برترین ها - محمودرضا حائری: ژرژ سیمنون از پرکارترین نویسندگانی که دنیا به خود دیده است. کسی که آندره ژید او را بزرگ ترین نویسنده فرانسوی قرن بیستم می دانست. ژرژ سیمنون در طول زندگی 86 ساله اش بیش از 500 رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه، گزارش و زندگی نامه نوشت. شهرت او به خاطر خلق یکی از به یاد ماندنی ترین شخصیت های ادبیات پلیسی است: «کمیسر ژول مگره»
ژرژ سیمنون در سال 1903 در بلژیک به دنیا آمد. از 11 سالگی شوق به نوشتن داشت و انشاهای خود را در مدرسه به نام ژرژ سیم امضا می کرد. در شانزده سالگی پدرش را از دست داد. ابتدا در یک کتابفروشی به شاگردی پرداخت پس از آن در روزنامه گزت دولیژ شروع به کار کرد. سه سالی در همین روزنامه مشغول به کار بود. خبرنگاری به او امکان داد با گروه های و طبقات مختلف مردم از جمله افرادی که در هتل های ارزان قیمت اقامت داشتند، وقتشان در میخانه ها سپری می شد و گهگاه گذارشان به ادره پلیس می افتاد سر و کار پیدا کند و با منش و رفتار آن ها به خوبی آشنا شود.
این آشنایی زمانی که بعدها نویسندگی حرفه اصلی اش شد بسیار به کارش آمد. پس از آن به فرانسه رفت و به نوشتن رمان های عامه پسند حادثه ای و رمان هایی که مورد علاقه ی زنان کارگر بود روی آورد. با پولی که از نوشتن این گونه رمان ها به دست آورد توانست قایقی تفریحی بخرد و گردش در فرانسه را از طریق رودخانه و آبراهه ها تجربه کند. تا پایان دهه ی 1920 بیش از 200 رمان عامه پسند نوشت و از این راه ثروت فراوانی اندوخت.
در دهه ی 1930 سیمنون ادبیات را جدی تر گرفت و با انتشارات «فایار» برای نوشتن رمان کارآگاهی قرارداد بست. او ژول مگره را روی کشتی تفریحی اش که در بندر دلفزیجل هلند لنگر انداخته بود خلق کرد. بعدها مجسمه ای از مگره در این بندر نصب شد. طی سه سال 19 رمان با شخصیت مگره خلق کرد.
سیمنون در مصاحبه ای این که چرا را رمان نویس شده است را این گونه شرح می دهد:
«همیشه میل داشتم رمان بنویسم. وانگهی من یگانه کسی نیستم که در این عرصه قلم می زنم. اما چنین کاری از لحاظ من تقریباً جستجوی خودم بود. آنچه من جستجوی انسان می خوانم، جستجوی خودم است، زیرا که مثل دیگران انسانی بیش نیستم. وقتی رمان می نوشتم، می پنداشتم که به انسان نزدیک تر می شوم و در قالب قهرمان ها فرو می روم...»
آنچه بیش از هر چیز دیگری درباره ژرژ سیمنون شگفتی ایجاد می کند. کیفیت چشمگیر آثار اوست چنان که در ادبیات پلیسی هیچ کس نتوانسته است منزلتی همپای او کسب کند.
چیزی که کمیسر مگره را از سایر کارآگاهان ادبیات پلیسی متمایز می کند روش او در کشف جنایت است. غالب کارآگاهان از فکرشان برای حل معما بهره می برند اما مگره از تخیلش استفاده می کند.
«روش مگره برای گرفتار ساختن فرد گناهکار نیز با سایرین متفاوت است. او به انتظار کسی نمی نشیند تا قاتل مرتکب اشتباه شود و از این طریق به دام بیفتد؛ زیرا می داند هر انسانی که مرتکب جنایت می شود، در حقیقت دست به نوعی قمار می زند و برای مدتی شخصیت انسانی خویش را در پشت نقاب قمارباز پنهان می کند؛ اما این پوسته ی به عاریت گرفته شده، دیر یا زود ترک بر می دارد و از پس آن «انسان» چهره خواهد نمود. و مگره این لحظه را انتظار می کشد و تلاشش دقیقاً در جهت یافتن انسانی است که در پشت حصار قمارباز/قانون شکن، پناه گرفته است.»
سیمنون روند ساخته شدن کاراکتر مگره را این گونه بیان کرده است:
«در اوایل مگره بسیار ساده بود. آدم گنده ی ملایم و خونسردی بود که مثل من بیشتر از آن که به قوه ی فهم و ادراک و همه ی آثار انگشت و تکنیک های دیگر پلیسی ایمان داشته باشد به غریزه ایمان داشت. وانگهی، چون مجبور بود از این چیزها استفاده می کرد در صورتی که چندان ایمانی به آنها نداشت. در واقع اندک اندک به جایی رسیدیم که کمی شبیه به یکدیگر شدیم. قادر نیستم بگویم او به من نزدیک شد یا من به او نزدیک شدم. مسلم است که من برخی از دیوانگی های او را برگرفتم و او هم برخی از دیوانگی های مرا برگرفت...»
منقدین شخصیت مگره را از جمله شخصیت های کم نظیری می دانند که یکپارچه و هماهنگ است: «او فرزانه است و شریف. به خوبی می داند که شناخت کامل انسان ها امری است ناممکن. با این وجود، آنها را همان طور که هستند می پذیرد و دوست دارد. هیچ چیز او را متعجب نمی کند و هرگز نمی کوشد تا در هیبت معلم اخلاق ظاهر شود یا دیگران را پند و اندرز دهد.»
سیمنون رمان خواندن را روشی می داند که انسان به وسیله آن با پلشتی های درونی خود مواجه می شود: «خواننده قصدش از خواندن رمان گریز از واقعیت نیست. بلکه سعی می کند تا دریابد آیا سایرین نیز گرفتار همین شهوات، رذیلت ها، وسوسه ها، هراس ها و نا امیدی ها هستند یا نه. با کشف این مطلب که با دیگران همانند و یکسان است، کمتر احساس شرمساری و گناه می کند.»
«سیمنون رمان مدرن را بازآفرینی تراژدی دوران ما می انگاشت که، مثل تراژدی های دوران باستان، وظیفه ای جز مطرح کردن مسئله ی تقدیر و سرنوشت بشری نداشت. به همین خاطر، موقع پرداخت رمان هایش از بسیاری قواعد حاکم بر تراژدی های باستان تبعیت می کرد.»
خودکشی دختر سیمنون «ماری ژ و » در 1978 باعث شد تا او سالهای پایانی عمر را در اندوه و تنهایی سپری کند. در 1984 به علت تومور مغزی مورد عمل جراحی قرار گرفت و ظاهراً بهبود یافت اما طی چند سال بعد وضع جسمانی اش به وخامت گرایید و در شب چهارم سپتامبر 1989 در شهر لوزان سوئیس، هنگامی که درخواب بود از دنیا رفت.