چکیده:
یکی از مسائل مهم در بین مسلمانان مبحث جانشینی پیامبر (صلوات الله علیه واله) است، شیعه قائل به انتصابی بودن خلیفه پیامبر (صلوات الله علیه واله)، است و اهل سنت قائل به انتخابی بودن آن هستند. در مختصر سعی شده است اصل انتصابی بودن خلافت ثابت گردد.
کلید واژه:
غدیر، خلافت، انتصاب، انتخاب، سیره.
مقدمه:
یکی از دلایل محکم و متقنی که اصل انتصابی بودن جانشین رسول خدا (صلوات الله علیه واله)، را اثبات میکند حدیث غدیر است. توضیح اینکه: حدیث غدیر ثابت میکند مردم توانایی انتخاب خلیفه بعد از پیامبر (صلوات الله علیه واله) را ندارند. چون خطا و اشتباه زیاد دارند، ولی خداوند چون حکیم و علی ماست خطا و اشتباه ندارد، پس فقط اواست که میتواند برای انسانها تعیین خلیفه کند.
در رساندن این امر الهی – معرفی خلیفه – پیامبر (صلوات الله علیه واله) کوتاهی نکردند؛ و این مردم کور دل و دنیا پرست بودند که از همان ساعاتی که علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) معرفی شد، شروع به مبارزه با این فضیلت بزرگ کردند.
دشمنان غدیر هرکدام به نحوی با این واقعه به مخالفت پرداختند، که یکی از این اشخاص محمد بن عبدالوهاب، رئیس خط سلفی گر است.
در این مختصر سعی شده با استفاده از قرآن و کتابهای شیعه و اهل سنت به برخی از سخنانش در باب واقعه غدیر پاسخ داده شود، امید است، این نوشته ذرهای از مظلومیت علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) کم کند.
اصل شبهه:
این شیخ وهابی مدعی است، کلام حضرت «رسول» (صلوات الله علیه واله) نص در خلافت و امامت و ریاست «علی بن ابیطالب» (سلام الله علیه) نیست.
..... و لیس فی قوله: من کنت مولاه أن النص على خلافته متصلة ...
جواب نقضی:
لازمه پذیرفتن سخن این شیخ وهابی این است که بپذیریم که امامت بعد از «پیامبر» «انتخابی» است نه «انتصابی». و چنین سخنی باطل است زیرا:
لازمه پذیرفتن سخن این شیخ وهابی این است که بپذیریم که امامت بعد از «پیامبر» «انتخابی» است نه «انتصابی»:
در این صورت باید به موارد ذیل ملتزم شویم:
الف: لازمه این سخن توهین به «پیامبر» است:
1:خلاف سیره انبیاء گذشته است:
حضرت موسی از خداوند تقاضای وزیر کرد:
وَ اجْعَل لىِّ وَزِیرًا مِّنْ أَهْلىِ (1) هَارُونَ أَخِى (2)
یعقوبی مینویسد:
آدم هنگام وفات برشیث وصیت نمود؛ و شیث به انوش واو به قینان و او به مهلائیل و او به یِرد و او به ادریس و ادریس هم به فرزندش متوشلخ و او به فرزندش لمک و او به نوح و نوح هم به سام.
ابراهیم به اسماعیل، اسماعیل به برادرش اسحاق او به یعقوب، داود بر فرزندش سلیمان. (3)
2: خلاف سیره خود پیامبر:
وقتی به خاطر جنگی بیرون میرفتند جانشینی معین میفرمود.
در سال دوم: در غزوه بواط سعد بن معاذ، در غزوه ذی العیشره. ابومسلمه مخزومی/ در بدرکبرا. ابن ام مکتوم در غزوه بنی قینقاع، ابولبا به انصاری. در سال سوم: در غزوه قرقره الکدر ابن ام مکتوم/ در سال چهارم در غزوه بنی النضیر، ابن ام مکتوم.
در سال 5 : در غزوه بنی المصطلق، زید بن حارثه / در سال 6 :در غزوه حدیبیه. ابن ام مکتوم در سال 7: سباع بن عُرفطه / در سال 8: امیرالمؤمنین در غزوه تبوک.
وقتی می خواستند از دنیا بروند تقاضای دوات و کاغذ نمودند که خلیفه دوم نگذاشت پیامبر چیزی بنویسد و گفت این رسول مریضی بر او غلبه کرده و کتاب خداوند ما را کافی است.
3: برتری خلفای پیامبر بر خودش:
وقتی ابوبکر بن قحافه، میخواهد از دنیا برود، وصیت نامه نوشت و تعیین خلیفه بعد از خود نمود. (4) همچنین خلیفه دوم، با تشکیل شورا تعیین خلیفه کرد. (5)
ولی «پیامبر» (صلوات الله علیه واله)، نباید تعیین خلیفه کند.
ب:لازمه این سخن مخالفت با نص صریح قرآن است:
خداوند در باره فرزندان ابراهیم (علیه السلام) میفرماید:
وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى اسحاق وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (صافات 113).
حال حضرت «ابراهیم» (علیهالسلام) از خداوند تقاضا نمود، که عهد او را در ذریه او قرار دهد، خداوند فرمودند: قال و من ذریتی قال لا ینال عهد الظالمین (6)
خداوند فرمودند: ما عهدمان (خلافت) را به ظالمان نمیدهیم.
یعنی ذریه ظالم تو مناسب برای منصب امامت نیستند. حال باید بدانیم، مراد از ظلم چیست. ظلم مصادیقی زیادی دارد.
یکی از آنها در این آیه آمده: ان الشرک لظلم عظیم. (7)
مشرک بودن ظلم بزرگی است.
این دو آیه را در کنار هم بگذاریم، به این نتیجه میرسیم، که کسی که مشرک بوده حق خلافت را ندارد.
به گواهی تاریخ، کدام یک از این چهار خلیفه مشرک بودند، طبق این دو آیه هر کدام که مشرک بوده، به خاطر ظالم بودن حق خلافت ندارد؛ و تاریخ گواهی میدهد که سه خلیفه اول قبل از «اسلام» مشرک بوده ولی «امیر المؤمنین» (علیه السلام) نه.
ج: اثر انتخابی بودن خلیفه:
دنیا دار علل و معلومات است، هر چیزی اثری دارد، دست را بر روی آتش گرفتن اثر آن سوختگی شدید است، فقط یک نمونه از اثر انتخابی بودن خلافت را بیان میکنیم، و آن خلافت معاویه بن ابی سفیان است.
بعضی کتاب مینویسند، و او را شخصیتی بزرگ جلوه میدهند، ولی به سندهای ساختگی و بافتههای یهودیان که در اسلام داخل کردند، کاری نداریم؛ ما با واقعیات کار داریم، اگر روز باشد هر چند شما تلاش کنید که بگویید شب است، هیچ موقع شب نمیشود.
این گفته یک شیعه نیست، این کلام مفسر بزرگ اهل سنت است در تفسیر خودش که میگوید:
یکی از بزرگان کشور آلمان، در حالی که یکی از بزرگان مکه هم آنجا بود چنین گفت: بر ما مردم اروپا لازم است مجسمه طلایی معاویه بن ابی سفیان را در بزرگترین میدانهای برلین نصب کنیم حاضران گفتند چرا: گفت به خاطر اینکه او نظام حکومت اسلامی را به نظام سلطنتی موروثی برگرداند، و اگر چنین نبود اسلام جهان را میگرفت، و مردم المان و تمام ملل اروپایی پیروان دین اسلام میشدند. (8)
د: خلیفه کیست؟
حال اگر بپذیریم خلافت انتخابی است، خلیفه کیست طبق قرائن ذیل به این نتیجه میرسیم کسی جز حضرت علی نیست:
1: وصیت نامه حضرت «رسول» (صلوات الله علیه واله) :...
أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَوْصَى اللَّهُ بِکُمْ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ أَنْ لَا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ فِی عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِی وَ لَکُمْ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ قُلْنَا مَتَى یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَجَلُکَ قَالَ دَنَا الْأَجَلُ وَ الْمُنْقَلَبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ جَنَّةِ الْمَأْوَى وَ الْعَرْشِ الْأَعْلَى وَ الْکَأْسِ الْأَوْفَى وَ الْعَیْشِ الْأَهْنَإِ قُلْنَا فَمَنْ یُغَسِّلُکَ قَالَ أَخِی وَ أَهْلُ بَیْتِیَ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى. (9)
راوی گوید ... «پیامبر» (صلی الله علیه واله) فرمودند: خداوند، شما را حفظ کند، ٰخداوند شما را یاری کند، و همچنین شما را هدایت کند، و سالم بدارد، ....شما را وصیت میکنم، به تقوای الهی، و وصیت کرد «خداوند» بر شما، بدرستیکه من برای شما انذار کننده هستم...
ب:وصیت دیگری از «پیامبر» (سلام الله علیه و آله) به نقل «امیر المؤمنین» (سلام الله علیه) :
من حدیث «علی بن ابی طالب» کرم الله وجهه قال: کان آخر کلام «رسول الله» (صلی الله علیه واله) الصلاﺓ الصلاة اتقوا الله فیما ملکت ایمانکم. (10)
آخرین کلام «رسول الله» (صلی الله علیه و آله) این بود: نماز نماز.
حال کلام کدام یک از افراد ذیل به «پیامبر» (صلی الله علیه واله) شبیه است:
2-کلام «امیر المؤمنین» (سلام الله علیه) در وقت ضربت خوردن :
«فزت و رب الکعبة (11) به خدای کعبه رستگار شدم»
3- وصیت نامه «امیر المؤمنین» (علیه السلام) : (12)
«امام حسن» (سلام الله علیه) فرمودند:
پدرم در وقت وفات فرمودند: این وصیت نامه «علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه)، برادر «محمد» رسول خداوند (صلی الله علیه و آله) : اول وصیت من این است که، شهادت میدهم، که هیچ خدایی جز الله نیست، ... وصیت میکنم شما را، به آنچه «رسول الله» (صلوات الله علیه واله)، وصیت نمود... وصیت میکنم، تو را ای فرزند، به نماز در وقتش و زکات بر اهل آن در محلش ...
4- کلام ابوبکر در هنگام مرگ: (13)
ابو بکر گفت آرى، سوگند به خدا، بر سه کار اندوهناکم، و دوست مىداشتم آن کارها را انجام نمىدادم، و سه کار است که انجام ندادم، و دوست مىداشتم آن کارها را انجام مىدادم، و سه سؤال نیز بود که دوست مىداشتم، در مورد آنان از «رسول خدا» (صلی الله علیه واله) پرسش مىکردم.
اما سه کارى که انجام دادم، و دوست مىداشتم آنها را انجام نمىدادم، عبارتند از:
1. دوست مىداشتم، خانه على را ترک مىکردم، اگر چه او آشکارا با من جنگ مىکرد.
2. دوست مىداشتم، در روز سقیفه با یکى از مردان، همچون ابو عبیده و عمر بیعت مىکردم؛ و او امیر مىشد و من وزیر.
3. دوست مىداشتم، روزى که بر فجاة سلّمى دست یافتم، یا او را مىکشتم، و یا این که آزادش مىکردم، و هرگز او را به آتش نمىکشیدم.
و سه کارى که انجام ندادم و دوست مىداشتم آن کارها را انجام مىدادم عبارتند از:
1. وقتى که اشعث بن قیس را اسیر کردم، او را مىکشتم زیرا شنیده بودم هیچ شرى نیست مگر این که وى آن را یارى دهد.
2. دوست مىداشتم خالد بن ولید را به شام مىفرستادم.
3. عمر به خطاب را نیز به عراق مىفرستادم که در این صورت دستان خود را در راه خدا باز کرده بودم.
اما آن سه پرسشى که دوست مىداشتم از رسول خدا (ص) پرسیده بودم عبارتند از:
1. دوست مىداشتم از او پرسیده بودم چه کسى کار خلافت را بر عهده بگیرد تا کسى با او نزاع برنخیزد.
2. دوست مىداشتم از او پرسیده بودم آیا انصار در کار خلافت حقّى دارند.
3. دوست مىداشتم از پیامبر خدا در مورد میراث و سهمالارث دختر برادر و عمه پرسیده بودم، زیرا در این مورد در خود احساس شک و دو دلى دارم. عدهاى از اصحاب رسول خدا (ص) نزد او آمدند و گفتند براى معالجه تو طبیبى را خبر کنیم؟
5-برخی از کلمات و حالات عمر بن الخطاب در اواخر عمر:
5/1:گفته است سگ مرا کشت:
...و حدیث عمر رضی الله تعالى عنه کان قبل افتتاح الصلاة لیفتتح الصلاة ألا ترى أنه روی أنه لما طعن قال آه قتلنی الکلب من یصلی بالناس ثم قال تقدم (14)
5/2:سوال شد چه شرابی دوست دارید:؟
حدثنا عبدالله بن رجاء، و محمد بن الزبیر قالا، حدثنا إسرائیل عن أبی إسحاق عن عمرو بن میمون قال : شهدت عمر رضی الله عنه یوم طعن، أدخل فقال ادعو إلی الطبیب، فقال أی الشراب أحب إلیک؟ قال : النبیذ. قال فسقی نبیذاً فخرج من بعض طعناته، فقال الناس من حوله : هذا صدید فاسقوه لبناً، فسقی لبناً فخرج فقال الطبیب : فسما کنت فاعلاً فافعل. (15)
... بعد از مجروح شدن، به او گفتند: چه شرابی دوست داری گفت نبیذ (یکی از اقسام مسکر است که از خرما میگیرند) بعد از نوشیدن نبیذ، پس خارج شد از بعض جراحات بدنش، ...بعد شیر آوردنند، و باز بعد از خوردنش از یکی از جراحاتش خارج شد...
5/5:ای کاش.
5/5/1:: یا لیتنی کنت تبنة ...!
...قال : رأیت عمر رضی الله عنه أخذ تبنة من حائط فقال : یا لیتنی کنت هذه التبنة یا لیتنی لم أخلق، یا لیت أمی لم تلدنی، لم أک شیئاً، یا لیتنی کنت نسیاً منسیاً. (16).
... ای کاش من کاه بودم و ای کاش من خلق نمیشدم و ای کاش مادرم مرا نزاییده بود و ای کاش من فراموش شده بودم.
5/5/2: لیتنی کنت کبش أهلی ...!
عن الضحاک قال : قال عمر : یا لیتنی کنت کبش أهلی سمنونی ما بدا لهم، حتى إذا کنت أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء وبعضی قدیداً ثم أکلونی فأخرجونی عذرة ولم أکن بشراً. (17)
اى کاش من گوسفند اهل بیت خودم بودم و مرا تا جایی که میخواستند میپروراندند و چاق میکردند تا وقتى که به نهایت درجه چاقى میرسیدم بعضى از دوستان و محبوبانشان به دید نشان میآمدند و آنها براى این دوستان مرا میپختند و سپس مرا قطعه قطعه مینمودند، آنگاه مرا میخوردند و به صورت کثافت و نجاست از آنها بیرون میآمدم، ولى بشر نبودم.
6-کلمات و وصیت نامه عثمان بن عفان:
در کتابهای ذیل برای وصیت نامه عثمان جستجو شد چیزی نیافتیم «الامامه والسیاسه؛ الاعلام، زرلکی؛ اسد الغابه، ابن اثیر؛ الاصابه فی معرفه الصحابه، ابن حجر عسقلانی».
ه:بررسی کلمات چهار خلیفه بعد از پیامبر (صلوات الله علیه واله).
کسی که خلیفه «پیامبر» (صلی الله علیه و آله) باشد، باید مردم از علم او استفاده کنند.
یکی از راههای استفاده علمی، بهره بردن از سخنان و کلمات است، حال ببنیم کلمات خلفای «پیامبر» (صلی الله علیه واله) چیست؟
چون در این جزوه مجال بررسی همه کلمات این خلفا نیست، فقط به تعداد این کلمات اشاره می کنیم، البته نه از کتابهای شیعه، بلکه از کتاب المسند احمد بن حنبل، تا ثابت شود، طبق کلمات خود علمای اهل سنت فقط «حضرت علی» (علیه السلام)، مناسب این مقام والا بوده است.
1- برای ابوبکر 81 روایت نقل کرده است. (18)
2-تعداد روایات ذکر شده از عمر بن الخطاب 316 روایت است. (19)
3-برای عثمان 162 روایت ذکر کرده است. (20)
4-برای حضرت علی علیه السلام 818 روایت ذکر کرده است. (21)
بعد از بررسی روایات خلیفه اول، که جناب احمد در کتابش ذکر کرده، به این نتیجه رسیدیم:
49 مورد از این روایات، مثل یکدیگر است؛ و حدیث شماره 39 هم، از ابن عباس است. در نتیجه احمد حنبل در کتابش فقط و فقط از خلیفه اول «پیامبر»(صلوات الله علیه واله) 31 مورد روایت نقل کرده است.
روایات شبیه به هم:
شمارههای :1-16-29-30-53/ و شمارههای 2-56-47-48/و شمارههای 5-6-10-34-44-46-49-66/و شمارههای 8-28/و شمارههای 7-62/و شمارههای 9-14(این روایت معنایش شبیه است اگر چه لفظش فرق میکند) -25-55-58-60/و شمارههای 12-33/و شمارههای 13-31-32/و شمارههای 20-24/ و شمارههای 51-52-57-63-76-1/و شمارههای 68-69-70-71/و شمارههای 59-64/و شمارههای 77-78(این دو حدیث هم اگر چه با دو لفظ متفاوت ذکر شده است ولی یک معنی را افاده میدهد).
سوال:
به نظر شما کسی که خود را خلیفه «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) میداند، آن هم در آن شرایط حساس، بعد از شهادت «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) نباید بیشتر از این علم داشته باشد.
ممکن است کسی بگوید: فقط در این کتاب، از او این مقدار روایت نقل شده، و در کتابهای دیگر روایات بیشتری از او ذکر شده در جواب گوییم:
در کتاب المسند نوشته البزار (متوفی 292 ه) در قسمت مسند ابی بکر 82 روایت ذکر کرده است؛ و در کتاب المسند نوشته الحمیدی (متوفی 488 ه) فقط 8 روایت ذکر کرده است و ابو داود طیالسی (متوفی 204 ه) در المسند خود فقط 8 روایت ذکر کرده است و مروزی (متوفی 292 ه) در مسند ابی بکر الصدیق فقط 6 روایت ذکر کرده است. همچنین در مسند ابی یعلی (متوفی 307 ه) در قسمت روایات ابوبکر 139 روایت ذکر کرده که برای 55 مورد از این روایات نوشته اسناده ضعیف (اسناد این روایت ضعیف است) و برای 84 مورد دیگر هم برخی صحیح و برخی حسن و برخی منقطع و برای اسناد برخی از این روایات هم نوشته اسناده تالف. همچنین عبد بن حمید (متوفی 249 ه) در المسند خودش فقط 7 روایت ذکر کرده است.
و:ریشه یابی اینکه چرا میگویند حدیث غدیر نص در خلافت نیست:
علت اینکه برخی از علمای عامه و وهابیت با این حدیث مخالفت میکنند، به این خاطر است که اگر حدیث غدیر را بپذیرند، لا جرم پذیرفتهاند، خلافت «علی بن ابی طالب» (علیه السلام) از روی نص و دلیل است. در حالی که هیچ نصیب رای خلافت ابوبکر بن قحافه وجود ندارد:
توضیح اینکه:
یکی از اعاظم علمای عامه، در تشریح اعتقادات اهل سنت، معترف است، که هیچ نصی از «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) برای ابوبکر وجود ندارد:
المقصد الرابع :المتن فی الإمام الحق بعد رسول الله:وهو عندنا أبو بکر وعند الشیعة علی رضی الله عنهما لنا وجهان الأول أن طریقة إما النص أو الإجماع أما النص فلم یوجد لما سیأتی وأما الإجماع فلم یوجد على غیر أبی بکر اتفاقا (22)
مقصد چهارم، در امام حق بعد از «رسول الله» (صلوات الله علیه واله) : نزد ما (عامه) ابو بکر است، و نزد شیعه «علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه) و به دو وجه استدلال میکنیم: اول یا از راه نص و یا از راه اجماع، اما نص وجود ندارد، ...
جواب حلی:
قرائنی در خود حدیث غدیر و غیر آن وجود دارد که، میتوان نتیجه گرفت، حدیث «غدیر» یکی از دلائل محکم، و قوی در باب اثبات، خلافت و امامت «علی بن ابی طالب» (علیه السلام) است.
1-کلام خود حضرت «رسول» (صلوات الله علیه واله) :
حضرتش ابتدا فرمودند:
(ألست أولى بکم من أنفسکم) آیا من اولی وبرتر از شما نیستم.
در باره اولویت مقام پیامبر بر دیگران خداوند در قرآن مجید میفرمایند:
{النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُور}(23)
پس مراد «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) از عبارت «من کنت مولاه» هم چیزی جز، اولویت وبرتری نیست. زیرا: اگر «رسول خدا» (صلى اللّه علیه و آله) غیر از معنایی که در مقدمه سخن خود (24) بدان تصریح فرموده، معناى دیگرى را اراده کرده بود، فرمایش آن جناب به صورت کلامى در میآمد که رشته ارتباط آن گسیخته باشد؛ و قسمتى از آن با قسمت دیگر بىارتباط باشد (و ما «پیامبر» بزرگوار را بزرگتر میدانیم از هر لغزش و سخن نارسایی) و در این صورت، سخن آن حضرت از مرز بلاغت جدا میبود؛ در حالیکه آن جناب افصح بلغا، و بلیغتر ین کسانى است که به زبان عربى دهن گشوده است. پس جز از اذعان، و اعتراف، به ارتباط اجزاء کلام آن حضرت، با متحد دانستن معنى در مقدمه و ذى المقدمه راهى نیست؛ و حق هم در هر کلامیکه، از وحى الهی سرچشمه گرفته، جز آن نیست.
2- قول «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) : اللهم وال من والاه وعاد من عاداه:
این عبارت حضرت «رسول» (صلوات الله علیه واله) هم ظهور در خلافت و ولایت حضرت «علی» (سلام الله علیه) بر دیگران دارد. زیرا:
2/1: «خاتم انبیاء» (صلوات الله علیه واله) میداند:
تمام شدن امر خلافت و ثابت شدن آن به یارانی است که ثابت قدم بمانند، از طرفی میداند، بسیاری با «علی بن ابی طالب» دشمن هستند و منتظرند مرگ حضرتش (صلوات الله علیه واله) فرا رسد، و دو مرتبه جاهلیت را تقویت کنند و اسلام را از مسیر اصلی منحرف سازند.
همانطور که خداوند در قرآن در اشاره به این بغض و کینه و حسادت منافقانه میفرمایند:{أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِ. }(25)
بلکه آنان به مردم [که در حقیقتْ پیامبر و اهل بیت اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده، حسد مىورزند.
و در تفسیر این آیه کریمه حضرت «صادق» (علیه السلام) فرمودند:
قال «أبو عبدالله» (علیه السلام) : «یا أبا الصباح، نحن قوم فرض الله طاعتنا، لنا الأنفال و لنا صفو المال، و نحن الراسخون فی العلم، و نحن المحسودون الذین قال الله: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (26)
ما هستیم که مورد حسد قرار گرفتیم.
2/2: «پیامبر اکرم» (صلی الله علیه واله) فرمودند:
إن تؤمّروا علیّاً ولا أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیّاً یأخذ بکم الطریق المستقیم (27)
اگر علی را امیر خود قرار دهید-که فکر نمیکنم این کار را بکنید-او را هدایت کننده و هدایت شده مییابید و به صراط مستقیم میرسید.
به خاطر همین مطلب است که رسول مهربانیها (صلوات الله علیه واله) مردم را دعوت به موالات ویاری «علی» (سلام الله علیه) و دوری از بغض و کینه «علی» (علیه السلام) میکند.
زیرا موالات «علی» (علیه السلام) همان دوستی با خداوند است و دشمنی با او دشمنی با خداوند است؛ و کسی دارای این منصب نیست مگر اینکه امام در دین باشد.
3- وقوع ولایت همراه شهادت به توحید و رسالت:
«پیامبر» (صلوات الله علیه واله) فرمودند:
یا أیها الناس؟ بم تشهدون؟ قالوا : نشهد أن لا إله إلا اللّه، قال : ثم مه؟ قالوا : و أن محمدا عبده و رسوله، قال : فمن ولیکم؟ قالوا : اللّه ورسوله مولانا ثم ضرب بیده إلى عضد علی فأقامه فقال : من یکن اللّه و رسوله مولاه فإن هذا مولا (28)
پیامبر (صلوات الله علیه واله) فرمودند: به چه چیزی شهادت میدهید، همه گفتند: هیچ خدایی جز الله نیست وتو فرستاده خدا هستی، بعد گفتند: خداوند و رسولش بر ما ولایت دارند. در این هنگام حضرت «محمد» (صلوات الله علیه واله) فرمودند: علی مولای شما است
پس نتیجه میگیریم ولایت خداوند و رسول او و مو لات با علی (علیه السلام) به یک معنی بیشتر نیست که همان ولایت و سرپرستی است.
4- امر به تهنیت گفتن بر رسالت وولایت:
6/1: الحافظ أبو سعید الخرکوشیّ، النیسابوریّ:متوفّى (406) در کتابش شرف المصطفى از أبی سعید الخُدری حدیث نقل کرده است:
ّ قال النبیُّ صلى الله علیه و سلم: «هنِّئونی هنِّئونی إنّ اللَّه تعالى خصّنی بالنبوّة، و خصّ أهل بیتی بالإمامة (29)
6/2:تهنیت گفتن شیخین (خلیفه اول و دوم) به حضرت امیر (علیه السلام) :
عمر بن الخطاب گفت:
هنیئا لک یا بن أبی طالب؟ أصبحت وأمسیت مولای ومولى کل مؤمن ومؤمنة (30).
6/3: المولوی ولی اللّه اللکهنوی در مرآت المؤمنین:
میگوید همه اصحاب به تهنیت گفتند:
و کان یهنأ أمیر المؤمنین کل صحابی لاقاه (31)
7-عذاب شدن حارث نعمان فهری:
بعد از معرفی « علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه) حارث بن نعمان به حضرت«رسول» (صلوات الله علیه و آله) اگر امر به معرفی«علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه) از طرف خدا است الان عذابی بیاید و من را هلاک کند که در همان لحظه عذابی آمد واو را هلاک کرد
لما کان بغدیر خم نادى الناس فاجتمعوا فأخذ بید على فقال: من کنت مولاه فعلى مولاه. فشاع ذلک وطار فى البلاد فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهرى فأتى رسول اللّه (ص) ناقرة له، حتّى أتى الأبطح، فنزل عن ناقته فأناخها. فقال: یا محمد؟ أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لااله الّا اللّه وأنّک رسول اللّه فقبلناه، وأمرتنا أن نصلّى خمساً فقبلناه منک، وأمرتنا بالزکاة فقبلنا وامرتنا ان نصوم شهرا فقبلنا، وأمرتنا بالحجّ فقبلنا ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعى ابن عمّک ففضّلته علینا وقلت: من کنت مولاه فعلىّ مولاه. فهذا شى منک أم من اللّه عز وجل؟ فقال: والّذى لا اله الّا هو، انّ هذا من اللّه. فولّى الحارث بن النعمان یرید راحلته وهو یقول: الّلهم؟ ان کان ما یقول محمد حقّاً فأمطر علینا حجارة من السماء أو اتنا بعذاب ألیم. فما وصل الیها حتّى رماه اللّه تعالى بحجر فسقط على هامّته وخرج من دُبُره وقتله، وأنزل اللّه عزوجل: (سأل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع) (32)
8-گرفتار شدن کسانی که منکر واقعه غدیر شدند:
عدهای با وجود اینکه در روز غدیر حضور داشتند ولی به جهت انکار و عدم یاری کردن «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه) به امراض شدیدی مبتلا شدند. مثل:
8/1:انس بن مالک:
وقتی «علی بن ابی طالب» (سلام الله علیه) از او درخواست کرد که واقعه غدیر را بیان کند امتناع کرد «امیرالمؤمنین» (سلام الله علیه) او را نفرین کردند و او برص (پیسی) گرفت:
کان بوجهه برص ذکر قوم أنّ علیاً رضى اللّه عنه سأله عن قول رسول اللّه (ص) أللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه. فقال: کبرت سنّى ونسیت. فقال على: ان کنت کاذباً فضربک اللّه بیضاء لا تواریها العمامة (33)
8/2: براء بن عازب به خاطر کتمان واقعه غدیر نابینا شد (34) :
8/3: زید بن ارقم هم به خاطر کتمان حدیث غدیر نابینا شد (35)
8/4: جریر بن عبد اللّه البجلى:
رجع اعرابیّاً بعد أن دعى علیه أمیرالمؤمنین علیه السلام (36)
9-کلام خلیفه دوم اهل سنت:
در وقت بیعت با امام المتقین (علیه السلام) :
عمر در وقت بیعت گفت صبح کردم در حالی که تو ولی هر مؤمنی هستی.
قد روی براء بن عازب و زاد فقال عمر بن الخطاب یا بن ابی طالب. اصبحتَ الیوم ولی کل مومن (37)
10:عمامه گذاشتن بر سر علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) :
....عن علی (علیه السلام) قال عممنی رسول الله صلی الله علیه و آله یوم غدیر خم بعمامة (38)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: در روز غدیر «پیامبر» (صلوات الله علیه واله) بر سرم عمامه گذاشتند.
11- ظهور کلمه مولی در اولی بالتصرف :
برخی از اهل تسنن کلمه مولی در عبارت «پیامبر» (صلی الله علیه و آله) «من کنت مولاه فعلی مولاه» را به معنی دوست گرفتهاند و گفتهاند: حدیث غدیر نص در خلافت نیست و نمیتوان با آن خلافت و برتری «علی» (علیه السلام) را با آن ثابت کرد که برای ابطال این نظریه به این سخنان توجه کنید:
11/1: مولی از دیدگاه لغت :
الکلبی، محمد بن السائب، (متوفى 146 هـ) :
محمد بن سائب کلبی از علمای پرآوازه لغت عرب در قرن دوم از کسانی است که تصریح کرده است که «مولی» به معنای «اولی» میآید.
فخر رازی، مفسر مشهور اهل سنت در تفسیر آیه « هی مولا کم وبئس المصیر (الحدید / 15) » مینویسد :
وفی لفظ المولى ههنا أقوال : أحدها قال ابن عباس : «مَوْلَاکُمْ» أی مصیرکم، وتحقیقه أن المولى موضع الولی، وهو القرب، فالمعنى أن النار هی موضعکم الذی تقربون منه وتصلون إلیه. والثانی : قال الکلبی : یعنی أولى بکم، وهو قول الزجاج والفراء وأبی عبیدة.
در لفظ (مولی) چند نظریه وجود دارد، یکی از آن سخنان از ابن عباس است که گفته است: (مولا کم) یعنی فرجام و عاقبت. توضیح آن این است که (مَولی) از (وَلِی) به معنی نزدیک بودن است؛ یعنی آتش جایگاه شما است که به آن نزدیک میشوید و به آن میرسید.
سخن دوّم از کلبی است که میگوید :
(مولی) یعنی اولی و برتر از شما به خود شما است (39)
الفراء، یحیی بن زیاد، (متوفای 207 هـ)؛
همان طور که گذشت، به شهادت فخر رازی، فراء نیز از کسانی است که میگوید «مولی» به معنای «اولی» میآید :
والثانی : قال الکلبی : یعنی أولى بکم، وهو قول الزجاج والفراء وأبی عبیدة.
تفسیر کلمه (مولی) به معنای اولی و برتر، از فراء نیز نقل شده است.
ترجمه فراء :
خطیب بغدادی در باره او مینویسد:
یحیى بن زیاد بن عبد الله بن منظور أبو زکریا الفراء مولى بنى أسد من أهل الکوفة نزل بغداد وأملى بها کتبه فی معانی القران وعلومه ... ویحکى عن أبى العباس ثعلب انه قال لولا الفراء لما کانت عربیة لأنه خلصها وضبطها ولولا الفراء لسقطت العربیة لأنها کانت تتنازع ویدعیها کل من أراد ویتکلم الناس فیها على مقادیر عقولهم وقرائحهم فتذهب (40)
فراء نیز اهل کوفه بود که به بغداد آمد و آثارش را در موضوع علوم و معانی قرآن در همین شهر پدیدار کرد از ابو العباس ثعلب نقل است که گفت : اگر فراء نبود ادبیات عرب نابود میشد؛ چون او بود که آن را خالص نگه داشت و نوشت، اگر فراء نبود ادبیات عرب از طرف نا اهلان رو به نابودی میگذاشت؛ چون هر کس به اندازه درک و فهمش از آن میگفت و مینوشت.
:أبی عبیدة، معمر بن المثنی، (متوفای 210 هـ)؛
علاوه بر آن چه از فخر رازی نقل شد، ابو عبیده در کتاب مجاز القرآن در باره معنای کلمه مولی در آیه «هی مولا کم» میگوید : «هِیَ مَوْلاَکُمْ» أولى بکم.
این مولای شما است؛ یعنی اولی و برتر است به شما (41)
ترجمه أبو عبیده :
ا: شمس الدین ذهبی در باره او میگوید :
أبو عبیدة معمر بن المثنى التیمى البصری اللغوی الحافظ صاحب التصانیف ... قال الجاحظ: لم یکن فی الأرض خارجى ولا جماعى اعلم بجمیع العلوم من أبی عبیدة وذکره بن المدینی فصحح روایاته (42).
ابو عبیده از بصریان و لغت شناس و حافظ (کسی که احادیث فروانی حفظ باشد)، دارای آثار علمی است. جاحظ در باره او گفته : در روی زمین کسی آگاه تر از ابو عبیده به همه دانشها نبوده است.
11/2: مولی در کلام مفسران :
محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای 256 هـ) :
وی در تفسیر سوره حدید مینویسد :قال مُجَاهِدٌ ... «مَوْلَاکُمْ» أَوْلَى بِکُمْ (43)
مجاهد گفته است : (مولا کم) به معنای (اولی) و برتر به شما است.
ابن حجر عسقلانی در شرح این مطلب مینویسد :
فراء در توضیح آیه شریفه : (ماواکم النار هی مولا کم) گفته است : مولی به معنای اولی و برتر به شما است، ابو عبیده نیز چنین گفته است و در بعضی از نسخههای بخاری به معنای «او اولی به شما است» آمده است، و همچنین است در سخن ابو عبیده. (44)
همچنین العینی در شرح این مطلب مینویسد:
مَوْلاکُمْ أوْلَى بِکُمْ. أشار به إلى قوله تعالى : «مأواکم النار هی مولاکم» أی : (أولى بکم) کذا قاله الفراء وأبو عبیدة وفی بعض النسخ : مولاکم هو أولى بکم، وکذا وقع فی کلام أبی عبیدة (45)
علی بن احمد واحدی (متوفای 468 هـ) :
واحدی، مفسر مشهور اهل سنت در این باره مینویسد :
مأواکم النار (منزلکم النار) هی مولا کم (أولى بکم) (46)
جایگاه و منزل شما است، یعنی آتش سزاوار و اولی برای شما است.
11/3: کلام برخی از علمای اهل سنت در باره کلمه مولی:
أبو حامد غزالی :
.....فهذا تسلیم و رضی و تحکیم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار وسقاهم کأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا (47)
از خطبههای رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود : هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت : «مبارک، مبارک ، ای ابوالحسن ، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.»این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روزها ، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشیها ، برافراشتن پرچمها و گشودن سرزمینهای دیگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد :] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معاملهاى کردند
سبط ابن جوزی :
سبط ابن جوزی از بزرگان اهل سنت و حنفی مذهب، در کتاب تذکرة الخواص، در باره حدیث غدیر و معنای کلمه «مولی» بحث مفصلی دارد و بعد از نقل تمامی معانی کلمه «مولی» و رد آنها، این گونه نتیجه گیری میکند که غیر از اولویت و امامت چیز دیگری را نمیتوان از این حدیث استفاده کرد :
فأما قوله من کنت مولاه، فقال علماء العربیة لفظة المولی ترد علی وجوه احدها بمعنی المالک ... والعاشر بمعنی الأولی قال الله تعالی « ... هی مولاکم» أی أولی بکم واذا ثبت هذا لم یجز حمل لفظة المولی فی هذا الحدیث علی مالک الرق لأن النبی (ص) لم یکن مالکا لرق علی (ع) حقیقة ولا علی المولی المعتِق لأنه لم یکن معتقاً لعلی ولا علی المعتَق لأن علیا کان حراً ولا علی ابن العم لأنه کان ابن عمه ولا علی الحلیف لأن الحلف یکون بین الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعنی موجود فیه ولا علی المتولی لضمان الجریرة لما قلنا انه انتسخ ذلک و لا علی الجار لأنه یکون لغواً من الکلام وحوشی منصه الکریم من ذلک ولا علی السید المطاع لأنه کان مطیعاً له یقیه بنفسه ویجاهد بین یدیه و المراد من الحدیث الطاعةالمحضةالمخصوصة فتعین الوجه العاشر وهو الأولی ومعنا من کنت أولی به من نفسه فعلی أولی به (48)
دانشمندان عرب در تفسیر کلمه (مولی) در فرمایش رسول خدا که فرمود : (من کنت مولاه) وجوهی ذکر کردهاند که یکی از آنها به معنای مالک است و... معنای دهمین آن اولی و برتر است، خداوند فرمود: این مولای شما است، به این معنا است که او اولی و برتر به شما است، و چون ثابت شد که مولی به معنای اولی است؛ پس حمل لفظ مولی در این حدیث بر کسی که مالک بندهای باشد جایز نخواهد بود؛ چون پیامبر مالک علی و علی بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود، و نیز حمل آن بر کسی که پسر عموی دیگری است جایز نیست؛ زیرا او پسر عمویش بود؛ و نه بر هم پیمان، چون این قضیه مربوط به کسانی است که ضرر دیدهاند و پیمان بر کمک و همراهی میبندند؛ و نه بر یاری و کمک؛ زیرا این معنی در خود کلمه موجود است؛ و نه بر کسی که سر پرستی (ضمان جریره) را دارد و نه بر همسایه که چنین حملی لغو است و نه بر آقا و سروری که اطاعتش لازم است. پس مقصود از کلمه مولی در این حدیث غیر از معنای دهم آن که اطاعت محض و مخصوص؛ یعنی همان حمل بر اَولی نخواهد بود، و معنایش این میشود : کسی که من اولی و برتر از جان وی به خود او هستم پس علی هم اولی و برتر از جان او به او است. من در این معنی و تفسیر تنها نیستم؛ بلکه ابو الفرج اصفهانی نیز در کتابش مرج البحرین این حدیث را از اساتیدش نقل کرده و میگوید : رسول خدا دست علی را گرفت و فرمود : کسی که من ولی و سرپرست او و برتر از جانش به وی هستم؛ پس علی سرپرست او است.
از این تعابیر فهمیده میشود که همه معانی کلمه مولی در نهایت باز گشت به وجه دهم آن دارد که جمله : آیا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نیستم؟ و این نص آشکاری است در اثبات امامت و پذیرفتن طاعت و پیشوایی.
محمد بن طلحه شافعی (متوفای 658 هـ) :
وی در کتاب کفایة الطالب که آن را در باره مناقب امیر مؤمنان علیه السلام نگاشته است، بعد از نقل روایت « ولو کنت مستخلفاً أحداً لم یکن أحد أحق منک لقدمک فی الإسلام وقرابتک من رسول الله ، وصهرک ... ؛
اگر بنا بود جانشین برگزینم هیچ کس سزاوارتر از تو به جهت پیشگامیات در اسلام و نزدیک بودن به پیامبر خدا و داماد او بودن نیست.
در ادامه مینویسد :
و هذا الحدیث وإن دل على عدم الاستخلاف، لکن حدیث غدیر خم دلیل على التولیة وهی الاستخلاف، و هذا الحدیث أعنی حدیث غدیر خم ناسخ لأنه کان فی آخر عمره (صلی الله علیه واله) (49) این حدیث اگر چه از ظاهر آن بر میآید که رسول خدا جانشین تعیین نکرد؛ ولی حدیث غدیر خم دلیل بر تعیین سرپرست است که همان جانشینی رسول خدا است؛ بنا بر این حدیث غدیر خم ناسخ حدیث قبل میشود؛ چون حدیث غدیر در آخر عمر مبارک رسول الله ایراد شده و متأخر است.
11/4: در برخی از اشعار مولی به معنایی ولی و اولی بالتصرف است.
شعر لبید که از معلقات سبع است:
در بیت 48 میگوید :
فَخَدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافۀ خلفها و امامها (50)
نمیدانست که صاحب صدا در کلام طرف او است و ترسناک بود و پیش و پس خود را سزاوارتر به محل خوف و آسیب تصور میکرد.
کسانی مولی را در این شعر به معنای اولی به تصرف گرفتند:
زمخشری:(51)
وحقیقة مولاکم محراکم ومقمنکم أی مکانکم الذی یقال فیه هو أولى بکم.
بیضاوی: (52)
هی أولى بکم کقول لبید فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها وحقیقته مجراکم أی مکانکم الذی یقال فیه هو أولى بکم.
نحاس: (53)
أی الو لی کما قال الشاعر فعدت.
کلا الفرجین تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها.
11/8: و همچنین حسان بن ثابت شعری سرود که یک بیت آن این است:
فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا (54)
نتیجه:
از مطالب مطرح شده مشخص شد که حدیث غدیر دلیلی روشن و آشکار در اثبات حق خلافت برای علی بن ابی طالب است، و هیچ کس غیر از او شایسته جانشینی بعد از پیامبر را نداشته است.
به امید روزی که احیاگر غدیر، یعنی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) این حق غصب شده اهل بیت را به آنها بر گرداند.
پینوشتها:
1- طه/ 29.
2- طه/ 30.
3- یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 7 به بعد.
4- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3 ص 200.
5- عبد البر، الاستیعاب، ج 1 ص 116.
6- بقره/124.
7- لقمان/13.
8- محمد رشید رضا، تفسیرالمنار، ج 11 ص 260.
9- امالی شیخ طوسی ص 207؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9 ص 25؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 5 ص273؛و...
10- ابراهیم العلی، صحیح سیرة النبویه، باب سوم، ص 567، ش 891،
11- طبرسی، اعلام الوری، ص 87؛ سید بن طاووس، الطرائف، ج 2 ص 520؛ همان، الاستیعاب، ج 3 ص1125؛
12- شیخ طوسی، امالی، ص 7؛ احمد دمشقی باعونی، جواهر المطالب فی مناقب الامام علی، ج 2 ص126.
13- ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج 1 ص24.
14- سرخسی، المبسوط، ج 1 ص 196؛ بیهقی، السنن بیهقی، ج 3ص113.
15- همان، الاستیعاب، ج 3 ص 1154؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 10 ص 417؛ همان، الطبقات الکبری، ج 3 ص 259؛ ابن ابی شیبه،المصنف،ج7ص437.
16- همان، انساب الاشراف، ج 10 ص 437؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 3 ص 270؛ ابن جوزی، المنتظم، ج4ص141؛
17- ابی نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج 6 ص31.
18- احمدبن حنبل، المسند، ج 1 ص 2، مسند ابوبکر الصدیق.
19- همان ج 1 ص 14 از شماره 82 تا 398.
20- همان ج 1 ص 57 از شماره 399 تا 561
21- همان ج 1 ص 75 از شماره 562 تا1380
22- احمد ایجی، المواقف، ج 3، ص 596؛ محمد غزالی ابو حامد، احیاء علوم الدین، ج 1، ص 115؛ همان، قواعد العقائد، ص 226؛ تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2، ص 286؛ آمدی، غایة المرام فی علم الکلام، ص 387؛5؛ باقلانی،تمهید الوائل،ص480؛
23- احزاب (33) آیه 6
24- «الست اولى بکم من انفسکم ...».
25- النساء (4) آیه 54
26- بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج2 ص 94؛
27- همان، مسنداحمد حنبل، ج 1، ص 108؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج 5، ص 318؛ همان، حلیة الاولیاء، ج1،ص64؛
28- طبرانی، المعجم الکبیر، ج 2، ص 358؛ الزیعلی، تخریج الاحادیث والاثار، ج 2، ص 237؛ همان، کنزالعمال، ج13،ص60؛
29- خرگوشی نیشابوری، شرف المصطفی، ج 5، ص 497، ش2476
30- ابی شیبه، المصنف، ج 6، ص 372، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج2،ص596؛
31- امینی، الغدیر، ج 1، ص509
32- شافعی عاصمی، سمط النجوم العوالی، ج 2، ص 162؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج 18،ص278؛
33- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 34، ص 287؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 217؛ ابن قتیبه، المعارف،ج1،ص580؛
34- شوشتری، احقاق الحق، ج 6، ص308
35- همان، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص74؛
36- بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص289
37- ابن هبة الله، تاریخ مدینه دمشق، ج 42 ص 220، همان، البدایة و النهایة، ج 7، ص 350،
38- ابو داوود طیالسی، مسند طیالسی، ص 23
39- فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 29، ص 198.
40- بغدادی، تاریخ بغداد، ج 14، ص 149.
41- التیمی، مجازالقران، ج 1، ص 122.
42- ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 367.
43- بخاری، صحیح البخاری، ج 4 ص 1358.
44- عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 628.
45- عینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 19، ص 628.
46- الواحدی، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 2، ص 1068.
47- الغزالی، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1 ص 18، باب فی ترتیب الخلافة و المملکة.
48- سبط بن الجوزی الحنفی، تذکرة الخواص، ص 37 ـ 39.
49- الگنجی الشافعی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، ص 166 ـ 167، باب سی شش.
50- دیوان لبید بن ربیعة، ص 102؛
51- زمخشری، الکشاف، ج 4، ص 474.
52- بیضاوی، تفسیر بیضاوی، ج 5، ص300
53- نحاس، معانی القران، ج 4، ص 386.
54- سیوطی، الازدهار، ص 19؛ مناقب خوارزمی، ص 136؛
کتابنامه.
محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج 11 ص 260.
، واحدی، علی بن احمد، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، دمشق، دار النشر: دار القلم، الدار الشامیة 1415، الطبعة: الأولى، تحقیق: صفوان عدنان داوودی.
ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، بیروت، انتشارات صادق،1358ه
ابن سعد، طبقات الکبری، دار النشر: مکتبة العلوم والحکم - المدینة المنورة - 1408، الطبعة: الثانیة.
أبو حامد الغزالی، قواعد العقائد، لبنان، دار النشر: عالم الکتب،1405 ه، الطبعة: الثانیة، تحقیق: موسى محمد.
ابی الحدید، هبة الله، شرح نهج البلاغه، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1418 هـ، الطبعة : الأولى، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری.
ابی شیبه، ابوبکر عبدالله، المصنف، دارالنشر، مکتبةالرشد، الریاض،1409، چاپ اول.
ابی شیبه، ابوبکر عبدالله، المصنف، دارالنشر، مکتبةالرشد، الریاض،1409، چاپ اول.
اصفهانی، احمد بن عبد الله، حلیة الاولیاءوطبقات الأصفیاء، دار النشر، دار الکتاب العربی، بیروت،1405، چاپ چهارم.
آمدی، سیف الدین، غایة المرام، دار الکتب العلمیة، بیروت،1413 ق، چاپ: اول.
ایجی، احمد، المواقف، دارالنشر، دارالجیل، بیروت،1417 ه، الطبعة : الأولی.
باقلانی، محمد بن طیب، تمهید الاوائل، دارالنشر، مؤسسةالکتب الثقافیة، لبنان،1407 ه، چاپ اول.
بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، تهران،1416 ق، چاپ: اول.
بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح المختصر (صحیح بخاری)، دار النشر، دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت،1407، الطبعة : الثالثة، تحقیق : د. مصطفى دیب البغا.
بلازری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، چاپ اول،1394 ه.ق .
بلازری، احمد بن یحی، انساب الاشراف، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، چاپ اول،1394 ه. ق.
بیضاوی، تفسیر بیضاوی، بی جا، دار النشر: دار الفکر – بیروت، بی تا.
بیهقی، ابوبکر، سنن البیهقی الکبری، دار النشر، مکتبة دار الباز، مکة المکرمة، 1414 - 1994، تحقیق: محمد عبد القادر عطا.
تفتازانی، سعد الدین، شرح مقاصد فی علم الکلام، الشریف الرضی، افست قم،1409 ق، چاپ: اول.
التیمی، معمر بن مثنی، مجازالقران، دار النشر، بی جا، بی تا.
حلبی، علی بن برهان، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، بیروت، دار النشر: دار المعرفة 1400.
خرگوشی نیشابوری، شرف المصطفی، دار البشارة الاسلامیة،1424 ه. ق، چاپ اول.
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت، بی تا.
خوارزمی حنفی، موفق بن احمد، المناقب، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، بی تا.
دمشقی باعونی، محمد بن أحمد، جواهر امطالب فی مناقب الامام علی، تحقیق:شیخ محمد باقر المحمودی. بی جا، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة، الطبعة: الاولى، 1415 ه.
دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، تحقیق الزینی، مؤسسة الحلبی وشرکاه للنشر والتوزیع، بی جا، بی تا.
دینوری، ابن قتیبهالمعارف، دارالنشر، دارالمعارف، القاهرة، بی تا.
ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، دار النشر، دار الکتاب العربی، لبنان، بیروت،1407 هـ، چاپ اول.
رازی، فخر الدین، التفسیر الکبیریا مفاتیح الغیب، دارالنشر، دارالکتب العلمیة، بیروت،1421 ه، الطبعة : الأولی.
ریعه عامری، لبید، دیوان لبید، بی جا، دارالنشر، بی تا.
زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
الزیعلی، جمال الدین، تخریج الاحادیث والاثار، دارالنشر، دارابن خزیمة، الریاض، 1414 ه، چاپ اول.
سرخسی، شمس الدین، المبسوط، دارالنشر، دارالمعرفة، بیروت، بی تا.
سیوطی، جلال الدین، الازدهار فی ما عقده الشعراء من الأحادیث و الآثار، دار النشر، بی جا، بی تا.
شافعی عاصمی، عبد الملک، سمط النجوم العوالی، دارالنشر، دارالکتب العلمیة، بیروت،1419 ه.
شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، مکتبه آیت الله المرعشی، قم،1409 ه ق، چاپ:اول.
الشیبانی، احمد بن حنبل، المسند، دار النشر: مؤسسة قرطبة، مصر، بی تا.
طاووس، موسی بن جعفر، الطرائف، چاپخانه خیام، قم،1400 هجرى.
طبرانی، احمد بن ایوب، المعجم الکبیر، دار النشر، مکتبة الزهراء، الموصل، 1404، الطبعة : الثانیة، تحقیق : حمدی بن عبدالمجید السلفی.
طبرانی، احمد بن ایوب، المعجم الکبیر، دار النشر، مکتبة الزهراء، الموصل، 1404، الطبعة : الثانیة، تحقیق : حمدی بن عبدالمجید السلفی.
طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، اتشارات داراالکتب الاسلامیة، قم، سوم.
طوسی، محمد بن حسن، الامالی، انتشارات دارالثقافة، قم، چاپ: اول،1414 هجری.
طیالسی، سلیمان بن داود، مسند طیالسی، دارالنشر، دارالمعرفة، بیروت، بی تا.
عبد البر، عبد الله بن محمد، الاستیعاب، دار النشر، دار الجیل، بیروت،1412، الطبعة : الأولی، تحقیق : علی محمد البجاوی.
عبد الله شافعی، ابن هبة الله، تارخ مدینه دمشق، دار النشر، دار الفکر، بیروت، 1995، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری.
العسقلانی الشافعی، علی بن حجر أبو الفضل، فتح الباری، دار النشر، دار المعرفة، بیروت، تحقیق : محب الدین الخطیب.
العلی، ابراهیم، صحیح سیرة النبویه، دار النفائس، اردن، بی تا.
عینی، بدرالدین احمد، عمدۀ القاری شرح صحیح بخاری، دار النشر، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
الغزالی، ابو حامد، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، دارالنشر، دارالکتب العلمیة، بیروت،1424 ه، چاپ اول.
غزالی، محمد ابو حامد، احیاء علوم الدین، دارالنشر، داراالمعرفة، بیروت، بی تا.
قرآن.
قرطبی، محمد بن أحمد، الجامع لاحکام القران، دار النشر: دار الشعب – القاهرة، بی تا.
کثیر قرشی، اسما عیل بن عمر، البدایة والنهایة، دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت.
الگنجی الشافعی، محمد بن طلحه، کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، داراحیاء تراث اهل البیت، طهران، 1404 ه، چاپ سوم.
متقی هندی، علاء الدین، کنزل العمال، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1419 ه، الطبعة : الأولی، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی.
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، لبنان،1404 قمرى.
هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، دار النشر، دار الریان للتراث، دار الکتاب العربی، القاهرة، بیروت، 1407
یعقوبی، ابن وضاح، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار النشر: دار صادر، بی تا.