآن کریم و احادیث پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) و اعترافات و ادعاهاى طرفین نزاع , پروندهء جدیدى تنظیم کرد و بر اساس آن , باملاحظهء بعضى از اصول قطعى و تغییرناپذیر اسلام , به داورى پرداخت .
اینک توضیح مطلب :
از اصول مسلم اسلام این است که هر سرزمینى که بدون جنگ و غلبهء نظامى توسط مسلمانان فتح شود در اختیارحکومت اسلامى قرار مى گیرد و از اموال عمومى یا اصطلاحاً خالصه شمرده مى شود و مربوط به رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) خواهد بود .این نوع اراضى ملک شخصى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نیست بلکه مربوط به دولت اسلامى است که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در رأس آن قرار دارد و پس از پیامبر اختیار و حق تصرف در این نوع اموال با کسى خواهد بود که به جاى پیامبر و همچون اوزمام امور مسلمانان را به دست مى گیرد. قرآن مجید این اصل اسلامى را در سورهء حشر, آیات ششم و هفتم چنین بیان مى فرماید.
اموالى که در اختیار پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) بود بر دو نوع بود:
1- اموال خصوصى :
اموالى که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) شخصاً مالک آنها بود در کتابهاى تاریخ و سیره به عنوان اموال خصوصى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به تفصیل فهرست شده و منعکس است . تکلیف این نوع اموال در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با خود او بوده است و پس از درگذشت وى , مطابق قانون ارث در اسلام , به وراث آن حضرت منتقل مى شود; مگر اینکه ثابت شود که وارث پیامبر از اموال شخصى او محروم بوده است که در این صورت اموال شخصى او باید به عنوان صدقه میان مستحقان تقسیم شده یا در راه مصالح اسلامى مصرف شود. در بخشهاى آینده دربارهء این موضوع بحث گسترده اى انجام داده ,ثابت خواهیم کرد که در قانون ارث , میان وارث پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و وارث دیگران تفاوتى نیست و روایتى که خلیفه اول به استناد آن وارث پیامبر را از ارث او محروم ساخت , بر فرض صحت , معنى دیگرى دارد که دستگاه خلافت از آن غفلت ورزیده است .
2- اموال خالصه :
اموال و املاکى که متعلق به حکومت اسلامى بوده است و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) به عنوان ولى مسلمانان در آنهاتصرف مى کرد و در راه مصالح اسلام و مسلمانان و مصرف مى رساند اصطلاحاً خالصه نامیده مى شود. در مباحث فقهى بابى است به نام «فیى ء»که در کتاب «جهاد»و احیاناً در باب «صدقات »از آن بحث مى کنند. فیىء در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود از آن سرزمینهایى است که بدون جنگ و خونریزى به تصرف حکومت اسلامى درآید و ساکنان آنها تحت شرایطى تابع حکومت اسلامى شوند. این نوع اراضى که بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختیار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) قرار مى گرفت مربوط به حکومت اسلامى بود و سربازان مسلمان در آن حقى نداشتند.پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در آمد آنها را در مصالح اسلامى به مصرف مى رساند و گاهى در میان افراد مستحق تقسیم مى کرد تا, با استفاده از آن و به اتکاى کار و کوشش خود, هزینهء زندگى خویش را تأمین کنند. بخششهاى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) غالباً از محل درآمد این اراضى بود و احیاناً از خمس غنایم .خوب است در اینجا نمونه اى از روش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را در خصوص این نوع اراضى متذکر شویم .بنى النضیر متشکل از سه طایفهء یهودى بودند که در نزدیکى مدینه خانه و باغ و اراضى مزروعى داشتند. هنگامى که پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) به مدینه مهاجرت کرد قبایل اوس و خزورج به وى ایمان آوردند, ولى سه طایفهء مذکور بر دین خود باقى ماندند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) با عقد پیمان خاصى در زمینهء اتفاق و اتحاد ساکنان مدینه و حومهء آن سخت کوشید و سرانجام هر سه طایفه با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پیمان بستند که از هر نوع توطئه بر ضد مسلمانان اجتناب کنند و گامى برخلاف مصالح آنان بر ندارند. ولى هر سه , متناوباً و در آشکار و نهان , پیمان شکنى کردند و از هر نوع خیانت و توطئه براى سقوط دولت اسلامى و حتى قتل پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خوددارى نکردند. از جمله , هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) براى انجام کارى به محلهء بنى النضیر رفته بود, آنان قصد قتل پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را کردند و مى خواستند او را ترور کنند. از این رو,پیامبر همهء آنان را مجبور کرد که مدینه را ترک کنند و سپس خانه ها و مزارع ایشان را در میان مهاجران و برخى ازمستمندان انصار تقسیم کرد.در تاریخ اسلام نام برخى از کسانى که از این نوع اراضى استفاده کردند و صاحب خانه شدند برده شده است . على (علیه السلام) و ابوبکر و عبدالرحمان بن عوف و بلال از مهاجران و ابو دجانه و سهل بن حنیف و حارث بن صمه از انصار,از آن جمله بودند.سرزمین فدک از املاک خالصه بود.
محدثان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند که فدک از جمله املاک خالصه بوده است . زیرا فدک سرزمینى بود که هرگزبه جنگ و غلبه فتح نشد, بلکه هنگامى که خبر شکست خیبریان به دهکدهء فدک رسید اهالى آن متفقاً حاضر شدند که با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از در صلح وارد شوند و نیمى از اراضى فدک را در اختیار آن حضرت بگذارند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى خود کاملاً آزاد باشند و متقابلاً حکومت اسلامى امنیت منطقهء آنان را تأمین کند.هیچ کس از علماى اسلام در این مسئله اختلاف نظر ندارد و از مذاکرات دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با ابوبکر درباره ءدربارهء فدک به خوبى استفاده مى شود که طرفین خالصه بودن فدک را پذیرفته بودند و اختلاف آنان در جاى دیگر بودکه بعداً تشریح مى شود.
فدک را پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشیده بود
علماى شیعه و گروهى از محدثان اهل تسنن اتفاق نظر دارند که وقتى آیهء «وآت ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل »ناز شد پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید.سند حدیث به صحابى بزرگ ابوسعید خدرى و ابن عباس منتهى مى شود و از میان محدثان اهل تسنن افراد ذیل این حدیث را نقل کرده اند:
1- جلال الدین سیوطى , متوفاى سال 909هجرى , در تفسیر معروف خود مى نویسد: وقتى آیهء یاد شده نازل گردید, پیامبر فاطمه را درخواست و فدک را به او داد.و مى گوید: این حدیث را محدثانى مانند بزاز و ابو یعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردویه از صحابى معروف ابو سعیدخدرى نقل کرده اند.و نیز مى گوید: ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده است که وقتى آیهء یاد شده نازل گردید, پیامبر فدک را به فاطمه تملیک کرد.
2- علاء الدین على بن حسام معروف به متقى هندى , ساکن مکه و متوفاى سال 976هجرى , نیز حدیث یاد شده رانقل کرده است .او مى گوید: محدثانى مانند ابن النجار و حاکم در تاریخ خود این حدیث را از ابوسعید نقل کرده اند.
3- ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نشابورى معروف به ثعلبى , متوفاى سال 427یا 437هجرى , در تفسیرخود به نام «الکشف و البیان »جریان را نقل کرده است .
4- مورخ شعیر بلاذرى , متوفاى سال 279هجرى , متن نامهء مأمون به والى مدینه را نقل کرده است . در آن نامه چنین آمده است : «و قد کان رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) اعطى فاطمه فدک و تصدق بها علیها و کان ذلک امراً معروفاً لا اختلاف فیه بین آل رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) و لم تزل تدعى ...»پیامبر خدا سرزمین فدک را به فاطمه بخشید و این امر چنان مسلم است که دودمان رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) در آن هرگزاختلاف نداشتند و او (= فاطمه) تا پایان عمر مدعى مالکیت فدک بود.
5- احمد بن عبدالعزیز جوهرى , مؤلف کتاب «السقیفه »مى نویسد:هنگامى که عمر بن عبدالعزیز زمام امور را به دست گرفت نخستین مظلمه اى را که به صاحبانش رد کرد این بود که فدک را به حسن بن حسن بن على بازگردانید.1- فاز این جمله استفاده مى شود که فدک ملک مطلق دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است .
6- ابن ابى الحدید, گذشته بر این , شأن نزول آیه را دربارهء فدک از ابوسعید خدرى نقل کرده است . هر چند در این نقل به سخن سید مرتضى در کتاب «شافى »استناد جسته است , ولى اگر گفتار سید مرتضى مورد اعتماد او نبود حتماً ازآن انتقاد مى کرد.به علاوه , در فصلى که به تحقیق این موضوع در شرح خود بر نهج البلاغه اختصاص داده است , از مذاکره اى که بااستاد مدرسهء غربى بغداد داشته صریحاً استفاده مى شود که وى معتقد بوده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دخت گرامى خود بخشیده بوده است .
7- حلبى , در سیرهء خود, ماجراى طرح ادعاى دخت پیامبر و نامهاى شهود او را آورده است و مى گوید:خلیفهء وقت قبالهء فدک را به نام زهرا صادر نمود ولى عمر آن را گرفت و پاره کرد.
8- مسعود در کتاب «مروج الذهب »مى نویسد:دختر پیامبر با ابوبکر دربارهء فدک مذاکره کرد و از او خواست که فدک را به او بازگرداند, و على و حسنین و ام ایمن را به عنوان شاهدان خود آورد.
9- پاقوت حموى مى نویسد:فاطمه پیش ابوبکر رفت و گفت پیامبر فدک را به من بخشیده است . خلیفه شاهد خواست و... (سلام الله علیهالام الله علیهارانجام مى نویسد:) در دوران خلافت عمر (بن عبد العزیزى) فدک به دودمان پیامبر باز گردانیده شد, زیرا وضع در آمدمسلمانان بسیار رضایت بخش بود.سمهودى در کتاب «وفاء الوفا»مذاکرهء فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را با ابوبکر نقل مى کند و سپس مى گوید:على و ام ایمن به نفع فاطمه گواهى دادند و هر دو گفتند که پیامبر فدک را در زمان حیات خود به فاطمه بخشیده است .و نیز مى گوید:فدک در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز به خاندان زهرا بازگردانیده شد.مردى شامى با على بن الحسین (علیه السلام) ملاقات کرد و گفت خود را معرفى کرد کن , امام (علیه السلام) فرمود: آیا در سورهء بنى اسرائیل این آیه را خوانده اى : «و آت ذا القربى حقه »؟ مرد شامى به عنوان تصدیق گفت : به سبب خویشاوندى بود که خدا به پیامبر خود دستور داد که حق آنان را بپردازد.از میان دانشمندان شیعه شخصیتهاى بزرگى مانند کلینى و عیاشى و صدوق , نزول آیه را دربارهء خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل کرده و افزوده اند که پس از نزول این آیه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود فاطمه (علیه السلام) بخشید.در این مورد متتبع عالیقدر شیعه , مرحوم سید هاشم بحرینى , یازده حدیث با اسناد قابل ملاحظه از پیشوایانى مانند امیر مؤمنان و حضرت سجاد و حضرت صادق و امام کاظم و امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است .بارى , در اینکه این آیه در حق خاندان رسالت نازل شده است تقریباً اتفاق نظر وجود دارد. اما این مطلب را که پس از نزول آیه , پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به دختر خود زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید محدثان شیعه و گروهى از بزرگان اهل تسنن نقل ص 9 آورده اند.شناسایى طرفین نزاع و آگاهى از مقام و موقعیت آنان , همچنین آشنایى با شهود پرونده , اهمیت بسزایى درتشخیص حقیقت دارد.در این پرونده شاکى و مدعى دخت گرامى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) است که مقام و موقعیت و طهارت و عصمت او بر همه معلوم مى باشد. طرف شکایت , رئیس حزب حاکم و خلیفهء وقت ابوبکر است که پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) زمام قدرت را به دست گرفت و گروهى از ترس و گروهى به طمع گرد او بودند.از مرگ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ده روز بیشتر نگذشته بود که به زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) خبر رسید که مأموران خلیفه کارگران او را از سرزمین فدک بیرون کرده اند و رشتهء کار را به دست گرفته اند. از این روز, زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز پس گرفتن حق خویش به نزد خلیفه رفت و گفت و گویى به شرح زیر میان او و خلیفه انجام گرفت .دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم): چرا کارگران مرا از سرزمین فدک اخراج کردى و چرا مرا از حق خویش بازداشتى ؟خلیفه : من از پدرت شنیده ام که پیامبران از خود چپزى را به ارث نمى گذارند!فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) فدک را پدرم در حال حیات خود به من بخشیده و من در زمان حیات پدرم مالک آن بودم .خلیفه : آیا براى این مطلب گواهانى دارى ؟دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم): آرى دارم . گواهان من عبارتنداز: على و ام ایمن .و آن دو, به درخواست زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به مالکیت او بر فدک در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى دادند.در حالى که بسیارى از نویسندگان تنها از على و ام ایمن به عنوان شهود دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نام برده اند,برخى مى نویسند که حسن و حسین (علیه السلام) نیز گواهى دادند. این حقیقت را مسعودى و حلبى نقل کرده اند; بلکه فخررازى مى گوید: غلامى از غلامان پیامبر خدا نیز به حقانیت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) گواهى داد, ولى نام او را نمى برد. ولى بلاذرى به نام آن غلام نیز تصریح مى کند و مى گوید:او رباح غلام پیامبر بود.ظاز نظر تاریخى مى توان گفت که این دو نقل با هم منافاتى ندارد, زیرا طبق نقل مورخان , خلیفه شهادت یک مرد وزن را براى اثبات مدعا کامل ندانسته است . (در آینده در این باره بحث خواهیم کرد) از این جهت , ممکن است دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), براى تکمیل شهود, حسنین (علیه السلام) و غلام رسول اکرم را آورده باشد.از نظر احادیث شیعه , دخت پیامبر, علاوه بر شهود یاد شده , اسماء بنت عمیس را آورد. و نیز در احادیث ما واردشده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) مالکیت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بر فدک را در نامه اى تصدیق کرده بود و طبعاً زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به آن دیق کرى قرواــپ ن نامه استناد جسته است .امیر مؤمنان (علیه السلام), پس از اقامهء شهادت , خلیفه را به اشتباه خود متوجه ساخت . زیرا وى از کسى شاهد مى خواست که فدک در تصرف او بود و مطالبهء شاهد از متصرف بر خلاف موازین قضایى اسلام است . از این لحاظ, رو به خلیفه کرد و فرمود: هرگاه من مدعى مالى باشم که در دست مسلمانى است , از چه کسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهدمى طلبى که مدعى هستم , یا از شخص دیگر که مال در اختیار و تصرف اوست ؟ خلیفه گفت : در این موقع من از تو گواه مى طلبم . على (علیه السلام) فرمود: مدتهاست که فدک در اختیار و تصرف ماست . اکنون که مسلمانان مى گویند فدک از اموال عمومى است باید آنان شاهد بیاورند نه این که از ما شاهد بخواهى ! و خلیفه در برابر منطق نیرومند امام (علیه السلام) سکوت کرد.
پاسخهاى خلیفه
تاریخ , پاسخهاى خلیفه به حضرت زهرا(سلام الله علیهالام الله علیها) را به صورتهاى مختلف نقل کرده است . از آنجا که مسئلهء فدک ازطرف دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به طور مکرر مطرح شده است , جا دارد که معتقد شویم که خلیفه در هر مورد به نوعى پاسخ داده است . اینک پاسخهاى احتمالى وى را ذکر مى کنیم :
1- هنگامى که شهود زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به نفع او گواهى دادند, عمر و ابوعبیده به نفع خلیفه گواهى داده و گفتند: پیامبرگرامى پس از تأمین زندگى خاندان خود, باقیماندهء در آمد فدک را در مصالح عمومى صرف مى کرد. اگر فدک ملک دختر او بود, چرا قسمتى از درآمد آن را در موارد دیگر مصرف مى کرد؟ دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: من نیز حاضرم که در آمد اضافى آنجا را در مصالح اسلامى صرف کنم .خلیفه گفت : من به جاى تو این کار را انجام مى دهم !
2- خلیفه گواههاى فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را برا اثبات مدعاى وى کافى ندانست و گفت : هرگز گواهى یک مرد و یک زن پذیرفته نیست . یا باید دو نفر مرد و یا یک مرد و دو زن گواهى دهند . از نظر احادیث شیعه , انتقاد خلیفه از شهود)دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بسیار دردناک است . زیرا وى شهادت على و حسنین (علیه السلام) را, از آن نظر که شوهر فاطمه (علیه السلام) وفرزندان او هستند, نپذیرفت و شهادت ام ایمن را چون کنیز زهرا (علیه السلام) بود و شهادت اسماء بنت عمیس را از آن رو که وزگارى همسر جعفر ابن ابى طالب بوده , نیز مردود دانست و از بازگردانیدن فدک به فاطمه (علیه السلام) خوددارى کرد.
3- خلیفه گواهان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را براى اثبات مدعاى او کافى دانست و قباله اى به نام تنظیم کرد ولى سپس به اصرار عمر آن را نادیده گرفت .ابراهیم بن سعید ثقفى در کتاب «الغارات »مى نویسد:خلیفه , پس از اقامهء شهادت شهود, تصمیم گرفت که فدک را به دخت پیامبر بازگرداند. پس در یک ورقه از پوست ,قبالهء فدک را به نام فاطمه نوشت . فاطمه از خانهء او بیرون آمد. در بین راه با عمر مصادف شد و عمر از ماجرا آگاه گردیدو قباله را از وى خواست و به حضور خلیفه آمد و به اعتراض گفت : فدک را به فاطمه دادى در حالى که على به نفع خود شهادت مى دهد و ام ایمن زنى بیش نیست . سپس آب دهان در نامه انداخت و آن را پاره کرد.این ماجرا, قبل از آنکه از سلامت نفس خلیفه حکایت کند, از تلون وضعف نفس او حاکى است و مى رساند که قضاوت او تا چه اندازه تابع تمایلات افراد بوده است .ولى حلبى ماجراى فوق را به صورت دیگر نقل مى کند و مى گوید:خلیفه مالکیت فاطمه را تصدیق کرد. ناگهان عمر وارد شد و گفت : نامه چیست ؟ وى گفت : مالکیت فاطمه را در این ورقه تصدیق کرده ام . وى گفت : تو به درآمد فدک نیازمند هستى , زیرا اگر فردا مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کننداز کجا هزینهء جنگى را تأمین خواهى کرد؟ سپس نامه را گرفت و پاره کرد .در اینجا تحقیق دربارهء ماجراى فدک به پایان رسید و پروندهء حادثه اى که تقریباً هزار و چهار صد سال از آن مى گذرداز نو تنظیم شد. اکنون باید دید اصول و سنن داورى اسلام دربارهء این حادثه چگونه داورى مى کند.
داورى نهایى دربارهء مسئلهء فدک
داورى نهایى دربارهء پروندهء فدک موکول به بخش بعد است و در آنجا ثابت خواهیم کرد که باز دارى دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از فدک اوّلین حق کشى بزرگى است که در تاریخ قضایى اسلام به خاطر دارد. ولى در اینجا نکته اى را یاد آور مى شویم : ما در مباحث گذشته به دلایل روشن ثابت کردیم که پس از نزول آیهء «وآت ذا القربى حقه »پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به زهراى اطهر (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید در این باره , علاوه بر بسیارى از دانشمندان اهل تسنن , علماى پاک شیعه بر این مطلب تصریح کرده اند و بزرگانى از محدثان , مانند عیاشى و اربلى و سید بحرینى , احادیث شیعه در این زمینه را در کتابهاى خود گردآورده اند که براى نمونه یک حدیث را نقل مى کنیم : حضرت صادق (علیه السلام) مى فرماید: هنگامى که آیهء «وآت ذا القربى »نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از جبرئیل پرسید: مقصود از«ذا القربى » کیست ؟ جبرئیل گفت : خویشاوندان تو. در این موقع پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فاطمه و فرزندان او را خواست و فدک رابه آنها بخشید و فرمود: خداوند به من دستور داده است که فدک را به شما واگذار کنم .
پاسخ به یک سؤال
ممکن است گفته شود که : سوارء اسراء از سوره هاى مکى است و فدک در سال هفتم هجرت در اختیار مسلمانان قرار گرفت . چگونه آیه اى که در مکه نازل شده حکم حادثه اى را بیان مى کند که چند سال بعد رخ داده است ؟پاسخ این سؤال روشن است . مقصود از اینکه سوره اى مکى یا مدنى است این است که اکثر آیات آن در مکه یامدینه نازل شده است . زیرا در بسیارى از سوره هاى مکى , آیات مدنى وجود دارد و بالعکس . با مراجعه به تفاسیر وشأن نزول آیات , این مطلب به خوبى معلوم مى شود.به علاوه , مضمون آیه گواهى مى دهد که این آیه در مدینه نازل شده است , زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم در مکه چندان امکاناتى نداشت که حق خویشاوند و مستمند و در راه مانده را بپردازد. و به نقل مفسران , نه تنها این آیه که بیست وششمین آیه از سورهء اسراء است در مدینه نازل شده است , بلکه آیه هاى 32 33 57و 73تا آیهء 81نیز در مدینه نازل شده اند. از این جهت , مکى بودن سوره تضادى با نزول آیه در مدینه ندارد.« h2»با اینکه پروندهء فدک کاملاً روشن بود, چرا به نفع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رأى صادر نشد؟در فصل گذشته , پروندهء فدک را از طریق مدارک موثق اسلامى تنظیم و دلایل طرفین نزاع به خوبى منعکس شد.اکنون وقت آن رسیده است که دربارهء محتویات آن قضاوت صحیح به عمل آید.این پرونده در هر مرجع قضایى مطرح شود و زیر نظر هر قاضى بى طرفى قرار گیرد, نتیجهء داورى جز حاکمیت دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نخواهد بود.
اینک بررسى پرونده :
1- از گفت و گوى همفکر خلیفه با او به روشنى استفاده مى شود که انگیزهء آنان براى مصادرهء فدک حفظ مصالح خلافت و تحکیم پایه هاى حکومت خود در برابر مخالفان بود و موضوع «ارث نگذاردن پیامبران »یک ظاهر سازى بیش نبود تا مسألهء مصادرهء فدک رنگ دینى بگیرد. گواه این مدعا آن است که وقتى خلیفه تحت تأثیر سخنان و دلایل زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) قرار گرفت مصمم شد فدک را به او بازگرداند, تا آنجا که قباله اى به نام فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) تنظیم کرد; اما ناگهان عمروارد مجلس شد و چون از جریان آگاه گردید رو به خلیفه کرد و گفت : اگر فردا اعراب با حکومت تو به مخالفت برخیزند هزینهء نبرد با آنان را با چه تأمین مى کنى ؟ و سپس قباله را گرفت و پاره کرد. ااذ!این گفت و گو, به دور از هر پرده پوشى , انگیزهء واقعى مصادره را روشن مى سازد و راه را بر هر نوع خیالبافى تاریخى مى بندد.
2- محدثان و مورخان اسلامى نقل مى کنند که وقتى آیهء «وآت ذا القربى ...»نازل شد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فدک را به فاطمه بخشید. سند این احادیث به ابوسعید خدرى صحابى معروف منتهى مى شود. یا بر خلیفه لازم نبود که ابوسعید را بخواهد و حقیقت امر را از او بپرسد؟ ابوسعید شخصیت گمنامى نبود که خلیفه او را نشناسد یا در پاکى او تردید کند. هرگز نمى توان گفت که محدثان موثق اسلامى چنین دروغى را به ابوسعیدبسته اند. زیرا گذشته از اینکه ناقلان حدیث افرادى منزه و پاک هستند, شمارهء آنان به حدى است که عقل , توطئه آنان را بر دروغ بعید مى داند.ابوسعید خدرى یک مرجع حدیث بود و احادیث فراوانى از او نقل شده است و گروهى مانند ابوهارون عبدى وعبدالله علقمه , که از دشمنان خاندان رسالت بودند, پس از مراجعه به وى دست از عداوت خود کشیدند.
3- از نظر موازین قضایى اسلام و بلکه جهان , کسى که در ملکى متصرف باشد مالک شناخته مى شود, مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. هرگاه یک فرد غیر متصرف مدعى مالکیت چیزى شود که در تصرف دیگرى است باید دو شاهدعادل بر مالکیت او گواهى دهند; در غیر این صورت , دادگاه متصرف را مالک خواهد شناخت .شکى نیست که سرزمین فدک در تصرف دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بود. هنگامى که فرمان مصادرهء فدک از طرف خلیفه صادر شد کارگران حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) در آن مشغول کار بودند. تصرف چند سالهء حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) در سرزمین فدک و داشتن وکیل و کارگر در آن , گواه روشن بر مالکیت او بود. مع الوصف ,خلیفه تصرف و به اصطلاح «ذوالید»بودن فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را نادیده گرفت و کارگران او را اخراج کرد.نارواتر از همه اینکه , خلیفه به جاى آنکه از مدعى غیر متصرف شاهد و گواه بطلبد, از دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) که متصرف و منکر مالکیت غیر خود بود گواه طلبید; در صورتى که قوانین قضایى اسلام تصریح دارد که باید از مدعى غیر متصرف گواه طلبید نه از متصرف منکر.امیر مؤمنان (علیه السلام) چنانکه پیشتر ذکر شد, در همان وقت خلیفه را بر خطاى او متوجه ساخت .
از این گذشته , تاریخ بر متصرف بودن دخت گرامى پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى مى دهد. امیر مؤمنان (علیه السلام) در یکى از نامه هاى خود به عثمان بن حنیف , استاندار بصره , چنین مى نویسد:آرى , از آنچه آسمان به آن سایه انداخته بود, تنها فدک در دست ما قرار داشت . گروهى بر آن بخل ورزیدند وگروهى (خود امام و خاندانش) از آن چشم پوشیدند. چه نیکو حکم و داورى است خداوند.اکنون جاى یک سؤال باقى است و آن اینکه : چنانچه دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) متصرف و منکر مالکیت غیر خود بود,تنها وظیفهء او در برابر مدعى , قسم رسوا کننده بود. پس چرا هنگامى که خلیفه از او شاهد خواست , آن حضرت افرادى را به عنوان شاهد همراه خود به محکمه برد؟پاسخ این سؤال از گفتارى که از امیر مؤمنان نقل کردیم روشن مى شود. زیرا دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بر اثر فشاردستگاه خلافت حاضر به اقامهء شهود شد ; حال آنکه خاندان رسالت از نخستین لحظهء تصرف , خود را بى نیاز از اقامه ءشهود مى دانستند.و اگر فرض شود که دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پیش از مطالبه شهود از جانب خلیفه به گردآورى شاهد پرداخته است از آن جهت بوده است که فدک , سرزمینى کوچک یا شهرکى نزدیک مدینه نبود که مسلمانان از مالک و وکیل او به خوبى آگاه باشند, بلکه در فاصلهء 140کیلومترى مدینه قرار داشت . بنابراین , هیچ بعید نیست که دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) اطمینان داشته است که خلیفه براى اثبات مالکیت و تصرف او گواه خواهد خواست ; لطا به گردآورى گواه پرداخته ,آنان را به محکمه آورده بوده است .
4- شکى نیست که دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به حکم آیهء تطهیر , از هر گناه و پلیدى مصون است و دختر او عایشه نزول آیهء تطهیر را دربارهء خاندان رسالت نقل کرده است و کتابهاى دانشمندان اهل تسنن نزول آیه را در حق فاطمه و همسر او و فرزندانش (علیه السلام) تصدیق مى کنند.احمد بن حنبل در مسند خود نقل مى کند:پس از نزول این آیه , هر وقت پیامبر براى اقامهء نماز صبح از منزل خارج مى شد و از خانهء فاطمه عبور مى کرد مى گفت : «الصلاة»سپس این آیه را مى خواند; و این کار تا شش ماه ادامه داشت . با این وصف , آیا صحیح بوده است که خلیفه از دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) شاهد و گواه بطلبد؟ آن هم در موردى که براى زهرا (سلام الله علیها) هیچ مدعى خصوصى وجود نداشت و تنها مدعى او خود خلیفه بود. آیا شایسته بوده است که خلیفه تصریح قرآن را بر طهارت و مصونیت زهرا (سلام الله علیها) از گناه کنار بگذارد و از او شاهد وگواه بطلبد؟نمى گویم که چرا قاضى به علم خود عمل نکرد. زیرا درست است که علم از شاهد نیرومندتر و استوارتر است , ولى علم نیز, همچون شاهد, اشتباه و خطا مى کند; هر چند خطاى یقین کمتر از ظن و گمان است . ما این را نمى گوییم . مامى گوییم که چرا خلیفه تصریح قرآن را بر مصونیت زهرا (سلام الله علیها) از گاه و خطا, که یک علم خطاناپذیر و دور از هر نوع اشتباه است , کنار گذاشت ؟ اگر قرآن به طور خصوصى بر مالکیت زهرا تصریح مى کرد آیا خلیفه مى توانست از دخت پیامبر شاهد بطلبد؟
مسلماً خیر. زیرا در برابر وحى الهى هیچ نوع سخن خلاف مسموع نیست . همچنین , قاضى محکمه , در برابر تصریح قرآن بر عصمت زهرا (سلام الله علیها) نمى تواند از او گواه بخواهد, زیرا او به حکم آیهء تطهیر معصوم است و هرگز دروغ نمى گوید.ما اکنون وارد این بحث نمى شویم که آیا حاکم مى تواند به علم شخصى خود عمل کند یا نه , زیرا این موضوع یک مسئلهء دامنه دار است که فقهاى اسلام دربارهء آن در کتابهاى «قضا»بحث کرده اند. ولى یادآور مى شویم که خلیفه باتوجه به دو آیهء زیر مى توانست پروندهء فدک را مختوم اعلام کند و به نفع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رأى دهد. این آیه عبارتنداز
:الف : «و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل »(نساء: 58وقتى میان مردم داورى کردید, به عدل و داد داورى کنید.
ب : «و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون »(اعراف : 180گروهى از مردم که آفریده ایم به راه حق مى روند و به حق داورى مى کنند.به حکم این دو آیه , قاضى دادگاه باید به حق و عدالت داورى کند. بنابراین , از آنجا که دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) معصوم از گناه است و هرگز دروغ بر زبان او جارى نمى گردد, پس ادعاى او عین حقیقت و عدل واقعى است و دادگاه باید به آن گردن بگذارد. ولى چرا خلیفه , به رغم این دو آیه که از اصول قضایى اسلام است , به نفع فاطمه (سلام الله علیها) رأى نداد؟برخى از مفسران احتمال مى دهند که مقصود از این دو آیه این است که قاضى محکمه باید بنابر اصول و موازین قضایى به حق و عدالت داورى کند, گرچه از نظر واقع بر خلاف عدالت باشد! ولى این نظر در تفسیر آیه بسیار بعیداست و ظاهر آیه همان است که گفته شد.
5- تاریخ زندگى خلیفه گواهى مى دهد که در بسیارى از موارد, ادعاى افراد را بدون گواهى مى پذیرفت . مثلاً,هنگامى که از طرف علاء حضرمى اموالى را به عنوان بیت المال به مدینه آوردند ابوبکر به مردم گفت : هر کس ازپیامبرطلبى دارد یا آن حضرت به وى وعده اى داده است بیاید و بگیرد. جابر از افرادى بود که به نزد خلیفه رفت و گفت : پیامبر به من وعده داده بود که فلان قدر به من کمک کند و ابوبکر به او سه هزار و پانصد درهم داد.ابوسعید مى گوید: وقتى از طرف ابوبکر چنین خبرى منتشر شد گروهى به نزد او رفتند و مبالغى دریافت کردند.یکى از آن افراد ابوبشر مازنى بود که به خلیفه گفت : پیامبر به من گفته بود که هر وقت مالى بر آن حضرت آوردند به نزداو بروم , و ابوبکر به وى هزار و چهارصد درهم داد .اکنون مى پرسیم که چگونه خلیفه ادعاى هر مدعى را مى پذیرد و از آنها شاهد نمى خواهد, ولى دربارهء دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مقاومت مى کند و به بهانهء اینکه او شاهد و دلیل ندارد از پذیرفتن سخن وى سرباز مى زند؟ قاضیى که دربارهء اموال عمومى تا این حد سخاوتمند است و به قرضها و وعده هاى احتمالى حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) هم ترتیب اثر مى دهد, چرا دربارهء دخت آن حضرت تا این حد خست مى ورزد؟!امرى که خلیفه را از تصدیق دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بازداشت همان است که ابن ابى الحدید از استاد بزرگ ومدرس بغداد على بن الفار نقل مى کند. وى مى گوید:من به استاد گفتم : آیا زهرا در ادعاى خود راستگو بوده است ؟ گفت : بلى .گفتم : خلیفه مى دانست که او زنى راستگو است ؟ گفت : بلى .گفتم : چرا خلیفه حق مسلم او را در اختیارش نگذاشت ؟در این موقع استاد لبخندى زد و با کمال وقار گفت : اگر در آن روز سخن او را مى پذیرفت و به این جهت که او زنى راستگوست , بدون درخواست شاهد, فدک را به وى باز مى گرداند, فردا او از این موقعیت به سود شوهر خود على استفاده مى کرد و مى گفت که خلافت متعلق به على است , و در آن صورت , خلیفه ناچار بود خلافت را به على تفویض کند; چرا که وى را (با این اقدام خود) راستگومى دانست . ولى براى اینکه باب تقاضا و مناظرات بسته شود او را از حق مسلم خود ممنوع ساخت .
پروندهء فدک نقص نداشت
با این مدرک روشن , چرا و به چه دلیل از داورى به حق دربارهء فدک خوددارى شد؟ خلیفهء مسلمین حافظ حقوق امت و حامى منافع آنها باید باشد. اگر به راستى فدک جزو اموال عمومى بود که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) آن را به طور موقت دراختیار فردى از خاندان خود گذارده بود, باید پس از درگذشت پیامبر به مقام رهبرى مسلمانان واگذار شود وزیر نظر اودر مصالح عمومى مسلمین صرف گردد و این سخنى است که جملگى بر آنند. ولى حفظ حقوق ملت و حمایت ازمنافع عمومى مردم به معنى آن نیست که آزادیهاى فردى و مالکیتهاى شخصى را نادیده بگیریم و املاک خصوصى افراد را به عنوان املاک عمومى مصادره و به اصطلاح ملى و عمومى اعلام کنیم .آیین اسلام , همان طور که اجتماع را محترم شمرده , به مالکیتهاى فردى که از طریق مشروع تحصیل شده باشد نیزاحترام گذاشته است و دستگاه خلافت , همان طور که باید در حفظ اموال عمومى و استرداد آنها بکوشد, در حفظحقوق و املاک اختصاصى که اسلام آنها را به رسمیت شناخته است نیز باید کوشا باشد. چنانکه دادن اموال عمومى به اشخاص , بدون رعایت اصول و مصالح کلى , یک نوع تعدى به حقوق مردم است , همچنین سلب مالکیت مشروع ازافرادى که بنابر موازین صحیح اسلامى مالک چیزى شده اند, تعدى به حقوق ملت است .اگر ادعاى دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نسبت به مالکیت فدک با موازین قضایى مطابق بوده است و براى اثبات مدعاى خویش گواهان لازم در اختیار داشته و از نظر قاضى دادگاه پروند داراى نقص نبوده است , در این صورت خوددارى قاضى از اظهار نظر حق یا ابراز تمایل بر خلاف مقتضاى محتویات پرونده , اقدامى است بر ضد مصالح ردم و جرمى است بزرگ که در آیین دادرسى اسلام سخت از آن نکوهش شده است .قسمتهاى خاصى از پرونده گواهى مى دهد که پرونده نقص نداشته است و از نظر موازین قضایى اسلام خلیفه مى توانسته به نفع دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نظر دهد, زیرا: اولاً, طبق نقل مورخان و چنانکه مکرراً گذشت , خلیفه پس از اقامهء شهود از جانب زهرا (سلام الله علیها) تصمیم گرفت که فدک را به مالک واقعى آن باز گرداند. از این رو, مالکیت زهرا (سلام الله علیها) بر فدک را در ورقه اى تصدیق کرد و به دست اوسپرد, ولى چون عمر از جریان آگاه شد بر خلیفه سخت برآشفت و نامه را گرفت و پاره کرد.اگر گواهان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) براى اثبات مدعاى او کافى نبودند و پرونده به اصطلاح نقص داشت , هرگزخلیفه به نفع او رأى نمى داد و رسماً مالکیت او را تصدیق نمى کرد.ثانیاً, کسانى که به حقانیت دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى دادند عبارت بودنداز:
1- امیر مؤمنان (علیه السلام)
2- حضرت حسن (علیه السلام)
3- حضرت حسین (علیه السلام)
4- رباح غلام پیامبر (علیه السلام)
5- ام ایمن
6- اسماء بنت عمیس
آیا این شهود براى اثبات مدعاى دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) کافى نبودند؟فرض کنیم حضرت زهرا (سلام الله علیها) براى اثبات مدعاى خویش جز على (علیه السلام) و ام ایمن کسى را به دادگاه نیاورد. آیاگواهى دادن این دو نفر برا اثبات مدعاى او کافى نبود؟یکى از این دو شاهد امیر مؤمنان (علیه السلام) است که طبق تصریح قرآن مجید (در آیهء تطهیر) معصوم و پیراسته ازگناه است و بنا به فرمودهء پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) «على با حق و حق با على است ; او محور حق است و چرخ حقیقت بر گرد اومى گردد.»مع الوصف , خلیفه شهادت امام (علیه السلام) را به بهانهء اینکه باید دو مرد و یا یک مرد و دو زن گواهى دهند رد کرد ونپذیرفت .ثانیاً, اگر خوددارى خلیفه از این جهت بود که شهود دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) کمتر از حد معین بود, در این صورت موازین قضایى اسلام ایجاب مى کرد که از او مطالبهء سوگند کند. زیرا در آیین دادرسى اسلام , در مورد اموال و دیون ,مى توان به یک گواه به انضمام سوگند داورى کرد. چرا خلیفه از اجراى این اصل خوددارى نمود و نزاع را خاتمه یافته اعلام کرد؟رابعاً, خلیفه از یک طرف سخن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و گواهان او (امیر مؤمنان و ام ایمن) را تصدیق کرد و ازطرف دیگر ادعاى عمر وابوعبیده را (که شهادت داده بودند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در آمد فدک را میان مسلمانان تقسیم مى نمود) تصدیق کرد و سپس به داورى برخاست و گفت : همگى راست مى گویند, زیرا فدک جزو اموال عمومى بود وپیامبر از درآمد آنجا زندگى خاندان خود را تأمین مى کرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم مى فرمود. در صورتى که لازم بود خلیفه در گفتار عمر و ابوعبیده دقت بیشترى کند; چه هرگز آن دو شهادت ندادند که فدک جزو اموال عمومى بود, بلکه تنها بر این گواهى دادند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) باقیماندهء در آمد آنجا را میان مسلمانان قسمت مى کرد و این موضوع با مالک بودن زهرا (سلام الله علیها) کوچکترین تضادى ندارد. زیرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از جانب دخت گرامى خود مأذون بود که باقیمانده ءدر آمد آنجا را میان مسلمانان قسمت کند.ناگفته پیداست که پیشداورى خلیفه و تمایل باطنى او به گرفتن فدک سبب شد که خلیفه شهادت آن دو را, که تنهابر تقسیم درآمد میان مسلمانان گواهى دادند, دلیل بر مالک نبودن زهرا (سلام الله علیها) بگیرد; در صورتى که شهادت آن دو باادعاى دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) منافاتى نداشت .جالبتر از همه اینکه خلیفه به زهرا (سلام الله علیها) قول داد که روش او دربارهء فدک همان روش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خواهد بود. اگر به راستى فدک جزو اموال عمومى بود چه نیازى به استرضاى خاطر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود؟ و اگر مالک شخصى داشت , یعنى ملک دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بود, چنین وعده اى , با امتناع مالک از تسلیم ملک , مجوز تصرف در آن نمى شود.از همه گذشته فرض مى کنیم که خلیفه این اختیارات را هم نداشت , ولى مى توانست با جلب نظر مهاجرین و انصارو رضایت آنان این سرزمین را به دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) واگذار کند. چرا چنین نکرد و شعله هاى غضب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در درون خود بر افروخت ؟ در تاریخ زندگى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) شبیه این جریان رخ داد و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مشکل را از طریق جلب نظر مسلمانان گشود. در جنگ بدر, ابوالعاص داماد پیامبر (شوهر زینب) اسیر شد و مسلمانان در ضمن هفتاد اسیر او را نیز به اسارت گرفتند. از طرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) اعلام شد که بستگان کسانى که اسیر شده اند مى توانندبا پرداخت مبلغى اسیران خود را آزاد سازند. ابوالعاص از مردان شریف و تجارت پیشهء مکه بود که با دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)در زمان جاهلیت ازدواج کرده بود ولى پس از بعثت , بر خلاف همسر خود, به آیین اسلام نگروید و در جنگ بدر ضدمسلمانان نیز شرکت داشت و اسیر شد. همسر او زینب در آن روز در مکه به سر مى برد. زینب براى آزادى شوهر خودگردن بندى را که مادرش خدیجه در شب عروسى او به وى بخشیده بود فدیه فرستاد. هنگامى که چشم پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به گردن بند دخترش زینت افتاد سخت گریست , زیرا به یاد فداکاریهاى مادر وى خدیجه افتاد که درسخت ترین لحظات او را یارى کرده و ثروت خود را در پیشبرد آیین توحید خرج کرده بود.پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم), براى اینکه احترام اموال عمومى رعایت شود, رو به یاران خود کرد و فرمود:این گردن بند متعلق به شما و اختیار آن با شماست . اگر مایل هستید گردن بند او را رد کنید و ابوالعاص را بدون دریافت فدیه آزاد کنید. و یاران گرامى وى با پیشنهاد آن حضرت موافقت کردند. ابن ابى الحدید مى نویسد:داستان زینب را براى استادم ابوجعفر بصرى علوى خواندم . او تصدیق کرد و افزود: آیا مقام فاطمه از زینب بالاترنبود؟ آیا شایسته نبود که خلفا قلب فاطمه را با پس دادن فدک به او شاد کنند؟ گرچه فدک مال عموم مسلمانان باشد.ابن ابى الحدید ادامه مى دهد:من گفتم که فدک طبق روایت «طایفهء انبیا چیزى به ارث نمى گذارند»مال مسلمانان بود. چگونه ممکن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند؟استاد گفت : مگر گردن بند زینب که براى آزادى ابوالعاص فرستاده شده بود مال مسلمانان نبود؟گفتم : پیامبر صاحب شریعت بود و زمام امور در تنفیذ حکم در دست او بود, ولى خلفا چنین اختیارى نداشتند.در پاسخ گفت : من نمى گویم که خلفا به زور فدک را از دست مسلمانان مى گرفتند و به فاطمه مى دادند, مى گویم چرا زمامدار وقت رضایت مسلمانان را با پس دادن فدک جلب نکرد؟ چرا به سان پیامبر برنخاست و در میان اصحاب و نگفت که : مردم , زهرا دختر پیامبر شماست . او مى خواهد مانند زمان پیامبر نخلستانهاى فدک را در اختیارش باشد.آیا حاضرید با طیب نفس , فدک را به او بازگردانید؟ابن ابى الحدید در پایان مى نویسد:من در برابر بیانات شیواى استاد پاسخى نداشتم و فقط به عنوان تأیید گفتم : ابوالحسن عبدالجبار نیز چنین اعتراضى به خلفا دارد و مى گوید که اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بود, ولى احترام زهرا و مقام او ملحوظ نشده است .
آیا پیامبران از خود ارث نمی گذارند؟
نظر قرآن در این باره:
ابوبکر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ترکه پدر به حدیثى تکیه مى کرد که مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکهء آنان پس از درگذشتشان صدقه است .پیش از آنکه متن حدیثى را که خلیفه به آن استناد مى جست نقل کنیم لازم است این مسئله را از دیدگاه قرآن موردبررسى قرار دهیم , زیرا قرآن عالیترین محک براى شناسایى حدیث صحیح از حدیث باطل است . و اگر قرآن این موضوع را تصدیق نکرد نمى توانیم چنین حدیثى را ـ هر چند ابوبکر ناقل آن باشد ـ حدیث صحیح تلقى کنیم , بلکه باید آن را زاییده پندار ناقلان و جاعلان بدانیم .از نظر قرآن کریم و احکام ارث در اسلام , مستثنا کردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث کاملاً غیر موجه است و تا دلیل قاطعى که بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در کار نباشد, قوانین کلى ارث دربارهء همهء افراد و از جمله فرزندان و وارثان پیامبر حاکم و نافذ است . اساساً باید پرسید: چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟ چرا با درگذشت آنان , خانه و لوازم زندگى ایشان باید ازآنان گرفته شود؟ مگر وارثان پیامبر و مرتکب چه گناهى شده اند که پس از درگذشت او باید همه فوراً از خانهء خودبیرون رانده شوند؟گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث , عقلاً بعید به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحیهء وحى دلیل قاطع و صحیحى به ما برسد که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و ترکهء آنان ملى اعلام مى شود (!) در این صورت باید با کمال تواضع حدیث را پذیرفته , استبعاد عقل را نادیده بگیریم و آیات ارث را به وسیلهء حدیث صحیح تخصیص بزنیم . ولى جان سخن همین جاست که آیا چنین حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) وارد شده است ؟براى شناسایى صحت حدیثى که خلیفه نقل مى کرد بهترین راه این است که مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم و در صورت تصدیق آن را پذیرفته , در صورت تکذیب آن را به دور اندازیم .وقتى به آیات قرآن مراجعه مى کنیم مى بینیم که در دو مورد از وارثت فرزندان پیامبران سخن گفته , میراث بردن آنان را یک مطلب مسلم گرفته است . اینکه آیاتى که بر این مطلب گواهى مى دهند:
الف) ارث بردن یحیى از زکریا\" و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا\" (مریم : 5 و 6(من از (پسر عموهایم) پس از درگذشت خویش مى ترسم و زن من نازاست . پس مرا از نزد خویش فرزندى عطا کن که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسندیده قرار ده .این آیه را به هر فردى که از مشاجره ها دور باشد عرضه کنید خواهد گفت که حضرت زکریان از خداوند براى خودفرزندى خواسته است که وارث او باشد, زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته و نمى خواسته که ثروتش به آنان برسد.اینکه او چرا ترس داشت بعداً توضیح داده خواهد شد.مراد واضح واصلى از «یرثنى »همان ارث بردن از مال است . البته این مطلب به معنى این نیست که این لفظ در غیروراثت مالى , مانند وراثت علوم و نبوت , به کار نمى رود, بلکه مقصود این است که تا قرینهء قطعى بر معنى دوم نباشد,مقصود از آن , ارث مال خواهد بود و علم و نبوت .اکنون قرائنى را که تأیید مى کنند که مقصود از «یرثنى و یرث من آل یعقوب »وراثت در مال است نه وراثت در نبوت و علم , یادآور مى شویم :
1- لفظ «یرثنى »و «یرث »ظهور در این دارند که مقصود همان وارثت در مال است نه غیر آن , و تا دلیل قطعى برخلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت . شما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورددقت قرار دهید خواهید دید که این لفظ در تمام قرآن (جز در آیهء 32سورهء فاطر) دربارهء وراثت در اموال به کار رفته است و بس . این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید بر همان معنى معروف حمل کرد.
2- نبوت و رسالت فیض الهى است که در پى یک رشته ملکات و مجاهدتها و فداکاریها نصیب انسانهاى برترمى شود. این فیض , بى ملاک به کسى داده نمى شود; بنابراین قابل توریث نیست , بلکه در گروه ملکاتى است که درصورت فقدان ملاک هرگز به کسى داده نمى شود, هر چند فرزند خود پیامبر باشد.بنابراین , زکریا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى کند که وارث نبوت و رسالت او باشد. موید این مطلب ,قرآن کریم است , آنجا که مى فرماید:«الله اعلم حیث یجعل رسالته »(انعام : 124 خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.
3- حضرت زکریا نه تنها از خداست فرزند کرد, بلکه خواست که وارث او را پاک و پسندیده قرار دهد. اگر مقصود,وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که : «واجعله رب رضیا»«او را پسندیده قرار ده »;زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد. ولى اگر مقصود, وراثت در نبوت و رسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد بود و همانند این است که ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد و او را پاک و پسندیده قرار دهد!بدیهى است که چنین دعایى دربارهء پیامبرى که از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.
4- حضرت زکریا در مقام دعا یادآور مى شود که «من از موالى و پسر عموهاى خویش ترس دارم ». اما مبدأ ترس زکریا چه بوده است ؟آیا او مى ترسید که پس از او مقام نبوت و رسالت به آن افراد نا اهل برسد و از آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست کرد؟ ناگفته پیداست که این احتمال منتفى است ; زیرا خداوند مقام رسالت و نبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى کند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.یا اینکه ترس او به سبب آن بود که پس از درگذشتش , دین و آیین او متروک شود و قوم او گرایشهاى نامطلوب پیداکنند؟ یک چنین ترسى هم موضوع نداشته است ; زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى سازد و پیوسته حجتهایى براى آنان بر مى انگیزد و آنان را به خود رها نمى کند.علاوه بر این , اگر مقصود همین بود, در آن صورت زکریا نباید درخواست فرزند مى کرد, بلکه کافى بود که ازخداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او و وراث او باشند و خواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت ];ببّّبه عهد جاهلیت نجاب بخشند; حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه مى کند.
پاسخ دو پرسش
دربارهء آیهء موررد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهیم .
الف : حضرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زیرا پیش از پدر خودشهید شد. بنابراین , باید لفظ «یرثنى »را به وراثت در نبوت تفسیر کرد, نه وراثت در مال .
پاسخ :
این اعتراض در هر حال باید پاسخ داده شود; خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود. بنابراین , اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است و مخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست . اما پاسخ این است که وراثت بردن یحیى اززکریا جزو دعاى او نبود, بلکه تنها دعاى او این بود که خداوند به او فرزندى پاک عطا کند و هدف از درخواست فرزنداین بود که وى وارث زکریا شود. خداوند دعاى او را مستجاب کرد; هر چند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند (وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.توضیح اینکه در آیه هاى مورد بحث سه جمله آمده است : «فهب لى من لدنک ولیا»: فرزندى براى من عطا کن .«یرثنى و یرث من آل یعقوب »: از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد.«واجعله رب رضیا»: پروردگارا او را پسندیده قرار ده .از سه جملهء یاد شده , اولى و سومى مورد درخواست بوده اند و متن دعاى حضرت زکریا را تشکیل مى دهند. یعنى او از خدا مى خواست که فرزند پسندیده اى به وى عطا کند, ولى هدف و غرض و به اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئلهء وراثت بوده است .هر چند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه که زکریا از خدا مى خواست جامهء عمل پوشید, هر چند هدف و غرض او تأمین نشد و فرزند وى پس از او باقى نماند که مال و یا نبوت او را به ارث ببرد. گواه روشن بر اینکه وراثت جزو دعا نبوده , بلکه امیدى بوده است که بر درخواست او مترتب مى شده , این است که متن دعا و درخواست زکریا در سوره هاى دیگر به این شکل آمده است و در آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است . «هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء»(آل عمران : 38در این هنگام زکریا پروردگار خود را خواند و گفت : پروردگارا, مرا از جانب خویش فرزندى پاکیزه عطا فرما که توشنواى دعاى (بندگان خود) هستى . همان طور که ملاحظه مى فرمایید, در این درخواست , وراثت جزو دعا نیست بلکه در طلب «ذریهء طیبه »خلاصه مى شود. در سورهء مریم به جاى «ذریه ء»لفظ «ولیا»و به جاى «طیبة»لفظ «رضیا»به کار رفته است .
ب : در آیهء مورد بحث فرزند زکریا باید از دو نفر ارث ببرد: زکریا و خاندان یعقوب ; چنانکه مى فرماید: «یرثنى ویرث من آل یعقوب ». وراثت از مجموع خاندان یعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.
پاسخ :
مفاد آیه این نیست که فرزند زکریا وارث همهء خاندان یعقوب باشد, بلکه مقصود, به قرینهء لفظ «من »که افاده ءتبعیض مى کند, این است که از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه . در صحت این مطلب کافى است که وى ازمادر خود یا از فرد دیگرى که از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد. اما اینکه مقصود از این یعقوب کیست و آیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر, فعلاً براى ما مطرح نیست .
ب) ارث بردن سلیمان از داود
(نمل : 16سلیمان از داود ارث برد.شکى نیست که مقصود از آیه این است که سلیمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد و تصور اینکه مقصود,وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :اولاً, لفظ «ورث »در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است و تفسیر آن به وراثت در علم , تفسیر به خلاف ظاهر است که بدون قرینهء قطعى صحیح نخواهد بود. ثانیاً, چون علوم اکتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى شود و به طور مجاز صحیح است که گفته شود «فلانى وارث علوم استاد خود است »ولى از آنجا که مقام نبوت و علوم الهى موهبتى است و موروثى نیست و خداوند به هرکسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسیر وراثت به این نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب , تا قرینهء قطعى در کارنباشد صحیح نخواهد بود, زیرا پیامبر بعدى نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر.گذشته از این , در آیهء ما قبل این آیه , خداوند دربارهء داود و سلیمان چنین مى فرماید: «و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على کثیر من عباده المؤمنین »(نمل : 15ما به داود و سلیمان علم و دانش دادیم و هر دو گفتند: سپاس خدا را که ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خودبرترى داد.آیا ظاهر آیه این نیست که خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا کرد و علم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟با توجه به مطالب یاد شده , این آیه (نمل : 16 و آیهء پیش (مریم : 6 به روشنى ثابت مى کنند که شریعت الهى درباره ءپیامبران پیشین این نبوده که فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند, بلکه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یکدیگرارث مى بردند.به جهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى و سلیمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در خطبه ءآتشین خود, که پس از درگذشت رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در مسجد ایراد کرد, با استناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال کرد و فرمود:«هذا کتاب الله حکما و عدلا و ناطقا و فصلا یقول »«یرثنى و یرث من آل یعقوب »و «ورث سلیمان داود»این کتاب خدا حاکم است و دادگر و گویاست و فیصله بخش , که مى گوید: «(یحیى) از من (زکریا) و از خاندان یعثوب ارث ببرد»(و نیز مى گوید:) «سلیمان از داود ارث برد».
حدیث ابوبکر از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
بحث گذشته دربارهء آیات قرآن به روشنى ثابت کرد که وارثان پیامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس ازدرگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى شود. اکنون وقت آن رسیده است که متن روایاتى را که دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند و عمل خلیفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ارث پدر, از آن طریق توجیه نموده اند مورد بررسى قرار دهیم .ابتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى کنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مى پردازیم :
1 «نحن معاشر الانبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لکنا نورث الایمان و الحکمة والعلم و السنة».ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمى گذاریم ; ما ایمان و حکمت و دانش و حدیث به ارث مى گذاریم.
2 «ان الانبیاء یورثون ».پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند (یا موروث واقع نمى شوند).
3 «ان النبى لا یورث »پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد (یا موروث واقع نمى شود).
4 «لا نورث ; ما ترکناه صدقه » چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده اند. خلیفهء اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست . در این مورد, متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است , ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى , مؤلف کتاب «السقیفة»دربارهء این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است) از نقل آن خوددارى کرده , به تجزیه و تحلیل چهار حدیث مذکور مى پردازیم .ّ2ربارهء حدیث نخست مى توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند, بلکه غرض این است که شأن پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گردآورى سیم و زر و آب و ملک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى آه از آنان باقى مى ماند طلا و نقر نیست , بلکه همان حکمت و دانش و سنت است . این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت و راهنمایى مردم صرف کرد و با کمال زهد و پیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فوراً ترکهء اورا از وارثان او گرفت و صدقه داد.به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است که امّت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این کار نیامده اند; بلکه بر انگیخته شده اند که دین و شریعت و علم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند و اینها را از خود به یادگار بگذارند. از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است و این گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است . امام صادق مى فرماید:«ان العلماء ورتة الانبیاء و ذلک ان الا نبیاء لم یورثوا درهماً و لا دیناراً و انما و رثوا احادیث من احادیثهم ».دانشمندان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم و دینارى به ارث نگذاشته اند بلکه (براى مردم) احادیثى رااز احادیث خود به یادگار نهاده اند.هدف این حدیث و مشابه آن این است که شأن پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلکه شایستهء حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند. لذا این تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت . از این بیان روشن مى شود که مقصود از حدیث دوم و سوم نیز همین است ; هر چند به صورت کوتاه و مجمل نقل شده اند. در حقیقت , آنچه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته ,به صورت کوتاه نقل شده است .تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, که حاکى از وارثت فرزندان پیامبران از آنان است , بر طرف ساختیم . مشکل کار, حدیث چهارم است ; زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید که ترکهء پیامبر با پیامبران به عنوان «صدقه »باید ضبط شود.اکنون سؤال مى شود که اگر هدف حدیث این است که این حکم دربارهء تمام پیامبران نافذ و جارى است , در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود این است که این حکم تنها درباره ءپیامبر اسلام جارى است و تنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هر چند با آیات قرآن مباینت و مخالفت کلى ندارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوهء تقسیم آن میان وارثان , که کلى و عمومى است و شامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است که حدیث یاد شده آن چنان صحیح و معتبر باشد که بتوان با آن آیات را تخصیص زد, ولى متأسفانه حدیث یاد شده , که خلیفهء اول بر آن تکیه مى کرد, از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى شود.
1- از میان یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم), خلیفهء اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است .اینکه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است , تا آنجاکه ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است ! آرى , تنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على (علیه السلام) با عباس دربارهء میراث پیامبر داشت عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفهء اول نقل کرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.ابن ابى الحدید مى نویسد:پس از درگذشت پیامبر, ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نکرد. فقط گاهى گفته مى شود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است . آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.بنابراین , آیا صحیح است که خلیفهء وقت , که خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد کند که در آن زمان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟ممکن است گفته شود که قاضى در محاکمه مى تواند به علم خود عمل کند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فیصله دهد, و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتماد کندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند و براساس آن داورى کند. ولى متأسفانه کارهاى ضد و نقیض خلیفه وتذبذب وى در دادن فدک و منع مجدد آن (که شرح مبسوط آن پیشتر آمد), گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است . بنابراین , چگونه مى توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از میراث پدر به علم خویش عمل کرده و کتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟
2- چنانچه حکم خداوند دربارهء ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟ آیا معقول است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حکم الهى را ازدخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا اینکه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟نه , چنین چیزى ممکن نیست . زیرا عصمت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و مصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى دربارهء آنان برود. بلکه باید انکار فاطمه (سلام الله علیها) را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشهء کسانى است که مى خاستند, به جهت سیاسى , وارث به حق پیامبر را از حق مشروع اومحروم سازند.
3- اگر حدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى صحیح و استوار بود, پس چرا موضوع فدک در کشاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت و هر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گونه اى با آن رفتار کرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن مى شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالکان واقعى آن بز مى گرداندند و احیاناًمصادره مى کردند, و به هر حال , در هر عصرى به صورت یک مسئلهء حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, در دوران خلافت عمر, فدک به على (علیه السلام) و عباس بازگردانیده شد. در دوران خلافت تتّعثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن على (علیه السلام) فدک میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا (سلام الله علیها) باز گردانید. وقتى یزید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت آن را ازفرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باز گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على (علیه السلام) بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهى عباسى آن را به اولاد فاطمه (سلام الله علیها) باز گردانید. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اینکه خلافت به مأمون رسید و او فدک را باز گردانید. وقتى متوکل خلیفه شد آن رااز مالک واقعى باز گرفت .اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ترکهء او حدیث مسلمى بود, فدک هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت .
4- پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) غیر از فدک ترکهء دیگرى هم داشت , ولى فشار خلیفهء اول در مجموع ترکهء پیامبر بر فدک بود.از جمله اموال باقى مانده از رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) خانه هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقى ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خودپیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است . ابوبکر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلکه براى دفن جنازهء خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) از دخترخود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !و نه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد, بلکه انگشتر و عمامه و شمشیر و مرکب و لباسهاى رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)را, که در دست على (علیه السلام) بود, از او باز نگرفت و سخنى از آنها به میان نیاورد.تتوابن ابى الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود که مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست و بى پایه است که شایستگى نقل و نقد را ندارد.آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان از مى شد, یا اینکه اساساً هیچ نوع محرومیتى در کار نبوده و صرفاً انگیزه هاى سیاسى فاطمه (سلام الله علیها) را از ترکهء او محروم ساخت ؟5- چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) که به حکم آیهء «تطهیر»از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابهء آتشین خود چنین فرمود:«یا بن ابى قحافة افى کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابى ؟ لق جئت شیئاً فریاً. افعلى عمد ترکتم کتاب الله فنبدتموه وراء ظهورکم و... و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى و لا رحم بیننا؟ افخصکم الله بآیة اخرج ابى منها ام هل تقولون : ان اهل ملتین لا یتوارثان ؟ او لست انا و ابى من اهل ملة واحدة ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى ؟فدونکها مخطومة مرحولة تلقاک یوم حشرک فنعم الحکم الله و الزعیم محمد و الموعد القیامة و عند الساعة یخسرالمبطلون ».اى پسر ابى قحافه ! آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ امر عجیبى آوردى ! آیاعمداً کتاب خدا را ترک کردید و آن را پشت سر اندختید و تصور کردید که من از ترکهء پدرم ارث نمى برم و پیوند رحمى میان من و او نیست ؟ آیا خداوند در این موضوع آیهء مخصوصى براى شما نازل کرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یا اینکه مى گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى برند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روزرستاخیز با تو روبرو مى شود. پس , چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) میعاد من وتو روز قیامت ; و روز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى شوند.آیا صحیح است که با این خطابهء آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است ؟ این چگونه تشریعى است که صرفاً مربوط به دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟! پایان این بحث نکاتى را یادآور مى شویم :
الف) نزاع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با حاکم وقت دربارهء چهار چیز بود:
1- میراث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم).
2- فدک , که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن «نحله »مى گویند.
3- سهم ذوى القربى , که در سورهء انفال آیهء 41وارد شده است .
4- حکومت و ولایت .
در خطابهء حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است . از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ (نحله » به کار برده است . ابن ابى الحدید(در ج 16 ص 230شرح خود بر نهج البلاغه) به طور گسترده در این موضوع بحث کرده است .
ب) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى (ره) حدیث «لا نورث ما ترکنا صدقه »را به گونه اى تفسیرکرده اند که با ارث بردن دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) منافاتى ندارد.
ایشان مى گویند که لفظ «نورت »به صیغهء معلوم است و«ما»ى موصول , مفعول آن است و لفظ «صدقه », به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است . در این صورت , معنى این حدیث چنین مى شود: آنچه که به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم . ناگفته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.اما این تفسیر خالى از اشکال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ندارد, بلکه هر فرد مسلمان که مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد و هرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبرباشد خواه یک شخص عادى .
ج) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) چه در خطابهء آتشین آن حضرت و چه در مذاکرات او با خلیفه وقت ,مى رساند که فاطمه (سلام الله علیها) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین , و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .
خشم فاطمه (سلام الله علیها)
چنانکه گذشت , مناظره و احتجاج دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)با ابوبکر به نتیجه نرسید و فدک از زهرا (سلام الله علیها) گرفته شدو آن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى که بر خلیفه خشمگین بود. این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است که هرگز نمى توان آن را انکار کرد. بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گوید:وقتى خلیفه , به استناد حدیثى که از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل کرد, فاطمه را از فدک بازداشت او بر خلیفه خشم کرد و دیگربا او سخن نگفت تا در گذشت . این قتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة»(ج 1 ص 14 نقل مى کند:عمر به ابوبکر گفت : برویم نزد فاطمه , زیرا ما او را خشمگین کریم . آنان به در خانهء زهرا آمدند و اذن ورودخواستند. وى اجازهء ورود نداد. تا آنکه با وساطت على وارد خانه شدند. ولى زهرا روى از آن دو برتافت و پاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجویى از دخت پیامبر و ذکر اینکه چرا فدک را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شمارا به خدا سوگند مى دهم , آیا از پیامبر شنیده اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من و خشم او خشم من است ; فاطمه دختر من است , هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است . و هرکس زهرا را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است ؟ در این موقع هر دو نفر تصدیث کردند که از پیامبر شنیده اند.زهرا (سلام الله علیها) افزود: من خدا و فرشتگان را گواه مى گیرم که شما مرا خشمگین کردید و مرا راضى نساختید, و اگر باپیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت مى کنم .ابوبکر گرفت : من از خشم پیامبر و تو به خدا پناه مى برم . در این موقع خلیفه شروع به گریه کرد و گفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى کنم . این را گفت و گریه کنان خانهء زهرا را ترک کرد. مردم دور او را گرفتند. وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با کمال خوشى به سر مى برد, در حالى که مرا در چنین کارى وارد کردید. من نیازى به بیعت شما ندارم . مرا از مقام خلافت عزل کنید.
محدثان اسلامى , به اتفاق , این حدیث را از پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل کرده اند که : .فاطمه پاره تن من اسن . هر کس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است .فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیاً.
منابع :
- کتاب معجم البلدان و مراصد الاطلاع , مادهء «فدک ».
- سورهء حشر, آیه هاى 6و 7.
- سورهء اسراء, آیهء 26.
- مجمع البیان , ج 3 ص 411
- شرح ابن ابى الحدید, ج 16 ص 268
- الدر المنثور, ج 4 ص 177
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16 ص 236
- بحار الانوار, ج 48 ص 236
- همان , ج 16 ص 216
- همان , ص 2146
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 211
- تاریخ طبرى , ج 3 ص 202
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 13
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16 ص 316
- ناسخ التواریخ , ج زهرا, ص 122 2
- سورهء انفال , آیهء 41و علموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى ».
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 231ـ 230
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 218ـ 216
- فتوح البلدان , صص 41ـ 39 تاریخ یعقوبى , ج 3 ص 48
- ر.ک . کشف الغمة, ج 2 ص 122
- مجمع البیان , ج 5 ص 260چاپ صیدا و سایر کتابهاى معتبر سیره و تاریخ اسلام .
- فتوح البلدان بلاذرى , صفحات 27و 31و 34 مجمع البیان , ج 5 ص 260; سیرهء ابن هشام , ج 3 صص 194ـ 193
- مغازى واقدى , ج 2 ص 706 سیرهء ابن هشام , ج 3 ص 408
- فتوح البلدان : صص 46ـ 41 احکام القرآن , جصاص , ج 3 ص 528 تاریخ طبرى , ج 3 صص 97ـ 95
- الدر المنثور, ج 4 ص 177
- کنزل العمال , باب صلهء رحم , ج 2 ص 157
- فتوح البلدان , ص 46 معجم البدان , ج 4 ص 240
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 216
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 268و 284
- سیرهء حلبى , ج 3 صص 400ـ 399
- مروج الذهب , ج 2 ص 200
- معجم البلدان , ج 4 ص 238 مادهء فدک .
- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
- تفسیر برهان , ج 2 ص 419
- مروج الذهب
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 40
- تفسیر سورهء حشر, ج 8 ص 125 بحار الانوار, ج 8 ص 93
- فتوح البلدان , ص 43
- بحارالانوار, ج 8 صص 93و 105چاپ کمپانى).
- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122(چاپ نجف).
- سیرهء حلبى , ج 2 ص 400 فتوح البلدان , ج 43 معجم البلدان , ج 4
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 216 3 بحارالانوار, ج 8 ص 105
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 274
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- تفسیر عیاشى , ج 2 ص 287
- الدرالمنثور, ج 4 صص 177ـ 176 1- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- قاموس الرجال , ج 10 صص 85ـ 843- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 211
- البینة على المدعى و الیمین على من انکر.
- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122
- نهج البلاغهء عبده , نامهء 40
- سورهء احزاب , آیهء 33«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»
- مسند احمد, ج 3 ص 295
- صحیح بخارى , ج 3 ص 180و طبقات ابن سعد, ج 4 ص 134
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 284
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 14 ص 220
- مقدمهء معالم , ص 1
- صواعق , ص 19
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 229و صواعق , ص 21
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 227
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 261
- احتجاج طبرسى , ج 1 صص 139ـ 138ط نجف
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 251
- صحیح بخارى , باب فرض الخمس , ج 5 ص 5و کتاب غزوات , باب غزوهء خیبر, ج 6 ص 196
- الغدیر, ج 7 صص 235ـ 232ط نجف .
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
/ع