گفتگو با حجت الاسلام حیدر علی جلالی خمینی
درآمد
حجت الاسلام والمسلمین حیدر علی جلالی خمینی،نماینده ولی فقیه درشرق تهران وامام جماعت مسجد نارمک،اینکه دهه هشتم زندگی خود را پشت سر می گذارد.این یار قدیمی رهبر وبنیان گذارفقید انقلاب که تجربه 22 سال امامت جمعه درشهر امام خمینی(ره) را درکارنامه دارد،خاطرات وتحلیل های خوبی از شخصیت محراب اشرفی اصفهانی درسینه دارد که آن ها را با شاهد یاران در میان گذاشته است.
حاج آقا،ازاولین برخوردهایی که با شهید محراب اشرفی اصفهانی داشتید برای مان بگویید.
مرحوم آیت الله شهید اشرفی اصفهانی از چهره های بسیاردرخشنده ونورانی انقلاب اسلامی ایران وفردی مجتهد،متدین ،متعهد واز هر نظرمورد تایید امام بودند ایشان درخمینی شهراصفهان،به مدت هفت سال مقدمات دروس دینی را آموختند وبعد از هفت سال به اصفهان رفته ومدت بیست سال درآن شهر به تحصیل علوم مشغول بوده اند ودرمحضر دو نفر از عالمان بزرگوار به نام های آقای فشارکی وآقای درچه ای استفاده کرده اند ودر سن بیست سالگی به قم آمدند.
شما درقم با ایشان آشنا شدید؟
بله.
آیا طلبه ایشان بودید؟
خیر،اما وقتی به کلاس درس مرحوم آقای بروجردی می رفتیم،ایشان ازشاگردهای حضرت آیت الله العظمی بروجردی بودند.
بیش ترین چیزی که من ازاحوالات ایشان به خاطردارم،این است که به مدرسه فیضیه که می رفتم،ایشان یک حجره ای درگوشه ای از مدرسه داشتند و اکثراً خانواده شان دراصفهان بودوایشان با همین آقازاده شان حاج آقا حسین اشرفی اصفهانی زندگی می کردند. البته محمد آقا هم درقم بودند، ولی بیش تر با حسین آقا بودند وشب وروز درهمان حجره زندگی می کردند وخیلی زندگی طلبگی قناعت باری داشتند. بسیار مرد شریف، متدین،متواضع وکم تشریفاتی در زندگی، از نظرمخارج،بودند. زمانی که به قم آمدند، یک سال پای درس آقای حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، حضورداشتند وبعد هم مرحوم آیت الله حائری از دنیا رفتند.
پس سال آخر زندگی آیت الله حائری را ایشان درمحضرشان بودند.
بله، وبعد از آن،ایشان رفتند پای درس آیت الله خوانساری بزرگ، آن آیت الله خوانساری که در قم دعا کرد وباران آمد و هم چنین آیت الله سید محمد حجت کوه کمره ای که از مراجعی بود که ما به خدمت شان رسیدیم ودیگر استاد ایشان آیت الله سید اسماعیل صدر بودند صدر که آن موقع بعد ازحائری این سه مرجع از مراجع بزرگ قم بودند.
آیت الله العظمی بروجردی هم بودند؟
نه،آیت الله بروجردی بعد از آیت الله حائری وبعد از فوت مرحوم خوانساری وکوه کمره ای ، به قم آمدند وآقای اشرفی اصفهانی بعد از این، می رفتند پای درس مرحوم آقای بروجردی واز شاگردان فاضل درس مرحوم معظم له بودند. درامتحاناتی هم که اولین بار درزمان آقای بروجردی برگزارشد،علما وکسانی که پای درس ایشان می رفتند ودررشته های رسائل ومکاتب ومکاسب می بایست امتحان بدهند؛ آیت الله اشرفی اصفهانی یکی از ممتحنین بزرگ و خوب مرحوم آیت الله العظمی بروجردی بودند.
و چنین چیزی درآن زمان، جایگاه کمی نبود.
بله ویعنی طلبه ها، درس بالا را که می خواستند امتحان بدهند وشهریه درس بالایی مرحوم آیت الله بروجردی را دریافت کنند، باید می رفتند نزد آقای اشرفی امتحان بدهند وببینند که این لیاقت را دارند که پای درس ایشان بیایند؟ آیا مکاسب را خوانده اند؟ رسائل وکفایه را خوانده اند یا نخوانده اند؟ البته درهمین زمانی که پای درس مرحوم آیت الله بروجردی و آقای صدر وآقای حجت وخوانساری رفتند ایشان از درس فلسفه امام هم استفاده می کردند.
ایشان درس فلسفه اسفار ومنظومه را در محضر امام خواندند وبعد که آقای بروجردی فوت کردند،آمدند پای درس مرحوم امام. درزمان مرحوم آقای بروجردی شهید از شاگران آقای بروجردی بودند ومرحوم آقای بروجردی مدرسه ای در کرمانشاه درست کردند که بسیار مدرسه خوب وبزرگی بود. غرب کشور،احتیاج به حوزه علمیه ای داشت که درآن جا یک تغییر وتحولی ایجاد شود، پس آیت الله بروجردی سه نفر را به آن جا فرستادند که یکی ازآنان آقای اشرفی بودند ودوتای دیگرآیت الله آقا شیخ جواد جبل عاملی وآیت الله امامی که از اجله سادات بود. مرحوم جبل عاملی هم اهل خمینی شهر واز علمای برزگ وخوب قم بود وهرسه این بزرگواران هم سن بودند وخیلی اوقات با هم مباحثه می کردند وهر سه هم ازاهالی خمینی شهر بودند. مرحوم آیت الله بروجردی دستور دادند که این سه نفر بروند به کرمانشاه وآن مدرسه را اداره کنند.مدرسه ساخته شد واین سه نفر حرکت کردند وبه آقای شیخ محمد تقی فلسفی هم دستوردادند به آن جا بروند وسخنرانی کنند وطلبه ها از قم رفتند وتجلیل خوبی از ایشان در کرمانشاه به عمل آمد.
بله،شهید محراب درس شان را در آن مدرسه شروع کردند ومدرسه را با آن دو نفرآقایان اداره می کردند تا زمانی که آیت الله بروجردی فوت کردند وآیت الله اشرفی اصفهانی وکیل امام درکرمانشاه شدند.
یعنی در دوران ستم شاهی؟
بله، در دوران ستم شاهی که مبارزات شروع شد وبعد از فوت مرحوم آقای بروجردی.
درست درزمانی که امام علناً مبارزات را شروع کرده بودند؟
بله و شهید محراب فردی بسیار قوی بودند ودر آن منطقه برای تبلیغ ورساندن اعلامیه های حضرت امام وسخنرانی ودعوت از مردم برای راه پیمایی ها ، یکی از چیزهایی که واقعاً ازخصوصیات ایشان بود، خدمت بزرگی بود که هم به امام کردند وهم به مردم وآن مساله مرجعیت امام بود که امام چون انگشت گذاشته بودند برروی شاه وخاندان سلطنتی،درقانون اساسی هم قید شده بود که هر کس به شاه یا خاندان سلطنتی اهانت کند حکم او اعدام است، ولی اگر مرجع تقلید باشد استثناء است ویکی از کارهایی که به خوبی انجام شد وبه موجب آن نتوانستند امام را اعدام کنند، تثبیت مرجعیت حضرت امام بود.
حاج آقا لطفاً شرایط زمانی را که بعد از ارتحال حضرت آیت الله بروجردی به وجود آمد ومخالفت هایی که وجود داشت تا مرجعیت حضرت امام خیلی پا نگیرد وفراگیر نشود- چون ایشان عالمی بودند که به دلیل آن فضیلت ها ومقامی که داشتند وبه شدت رجلی سیاسی بودند، یعنی همان چیزی که دردین سیاسی است و رژیم به شدت مخالف با آن بود- آن فضا وشرایط را توضیح دهید تا تلاش های آیت الله اشرفی اصفهانی دراین زمینه کاملاً روشن شود.
فضا که عجیب فضایی بود .قبل از امام، آقایان خیلی مشکلات داشتند با دستگاه دولت وشاه که این ها قدرت داشتند وبراریکه حکوکت سوار بودند وخاندان رضا خان وخود رضاخان وبچه اش ،ازآن جایی که دستور ازاستعمارگران داشتند، کارشان اسلام ستیزی بود.درزمان آقای بروجردی هم آن ها یک کارهایی می کردند ،ولی زیاد جرات نمی کردند چون شخصیت مرحوم بروجردی خیلی بالا بود ودربین مردم صاحب هویت وجایگاه بالایی بودند.اما درعین حال،رژیم وعمالش حتی لطمه هم به بروجردی زدند.
درزمان حیات بروجردی از کارهایی که محمد رضا پهلوی کرد وبسیار هم کارزشتی بود، این بود که آمد به قم وملاقاتی با حضرت آیت الله بروجردی کرد.
یعنی دستوری که از بالا گرفته بودند، برای این که بهائیت را رسمی کنند وبه شهرت
برسانند وازانزوا خارج کنند.شاه آمد وبه آقای بروجردی گفت:"ما می خواهیم بهائیت را جمع کنیم".یعنی درظاهر بهائیت را سرزنش کرد وبه آقای بروجردی گفت: " شما به آقای فلسفی دستور دهید که سخنرانی کنند" واز آن جایی که آقای بروجردی مرجع تقلید محترمی بودند واصلاً باور نمی کردند که این خائن این طور دروغ بگوید،آقای فلسفی را خواستند به قم و گفتند تشکیلات تصمیم دارد بهائیت را از بین ببرد وآقای فلسفی درمسجد شاه که الان مسجد امام نام دارد،آمد وعلیه بهائیت سخنرانی مفصلی کرد وگفت بهائیت باید از بین برود ومردم ریختند دیوارحضیره القدس را خراب کردند که بهائی ها برای تبلیغات درهمین مکان حضورداشتند.
از آن پس،دربین مردم پیچید که دیواراین جا را خراب کرده اند وروزنامه ها نوشتند ویک مرتبه ازطرف شاه دستور رسید که دست نگهدارید،کسی حق ندارد متعرض بهائیت بشود .دیوارمکانی را که حضیره القدس نام دارد،خراب کند.درواقع،آن ها نظرشان این بود که بهائیت را به این طریق به مردم بشناسانند.
یعنی می خواستند با زدن نعل وارونه، نام این فرقه را بر زبان های مردم جاری کنند...
بله و آن قدر که این عمل بهائیت را معروف کرد ورواج داد، هیچ کاری نکرد.می گفتند آقای بروجردی آمده وفلسفی هم صحبت کرده است ومردم رفته اند دیوار حضیره القدس را خراب کرده اند. یک دفعه دیدیم که حالا ازخارج دستور آمد یا خود این ها تبانی داشتند وتا آن روز که بهائیت به طور مخفی جلسه داشت ودرتهران و جاهای دیگر پنهان بودند،ولی ازآن به بعد علنی شد دیگر علنی فعالیت می کردند ومکان وتاریخ مراسم شان را اعلام می کردند که کسانی که می خواهند بهائی شوند وحرف های این فرقه را بشنوند،بیایند و این بزرگ ترین خیانتی بود که پسر رضا خان در زمان مرحوم آقای بروجردی کرد. حتی یک عده از علما آمدند خدمت مرحوم آیت الله بروجردی وگفتند: "پاشو سید،خیلی این ها شلوغ کرده اند.
حضرت امام، وقتی برای مرحوم شهید نواب صفوی که با کاشانی بودند، به خاطر ترورعمال شاه به دست فدائیان اسلام حکم اعدام درآمد،با ناراحتی تمام منزل آقای بروجردی رفت وبه ایشان گفت:" جریان این جوری است ،شما نگذارید"، ولی خلاصه اطرافیان آقا کارهایی کردند ونگذاشتند.امام هم دلخور شدند واز آن روز به منزل آیت الله بروجردی نرفتند.
مرحوم امام خیلی سعی داشت وبسیار در تثبیت وادامه مرجعیت بروجردی دخالت داشتند ، یعنی سعی کردند که ایشان محبوبیت داشته باشد، ولی دراین جهات که در اطراف آقای بروجردی تشکیلات خوبی نبود وبعضاً افراد خوبی دراین تشکیلات نبودند. مثلا نماینده قم در مجلس را آن کفش جفت کن مرحوم آقای بروجردی تعیین می کرد. یعنی آن قدر از طرف حکومت به این بها می دادند که اخبارآن جا را به حکومت بدهند ومرحوم آقای بروجردی هم پیر بود واطلاع نداشت که ماجرا از چه قرار است.
امام همه چیزها را می دانستند وخیلی هم ناراحت بودند. گذشته ازاین ها ،امام قبل از این مسائل هم مردی انقلابی بودند .درزمان رضا خان کتابی منتشرکردند به نام "کشف الاسرار" ودر آن نوشتند:"
رضا خان قلدر" واهانت به رضا خان کردند. وجود کلمه رضاخان قلدر آن قدر برای رژیم گران آمد که این کتاب راممنوع اعلام کرد هرکس که این کناب درخانه اش پیدا می شد، حکمش اعدام بود.امام مترصد بودند تا یک روزی برسد واز این ها انتقام بگیرند. خدا رحمت کند امام را، ایشان ذخیره خدا ویک انسان استثنائی بودند ودر بین علما ومراجع، خداوند توفیق وشخصیتی که به امام عطا فرمود،به نظر من، بعداز ائمه هدی(ع)، به هیچ عالمی این موقعیت و توفیق را نداد. این که یک سید بیاید وبعد از 1400 سال غربت اسلام با این تاریکی ها بجنگد ودر زمانی که دنیا بر دوقطب استوار بود- قطب کمونیستی ، قطب سرمایه داری- وهر کشوری که بخواهد زندگی کند،باید خودش را به زیرسیطره ی یکی از این دو قطب ببرد،به آن قدرت ها" ونه" بگوید وتنها برقدرت لایزال خداوند تکیه کند.
فرمودید وقتی که حضرت آیت الله بروجردی فوت کردند،آقای اشرفی خیلی تلاش می کردند تا مرجعیت حضرت امام جا بیفتد.
وقتی شاه به قم آمد ودرصحن حضرت معصومه(س) گفت:" تا حالا یک مقام غیر مسؤول نمی گذاشت من منویات پدرم را اجرا کنم،ولی ازاین به بعد می خواهم آن منویات را اجرا کنم." حالا منویات پدرش چه بود؟ به رسمیت شناختن بهائیت وبرداشتن چادرها از سر نوامیس مردم... خلاصه آن کارهایی که رضا خان می کرد، روضه خوانی ها را تعطیل کرد ودرکل اسلام ستیزی رضاخانی رادر دستورکار قرار داد،تنها کسی که واقعاً قیام کرد وحرف زد وسخنرانی کرد مرحوم امام شریف(ره) بود.ازوقتی هم که شاه به تهران آمد، ایادی اش شروع به اجرای منویات کردند،مثلاً قانون ایالتی و ولایتی را تصویب کردند که ازمفاد آن این بود که قسم خوردن به قرآن از قانون حذف شود، یعنی دیگر نیاز نبود تا کسی که می خواهد سمتی بگیرد،به قرآن قسم بخورد وبه علاوه، آن ها آمدند ومساله مصونیت آمریکایی ها را هم تصویب کردند.
این اتفاق،باعث ناراحتی امام شدوایشان رفتند درمدرسه فیضیه وانگشت گذاشتند روی شخص شاه وسخنرانی مفصلی کردند ودر آن سخنرانی شاه را "مردک" خطاب کردند .هیچ کس جرأت نمی کرد این گونه به شاه مردک بگوید:" مردک من تورا نصیحت می کنم. اگر گوش به نصیحت من نکنی، دستور می دهم از مملکت بیرونت کنند."
امام واقعاً چه دلی داشت! وقتی ایشان این حرف ها را بر بالای منبر زد، جمعیتی که تا بیرون مدرسه فیضیه پر شده بود، همه به هم نگاه می کردند. یک عده ای از آخوندها به هم می گفتند آقای خمینی چه می گوید؟! دستور می دهم بیرونت کنند!آخرسید، چگونه؟ حالا به قول، ما یک عمامه، یک عبا و یک نعلین داری،نه لشگری نه عسکری؛ چه جوری شما دستور می دهی؟ واقعاً عجیب است که یک پیرمرد از قم حرکت کند وشاهی را که وابسته به تمام دنیا بود ونود کشور ازاوحمایت می کردند وژاندارم منطقه بود،بزند واو را داغان کند وزندگی اش را ازهم بپاشد.
" ان تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم؛اگر کسی خدا را یاری کند ،خدا هم اورا یاری می کند."بله، این واقعاً معجزه است.امام تنها بود.درست است که حامیانی داشت، اما توکلش تنها به خدا بود وبا توکل به خدا حرکت کرد وخدا هم کمک کرد وبه همین سبب حکومت تصمیم گرفت که امام را اعدام کند. قانون اساسی می گفت که اگر کسی به جز مرجعیت به شاه توهین کند، حکمش اعدام است.حالا چه کسی دراین زمینه فعالیت می کرد که مرجعیت امام را جا بیندازد؟جمعی از علما وبه خصوص یکی از کسانی که بسیار دراین جهت سعی داشت که مرجعیت امام را تثبیت کند،شهید آیت الله اشرفی اصفهانی بود وبارها هم ایشان ذکرکرد که من اگر هیچ کاری درعمرم انجام نداده باشم وبه هیچ کاری دل خوش نباشم،به این یک کار دل خوشم واین کار برای من کار جالبی بوده است،یعنی همیشه خوشحال بود وافتخار می کرد که درزمان زندگی اش این کار از او صادر شده است.
یعنی یکی از مؤثرترین افراد در تثبیت مرجعیت حضرت امام، آیت الله اشرفی اصفهانی بودند؟
بله، ایشان دربین علما شناخته شده بودند. یکی ازعنایاتی که خداوند به امام کرد، این بود که افرادی مثل آیت الله اشرفی اصفهانی وبه ویژه دیگر شهدای محراب- آقایان قاضی طباطبایی، مدنی، دستغیب وصدوقی- درمناطقی که حضور داشتند امام را یاری می کردند . آیت الله اشرفی اصفهانی، وکیل تام الاختیار امام درکرمانشاه بود وکارهای انقلابی کرمانشاه کلاً برعهده ایشان بود وامام هم خیلی نسبت به ایشان توجه داشتند.
رابطه شما با شهید اشرفی اصفهانی چگونه بود؟
رابطه خوبی داشتیم.یکی این که درقم ایشان را می شناختیم ودیگر این که ایشان درنارمک یک فامیلی داشتند وزمانی که از طرف امام مامورشدیم درمسجد احمدیه نارمک نماز بخوانیم.
شما ازچه زمانی دراین مسجد حاضر شدید؟
قبل ازاین که امام را تبعید کنند، این مسجد ساخته شد ومردم آمدند وازایشان درخواست کردند که پیش نمازی برای این مسجد بفرستند.امام هم من را درنظر گرفتند .البته آن هایی که خدمت امام آمده بودند، بنده را می شناختند. من درتهران منبر می رفتم وازمقلدان امام بودم. خدا رحمت کند یک شخصی بود به نام مرحوم آیت الله واحدی که پیش نماز مسجد جامع نارمک بود واین ها با آن جمعیت به قم آمده بودند واز امام خواستند که ما بیاییم وامام نیز چنین دستور دادند.خلاصه،ما آمدیم وبعد از چندی که ما آمدیم امام تبعید شدند ومرحوم شهید اشرفی اصفهانی هرگاه برای دیدن فامیل شان به منزل او درنارمک می آمدند،پیغام می دادند که من آقای جلالی را هم می خواهم ببینم. ما هم به آن جا می رفتیم ودر خدمت ایشان بودیم.
دردوران مبارزه،رابطه شما با شهید محراب چگونه بود.؟
بیش تر فعالیت های ایشان درکرمانشاه بود وبا تهران خیلی کاری نداشتند من درتهران عضو جامعه روحانیت بودم وبا مرحوم شهید مطهری ومرحوم شهید بهشتی ومقام معظم رهبری وآقای هاشمی رفسنجانی که همگی عضو جلسه روحانیت بودند،ارتباط مان بیش تر بود ومرتب جلسه داشتیم، حسب الامر نامه ای که مرحوم امام (ره) به شهید مطهری نوشته بودند که شما علمای تهران را ولو به بهانه خوردن یک چای هم که باشد، به دور هم جمع کنید.
آن موقع آخوندها خیلی کم به دور هم جمع می شدند وهرکسی سرش به کار خودش گرم بود ورسم نبود که دور هم جمع شوند. آن نامه باعث شد که مرحوم مطهری از علمای تهران دعوت کند.ازشرق ما را دعوت کرد، از غرب آقای ایروانی، همه علمایی که درمنطقه بودند ومی دانستند که این ها فعالیت سیاسی می کنند وبه امام علاقه دارند، دعوت کردند ودورهم جمع شدیم وجامعه روحانیت مبارز تشکیل شد وبالاخره اعلامیه های امام را در اسرع وقت دراختیار همه قرار می دادند.
واین امر هم تاریخ چه ای از تشکیل وتأسیس جامعه روحانیت در سال های قبل از انقلاب ...
بله ومؤسسان آن، همه آقایان بودند، همه دخالت داشتند، ولی دعوت کننده اصلی شهید مطهری بود؛ آن هم به خاطر نامه ای که امام به ایشان نوشته بودند.
شما با شهرستان ها در زمینه های مبارزاتی همکاری نداشتید؟
خیر، اوضاع به گونه ای بود که همه زیر نظربودند واین امکان وجود نداشت.هرکسی به ناچار درمحدوده خودش می توانست فعالیت کند وبا شهرستانی ها نمی شد همکاری داشت. تا تکان می خوردی ، ساواک باخبر می شد .اگر یک اهل علم به سفر می خواست برود، کاملاً مطلع می شدند که با چه کسی تماس داشته ای وچه کار داشته ای. این بود که از نظر کارهای انقلابی هرکس در استان خودش ودر حیطه کاری خودش فعالیت می کرد.البته یک هماهنگی وارتباط کلی دربین کسانی که طرفدارامام بودند وجود داشت، ولی درجزئیات خیلی ارتباط برقرار نبود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد...