قرآن و مسأله راه

اگر سیر آدمی در مسیر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ «همه ما از آنِ خداییم و همه ما به  سوی او برمی گردیم»، آگاهانه و هشیارانه و هدفگیرانه باشد، هر قدمی که برمی دارد، مرحله ای از رشد را می پیماید

اگر سیر آدمی در مسیر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ «همه ما از آنِ خداییم و همه ما به  سوی او برمی گردیم»، آگاهانه و هشیارانه و هدفگیرانه باشد، هر قدمی که برمی دارد، مرحله ای از رشد را می پیماید. اگر سیر در این مسیر، ناآگاهانه و ناهشیارانه و بی هدف انجام بگیرد، از مزایای کمال محروم، سرمایه هستی تباه و خسارتی که در این سیر و حرکت گریبانگیر او خواهد بود، جبران نخواهد پذیرفت. اگر این حرکت و سیر رو به سقوط و تباهی باشد، نکبت و شقاوت ابدی را بر خود خریده است و در هر دو حال، سیرکنندگان باید بدانند که فرار از حیطه سلطه الهی، امکان ناپذیر است. اگر بخواهند سیر نزولی کنند، به شقاوتی دچار خواهند شد که مطابق مشیت الهی، معلول حرکت تبهکارانه آدمیان می باشد. پس برای آنان که از دستورات و عنایات الهی گریخته اند، پایانی برای حرکت شان، جز قانون و مشیت الهی، چیزی دیگر نخواهد بود. اگر حرکت در مسیرِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ با هشیاری و کمال جویی انجام بگیرد، این حرکت از خدا به سوی خدا و در قلمرو مشیت خدا و در ایام خداوندی تحقق می پذیرد. هم چنین، این که علی علیه السلام نیز می فرماید: «وَ فِرُّوا إِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ. ..»، در حقیقت، اقتباسی از آن آیه شریفه است که می فرماید:

فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ.[1]«به سوی خدا بگریزید (پناهنده شوید)، من برای شما ابلاغ کننده ای آشکارم.»

دو احتمال درباره آیه مذکور می توان در نظر گرفت:

احتمال یکم این گریز از خدا به سوی خدا، به این معناست که آنان که به جهت مخالفت با تعهد الهی و نادیده گرفتن مسؤولیت ناشی از تکالیف انسانی احساس سقوط می کنند، برای جبران سقوط و تباهی خود، پناهگاهی جز خدا ندارند و باید به او پناهنده شوند.

احتمال دوم هر آن چه که مربوط به مشیت و اراده خداوندی است و شما درباره آن در ابهام و یا در وحشت هستید، برای حل و به دست آوردن تأمین درباره آن، به خداوند پناهنده شوید.

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که بر او رطلی گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

«حافظ»

همان گونه که در مباحث گذشته گفتیم- چه بدانیم و چه ندانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم- ما در حال حرکتیم و از این که مقصدهایی را که در سر راه خود می بینیم، از نظر منطقی ما را اشباع نمی کند و از نظر دریافت های وجدانی، به خوبی روشن می شود که حرکت ما بنی نوع آدم، رو به مقصد والاتری است:

نیک بنگر ما نشسته می رویم می نبینی قاصدِ جای نُویم[2]

پس مسافر آن بُوَد ای ره پرست که مسیر و رُوش در مستقبل است

«مولوی»

بعضی از افراد بشر آن قدر در نادانی و خودخواهی غوطه ورند که اصلًا نمی دانند حرکت می کنند یا نه!؟ برخی دیگر، می دانند که حرکت می کنند، ولی نمی دانند که با این حرکت، راهی را طی می نمایند و رو به آینده ای هستند که همه گفتار و کردار و اندیشه و حتی خواسته های عملی نشده آنان را به عنوان محصول زندگانی در مقابل دیدگان آن ها مجسم خواهد کرد، و نمی دانند در آن حال که به انسان هایی که خود را کاروانِ راهی تعیین شده و رو به مقصد دانسته و پیش می روند، می خندد، نظم و واقعیت جهان هستی نیز بر آنان می خندد.

گروهی دیگر از انسان ها نیز به طور اجمال می دانند که بازی نمی تواند به این درازی باشد:

کار من و تو بدین درازی کوتاه کنم که نیست بازی

«نظامی گنجوی»

ولی کبر و غرور و نخوتِ آنان نمی گذارد که در تشخیص راه و مقصد، به رهروان واقعی این راه مراجعه کنند و نشان های راستینِ این راه را از آنان دریابند.

اینان گاهی به عقل خود تکیه می کنند. کدام عقل؟ عقل نظری جزیی. عقل نظری جزیی کدام است؟ عقل نظری جزیی، همان است که با مقداری مفاهیم اتخاذ شده از رابطه حواس با سطوح ظاهری طبیعت، همه مشکلات را می خواهد حل و فصل کند؛ با این که می بیند هنوز سند صحیحی برای اثبات حاکمیتِ مطلقِ خود ارائه نداده است.

زیرا اگر از این عقل بپرسید سند حاکمیتِ مطلقِ تو چیست؟ اگر بگوید خودم! این «دور» است که تناقض صریح در بر دارد، یا «مصادره به مطلوب» می باشد که عبارت است از تکرار ادعا برای اثبات ادعا! که خود عقل نیز آن را امکان ناپذیر می داند. از طرف دیگر، از این عقل باید پرسید که این همه مکتب ها و جهان بینی ها و معتقدات ضد و نقیضی که بشر را کلافه کرده، از کجا ناشی شده است؟ مگر نه این است که همه آن ها تو را پشتیبان خود قرار می دهند؟ علاوه بر آن، بزرگان معرفت بشری، نه تنها حاکمیتِ مطلقِ عقل نظری را نمی پذیرند و برای فعالیت آن حدود معینی را مشخص می کنند، بلکه گروهی چشمگیر از این بزرگان می گویند:

از رهبری عقل به جایی نرسیدیم پیچیده تر از راه بُوَد راهبرِ ما

عقل سر تیز است لیکن پای سست زان که دل ویران شُدَست و تَن درست

آزمودم عقلِ دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را

عقل، بندِ رهروان است ای پسر آن رها کن ره عیان است ای پسر

آن زمان چون عقل ها درباختند بر رواقِ عشقِ یوسف تاختند

عقلشان یک دم سِتَد ساقی عمر سیر گشتند از خِرَد باقی عمر

«مولوی»

گروهی دیگر در لجن هوی و هوس ها و شهوات چنان غوطه ورند که علی رغم این که اجمالًا می دانند حرکت آنان در راهی با معنا و رو به مقصدی است، توانایی تشخیص راه و مقصد را از دست داده و مقلدان محضی هستند که می گویند: «پیشتازان می روند و ما هم به دنبالشان می رویم. آنان بهتر از ما می دانند و ما در تشخیص راه و مقصد، تکلیفی دیگر نداریم».

متأسفانه این گروه از نظر کمیت، به قدری فراوانند که وحشت انگیزند.

امیرالمؤمنین علیه السلام این گروه را- به اصطلاح-هَمَجٌ رَعَاعٌ[3]

معرفی می کند. مولوی نیز دو صد لعنت بر اینان فرستاده است:

خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.[4]

گویا فروغی بسطامی هم این گروه را «حیوان و نادان» می نامد:

خداخوان تا خدادان فرق دارد که حیوان تا به انسان فرق دارد

محقق را مقلّد کی توان گفت که دانا تا به نادان فرق دارد

جمعی دیگر می گویند: ما راه و مقصدی جز همین بایستگی ها و شایستگی هایی که هر یک از اقوام و ملل برای تنظیم این زندگی چند روزه تشخیص داده و آن ها را به صورت قوانین و آداب و رسوم، استنباط و به مرحله اجرا در می آورند، نمی شناسیم.

مدعای این جمع را یک شاعر معاصر در چند بیت زیر متذکر شده است:

گر بدانم که جهانِ دگریست وز پسِ پرده همانا خبریست

ننهم دل به هوی و هوسی و اندرین نشئه نمانم نفسی

ای دریغا که بشر کور و کر است وز سرانجام جهان بی خبر است

کاش بودی پسِ مردن چیزی حشری و نشری و رستاخیزی

مخبران را ز دلیل امساک است گفته های همه شُبهتناک است

انبیا حرفِ حکیمانه زدند از پی نظمِ جهان چانه زدند

«ملک الشعراء بهار»

این هم یک منطق است که می گوید: اگر افراد بشری بچه های خوبی باشند و کفش و کلاه یکدیگر را نربایند و به تقلید از موریانه ها، خیابان های خوبی بسازند، منابع انرژی منظومه شمسی را تمام کنند و معادن را بکاوند و مقداری از آن ها را گلوبند و دستبند و دیگر زیورآلات نموده و با به کار بردن آن ها، برای خود ارزش به وجود بیاورند و مقداری دیگر از آن معادن را به صورت سلاح و زرّادخانه درآورند که هر وقت حوصله شان سر رفت، به جان هم بیفتند و هزارها و بلکه میلیون ها انسان را به خاک و خون بغلطانند، انسان به حدّ نصاب خود رسیده است! البته خدا کند یک سرگرمی خوب و دراز مدتی برای بشر به وجود بیاید، و الّا این دفعه برای سرگرمی خود، صحبت از کشتنِ در حدود یک میلیارد انسان در کار است!

مسلماً منطق مزبور، «سرگرمی» مذکور را به طور حتم لازم دارد. تنها اشتباه این گروه در این است که خود را به پاسخ دادن از سؤال های: از کجا آمده ایم؟ برای چه آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ ملزم نمی داند.

باری، یکی از شگفتی های قرآن، موضوع راه است که با کلماتی گوناگون، آن را مطرح نموده و روی سه کلمه از آن ها، سخت تکیه شده است:

الف «سبیل» در 138 آیه، ب «صراط» در 45 آیه، ج «طریق» در 3 آیه.

با ملاحظه مجموع آیاتی که کلمه «سبیل» در آن ها آمده است، این مطلبِ فوق العاده اساسی روشن می گردد که هر انسانی در هر حالی که هست، در حال حرکت در راهی است، چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد.

این مطلب، با نظر به واقعیت جهان هستی و نظم و قانونی که در آن حکمفرماست، و با نظر به یک هدف اعلا برای این جهان که بدون پذیرش آن، هیچ گونه جهان بینی همه جانبه ای وجود نخواهد داشت، و با نظر به قانون عمل و عکس العمل، واقعی ترین مطلبی است که هیچ فلسفه ای نمی تواند آن را نادیده بگیرد. بنا بر این منطقِ قرآن، همه انسان ها در راه و مشغول حرکت، رو به مقصدی می باشند.

پس از این مقدمه، اکنون به گروه بندی آیات مربوط به «سبیل» می پردازیم:

گروه یکم- راهی که خدا به وسیله پیامبران و عقول سلیم و وجدان های پاک، پیش پای بشر گسترده، راه رشد است:

وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکمْ سَبِیلَ الرَّشادِ.[5]«و آن شخصی که ایمان آورده بود، [به قوم خود در مصر] گفت: ای قوم من، از من پیروی کنید، من شما را به راه رشد هدایت می کنم.»

فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِک تَحَرَّوْا رَشَداً.[6]«هر کس که اسلام را پذیرفت، با کوشش و تکاپو، رشد را دریافته است.»

گروه دوم- کفر و انحراف از مسیر کمال، راه ضلالت است:

وَ مَنْ یتَبَدَّلِ الْکفْرَ بِالْإِیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ.[7]«هر کس که ایمان را به کفر مبدل کند، از راه معتدل گمراه و منحرف شده است.»

فَمَنْ کفَرَ بَعْدَ ذلِک مِنْکمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ.[8]«پس هر کسی از شما بعد از این کفر بورزد، از راه معتدل گمراه و منحرف شده است.»

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِک مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِک شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ.[9]

«به آنان بگو: آیا به بدتر از این (اهل کتاب) منحرف از نظر پاداش در نزد خدا، به شما خبر بدهم؟ کسانی هستند که خدا به آنان لعنت و غضب نموده و کسانی از آنان را میمون و خوک قرار داده است و کسی که طاغوت را می پرستد؛ آنان دارای بدترین موقعیت و گمراه ترین مردم از راه معتدلند.»

گروه سوم راهی که خداوند پیش پای بشر گسترده، از روی حکمت بالغه بوده و قابل اثبات با حکمت است:

ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ.[10]

«مردم را به راه پروردگارت با حکمت و موعظه نیکو دعوت کن و [اگر احتیاجی به مجادله باشد]، با آنان به بهترین وجه مجادله کن.»

گروه چهارم کسانی که به جهت تبهکاری ها و انحرافاتی که مرتکب شده اند و خداوند متعال آنان را گمراه ساخته است؛ راهی پیدا نخواهند کرد:

وَ مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا.[11] «و کسی را که خدا گمراه کند، راهی برای او پیدا نخواهی کرد.»

توضیح: همان طور که در مباحث گذشته گفتیم، گروه فراوانی از مردم جوامع نمی دانند که در حرکتند و می روند. [آنان نمی دانند که ] اگر بنشینند، می روند؛ اگر بخوابند، می روند؛ اگر میخکوب در حیوانیت شوند، می روند؛ اگر بخندند، می روند؛ اگر بگریند، می روند، و در هر حال که باشند، می روند، ولی برای این رفتن، عنوان راه قایل نیستند، آری، کسی که در زندگی مقصدی ندارد، راه هم ندارد، زیرا:

فکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی.[12]

مولوی

چنان که: بینی آن باشد که او بویی بَرَد بوی او را جانب کویی بَرَد.[13]

شما درباره شیوع و رواج تخدیر در سرتاسر تاریخ در همه جوامع، چگونه می اندیشید؟ آیا احتمال نمی دهید که هرگاه هشیاری بشری در حال اعتدال به جریان بیفتد، این سؤال را مطرح خواهد کرد که: «کجا می روی و این راه که در پیش گرفته ای، به کجا خواهد انجامید؟» اصلًا چه معنی دارد که خود را به نفهمی زده و بگویی: «من می جنبم و در حرکتم، ولی نه از مقصد سر درمی آورم و نه از راهش!؟» آدمیان از این گفتگوهای اسرارآمیز بسیار فراوان با خویشتن دارند و هنگامی که از پاسخ صحیح ناتوان بمانند، به این شعر منسوب به خیام اشاره کرده و می گویند: «می خور که ازین فسانه ها کوته نیست».

جمله عالَم ز اختیار و هست خود می گریزد در سرِ سرمست خود.[14]

می گریزند از خودی در بی خودی یا به هستی یا به شغل ای مُهتدی

تا دمی از هوشیاری وارهند ننگِ خمر و بنگ بر خود می نهند

«مولوی»

گروه پنجم- چنان که مرکز حقیقی دایره بیش از یک نقطه ندارد، مقصد والای حیات معقول هم یک راه بیشتر ندارد:

وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبِیلِهِ.[15]«و این است راه مستقیم من؛ از آن پیروی کنید و از راه های مختلف تبعیت نکنید که شما را از راه خداوندی پراکنده می کنند.»

این درست است که: هر دلِ سوزان هزاران راه دارد سوی تو این همه ره را تو پایانی، ندانم کیستی

«علی صائبی»

ولی به آن معنی نیست که هر یک از این هزاران راه، مانند راه های هندسی که در بُعد هندسی کشیده شده است، با مقصدهای متضادی به یک حقیقت می رسند، بلکه منظور این است که سمت حرکت در مسیر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ.[16] «ما همه از آنِ خداییم و به سوی او برمی گردیم»، یکی است و آن عبارت است از حرکت به سوی حق با حق، و اختلاف در راه ها ناشی از اختلاف زمان ها، محیطها، درک، شعور و موضع گیری های ویژه ای است که دامنگیر همه افراد بشری است. مولوی گام را از این هم فراتر گذاشته و می گوید: اگرچه راه ها متضاد هم جلوه کند، ولی سمت و مقصد یکی است:

 گه چنین بِنْماید و گه ضدِّ این جز که حیرانی نباشد کار دین.[17]

نه چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنین حیرت که محو و مستِ دوست

لذا، آن دسته از آیات قرآنی که مشیت الهی را در تنوع قوانین و تکالیف متذکر می شود، به همین معنی است که مطرح کردیم.

لِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکوهُ.[18]«برای هر امتی تکلیفی قرار داده ایم [که ] آن را به جای می آورند.»

با همه این اختلافات درباره مبدأ و مقصد، حرکت عبارت است از:

قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.[19]«به آنان بگو: نماز من و عبادت من و زندگی و مرگ من، همه از آنِ خدا، پرورنده عالمیان است.»

آیاتی که کلمه «صراط» در آن ها به کار رفته، 45 مورد است که در 33 مورد آن، با صفت مستقیم (صراط مستقیم) آمده و در همه این موارد، راه رشد و کمال و حیات معقول و دادگری، صراط مستقیم معرفی شده است. در سوره فاتحه، تفسیری که درباره صراط مستقیم بیان شده، چنین است:

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ.[20]«صراط مستقیم، راه کسانی است که به آنان انعام فرموده ای؛ آنان نه مورد غضب الهی اند و نه گمراهان.»

حال، باید ببینیم چه کسانی هستند که خداوند به آنان احسان و عنایت فرموده است؟ در سوره مریم علیها السلام، پس از آیاتی که پیامبرانی را مانند: ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسی، هارون، اسماعیل، ادریس یادآور می شود و هر یک از آنان را با اوصاف عالی توصیف می کند، این آیه وجود دارد:

أُولئِک الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ مِنْ ذُرِّیةِ آدَمَ. ..[21]«آنان کسانی هستند که خدا بر آنان احسان و عنایت فرموده است؛ از پیامبران از نسل آدم...»

پی نوشت ها

[1] سوره ذاریات، آیه 50.

[2] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 14، ص 201.

[3] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.

[4] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 3، ص 298.

[5] سوره غافر (مؤمن)، آیه 38.

[6] سوره جن، آیه 14.

[7] سوره بقره، آیه 108.

[8] سوره مائده، آیه 12.

[9] همان سوره، آیه 60.

[10] سوره نحل، آیه 125.

[11] سوره نساء، آیه 88 و 143.

[12] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 5، ص 447.

[13] همان مأخذ، ج 1، ص 213.

[14] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 13، ص 141.

[15] سوره انعام، آیه 153.

[16] سوره بقره، آیه 156.

[17] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 1، ص 148.

[18] سوره حج، آیه 67.

[19] سوره انعام، آیه 162.

[20] سوره فاتحه، آیه 7.

[21] سوره مریم، آیه 58.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر