تحریر اکرثاوذوسیوس
در مقدمه قرة العیون (4) و لمعه الالهیة (5) که یک مقاله به قلم حفید محترم علامه نراقى، آقاى حسن نراقى در مقدمه دو کتاب یاد شده مکرر طبع شده است و نیز در مقدمه نخبة البیان به قلم مشارالیه، یکى از مؤلفات علامه ملامهدى نراقى اول، به نام «تحریر اکرثاوذوسیوس» آمده است. و در مقدمه معراج السعاده، چنان که نقل کردهایم، شرح «تحریر اکرثاوذوسیوس» آمده است.
تحریر اکرثاوذوسیوس معروف درسى که در حوزههاى علمیه تدریس مىشود، به قلم محقق «خواجه نصیرالدین طوسى» است، چنان که اکثر کتب ریاضى خواجه از تحریر اصول اقلیدس تا «تحریر مجسطى بطلمیوس» به صورت تحریر است، «تحریر اکرثاوذوسیوس» در ترتیب دروس ریاضى حوزهها در رتبه دوم قرار گرفته است؛ یعنى پس از «تحریر اصول اقلیدس»، «تحریر اکرثاوذوسیوس» خوانده مىشود. و این جانب در حوزه علمیه قم یک دوره کامل به تدریس آن توفیق یافت و نسخههاى متعدد از آن را تحصیل کرده و نسخهاى را با مقابله دقیق در اثناى تدریس به تصحیح کامل در تصرف دارد و یک دوره بر آن تعلیقات و حواشى دارد.
غرض این که «شرح تحریر اکرثاوذوسیوس» غیر از «تحریر اکرثاوذوسیوس» است. معناى عبارت اول این است که تحریر خواجه را بر «اکرثاوذوسیوس» شرح کرده است. و معناى عبارت دوم این است که مثل تحریر اصول اقلیدس آن را دوباره تحریر کرده است؛ یعنى تحریر دیگرى غیر از تحریر خواجه، ممکن است که هر دو کار را کرده باشد و یا این که تحریر او به منزله شرح تحریر خواجه است؛ ولى به قلم جناب ملا احمد فاضل نراقى تحریر اکرثاوذوسیوس ضبط شده است و این اصح و اضبط است که هم خود آن جناب اهل فن بود و هم این که اهل البیت أدرى بما فیه. (6)
34ـ قرة العیون که به طبع رسیده است، این کتاب به عربى در حکمت متعالیه است؛
35ـ حاشیه شرح مجسطى؛
36ـ حواشى بر اکرثاوذوسیوس؛
37ـ دیوان اشعار.
این چند رساله را از مقدمه «نخبة البیان» و «قرة العیون» و «لمعة الهیه» که به قلم حفید مذکورش مرقوم شده است نقل کردهایم.
درباره عبارت «حاشیه شرح مجسطى» این سخن پیش مىآید که آیا مراد از شرح مجسطى «تحریر مجسطى» به قلم خواجه نصیرالدین طوسى است ـ که ظاهرا باید همین باشد ـ یا حاشیه بر یکى از شروح مجسطى است چون شرح عبدالعلى بیرجندى، و شرح نظام الدین نیشابورى به زبان عربى است که به صورت تعلیقات بر آن مىباشد؛ و شرح راصدین شاه جهانآباد به فارسى بر تحریر مجسطى، وغیرها
فراگیرى زبان و خط عبرى
درباب تراجم نوشتهاند که صاحب عنوان جناب نراقى اول در اصفهان زبان و خط عبرى را نیز فرا گرفت. گاهى در مشکلات العلوم بدان تفوه مىفرماید. مثلا در صفحه دویست و دوم آن فرماید: (روى انه فى غزوة من الغزوات الواقعة بین المسلمین والکفار لما تقارب الفئتان وطلع امیرالمؤمنین علیهالسلام ورآه بعض رؤساء جیش الکفار وکأنه کان من الیهود قال مخاطبا لقومه: بوزاسکفت قد جاءکم، فقال امیرالمؤمنین علیهالسلام لما سمعه: ویلک اعلاه العلم واسفله الطعام.
اقول: بوزاسکفت لغة سریانیة یعنى البطین، ولما کان له علیهالسلام عظم بطن أراد الیهودى أن یعلمه قومه ذلک حتى یحتاطوا، و مع ذلک یزرى بشأنه الأقدس، وکان یظن انه علیهالسلام لا یفهم هذه اللغة فلما سمعه وعلم ان غرضه من ذلک الإزراء بشأنه، فقال علیهالسلام ردا لتوهمه: ان عظم البطن لیس مما یذم به بل مما یمدح به لأن أعلاه هو الصدر محل العلم الذى هو قوة الروح، واسفله هو المعدة محل الطعام الذى هو قوة الجسم وکل من القوتین کمال للانسان .»
این دأب علماى پیشین ما بود که زبانهاى بیگانه را یاد مىگرفتند، چه، زبان وسیلهاى براى رسیدن به معارف و حکمى است که بدان زبان نوشتهاند. مرحوم «سیدصالح خلخالى» که شاگرد ارشد حکیم الهى میرزا ابوالحسن جلوه (قدس سره) بود و شرح حال او در «المآثر والآثار» اعتماد السلطنه آمده است، (7) در شرح مناقبت شیخ اکبر محیىالدین عربى گوید: (8)
«کتاب طهارة الاعراق افلاطون الهى را ابو على مسکویه از زبان یونانى به عربى ترجمه نمود و سلطان الحکما محمدبن حسن نصیرالدین طوسى آن را از زبان تازى به پارسى درآورد و به اخلاق ناصرى موسوم کرد.»
استاد ما مرحوم علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانى زبان عبرى را در تهران در نزد عالم یهودى فرا گرفت و در زبان فرانسوى استاد بود و انگلیسى نیز مىدانست. از اینگونه شواهد از صدر اسلام تا کنون بسیار داریم. (ابن اثیر» در «اسد الغابه فى معرفة الصحابه» در شرح حال زیدبن ثابت مىگوید: (وکان زید یکتب لرسول الله صلى الله علیه و آله و سلم الوحى وغیره، وکانت ترد على رسول الله کتب بالسریانیة فأمر زیدا فتعلمها؛ (9)
یعنى: زید کاتب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بود و وحى و غیر وحى را مىنوشت، و نامههایى به سریانى براى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مىآمد، رسول الله او را امر فرمود که سریانى را یاد بگیرد».
علامه نراقى عالمى ذو الفنون
به وزان مؤلفات و مصنفات علامه نراقى اول، باید از چندین بعد در شخصیت اعلاى علمى و عملى آن جناب سخن به میان آورد. عالمى ذوالفنون که در فن ریاضى پس از خواجه نصیرالدین طوسى، «اکرثاوذوسیوس» و «اصول اقلیدس» را دوباره تحریر کند، و بر تحریر مجسطى خواجه به قلم محقق طوسى، حواشى داشته باشد و چندین کتاب و رساله علوم ریاضى تصنیف کرده باشد، اهمیتى به سزا دارد. در مقام کمال انسانى به حدى باشد که مثل سید بحرالعلوم با او چنان خطاب آتى الذکر داشته باشد، خیلى مقام است. مرحوم استاد ما علامه حاج سید محمدحسین طباطبایى، مرحوم سید بحرالعلوم و ابن فهد صاحب «عدة الداعى» و سید بن طاوس صاحب اقبال را از کمل مىدانست و مىفرمود اینها کامل بودند.
علامه نراقى یکى از تألیفاتش را براى سیدمهدى طباطبایى بحرالعلوم به نجف ارسال مىدارد و او را چنین خطاب مىکند:
الاقل لسکان ذاک الحمى
هنیئا لکم فى الجنان الخلود
افیضوا علینا من الماء فیضا
فنحن عطاش وانتم ورود
مرحوم سید بحرالعلوم در جواب مىگوید:
الاقل لمولى یرى من بعید
جمال الحبیب بعین الشهود
لک الفضل من غائب شاهد
على شاهد غائب بالصدود
فنحن على الماء نشکو الظلماء
وانتم على بعدکم بالورود
علامه نراقى گوید:
اى رسول ما به ساکنان آن «حمى» یعنى حرم مرتضوى بگو: خلود در بهشت گواراتان باد، به ما آبى افاضه کنید که ما تشنه و شما سیرابید. این ناظر به آیه پنجاهم سوره أعراف است .»
سید بحرالعلوم در پاسخ گوید:
«اى رسول ما به آقایى که از دور جمال دوست را به چشم شهود مىبیند بگو: تو را که غایب حاضرى، بر این حاضر غایب فضل و برترى است؛ زیرا ما در کنار آب از تشنگى مىنالیم و شما با این که دورید وارد در آبید.
سدود اعراض نمودن و رو برگردانیدن است. مرحوم سید، علامه نراقى را به سبب حضور و توجه و مراقبت، غایب شاهد مىخواند؛ و خود را به سبب اعراض و عدم حضور، شاهد غایب.»
ذکر برخى از افادات علامه نراقى
راقم، شایسته مىبیند که برخى از افادات جناب علامه محقق نراقى را که نفع آن مهم و گسترده مىباشد، عنوان کند و در آن باره بیانى به اختصار ذکر نماید به این امید که نفوس مستعده را دراعتلاى به فهم خطاب محمدى صلى الله علیه و آله و سلم معدى تام و ممدى به کمال بوده باشد؛ والله ولى التوفیق.
الف ـ در بعضى از اشعارش به صورت ساقى نامه فرموده است:
بیا ساقیا من بقربان تو
فداى تو و عهد و پیمان تو
مئى ده که افزایدم عقل و جان
فتد در دلم عکس روحانیان
شنیدم ز قول حکیم مهین
فلاطون مه ملک یونان زمین
که مى بهجت افزاوانده فزاست
همه دردها را شفا و دواست
نه زان مى که شرع رسول انام
شمرده خبیث و نموده حرام
از آن مى که پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور
بیا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده یک قدح زان مى غم گداز
در این ابیات به کریمه «وسقیهم ربهم شرابا طهورا» (10) نظر دارد. در تفسیر آن کلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ مروى است که مسحهاى از علم الهى و قبسى از نور مشکوة رسالت و نفحهاى از شمیم ریاض امامت است؛ آن را امین الاسلام طبرسى در تفسیر شریف «مجمع البیان» در بیان کریمه یاد شده بدین صورت روایت کرده است:
«أى یطهرهم عن کل شىء سوى الله اذ لا طاهر من تدنس بشىء من الأکوان الا الله، رووه عن جعفر بن محمد علیهالسلام».
من در امت خاتم از عرب و عجم، کلامى بدین پایه که از صادق آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم در غایت قصواى طهارت روایت شده است، از هیچ عارفى نه دیدهام و نه شنیدهام.
آن کس که ز کوى آشنایى است
داند که متاع ماکجایى است
حدیث به شکل مفرد أعنى «روى» روایت نشده است بلکه به صیغت جمع یعنى «رووه» مروى است، پس خیلى ریشهدار است که جمعى آن را روایت کردهاند.
در این کریمه «رب ابرار»، ساقى ابرار است و در این رب و اضافه آن به «هم» هم مطالبى است که نهفته معنى نازک بسى است در خط یار.
«طهور» صیغت مبالغت است، طاهر پاک است و طهور پاک کننده آب مضاف ممکن است که طاهر باشد اما مسلما طهور نیست، اما مطلق آن هم طاهر است و هم طهور. ابرار شرابى که از دست ساقیشان مىنوشند علاوه بر این که پاک است پاک کننده هم هست.
این شراب، ابرار را از چه چیز تطهیر مىکند؟ امام فرمود: از هر چه که جز خدا است؛ زیرا که طاهر از دنس اکوان جز خدا نیست. دنس چرک است و اکوان موجودات و مراد از دنس نقص امکان است که خداوند از نواقص ممکنات طاهر است؛ زیرا که صمد حق است. این شراب انسان را از ماسوى الله شستشو مىدهد.
تجرد نفس ناطقه
ب ـ در ابتداى جامع السعادت چند دلیل بر تجرد نفس ناطقه آورده است. نتیجه تمام ادله تجرد نفس ناطقه اعم از تجرد برزخى خیالى، و تجرد عقلى، و فوق تجرد عقلى آن، این است که نفس بعد از مفارقت از این نشأه باقى است؛ یعنى انسان «من حیث هو انسان» فناپذیر نیست .
تقدیم این امر مهم یعنى اثبات تجرد نفس، در کتب اخلاق مطلبى لازم و واجب است؛ زیرا بحث از اخلاق که دستورالعمل تکامل نفس و تصاعد او به سوى سعادت ابدى وى است، مبتنى بر معرفت نفس است. حکیم الهى ناموراسلامى ابن مسکویه در «طهارة الأعراق» همین شیوه پسندیده را به کار برده است بلکه کتاب اخلاق مطلقا متفرع بر این اصل است، آن کتاب اخلاق ارسطو نیز جز این نیست.
نگارنده تا کنون بیش از هفتاد دلیل عقلى در تجرد نفس ناطقه انسانى به اطلاق، از اعاظم حکماى الهى تحصیل کرده است چنان که ادله نقلى بسیار هم گردآورده است و همه را در یک رساله تدوین نموده است که امید است تنظیم گردد و به محضر طالبان حقیقت تقدیم شود.
اهتمام ما بدین امر از این جهت است که هیچ موضوعى در علوم عقلیه و حکمت متعالیه به پایه اهمیت آن نمىرسد. و در حقیقت این مطلب اجل مطالب عقلى و اساس دیندارى است و از قدیم الدهر سلسله جلیله حکماى الهى که به منزله مدارک باطنه قوه عاقله انسان کبیر شرع و دیناند، در آن زمینه بحث کردهاند و رسالهاى جداگانه نوشتهاند و معرفت نفس را مرقاة معرفت رب شناختهاند، و شناسایى آن را باب شناسایى کلیه معارف دانستند و جمیع ما فى الکون را مظاهر صفات نفس یافتند و سرانجام معرفت نفس را عین معرفت رب. بدین نظر تحقیق و تدقیق امر نفس فوق بحث در مجرد بودن آن است و همان است که در حکمت متعالیه چون فتوحات مکیه و اسفار عنوان شده است که:
«من عرف النفس انها الجوهر العاقل المتوهم المتخیل الحساس المتحرک الشام الذائق اللامس النامى، أمکنه أن یرتقى الى معرفة ان لا مؤثر فى الوجود الا الله.» (11)
نظر حکما درباره تجرد نفس ناطقه
حکماى هند در کلیله و دمنه به اشاره و رمز درباره نفس ناطقه بابى به نام باب حمامه مطوقه نوشتهاند.
«ارسطو» رساله نفس دارد و بابا افضل کاشى که از اجله علماى اسلام و از افاخم حکما و عرفا است آن را به پارسى ترجمه کرده است.
«ابونصر فارابى» معلم ثانى رسالهاى دارد در حقیقت روح و اثبات تجرد او و بیان آن که روح بدون ماده بدن جوهرى مستقل و قادر بر هرگونه ادراک و لذت در عالم ابدیت و جهان ما فوق طبیعت دارد.
فیلسوف عرب «ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندى» در نفس رسالهاى نوشته است.
«شیخ رئیس» علاوه بر این که در نجات و اشارات و شفا به طور تفصیل درباره نفس ناطقه مستوفى بحث کرده است، چندین رساله مستقل در معرفت نفس و تجرد و بقاى آن نوشته است.
حکیم فاضل «ابوالحسن سعدبن هبةالله بن کمونه» رسالهاى در ابدیت نفس تصنیف کرده است .
«فخر رازى» کتابى در تجرد و بقاى نفس به نام «المطالب العالیه» دارد که شیخ بهایى در شرح حدیث چهلم کتاب اربعین خود آن را نام مىبرد و مىستاید که: «قد تضمن کتاب المطالب العالیة منها ما لا یوجد فى غیره».
شیخ اکبر «محیى الدین عربى» فتوحات مکیه و فصوص الحکم را در معرفت نفس و اطوار و نشئات وجودى و شهودى که نوشته است که باید گفت: «کل الصید فى جوف الفرأ».
«خواجه نصیرالدین طوسى» رسالهاى به نام «بقاء النفس بعد فناء الجسد» تألیف کرده است .
«صدرالمتألهین» در قسم چهارم «اسفار» به طور مبسوط و مفصل و مستدل در نفس و بقا و شئون و معاد او بحث کرده است.
شیخ فاضل «رضى على بن یونس عاملى» رسالهاى در این موضوع به نام «الباب المفتوح الى ما قیل فى النفس والروح» نوشته است که تمام آن در سماء و عالم بحار نقل شده است.
آقا «على مدرس زنوزى» صاحب «بداى الحکم» رسالهاى در بیان «ان النفس کل القوى» نوشته است که در حاشیه شرح هدایه آخوند چاپ شده است.
«طنطاوى جوهرى» صاحب تفسیر کتابى در تجرد روح انسان و بقاى آن بعد از خرابى بدن به نام «الارواح» نوشته است.
از اینگونه کتابها و رسائل که از قدیم تا کنون در معرفت نفس و باقى آن نوشتهاند، بسیار است. این تأکید و تشدید رجال الهى در این باب براى این است که شبهات متوغلین در ماده را رفع کنند و عقول مردم را به سوى کمالشان که لقاءالله است سوق دهند.
مردم طبیعى مادى، موت را مساوق نابود شدن مىپندارند و گویند هر کس مرد بطلان صرف مىگردد و هر چه کرد، پاداش و کیفر اخروى ندارد؛ زیرا کسى باقى نیست تا ثواب یابد یا عذاب بیند و حال که چنین است ارسال رسل و انزال کتب مفهومى ندارد و به انکار بقاى انسان اعراض از اصول و فروع دین مىکنند.
اما بزرگان علوم و معارف آن همه ادله عقلیه بر تجرد نفس ناطقه و بقاى آن بعد از ویرانى بدن اقامه کردهاند که انسان با مردن بدن و متلاشى شدن آن معدوم نمىشود بلکه باقى و زنده است جز این که به یک معنى از سرایى به سراى دیگر انتقال مىیابد و آن چه کرده است با خود مىبرد و هر کس به سوى عمل خود مىرود؛ بلکه عین عمل خود است که علم و عمل انسان سازند و در«یوم تبلى السرائر» باطنش عین ظاهر مىگردد.
ان العمل نفس الجزاء
ج ـ یکى از مسائل نفیس در معرفت نفس این است که عمل نفس جزا است و علامه محقق نراقى (قدس سره) یکى از مباحث کتاب شریف جامع السعادة را این مطلب مهم با همین عنوان قرار داده است که «ان العمل نفس الجزاء».
علم و عمل عرض نیستند بلکه جوهر و انسان سازاند. انسان به علم و عمل سازنده خویش است و کارى مهمتر از این سازندگى ندارد. علم سازنده روح، و عمل سازنده بدن است؛ و همواره درهمه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است. و بدنهاى دنیوى و أخروى در طول یکدیگرند و تفاوت به نقص و کمال است.
جزا نفس علم و عمل بودن است، چه، جزا در طول علم و عمل است و ملکات نفس مواد صور برزخىاند . یعنى هر عمل صورتى دارد که در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت بر عاملش ظاهر مىشود که صورت انسان در آخرت نتیجه و غایت فعل او در دنیا است. و هم نشینهاى او از زشت و زیبا، همگى غایات افعال و صور اعمال و آثار و ملکات او است که در صقع ذات او پدید مىآیند و بر او ظاهر مىشوند که در نتیجه انسان در این نشأه نوع و در تحت آن افراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از این امر تعبیر به تجسم اعمال، یا تعبیر به تجسد اعمال، و یا تعبیر به تجسم اعراض، و امثال اینگونه تعبیرات کردهاند و مقصود تحقق و تقرر نتیجه اعمال در صقع جوهر نفس است.
به همین قدر اکتفا مىکنیم و سخن را بدین کریمه خاتمه مىدهیم:
«دعویهم فیها سبحانک اللهم وتحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم أن الحمد لله رب العالمین .»
پی نوشت ها :
4) قرة العیون، ص . 43
5) لمعه الهیه، ص . 43
6) قرة العیون، ص 12 مقدمه.
7) المآثر والآثار، ص . 186
8) شرح مناقبت محیى الدین عربى، ص 67 (چاپ سنگى)
9) اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج2، ص . 278
10) الانسان (76)، آیه . 22
11) اسفار، ج4، ص . 54
منبع:www.naraqi.com