ماهان شبکه ایرانیان

نگاهی به سیر اندیشه تجدد در ایران (از عباس میرزا تا امیرکبیر)

تجدد، مسئله محوری تاریخ معاصر ایران است، هم چنان که علّت شناسی تأخیر و بن بست تجدّد در ایران، مسئله محوری تاریخ فکر جدید ایران است

نگاهی به سیر اندیشه تجدد در ایران (از عباس میرزا تا امیرکبیر)

مقدمه

تجدد، مسئله محوری تاریخ معاصر ایران است، هم چنان که علّت شناسی تأخیر و بن بست تجدّد در ایران، مسئله محوری تاریخ فکر جدید ایران است. به همین لحاظ در نوشتار حاضر به ترسیم خطوط کلّی و برجسته تاریخ پیدایش اندیشه تجدّد در ایران اوایل دورۀ قاجار می پردازیم. هرچند حیطۀ این نوشتار تاریخ اوایل عصر قاجار تا آغاز دوره ناصری است، اما در ابتدا، به ناگریز نیم نگاهی نیز به دوران پیش از قاجار خواهیم داشت.

پیدایش جریان اندیشۀ تجدد در ایران با برخورد ایران با مدنیّت جدید اروپایی پیوند مستقیم و بنیادی دارد؛ به عبارت بهتر، تحت فشار تهاجم غرب بود که ایران به تدریج از خواب چندین صد ساله بیدار شد و گام هایی در راه نوگرایی و نوسازی برداشت. هرچند ایران از روزگار رنسانس-و صفوی-با غرب جدید در ارتباط بود اما به دلایلی چند نسبت به تجدد و ترقی غرب و ضعف و عقب ماندگی خود، تا آغاز عصر قاجار بی اعتنا ماند. یک علّت عمده البته این بود که در آن روزگار هنوز نه ایران آن چنان خوار و ناتوان شده بود و نه غرب به نیرو و اعتلای پس از انقلاب صنعتی دست یافته بود. هنوز شکاف میان غرب و شرق به حدی نرسیده بود که در عمق احساس و اندیشۀ شرقیان و آسیاییان تأثیر بگذارد. منظومۀ فرهنگ و تفکر و معرفت سنتی ایرانیای نیز از طرح پرسش دربارۀ تجدد و ترقی یا انحطاط و عقب ماندگی، ناتوان بود و اساسا چنین مفاهیم و اصطلاحاتی در تفکر سنتی مطرح نبود.

[ایران در عهد صفویه]

تفکر و فرهنگ سنتی، جهان را به دو بخش «دارالایمان» و «دارالکفر» تقسیم می کرد و به پیروی از ذهنیت دوگانه انگار خود هرگونه توجه و تشبّه به بخش مقابل را مستحق انکار و توبیخ می انگاشت. شعار سردمداران این فرهنگ، پرهیز از کافر فرنگی بود. با این حال، جهان راه دیگری می پیمود. اینک دیگر بحث از این نبود که ما از فرنگ و فکر و فرهنگ او اجتناب کنیم و به او تشبّه نجوییم. مسأله این بود که او از ما دوری نمی کرد و ما را به خود وا نمی نهاد. به تدریج، شکاف غرب و شرق و برتری آن بر این بیشتر می شد و چنین بود که از اواخر دورۀ صفوی به بعد، حس اعجاب و احترام نسبت به تمدن جدید غرب در دل و روح شماری از نخبگان جامعۀ ایران پدید آمد. به عنوان نمونه، «ژان شاردن» سیاح فرانسوی -که در روزگار شاه سلیمان صفوی چند بار به ایران سفر کرد و سفرنامۀ بسیار پرارزشی دربارۀ ایران نوشت- در جایی از سفرنامۀ خود پس از بحث دربارۀ خلق و خوی استبدادپذیر ایرانیان و رضا و تسلیم آنان در برابر ظلم و بی قانونی و استبداد، یادآوری می کند که: «... اما این نشان آن نیست که در خور آزادی نمی باشند و قدر این موهبت بزرگ را نمی شناسند، بلکه برعکس، وقتی بزرگان ایران می شنوند که مردم خوشبخت کشورهای اروپا در پناه قانون زندگی می کنند و قوانین فردی و اجتماعی، ضامن حفظ مال و جان و ناموس آنان می باشد، دوام سعادت آن ملک و ملت را آرزو می کنند؛ با این همه، چنان می نماید که با آنان و دیگر کسان از دنیایی رویایی و خیال انگیز صحبت می کنند و رضا نمی شوند از آن چه نصیبشان شده دل برکنند»[1]

همچنین یادآوری می کند: «... ایرانیان به حکومت جمهوری هیچ آشنایی ندارند، حتی در عالم خیال تصور نمی کنند که جز حکومت استبدادی حکومت دیگری در اقطار جهان وجود داشته باشد»[2]

پس از انقراض صفویه و چیرگی افاغنه، که هرج و مرج و خونریزی و نهب و غارت فراوان به همراه داشت، حس غبطه و حسرت نسبت به نظم و اقتدار و آبادی کشورها و سرزمین های دیگر، بویژه غرب، بیش از پیش در وجود شماری از اندیشه گران ایرانی -که از راه های گوناگون از اوضاع و احوال جهان آگاهی می یافتند- برانگیخته شد. در بعضی نوشته های این دوران گاه به مواردی از ستایش فرنگ (غرب) و نکوهش خود برمی‏خوریم که حاکی از زمینه های پیدایش جریان غرب شیفتگی و خودباختگی دوران‏های بعدی است.

برای نمونه «شیخ محمد علی حزین لاهیجی» در جایی از تاریخ و سفرنامۀ خود می نویسد: «و از مقتضیات فلکیه در این ازمنه، رئیسی که صلاحیت ریاست داشته باشد، در همۀ روی زمین در میان نیست و در حال هریک از سلاطین و رؤسا و فرماندهان آفاق، (چندان که اندیشه رفت) ایشان را از همۀ رعیت یا از اکثر ایشان فرومایه تر و ناهنجارتر یافتم، مگر بعضی فرماندهان ممالک که فرنگ ایشان در قوانین و طرق معاش و ضبط اوضاع خویش استوارند و از آن به سبب مباینت تامّه به حال خلق سایر اقالیم و اصقاع، فایده چنان نیست»[3] جملۀ اخیر نشانی از نومیدی مفرط حزین و هم روزگارانش نسبت به اصلاح اوضاع ایران و باور به عدم امکان الگوگیری از نظام سیاسی حکومتی ممالک فرنگ در ایران است.

میرزا محمد کلانتر فارس نیز در روزنامۀ (خاطرات) خود در تذکر آشوب های اواخر دورۀ زندیه چنین ناله و فغان سر داده است: «خاک بر سر اهل ایران که قحط الرجال شده، خاک بر سر مردم ایران باد، کاش مثل اروس زنی به هم می رسید و صاحبکار بود... ، خداوندا ... به عزت پاکانت و به حرمت خاصانت که پادشاهی برای ما بفرست که لا اقل ما فی الباب صورت آدم داشته باشد، فرنگ و مجوس و کافر عادل چه عیب دارد...».

نویسندۀ «رستم التواریخ» نیز -از زبان کریم خان زند- از اوضاع ایران و فساد دستگاه اداری و عاملان آن انتقاد می کند و به اوضاع کشورها و ممالک دیگر غبطه و حسرت می خورد. او نیز به پیروی از اندیشه و فرهنگ سیاسی سنتی «شخص محور» در این آرزوست که خدا به اهل ایران رحم کند و پادشاهی دادگستر و مملکت پرور با قوانین خوش و قواعدی دلکش برایشان بفرستد.

اما این آرزو هیچ گاه برآورده نشد. محصول طبیعی و جبری اندیشۀ سیاسی سنتی شخص پرست، بویژه در آن اوضاع و احوال، کسی بهتر از «آغا محمد خان قاجار» و جانشینان او نمی توانست باشد. این در حالی بود که اوضاع جهان غرب از بیخ و بُن دگرگون شده بود. انقلاب صنعتی رخ داده و شکاف میان جهان غرب و شرق را به نحو بی سابقه ای عمیق تر و گسترده تر کرده بود. درست در زمانی که انقلاب کبیر فرانسه به وقوع پیوسته و اروپا را به لرزه افکدنده بود، ایران در تب ظلم و بی قانونی و هرج و مرج و ناامنی می سوخت. در همان حال که مردم فرانسه، پادشاه خویش را از تخت به زیر کشیده، به گیوتین می سپردند و از برابری شاه و گدا در قانون سخن می گفتند و شعار می دادند که صدای مردم صدای خداست، آغا محمد خان قاجار ایران را میدان تاخت و تازهای هول انگیز خود کرده بود و در کینه کشی از مردمان بی گناه دستور می داد تا سربازانش چشم ها را از کاسه درآورند و گوش و بینی ببرند. در چنین اوضاعی، آگاهی هایی که اندک اندک شماری از اندیشه گران و نخبگان جامعه ایرانی از انقلاب های صنعتی و علمی و سیاسی اروپا به دست آوردند خود به خود، آنان را به پی جویی علل و عوامل تفاوت های میان اوضاع و احوال اروپا با ایران و شرق علاقه مند ساخت. چنین بود که نخستین جوانه های اندیشۀ ترقی و تجدّد در ادب و فرهنگ و اندیشۀ ایرانی پدید آمد.

سرزمین هند یکی از نخستین واسطه های مهم آگاهی ایرانیان از تمدن جدید غرب بود. سفرنامه ها و خاطرات بعضی از ایرانیانی که در اواخر قرن 18 م و اوایل قرن 19 م به هند سفر کردند، بالنسبه در رشد آگاهی های ایرانیان از اوضاع و احوال غرب و توجه به علل و عوامل ترقی و اقتدار آن سامان مؤثر بود. از آن جمله می توان به کتاب هایی چون«تحفة العالم » نوشته میر عبد اللطیف شوشتری، «مرآت الاحوال جهان نما» نوشتۀ آقا احمد کرمانشاهی و یا سفرنامۀ سلطان الواعظین اشاره کرد.[4]

[نخستین تکانه ها برای بیداری ایران]

اما آنچه که عامل اصلی بیداری تدریجی ایرانیان و شکل گیری نخستین حرکت های اصلاحی و تجدّدخواهی در ایران شد، قرار گرفتن ایران در کانون توجه دولت های بزرگ اروپا در دورۀ جنگ های ناپلئونی و سپس دو دوره جنگ های مهیب و بدفرجام ایران و روسیۀ تزاری بود که به انعقاد قراردادهای گلستان (1813م)و ترکمان‏چای (1828 م) منجر شد. شکست های سنگین ایران در این جنگ ها، نخستین زخم و ضربه ای بود که بر روح ملّی ایرانی وارد آمد و ایرانیان را به فکر چاره جویی و اصلاح امور انداخت. عباس میرزا نایب السلطنه، ولیعهد فتحعلی شاه، نخستین سنگ بنای اصلاحات و تجدّدخواهی را در ایران نهاد. «ژوبر» نمایندۀ ناپلئون که در سال 1806 م به ایران آمد از اشتیاق فراوان عباس میرزا به علوم و فنون جدید اروپایی و تلاش او برای فهم علل ترقّی و اقتدار دول اروپایی سخن می گوید. او پرسش های عباس میرزا را چنین ثبت کرده است:

«... نمی دانم این قدرتی که شما اروپایی ها را بر ما مسلّط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟... مگر جمعیّت و حاصل‏خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما بر ما می تابد، تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شما است؟ یا خدایی که مَراحمش بر جمیع ذرّات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری می دهد؟ گمان نمی کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم؟»[5]

یکی از کارهایی که عباس میرزا برای ایجاد این هوشیاری انجام داد، اعزام محصّل به انگلستان بود که در دو مرحله انجام شد: یکی در سال 1811 1226/ ه ق و دیگری در سال 1815 1229/ ه ق. [6]در میان محصّلان اعزامی مرحلۀ دوم شخصی بود به نام میرزا محمّد صالح شیرازی که در مدّت چهار سال اقامت در انگلیس بسیار چیزها -از جمله چند زبان اروپایی و حکمت و دانش طبیعی و تاریخ- آموخت. او در بازگشت به وطن سفرنامۀ بسیار پرارزشی نوشت که مشحون از آگاهی های دقیق و مفصّل دربارۀ فرهنگ و مدنیّت و تاریخ انگلستان بود. [7]میرزا صالح در سفرنامۀ خود شرح نسبتا درازی دربارۀ سیر ترقّی دولت انگلیس با تکیه بر مسئله رشد آزادی و دموکراسی گنجانید. خود او در توجیه این کار یادآوری می کند:

«غرض بنده از نگارش تاریخ سلاطین انگلستان، طریق ترقی این ولایت بوده نه پادشاهان. به این جهت آنچه در این عصر روی داده مفصّلا می نویسم. »[8] میرزا صالح که به نظم و آزادی و قانون مداری انگلستان شیفته شده بود و آن کشور را «ولایت آزادی» می خواند، [9] راز ترقّی و عظمت انگلیس را در آزادی و امنیت و حاکمیّت قانون و برابری شاه و گدا در برابر قانون یافت. [10]بدیهی است که ذهن تیز و ژرف اندیش او در کنار توجه به علل و اسباب ترقّی انگلیس، به ضعف و انحطاط میهن خود، ایران و علل و عوامل آن نیز معطوف شده بود. از لحن او پیدا است که به عنوان یک ایرانی، نسبت به اوضاع انگلستان غبطه می خورد و آرزومند برقراری نظمی مشابه در ایران است امّا در عین حال موانع تجدّد و ترقّی ایران و کشورهای مشابه آن را به خوبی می شناسد. برای نمونه دربارۀ تجدّد ستیزی علمای عثمانی یادآوری می کند:

«مادامی که سلسلۀ عِلّیّه ملاّها خود را مدخل به دولت عثمانی نمایند، هرگز دولت مزبور ترقّی نخواهد کرد. سلطان را اراده اینکه نظام فرنگستان را در اسلامبول آورد ملاّها از راه حماقت، نظام را خلاف شرع دانسته از راه غرض او را منع نموده و ایضاً سلطان مزبور می خواست علوم فرنگستان را به اسلامبول آورد، از راه حسد، او را مانع شده، نگذاشتند که جمعی از جادّۀ نادانی و حماقت بیرون آیند. فی الواقع هر دولتی که ملاّها خود را مدخل آن نموده، بنا را به حیله بازی گذاردند، هرگز آن دولت و آن ولایت ترقّی نخواهد کرد. سابقا دولت عثمانی چندان در حیطۀ تصرّف ملاّها نبوده از هر کناره، ناصره بودند و بالفعل که ید این طایفۀ جلیله در آن است، در نهایت بی قوّتی است»[11]

مخدوم میرزا صالح، عباس میرزا، در ایران گرفتار شرایطی مشابه شرایط «سلطان سلیم» بود. شماری از علما، اصلاحات نوگرایانه او را مقدمّه ای برای نابودی دین تلقّی کرده و به تکفیر و تفسیق او و «قائم مقام فراهانی» پرداختند. [12]بنابراین میرزا صالح به خود حقّ می داد که چنین قضاوت تندی دربارۀ آنها داشته باشد و تعصّب و خشک اندیشی آنان را مانع و سدی استوار در راه تجدّد و ترقّی ایران بداند. این نکته، دریافت و اندیشه ای بود که از آن به بعد در سراسر تاریخ تجدّدگرایی ایرانیان از سوی تجدّد خواهان به زبان ها و انحای گوناگون تکرار و تبلیغ شد. نکتۀ بسیار قابل توجه و تأمل این که عباس میرزا و قائم مقام فراهانی و هوادارانش در برابر مخالفان خود تلاش کردند تا اقدامات متجدّدانه خود را تلاشی برای احیای سنّت نبوی و تقویت دین وانمود کنند!برای  نمونه «مفتون دنبلی» در کتاب «مآثر سلطانیه»، اصلاحات عباس میرزا در ارتش ایران را مصداق «کلُّ شیءٍ یَرجِعُ إلی اصلِهِ» و زنده کردن «قاعدۀ قدیمه» دانست و بر این نکته تأکید کرد که «تنظیمات» عباس میرزا، ادامۀ تنظیمات پیامبر اکرم(ص) است و همۀ ترقّی و اقتدار مسلمین اوّلیه به سبب همان تنظیمات و ایجاد نیروی نظامی مقتدر و بزرگ و همّه ضعف و عقب ماندگی بعدی و کنونی آنها نتیجۀ غفلت از«تنظیمات» و «فتور در قواعد جنگ» بوده است![13] جالب این که «میرزا بزرگ»  نیز، برای به دست آوردن دل علما و توجیه دینی اقدامات متجدّدانه خود و عباس میرزا، آیاتی از قرآن را میان ارتشیان پخش کرد و چنین استدلال کرد که پیامبر اسلام (ص) نیز به شیوۀ اروپاییان می جنگیده است! [14]تلاش برای توجیه دینی اصلاحات عباس میرزا تا دورۀ محمد شاه نیز ادامه یافت. برای نمونه علی قلی میرزا اعتضادالسّلطنه در«اِکسیر التواریخ» می نویسد:

«... از جملۀ کارها که ایران را تازه کرد... نظام جدید است که از همّت وی پدید گردید و به فضیلتش آن است که در عهد سابق و زمان پیشدادیان و کیان امور لشکریان به نظام انتظام داشت... و چون آفتاب یثرب و بطحا... از مدینه طالع شد و از قدوم مبارکش شرع مُبین شایع؛ و چون از مکّۀ متبّرکه هجرت فرمود و ساحت مدینۀ منوّره را از انوار رخسار، رشکِ فلکِ دوّار ساخت، صحابۀ دین... کمر به اجتهاد به طریق نظام به غزا و جهاد بستند... بعد از فوت آن حضرت نیز چنین رسم شایع بود... بدین سبب لشکر اسلام پادشاهان اطراف را منکوب کردند... شریعت غرّا و امّت بَیضا رواج یافت و خرمن کفر به تاراج. پس از آن، اهل ایران به امور ایران سستی آوردند و بدین سبب فتور تمام و شکستی در کارشان پدید آمد. اهل فرنگ در نزاع و جنگ این اساس را اقتباس کردند. بدین سبب آنها قوی گردیدند و اینها ضعیف... »[15]

با همین نگرش، اعتضادالسّلطنه، علّت شکست های ایران از روسیه را نیز در بدون قاعده و نظام بودن ارتش ایران و نظام و استحکام ارتش روسیه می داند. [16]این اندیشه و نگرش بر اذهان بسیاری از ایرانیان آن روزگار مسلّط بود. آن‏ها با یک علّت شناسی سطحی از ترقّی و اقتدار غرب و انحطاط و ضعف ایران و شرق، ساده لوحانه فکر می کردند که با اخذ و اقتباس بعضی از علم و فنون غربی به ویژه نظام و قاعدۀ ارتش اروپایی، مسایل و مشکلات ایران حلّ خواهد شد و جریان سیل مهیبی را که از غرب به سوی ایران و شرق سرازیر شده بود سدّ خواهد کرد! کسانی مثل میرزا صالح شیرازی که راز ترقّی غرب را در امنیت و آزادی و عدالت و قانون و به طور کلّی در نظام و دموکراسی بدانند، شمار بودند.

اینان نیز با توجه به اختناق شدید سیاسی و فرهنگی آن روزگار، مجال کمتری برای بیان اندیشه ها و دریافت های خود داشتند. در شرایطی که کسانی چون عباس میرزا و قایم مقام فقط به جرم اصلاح ارتش، به کفر و بی دینی متّهم می شدند، مسلّم است که سخن گفتن از آزادی و قانون و دموکراسی، آن هم برای زیردستان، چه جرم سنگینی به شمار می آمد و چه عواقبی به دنبال داشت. با این همه اندیشۀ ضرورت اصلاح نظام سیاسی و حکومتی نیز به تدریج و به آرامی در بعضی از نوشته های آن روزگار طرح می شد و شکل می گرفت. برای نمونه میرزا مصطفی افشار در «سفرنامۀ خسرومیرزا» پس از بحث دربارۀ علل و عوامل ترقّی و اقتدار روسیه (از قبیل قانون مداری و نظم، رعیّت پروری شاهان و علم دوستی و تعظیم علما و حمایت دولت از آنان، اتحاد و پیوستگی دولت و ملّت و امنیّت و ثبات و استحکام نظام دولت)، [17]چنین نتیجه می گیرد که:

«ای دریغ که در ملک ایران، با وصف کمال قابلیّت مملکت، در پی دوام سلطنت در سلسلۀ واحد نباشند و به این سبب، پادشاه به رعیت و رعیت به پادشاه دلگرم نشود و از ثمرۀ این دلگرمی منظور پادشاه و رعیت بر مزید شوکت و دولت مقصور نگردد و از این منظور کلی، امورات جزئیه دیگر که همگی مقتضی وفور استحکام دولت باشد، به تقدیم نرسد». [18]

میرزا مصطفی افشار از گفتگوی خود با یکی از رجال روسیه سخن به میان می آورد که طی آن، دولتمرد روسی ضرورت و فایدۀ بیعت (قرار داد) عموم اهل مملکت با حکومت را به او یادآور شده و به او گفته بود که در نتیجۀ بیعت مردم با ولیعهد -جانشین شاه- مردم متعهد یاری و پشتیبانی او می شوند و ولیعهد نیز متقابلا عهد می کند که با مردم به دادگری و احسان رفتار کند.

نیتجه ای که آن دولتمرد روسی گرفته این است: «اگر این قاعده در ولایت شما نظام گیرد، به سبب حسن آب و هوای ایران و فراوانی نعمت، چندان جمعیت شود که بر سایر ممالک تفوق گیرد؛ و به جهت مزید ادراک اهل آن مملکت، امر صنایع آن قدر رونق می یابد که احتیاج آن بالمره از سایر ممالک منقطع می گردد». [19]

میرزا مصطفی افشار تغییر پی در پی سلسله های حکومتی را در ایران نتیجۀ جهل و ناآگاهی مردم از سویی و بی توجهی دولت به رفاه و آسایش رعیت از سوی دیگر می داند و علت ضعف دولت و ملت و انفعال و سستی در برابر تهاجم و سلطه جویی بیگانگان را در همین مسئله خلاصه می کند.[20]

به واسطۀ این زمینه های فکری بود که پس از مرگ محمد شاه، حادثه ای بسیار پرمعنا و بی سابقه در ایران روی داد که باید به عنوان نخستین نمود عینی آغاز تحول اندیشۀ سیاسی در ایران به شمار آید. روایت مبهم و ناقص این حادثه را که تلاش نافرجام شماری از رجال دولتی برای اصلاح نظام سیاسی و تجدید قدرت شاه بوده است، جهانگیر میرزا قاجار در «تاریخ نو» چنین ثبت کرده است:

«در آن وقت -پس از مرگ محمدشاه- جمعی از خودخواهان بر سر میرزا نصراللّه صدرالممالک اجتماع کرده و کنکاش می نمایند که باید دولت ایران را جمهور نموده، امورات دولتی را منوط به مصلحت دید جمعی باید ساخت». [21]

چنین آرمانی در پیشینۀ تاریخ ایران و در همۀ جنبش های ایرانیان از روزگار باستان تا دورۀ قاجار به کلی غایب است. در هیچ کجای تاریخ ایران دیده نشده است که پس از مرگ شاه، مدعیان قدرت، یا به قول جهانگیر میرزا خودخواهان، به شکل گروهی و آن هم با ادعای ضرورت اصلاح نظام حکومت و تحدید قدرت پادشاه و شورایی کردن ادارۀ امور کشور، وارد معرکه شوند. تفکر و فرهنگ سیاسی سنتیِ «پادشاه محور» از پدیدآوردن چنین آرمان و جنبش به کلی عاجز بود. اما به هرحال، این حرکت کوچک اصلاحی ناکام و نافرجام ماند. ناصرالدین شاه از تبریز به تهران آمد و بر تخت سلطنت استبدادی مطلقۀ بی قانون تکیه زد. میرزا تقی خان امیرکبیر به صدارت رسید و جریان اصلاحات که پس از مرگ عباس میرزا و قتل میرزا ابو القاسم قایم مقام قطع شده بود، از سر گرفته شد. اصلاحات امیرکبیر تقریبا همه جانبه بود. دیگران گزارش کامل آن را ارائه کرده اند. [22]بر آن نیستیم که به تکرار آن گزارش ها بپردازیم.

[آرمان امیر کبیر]

امّا پرسش اساسی نوشتار حاضر دربارۀ امیر کبیر این است که آرمان سیاسی او چه بوده است؟ آیا امیر کبیر فکری برای اصلاح و تغییر نظام سیاسی-حکومتی ایران در سر داشت؟ بعضی از اسناد و شواهد حاکی از آگاهی امیرکبیر از نظام های حکومتی اروپا و علاقۀ ویژۀ او به نطام کشورهای ژرمنی هستند. [23]همچنین، می دانیم که او در بعضی گفتارهای خویش، بعضی مفاهیم سیاسی جدید از قبیل «ملّت»، «آزادی» و... را به کار می برده است.[24] از همه جالب توجّه تر این که روایتی بسیار در خور تأمل از «میرزا یعقوب ارمنی» نقل شده که حاکی از قانون خواهی امیر کبیر و آرمان و هدف وی برای تحدید قدرت شاه و منتظم کردن نظام سیاسی ایران است. «فریدون آدمیّت» در تحلیل این روایت گفته است که امیر در اندیشۀ ایجاد دولت منتظم از نوع دولت های ژرمنی بوده است که نمونه های مشابه آنها را نیز پیش از صدارت، در سفرهایش به روسیه و عثمانی دیده بود.[25]با این حال، برخی دیگر از محقّقان، امیر کبیر را به لحاظ اندیشه و آرمان سیاسی، فردی کاملا سنّتی قلمداد کرده اند که تنها هدفش نجات نظام استبدادی رو به زوال قاجار بوده است. برای نمونه «محمّد رضا فشاهی» می نویسد:

«قایم مقام در واقع، جز یک اصلاح‏گر اشرافی در چارچوب جامعۀ سنّتی چیز دیگری نبود و اصلاحات امیر کبیر نیز با آن که در شرایط تاریخی دیگر و عمق به مراتب جدّی تری از اصلاحات قایم مقام انجام می گرفت، در واقع فاقد استحکام و قدرت لازم بود. او با وجود علاقه به ترقّی، به مبانی جامعۀ سنّتی موجود و استبداد سلطنتی اعتقاد مطلق داشت و همین امر مانع از تحقّق یک تحول بنیادی در جامعه، چه از جهت سیاسی و چه از جهت اعتقادی، می گردید. » [26]به این ترتیب به باور فشاهی اصلاحات امیر کبیر از همان آغاز محکوم به شکست بود.[27]

«محمّد علی کاتوزیان» نیز یک نمونه دیگر محقّقانی است که یک سره، بر مقام تاریخی امیر کبیر به عنوان شهید تجدّدخواهی ایران خطّ بطلان می کشند. کاتوزیان ضمن مقایسۀ امیر کبیر با رضاشاه به لحاظ پیشینۀ اجتماعی، مقام نظامی، جاه طلبی های شخصی و آرمان‏ها و روش های شبه مدرنیستی، می نویسد:

«جای تردید چندانی نیست که اگر او [امیر کبیر] زنده مانده بود، در اسطوره شناسی تاریخی ایرانیان اینک از او به عنوان یکی از قدرت های بیگانه و مستبدّی بی رحم یاد می شد. همان طور که رضاخان اگر در آن سال های اوایل، ناکام یا ناوبد شده بود، بی گمان امروزه همچون قهرمانی بزرگ که قربانی امپریالیسم و ارتجاع داخلی شده است، مورد ستایش قرار می گرفت »[28]

دربارۀ وجود عنصر جبر و خشونت در حکومت امیر، ستایشگران او نیز تردید به خود راه نداده اند. حتّی پذیرفته اند که در دورۀ زمامداری او هیچ تغییر و تحوّلی در بنیاد و ماهیت نظام سیاسی و حکومتی ایران رخ نداد. امّا ستایشگران امیر در توجیه این قضیّه به شرایط خاصّ سیاسی و اجتماعی ایران آن روزگار، یعنی وجود هرج و مرج و عدم تمرکز و عادت عمومی به بی قانونی و خودسری و... اشاره کرده اند. این شرایط، واقعیّت هایی بودند که از آرمان های سیاسی متجدّدانه سرسخت تر بودند و به کارگیری جبر و خشونت را الزام می کردند؛ بویژه برای کسی مثل امیر که می خواست با ایجاد یک تمرکز قوی، اصلاحات را در سطح ملّی به طور گسترده و همه جانبه به پیش ببرد.[29] در واقع ستایشگران امیر نیز بعضا مثل مخالفانش شیوۀ حکومتی او را استبدادی دانسته اند منتهی نه استبداد بی‏قانون و لجام‏گسیختۀ ضد ملّی، بلکه استبداد منوّر (روشنگر) مبتنی بر خیر و مصلحت عمومی. [30]کارنامۀ امیر در طول سه سال و اندی دوران زمامداری اش گواهی می دهد که او گام هایی عملی برای ایجاد بستری گسترده و مناسب جهت رشد جریان تجدّد و ترقّی ایران برداشت امّا در زمینۀ ایجاد بستر برای تجدّد سیاسی نباید از این نکته مهمّ غفلت کرد که امیر با آگاهی از این نکته که پیشرفت روند اصلاحات در بلند مدّت در گرو وجود گروهی از دولتمردان روشن اندیش و مصلح است، در شیوۀ حکومتی خود «فضیلت سالاری» پیشه کرد و هرکس را که شایسته دید برکشید و وارد نظام دیوان سالاری کرد. [31]

بسیاری از دولتمردان مصلح و متجدّد عصر ناصری که به انحای گوناگون به پیشرفت جریان تجدّد در زمینه های عملی و نظری کمک کردند، از برکشیدگان و تربیت شدگان او بودند؛ از آن جمله می توان به کسانی چون میرزا حسین خان مشیرالدّوله، و میرزا ملکم خان ناظم الدّوله اشاره کرد. [32]گام عملی دیگری که امیر برای بسترسازی تجدّد سیاسی در ایران برداشت، تلاش عملی و مؤثر او برای حاکم کردن سنّت «مشورت» در نظام اداری ایران و رها کردن آن نظام از چرخیدن حول محور شخصیّت و ارادۀ صدراعظم بود. [33]همچنین او کوشید تا با انجام اصلاحات مدنی و اجتماعی و فرهنگی، مردم ایران را به حقوق سیاسی و اجتماعی خود در برابر حکومت و حکام حتّی الامکان آگاه سازد و زمینۀ حضور تدریجی آنان را در صحنۀ سیاست فراهم آورد. [34]با این حال، نباید ناگفته گذاشت که پاره ای اسناد و مدارک رسمی و موثّق علی الظاهر دیدگاه کسانی چون فشاهی و کاتوزیان را تأیید می کنند و به گونه ای روشن از کهنه و سنّتی بودن اندیشه و آرمان سیاسی امیر کبیر حکایت دارند. برای نمونه امیر در برخی از نامه هایی که به ناصرالدین شاه نوشته است به پیروی از اندیشۀ سیاسی سنّتی، همۀ رجال دولتی ایران را «نوکران» و «نمک پروردگانِ» شاه می نامد و کلّ مملکت را مِلک طِلق قبلۀ عالم می شمارد و یادآوری می کند که هدف وی از کوشش های جان فرسای شبانه روزی خود فقط و فقط آرام روح و روان و رفاه حال و اقتدار شخص شاه می باشد. [35]در این نامه ها امیر، شاه را اختیاردار کلّ مملکت و همۀ مردم می خواند. اندیشه ها و باورداشت هایی را که در چنین نامه هایی مطرح اند، چگونه می توان توجیه کرد و همچنان آرمان و اندیشۀ سیاسی امیر را تجدّدخواهانه شمرد؟ فقط می توان گفت که اگر تنها به ظاهر چنین اسناد و مدارکی نگاه کنیم و آن‏ها را به تنهایی اساس تحلیل و قضاوت قرار دهیم، خواه ناخواه به همان نتیجه ای می رسیم که کسانی چون فشاهی و کاتوزیان رسیده اند؛ امّا اگر کارنامۀ عملی امیر را از نظر بگذرانیم و در داوری خود شرایط و مقتضیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن روزگار را نیز لحاظ کنیم، می توانیم تناقض میان اندیشۀ سیاسی سنّتی مطرح شده در نامه های امیر را با روایات و شواهدی نظیر روایت میرزا یعقوب رفع کرده، بر تجدّدخواهی امیر کبیر صحّه بگذاریم.

در این باره به این نکته باید توجه داشت که طیف وسیعی از دشمنان داخلی و خارجی امیر را احاطه کرده، برای ناکامی و سقوط و بدنامی اش به هر وسیله ای از جمله دسیسه و افترا دست می زدند و در تلاش بودند تا در نزد ناصرالدین شاه او را فردی جاه طلب و حتّی خائن جلوه دهند. موقعیت امیر و برنامه های اصلاحی او در نظام مطلقۀ ایران آن روزگار به ارادۀ ملوکانه بند بود؛ بنابراین واقع بینی سیاسی حکم می کرد که امیر حتّی الامکان از مواضع تهمت دوری کند چرا که اگر او ذهن و دل شاه جوان را همچنان نسبت به خود مطمئن نگاه نمی داشت و از زبان و قلمش کمترین بویی از تجدّد و بی اعتقادی به اندیشه و نظام سیاسی استشمام می شد، به دست خود آب در آسیاب دشمنان و دسیسه چینان ریخته، راه سوء استفاده برای آنها و سقوط سریع خود را هموار می کرد؛ بنابراین، به گمان ما همۀ اظهارات امیر را در نامه های رسمی اش دربارۀ حاکمیّت مطلقه و نامحدود شاه، باید به حساب ملاحظات سیاسی و احتیاط واقع بینانۀ او و همچنین به حساب تعارفات مرسوم و متعارف سنّتی مابین رجال دولتی و شخص شاه گذاشت. باید به این نکته نیز توجّه کرد که بنا به لحن برخی از همین نامه ها، رابطۀ امیر و شاه جوان قاجار رابطه ای عاطفی و در عین حال رابطه ای معلّم و شاگردی بوده است. [36]چنان که امیر در بعضی از این نامه ها در عین ابراز لطف پدرانه به شاه، همچون آموزگاری سختگیر او را مورد عتاب و سرزنش نیز قرار می دهد. برای نمونه در یکی از همین نامه ها به شاه عتاب می کند:

«... به این طفره ها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن، در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش، یا مردم فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسم اللّه. چرا طفره می زنید؟... هرروز از حال شهر چرا خبردار نمی شوید که چه واقع می شود؟... این همه قشون که در این شهر است، از خوب و بد و سرکرده های آن‏ها چه وقت خواسته و از حال هر فوج دایم خبردار شدند؟ و همچنین بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم، شما نباید دست از کار خود بردارید یا دایم محتاج به وجود یک بنده ای باشید... »[37]

همچنین در نامه ای دیگر شاه را چنین مورد پند و اندرز قرار می دهد: «... خدا این نصف جان ناقابل این غلام را فدای خاک پای همایون نماید. امیدوار از فضل خدا و باطن ائمّه اطهار هستم که دو ماه این طور دماغ در کار بسوزانید، جمیع خیالات فاسد از دماغ مردم بیرون برود و کارها چنان نظام بگیرد که همۀ عالم حسرت بخورند، و وجود امثال این غلام باشد یا نباشد به فضل خدا همان ذات مبارک دوای هر دردی باشد و چنان محیطِ بر کار شوند که بی مشاورۀ احدی خدمات کلّیّه به یک اشاره خاطر همایون انجام گیرد... »[38]

از نمونه های مذکور پیداست که امیر در مقام یک معلّم و مربّی، می کوشید شاه جوان را به گونه ای بار آورد که خود رهبر و محور جریان اصلاحات شود. به دیگر سخن، امیر با توجّه به حاکمیّت نظام سنّتی بر ایران و اتّکای امور بر شخص شاه و تزلزل و سستی موقعیّت و مقام «صدراعظم» در برابر ارادۀ او با آگاهی از سنّت وزیرکُشی در تاریخ ایران وبه ویژه سرنوشت وزرایی چون حاج میرزا ابراهیم خان کلانتر و میرزا ابو القاسم قایم مقام فراهانی و سعایت ها و دسیسه چینی های مداوم و مستمرّ رقبا و دشمنان و همچنین آگاهی بر این نکته که در نبود شرایط و زمینه های لازم برای مشارکت مردم، تنها راه انجام اصلاحات پایدار، اصلاحات از بالاست؛ می خواست به تربیت یک شاه حکیم و خردمند و دادگر از آن نوع که همواره در فرهنگ و اندیشۀ سیاسی سنّتی ایران طلب می شد، بپردازد. خواست امیر این بود که به تدریج، آرمان ها و اندیشه های اصلاحی اش را به شاه جوان القا کند و شخض او را که موقعیّتی با ثبات داشت، محور اصلی جریان اصلاحات قرار دهد و بدین ترتیب، روند اصلاحات را از گزند آفات برکنار دارد. شاید اگر مجال می یافت خواست خود را محقّق می ساخت؛ امّا چنین نشد و پیش از این که پادشاه آرمانی خود را تربیت کند برافتاد و به شهادت رسید. تقدیر بر این بود که امیر پس از سه سال و اندی زمامداری و کوشش- های اصلاحی و متجدّدانۀ توانفرسا، اینک با مرگ خویش رشد روند بیداری ایرانیان را تضمین کند. «رابرت گرانت واتسون» می نویسد:

«وی در ظرف چند سال کوتاه، کار قرن ها را انجام داده و با نیروی نبوغ خویش، دوران تازه ای در تاریخ کشور خود پیش آورده است و اگر آن اندازه زنده می ماند که نیّات خویش را انجام بدهد، در ردیف کسانی قرار می گرفت که در نظر بعضی از مردم از جانب خداوند برای ایفای مأموریّت خاصّ خلق می شوند».[39]

با این حال، شاید بتوان گفت که شهادت امیر به عنوان عاملی بسیار مؤثر در بیداری ایرانیان و رشد تجدّد و پیدایش دورۀ جدید تاریخ ایران، مکمّل زندگی و اعمال و اقداماتش بوده است؛ چرا که شهادت وی از همان روزگار نزد ملّت ایران و بویژه نخبگان تجدّدگرا به منزلۀ فاجعه ای تلقّی شد که پرده از روی مفاسد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی موجود در جامعۀ ایرانی-که مانع اصلی تجدّد و ترقّی ایران زمین بوده و هستند-کنار زد. «کنت دو گوبینو» چند سالی پس از شهادت امیر دربارۀ شهرت و خاطرۀ او نزد ملّت ایران چنین نوشت:

«... این ملّت... امروز دیوانه و دلباختۀ مردی شده است که تا چهار سال پیش صدراعظم کشور بوده است. از مرز ترکیّه تا سرحد افغانستان، هیچ کسی از غنی و فقیر و خرد و کلان نیست که تمام عناوین تعظیم و تجلیل و محبّت را در موقع یادآوری از این مرد به کار نبرد... »[40]

قضاوت عمومی ایرانیان در دوران پس از امیر نیز این بود که او بانی اصلی و حقیقی «تجدّد» و بیداری ایرانیان بوده است. ناظم الاسلام کرمانی در این باره می نویسد: «اگر چه ما در تاریخ خود، بیداری ایرانیان را از سال 1322 ق. شروع کرده ایم، لکن اگر خیال خود را جمع کنیم و به نظر دقّت و انصاف در تاریخ گذشتگان بنگریم، هر آینه به خوبی مشاهده می کنیم که در مجاری سنۀ 1265 ق. بسیاری از امور وقایع را دلالت بر بیداری ایرانیان و قدم گذاردن آنها به راه تمدّن [می کند]، باعث و مسبّب آن را جز مرحوم «میرزا تقی خان امیر نظام»، احدی را سراغ نداریم». [41]

گفته اند که اساسی ترین علّت اقبال مردم هر جامعه به سیاست و اندیشۀ سیاسی و در نتیجه اساسی ترین علّت پویایی و رشد فرهنگ و شعور سیاسی، وجود بحران و یا به عبارت دقیق تر، وجود درک و آگاهی از بحران است. در واقع به همان میزانی که جامعه، بحران زده تر و دردمندتر است، اقبال و اعتنای مردم به سیاست و آگاهی نسبت به درد و بحران و تلاش برای ریشه یابی و درمان آن نیز بیشتر است. در واقع اندیشۀ سیاسی، محصول کوشش نخبگان و متفکّران و اذهان حسّاس جامعه برای ریشه یابی و درمان بحران ها است. به عنوان مثال، فاجعۀ شهادت «سقراط» اصلی ترین علّت آگاهی افلاطون از وجود بحران در جامعۀ آتن و محرّک او برای علّت شناسی بحران و شناخت راه یا راه های خروج از آن بوده است. [42]در واقع پیدایش فلسفۀ سیاسی افلاطون و نگارش کتاب «جمهور» محصول و معلول شهادت سقراط بوده است که در ذهن و اندیشۀ افلاطون جوان، فاجعه ای تلقّی می شده و بحرانی ایجاد کرده است. خود افلاطون نیز سخن نغز و پرمعنایی دارد که می گوید: «درد می بایست بر ادراک آدمی تأثیر بگذارد ». در قیاس با سقراط و تأثیر زندگی و شهادت او در تحوّل روح و اندیشۀ افلاطون می توان گفت که امیر کبیر، سقراط جامعۀ ایران بود. سقراطی که با شهادت خویش فساد و بحران موجود در جامعه را دست کم بر گروهی از اندیشه‏گران آشکار کرد و درد شهادتش ادراک آن‏ها را تحت تأثیر قرار داد و اندیشه آنان را به حرکت و چاره جویی واداشت. بنابراین فارغ از این پرسش که اندیشه و آرمان سیاسی شخص امیر، متجدّد بوده است یا سنّتی، می توان گفت که زندگی و شهادت قهرمانانۀ او یکی از بزرگترین علل و اسباب تحوّل و تجدّد اندیشۀ سیاسی در ایران بوده است. تاریخ گواه این حقیقت است. یادش گرامی باد.

پینوشت ها

[1] شاردن، ژان(1374)؛ سفرنامۀ شاردن، ترجمی اقبال یغمایی، تهران: طوس، ج 3: 1154-

[2] همان، ج 3، : 1185-

[3] حزین لاهیجی، شیخ محمّد علی (؟)؛ تاریخ و سفرنامۀ حزین، تحقیق و تصحیح علی دوانی، بی جا: بی نا.

[4] کتاب های«تحفه العالم»، «مرآت الاحوال جهان نما»و«سفرنامۀ سلطان الواعظین» را مرحوم حائری بررسی کرده است. ر. ک: حائری، نخستین رویایی های اندیشه گران ایران با تمدّن بورژوازی غرب: 280-272 و 306-290

[5] ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران: 95 -94 به نقل از: حائری، همان: 308-

[6] . ک: مینوی، مجتبی: «اوّلین کاروان معرفت»، مجلّه یغما، سال 7، 1332، شماره های 5 تا 9 تجدید چاپ شده در کتاب«تاریخ و فرهنگ»؛ محبوبی اردکانی حسین: تاریخ مؤسسات تمدّنی جدید در ایران، جلد اوّل: 132 به بعد، محبوبی اردکانی، «دوّمین کاروان معرفت»، یغما، سال 18: 598 -592

[7] از سفرنامۀ میرزا صالح دو چاپ با مشخصات ذیل در دست است:

1-سفرنامۀ میرزا صالح شیرازی، به کوشش اسماعیل رایین، تهران، 1347- رایین مقدمه مبسوطی در شرح حال میرزا صالح و دربارۀ سفرنامۀ او نوشته است.

2-مجموعۀ سفرنامه های میرزا صالح شیرازی، تصحیح و توضیح غلامحسین میرزا صالح، تهران، نشر تاریخ ایران، 1364- این چاپ نیز مزین است به دو مقدمۀ خواندنی از فریدون آدمیت و مرحوم محمد اسماعیل رضوانی.

[8] نقل از: آدمیت، فریدون: فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، تهران، سخن، 1340 27-26-

[9] آدمیّت، همان: 27-

[10] آدمیّت، همان: 28 -27-

[11] همان: 35-34-

[12] دربارۀ روابط عباس میرزا و قایم مقام با علما ر. ک: الگار، حامد: دین و دولت در ایران، ترجمۀ ابو القاسم سری، چاپ دوم، تهران: توس، 1369، فصل چهارم: 129 به بعد. الگار تأکید می کند که مخالفت مذهبی با عباس میرزا و نظام جدید حاصل حسادت و دشمنی برادران عباس میرزا بود نه محصول واپس گرایی و کهنه اندیشی علما!

[13] ر. ک: حائری، پیشین: 309 به بعد.

[14] حائری، همان: 309؛ الگار، همان: 134-

[15] اعتضادالسلنه، علی قلی میرزا: اکسیر التواریخ، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران: ویسمن، 1370: 290-

[16] اکسیر التواریخ: 374-

[17] دربارۀ سفرنامه، خسرو میرزا بررسی هایی در مآخذ ذیل انجام شده است:

آدمیّت، فکر آزادی و مقدّمۀ نهضت مشروطیت: 39 -38؛ آدمیت، فریدون: امیر کبیر و ایران، چاپ هفتم، تهران: خوارزمی، 1362: 181-165؛ حائری، عبد الهادی: آزادی های سیاسی و اجتماعی از دیدگاه اندیشه گران، مشهد، انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد، 1374 107-104؛ میرمنتهایی، مجید: تمدن غربی، علوم جدید و نواندیشی در نگاه ایچیان و مأمورین ایرانی دورۀ قاجار، تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1374: 34 -27-

[18] افشار، میرزا مصطفی: سفرنامه، خسرومیرزا، به کوشش محمدگلبن، تهران: کتابخانه مستوفی، 1349: 216-

[19] منبع فوق: 248-247-

[20] همان: 246-245 و 361-

[21] جهانگیر میرزا قاجار: تاریخ نو، به اهتمام عباس اقبال، تهران: علمی، 1327: 317-

[22] . ک: آدمیّت: امیر کبیر و ایران؛ اقبال آشتیانی، عباس: میرزا تقی خان امیر کبیر، به اهتمام ایرج افشار، تهران: توس، 1363: مکّی، حسین: زندگانی میرزا تقی خان امیر کبیر، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات ایران، 1369-

[23] ر. ک: آدمیّت، امیر کبیر و ایران: 188-184 و 224-

[24] همان: 189-

[25] همان: 227-223- همچنین ر. ک: آدمیّت، فریدون: مقالات تاریخی، چاپ دوّم، تهران، دماوند، 1362: 101 به بعد.

[26] فشاهی، محمّد رضا: تکوین سرمایه داری در ایران، تهران: گوتنبرگ، 1361: 45-

[27] همان: 46-

[28] کاتوزیان، محمّد علی: اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیّت تا پایان سلسلی پهلوی، ترجمۀ محمّد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، چاپ سوّم، تهران، نشر مرکز، 1372: 96 -95-

گفتۀ کاتوزیان یادآور سخن مشابه احمدشاه قاجار است. می گویند بارها دربارۀ طرح ترور رضاخان با احمدشاه گفتگو کردند امّا او زیر بار نرفت و بعدها در توجیه امتناع خود گفته بود که در صورتی که رضاخان کشته می شد، مخالفان قاجار از او یک امامزادۀ دیگر نظیر امیر کبیر درست می کردند! ر. ک: رحیم زاده صفوی، علی اصغر: اسرار سقوط احمدشاه، به کوشش بهمن دهگان، چاپ دوّم، تهران: انتشارات فردوس، 1368: 48-47؛ هدایت، مهدی قلی: خاطرات و خطرات، چاپ دوّم، تهران: زوّار، 134: 359-358- دربارۀ طرح ترور رضاخان همچنین ر. ک: بهار، محمّد تقی(ملک الشعرا): تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران (انقراض قاجاریه)، چاپ دوّم، تهران: امیر کبیر، 1371، ج 2: 164 و خواجه نوری، ابراهیم: مدرّس(بازیگران عصر طلایی)، چاپ سوّم، تهران: جاویدان: 37-36-

[29] ر. ک: واتسون، رابرت گرانت: تاریخ ایران دورۀ قاجاریه، ترجمۀ وحید مازندرانی، تهران: امیر کبیر، 1348: 344؛ آدمیّت، امیر کبیر و ایران: 205، 212، 214، 220-219 و؛ 223 اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر: 93، مکّی: زندگانی میرزاخان امیر کبیر: 406-405-

[30] واتسون، همان: 344- آدمیّت، همان: 212-

[31] آدمیّت: 211-

[32] برجسته ترین متفکّر سیاسی عصر قاجار که نقشی بی همتا در تحوّل اندیشۀ سیاسی در ایران داشت و بزرگترین نقش را در تدارکات ایدئولوژیک جنبش مشروطه بازی کرد میرزا ملکم خان ناظم الدّوله بود و جالب این که بنا به گفتۀ مرحوم استاد محیط طباطبایی، این امیر کبیر بود که میرزا یعقوب ارمنی پدر میرزا ملکم خان را وادار کرد که پسرش را به تحصیل علوم سیاسی تشویق و ترغیب کند. استاد محیط طباطبایی حتّی احتمال داده است که امیر کبیر قصد داشته است که برای مدرسۀ دار الفنون تهران شعبۀ علوم سیاسی تأسیس کند و به همین سبب به میرزا یعقوب سفارش کرده است که ملکم را به تحصیل علوم سیاسی تشویق کند!ر. ک: مقدمۀ مرحوم استاد محیط طباطبایی بر مجموعه آثار میرزا ملکم خان، انتشارات علمی، بی تاریخ، تاریخ مقدّمه. 1327، الف و ب.

[33] آدمیّت، پیشین: 226-224-

[34] همان: 213-

[35] نامه های امیر کبیر به انضمام رسالی نوادرالامیر، تصحیح و تدوین سیّدعلی آل داود، تهران: نشر تاریخ ایران، 1371، نامه های شماره 287، 99، 72، 39-

[36] ر. ک: آدمیّت، پیشین: 657 به بعد.

[37] نامه های امیر کبیر، نامه شمارۀ 108-

[38] همان، نامۀ شمارۀ 234-

[39] واتسون، پیشین: 376-

[40] مکاتبات گوبینو، به نقل از مکّی، پیشین: 457-

[41] ناظم الاسلام کرمانی، محمّد بن علی: تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346: 66-

[42] ر. ک: اسپریگنز، توماس: فهم نظریه های سیاسی، ترجمۀ فرهنگ رجایی، چاپ دوّم، تهران: آگاه، 1370: 49 به بعد و 83 به بعد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان