گفتگو با حجت الاسلام ثواب علی حیدری
شهید علامه عارف الحسینی از مروجین تفکر امام در پاکستان بودند. شما از آنچه که شهید از پیشینه مبارزاتی و تفکر امام نقل می کردند چه خاطراتی دارید؟ همچنین از تلاش های ایشان برای جا انداختن مرجعیت امام در پاکستان چه می دانید؟
بعد از انقلاب، زمانی که مرجعیت امام به اوج خود رسید، در پاکستان مرجع دیگری طرفداران بیشتری داشت. البته بعد از آمدن شهید به صحنه و آغاز قیادت ایشان ، فضای مرجعیت شیعه عوض شد و ایشان هر جا که می رفت با تعبیراتی از امام یاد می کرد که مخاطب بلافاصله متوجه می شد که شهید چه علاقه وافری نسبت به ایشان دارد. از تعابیری چون امام عظیم الشأن و نایب امام زمان (عج) از ایشان یاد می کرد، اما با وجود اینکه در همه جا مروج مرجعیت بود و از اصل مرجعیت دفاع و آن را ترویج می کرد، ولی در کنار آن از مرجعیت و اعلمیت امام راحل نیز یاد می کرد و لذا جوان ها و طرفداران شهید ، مقلد امام «رحمه الله علیه» شدند و فضای جدید و عجیبی در پاکستان به وجود می آمد. جامعه ایران و پاکستان از لحاظ مرجعیت فرق می کند و مردم بیشتر دنبال زندگی خودشان هستند و به مرجعیت خیلی کاری ندارند، ولی عظمتی که شهید نسبت به امام به وجود آورد ، باعث شد که فضا عوض شود و مردم بیشتر دنبال این راه آمدند و از مام تبعیت نمودند. یادم هست وقتی شهید به جلسه ای می رفت و سخنرانی می کرد، دو تا مطلب را می گفت ، یکی اینکه شما مردم انس با اهل بیت دارید و استقبال شما از من به خاطر اهل بیت (ع) است. ثانیا این حرف را گوشزد مردم می کرد که برای امام ، برای آقا دعا کنید و برای ایشان شعار بدهید.
در مقطعی که شهید عارف الحسینی مرجعیت امام را ترویج می کرد ، در عین حال با ضیاءالحق اختلافاتی داشت و در واقع رابطه آنها حسنه نبود. از آن طرف جمهوری اسلامی ، هم به خاطر اقتضائات همجواری با پاکستان و هم شرایط جنگ ، در آن زمان با دولت ضیاءالحق رابطه خوبی داشت. مقام معظم رهبری که در آن زمان در مقام ریاست جمهوری به پاکستان آمدند ، هم دولت و هم مردم پاکستان استقبال عجیبی از ایشان کردند. شهید این دو مسئله را چگونه با هم جمع می کرد؟
واقعیت این است زمانی که آقا به پاکستان تشریف آوردند ، ضیاءالحق از شهید خواسته بود که هنگام استقبال از ایشان ، در کنار او باشد ، ولی شهید در عین حال که بین مردم بود ، قبول نکرد کنار ضیاءالحق بایستد ، چون او را مروج سلفی گری در پاکستان و دشمن درجه یک شیعیان پاکستان می دانست. متاسفانه در دولت ضیاءالحق مشکلاتی که الان دامنگیر پاکستان هست، به وجود آمدند و القاعده ، آژانس های امنیتی و ارتش پاکستان به سرکردگی سرگرد عامر و آقای امتیاز، پایه گذاری شدند. من شاید درک نکنم که ایشان چگونه با این تضاد کنار می آمد ، ولی آنچه که مسلم است درگیری همیشگی ایشان با ضیاءالحق بود.
ارتباط وثیق شهید با جمهوری اسلامی و ترویج قاطع مرجعیت امام توسط ایشان ، تا چه حد موجب ایجاد شوائب در مورد شهید شده بود و مخالفین چقدر این مسئله را برای حمله به شخصیت ایشان مستمسک قرار داده بودند؟
قبل از مرجعیت امام «رحمه الله علیه»، مردم از آقایان دیگری تقلید می کردند. هنگامی که ایشان به رهبری نهضت جعفریه پاکستان انتخاب شد، بین شیعیان پاکستان شائبه های زیادی وجود داشت که از همه مهم تر شائبه نهضت جعفری به ریاست آقای سید حامد علی شاه موسوی بود. بعد از رحلت مفتی جعفر «رحمه الله علیه» فضائی به وجود آمده بود که متاسفانه هیچ کس رهبری نهضت را نداشت و نهضت فقط روی کاغذ بود و وجود خارجی نداشت. آقای حامد علی شاه موسوی و برخی دیگر ، تحت حمایت دولت پاکستان و آژانس های امنیتی پاکستان به رهبری برگزیده شدند و در رسانه ها هم به شدت تبلیغ شد. ایشان همکاری صمیمانه ای با دولت داشت. این هم از مشکلات شدید شهید بود ، چون شهید از افکار ناب اسلام دفاع می کرد و مروج افکار امام بود.
متاسفانه در پاکستان فضایی علیه شهید به وجود آمد و حرف هائی زده شد که در ظرف آن 4 سال ایشان باید تلاش می کرد که بگوید شیعه است. آن قدر مظلوم بود که گفته می شد ایشان منکر«یا علی مدد» است ، منکر عزاداری سید الشهداء است ، لذا شهید سخنرانی ای ایراد کرد و قول مشهورش در آن سخنرانی این است که: «مثل ماهی که بدون آب زنده نمی ماند ، ما هم بدون حضرت علی(ع) زنده نمی مانیم. عزاداری سید الشهدا(ع) ، شاهرگ حیات ماست.» از همه مهم تر اقوام ایشان بودند ، از جمله پسر عموی شهید به نام ژنرال جمال سید که در حکومت ضیاءالحق مقام نظامی بالائی داشت و اینها نمی خواستند سید به رهبری شیعیان پاکستان انتخاب شود. آنها مرجعیت را قبول نداشتند و بیشتر دنبال مرشد و مراد و مریدی و خانقاه بودند ، لذا برای شهید مزاحمت های زیادی ایجاد کردند و افراد خانقاهی و کسانی که به این شیوه فکر ، وابسته اند، مزاحم ایشان می شدند. ولی آنچه که مهم بود تفوق و برتری شهید نسبت به آقای سید حامد علی شاه موسوی بود که به علت اخلاص و تدین شهید و نیز نمایندگی از طرف امام ، زود به نتیجه رسید.
آقای موسوی نمایندگی هیچ یک از آقایان را نداشت؟
خیر ، بیشتر مروج سید محمد شیرازی بود و با ایشان ارتباط داشت. مردم پاکستان به شخص شهید و نماینده امام بودنش اعتماد داشتند. عناد دشمنان شهید نسبت به ایشان ، بیشتر جنبه سیاسی داشت تا جنبه دینی. جنبه سیاسی به این دلیل بود که شهید حسینی اساسا فضای پاکستان را عوض کرد. به قول سید حسن نصرالله «حفظ الله تعالی»:"دشمن ترس داشت که مبادا خمینی دیگری در پاکستان به وجود بیاید.» و لذا بیشتر به این جنبه پرداختند. آنها به شهید طعنه می زدند که وظیفه خوار ایران است و دارد از ایران ، پول و امکانات می گیرد. پشت سر این قضیه هم آژانس های اطلاعاتی پاکستان و افرادی که جیره خوار بیگانگان بودند و از آنها تمکین می کردند ، قرار داشتند و تا حدی توانسته بودند این را به عنوان یک ضعف به شهید نسبت بدهند.
از آخرین روزهای حیات شهید چه خاطره ای دارید؟
چهار پنج روز قبل از شهادت ، ایشان به پاراچنار تشریف آوردند و چند روزی هم آنجا بودند. ملاقات های مختلفی با دوستان داشتند و آنها بعدها متوجه شدند که شهید حال و هوای دیگری داشت. ایشان چندین دفعه به منزل ما آمدند و ما را به زیارت خود مشرف کردند. یادم هست 3 روز قبل از اینکه ایشان به پیشاور برگردند و شهادتشان پیش بیاید ، من به مدرسه جعفریه رفتم که ایشان قبلا در آنجا معلم بود. شهید هیبتی داشت ، هم از نظر هیکل و قد و قیافه و هم از حالت روحانیتی که داشت. وقتی مقابلش قرار می گرفتیم، پاهایمان می لرزید ، اشتیاق فراوانی هم برای دیدن ایشان داشتیم ، ولی از هیبت ایشان هم به یک شکلی حساب می بردیم. فضای عجیبی بود. ایشان اجازه نمی داد کسی دستش را ببوسد ، مگر بعضی از افراد روستائی که در وادی دیگری هستند. من خیلی سعی کردم دست ایشان را ببوسم ولی نتوانستم. ایشان به من فرمود کلاس چندم هستی؟ عرض کردم سوم دبیرستان و سال بعد می روم دانشکده. ایشان فرمود چه می خواهی بشوی؟ دکتر؟ مهندس؟ معلم؟ آخرش گفت یا می خواهی آخوند بشوی؟ من کمی فکر کردم و گفتم نمی خواهم آخوند بشوم. فکر می کردم ایشان عصبانی شود ، ولی ایشان خنده کرد. خنده اش هم خیلی عطوفت داشت. در همان لحظه ای که من با ایشان دست دادم ،روزنامه نگارانی آمده بودند که با ایشان مصاحبه کنند و این آخرین مصاحبه شهید بود. خودش بلند شد و از اتاق بیرون آمد و فراش را که اسمش آقای خادم بود صدا زد که چای بیاورد.
یادم هست روز جمعه بود و مدرسه تعطیل بود. من داشتم از خانه بیرون می رفتم که مادرم صدایم کرد. دیدم دارد گریه می کند و حالت عجیبی دارد. گفتم چه شده؟ گفت به پدرت خبر نده. یک کسی داشت رد می شد ، گفت در شهر اعلام شده که آقا به شهادت رسیده. من بلافاصله دویدم و به شهر رفتم. همه حال عجیبی داشتند و به سر و صورت خود می زدند. مغازه ها داشتند بسته می شدند و مردم هم داشتند در حسینیه ها جمع می شدند. ما هم جرئت نداشتیم که به پدرمان خبر بدهیم ، چون ایشان علاقه عجیبی به شهید داشت. بلافاصله به پیشاور رفتیم و فهمیدیم که جنازه ایشان با هلیکوپتر به پاراچنار حمل شده است. ما هم همراه صدها هزار عزادار ایشان باز به پاراچنار برگشتیم.
در یکی دو سال پس از شهادت سید عارف الحسینی تصور می شد که این ترور ، کار وهابی هاست ، ولی نزدیکان ایشان به ضرس قاطع معتقدند که این ، کار صدام بود و به خاطر حمایت ایشان از امام و انقلاب اسلامی صورت گرفت. چه شد که این ذهنیت در شما قوت پیدا کرد که این کار صدام است. آیا اسناد و مدارکی پیدا شد؟
همان طور که اشاره کردید اوایل تصور می شد که این کار وهابی هاست ، ولی خون پاک و مقدس شهید باعث شد که همه قاتلان او برملا شوند. در پاکستان ترورهای گوناگونی صورت می گیرند، ولی قاتلان پیدا نمی شوند. ژنرال ضیاءالحق یازده سال حاکم بلامنازع پاکستان بود و کسی نمی داند چه کسی او را از بین برد، خانم بی نظیر بوتو همین طور ، ولی خون پاک شهید بعد از چند روزی قاتلانش را برملا کرد، در حالی که دولت نمی خواست قضایا فاش شود. استاندار ایالت سرحد ، ژنرال فاضل الحق بود و بعد از شهادت سید ، ترور شد و به هلاکت رسید ، کسی حتی جرئت نمی کرد فکرش را بکند که قاتلین سید برملا شود و همه بفهمند که آنها چه کسانی هستند ، ولی همه قاتلین دستگیر شدند، از جمله کسی که همه این جریانات را برنامه ریزی کرده بود و نامش حاجت رضا میلانی و درجه دار ارشد ارتش پاکستان و از محافظین ضیاءالحق و از دفتر کاران او محسوب می شد.
در ظرف یکی دو سال بازجوئی هائی صورت گرفت و دادگاه هائی تشکیل شدند و معلوم شد که این کار صدام و آژانس های اطلاعاتی پاکستان بود. متاسفانه قتل آقا یک قتل سیاسی بود و با وجود آنکه در دادگاه همه قاتلین سید به جنایاتشان اعتراف کردند که کدامیک گلوله زده ، کدامیک پول تهیه کرده ، کدامیک با ماشین رانندگی کرده ، متاسفانه قاضی دادگاه به دلیل شک همه را برای الذمه کرد ، ولی آنچه که مسلم و مهم است این است که همه قاتلین سید آشکار شدند. بعدها هم بعضی از آنها به مرگ طبیعی و بعضی ها هم با ترور ، به جهنم واصل شدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50