* گفتگو با حاج ابوالقاسم شومالی درباره خصوصیات شهید آیت الله اشرفی اصفهانی(ره)
درآمد
حاج ابوالقاسم شومالی،ازاهالی شهرقدیمی سده- خمینی شهر امروز- وازمعاشران چهارمین شهید محراب است.اومؤسس ومدیرمکتب الزهرا(س) درزادگاه آیت الله اشرفی اصفهانی است ودرطول این سال ها همواره از کمک ها وهمراهی های آن شهید در تأسیس وبرپایی این مکتب سخن ها گفته است.دراین گفت وگو، آقای شومالی به شخصیت شهید محراب نیز نزدیک شده و گفتنی های تازه ای را ازآن بزرگوار برزبان آورده است.
لطفاً از نخستین آشنایی تان با شهید محراب اشرفی اصفهانی برای ما صحبت کنید.
بنده در سال 1356 شروع به فعالیت فرهنگی دراین مؤسسه کردم؛ جهت آموزش خواهران.البته چون شهید محراب، اهل محله ما بودندوبه دستور آیت الله بروجردی به کرمانشاه تشریف برده بودند-برای ترویج احکام اسلامی- هر سال یکی، دو مرتبه به شهرستان خمینی شهر تشریف می آوردند که معمولاً در ماه های رمضان، در مسجد پدری خودشان -مسجد ولی عصر(عج) - اقامه جماعت می کردند. ما از سنین طفولیت،هرموقع که حاج آقا تشریف داشتند، پشت سرشان نماز می خواندیم وایشان را دورادور می شناختیم.در سال 1358 که دوسال ازعمر مؤسسه فرهنگی ما گذشته بود،با یک سری مشکلات روبه رو شدیم. زمانی که حاج آقا،امام جمعه کرمانشاه شده بودند،به شهرستان خمینی شهر که تشریف آوردند،بنده شبی بعد از نمازرفتم وکنارمحراب ایشان نشستم وخدمت شان عرض کردم که ما مؤسسه ای را راه اندازی کرده ایم؛برای تعلیم معارف اسلامی به خواهران شهرستان.ایشان تعجب کردند ومن از حالت اولیه ایشان دچار تعجب شدم که این پیرمرد همین طور که رو به قبله نشسته بود،وقتی من این مطلب را خدمت شان عرض کردم، فرزندشان حاج آقا محمد را صدا زد که آقا محمد، آقا محمد،بیا. وقتی حاج آقا محمد آمد، گفت که ببین،این آقا چه می گوید؟ من خدمت حاج آقامحمد عرض کردم که ما چنین مؤسسه ای راه اندازی کرده ایم، داریم چنین فعالیت هایی را انجام می دهیم. ایشان پرسید که حاج آقا چه کارکنیم؟ گفتند که باید کمکش کرد.حاج آقا محمد با من صحبت کرد که چه کارکرده اید؟ گفتم فعلاً این کلاس را درمنزل شخصی خودم راه اندازی کرده ام والان بعد از مدتی یک محل اجاره ای هم گرفته ایم که خیلی وضعیت نامناسبی دارد،یک زمینی را هم خریداری کرده ایم واسکلت آن را زده ایم، اما مقداری بدهکار هستیم ودیگرتوان ادامه دادن را نداریم.
محمد آقا گفت که شما ازحاج آقا دعوت کنید تا ایشان به محل بیایند ومحل را بازدید کنند. ما چنین کردیم ویک روزحاج آقا قرار گذاشتند وبه محلی که ما در آن بودیم، آمدند.محل واقعاً نامناسب بود؛جای عمیقی بود که اتاق های قدیمی داشت وحاج آقا نگران وناراحت شدند. درکنار مکتب الزهرا(س) مسجدی هست- به نام مرحوم آیت الله مشکات-که حاج آقا را برای جلسه به آن جا بردیم. برای پذیرایی مقداری میوه هم تهیه کرده بودیم.حاج آقا خربزه خیلی دوست داشت وما می دانستیم،به همین خاطر برای ایشان خربزه گرفته بودیم. زمانی که خربزه را قاچ کردیم وجلوی حاج آقا گذاشتیم،خیلی جالب بود. فرمودند تا زمانی که همه این خواهران خربزه نخورند، من نمی خورم. ما خربزه را به قسمت های ریزتری تقسیم کردیم وبه تمام خواهرانی که آن جا بودند، مقداری از این خربزه دادیم، مابقی خربزه را هم برای حاج آقا بردیم که مقداری از آن را میل کردند.یکی از خواهران در آن جا سخن رانی کرد که درآن سخن رانی از حاج آقا خواست که به ما کمک کنند.گفت که ما این جا برای طلب علم آمده ایم وسخن رانی این خواهر به طور عجیب برحاج آقا تأثیرگذاشت.
آن خواهرچه کسی بود؟
خانم کریمی نامی بود که خواهرشهیدهم بود. آن موقع،اوایل جنگ بود. ما مقاله ای دادیم که ایشان خواند وبرحاج آقا خیلی تأثیر گذاشت وحاج آقا گفتند که من،خدمت امام می روم وعرض می کنم که درشهر ما چنین کاری انجام شده است. همیشه، بعد از این که به خمینی شهر می آمدند، در بازگشت به ملاقات امام می رفتند.آن بار هم خدمت امام تشریف برده وگفته بودند که چنین کاری درمحل ما برای خواهران انجام شده وکار خیلی خوبی است،ولی امکانات ندارند. حضرت امام فرمودند که شما از طرف من وکیلید که آن جا هرکاری بکنید وازسهم امام استفاده کنید تا آن ها به هرامکاناتی برسند.
درنهایت،ما مؤسسه را، به کمک مرحوم حاج مهدی شیروی که درکارهای حاج آقا خیلی کمک می کرد،تا کار،به نهایت خودش رسید وبه اتمام رسید،آن هم در روز نهم فروردین سال 1361که مصادف با سوم جمادی الثانی وروزوفات حضرت زهرا(س) بود. حاج آقا،ازکرمانشاه به خمینی شهر تشریف آورده بودند که ما برای افتتاح ایشان را دعوت کردیم. در روزافتتاح،تمام مسؤولان استان را دعوت کردند ازاستان دارکه آن موقع آقا کوپایی بود ودیگران که جمع شدند ومجلس باشکوهی برپا شد وحاج آقا آن مؤسسه را افتتاح کردند وسخن رانی کردند.بعد هم که خدمت امام رفته بودند،گفته بودند ما این کار را انجام داده ایم.بعد ازآن،امام دختر خودشان را برای بازدید ازاین مؤسسه فرستادند وایشان هم به این جا آمدند ودو روز با مردم ملاقات داشتند،ازمؤسسه بازدید کردند وگزارش آن را خدمت حضرت امام بردند.
بعد ازشهادت آیت الله اشرفی ، فرزندان شان حاج آقا محمد وحاج آقا حسین که به صورت خانوادگی به ملاقات حضرت امام رفته بودند،همان جان بحث مکتب الزهرا(س) را درمیان گذاشته بودند که این مؤسسه را پدر ما درخمینی شهر افتتاح کرده است.
حضرت امام فرموده بودند که چقدر خرج آن جاست؟ عرض کرده بودند که ماهی بیست وپنج هزار تومان.امام فرموده بودند که شما از وجوهات، هزینه های این مؤسسه را بدهید ومن قبول می کنم. ما از این طریق از کسانی که مرید حاج آقا بودند پول می گرفتیم وهزینه های مؤسسه را می پرداختیم. در پایان کار، فهرست آن را توسط حاج آقا محمد به دفترحضرت امام می فرستادیم وقبض های رسید به نام خودشان ازدفترامام می آمد وما به آقایان بر می گردانیم.این کار،ادامه داشت تا این که الان ما زیرنظرمستقیم حوزه علمیه قم هستیم وحدود سی ویک سال است که دراین مؤسسه فعالیت داریم والحمدالله حوزه ما، درکشور،جزو حوزه های مطرح است ودر مرکز مدیریت حوزه های قم نیز شاخص است. ما حتی مصحح بیش از بیست حوزه کشور هستیم که در سراسر کشور وقتی امتحانات شان برگزار می شود، سؤالات شان را- از آذربایجان گرفته تا شمال کشور- به این جا می فرستند،استادان ما صحیح می کنند، نمره می دهند وبه حوزه های خودشان بر می گردانند.
در زمینه حوزه علمیه خواهران؟
بله،الان هم مستقیماً زیرنظر حوزه علمیه قم فعالیت می کنیم.
این ها که گفتید،تأثیرعلمی شهید اشرفی اصفهانی برحوزه علمیه مکتب الزهرا بود، به غیر ازبحث علمی خواهران،تأثیرعلمی ایشان روی این منطقه چگونه بود؟
خیلی. مردم به حاج آقا ارادت داشتند، زمانی که به این جا تشریف می آوردند،ده روز، پانزده روزکه می ماندند، مردم به دورشان جمع می شدند ومسجد شان بسیار شلوغ می شد.صحبت ایشان، واقعاً درمردم نفوذ داشت.
می دانیم که شهید محراب، با وجود علاقه به موطن خود،بیش ترین هم وغم شان را صرف امور کرمانشاه می کردند. کلاً نگاه ایشان به زادگاه شان چگونه بود؟
خیلی پی گیربودند وتا سال 1361 که ایشان به شهادت رسیدند، جدای از کرمانشاه به وضعیت این جا نیز کمابیش رسیدگی می کردند.آخرین ملاقاتی که با حضرت امام داشتند، پانزده روز قبل ازاین که به شهادت برسند این جا بودند.درسفرآخر، نیروهای انتظامی گفته بودند که ایشان باید محافظت بشوند که گویا از طرف حضرت امام هم تأکید شده بود. خیلی برای ایشان سخت بود، چون آدمی مردمی بود.در منزل که می نشست، همه به دورش جمع می شدند وگاهی با محافظ ها تندی می کرد که این مردم با من کاری ندارند، این ها مال خود من هستند،من مال این مردمم، من با نان وماست این مردم بزرگ شده ام، این ها مرا خیلی دوست دارند، وخیلی نگران بود.حتی درسفر آخر، نمی گذاشتند حاج آقا به مسجد تشریف ببرند، می گفتند باید درمنزل نماز بخوانید که خیلی ناراحت ونگران بود.روزی کنارایشان نشسته بودیم، گفت که چه می شود یک روز این تفنگ ها را که کنار ماست از روی ما بردارند،روی دنده راست می غلتیم یک لوله تفنگ زیردنده ماست ،آن طرف می گردیم یک لوله تفنگ دیگر.آیا روزی می شود که تفنگ ها نباشد تا درست بین مردم رفت وآمد کنیم.
درسفر آخری که تشریف آوردند ورفتند، روزآخرهم که می خواستند از این جا بروند ظهر بود که نمازشان را خواندند، ایشان خواهری دارند که هنوز هم در قید حیات است وحدود هشتاد وپنج سال سن دارد، البته پنج، شش تا خواهردارند، ولی آن ها خواهرهای ناتنی هستند. خواهر تنی شان یکی است که هنوز هم هستند، خانم آقای میردامادی که دراصفهان هستند. ایشان به صدیقه بگم معروف است وحاج آقا به این خواهرشان بسیارعلاقه داشتند.
یکی از اتاق های خواهرشان، همیشه درسفرها در اختیارایشان بود. روز آخر گفت که من می خواهم دراتاق خواهرم نماز بخوانم.جمعیت خیلی زیاد بود. ایشان جلوی اتاق ایستادند وجمعیت پشت سرایشان.
ینده مقداری دیرآمدم.شهید محراب چون دیده بود من درجوانی یک سری کارهای فرهنگی می کنم، هر وقت مرامی دید اظهار علاقه می کرد.من به دور وبر نگاه کردم، دیدم که برای نماز جا نیست که به من اشاره کرد بیا کنارخودم.من کنار دست چپ ایشان، پنج سانت عقب تر رفتم وآخرین نماز را دراتاق خواهرشان با هم خواندیم.
درباره مراوداتی که درخصوص حوزه مکتب الزهرا(س) داشتید بیش تر توضیح دهید.
زمانی که حاج آقا حوزه ما را افتتاح کردند وبعد به کرمانشاه رفتند که عرض کردم،نهم فروردین بود،درمهرماه که برای دومین بار به خمینی شهرآمدند،وقتی می خواستند بروند درمنزلشان به من گفتند که شما هرچه هزینه کرده اید من قبول دارم. ما مقداری پول از افرادی که به ایشان ارادت داشتند، می گرفتیم وهزینه می کردیم.آقایی به نام حاج حسین عمومی بود که من نوزده هزار تومان پول آن روز را از اوگرفتم وبرای سالن مکتب الزهرا(س) موکت خریدم.وقتی حاج آقا تشریف آوردند، بنده خدا به من گفت بیا برویم قبض مرا از حاج آقا بگیر. وقتی با هم خدمت حاج آقا رفتیم، حاج آقا لب ایوان نشسته بود ومن وآن بنده خدا پایین نشسته بودیم. گفت که چه کارکردی؟ گفتم مااز ایشان نوزده هزار تومان گرفته ایم وبرای سالن مکتب الزهرا(س) موکت خریده ایم.به آن آقا گفت که چقدر بدهکاری؟ صورت حسابش را که جلوی حاج آقا گذاشت، کل وجوه شرعیه اش- از سهم امام و سهم سادات- کلاً چهارده هزار تومان می شد.حاج آقا مقداری به من نگاه کرد وعصبانی شد وگفت این چه کاری است که تومی کنی؟ من به شما گفتم یک سوم سهم امام،شما رفته ای سهم امام را گرفته ای،سهم سادات را گرفته ای،همه را خرج کرده ای،من فردا جواب حضرت زهرا(س) را چه بدهم؟
من هم نگاهی به حاج آقا کردم وگفتم حاج آقا، به امام زمان (عج) بفرمایید دادم وبرای مکتب خانه مادرت.نگاهی به من کرد وخندید وگفت ببین این پسره-همیشه به من می گفت پسره-به من درس می دهد! به آن بنده خداگفت شما چه می گویی؟ آن بنده خدا هم گفت من پنج هزار تومان طلبکارم. گفت این اصلش رامنکرشده، شما دنبال پنج تومانت می گردی؟ پنج تومانت را هم تبرکاً هدیه کن به مکتب الزهرا(س)، وآن بنده خدا هم گفت چشم حاج آقا، هر چه شما امر بفرمایید، وبلند شد ورفت.
حاج آقا چه مواقعی به خمینی شهر می آمدند؟
قبل از انقلاب ، ماه رمضان را تشریف می آوردند وبعد از انقلاب زمانی که امام جمعه شدند، معمولاً پانزده روز در فروردین وپانزده روز در مهرماه می آمدند.
زمانی که ایشان به خمینی شهر می آمدند، درمورد مشکلات مردم هم با مسؤولان ملاقاتی داشتند؟
همه مسؤولان به ملاقات حاج آقا می آمدند.ایشان شخصیت دیگری بودند، چون از زمان آیت الله بروجردی به اجتهاد رسیده بودند،مردم ومسؤولان استان از همه جا به منزل حاج آقا می آمدند؛استان دارمی آمد، مدیران کل استان می آمدند،درخمینی شهر هم شهردار،فرماندار ورئیس سپاه می آمدند.
شما نمونه ای که شهید محراب درموضوعی، طرحی یا برنامه ای دخالت کرده وتذکرداده باشند به خاطر دارید؟
جایی به نام مسجد المهدی(عج) داریم که حاج آقا مهدی شیروی- که قبلاً عرض کردم درجریان کارهای حاج آقا بود- زمینی را ازبنده خدایی گرفته بود ونصف آن را مسجد ساخته بود ونصف دیگر آن را با پول خود صاحب زمین،ساختمان ساخته بود.بعدها که پسراین آقا بزرگ شده بود، اعتراف می کرد که حق ما ضایع شده وباید حقوق مان برگردد.زمانی که حاج آقا تشریف آوردند،آن بنده خدا به حاج آقا گفت که حاج مهدی چنین کاری با من کرده است.حاج آقا،حاج مهدی را صدا زد وبه اوگفت که حاج مهدی چقدر باید به شما بدهد تا راضی شوی این مسجد بماند؟ گفت هفتاد هزار تومان.
به حاج مهدی هم گفت که صد هزار تومان به این بنده خدا بده که راضی شود.آن فرد خیلی خوشحال شد وحاج مهدی هم گفت که حاج آقا،هرچه شما امر بفرمایید، من اجرا می کنم، وصدهزار تومان را به حساب او ریخت، هم چنین گفت که یک چک صد هزارتومانی را که پسرش داد،حاج آقا به حاج مهدی داد وگفت سریعاً به بانک ملی برو وبریز به حساب یکی از سرداران شهید جنگ- که آن موقع زنده بود- وبرگرد. تا حاج مهدی از خانه بیرون رفت، افرادی که در اطراف نشسته بودند، نگران شدند وخواستند اعتراض کنند که چرا پول به حساب شخصی یک نفر می ریزی؟ ایشان فرمودند که این سردار ودیگر فرماندهان جبهه وجنگ افرادی هستند که ما همه شان را می شناسیم وقبول داریم واین ها ممکن است در جبهه بخواهند رزمنده ای را تشویق کنند-ازطرف دولت- که امکاناتی در اختیار این ها نیست، چون پول های دولت حساب وکتاب وصورت هزینه هایی دارد. این فرماندهان عزیز، از کجا باید بتواننداین رزمندگان را در جبهه تشویق کنند؟ افرادی مثل من وامام جمعه هایی که در استان های دیگر هستند، باید به فرماندهان پول برسانیم وکاری کنیم تا دست آن ها هم در جبهه ها باز باشد وبتوانند رزمندگان را تشویق کنند.خلاصه، این جواب را هم به مردم دادند ودیگر این که چهار صد وهفتاد وپنج هزار تومان نیز به من دادند که در شش ماهی که حاج آقا نبودند، من حدود دویست وده هزار تومان از آن را هزینه کرده بودم. گفتم که من دویست وده هزار تومان هزینه کرده ام.گفتندکه این چک را می گیری، بدهی ات را می دهی - نزدیک تولد حضرت رضا(ع) بود- مابقی را به مناسبت میلاد حضرت رضا(ع) به همه طلاب اصفهان عیدی می دهی.آن چک تاریخ داشت،با قرض الحسنه هماهنگ کردیم، طلبی که از ما داشتند، برداشتند ومابقی را نقداً برگرداندند که ما با آقای کاظمینی - مسؤول تقسیم شهریه طلاب استان اصفهان- هماهنگ کردیم وفهرست آن را من درحوزه قبلی دارم که یک ماه حقوق طلاب کل استان اصفهان را عیدی دادیم وهمه طلبه ها ودرآن جلسه خیلی برای من جالب بود که حاج آقا این کار را انجام دادند.
شما درکرمانشاه هم شهید محراب را ملاقات می کردید؟
یک مرتبه درکرمانشاه ایشان را دیدم ویک مرتبه هم،متأسفانه، زمانی که ایشان شهید شدند، برای تشییع جنازه به کرمانشاه رفتم.
اولین مرتبه که به کرمانشاه رفتید به چه منظوربود وبرشما چه گذشت؟
ما یک شب درسال 1360 خدمت حاج آقا رفتیم که نماز را با ایشان بودیم؛درمسجد آیت الله بروجردی. منزل حاج آقا دریک تپه واقع بود که پله های زیادی می خورد. پیرمرد،روزی چند مرتبه این پله ها را عصا می کوفت وبالا وپایین می رفت. همیشه منزل ایشان شلوغ بود وافراد رفت وآمد داشتند.ما هم میهمان بودیم که خیلی به ما احترام گذاشت. مسؤولان استان کرمانشاه که آن موقع باختران نام داشت می آمدند،می رفتند، صحبت می کردند وما هم به صورت میهمان درآن جا بودیم.
من خاطره ای هم در مورد این عکس که حاج آقا کنارحضرت امام نشسته است دارم.
وقتی ما این عکس را به دست آوردیم، از آن پوستری درست کردیم وپایین پوستر نوشتیم به مناسبت عید غدیر.خیلی فعالیت کردیم تا این عکس برای عید سعید غدیرآن سال به کرمانشاه برسد.آقایی بود به نام حسن سیاه متن وما او را مأمورکردیم تا هزینه ات را می دهیم که این عکس ها را به کرمانشاه ببری.برای ایشان بلیت گرفتیم وخودمان عکس ها را بردیم دراتوبوس گذاشتیم وراهی سفر به کرمانشاهش کردیم.ایشان می گفت که وقتی من عکس ها را بردم،حاج آقا نگاهی کردند وگفتند این عکس ها را چه کسی درست کرده؟ گفته بود که بچه های شهرستان ومکتب الزهرا(س) این کار را کرده اند.شهید محراب، اول خیلی ناراحت شد وگفت چرا این کار را کرده اند؟ بعد،آرام تر شده وبه حاج آقا حسین، پسرشان، گفته بودند که این عکس را ببر در سرسرای راه پله بگذار و پارچه ای هم روی این عکس بکش.حاج آقا حسین گفته بود برای چه این کار را بکنم؟گفته بود این عکس ها را بگذار ده- دوازده روز دیگر به دردتان می خورد،که درست عید غدیر که هیجدهم ماه ذیحجه بود،بیست وهفتم ماه ذیحجه، سه روز قبل از محرم حاج آقا به شهادت رسید؛درست ده یازده روز بعد از این که این مطلب را فرموده بود.قبل از شهادت،ما این عکس ها را به شهرستانهای اطراف فرستاده بودیم که یک دفعه دیدیم اخبار ساعت دوخبر شهادت حاج آقا را اعلام کرد ودرجلوی مکتب الزهرا(س) از همه استان اصفهان جمعیت زیادی برای گرفتن عکس ها آمده بودند که ما هم عکس های چندانی نداشتیم.آن شب،رفتیم وچاپ خانه ای را پیدا کردیم ودوسه هزار ازآن عکس تا ساعت دوازده شب دو مرتبه چاپ کرد آن ها را وبه کرمانشاه واین طرف و آن طرف بردیم وبین مردم توزیع کردیم.
نکته جالب این بود که حاج آقا اشرفی،که خود معتقد بودند،به فرموده امام " مطیع امر مولا" بودند وفقط بیست وهفت سال در کرمانشاه ماندند وبعد ازرحلت حضرت آیت الله بروجردی،ایشان خودشان را از مقلدان حضرت امام محسوب می کردند وخیلی به امام ارادت داشتند.ازآن جا وجوهاتی را برای نجف جمع آوری می کردند وبرای حضرت امام می فرستادند.
با امام نیزارتباطات خاصی داشتند، چون حضرت امام درآن پیام شان می فرمایند من بیش از شصت سال است که ایشان را می شناسم .یعنی ارتباط ایشان با امام خیلی عمیق بوده وطبق فرموده مرحوم حاج سید احمد خمینی،امام،بیست وچهار ساعت واقعاً برای ایشان گریه می کرد.رادیو آلمان هم زمانی که ایشان شهید شد،تعبیری، که نمی شود گفت جالب است، در اخبار آن شب اعلام کرد،گفت که اسم صدام تمام شد،بحث آن ها این بود که صدا" ص" آیت الله صدوقی، " د" آیت الله دستغیب، " الف" آیت الله اشرفی اصفهانی و" میم" آیت الله مدنی است؛چهارشهید محراب.
این تعبیر جالب تراست که کار صدام با ریخته شدن این خون ها تمام شد.
بله این جالب تراست،ولی ما آن شب ناراحت شدیم که این ها چه تعبیرات وتفسیرهایی برای خودشان دارند.
زمانی که ایشان طلبه ومشغول به تحصیل علوم دینی بوده اند ازخمینی شهر (سده آن زمان) پای پیاده تا حوزه اصفهان می رفته اند و شرایط تحصیل علوم دینی آن موقع خیلی دشواربوده است.اما الان شرایط تحصیل خیلی آسان تر شده است.با توجه به فرآیند آن موقع وفرآیندی که الان وجود دارد، خروجی این دوبه چه صورت است؟ آن موقع با آن شرایط، چنین بزرگانی تربیت شده اند،الان با وجود شرایط سهل وآسانی که به وجود آمده خروجی حوزه های علمیه به چه صورت است؟
مقایسه کردن این ها مقداری مشکل است.به طور طبیعی، درتحصیل علم وتهذیب نفس، آن سختی ها بسیار مؤثر است وآن علما، با آن خصوصیات درآن سختی ها وتهذیب نفس ها به این نتایج می رسیده اند . الان، از نظر علمی ممکن است طلاب رشد بیش تری داشته باشند،چون امکانات روز بیش تر است وتوسط اینترنت می توانند به مطالب بیش تری برسند،ولی تهذیب نفس، آن طورکه باید وشاید،دیگرنیست.شهید محراب،دوستی داشت به نام آیت الله مشکات که ایشان هم در تهذیب نفس خیلی خبره بود وبا حاج آقا خیلی ارتباط تنگاتنگی داشتند.آقای مشکات، پدرخانم شهید شمس آبادی که درگلستان شهدا کنار هم دفن شده اندبود.ایشان می فرمود زمانی که می خواستیم به اصفهان برویم،ازاین جا پیاده می رفتیم گاهی اوقات می دیدیم کسانی هستند که ازاین جا به اصفهان بارمی برند با الاغی که داشتند وتوجه نمی کردند که ما را سوارکنند وچند قدمی ببرند.ما هر روز این راه را پیاده می رفتیم وبرمی گشتیم وبه تحصیل علوم می پرداختیم.یا ایشان می فرمودند من می خواستم یک شب مطالعه کنم پول نداشتم که شمع بخرم،پول نداشتم که روغن چراغ بخرم داخل آن بریزم.ما داخل مکان های عمومی ای می رفتیم که چراغ هایی درآن ها روشن بود وکناراین ها می ایستادیم ومطالعه می کردیم تا صبح.
کسی که این قدرزجربکشد وباسختی بتواند مطالعه کند که حتی ازنظر نان روزش در مضیقه باشد معلوم است که می تواند تهذیب نفس داشته باشد وبه درجات عالی برسد.
دراحوالات شهید خوانده ایم که بیست، سی سالی که ایشان درقم تحصیل می کرده اند، خانواده اش ازایشان دور بوده اند.
گویا ایشان فقط ماهی یکباربه خمینی شهر تشریف می آورده اند.الان، همه امکانات را برای طلاب فراهم می کنند،بازهم می گویند نمی شود.البته زمانه فرق کرده ونمی توانیم توقع داشته باشیم که طلاب امروز هم مثل آن زمان باشند.
به هرحال، هرمدتی این پرچم اسلام باید به دوش شخصیتی گذشته شود وآن شخصیت باید تربیت شود وقطعاً از دل حوزه ها بیرون می آید.
آیت الله مشکات این جا مدرسه علمیه ای دارند که بعضی می آمدند وبه ایشان می گفتند که شما این پول ها را برای این طلبه ها خرج می کنید،چطور می شود؟
می گفت از هر صد نفر، یک نفر هم بشود آقای بروجردی ما را بس است.یک نفرشان یک واعظ خوب،یک مبلغ خوب، یک مجتهد خوب شود مارا بس است.باید هم باشند، همین الان هم درگوشه وکنار، هستند افرادی.
می خواهم نکته ای را باز کنم، به عنوان مثال ما نمی توانیم بگوییم آیت الله بروجردی نمی توانسته است شهریه بیش تری را دراختیارشهید اشرفی بگذارد که ایشان بتوانند آن جا خانه ای بگیرند یا بقیه طلبه ها بتوانند درشرایط بهتری تحصیل کنند. فکرمی کنم بصیرتی بوده که این ها را محدود نگه دارند واین لازم بوده است.
وقتی ما زندگی افرادی مثل شهید اشرفی اصفهانی را مرور می کنیم،می بینیم با این که خود ایشان یک مجتهد بوده، سه مرتبه در سفر آخر می رود با سه نفر از علما، اول حضرت امام،دوم حضرت آیت الله مرعشی نجفی وبعد با حضرت آیت الله گلپایگانی، زندگی شخصی خودش را تسویه می کند.کسی که اصلاً مال ومنالی هم نداشته ، خانه ای که درکرمانشاه زندگی می کرده، سه دانگش به نام حضرت امام بوده است.
آن موقع که می خواستند این خانه را بخرند هم توان مالی نداشتند.آن قدر رعایت می کردند که از وجوهات شرعیه برای خودشان خانه ای خریده بودند که آن هم در نوک کوه واقع بود.روزی چند مرتبه باید چندین پله را بالا وپایین می رفت، نمی خواهم بگویم که شاید نتوانسته بود، نه. نخواسته بود با پول سهم امام و وجوهات برای خودش خانه ای بگیرد.آن موقع، حضرت امام پول سه دانگ ازاین خانه را خودشان داده بودند که ایشان این سه دانگ را به نام حضرت امام کرده بودند وبعد از شهادتش فرزندانش نزد امام رفته بودند وگفته بودند سه دانگ خانه ما به اسم شماست. حتی به خاطر دارم که وقتی من هزار تومان به ایشان داده بودم،حتی برای مبلغ هزار تومان هم می رفت از حضرت امام قبض می گرفت .می گویند گاهی امام عصبانی می شدند که آقای اشرفی، این کارها چیست که تو می کنی؟ یک بقچه پول می آوری به این جا ومن باید هزار تا قبض را مهر بزنم. من شنیده ام که حضرت امام مهر مخصوص برگردن خودشان بود ودست کسی نمی دادند.قبوض را دفتر می نوشت ومهرش را ایشان خودش می زدند.
حتی دراین زمینه بحثی با آیت الله صدوقی، شهید سوم محراب دراین زمینه داشتند. آقا زاده های شان می گفتند که با حاج آقا بعد از شهادت آیت الله دستغیب -دومین شهید محراب -به دیدن آیت الله صدوقی در یزد رفتیم. آقای صدوقی گفته بودند آقای اشرفی،من شنیده ام شما پول هایی را که می گیری همه را تحویل امام می دهی. گفته بود که بله،من تا یک ریال آخرش را تحویل امام می دهم وقبض رسیدش را می گیرم و به صاحبش برمی گردانم.گفته بود این کارها چیست که شما می کنی،مگر نماینده امام نیستی؟ مگر امام به شما اختیار نداده اند؟ من یک ریال از این پول ها را به حضرت امام نمی دهم وخودم در شهرستان یزد هزینه می کنم- برای امور فرهنگی وکارهایی که خودم لازم بدانم- شما هم هزینه کن.گفته بود که نه، من این کار را نمی کنم، تا یک ریال آخرش را دست حضرت امام می دهم واگر ایشان چیزی را خواست به من برگرداند،برمی گرداند.این قدر مقید بود که پولی را که می گیرد- حالا طرف مقلد هر کسی بود چه حضرت امام چه دیگران-باید به دست آن مرجع برساند.خیلی براین قضیه تأکید می کرد. آن پرهیزهاست که می تواند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهد که حتی یک ریال- با این که مجازند- از سهم امام برندارند، این طورنبود که اگرمی خواست استفاده کند، نتواند.حق آیت الله بروجردی هم دراختیارشان بوده،ولی آن تهذیب نفسی که می خواستند به آن برسند به آن ها اجازه نمی داد تادرامورسهم امام دخالت کنند.
گویا ایشان به صله رحم نیزخیلی اهمیت می دادند؟
بله،زمانی که به این جا تشریف می آورد، اقوام به دیدارش می آمدند، ولی ایشان یک یک اقوام ومحارمش را- حتی اگر پنج دقیقه هم بود- باید به منزلشان می رفت، حتی به منزل دوستان وآشنایان می رفت.خیلی وقت ها خودش وعده می داد. مثلاً دوستانی که با ایشان خیلی ارتباط نزدیک داشتند، به آن ها می گفت حاجی ،من ناهار می آیم خانه شما.حاجی، ما فردا صبح برای صبحانه در باغ شماییم.خیلی ذوق می کردند که حاج آقا به این راحتی به آن ها می گفت من شب شام مهمان شما هستم.غیر از این که تک به تک به خانه های شان می رفت، یک روز را هم اختصاص می داد تا خانم های محارم، خواهرها،خواهر زاده ها به دور وبرش بیایند ویک ساعتی را با هم باشند وبا هم دیدار کند. درآن سفر آخر، با محافظانش دراین قضایا خیلی مشکل داشت. محافظان به خاطر تحریکات شدید منافقین دستور داشتند تا از ایشان حفاظت کنند وحاج آقا به هر منزلی که می خواست برود، این ها می گفتند نمی شود وحاج آقا هم عصبانی می شد.مخصوصاً یکی از محافظان که فرمانده بقیه بود،همه اش با حاج آقا مشکل داشت، سر همین عکسی که من دارم.
نام آن محافظ درخاطرتان هست؟
نامش درخاطرم نیست. من می خواستم این عکس رابگیریم،اما آن آقا نمی گذاشت.به یک نفر در مکتب الزهرا(س) گفته بودم که یک عکسی از ما با حاج آقا بگیر،وقتی خواست عکس را بگیرد، محافظ گفت امکان ندارد، که حاج آقا عصبانی شد وآن بنده خدا که خیلی هم از حاج آقا حساب می برد، کنار رفت وگفت عکس را بگیر،به من هم گفت کنار من بنشین ویک عکس با هم دیگر گرفتیم. خیلی حواسش به اطرافیان بود تا یک وقت،خدای نکرده، کسی نگران و ناراحت نشود وبا ناراحتی از کنارش نرود.
از مراسم تشییع جنازه ایشان وحال وهوای مردم زادگاهش -خمینی شهر- بگویید.
شبی که حاج آقا به شهادت رسید وما عکس را توزیع کردیم، شبانه حرکت کردیم وبه کرمانشاه آمدیم.صبح که رسیدیم، دیدیم همه مسؤولان کشور آمده اند.وزراء به همراه چندین نفر از طرف هیأت دولت ونیز نماینده ای از طرف حضرت امام به همراه مسؤولان استان اصفهان، امام جمعه واستان دار که آن موقع آقای کرباسچی بود وهمه جمع بودند وبا پسرهای ایشان صحبت کرده بودند و وصیتی هم ایشان داشت که مرا در تخت فولاد که همان گلستان شهدای اصفهان است دفن کنید،چون ایشان خیلی به تخت فولاد اعتقاد داشت. هر بار که این جا می آمد،حتماً به تخت فولاد می رفت ومی گفت این جا پیکرهفتاد پیغمبردفن است.بعد ازانقلاب هم که قسمتی از آن گلستان شهدا شده بود وعلاقه خاصی به آن جا پیدا کرده بود وهر وقت می آمد سرخاک این بچه ها می رفت وفاتحه می خواند، از آن جا که گفته بود که مرا کنار این بچه ها دفن کنید. وقتی جنازه از کرمانشاه به خمینی شهرآمد،مردم خیلی نگران وناراحت بودند ومی خواستند ایشان درخمینی شهردفن شود وقبری هم آماده کرده بودند که مقدارزیادی بین مردم و آقازاده های ایشان بحث پیش آمد.
ابتدا، کسی ازوصیت شهید اطلاعی نداشت. بعد هم که این حالت پیش آمد ومردم خیلی ناراحت ونگران بودند که چرا می خواهند جنازه را ازخمینی شهر به سمت اصفهان ببرند،درنهایت پسر شهید، حاج آقا حسین، در میدان امام روی سقف بانک سپه رفت وبا بلند گو صحبت کرد وگفت که پدر ما چنین وصیتی کرده وباید طبق وصیت او عمل کنیم وجنازه را به گلستان شهدا ببریم.
شما تأثیرخون شهدا به خصوص شهدای محراب را در حفظ انقلاب وشعائر اسلامی چطور می بینید؟
همین طورکه الان اثبات شده ومشخص است،اگرواقعاً این افراد این جان فشانی ها را نکرده بودند وخون این شهدا دررا ریخته نشده بود،مملکت ما دیگراین گونه نبود.
صدام سه روزه قصد داشت تا به تهران بیاید.درزمان جنگ اعلام شد که 65 کشور دارند درآن واحد با یک کشور تازه انقلاب کرده که هیچ امکاناتی ندارند،می جنگند. نیرو،اسلحه و پول از کشورهای مختلف به صدام می دادند تا با ما مبارزه کندونگذارد این انقلاب به ثمر برسد .آن موقع، هم آمریکا بود وهم شوروی و هر دو ابرقدرت برضد ما بودند. هر دو از پشت، صدام را کمک می کردند.واقعاً بچه های ما جان فشانی کردند ودرجبهه ازخودشان مایه گذاشتند.
ما درخمینی شهرخانواده سه شهید داده وچهارشهید داده زیاد داریم،مثلاً بچه دوم می رفت، می گفت کاش بچه سومم هم شهید شود.سومی می رفت، دعا می کرد تا چهارمی هم شهید شود.
روزی که آن 330 نفرشهید اصفهانی را آوردند،حاج آقا برجنازه مطهر آن ها نماز خواندند. ما به دنبال حاج آقا به سمت عالی قاپو رفتیم واعلام کرده بودند که آیت الله اشرفی اصفهانی باید نماز این سیصد وسی شهید را بخواند،چون آن موقع حاج آقا دراصفهان تشریف داشتند. صحنه عجیبی بود،جنازه 330 جوان را کنار هم گذاشته بودند. بزرگ ترین تعداد شهیدی که در یک روز درکشور تعیین شد،دراصفهان بود که امام هم برای آن ها پیام دادند وگفتند کدام شهر را سراغ دارید که دریک روز 330 جوانش را سر دست بکشد؟
جالب است که به صورت توأمان این سعادت نصیب شهید اشرفی شد تا برای آن ها نماز بخواند وآن سعادت هم نصیب شهدا شد که ایشان برآن ها نماز بخواند؛ بزرگواری که خود به سرعت به خیل کاروان شهیدان پیوست.
حاج آقا ،بالای عالی قاپو ایستادند وصحبت کردند.مردم جنازه ها را در میدان امام گذاشتند وایشان در میدان امام برهمه شهیدان نمازخواندند.ما هم به دنبال حاج آقا به بالای عالی قاپو رفتیم، ومانند روزهایی که دراین جا بودند وهمیشه دنبال شان می رفتیم.
همیشه درصحبت های شان می گفتند من امیدوارم که چهارمین شهید محراب باشم وبه آرزوی شان هم رسیدند.فقط دراین مسیر بود که ما این توفیق را نیافتیم.
اگر نکته دیگری را به خاطردارید،بیان کنید.
یادم هست درروزهای آخر،حاج آقا - گویی شهادتش به اوالهام شده بود-برای وداع با هم شهریان وخانواده به این جا آمده بود.درمجلس،ایشان می خواست با خانم ها ومحارم وداع کند،بنابراین،ما خودمان دیگر درمقابل خانم ها که روبه روی ما نشسته بودند،نایستادیم وبیرون آمدیم.جمعیت زیادی بود ودرراه پله ها هم ایستاده بودند.حاج آقا به یک محافظش رو کرد وگفت برو.او مقداری تأمل کرد وچون تکلیف محافظت را داشت،نمی خواست برود. حاج آقا هم عصبانی شد وگفت به شما می گویم برو از این جا. آن بنده خدا هم تفنگی را که داشت به دوش کشید وآمد بیرون وبا ناراحتی به حاج آقا محمد وحاج آقا حسین گفت که حاج آقا مرا بیرون کرد. حالا اگراتفاقی بیفتد من چه کار کنم؟ گفتند درخمینی شهر کسی کاری با حاج آقا ندارد. این جا زادگاهش است ومردم این جا علاقه ودوستی عجیبی به او دارند.ایشان قطعاً محافظ بود وکاری نداشت،ولی حاج آقا برای این که رودررو با خانم ها قرار بگیرد.محافظش را از سالن بیرون کرد.
مردم خمینی شهر، اکنون، ازایشان چگونه یاد می کنند.
امسال- سال 1387 -بیست وششمین سالگرد شهادت ایشان را در گلستان شهدا گرفتیم، واقعاً مردم آمده بودند.سال های قبل، امکانات و وسیله می گذاشتند - از طرف مسؤولان - که مردم را بیاورد وببرد، امسال هیچ چیزی نبود، ولی وقتی می رفتیم ،دیدیم که بازهم زنان ومردان زیادی از خمینی شهر آمده اند.
از طرف بنیاد شهید وسیله می گذاشتند؟
معمولاً سال های قبل بنیاد شهید وفرمان داری وسیله می گذاشتند.
تا بیستمین سالگرد شهید مکتب الزهرا(س) حتی مراسم اصفهان را برعهده داشت که حداقل به پانصد،شش صد نفر شام می دادیم.بعد ازسال بیستم، مقداری ساختمان مان خراب شد واز نظر اقتصادی مکتب الزهرا(س) درموقعیتی قرار گرفت که نتوانستیم-آن طور که باید وشاید- کاری انجام دهیم وخیلی هم ازاین قضیه متأسف هستیم.اما دراین پنج،شش سالی هم که ما زیاد درامورسالگرد دخالتی نداشته ایم، خودمان هرسال شرکت می کنیم ومی بینیم که مردم می آیند و استقبال می کنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44